پیوست پاسخ سوال هشتم بخش چهارم-آیین حق

پیوست پاسخ سوال هشتم بخش چهارم-آیین حق

عنزیه کیست ؟!

در یکی  از روایاتِ غُلُو آمده است :
هنگامی  که امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام نزد یکی  از همسرانش از «عنزه» بود (که همان اُمّ عمرو است) قنبر آمد و گفت : ده نفر درب خانه اند که می ‏پندارند تو پروردگارشان هستی  .. .سپس روایت ذکر می ‏کند که امام  علیه‏ السلام آنان را به آتش سوزاند .علاّمه عسکری رحمه ‏الله می ‏گوید :این اُمّ عَمْرو عَنْزی  ـ که همسر امام می ‏باشد ـ کیست ؟! چگونه هیچ کس ، به جز این راوی  ، او را نمی ‏شناسد ؟!می ‏گوییم :مُورِّخان یادآور شده‏ اند که امام علی   علیه‏ السلام با شمار بسیاری  از زنان ازدواج کرد و نام ۹تن از آنها را آورده‏اند . این عنزی  ـ که کنیه‏ اش «اُمّ عمرو» است ـ و همین زنِ امام علی   علیه‏ السلام به شمار می ‏رود ؛

چنان که آن حضرت (هنگام وفات) ۱۹ یا ۱۷ سُرِّیه[۱]برجای  گذاشت[۲] که بعضی ‏شان «اُمّ ولد» بودند .ما اَسامی  بسیاری  از آنها را نمی ‏دانیم ، چه رسد به اینکه درباره زندگی ‏شان چیزی بدانیم . چرا این اُمّ عَمْرو عنزی  ، یکی  از همسران یا کنیزانِ آن حضرت نباشد ؟!تاریخ ، مجموعه‏ ای  از روایاتِ واحد و غیر واحد است .روایاتِ سوزاندن غُلات و مرتدّان علاّمه عسکری رحمه ‏الله با طرح پرسش‏ هایی  که از مجموعِ روایات اِحراق درمی ‏یابدمی ‏کوشد در روایاتِ سوزاندنِ غلات (که به خدا انگاری  امام علی   علیه‏ السلام قائل بودند)تشکیک کند ، مضمونِ سخن وی  چنین است :آیا کشتنِ آنها با «دود» صورت گرفت ؟! بدین صورت که آنان را در چاه‏ هایی  افکندکه به هم راه داشتند ، سپس سر آنها را پوشاند و در چاهی که کسی  در آن نبود آتش افروخت و بدین ترتیب ، همه‏ شان با «دود» جان باختند ؟یا گردنشان را زد ، سپس اَجسادشان را با آتش سوزاند ؟!یا گودالی  در زمین کند و در آن هیزم و آتش افکند و آن گاه که آتش شعله ‏ور شد  ـقنبر دستور داد یکی  یکی  آنها را در آتش اندازد تا اینکه همه ‏شان در آتش سوختند ؟!یا تنها ابن سبا آن حضرت را خدا انگاشت و امام  علیه‏ السلام فقط او را در آتش سوزاند ؟!یااینکه ده نفر بودند و امام همه‏ شان را سوزاند ؟! یا ۷۰ نفر بودند و آن حضرت همه آن هفتاد تن را در آتش انداخت ؟!یا اینکه امام  علیه‏ السلام یک بار ، تنها یک شخص را آتش زد که همان «عبداللّه‏ بن سبا» بودو بار دیگر ، ده نفر را و در مرتبه دیگر ۷۰ نفر را و در دیگر بار ، دو نفر را ؟!