ستایش خداى را که پروردگار جهانیان است و صلوات و سلام بر بهترین خلق او ، محمّد و خاندانِ پاکش …برادرِ دانشمند و بزرگوارم ، همواره مُؤَیَّد و ثابت قدم و موفّق باشید …سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد …پس از ستایش و سلام … نامه تان را امروز دریافتم و از ابراز محبّت شماسپاس گزارم و از خدا برایتان دوامِ سلامت و عافیت را خواستارم و از درگاهش مسئلت دارم که شما را حفظ کند و در پناه خود بدارد و گام هایتان را در راه خیر استوارسازد ، که او بر هر کارى تواناست برادر گرامى ام ، … نامه تان در بردارنده امور ذیل بود :
[ لُطف به من ]
امر اوّل : در نامه تان یادآور شدید که قصدتان در ارتباط به آن خطاى چاپى ، این نبود که بر ما لغزش گیرید ، من نیز به نوبه خودم تأکید دارم بر اینکه این معنا به ذهن نیامد ، بلکه خواستم براى این ملاحظه بجا ، سپاس خود را ابراز دارم و این کار رانشانه محبّت شما بدانم و اینکه به آنچه صواب و درست است اهتمام دارید و ازخیرخواهى نسبت به برار دینى تان دریغ نمى ورزید و مودّت و دوستى را به کمال مى رسانید و به اخلاص و محبّت ، عُمق مى بخشید …
[ ذکرِ حضرت على علیه السلام در اَذان ]
امر دوّم : در ارتباط با اَذان مى گویم ، بسى شادمان شدم :اوّلاً : از روشن بینى و پاک سیرتى و روش علمى استوارى که در شما حِسّ کردم ،آن گاه که یادآور شدید : صواب ، التزام به ذکر «حَىّ على خیر العمل» در اَذان است ازباب احیاى سنّت مبارک پیامبر و پایبندى به نص و پاسدارى از تشریع …ثانیاً : سؤال شما از شهادت به ولایت حضرت على علیه السلام در اَذان ، به دو سؤال زیرواگویه مى شود :یک : سبب این فزونى چیست ؟ و توجیه شرعى آن کدام است ؟دو : دلیل بسنده کردن به نام حضرت على علیه السلام چیست ؟ چرا نام دیگر امامان علیهم السلام در اَذان نمى آید ؟
پاسخ
۱ . ما باید مرجع علمى بعد از پیامبر صلى الله علیه وآله را مشخص سازیم و راه دستیابى به سنّت پیامبر و معارفى را که آن حضرت آورد ، بشناسیم … و بر ضوابط و معیارهایى هماهنگ [ و هم عقیده ] شویم که براى رسیدن به احکام خدا وشرایع الهى (و حقایق ایمانى و نکته هاى دقیقى که در جاهاى گوناگون به شناختِ آنها نیازمندیم) اعتماد به آنها واجب است .تا زمانى که بعضى از ما براى دیگرى ، به صحّتِ وسایلى که بر آنها تکیه داریم وسلامت معیارها و ضوابطى که در رد یا قبول به کار مى بریم ، اعتراف نکنیم و فصل مشترکى یافت نشود که در هنگام اختلاف ، مرجعِ مان باشد ، گفت و گو ، بى ثمر وسست و ناکارآمد خواهد بود .یعنى براى بحث ، باید در آنچه به اخذ معارف و حقایق و احکام دینى ازاهلبیت علیهم السلام ارتباط مى یابد ، کار را یکسره کنیم ؛ به امامتِ آنان براى امّت ـ بعد ازپیامبر صلى الله علیه وآله ـ معتقد شویم و اینکه آنان تا روز قیامت از قرآن جدا ناپذیرند ؛ چنان که متون معتبر به آن گویاست ، به ویژه حدیث ثَقَلین ، حدیث سفینه نوح ، و بسیارى ازروایاتِ صریح و ثابتِ دیگر که اهل اسلام به آنها اعتراف دارند .