آیا خلیفه از پیامبرص و وصىّ او داناتر است ؟! – جستارى در تاریخ حدیث
هیچ کس نمى تواند مکانت علمى حضرت على و حضرت زهرا علیهماالسلام را انکار کند .اگر در احتجاج هاى آن دو نیک بیندیشیم ، ناگزیر درمى یابیم که حق با آن دواست .به عنوان نمونه ، حضرت على و حضرت زهرا علیهماالسلام ـ افزون بر آنچه گذشت ـ برابوبکر به قاعده هایى [ همچون ] قاعده یَدْ و اینکه بیّنه بر عهده مُدّعى [ ابوبکر ] است وقَسَم به عهده مُنکِر ، استدلال مى کنند .پیش از این ، گذشت امام على علیه السلام به ابوبکر فرمود :به من خبر ده ، اگر در دست مسلمانان چیزى باشد و من در آن ادّعا کنم ،از چه کسى بیّنه مى خواهى ؟ابوبکر گفت : از تو .امام علیه السلام فرمود : پس هنگامى که در دستِ من چیزى است و مسلمانان درآن ادعا مى کنند ، چرا از من بیّنه مى خواهى ؟!ابوبکر ساکت ماند … .
[۱]در حدیث دیگر ، جمله اى اضافه آمده ، به این صورت که امام علیه السلام فرمود :چرا از فاطمه بر چیزى که دارد و در زمان پیامبر و بعد از آن ، صاحب آن است ، بیّنه مى خواهى ؟ و از مسلمانان بر آنچه ادعا مى کنند شاهدى نمى خواهى ، چنان که از من بر آنچه ادعا کردم خواستى ؟ابوبکر ساکت ماند .عُمَر گفت : اى على ، سخنت را از ما بازدار ، ما توانایى احتجاج با تو رانداریم ؛ اگر شاهدان عادلى آوردى [ آن را به تو باز مى گردانیم ] وگرنه ،جزو اموال مسلمانان است و تو و فاطمه در آن حقى ندارید و …[۲]مانند این استدلال را حضرت زهرا علیها السلام [ نیز ] با ابوبکر دارد[۳] [ تا آنجا که ] انصاربه حضرت فاطمه علیهاالسلام مى گویند: اى دختر رسول خدا ، بیعت ما با ابوبکر انجام گرفت،اگر شُوى و پسر عمویت ـ پیش از ابوبکر ـ سوى ما مى شتافت ، ما به ابوبکرنمى گرویدیم .[۴]امام على علیه السلام مى فرماید :به خدا سوگند ، اى مهاجران ، ما شایسته ترین مردمان به خلافتیم ؛ زیراما اهل بیت پیامبریم .ما به خلافت سزاوارتر از شماییم ، در میان ما نیست مگر قارى قرآن ،فقیه در دین خدا ، دانا به سنّت پیامبر ، و آگاه به کار مردم ، بازدارنده امورزشت از ایشان ، و تقسیم کننده [ امکانات و اموال عمومى ] به طورمساوى میان آنان .به خدا سوگند ،چنین شخصى در میان ماست ، از هواهاى نفسانى پیروى مکنید که گمراه مى شوید و دورى تان از حق افزون مى گردد .[۵]آیا رواست که حضرت على علیه السلام و حضرت زهرا علیها السلام خواهان چیزى باشند که ازایشان نیست ؟آیا مى توان مخالفت حضرت على علیه السلام را با حق [ حتى ] تصوّر کرد ؟ در حالى که رسول خدا صلى الله علیه وآله مى فرمود : على با حق است و حق با على است و مى فرمود : بارالها ،هرجا که على دور مى زند ، حق را با او بچرخان .آیا رواست درباره اُمّ اَیْمَن ـ که مژده بهشت به او داده شده ـ گفته شود که او شهادت زور داد ؟!