آیا امام  علیه‏ السلام کسانی را که به خدایی  آن حضرت قائل بودند ، می ‏سوزاند یا دو نفر را[ نیز ] که برای  بت سجده میکردند ، در آتش افکند ؟!آیا این سوزاندن ، پس از فراغت امام  علیه‏ السلام از جنگ و در «بصره» صورت گرفت یادر «کوفه» آن گاه که در خانه همسرِ عَنزی ‏اش بود (و به او ماجرا را خبر دادند) به این کار اقدام کرد ؟!تا اینکه این پژوهشگر می ‏گوید : چگونه امام  علیه‏ السلام مرتدان را با آتش سوزاند با اینکه خود تصریح دارد به اینکه حد مرتد ، قتل است و  آن را اجرا کرد ؟![۳]می ‏گوییم :اوّلاً : روایاتی  که درباره این واقعه سخن می ‏گوید ، ابا ندارد از اینکه وقایعِ متعدّدی باشد ؛ چراکه حدیث هفتاد زِطِّی  ، غیر از حدیث ده نفر خداانگار است و حدیث این ده نفر ، غیر از حدیث دو نفری  است که برای  بت نماز می ‏گزاردند و حدیث عبداللّه‏ بن سبا (و کسانی  که همراه او بودند) می ‏تواند واقعه دیگری  باشد .وجه ریشخند و اظهار شگفتی در این زمینه چیست ؟ این ماجرا همچون واقعه «اِفک» نیست که روایاتِ آن با آنچه یکی  از آنها باز می ‏گوید ، تناقض دارد .اختلافِ کیفیّت قتل در بعضی  از این روایات ، با بعض دیگر ، این ادّعا را تأکیدمی ‏کند ؛ در بعضی  از روایات آمده است که امام  علیه‏ السلام آنان را با «دود» کشت و در بعضی دیگر آمده که امام آنان را با آتش سوزاند ، و در سوّمی  آمده که سرهاشان را بُرید ،سپس اَجساد شان را به آتش کشید .چنان که بعضی  از این وقایع می ‏تواند در بصره روی  داده باشد و بعضی  از آنها درکوفه .به نظر می ‏رسد مقصود ، سوزاندن غُلات ، بعد از جنگ جمل باشد ، بی ‏آنکه مکانِ وقوع این کار بیان شود ؛ بسا در بصره رخ داد و بسا در کوفه .ثانیاً : حدیث سوزاندن دو نفر ، به جهت ارتدادشان به بت ‏پرستی است ، نه غُلو در امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام .ثالثاً : میانِ تصریحِ امام علی   علیه‏ السلام به اینکه حکم مرتد ، قتل است وسوزاندنِ مرتدان (به دست آن حضرت) منافاتی  وجود ندارد ؛ امام  علیه‏ السلام تنها مرتدانی  را که غلو می ‏کردند و بت‏پرستان را در آتش سوزاند .می ‏توانیم بگوییم : حکم این نوع از ارتداد ، قتل به همین شیوه است ؛ چنان که حکم لواط کننده نیز کشتن به طریقی  معیّن است که یکی  از آنها سوزاندن با آتش می ‏باشد .

