پیوست پاسخ سوال هشتم بخش پنجم-آیین حق

پیوست پاسخ سوال هشتم بخش پنجم-آیین حق

ادعاى  دخل و تصرّف در کتاب کَشّى

 علاّمه عسکرى   رحمه ‏الله  مى ‏کوشد از روایات کَشّى  به طریقه دیگرى رهایى  یابد ، گزیده سخن وی چنین است :اصحاب ائمّه  علیهم‏ السلام هزاران کتاب نوشته‏ اند که در بر دارنده روایاتِ آنهاست . از آنجمله آنچه به «اصول چهارصد گانه» معروف مى ‏باشد و کلینى  و شیخ طوسى کتاب‏هاى الکافى ، تهذیب الأحکام ، الإستبصار (و نیز شیخ صدوق و پدرش کتاب‏ هاشان) را از روى  این اصول گرد آورده ‏اند .نیز از آن دوران ، کتاب‏هاى  رجالى  چهارگانه معروف باقى  ماند که عبارت‏ اند از :اختیار معرفة الرجال (اثر کَشّى ) ، رجال و الفهرست شیخ طوسى  و رجال نجاشى  .به مرور ایّام ، به سبب ایجادِ فضاى  وحشت و ترور از سوى  حُکّام و آتش زدن کتاب‏خانه ‏ها در کرخ بغداد ، کتاب‏هاى  اصحاب ائمّه  علیهم‏ السلام  از میان رفت و نیز بدان جهت که علماى  شیعه به تحصیل علومى  روى  آوردند که

در استنباطِ احکام آماده ‏شان مى ‏ساخت و در وارسى  و تدریس کتاب‏هاى  تفسیر و سیره و ادبیّات (و غیر آن) اِهمال ورزیدند و در فهم روایات تاریخى  تسامح کردند و آن را از اَمثالِ طبرى  ، مى ‏ستاندند .نسبت به روایات ملل و نحل ، همین حال روى  داد ؛ چراکه آنها را از کسانى  چون«کَعْب الأحبار» و «وَهْب بن منبّه» (و نظائر این دو) مى ‏گرفتند .بدین ترتیب ، اَخبار زندیق‏ها از مثلِ تاریخ طبرى  به کتاب‏هاى تاریخى ‏شان راه یافت و اسرائیلیّات از کَعْب الأحبار (و دیگران) به کتاب‏هاى  تفسیرشان درآمد واسطوره‏ هاى  خرافى  از کتاب‏هاى  ملل و نحل در تألیفات آنها ـ در این باره ـ وارد شد وروایاتِ نادرستى  از بعضى  از کتاب‏هاى  تراجم (مانند : رجال کشّى  و مقالات اشعرى )انتشار پیدا کرد .سپس این محقّق ، روایتى  از امام صادق  علیه ‏السلام  به نقل از کَشّى  ذکر مى ‏کند که در آن مى ‏خوانیم : مُغِیره ، به عمد ، بر امام باقر  علیه ‏السلام  دروغ مى ‏بست . یارانِ وى  کتاب‏هاى اصحاب امام باقر  علیه ‏السلام  را مى ‏گرفتند و به مُغیره مى ‏دادند ، وى  کفر و بى ‏دینى  را در آنهامى ‏گنجاند و به امام باقر  علیه ‏السلام  اسناد مى ‏داد و آن گاه آنها را به یارانش مى ‏داد و از آنان مى ‏خواست که در میان شیعه آنها را بپراکنند .نیز از کَشّى  روایتى  را از یونس مى ‏آورد که وى  کتاب‏هاى  اصحاب امام باقر وصادق  علیهم االسلام را گرفت و بر امام رضا  علیه ‏السلام  عرضه داشت ، آن حضرت بسیارى  از احادیث آن کتاب‏ها را انکار کرد و فرمود :لَعَنَ اللّه‏ أَبَا الخَطّاب ، وکذلک أَ صحابُ أبی الخطّاب ، یَدُسُّونَ هذه   الأحادیث ـ إلى  یومنا هذا ـ فی کُتُب أصحاب أبی عبداللّه‏ ؛[۱]خدا ابو خطّاب را لعن کند و همچنین یارانِ او ؛ تا به امروز این اَحادیث را درکتاب‏هاى  اَصحاب ابو عبداللّه‏ ، مى ‏گنجانند .