ما نمى توانیم ابوبکر و حضرت زهرا علیهاا لسلام را با هم از لغزش و خطا و دروغ پاک بداریم ؛ زیرا اگر ابوبکر را در ادعایش راستگو بدانیم ، آنچه را درباره حضرت زهرا علیهاالسلام پرسیدیم ، درست درمى آید ، و اگر ابوبکر دروغگو باشد ناگزیر حضرت زهرا علیهاالسلام راست گوست …و چنین است نگرش نسبت به احادیثى که مى گوید : هرکه خروج کند یا هرکه مخالفت کند یا هرکه امام زمانش را نشناسد ، به مرگ جاهلیت مُرده است .یا حدیثى که مى گوید : «مَن خَرَجَ مِن طاعة السُلطان شِبراً ، مات میتةً جاهلیّة» ؛هرکه [ به اندازه ] یک وَجَب از طاعتِ سلطان بیرون رود به مرگ جاهلیت مرده است .ما اگراین روایات را بپذیریم و ابوبکر را امام زمان خودش به حساب آوریم ، لازم مى آید که حضرت زهرا علیهاا لسلام ـ سرور زنان جهان و پاک و مطهّر به نصّ قرآن ـ به مرگ جاهلیت مرده باشد !! (پناه بر خدا)امّا اگر در امام آن عصر بودنِ ابوبکر شک کنیم ، به جهت تخلُّف بعضى از صحابه ازاو (مانند حضرت على علیه السلام و عبّاس و بنى هاشم و زُبیر و مقداد و سعد بن عباده ودیگران) خروج حضرت زهرا علیهاالسلام بر او و اعتقاد آن حضرت به گمراهى ابوبکر ، جایزاست ؛ و هر دو دیدگاه را با هم نمى توان صحیح دانست .ابوبکر شهادت حضرت على علیه السلام را نمى پذیرد ؛ چرا که به نفعش نیست [ حال ]چگونه است که رسول خدا صلى الله علیه وآله شهادت خزیمة بن ثابت را مى پذیرد و شهادت او رابه منزله دو شهادت مى شمارد ، در حالى که رسول خدا صلى الله علیه وآله یک سوى ِ آن شهادت است ؟!اگر استدلالِ آنها درست باشد که کار فدک با شهادت درست نمى شود ؛ چون به شهادت امام على علیه السلام و اُمّ اَیمن منحصر بود ، درباره حکمرانانى که با یک شاهد وسوگند ، داورى کردند چه باید کرد ؟در کتاب الشهادات کنز العمّال آمده است :رسول خدا صلى الله علیه وآله و ابوبکر و عمر و عثمان ، به یک شهادت به همراه قَسَم ،قضاوت مى کردند .[۶]بیهقى از [ حضرت ] على علیه السلام روایت مى کند که :ابوبکر و عمر و عثمان با سوگند و یک شاهد قضاوت مى کردند .[۷]آنچه گذشت ، نظرى گذرا و نمونه هاى پراکنده اى از اختلاف مفاهیم و اصول نزددو طرف بود . دیدگاه هایى که به عنوان اصول پذیرفته شده اند و قرار است در آینده باقرآن و سنّت برابرى کنند .این آموزه ها ـ به ویژه نکته اى که اندکى پیش از این بازگو شد ـ نمایى از بازى حاکمان را با قوانین مالى اسلام نشان مى دهد ؛ مانند : الف) سهم المؤلّفة قلوبهم ب) تملیک حجره هاى پیامبر به همسران او ، نه فرزندانش ! ج) جایز دانستن دفنِ حاکم نزد پیامبر با اینکه خودش نقل مى کند که پیامبر فرموده است : «ما گروه انبیا ارث برجاى نمى گذاریم » و …
خود گُزینان و سیاستِ