حدیث ابن عبّاس

از عِکْرِمَه نقل شده که حضرت علی   علیه‏ السلام مردمانی  را که از اسلام مرتد شدند ، در آتش سوزاند ، خبر این ماجرا به ابن عبّاس رسید ، گفت : [ اگرمن به جای  علی  بودم ] آنان را به آتش نمی ‏سوزاندم ، رسول خدا  صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله
فرمود : «به عذاب خدا، کسی  را عذاب مکنید» من آنها را به جهت این سخن پیامبر  صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله می ‏کشتم که فرمود : هرکه دینش را تغییر دهد ، او را
بکشید .این سخن به گوش حضرت علی   علیه‏ السلام رسید ، فرمود :وَیْحَ ابن أُمّ ابن عبّاس ،[۴] إنّه لَغَوّاص علی  الهَنَات ؛[۵]وای  بر ابن عبّاس ، در پی  شر می ‏گردد .در روایت دیگر هست که فرمود : ابن عبّاس راست گفت .[۶]می ‏گوییم :ما با این محقّق ، موافقیم آن گاه که درباره حدیث ابن عبّاس ، می ‏نگارد :آیا درست    است که ابن عبّاس باخبردار شدن از سوزاندنِ غلات ،بگوید : اگر من به جای  علی  بودم ، آنها را به آتش نمی ‏سوزاندم ؛ چراکه پیامبر  صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله فرمود : «به عذاب خدا ، کسی  را عذاب مکنید» آنان را بااستناد به این سخن پیامبر  صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله می ‏کشتم که فرمود : هرکه دینش راعوض کند ، بکشید .این ماجرا به امام علی   علیه‏ السلام رسید ، فرمود : وای  بر فرزند فضل ، درخوی ‏های  ناپسند غوطه‏ور است .آیا امام از این خوی ‏های  ناپسند غافل بود تا اینکه اُمّ فضل او را آگاه ساخت ؟!یا اینکه این روایات جعل شده‏اند تا عملکرد امام  علیه‏ السلام در این لغزش‏ هانظیر اقدامِ ابوبکر به نظر آید آن گاه که فجائه سلمی  (و غیر او را) درآتش سوزاند و بر او انتقاد شد ؟! و برای  این است که ابوبکر در آتش زدنِ مردم (و در انتقادی  که بر او می ‏شود) تنها نماند ، بلکه علی   علیه‏ السلام دراین عرصه ، شریک او باشد ؟!و نظیر اقدامِ «خالد» جلوه کند آن گاه که گروهی  از مانعانِ زکات را درآتش سوزاند ؟![۷]آری  ، ما با این پژوهشگر ، موافقیم ؛ زیرا این سخن ، نمی ‏تواند صحیح باشد ،چراکه تنها در روایتِ عِکْرِمَه وارد شده که از خوارج و از دشمنان حضرت علی   علیه‏ السلام به شمار می ‏رود (و این پژوهشگر ـ خود ـ به آن اذعان دارد) .کجا و چگونه عِکرِمَه می ‏تواند راست‏گو باشد ؟! یا در نقل خبر از سیّدالأوصیاء  علیه‏ السلام امین به شمار رود ؟!آتش افروختم و قنبر را فر اخواندم از اشکالاتی  که علاّمه عسکری   رحمه ‏الله بر روایاتِ سوزاندنِ غُلات گرفته ، شعرِمنسوب به امام علی   علیه‏ السلام در این مناسبت است :إنّی إذا أَبْصَرْتُ شَیئاً مُنْکراً                    أَوْقَدْتُ ناری وَدَعَوْتُ قنبراً
ـ چون رفتاری  [ و عقیده‏ای  ] را زشت [ و تحمّل ‏ناپذیر ] یافتم ، آتش برافروختم و قنبر راصدا زدم .امام  علیه‏ السلام این شعر را در «صِفّین» این گونه سرود :
یا عجباً لقد سمعتُ مُنکراً                                 کَذِباً علی  اللّه‏ یُشیبُ الشعرا شگفتا از سخنِ زشتی  که شنیدم ، دروغی  بر خدا [ بستند ] که جوان را پیر می ‏کند .و پس از چهار بیت ، ادامه اَشعار چنین است :

إنّی إذا الموتُ دَنا وَحَضَرا                                          شَمَّرْتُ ثَوبی ودَعَوتُ قنبرا

قَدِّم لِوائی لا تُؤَخِّر حَذَرا                                             لَن یَنْفَع الحِذار ما قد قُدِّرا