سپس این محقّق ، مى ‏گوید : اَمثال این روایات ، خواه از سوى  زنادقه در اَمثالِ کتاب‏هاى  کَشّى  درآمده باشد (و درستى  این کار به اثبات رسد) و خواه کشّى  در واردساختن این گونه روایات دروغین ، در کتابش ، خطا و اشتباه کرده باشد ـ بنا بر هر دوتقدیر ـ انتشارِ روایات ناصحیح در اَمثال کتاب رجال کشّى  ، ثابت مى ‏شود .به جز اَخبار احکام ، دیگر خبرها (از جمله روایات غُلات) به درستى  وارسى  وبحث نشده ‏اند .[ افزون بر این ] اَخبار غُلات با اَحادیثى  معارض‏اند که تصریح دارد آنان زندیق(بى ‏دین) بودند ، نه اهل غُلُو .در روایتى  از امام صادق  علیه ‏السلام  نقل شده که : زندیق ‏هایى  را از بصره نزد آن حضرت آوردند ، امام  علیه ‏السلام  اسلام را بر آنها عرضه داشت و آنان از پذیرش اسلام خوددارى ورزیدند .[۲]در صحیح بخارى  آمده است که : زنادقه‏اى  را پیش حضرت على   علیه ‏السلام  آوردند ، آن حضرت آنان را در آتش سوزاند .[۳]در فتح البارى  مى ‏خوانیم : على  ، مرتدها (یعنى  زنادقه) را در آتش سوزاند .[۴]در مسند احمد ، نقل شده است که : دسته‏اى  از زندیق ‏ها را ـ که کتاب‏ هایى همراهشان بود ـ پیش على  آوردند . امام دستور داد آتش افروزند ، سپس آنها وکتاب‏هاشان را سوزاند .[۵]وى  ، سپس یادآور مى ‏شود که اَخبار سوزاندن از صواب به دور است و صواب این است که امام على   علیه ‏السلام  آنان را پس از کشتن ، سوزاند و بعد از آنکه از آن حضرت خواستند که جسد آنها را به ۱۰۰ دینار ، به ایشان بفروشد ، امام  علیه ‏السلام فرمود : مددکارشیطان بر شما نخواهم شد .[۶]و در روایت دیگر ، این عبارت افزوده شده که امام  علیه ‏السلام  فرمود : «ولا مِمَّن یَبیع جُثَّةَکافر» ؛[۷] و از کسانى  نیستم که جسد کافر را بفروشند (پایان سخن علاّمه عسکرى ) .[۸]مى ‏گوییم :آنچه را پیش از این آوردیم ، در نادرستى  سخن این پژوهشگر کفایت مى ‏کند [ باوجود این ] موارد زیر را به خواننده گرامى  یادآور مى ‏شویم :یکم : این روایاتى که به عبداللّه‏   بن سبا» مربوط مى ‏شود ، به طبرى  و کتاب‏هاى  ملل و نحل ارتباط ندارد تا گفته شود که اینها از آن متون سرایت کرده است ؛[۹] چراکه به گفته خودِ علاّمه عسکرى  ، از مرویّات کَشّى  مى ‏باشد و دیگران از او گرفته‏ اند .نیز این روایات ، به کعب الأحبار و به وَهْب بن منبّه ، ربطى  ندارد ، بلکه از ائمّه  علیهم‏ السلام روایت شده و سند سه روایت از آنها صحیح است .دوّم : کَشّى  و این روایات ، به «مُغیرة بن سعید» و «ابو الخطّاب» (و یاران آنها) ربطى ندارند ، امر آنان پیش از عصر کَشّى  پایان یافت و کتاب کشّى  در دستِ آنها نیفتاد تا درآن ، عقایدشان را بگنجانند .سوّم : بى ‏گمان دخل و تصرّف مذکور (اگر واقعاً روى  داده باشد) در عهد ائمّه  علیهم‏ السلام رخ داده است ؛ چنان که روایت امام رضا  علیه ‏السلام  بر آن دلالت دارد و امام  علیه ‏السلام اشاره مى ‏کندکه این کار تا زمانِ آن حضرت ادامه داشت و امام  علیه ‏السلام  احادیث فراوانى  را که یونس برآن حضرت عرضه نمود ، انکار کرد .