قرآن محورى و رها کردن سنّت پیامبر صلى الله علیه وآله مى دانیم که ابوبکر درباره «کَلاله» به رأى ِ خود فتوا داد ، با اینکه خدا حکم آن راروشن ساخته و مى فرماید :« یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلاَلَةِ إِنِ امْرِؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَکَ » ؛[۸]از تو درباره «کَلاله» فتوا مى خواهند ، بگو خدا درباره کلاله فتوا مى دهد ؛اگر مردى بمیرد و فرزند نداشته باشد و خواهرى داشته باشد ، نصف میراث از آنِ اوست … و نمونه هاى فراوان دیگر .اُبَى ّ بن کعب ـ پس از خطبه ابوبکر در روز جمعه اول رمضان ـ این آیه را شرح مى دهد ، در بخشى از کلامش مى گوید :و این ماجرا ، حکایت حال شما امّت است که خود را بیهوده پنداشتید ! به خدا سوگند ، اینطور نیستید ، شاخصى برایتان قرار داده شد که حلال رابراى شما جایز و حرام را بر شما ممنوع مى سازد .اگر او را فرمان مى بُردید نه به اختلاف مى افتادید و نه دشمنى مى کردید ونه رابطه هاتان را مى گسیختید و نه به جان هم مى افتادید و نه از یک دیگربیزارى مى جستید .به خدا سوگند ، شما پس از رحلت پیامبر دراحکامتان اختلاف کردید وعهد و پیمانش را شکستید و در مسئله عترت او به اختلاف افتادید !اگر از ناآگاهان در این باره سؤال شود ، به رأى خویش فتوا مى دهند !بدانید که این پندارى خام و اشتباه بزرگى است . شما گمان مى کنید که اختلاف مایه رحمت است ! این گونه نیست ، قرآن این را برایتان برنمى تابد ، خداى متعال مى فرماید :« وَلاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِن بَعْدِمَا جَاءَهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَأُولئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ » ؛[۹]مانند آن کسان نباشید که پس از آمدن بیّنات (و نشانه هاى روشن) اختلاف کردند ، براى آنان عذابى بس بزرگ است .سپس خدا ما را به اختلافتان آگاه ساخت و فرمود :« وَلاَ یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ * إِلاَّ مَن رَحِمَ رَبُّکَ وَلِذلِکَ خَلَقَهُمْ » ؛[۱۰]پیوسته با هم در اختلاف اند مگر کسانى که مشمول رحمت اند ، و به همین جهت خدا آفریدشان .یعنى براى رحمت آفرید ، و آنان آل محمّداند .[۱۱]این عبارات ، ما را به زمینه سازى ها و بسترآفرینى هایى آگاه مى سازد که پشتِ نسبت احادیث به این و آن ، چه کسانى اند ! و اینکه انکار حُجیّت سنّت نبوى و بازى بااحادیث و وارد کردنِ مفاهیمى خارج از دائره روایات ، تنها از ناحیه خاورشناسان ـ گلدزیهر وشاخت[۱۲] ـ نبوده است ، بلکه پیشکسوتان صحابه ـ اَمثالِ ابوبکر و عمر ـ بر آنان پیشى گرفتند با این سخنان که «بیننا وبینکم کتاب اللّه» (میان ما و شما کتاب خداهست) و «حسبنا کتاب اللّه» (کتاب خدا ما را بس است) و از نقل حدیث و تدوین آن منع کردند و صحابه را براى این کار کتک زدند و از پرسش بازداشتند !گرایشِ فراخوان به قرآن محورى [ به تنهایى ] و ترک تدوین حدیث نزد شیخین وهم دیدگاه هاى آنان زمینه را براى شیخ محمّد عبده[۱۳] و احمد امین[۱۴] و غلام احمدپرویز[۱۵] و دیگران آماده ساخت که نظریه اکتفا به قرآن و بى نیازى از سنّت را مطرح سازند .