و نیز در جواز اخذ از دیگران ، کار را تمام کنیم ؛ به ویژه کسانى که در مقابل اهل بیت علیهم السلام مواضع منفى داشتند ، مانند ابو هُرَیره که بنا بر نقل اَعْمَش دو زانو نشست وچند بار به سرِ طاسش زد و گفت :ى اهل عراق ، آیا مى پندارید که من بر خدا و رسول دروغ مى بندم وخود را به آتش دوزخ مى سوزانم ؟!به خدا سوگند ، شنیدم که رسول خدا صلى الله علیه وآله مى فرمود : براى هر پیامبرى ،حَرَمى است و حَرَمِ من مدینه ـ ما بین «عیر» تا «ثور» ـ است پس هرکه درآن بدعتى پدید آورد ، لعنت خدا و فرشتگان و مردم ـ همه شان ـ بر اوباد !و من خدا را گواه مى گیرم که على در مدینه ، بدعت نهاد …[۱]و چنین است ماجرا نسبت به عَمْرو بن عاص ، عِکْرِمَه ، سَمُرَة بن جُنْدَب ، معاویه و …شیعه بر این باور است که آنچه ائمّه علیهم السلام بر زبان مى آورند ، از رسول خدا صلى الله علیه وآله گرفته اند … هنگامى که به مردم مى گویند : «شهادت به ولایتِ على در اَذان جایز است»یعنى این را پیامبر صلى الله علیه وآله گفته است . عمل به قول امامان علیهم السلام تکلیف را از عهده انسان برمى دارد ، بلکه قولِ آنان متعیَّن است [ و باید بدان عمل کرد ] .بر این اساس ، کسى نمى تواند در مسئله بندهاى اَذان مناقشه کند مگر بعد از اتمامِحجّت با او در موضوع امامت ؛ اگر امامت براى او ثابت شد ، در موضوع با او بحث مى کنیم و مى پرسیم : این امام چه کسى است ؟ اگر برایش ثابت شد که فلا نى است ، درمعناى امامت و نقش امام و حجّیّت اقوال و اوامر و نواهى اش با او بحث مى کنیم و اگراین برایش ثابت گشت ، مى توان با او بحث کرد که آیا این یا آن حدیث از امام رسیده تاآن را برگیریم یا چنین حدیثى از امام ثابت نشده تا در مقابلِ آن به موضع دیگرى روى آوریم … کسى که به امامت و امام ، اعتقاد ندارد ، نمى تواند در چیزى ، به قول امام استدلال کند (چنان که این امر روشن است) .این سخن ، نظیر آن است که شخصى نزد انسان بیاید که از خدا و پیامبران و شرایعالهى چیزى نمى داند [ طبیعى است که ] از چنین شخصى نباید بى درنگ نماز و حج رامطالبه کرد ، بلکه انسان مى کوشد ـ قبل از هر چیزى ـ او را به وجود خدا قانع کند ،سپس صفاتِ خدا را بازگوید ، آن گاه خالقیّت و رازقیّت و عدل و علم و قدرت (ودیگر صفاتِ جمال و جلال) و صفات ذات و صفاتِ فعل را برشمارد … پس از این مرحله ، نبوّت را براى او ثابت کند و اینکه پیامبر چه کسى است و چه نقشى دارد و مقام و صفات و حجیّت سخنانِ او در چه جایگاهى است … پیش از آنکه براى شخص ، توحید و نبوّت ثابت شود ، نمى توان به قول پیامبر بر او احتجاج کرد . چنان که مسیحى (پیش از آنکه بشر بودن عیسى و نبوّت رسول خدا صلى الله علیه وآله برایش ثابت شود) نمى تواند به مسلمان بگوید که : دلیل بر حرمتِ خمر یا گوشتِ خوک چیست ؟ یا وجوبِ حج چه دلیلى دارد ؟ …همان گونه که ما اگرفتوایى را بشنویم که به اقتضاى استحسان یا قیاس باشد ،شایسته نیست که بر آن فتوا برآشوبیم و آن را باطل بدانیم … بلکه شیوه درست ایناست که نخست ، بر عمل به قیاس یا استحسان اعتراض کنیم ؛ اگر صحّتِ آن برایمان ثابت شد آن فتوا را برگیریم و اگر بطلانِ آن برایمان ثابت گشت ، از آن فتوا روىبرتابیم …۲ . در این زمینه چند نکته زیر شایان توجّه است :
نکته اوّل : [ حاکمان ... و ذکر على در اَذان ]
بیعت با حضرت على علیه السلام در روز غدیر ، تنها ۷۰ روز قبل از شهادتِ پیامبر صلى الله علیه وآله واقع شد … اگر پیامبر صلى الله علیه وآله به ذکر «أشهد أنّ علیّاً ولىّ اللّه» در اَذان اَمر کرده باشد ، لاجرم این فرمان باید بعد از حادثه غدیر باشد … سپس بعد از وفات پیامبر صلى الله علیه وآله آن ماجراهاپدید آمد و حاکمان جدید در ذکر این فقره اهمال ورزیدند و آن را از اَذان انداختند ؛چنان که این اهمال در ذکر «حَىّ على خیر العمل» [ نیز ] به کار رفت و در اَذان صبح ،عبارتِ «الصّلاةُ خیر من النّوم» اضافه شد (چنان که در شمارى از مصادر ، بدان تصریحشده است) .[۲] و بعد … هنگامى که رفتارهایى با حضرت زهرا علیهاالسلام شد ـ که شما از آن ماجراهاباخبرید ـ و حضرت على و حسن و حسین علیهم السلام به گونهاى که بر کسى پوشیده نیست به قتل رسیدند ، آیا به کسى که در اَذانش «أشهد أنّ علیّاً ولىّ اللّه» را بر زبان مى آورد ،رحم مى کردند ؟ چه رسد به اینکه ابقاى آن را در اَذان مسلمانان (در همه جا و در همه دورانها) اجازه دهند !پس از آنکه امویان بر سر کار آمدند ، هزار ماه حضرت على علیه السلام را بر منابر اسلاملعن کردند و مُحبّان و پیروانِ آن حضرت را کشتند و به زندان افکندند و تبعید و آواره ساختند و بر آنان سخت گرفتند …سپس زمان عبّاسیان فرا رسید و آنان بر فشار بر دوستداران و شیعیان حضرت على علیه السلام افزودند تا آنجا که شاعر مى گوید وَمَتى تَوَلّى آلُ أحمد مسلم قَتَلُوه أَو وَصَمُوه بالإلحاد
ـ هر زمان مسلمانى به آل پیامبر ارادت مى ورزید ، او را مى کشتند و اَنگ اِلحاد (بى دینى)به او مى بستند . و شاعر دیگر مى سراید :
تَاللّه ما فَعَلَتْ أُمَیّةُ فیهم مِعْشار ما فَعَلَتْ بَنُو العبّاس
ـ به خدا سوگند ، ستمى که بنى امیّه با خاندان پیامبر کردند ، به ۱۰۱ ظلمِ بنى عبّاسنمى رسد .با وجود این حوادث [ ناگوار و فضاى هول انگیز و سهمگین ] آیا مى توانیم تصوّرکنیم که اهل بیت علیهم السلام و شیعیانِ آنها ـ در این دوران ـ مى توانستند شهادت به ولایتِ على حضرت را در اَذان شان بیاورند ؟!