[۱۰]احادیثى  را که امام  علیه ‏السلام  انکار کرد ، به اَحادیث فقه و اَخلاق و احکام ، مربوطنمى ‏شد ، بلکه همه معارفى  را که در آن کتاب‏ها تدوین شده بود ، دربر مى ‏گرفت .در روایات آمده است که : بیشترچیزهایى  را که آنان در کتاب‏هاى  اصحاب واردمى ‏کردند ، آموزه‏ هاى  کفر و بى ‏دینى  بود و همین مطالب را امام  علیه ‏السلام  برنمى ‏تافت زیرامعقول نیست که امام  علیه ‏السلام  آنها را ترک کند و تنها اَخبار احکام را پى گیرى  نماید .طبیعى  است که ائمّه  علیهم‏ السلام  به این امر ، به شدّت اهتمام مى ‏ورزیدند و همه توانشان رادر پیراستن کتاب‏هاى  اَصحابشان از این زواید [ و عقاید نادرست ] به کار مى ‏گرفتند ودر هر زمینه‏اى  آنها را مى ‏جُستند .آیا معقول است که ائمّه علیهم‏ السلام  در مدّت یک قرن و نیم در پى  پیرایش اَخبار از این عقاید باطل باشند و با وجود این ، این مطالب در کتاب‏هاى  اصحابشان ثبت باشد ودست به دست گردد و سپس به ر جال کشّى  (یا دیگر مصادر) سرایت کند به سبب وهم[ و خطایى  ] که کشّى  در آن افتاده یا تصرّفى  که دیگرى  به  آن دست یازیده است ؟![ و  چنان باشد که ] گویا کتاب‏هاى  اَصحاب ما در طى ّ این قرن‏ها جولانگاه همه اَشخاص بوده و هرکس مى ‏توانسته در آنها دخل و تصرّف کند !چهارم : از کجا مى ‏توانیم اطمینان  یابیم که این دخل و تصرّف در کتاب‏هاى  شیخ صدوق و شیخ مفید و شیخ طوسى  ـ هرچند در غیر روایات احکام ـ روى  نداده باشد ؟! مادامى  که علما به احکام اهتمام مى ‏ورزیدند و از غیر آن غافل بودند .هنگامى  که سرایتِ این دروغ ‏ها به کتاب کشّى  جایز باشد (یا این کتاب را درمعرضِ دخل و تصرّف بدانیم) چرا این کار را در دیگر کتاب روا نشماریم ؟! با آگاهى بر اینکه کتاب کافى  ، غیر احادیث احکام را در بر دارد و شاید افزون بر ۳۲ آن احادیث احکام نباشد ؛ چنان که کتاب‏هاى  صدوق و پدرش در اَحادیث احکام ، منحصرنیست ، بلکه اَحادیث فراوانى  درباره سیره و تاریخ دارد .چرا این محقّق ، آنها را از کتاب‏هایى  مى ‏شمارد که در معرض پاک‏سازى  و پیرایش واقع شدند با اینکه صدوق  رحمه ‏الله  متأَخّر ازکَشّى  است و معلوم نیست که وى  در تحقیق ودقّت ، از کَشّى  برجسته‏ تر باشد .اگر گفته شود که : علما کتاب‏هاى فقه رااز این تصرّف ‏ها پیراستند .گوییم : چه کسى  مى ‏تواند بگوید که آنان در کتاب‏هاى  رجال ، این کار را نکردند ؟!چرا دخل و تصرّف ، به کتاب کَشّى  منحصر است و به فهرست شیخ طوسى  ورجال نجاشى  (و دیگر کتاب‏هاى  رجال) سرایت ندارد ؟!چگونه است که نجاشى  درباره کتاب کَشّى  مى ‏گوید : «در آن علم فراوانى  هست !»چرا وى  (و دیگر علما) به این دخل و تصرّف اشاره نمى ‏کنند ؟! و تنها اشاره دارند به اینکه در کتاب کَشّى  بعضى  از ترجمه‏ها با بعض دیگر مخلوط شده و بعضى  ازاَحادیث به هم آمیخته ‏اند و تصحیف و غلط‏ هاى  فراوانى  از سوى  نسخه‏ نویسان ، درآن روى  داده است .