همین سخن از سوى شیخ محمّد رشید رضا (در پاورقى اش بر مقاله دکتر توفیق صدقى در مجله «المنار») تصریح شده ؛ آنجا که مى گوید :بحث دیگرى در موضوع باقى ماند که جاى حرف دارد ؛ و آن این که آیااحادیث ـ که آنها را سنّتهاى قولى مى نامند ـ دین و شریعت همگانى است ؟ اگرچه ـ به ویژه در صدر اسلام ـ سنّتهایى که در عمل پیروى شود ، بدون اختلاف نبوده است .اگر بگوییم : آرى ، بزرگترین شبه هاى که بر ما وارد مى شود نهى پیامبر ازنوشتن چیزى جز قرآن است، و اینکه صحابه حدیث را نمى نوشتند و علماو امامان آنها ـ مانند خلفا ـ به نقل حدیث عنایت نداشتند ، بلکه از آنان روى گردانى از حدیث نقل شده است ؛ چنان که ما در مذاکره با دکترصدقى ـ پیش از آنکه در این موضوع چیزى بنویسد ـ آن را گفتیم .[۱۶]آنگاه شیخ محمّد رشید رضا بر بخش دیگرى از مقاله دکتر صدقى [ در قالب پانویس ] مى نویسد :هنگامى که آنچه را از عدمِ رغبت بزرگان صحابه در نقل حدیث (بلکه روى گردانى آنها از این کار ، و نهى شان از نقل حدیث) وارد شده ، بر این بیفزایى ، این نظر قوّت مى یابد که آنان نمى خواستند همه احادیث را به عنوان دین عمومى دائمى ـ مانند قرآن ـ قرار دهند .[۱۷]نگرشى این چنین در هند (پیش از آنکه از سوى بیگانگان به کار گرفته شود) بروزیافت تا بعضى از مفاهیم جدید را در پرتو ارثى کهن ، استوار سازد .[۱۸]غلام احمد پرویز ، جمعیتى را به نام «اهل قرآن» بنیان نهاد و ماهنامه اى را از سوى این جمعیت انتشار داد و بعضى از کتابها را در این راستا نشر داد .جمعیتِ «اهل قرآن» نماز ، زکات ، حج و چیزهایى مانند آن را رها کردند و گفتند :قرآن کمى از امور جزئى را براى ما روشن مى سازد و در بیشتر موارد به کلیّات مى پردازد ؛ به عنوان نمونه :
خداى متعال به اقامه نماز فرا مى خواند و مقدار آن را براى ما بیان نمى کند . اگر خداى سبحان نماز را آن گونه که مسلمانان نماز مى گزارند،مى خواست در یک آیه آن را مى آورد ؛ مثلاً مى فرمود : نماز ظهر و عصر وعشا را چهار رکعت و فجر را دو رکعت و مغرب را سه رکعت بگزارید .نمى توان گفت که این قبیل توضیحات بر حجم قرآن مى افزود ؛ زیرا قرآن ،مى توانست یک یا دو بار امر به اقامه نماز را تکرار کند ، آن گاه به جاى تکرارها [ ى دیگر ] تفصیل آن را بازگوید ؛ و همین امر در زکات و دیگراعمال جارى است .[۱۹]و مى گویند :خطاى اساسى اى که مسلمانان پس از خلفاى راشدین تاکنون در آن افتادند این است که آنان اسلام و روح آن را درنیافتند ؛ زیرا اسلام یک نظام اجتماعى است که بر شورا بنا شده است . قرآن ما را به امور کلى فرامى خواند و تفصیل آن را به مجلس شوراى مسلمانان ـ که شیوه نماز ونسبت زکات را برحسب زمان و مکان مقرر مى کند ـ وامى گذارد .این چیزى است که ابوبکر و عمر و خلفاى راشدین ، فهمیدند ؛ آنان ازصحابه نظر مى خواستند و آنجا که نیاز به افزایش را احساس مى کردند،آن را مى افزودند و اگر ضرورتى براى تغییر نمى یافتند آن را باقى مى گذاشتند .