لَمّا رأیتُ الموتَ موتاً أحمرا                                     عَبَّأْتُ هَمْدانَ وَعَبُّوا حِمْیَرا[۸]
ـ هنگامی  که مرگ به من نزدیک شد و آن را پیش چشم خود دیدم ، دامنِ همّت به کمربستم و قنبر را صدا زدم .ـ به قنبر گفتم : پرچمم را پیش برافراز و از بیم مرگ عقب‏ نشینی  نکن که هرگز دوراندیشی در آنچه مُقَدَّر شده ، سودمند نمی ‏افتد .
ـ چون درگیری  را شدید و خونین یافتم و مرگ سرخ را نگریستم ، همدانیان را آماده‏ باش دادم و حِمْیَری ‏ها را آماده ساختند .جز اینکه می ‏گوییم :تمثّل به شعر یا به بعضی  از ابیات ـ در هر دو مورد ـ به سببِ وجود خصوصیّتی  که شعر مذکور بدان اشاره دارد و تأکید چیزی  با شعر ، امر شایع و متداولی  می ‏باشد . ازاین رو ، مانعی  وجود ندارد که امام  علیه‏ السلام به دو بیت شعر یا بیشتر از آن ـ که در «صِفَّین»گفته است ـ استشهاد کند .از روایات به دست می ‏آید که آن حضرت  علیه‏ السلام به دگرگون سازی  اشعارش می ‏پرداخت و به جهتِ خصوصیّتی  که در موردی  یافت می ‏شد (و از مورد دیگرمتمایز بود) آنها را تغییر می ‏داد ؛ چراکه در اینجا نفرمود :إنِّی إذا الموت دنا وحَضَرا        شمّرت ثوبی …    بلکه فرمود :إنّی إذا أَبْصَرْتُ شیئاً مُنکراً                                      أوقدتُ ناری ودعوتُ قنبراً    ثمّ احتفرتُ حفراً فحفرا                                       وقنبر یحطم حطماً منکرا[۹]ـ هنگامی  که به انحرافی  زشت [ و تحمّل ناپذیر ] پی  بُردم ، آتش افروختم و قنبر را صدازدم .ـ گودال‏ هایی  را کندم و آماده ساختم و قنبر هیزم انبوهی  را گرد آورد .عبداللّه‏ بن سبا در چه چیزی  غُلُو کرد ؟!علاّمه عسکری رحمه ‏الله پرسش‏ هایی  را در ماهیتِ غُلُو «ابن سبا» مطرح می ‏کند ؛ اینکه آیا وی  در تنزیه آفریدگار متعال غلو می ‏کرد و دستش را برای  دعا ـ سوی  آسمان ـ بالانمی ‏بُرد ، چراکه عقیده داشت خدا در هر مکانی  هست ؟! یا در حضرت علی   علیه‏ السلام غلوکرد و آن حضرت را خدا می ‏انگاشت ؟!پاسخ  :با توجه به مطالبی  که گذشت ، گوییم : رویکرد «عبداللّه‏ بن سبا» در آغاز امرش می ‏تواند چیزی  باشد که در پایان آن را تغییر داد ؛ چنان که عبارات اهل ملل و نحل برآن رهنمون است و نیز بعضی  از روایات ، بدان اشارت دارد .[۱۰]با وجود این ، باید این سخنش را که می ‏گوید : «خدای  متعال در هر مکانی  هست»دور انداخت ؛ چراکه خدای  متعال ، آن گاه که مکانی  نبود وجود داشت مگر هنگامی  که خواست آثار قدرت و تدبیر و آفرینشِ بدیع و بی ‏سابقه‏ اش را بنمایاند [ که در این حال ] در هر مکانی  حاضر است .سؤال‏های  بی ‏مورد:علاّمه عسکری   رحمه ‏الله پرسش‏های  فراوانی  را به میان می ‏کشد و آنها را از روایاتِ عدیده‏ ای  برمی ‏گیرد که بیان می ‏دارند امام علی   علیه‏ السلام عبداللّه‏ بن سبا را سوزاند ، یا دو نفراز بت پرستان را آتش زد یا با دود کشت ، یا ۷۰ مرد زِطِّی  یا ده نفر از کسانی  را که به آن حضرت می ‏گفتند : تو پروردگار ما هستی  … در آتش انداخت .گفتیم : تعدُّدِ این وقایع ، امر معقول و مقبولی  است و روایاتِ آنها و اختلاف خصوصیّاتی  که در آنهاست ، آن را تأیید می ‏کند . از این رو معنا ندارد که همه آنها یک واقعه به شمار آید و پرسش‏ های  مسخره فراوانی  پیرامون آنها مطرح شود .این محقّق ، از این هم فراتر می ‏رود تا آنجا که روایت ۷۰ زِطِّی  را که به دست امام کشته شدند ، همان روایتِ قتلِ «عبداللّه‏ بن سبا» می ‏داند ، سپس مناقشه می ‏کند که «ابن سبا» زِطِّی  بود یا غیر زِطِّی  .مناقشه تا حدّ بحث درباره نامِ «ابن سبا» به پیش می ‏رود و اینکه این اسم ، از نام‏ های  عربی  است و زِطِّی ‏ها عرب نبودند تا به این اسم‏ها و الفاظ نامیده شوند .گفتیم : این روایات ، رویدادهای  متعدّد و جدا از هم‏اند ، خلط میانِ آنها معنا ندارد .