پنجم : علاّمه عسکرى  مى ‏گوید : مطلوب آن است که در آنچه کَشّى  روایت مى ‏کندبه دقّت نگریسته شود تا راست از دروغ تمایز یابد .مى ‏گوییم :الف) این ، خواستِ همگان است و زمانى  به دست مى ‏آید که همه کتاب‏هاى حدیثى  (از جمله کتب اربعه) و تراجم و رجال ، وارسى  گردد .ب) علاّمه عسکرى   رحمه ‏الله  درباره «عبداللّه‏ بن سبا» تحقیق مى ‏کند و این کار را عهده‏ دارمى ‏شود ، لیکن نتایجى را که به دست مى ‏دهد ، بر وفقِ مراد نیست ، بلکه تحقیق دقیق ،خلافِ آنچه را وى  قصد کرده ، مى ‏رساند .ششم : فرض کنیم که دخل و تصرّف در کتاب‏هاى  اصحاب تا زمانِ کَشّى  استمرارداشت [ لیکن ] آنچه را علاّمه عسکرى  سامان مى ‏بخشد به این نتیجه نمى ‏انجامد ،پرسش‏هاى  زیر را بنگرید :چه کسى  مى ‏گوید : کتاب کَشّى  در معرضِ این دخل و تصرُّف ، قرار گرفت ؟چه کسى  مى ‏گوید : کَشّى  آن گاه که این روایات را آورد ، خطا و اشتباه کرد ؟!چه کسى  مى ‏گوید : این روایات ، دروغ‏ اند ؟!چه کسى  مى ‏گوید : کتاب‏هاى  صدوق و شیخ طوسى  و نجاشى  و کافى  (ودیگران) به هیچ وجه ، در معرضِ دخل و تصرّف قرار نگرفتند ؟!اگر بپذیریم که دخل و تصرّف در کتاب کشّى  روى  داده است ، چه کسى مى ‏گوید : این کار ، در این مورد رخ داده ؟! شاید در جاهاى  دیگر صورت گرفته باشد .چرا وى مى خواهد با این روش ، کتاب‏هاى  شیعه اهل بیت  علیهم‏ السلام  را از اعتباربیندازد ؟!به نظر مى ‏رسد علاّمه عسکرى   رحمه ‏الله  احساس کرده که مقدّماتش به نتیجه ‏اى  که از آنهاانتظار دارد ، منجر نمى ‏شود ؛ چراکه درباره حدیث مُغِیره و ابو الخطّاب (در کتاب‏هاى اصحاب ائمّه  علیهم‏ السلام ) مى ‏نگارد :خواه درست باشد و ثابت شود که زندیق ‏ها در اَمثالِ کتب کَشّى  دخل وتصرّف کردند یا اینکه کَشِّى  در آوردنِ این روایاتِ دروغین در کتابش به اشتباه افتاد .هفتم : این ادّعاى  علاّمه عسکرى  که : «اَخبار غُلات با روایاتِ زنادقه متعارض‏اند»درست نمى ‏باشد ؛ زیرا امکانِ صدق همه روایات هست ، چراکه دلیلى  وجود ندارد که همه روایات ، واگویه یک واقعه باشند ، بلکه روایات در تعدُّد وقایع ظهور دارند ،بلکه صریح ‏اند .هشتم : علاّمه عسکرى  به صحّتِ روایتِ سوزاندنِ زنادقه ـ پس از قتل آنها ـ حکم مى ‏کند و دلیلى  براى  ادّعاى  خویش نمى ‏آورد .بهتر و شایسته‏ تر این بود که وى  به صحّتِ روایات کَشّى  حکم مى ‏کرد ؛ چراکه آنهااز نظر سند ، صحیح‏تر و از حیث تعداد ، بیشترند و به شمارى  از روایاتِ دیگرى  (که در کتاب‏هاى  تاریخ و روایت و ملل و نحل ـ قبل از دوران کشّى  ـ نقل شده ‏اند) تقویت مى ‏شوند .نهم : وى  ، روایاتِ قتلِ غلات و سپس سوزاندنِ آنها را پس از مرگ ، بر روایاتِ خفه کردنِ آنها به وسیله دود یا کشتنِ آنان با آتش ، ترجیح مى ‏دهد ؛ با اینکه قتل(کشتن) مفهومِ عامى  است که شاملِ قتل با شمشیر و قتل با دود [ هر دو ] مى ‏شود .