برخى از معیارهاى صدّیقیّت۱-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
با توجه به بحث هاى پیشین ، برایت روشن است که راستگو کیست و دروغگوچه کسى مى باشد . اکنون مى خواهیم روشن سازیم که در منظومه (و سامانه) الهى ،«صدّیقه» کیست و «صدّیقه» چه کسى مى باشد ؛ زیرا مرتبه «صدّیقه بسى برتر و بالاتراز مرتبه «صادق» است ، چه آن صیغه مبالغه مى باشد ، و بیشتر در قرآن کریم صفت براى انبیاء آمده است :مانند این سخن خداى متعال [ درباره یوسف علیه السلام ] :« یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ »[۱] ؛«یوسف ، اى صدّیق و بسیار راستگوى » .و درباره ابراهیم آمده است :« وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً نَّبِیّاً »[۲] ؛«و در این کتاب ابراهیم را یاد کن که او پیامبرى صدّیق بود» .و درباره اِدریس مى خوانیم :« وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِدْرِیسَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّیقاً نَّبِیّاً »[۳] ؛«و در این کتاب ادریس را به یاد آور ، او پیامبرى صدّیق بود» .
عالم غَیْب و عالم مادَّه-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
پیداست که مشرکان و جاهلان در قلمرو فکرى ویژه خودشان مى زیستند ، آنان رامى نگرى که به جهت عدم ادراکِ حقیقت رسالت و آنچه را پیامبر آوَرْد ، بر پیامبراعتراض مى کنند و مى گویند : چرا پیامبر مانند پادشاهان بزرگ نیست ؟ چرا طلا [ وثروت مالى ] فراوان ندارد ؟ چگونه خدا مردگان را زنده مى سازد ؟ و چگونه مردم پس از مرگ برانگیخته مى شوند ؟ و چگونه و چگونه …اینها پرسشهاى مشرکان است و بیشترشان به امور مادّى ِ محسوس برمى گردد که به [ عالم ] غیب ارتباط ندارد ، در حالى که خدا از مؤمنان مى خواهد که به غیب ایمان آوَرَند ، و بر خوردشان با قضایا برخوردى مادى و به دور از باورداشت عالم غیب نباشد .مصادر [ و منابع حدیثى ] از ابوبکر نقل کرده اند که او ، در جنگ حُنَین ، با بعضى ازپدیده هاى غیبى ، برخوردى مادى داشت ، از این رو گفت : «ما هرگز امروز ، به جهت قلّت افراد [ و ساز و برگ نظامى ِ اندک ] ، غلبه نمى یابیم»
انگیزه هاى دروغگویى نزد دو طرف-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب
اکنون با درنگى درباره ابوبکر مى خواهیم ببینیم آیا به راستى او صدّیق بود یا اینکه«صدّیق» على بن ابى طالب علیه السلام است ؟امام على علیه السلام با این سخن خود و با مخاطب ساختنِ این گرایش ، به مظلومیّتِ خویش اشاره مى کند :ما زلتُ مُذ قُبِضَ رَسولُ اللّه مظلوماً ؛ ولقد بَلَغَنی أَنَّکُمْ تَقولونَ علیٌّ یَکْذِبُ !
قاتَلَکُم اللّهُ ، فَعَلَى مَنْ اَکْذِبْ ؟! اَعَلَى اللّه ، فأنا أَوَّلُ مَن آمَنَ به ؟ أَمْ عَلَى نَبِیّه ،فأنا اَوَّلُ مَن صَدَّقَهُ ؟![۱]«از زمانى که پیامبر صلى الله علیه وآله درگذشت من پیوسته مظلوم بوده ام ؛ و البته به من رسیده است که شما مى گویید : على دروغ مى بافد ! خدا شما را بکشد ، بر که دروغ مى بندم ؟ آیا بر خدا [ دروغ مى بندم یا آنکه ] من نخستین کسى ام که به او ایمان آورد ؟ یا بر پیامبر خدا [ دروغ مى بندم با آنکه ] اَوَّلین شخصى ام که اورا تصدیق کرد ؟!»این سخنِ امام در درون خود دقیق ترین و زیباترین معانى ِ احتجاج و مناظره رانهفته دارد . [ به راستى ] چه دلیل و توجیهى مى توان یافت اگر على علیه السلام بر خدا دروغ
نسبت دهد ؟!