[ اشکال ] عرب ، آدمی  را خدا نمی ‏انگارد

علاّمه عسکری رحمه ‏الله درباره «عبداللّه‏ بن سبا» می ‏نگارد :اگر «ابن سبا» عرب باشد ، آیا در میان اَعراب (از جاهلیّت دور تا عصرامام علی   علیه‏ السلام) می ‏توان عربی  را یافت که انسانِ هم‏ عصر خود رابپرستد ؟!رسمِ انسان‏ پرستی  در میان امّت‏هایی  انتشار یافت که تمدّن ریشه‏ دارداشتند (مانند : روم ، ایران ، چین ، ژاپن) امّا عربی  که در شبه جزیره عربستان با فروتنی  و فرمانْ‏بَری  بیگانه بود ، در مقابل بت سر فرودمی ‏آورد و «جن» و «فرشتگان» را می ‏پرستید ، لیکن از سر فرود آوردن در برابر انسانی  همانندِ خود ، روی  برمی ‏تافت .باری  ، این انسانِ پرستنده بشر یا در ورای  این سخن ، در پی ِ هدفِ دنیایی  بود [ در این صورت ] چگونه آن گاه که به خاطر این حرف ،سرش به باد می ‏رفت ، بر گفته خویش پایدار می ‏ماند ؟!… و اگر این سخن را از روی  عقیده به معبود بشری ‏اش ابراز می ‏داشت ،چگونه آن گاه که به خدای  خویش می ‏گفت : «تو پروردگارِ منی  ، تو مرا
آفریدی  و روزی  می ‏دهی » و  آن شخص خدا ، وی  را تکذیب می ‏کرد واز قولِ او برائت می ‏جُست ، از عقیده‏ اش دست نمی ‏کشید ؟!کدام عاقل ، این را تصدیق می ‏کند ؟!بازگشتِ این سخن و عقیده به این است که شخص به خدایش بگوید :
ای  خدای  من ، تو در انکار خدایی ‏ات ، اشتباه می ‏کنی  ! تو خدا هستی  وخودت نمی ‏دانی  ! تو بر خلافِ میل و خواسته‏ ات ، خدایی  !… آری  ، گاه مردم انسانی  را که وی  خدایی  خویش را برنمی ‏تافته است ،خدا انگاشته ‏اند ، لیکن این کار بعد از دورانِ زندگی  وی  بوده است ؛چنان که درباره عیسی  ابن مریم و علی  بن اَبی  طالب  علیهم ا السلام شاهدیم .امّا اینکه انسانی  شخصی  را خدا بداند و در زمانِ آن شخص و در حضوراو ـ با وجود ناخرسندی ‏اش ـ او را بپرستد ، رخ نداده و نخواهد افتاد .[۱۱]علاّمه عسکری   رحمه ‏الله از پوشیده ماندنِ این حوادث مهم بر مُورِّخان (اَمثال : ابن خیّاط ، یعقوبی  ، طبری  ، مسعودی  ، ابن اثیر ، ابن کثیر ، ابن خلدون) اِظهار تعجّب می ‏کند ؛ چراکه در تاریخ‏ هاشان اندک اشاره‏ای  بدان نکرده‏ اند با اینکه همه ‏شان ماجرای سوزاندنِ «فجائه سلمی » را ـ به دست ابوبکر ـ با طول و تفصیل آورده‏اند ، و هیچ کدامشان در آن اختلاف ندارند .[۱۲][ پاسخ ]در این سخن ، نکات فراوانی  شایان ملاحظه است که برخی  از آنها را در ذیل یادآور می ‏شویم .اوّلاً : وجودِ شرک و بت‏ پرستی  در میان اعراب ، از انسان‏ پرستی  ، بسی  بدتر وزیان‏بارتر بود . آیا می ‏توان ساحتِ کسانی  را که سنگ را می ‏پرستیدند ، از پرستشِ بعضی  از آدمیان ، منزّه دانست ؟! این گونه اشخاص ، برای  آدمیانی  که آنها رامی ‏پرستیدند امتیازی  می ‏دیدند ؛ در تدبیر و آینده‏ نگری ‏شان ، در اینکه از دانش‏ هایی برخوردار بودند یا در بعضی  از تردستی ‏ها و حقّه ‏بازی ‏های  عوام فریب ، مهارتداشتند و به وسیله جادوگری  مردم را می ‏فریفتند .مُسَیْلِمه کذّاب و نیز «سجاح» هزار نفر را با شعبده ‏بازی  فریب دادند تا آنجا که مردم ، نبوّتِ آن دو را پذیرفتند و در زیر پرچم آنها جنگیدند و کشته شدند ، بلکه بساآنان «مُسَیْلِمه» را خدا می ‏انگاشتند ؛ چنان که نام‏گذاری ‏شان او را به «رحمان الیمامَه»این انگاره را به ذهن می ‏آورد .