شاید اینکه در روایت آمده است : «امام على   علیه ‏السلام  آنان را کشت» بدان معنا باشد که آنها را با دود به قتل رساند ، سپس آن گاه که کسان شان از امام خواستند که جسد آنها رابه ایشان بفروشد ، امام  علیه ‏السلام  آن اَجساد را سوزاند ؛ بدان علّت که نمى ‏خواست مددکارشیطان بر ایشان باشد و در زمره کسانى  درآید که جُثّه کافر را مى ‏فروشند .امام  علیه ‏السلام  دریافت که آنان از این جسدها سوء استفاده خواهند کرد و آنها را در راه نشر دعوتشان به کار خواهند بُرد .دهم : براى  «مُغیره» و «ابو الخطّاب» (و یارانشان) در گنجاندنِ اَخبارِ سوزاندنِ زندیق‏ ها به وسیله امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام  در کتاب‏هاى  اصحاب ائمّه  علیهم‏ السلام  مصلحتى  وجودنداشت ؛ چراکه آنان ـ خود ـ از غلات بودند .افزون بر این ، روایت تصریح دارد که آنان کفر و بى ‏دینى  را در کتاب‏هاى  اصحاب وارد مى ‏ساختند[۱۱] و این اَخبار  از آن جمله نبود  بلکه بارقه‏اى از علم فراوانى  است که کتاب کَشّى  در بر دارد (چنان که نجاشى  بدان معترف است) .یازدهم : کاش علاّمه عسکرى  ، ما را بر این اسرائیلیّات و افسانه ‏هاى  خرافى  واَخبار زنادقه‏اى  که از کتاب‏هاى  ملل و نحل و تاریخ طبرى  ، به کتاب‏هاى  اَصحاب ماـ  به ویژه رجال کَشّى  و مقالات اشعرى  ـ راه یافته‏ اند ، رهنمون مى ‏ساخت !

تبعید عبداللّه‏ بن سبا

بعضى  از روایات ، خاطرنشان ساخته‏اند که امام على   علیه ‏السلام  عبداللّه‏ بن سبا را به«مدائن» تبعید کرد ؛[۱۲] چراکه بر خلفاى  سه‏ گانه و صحابه ، طعن مى ‏زد و از آنان بیزارى مى ‏جُست و ادعا مى ‏کرد که حضرت على   علیه ‏السلام  او را به این کار فرا مى ‏خواند و تقیه جایزنمى ‏باشد .امام على   علیه ‏السلام  او را گرفت و از این ماجرا پرسید ، وى  بدین کار اعتراف کرد . از این رو ، امام  علیه ‏السلام  دستور داد او را بکشند . مردم بر قتلِ کسى  که به دوستى  اهل‏بیت و ولایتِ آنها (و برائت از دشمنانِ آنان) فرا مى ‏خواند ، اعتراض کردند [ در پى  این درخواست مردم ] امام  علیه ‏السلام  او را روانه مدائن ساخت .[۱۳]بغدادى  مى ‏نویسد :على   علیه ‏السلام  دستور داد گروهى  از غُلات را در دو گودال آتش زنند ، حتّى بعضى  از شعراء در این باره سروده‏ اند :

لِتَرْمِ بى َ الحوادثُ حیثُ شاءَت                                  إذا لَمْ تَرْمِ بی فِى  الحُفْرتینـ هرگاه حوادث مرا به آن دو گودال نیفکند ، به هر جاى  دیگر که خواهد ،بیندازد .سپس على   علیه ‏السلام  از بیمِ اختلاف اصحابش ، از سوزاندنِ باقى  مانده آنها