نکته دوّم : [ دلیلها و مؤیّدها ]
رجحانِ شهادت به ولایت حضرت على علیه السلام را ـ در اَذان و اقامه ـ مى توان به امورزیر تأیید کرد :الف) بعد از قتل «اَسود عنسى» هنگام طلوع فجر ، مسلمانان شعارى را سر دادند ،سپس آن را در اَذان آوردند و گفتند : أشْهَدُ أنّ محمّداً رسولُ اللّه ، وأنّ عبهلة کذّاب ؛گواهى مى دهم که محمّد رسول خداست ، و عبهله دروغ مى بافد .[۳] در متنِ دیگرى آمده است :آن گاه به اَذان ندا دادیم ، گفتم : شهادت مى دهم که محمّد رسول خداست و عبهله کذّاب است ، و سرش را سوى آنان افکندیم .[۴]منادى ، قیس بود و گفتهاند : وبر بن یحنش .[۵]در اینجا ، مى بینیم که پیامبر صلى الله علیه وآله بر داخل کردن این جمله در اَذان ، اعتراض نمى کند و بى گمان در میانِ آنها صحابه باتقواى بسیارى بودند که به بدعت تن نمى دادند و هرگونه تصرّفى از این قبیل را ـ از باب اعتراض یا به صرف اطلاع ـ به پیامبر صلى الله علیه وآله یادآور مى شدند .ب) شکّى در این نیست که مؤذّن هنگامِ شهادت به رسالت ، مستحب است برپیامبر صلى الله علیه وآله درود بفرستد .زُراره از امام باقر علیه السلام روایت مى کند که فرمود :وَصَلِّ عَلَى النَّبِىِّ صلى الله علیه وآله کلّما ذَکَرْتَه أو ذَکَرَهُ ذاکِرٌ عِنْدکَ ، فی أذانٍ أو غیره ؛[۶]هرگاه نام پیامبر را بر زبان آوردى یا گوشت شنفت ، بر آن حضرت صلوات بفرست ؛ در اَذان باشد یا دیگر جاها .ج) کُلَینى به اسنادش از امام صادق علیه السلام آورده است که آن حضرت فرمود :إنّا أوّلُ أهل بیت نَوَّه اللّه بأسمائنا ؛ إنّه لَمّا خَلَقَ السماواتِ والأَرضَ ، أَمَرَمنادیاً فنادى :أَشْهد أَن لا إلهَ إلاّ اللّه ، ثلاثاً ؛ أَشْهَد أَنّ محمّداً رسولُ اللّه ، ثلاثاً ؛ أَشْهَدُ أَنَّ علیّاً أمیرالمؤمنین حقّاً ، ثلاثاً .[۷]ما نخستین خاندانى هستیم که خدا نامهاى ما را ستود و گرامى داشت ؛ آن گاه که آسمانها و زمین را آفرید ، به منادى فرمان داد و او ندا درداد :شهادت مى دهم که خدایى جز «اللّه» نیست (سه بار) .گواهم که محمّد رسول خداست (سه بار) .گواهم که على ـ به راستى و حق ـ امیرالمؤمنین است (سه بار) .د) شیخ طبرسى از قاسم بن معاویه ـ در حدیث طولانى ـ از امام صادق علیه السلام روایت مى کند که در پایان حدیث ، فرمود :إذا قالَ أَحَدُکم لا إلهَ إلاّ اللّه ، محمّدٌ رسولُ اللّه ، فَلْیَقُلْ علیٌّ أمیرالمؤمنین[۸](ولیّ اللّه) .[۹]هرگاه یکى از شما مى گوید : «خدایى جز اللّه نیست ، محمّد رسول خداست»باید بگوید : على ، امیرالمؤمنین ، ولىّ خداست .ه ) روایت شده که ابوذر (خدا از او خشنود باد) به ولایتِ حضرت على علیه السلام اَذان داد ،مردم نزد پیامبر صلى الله علیه وآله از کار او شکوه کردند ، پیامبر این عملکرد ابوذر را امضا کرد .و) نزدیک به این سخن از سلمان روایت شده است .[۱۰]ز) در بعضى از روایات ، بندهاى اَذان ، ۴۲ فصل به شمار آمده است و این تعداد ،جز به افزودنِ دو بار «أَشهد أنّ علیّاً ولىّ اللّه» راست نمى آید .[۱۱] این خود ، مؤیّد سخنان پیشین است .