ثانیاً : خداانگاری  اشخاص ـ در میان اعراب ـ در حال حیاتشان (با اینکه خودشان آن را طرد می ‏کردند) نیز رخ داده است . مؤلّفانِ فِرَق یادآورده شده‏اند که «خَطّابیّه» امام صادق  علیه‏ السلام را خدا می ‏پنداشتند و آن حضرت را می ‏پرستیدند و «پروردگار»می ‏نامیدند.[۱۳]چنان که نصارای  بنی  تغلب و دیگر مسیحیان ، عیسی  را ـ با اینکه انسان است ـ خدا
می ‏دانند ، آنان چگونه بشر را می ‏پرستند ؟!ثالثاً : اینکه ما نشنیده ‏ایم عرب ، آدمی  را خدا بداند ، بر عدم حصولِ آن ، دلالت نمی ‏کند ؛ چراکه تاریخ همه آنچه را اَعراب در گذرِ زمان و در طول سده ‏ها ، انجام داده ‏اند ، برای  ما باز نمی ‏گوید .رابعاً : به فرض این کار ، در گذشته روی  نداده باشد ، چه کسی  می ‏تواند بگوید که در آینده رخ نداد ؟! به ویژه بعد از آنکه معجزاتِ روشن و دلایل کوبنده‏ ای  را از
امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام نگریستند ، آیا مانند آنها را به یاد داشتند ؟! آیا چونان صفات وحالاتِ آن حضرت را در شخص دیگری  دیدند [ و با وجود آنها ] او را نپرستیدند وخدا نینگاشتند ؟! یا اینکه در تاریخ عرب ، جز جاهلان و نابخردانی  به چشم نمی ‏خورند که چیزهایی  را که نداشتند (یا در آنها نبود) ادّعا می ‏کردند .خامساً : اینکه عرب با خضوع و سر فرود آوردن در برابر انسانی  مانند خود ، انس واُلفت ندارد ، او را از خداانگاری  شخصی  که در وی  انواعِ معجزه‏ ها و کرامت‏های
بزرگ را می ‏بیند ، باز نمی ‏دارد ؛ چراکه این خداانگاری  ، با قلب و ضمیرووجدانش
پیوند می ‏یابد و ربطی  به فروتنی  و سرخم کردن ندارد ؛ به ویژه آن گاه که شخص دربرابرِ خود مردی  همانند حضرت علی   علیه‏ السلام را در عدالت و بخشندگی  (و دیگر صفاتِ برجسته) بنگرد و در برابر چشم او به معجزات دست یازد و کراماتِ آن حضرت ،ظهور یابد .سادساً : ستیزه‏جویی  و عناد و حماقت و خود بزرگ‏بینی  ، گاه دنیا طلب را سوی بدترین پیامدها سوق می ‏دهد . ما در کتاب «علی  و الخوارج» بیان کرده‏ایم که «خوارج»طالبِ دنیا بودند ، لیکن لَج‏بازی  و خودسری ‏شان ، آنان را به میدانِ کارزاری  بدفرجام کشاند .آیا دیدگاه این محقّق ، این است که : عمرو بن عبد وَدّ عامری  و مرحب (و دیگران)در جنگ با پیامبر  صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله طالبِ آخرت بودند ؟!مگر انگیزه عمرو بن عبد وَدّ از نبرد با علی   علیه‏ السلام این نبود که زنان عرب او را ترسونپندارند ؟!افزون بر این ،سردمداری  در جنگ اُحُد و عملکرد دیگر سرانِ ضلال را در طول نسل‏ها ، می ‏توان مثال زد [ که با انگیزه ‏های  دنیایی  صورت گرفت ] .آن‏گاه که رسول خدا  صلی ‏الله‏ علیه ‏و‏آله حضرت علی   علیه‏ السلام را از سوی  خدا به عنوان امامِ امّت [ پس از خود ] گماشت ، شخصی  با اصرار به عناد با این تصمیم الهی  برخاست تا آنجا که ازخدا خواست اگر این کار از نزد خداست ، عذابی  بر او فرود آید و این آیه نازل شد :[۱۴]« سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ * لِلْکَافِرِینَ لَیْسَ لَهُ دَافِعٌ * مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعَارِجِ » ؛[۱۵]پرسنده ‏ای  از خدایی  که صاحب درجات [ بی ‏نهایت ] است ، عذابی  را خواست که [ در دم ] بر کافران فرو افتد و بازدارنده‏ ای  برای  آن نباشد .علاّمه عسکری رحمه ‏الله درباره این سؤال مُصِرّانه از سوی  این شخص ، چه پاسخی