اگر سنّت پیامبر صلى الله علیه وآله چیز دائمى بود ، پیامبر صلى الله علیه وآله چیز مکتوبى را آماده مى ساخت و در اختیار ما مى گذاشت .معناى « وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ »[۲۰] (خدا و پیامبر را اطاعت کنید)این نیست که سنّت پیامبر را پس از وفاتش فرمان بَرید ؛ زیرا سنّت دردرون خود عنصر دوام و بقا را ندارد ، بلکه معناى« أَطِیعُوا الرَّسُولَ »چنین است : اطاعت کنید از نظامى که قرآن به آن رهنمون است ، نظامى که پیامبر در زمان حیاتش آن را اجرا کرد ، و نظامى که اقامه خلافت را برروش نبوّت ، دنبال مى کند .از آنجا که این نظام تا عهد خلفاى راشدین استمرار یافت و پس از آمدن امویان در میدان سیاست اوضاع مختلف شد و میانِ دین و سیاست فاصله پدید آمد و مردم معناى طاعت پیامبر را نفهمیدند ، به احادیث گرایش یافتند ؛زیرا احکام قرآن اندک بود و ضرورات زندگى بسیارفراوان .ازواجباتِ خلافت این بود که نیازهاى جامعه را در قضایاى نو پیدابرآورد، لیکن نبود دولت به این مفهوم ، مردم را به اخذِ حدیث واداشت و با بسنده نبودن مجموعه حدیثى ، وضع [ وجَعْلِ ]حدیث روز افزون شد .[۲۱]با این سخن ، درمى یابیم که سیر طبیعى گفته «میان ما و شما کتاب خدا هست» و«کتاب خدا ما را بس است» و «از رسول خدا چیزى را حدیث مکنید» به کجا انجامید !و چه اندیشه هایى بعد از پیامبر صلى الله علیه وآله مطرح شد و چه دشوارى هاى دهشتناکى دامن سنّت نبوى را گرفت .کسى که این مسئله را وارسى کند حقایق بیشترى مى یابد ؛ به ویژه اگر در گزارشهاو روایتها ، با تدبّر و تفکّر درنگ ورزد .
[۱] . علل الشرایع : ۱۹۰ ـ ۱۹۲ ، حدیث ۱ .
[۲] . قبل از این ، گفت وگوى ِ امام را آوردهایم .
[۳] . نگاه کنید به ، کتاب سُلَیم بن قیس : ۱۳۵ ـ ۱۳۷ .
[۴] . الإمامة والسیاسه ۱ : ۱۷۵ .
[۵] . الإمامة والسیاسه ۱ : ۲۹ ؛ شرح نهج البلاغه ۶ : ۱۲ .
[۶] . کنز العمال ۳ : ۴ و۶ .
[۷] . کنز العمال ۳ : ۱۷۸ .
[۸] . سوره نساء ۴ آیه ۱۷۶ .
[۹] . سوره آل عمران ۳ آیه ۱۰۵ .
[۱۰] . سوره هود ۱۱ آیه ۱۱۸ ـ ۱۱۹ .
[۱۱] . احتجاج طبرسى ۱ : ۱۱۲ ـ ۱۱۵ در چاپ نجف ، ص ۱۵۳ ـ ۱۵۷ .
[۱۲] .دراسات فى الحدیث النبوی دکتر اعظمى ، مقدمه مؤلف و صفحه ۶ .
[۱۳] . همان ، جلد ۱ ص۲۷ (به نقل از أضواء على السنّة المحمّدیّه : ۴۰۵ ـ ۴۰۶) .
[۱۴] . همان ، السُنّة ومکانتها سباعى : ۲۱۳ .
[۱۵].همان ، ص۲۹ (به نقل از سُنّت کى آئینى حیثیّت : ۱۶)
[۱۶] . همان : ۲۶ ـ ۲۷ (به نقل از مجله المنار ، م ۹ : ۹۲۹ ـ ۹۳۰) .
[۱۷] . همان (به نقل از مجله المنار ، م ۱۰ : ۵۱۱) .
[۱۸] . نگاه کنید به ، همان ، ص۲۸ .
[۱۹] . دراسات فى الحدیث النبوی ۱ : ۳۳ (به نقل از مقام حدیث : ۶۵ ـ ۶۶ ، و مجله المنار ، م ۹ : ۵۱۷) .
[۲۰] . سوره نساء ۴ آیه ۵۹ .
[۲۱] . دراسات فى الحدیث النبوی ۱ : ۳۳ ـ ۳۴ به نقل از مقام حدیث : ۶۸ ـ ۷۰ .