نکته سوّم : [ چگونگى تشریع اذان ]
در بعضى از روایات آمده است که پیامبر صلى الله علیه وآله در این فکر شد که چگونه مردم رابراى نماز گرد آورد ، بعضى از صحابه شیپور یهود را گوشزد کردند و بعضى ناقوسِ نصارا را یادآور شدند ، پیامبر صلى الله علیه وآله دستور داد چوبى را آماده سازند …عبداللّه بن زید ، اَذان را در خواب دید و آن را به پیامبر صلى الله علیه وآله خبر داد . پیش از آن ،عُمَر اَذان را در خواب دیده بود و ۲۰ روز آن را کتمان داشت ، سپس او نیز پیامبر صلى الله علیه وآله را به آن آگاه ساخت . پیامبرصلى الله علیه وآله به بلال دستور داد که طبقِ نظرِ عبداللّه بن زید ، اَذان دهد و بلال این کار را کرد .گزارشهاى دیگرى براى این قضیّه هست که مختلف و متناقضاند ؛ چنان که بامراجعه به نصوص و مقایسه آنها با یکدیگر ، مى توان به این اختلاف و ناسازگارى ،پى بُرد .[۱۲]این حدیث دلالت دارد بر اینکه اَذان به وحى تشریع نشد ، بلکه با رؤیاى عبداللّه بن زید و عمر بن خطّاب ، پدید آمد .کسى که این حدیث را صحیح بداند ، نباید از زیاده و کم در اَذان باکى داشته باشد !گمان نمى کنم شما از این افراد باشید (چنان که از سخن تان در نامه اى که براى مافرستادید به دست مى آید) .امام حسن ،[۱۳] امام حسین ،[۱۴] امام جعفر صادق علیهم السلام ،[۱۵] و محمّد بن حنفیّه، صحّت این حدیث را انکار کردهاند .[۱۶]ما این موضوع را با اندکى تفصیل در کتاب «الصحیح من سیرة النّبى الأعظم صلى الله علیه وآله»آورده ایم .
امر سوّم : علم غیب پیامبر صلى الله علیه وآله و تأویل آیات
در نامه تان از اعتقاد شیعه پرسیده اید که باور دارند پیامبر صلى الله علیه وآله گذشته و آینده رامى دانست ، در حالى که دو آیه از قرآن (که آنها را آورده اید) با این اعتقاد ، تنافى دارد .مى گوییم :اوّلاً : بجاست توجّه شما را به این نکته جلب کنیم که این مسئله ، از مسلّماتى که همه شیعه بر آن اتفاق نظر داشته باشند ، نمى باشد . آنچه شیعه بر آن متفق اند این است که پیامبر غیبى را مى دانست که خدا او را بر آن آگاه مى ساخت …و مى گویند : امکان دارد خدا پیامبر را بر همه امور غیبى اش آگاه سازد ، آیه مبارکه مى گوید :« عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَ حَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ » ؛[۱۷]خدا داناى غیب است ، غیب خویش را براى هیچ کس آشکار نمى سازد مگربراى پیامبرى که بپسندد .در این آیه ، خداى متعال ، غیبى را که بر آن هرکه را که خواهد مطلع مى سازد مقیّدنکرده است به اینکه آیا همه غیب است یا بعضى از آن مى باشد (از چیزهایى که پیامبرانى که خدا آنان را مى پسندد ، مى توانند آن را تحمّل کنند) ؟! هنگامى که پیامبر ما صلى الله علیه وآله بهترین پیامبران است ، از دیگر انبیا (درود خدا بر آنان باد و برپیامبر ما وخاندانش) به معرفتِ اُمور غیبى ، اَولى است …ثانیاً : اطلاع پیامبر ما بر «لوح محفوظ» بدان معنا نیست که امر عالَم از دستِ خداخارج مى شود (پناه مى بریم به خدا از این سخن) و مقصود این نمى باشد که پیامبر به همه غیبها دست مى یابد ، بلکه اَمر [ عالم هستى ] به دستِ خدا باقى مى ماند ، ممکن است پارهاى از غیوب (رازهاى نهانى و در پرده) را براى پیامبرش مکشوف سازد وگاه بعضى از غیبها را از او مى پوشاند یا از میدانِ دید او دور مى سازد و نمى تواندپیامبر آنها را بخواند .