دارد ؟مثال‏ها در این زمینه ، فراوان‏اند .سابعاً : علاّمه عسکری   رحمه ‏الله می ‏گوید : پایداری  «عبداللّه‏ بن سبا» بر نسبت الوهیّت به کسی  که آن را انکار و تکذیب می ‏کند و از چنین نسبتی  برائت می ‏جوید ، چگونه باعقل جور در می ‏آید؟کدامین خرد آن را می ‏پذیرد ؟!نسبت به این سؤال وی  می ‏گوییم :بسا شیطان او را وسوسه می ‏کرد به اینکه این معبود (با این تکذیب) می ‏خواهد اورا بیازماید و صدق اعتقادش را محک زند یا شیطان به نظرش جلوه می ‏داد که عقوبتِ امام علی   علیه‏ السلام با آتش ، دلیل پروردگاری  اوست ؛ چراکه با آتش کیفر نمی ‏دهد مگرخدای  آتش .یا شیطان در نظرش می ‏آراست که عناد و لجاج برای  او ضروری  است تا نگویندوی  از مرگ ترسید ، یا نگویند وی  خطا و اشتباه کرد ، یا بدان جهت بود که نامش را درتاریخ جاودان سازد (و دیگر اَباطیل و یاوه‏ ها و تزیینات و حقّه‏ های  شیطانی ) .ثامناً : علاّمه عسکری   رحمه ‏الله می ‏نگارد : خداانگاری  انسانی  از سوی  شخصی  ، پس ازعصر آن انسانی  که مردم در آن غلو کرده‏  اند ، امکان دارد (چنان که در شأن عیسی وعلی علیهم ا السلام شاهدیم) امّا در زمان حیاتِ آن انسان ، این کار ، شدنی  نیست .می ‏گوییم : این سخن ، حکمِ زورگویانه‏ ای  است ؛ چراکه مردم به جهت ویژگی ‏های  ممتازی  که در شخص می ‏نگرند ، او را خدا می ‏انگارند . اگر این شاخص‏هارا در حال حیاتش ببینند ، بیشتر دچار حیرت و شگفتی  می ‏شوند و رام می ‏گردند و [ بادیدن این امتیازات برجسته ] آن شخص ، بهتر در دل‏ها جا می ‏گیرد ؛ چراکه خبرهمچون مشاهده نیست .امّا اینکه خود آن شخص ، به گفته‏های  مردم درباره خودش خرسند نیست از سوی غُلات این گونه توجیه می ‏شود که وی  تواضع می ‏کند یا می ‏خواهد آنان را بیازماید وامتحان کند ، یا مصالح دیگری  هست که می ‏خواهد به آنها برسد و آن مصالح ، ورای درکِ آنهاست .تاسعاً : نسبت به اینکه مُوَرِّخان اَمثال این رویدادها را نیاورده‏اند ، گوییم : این کار ،نمی ‏تواند شاهدی  برای  عدم وقوع آنها باشد ؛ زیرا اهمالِ تاریخ نویسان ، ممکن است به جهت اَغراض مختلفی  باشد که گاه به آنها پی می ‏بریم یا احتمال آنها را می ‏دهیم وگاه از آن اغراض بی خبریم یا به ذهن کسی  خطور نمی ‏کند .افزون بر این ، رویدادهای  بزرگ و مهم بسیاری  است که مُورِّخان نیاورده ‏اند یاکوشیده ‏اند از درخشندگی  آنها بکاهند ؛ به ویژه در حقایقی  که با امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام درارتباط است .انگیزه ‏ها برای  محو بسیاری  از حقایقی  که با امام علی   علیه‏ السلام ارتباط داشت ، فراوان بود ؛ زیرا می ‏پنداشتند که این کار ، در نمایاندنِ امتیازات [ و برتری  ] آن حضرت [ بردیگر خلفا ] سودمند می ‏افتد .