دست کشید و در نتیجه «عبداللّه‏ بن سبا» را به ساباط مدائن ، تبعید کرد .چون على   علیه ‏السلام  به قتل رسید ، عبداللّه‏ بن سبا ، پنداشت که مقتول ، على نیست ، بلکه شیطانى  مى ‏باشد که براى  [ فریب ] مردم ، خود را درسیماى  على   علیه ‏السلام  درآوَرْد و على   علیه ‏السلام  همانند عیسى  ابن مریم  علیه ‏السلام به آسمان بالا رفت .[۱۴]و [ نیز ] بغدادى  آورده است :ابن عبّاس ، على  را از قتل «ابن السَّوْداء» نهى  کرد تا آنجا که اصحابِ امام در این باره ، اختلاف کردند . این ماجرا زمانى  روى  داد که آن حضرت عازمِ قتال با اهل شام بود [ در پى  این اختلاف ] امام «ابن السوداء» و«عبداللّه‏ بن سبا» را به مدائن تبعید کرد .پس از کشته شدن على  ، مردمِ عامى  ، به آن دو ، فریفته شدند .[۱۵] و مى ‏پندارند که چون خبر درگذشتِ حضرت على   علیه ‏السلام  به ابن سبا و یارانش ـ که درمدائن به سر مى ‏بردند ـ رسید ، به کسى  که این خبر را آورد ، گفتند :دروغ مى ‏بافى  ، اى  دشمنِ خدا ! به خدا سوگند ، اگر مغز او را در کیسه‏ اى براى  ما بیاورى  و ۷۰ شاهد عادل بر قتل او به پا دارى  ، تو را تصدیق نکنیم ؛ چراکه مى ‏دانیم او نمرد و کشته نشد و او نمى ‏میرد تا عرب را باچوب دستى ‏اش [ به سوى  خیر و صلاح ] سوق دهد .[۱۶]مَلَطّى  ، مى ‏افزاید :این سخن ، به حسن بن على  (که خداى  از او خشنود باد) رسید ، گفت : پس چرا مالش را ارث بردیم ، و زنانش ازدواج کردند ؟![۱۷]در نزد «نِشْوان حِمْیَرى » این گونه ضبط است که ، ابن عبّاس ، این سخن را بر زبان آورد .[۱۸]مى ‏گوییم :اوّلاً : دریافتیم که «عبداللّه‏ بن سبا» در زمان حیاتِ حضرت على   علیه ‏السلام  درگذشت واین سخن رجحان دارد که بعضى  از پیروانِ عبداللّه‏ بن سبا (که در دورانِ امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام  عقیده‏ شان را پنهان مى ‏داشتند) بعد از شهادتِ امام  علیه ‏السلام  امرشان راآشکار ساختند و سخنِ مذکور را درپاسخِ کسى  خبر رحلتِ امام را آورد ، بیان داشتند .و شاید مقصود از کسى  که تا بعد از شهادتِ حضرت على   علیه ‏السلام  باقى  ماند ، شخص دیگرى  باشد که نامش «عبداللّه‏» بود و اعتقادى  سبائى  داشت ، لیکن از یهود حیره به شمار مى ‏آمد و همچون ابن سبا ، یمنى  نبود .ثانیاً : شاید مقصود از تزویجِ زنانِ امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام  زناشویى  کنیزان امام  علیه ‏السلام باشدو بسا امام  علیه ‏السلام  ـ خود ـ درصددِ تزویج آنها بود که به دستِ شقى ‏ترین شخص (در میانِ پیشینیان و پسینیان) به شهادت رسید وگرنه ، سخنِ این منکرانِ مرگ آن حضرت ،باید بى ‏درنگ پس از شهادتِ امام  علیهالسلام  باشد و پیش از آنکه چهار ماه و ده روز (عدهوفات) بگذرد ، در حالى  که گذشتِ این مدّت ، براى  ازدواج دوباره زن لازم است .بلکه ما بعید مى ‏دانیم که زنى  از زنانِ امام على   علیه ‏السلام  پس از آن حضرت ، ازدواج کرده باشد .ثالثاً : این اقوال ، در برابر روایاتِ صحیح و متعدّدى  که کَشّى  مى ‏آورد ، از اعتبارمى ‏افتد و بر فرض صحّت ، باید حمل شود بر اینکه تبعید «عبداللّه‏ بن سبا» به مداین ،پیش از ظهور غُلُو او صورت گرفت و آن گاه که غُلُوش آشکار شد امام  علیه ‏السلام  او را سوى خود فراخواند و او را به اقرار واداشت ؛ پس چون به چیزى  اقرار کرد که موجب قتل با آتش است ، امام  علیه ‏السلام  او را [ با همین شیوه ] به قتل رساند .