به این ترتیب ، علم پیامبر صلى الله علیه وآله تابع اراده الهى است ؛ از جهتى اطلاق دارد و ازسوى دیگر ، گاه خدا مقدار آن را محدود مى سازد با اینکه بى واسطه ، برگرفته از «لوحم حفوظ» است …ثالثاً : نسبت به این سخن خداى متعال که فرمود : «اگر غیب را مى دانستم خیرفراوانى را عاید خود مى ساختم و هیچ بدى (و امر ناخوشایند و آسیبزایى) به من نمى رسید؛ من تنها بیم دهنده وبشارت دهندهبراى قومى هستم که ایمان مى آورند».[۱۸]مى گوییم :شکّى در این نیست که پیامبر ما صلى الله علیه وآله بسیارى از غیبهاى را که از خدا دریافتداشت ، مى دانست و بخشى از آنها را به مردم خبر داد ، و نیز حضرت على علیه السلام را ازپارهاى دیگر از آنها باخبر ساخت …با مراجعه به کتابهاى حدیث و تاریخ و تفسیر (و دیگر منابع) مى توان به خبرهاى بسیارى دست یافت که در این سیاق داخل اند …چنان که آیات فراوانى هست که دلالت دارند انبیا علیهم السلام بسیارى از امور غیبى رامى دانستند ؛ خداى متعال ، به حکایت از عیسى علیه السلام مى فرماید :« وَأُنَبِّئُکُم بِمَا تَأْکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ » ؛[۱۹]شما را به آنچه مى خورید وآنچه در خانههاتان ذخیره مى سازید ، خبر مى دهم.پیامبر صلى الله علیه وآله ، عایشه را از چیزى خبر داد که رازش را فاش ساخت :« قَالَتْ مَنْ أَنبَأَکَ هذَا قَالَ نَبَّأَنِىَ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ » ؛[۲۰]عایشه پرسید : چه کسى تو را از این ماجرا باخبر ساخت ؟ پیامبر فرمود : خدا ى دانا و آگاه به من خبر داد .عیسى علیه السلام به قومش مى گوید :« وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَ حْمَدُ » ؛[۲۱]و بشارت دهنده به پیامبرى ام که پس از من مى آید ، نامش احمد است .خداى متعال ، بعد از آنکه قصّه حضرت مریم را براى پیامبر صلى الله علیه وآله نقل مى کند ،مى فرماید :« ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ » ؛[۲۲]این داستان ، از خبرهاى غیبى است که سویت وحى مى کنیم . و پس از قصّه نوح مى فرماید :« تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ » ؛[۲۳]این ، از اخبار در پرده است که سوى تو وحى مى کنیم .و بعد از داستان برادران یوسف مى فرماید :« ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ » ؛[۲۴]این قصّه ، از خبرهاى غیبى است که به تو وحى مى کنیم .با توجّه به این آیات ، نفى علم غیب براى پیامبر صلى الله علیه وآله معنا ندارد ؛ به ویژه آنکهخداى سبحان مى فرماید :« عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَ حَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ » ؛[۲۵]خدا داناى غیب است ، بر غیب خود اَحَدى را باخبر نسازد مگر براى کسى که بپسندد ؛ پیامبرى …و مى فرماید :« وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَىْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاءَ » ؛[۲۶]کسى به چیزى از علم الهى احاطه نمى یابد مگر آنچه را که خدا بخواهد .خدا پیامبرانش را علم غیب آموخت ؛ زیرا رسالت و نبوّت آنها این کار را اقتضامى کرد یا مقامشان به گرامى داشت آنها به این امر فرا مى خواند تا امکانِ تلاش آنهابراى رسیدن به منازلِ کرامت و قُرب و شیرین سخنى در پیشگاه الهى ، افزون شود .رابعاً : علم بشر به غیب ، در گرو فیض و عطاى الهى است ، از امور ذاتى براى آدمیان نمى باشد ، بلکه مستند به خدا و منتهى به اوست .