تشکیکِ صدّیق ! [ ابوبکر ] در ارث بردنِ صدّیقه [ فاطمه علیها السلام ] ، و اعتبار سخن اوادّعایى است که به دلیل نیاز دارد ؛ با اینکه او مى دانست مقصود از آیه تطهیر آن حضرت است که آشکارا بر دورى اش از پلیدى و خیانت و دروغ دلالت دارد . فاطمه علیهاالسلام همان بانویى است که پیامبرِ صادقِ امین ـ آن که از روى هواى نفس سخن نمى گوید و سخن او کلام وحى است ـ درباره اش فرمود :إنَّ اللّهَ لَیَغْضَبُ لِغَضَبِ فاطمة ویَرْضى لِرِضاها ؛«البته (و به راستى ) خدا براى خشم فاطمه غضبناک مى شود ، و با خشنودى اوراضى و خشنود مى گردد» .معناى ِاین سخن این است که فاطمه علیهاالسلام ، معصوم از خطا و هواى ِ نفس است ؛ زیرامعقول نیست که رضاى ِ خداى ِ متعال و غَضَب او به رضا و غضبِ شخص غیر معصوم تعلُّق گیرد .پیامبرِ امین صلى الله علیه وآله نفرمود : فاطمه براى ِ خشمِ خدا به خشم مى آید و با خشنودى اوخشنود مى گردد ، بلکه فرمود : خدا براى خشمِ فاطمه به خشم مى آید و با خشنودى او خشنود مى شود ؛ و در این سخن معناى بس بزرگى [ نهفته ] است که هوشمند بابصیرت آن را درمى یابد
حالْ درنگى در [ شخصیّت ] ابوبکر داریم تا ببینیم آیا به راستى او صدّیق بود یااینکه «صدّیق» على بن ابى طالب علیه السلام است ؟این کار را به دور از زمینه هایى که هر طرف باور دارند پى مى گیریم ؛ یعنى شخصیّت این دو را از میانِ گفتار و کردار خودشان بررسى مى کنیم نه از خِلال سخنانِ پیروانشان .پیداست که صدق و راستى در مقابل کذب و دروغ است ؛ پس اگر صدّیقه ، فاطمه در سخنش مُحِق باشد [ و راست بگوید ] ، صدّیق ابوبکر دروغگو است ؛ و همچنین اگر على بر حق باشد ، لازم مى آید که طرف دیگر باطل باشد .اکنون با نمونه هایى ـ از کلمات و دیدگاه هاى صاحب نظران دو دیدگاه ـ در امورى که اختلاف شده ، درمى یابیم که چه کسى راستگو است و چه کسى دروغگومى باشد . پس از آن بر واژه «صدّیق» تأملى مى کنیم تا دریابیم که کدامیک از این دو ـ براساس داده ها ـ بر آراستگى به این صفت سزاوارترند . ادامهی خواندن ←
«صِدِّیق» اگر پیامبر و وصى ّ [ پیامبر ] نباشد ، واجب است که با تمام وجود رسالت را تصدیق (و باور) کند ، و به رسالتِ آسمانى ایمانِ قلبى از روى عقیده آوَرَد ، نه اینکه در رسالت شک کند ؛ چنان که در کلامِ عائشه آمده است ، آنجا که وى پس از تشکیک در عدالتِ پیامبر ، گفت : مگر نه اینکه تو مى پندارى رسول خدا هستى ؟ پس پدرش سیلى به صورت او زد[۱] .و بارِ دیگر به پیامبر صلى الله علیه وآله گفت : از خدا بترس و جز حق مگوى ! ابوبکر دستش رابلند کرد بینى او را فشرد و گفت : بى مادر شوى اى دخترِ رُومان [ نامِ مادر عایشه ] ! تو
و پدرت حق مى گویید و رسول خدا حقگو نیست ؟![۲]صدّیقه زنى است که هرگز دروغ نگوید ، حتى بر هَوُوى ِ خود . و این مطلب باآنچه در الاستیعاب (ابن عبد البَرّ) و الإصابه (ابن حجر) آمده است ، همخوانى ندارد ؛در این دو مأخذ آمده است که :