[۱] .  سُرِّیه : کنیزِ فراش ، کنیزی  که برای  همخوابگی  و عمل جنسی  باشد .

[۲] .  دعائم الإسلام ۲ : ۱۹۲ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۰ : ۲۰۸ ؛ مستدرک الوسایل ۱۴ : ۲۹۴ .

[۳] .  رجوع کنید به ، عبداللّه‏ بن سبا : ۱۹۹ ـ ۲۰۱ .

[۴] .  رجوع کنید به ، مسند احمد ۱ : ۲۱۷ و۲۸۲ ـ ۲۸۳ ؛ سنن الدارقطنی  ۳ : ۸۵ ؛ تفسیر القرآن العظیم ۲ : ۶۰۹ ؛البدایة والنهایه ۸ : ۳۳۰ چاپ دار احیاء التراث العربی  ؛ سنن اَبی  داود ۲ : ۳۲۷ ؛ التمهید (ابن عبدالبر) ۵ : ۳۰۵ ؛ المستدرک علی  الصحیحین ۳ : ۵۳۸ ؛ السنن الکبری  (بیهقی ) ۸ : ۱۹۵

[۵] .  بنگرید به ، سیر أعلام النبلاء ۳ : ۲۳۲ ، ترجمه ابن عبّاس و در چاپ مؤسسة الرسالة جلد ۳ ، ص۳۴۶ ؛ البدایة والنهایة ۸ : ۳۳۰ (چاپ دار احیاء التراث العربی ) ؛ السنن الکبری  (بیهقی ) ۸ : ۲۰۲ ؛ وفیات الأعیان ۳ : ۶۲ ؛ تاریخ الإسلام ۵ : ۱۵۵ .

[۶] .  بنگرید به ، سنن الترمذی  ۶ : ۲۴۲ و در چاپ دار الفکر ، جلد ۳ ، ص۱۰ تحفة الأحوذی  ۵ : ۲۰ ؛ عون المعبود ۱۲ : ۳ ـ ۴ .

[۷] .  بنگرید به ، عبداللّه‏ بن سبا ۲ : ۲۰۰ ـ ۲۰۱ .

[۸] .  همان ، ص۲۰۱ ـ ۲۰۲ .نیز بنگرید به ، کتاب صفّین منقری  : ۴۲ ـ ۴۴ ؛ بحار الأنوار ۳۴ : ۴۱۷ (و جلد ۳۸ ، ص۲۴) ؛ الغدیر ۲ :۱۵۰ ؛ کتاب الفتوح ۳ : ۱۳۵ ؛ شرح نهج البلاغه ۲ : ۶۹ ـ ۷۰ .

 [۹] .  مناقب آل اَبی  طالب ۱ : ۲۶۵ (و در چاپ المکتبة الحیدریّة ۱ : ۲۲۷) ؛ بحار الأنوار ۲۵ : ۲۸۵ (و در چاپ کمپانی  ، جلد ۷ ، ص۲۴۹) ؛ مستدرک الوسائل ۳ : ۲۴۴ ؛ (و در چاپ مؤسسه آل البیت ، جلد ۱۸ ، ص۱۷۰) ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۶ : ۶۶ .

[۱۰] .  به عنوان نمونه ، بنگرید به روایت هِشام بن سالم در «رجال کشی » .

 [۱۱] .  بنگرید به ، عبداللّه‏ بن سبا ۲ : ۲۰۲ ـ ۲۰۴ .

 [۱۲] .  همان .

 [۱۳] .  رجوع کنید به ، الفَرق بین الفِرَق بغدادی  : ۲۴۷ ـ ۲۴۹ .

 [۱۴] .  شواهد التنزیل حسکانی  ۲ : ۳۸۱ ؛ الأربعون حدیثاً (منتجب الدین بن بابویه) : ۸۳ ؛ تفسیر فرات کوفی  : ۵۰۴ ؛ مجمع البیان ۱۰ : ۱۱۹ ؛ تفسیر نور الثقلین ۲ : ۱۵۱ (و جلد ۵ ، ص۴۱۱) ؛ الغدیر ۱ : ۲۴۱ ؛ خلاصة عبقات الأنوار ۸ : ۳۶۸ و۳۸۲ ؛ شجرة طوبی  ۲ : ۲۲۳ ؛ بحار الأنوار ۳۷ : ۱۶۷ و۱۷۳ ؛ مستدرک سفینة البحار ۴ : ۴۰۹ ؛ تفسیر المنسوب للإمام العسکری  : ۶۳۴ ؛ تفسیرالصافی  ۲ : ۲۹۹ ؛ عیون المعجزات (حسین بن عبدالوهّاب) : ۱۳ ؛ مدینة المعاجز ۱ : ۴۰۷ ؛ غایة المرام ۴ : ۱۹۲ .

 [۱۵] .  سوره معارج ۷۰ آیه ۱ ـ ۳ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


1 × هفت =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>