خداى سبحان براى پیامبرش ابراهیم علیه السلام ملکوت آسمانها و زمین را نمایاند ،مى فرماید :« وَکَذلِکَ نُرِى إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ » ؛[۲۷]و این چنین ، ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم . رؤیت ابراهیم علیه السلام ذاتى نبود ، و فقط با ارائه خداى متعال صورت گرفت …درباره معراج پیامبر اعظم صلى الله علیه وآله خدا مى فرماید :« لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا » ؛[۲۸]تا آیاتِ خود را به او بنمایانیم .این ارائه آیات به پیامبر صلى الله علیه وآله از جانب خداى متعال بود . چنان که در بعضى از روایات هست ، خداى سبحان لوح محفوظ را بر پیشانى اسرافیل نصب کرد . اِشراف پیامبر بر این لوح و معرفتِ آن حضرت به آنچه خدا دراین لوح برایش نمایان ساخت ، بدان معنا نیست که علم پیامبر به غیب ذاتى است ،بلکه این علم به وسیله خدا و از جانب اوست …چنان که علمِ پیامبر به علمِ غیبى آدمیان قیاس نمى شود (به جهت اختلافِ طُرُق این دو ، در دستیابى به آن) علمِ غیب خدا با علم غیب پیامبرانش قابل مقایسه نیست ؛ زیرا علم انبیا ، عطا و فیض الهى بر آنهاست و علمِ غیب به وسیله دیگرى است ، نه ذاتى و به وسیله خود پیامبران .بعد از آنچه گذشت مى گوییم :روشن شد که آیات قرآن ، هنگامى که از زبانِ انبیا سخن به میان مى آورد که آنان براى مردم نفى مى کردند از اینکه نزدشان علم غیب باشد ،[۲۹] مقصود نفىِ علمِ ذاتى وبى واسطه و مستقلِ آنها از خداست …و آن گاه که آیات ، علم غیب را براى کسانى ثابت مى داند که خداى سبحان بپسندد(از جمله براى پیامبرانى که خدا مى پسندد) و اینکه حضرت عیسى مردم را به آنچه مى خوردند و در خانههاشان مى انباشتند ، خبر مى داد … ازعلمى سخن مى گوید که ازجانب خدا (و با عطا و فیض الهى) به او رسید …از این رو ، نفى علم غیبِ پیامبران ، به یک اعتبار ، صحیح است ؛ چنان که اثباتِ علم غیبِ آنان ، به اعتبار دیگر ، درست مى باشد .این سخن ، نظیر آیاتى است که مى فرماید :« الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ ظَالِمِی أَنفُسِهِمْ » ؛[۳۰]کسانى را که فرشتگان جانشان را مى گیرند، درحالى که آنان به خود ستم کرده اند.و مى فرماید :« قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ » ؛[۳۱]بگو جان شما را فرشته مرگ مى گیرد ، همو که [ براى این کار ] بر شما گماشته شده است .سپس مى فرماید :« اللَّهُ یَتَوَفَّى الأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا » ؛[۳۲]هنگام مرگ ، خدا جانها را مى ستاند .
[۱] . شرح نهج البلاغه ۴ : ۶۷ ؛ مستدرک سفینة البحار ۱۰ : ۵۲۹ ؛ خلاصة عبقات الأنوار ۳ : ۲۵۵ ؛ النصّوالاجتهاد : ۵۱۴ ؛ نهج السعادة محمودى ۸ : ۴۸۶ .
[۲] . رجوع کنید به ، موطّأ مالک ۱ : ۹۳ ؛ سنن دارقطنى ، المصنّف صنعانى ۱ : ۴۷۴ ـ ۴۷۵ ، حدیث ۱۸۲۸و۱۸۲۹ و۱۸۳۲ ؛ کنز العمّال ۴ : رقم ۵۵۶۷ ـ ۵۵۶۸ ؛ منتخب کنز العمّال در پاورقى المسند ۳ : ۲۷۸ ؛ در این مأخذ آمده است که وى گفت : این کار ، بدعت است .
[۳] . تاریخ الخمیس ۲ : ۱۵۶ .
[۴] . تاریخ الأمم والملوک ۲ : ۴۶۹ چاپ الإستقامه ؛ الکامل فى التاریخ ۲ : ۳۴۰ ؛ البدایة والنهایة ۶ : ۳۱۰ .
[۵] . البدایة والنهایة ۶ : ۳۱۰ .
[۶] . وسائل الشیعه آل البیت ۵ : ۴۵۱ ؛ به نقل از من لا یحضره الفقیه ۲ : ۱۸۴ ؛ فروع کافى ۳ : ۳۰۳ .
[۹] . خبر احتجاج این گونه روایت شده است و این دو کلمه در «بحار الأنوار ۲۷ : ۱ ـ ۲» هست . به نظرمى رسد نسخهاى از احتجاج که نزد مجلسى رحمه الله بوده آن را در بر داشته است .
[۱۰] . رسالة الهدایة : ۴۵ .