«صدّیق» از ماده (ص ، د ، ق) مشتق شده ، و صِدْق [ راستى ] نقیض کذب [ دروغ ]است ؛ صِدِّیق بر وزن فِعّیل مى باشد و صِدِّیقه بر وزن فِعِّیله ؛ و این وزن براى دلالت برکَثرتِ اِتّصاف موصوف بر صفت مى آید ، و [ در این ماده ] مبالغه در صدق و تصدیق را درمى یابیم و رساتر از «صَدوق ؛ راستگو» است ؛ و گفته اند : صِدّیق بر کاملِ درصِدْق اطلاق مى شود ؛ کسى که عملش قول او را تصدیق کند ؛ و گفته شده : صِدّیق به کسى اطلاق مى گردد که هرگز دروغ نگوید .نزد اهلِ سُنّت مشهور است که «صِدّیق» لقبِ ابى بکر بن ابى قُحافه است ، هرچندبعضى از روایاتشان مى گوید که : آن ، لقب على ّ بن ابى طالب مى باشد ؛ و این روایات با روایات شیعه امامیه هماهنگ اند که براساس نصّ آنها : «صِدّیق» لقبِ امام على علیه السلام است ، و عامّه آن را سرقت کردند و به ابوبکر بخشیدند[۱]
۱ . قرآن کریم . ۲ . نهج البلاغه ، ۴ جلد ، دار المعرفه ، بیروت . ۳ . اَنصارى کوفى (م ۱۸۲ ه) الآثار . ۴ . ابن اَبى عاصم (م ۲۸۷ ه) الآحاد والمثانى ، ۶ جلد ، دار الدرایه : چاپ اول ،۱۴۱۱ه . ۵ . تُسْتَرى ، سید نور اللّه (م ۱۰۱۹ ه) احقاق الحق وازهاق الباطل ، ۳۲ جلد ـ باتعلیقات آیة اللّه مرعشى نجفى ـ کتاب خانه آیة اللّه مرعشى نجفى . ۶ . بخارى ، محمد بن اسماعیل (م ۲۵۶ ه) الأدب المفرد ـ تحقیق : محمد فؤادعبدالباقى ـ مؤسسة الکتب الثقافیه ، چاپ سوم ، ۱۴۰۹ ه . ۷ . شیخ مفید (م ۴۱۳ ه) الإرشاد ، ۲ جلد ، مؤسسه آل البیت ، قم .ادامهی خواندن ←
بجاست از یاد نبریم که : بعضى از نادانان اهل سنت بانقل نصوص پیشین وبرانگیختن این مسئله هرچند گاه یک بار ، مى خواهند بر وقوع ازدواج عمر با اُمّ کلثوم تأکید ورزند و مى پندارند که این کار معتقداتشان را سودمند مى افتد و باورشان راروشن مى سازد در حالى که امر این گونه نیست . اگر تحقق این ازدواج ثابت شودزشتى هاى عمر را مى نمایاند و شخصیت و موقعیت او را در عالَم اسلام لکه دارمى سازد ؛ زیرا از هوس هاى سرکشى در عمر حکایت مى کند ، به ویژه اگر به این سخن او توجه کنیم که مى گفت :ما بَقِیَ شیءٌ مِن أمر الجاهلیّة إلاّ أنّی لستُ أُبالی أیّ الناس نَکَحْتُ وأیَّهم أنکَحْتُ[۱] ؛از جاهلیت در وجودم چیزى باقى نماند جز اینکه پروا ندارم به که زن دهم و از چه کسانى زن بگیرم .و این سخن که همسرش ـ هنگامى که عمر مى خواست با او آمیزش کند ـ بر زبان آورد :ما تَذْهَبُ إلاّ إلى فُتَیات بنی فلان تَنْظر إلیهنّ[۲] ؛نزد دختران فلان قبیله نمى روى مگر براى دیدْ زدن .ادعاى خویشاوندى با رسول خدا به دور از امور واقعى است . نفسانیت عمر چیزدیگرى را اثبات مى کند .به اعتقاد من ، نقل و انتشار این احادیث ، پیش از آنکه کرامت و فضیلتى براى عمرباشد ، به او صدمه و آسیب مى رساند[ و سیماى زشت و نفرت انگیزى از او را آشکارمى کند