[۱۱] . رجوع کند به ، الهدایة شیخ صدوق : ۱۳۱ ؛ مصباح المتهجّد (شیخ طوسى) : ۲۹ ؛ الجامع للشرایع (یحیى بن سعید حلّى) : ۷۴ ؛ البیان (شهید اوّل) : ۷۳ ، چاپ قدیم ؛ کشف اللثام (فاضل هندى) ۳: ۳۷۷، چاپ جدید ؛ جواهر الکلام ۹ : ۸۵ ؛وسائل الشیعه (چاپ دار الإسلامیّه) ۴ : ۶۴۸٫
[۱۲] . براى آگاهى به متون این حدیث ، به منابع مختلفِ زیر بنگرید :سُنَن اَبى داود ۱ : ۳۳۵ ـ ۳۳۸ ؛ المُصنَّف صنعانى ۱ : ۴۵۵ ـ ۴۶۵ ؛ السیرة الحلبیّه ۲ : ۹۳ ـ ۹۷ ؛ تاریخالخمیس ۱ : ۳۵۹ ؛ المُوَطَّأ ، جلد ۱ و شرح الموطّأ (زرقانى) ۱ : ۱۲۰ ـ ۱۲۵ ؛ الجامع الصحیح ۱ : ۳۵۸ ـ ۳۶۱ ؛ مسند احمد ۴ : ۴۲ ؛ سنن ابن ماجَه ۱ : ۱۲۴ ؛ سنن بیهقى ۱ : ۳۹۰ ـ ۳۹۱ ؛ السیرة النبویّه (ابن هشام) ۲ : ۱۵۴ ـ ۱۵۵ و۱۲۵ ؛ نصب الرایة ۱ : ۲۵۹ ـ ۲۶۱ ؛ فتح البارى ۲ : ۶۳ ـ ۶۶ ؛ الطبقات الکبرى (ابن سعد) ۱ ، قسم ۲ ، ص۸ ؛ البدایة والنهایه ۳ : ۲۳۲ ـ ۲۳۳ ؛ المواهب اللدنیّه ۱ : ۷۱ ؛ منتخب کنز العمّال (در پاورقى مسند احمد) ۳ : ۲۷۳ و۲۷۵ ؛ تبیین الحقایق (زیلعى) ۱ : ۹۰ ؛ الروض الأنف ۲ : ۲۸۵ ـ ۲۸۶ ؛ حیاة الصحابة ۳ : ۱۳۱ ؛ کنز العمّال ۴ : ۲۶۳ ـ ۲۶۴ (نیز روایت کرده از ابى شیخ ، ابن حِبّان ، ابن خُزَیمه) ؛ سنن دارقُطنى ۱ : ۲۴۱ ـ ۲۴۲ و۲۴۵ ؛ و مصادر بسیار دیگر که مجال جست و جو و شمارش آنها نیست .. .
[۱۳] . بنگرید به ، المستدرک على الصحیحین ۳ : ۱۷۱ ؛ النصّ والإجتهاد : ۲۵۵ ، به نقل از کنز العمّال ۶ : ۲۷۷ و از مشکل الآثار و به نقل از ابن مردویه .
[۱۴] . رجوع کنید به ، مستدرک وسائل الشیعه ۴ : ۱۷ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۴ : ۶۲۳ ؛ بحار الأنوار ۸۱ : ۱۵۶ .
[۱۵] . بنگرید به ، بحار الأنوار ۸۱ : ۱۲۲ ؛ وسائل الشیعه آل البیت ۵ : ۳۷۰ (در چاپ دار الإسلامیّه ، جلد ۴ ، ص۶۱۲) فروع کافى ۳ : ۳۰۲ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۴ : ۶۲۳ ؛ النصّ والإجتهاد : ۲۰۵ ؛ شیخ صدوق و شیخ طوسى ، آن را نقل کردهاند .
[۱۶] . رجوع کنید به ، السیرة الحلبیّه ۲ : ۹۶ و در چاپ دار المعرفه ، جلد ۲ ، ص۳۰۰ النصّ والإجتهاد : ۲۰۵(و در چاپ سال ۱۴۰۴ هجرى ، ص۲۳۷) کتاب العلوم (اَمالى احمد بن عیسى بن زید) ۱ : ۹۰ .