رابعاً : شاید سبب تبعید «عبداللّه‏ سبا» به مدائن ، دو امر باشد :یک : اظهارِ طعن بر خلفا و دست نکشیدن از این کار (امرى  که به فتنه و فساد دامن مى ‏زند) چنان که قول او به عدم تقیّه ، به آن اشاره دارد ، مگر اینکه مقصود از نسبتِ طعن بر خلفا به او ، ابرازِ اعتقاد وى  ، به امامتِ امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام  و آشکارگویى  غصب حقِ آن حضرت به وسیله خلفا ، باشد .دو : دروغ بستن به امام على   علیه ‏السلام  و این پندار که امام  علیه ‏السلام  او را به این کار واداشت ،گستاخى  بزرگى  است که جایى  براى  تساهل باقى  نمى ‏گذارد ؛ چراکه تفرقه‏ ها وپیامدهاى  منفى  و آثار سوئى  را در عرصه‏ هاى  گوناگون به همراه دارد .خامساً : این سخن بغدادى  شایان توجّه است که مى ‏گوید : «على  ، گروهى  از غلات را سوزاند ، لیکن ابن سبا را به مدائن تبعید کرد» اگر ابن سبا ، سردسته این غلات بود ،چرا امام  علیه ‏السلام  رئیس را رها ساخت و دنباله‏ روان را کشت ؟!مگر اینکه گفته شود : اینان آشکارا غُلُو مى ‏کردند ، امام  علیه ‏السلام  آنان را به قتل کیفر داد .امّا ابن سبا ، به دروغ بستن به آن حضرت بسنده نمود و فتنه‏ جویانه بر کسانى  که طعنشان واجب بود ، طعن مى ‏زد ؛ از این رو ، امام  علیه ‏السلام  وى  را به مدائن تبعید کرد و آنگاه که غُلُوش ظاهر شد ، با سوزاندن در آتش او را کیفر داد .و بسا این شخص ، همان «عبداللّه‏» باشد ، همان «ابن سوداء» که بغدادى  ذکر مى ‏کندامام على   علیه ‏السلام  او و ابن سبا را به مدائن تبعید کرد (به نصّ اخیرى  که اندکى  پیش آوردیم ، بنگرید) و بغدادى  در این پندار ، اشتباه مى ‏کند که مى ‏گوید : «مردم به «ابن سبا» و «ابن سوداء» (بعد از شهادت على   علیه ‏السلام ) گول خوردند» زیرا ابن سبا ،به دستِ حضرت على   علیه ‏السلام  کشته شد و فریفته شدن مردم ، شاید به وسیله «ابن سوداء» به تنهایى  ، روى  داد ، که آن را در عنوانِ ذیل روشن مى ‏سازیم .

[۱] .  بحار الأنوار ۲ : ۲۵۰ ـ ۲۵۱ ؛ اختیار معرفة الرجال : ۲۲۴ ـ ۲۲۵ و در چاپ مؤسسه آل البیت ۲ : ۴۸۹ ـ۴۹۰ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۱ : ۲۶۲ ؛ وسایل الشیعه (آل البیت) ۲۷ : ۹۹ ؛ قاموس الرجال ۱۰ : ۱۸۸ (و جلد ۱۱ ، ص۱۸۱) .

 [۲] .  مستدرک الوسایل ۸ : ۱۶۷ ؛ دعائم الإسلام ۲ : ۴۸۱ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۶ : ۶۱ .

 [۳] .  صحیح بخارى  ۴ : ۱۳۰ (و در چاپ دار الفکر ، جلد ۸ ، ص۵۰ ، باب حکم المرتد) ؛ فتح البارى  (مقدّمه) :۳۳۸ (و جلد ۸ ، ص۱۰۶) ؛ التمهید (ابن عبدالبر) ۵ : ۳۰۵ ؛ کنز العمّال ۱۱ : ۳۰۳ (چاپ مؤسسة الرساله) ؛ تاریخ مدینة دمشق ۴۹ : ۲۴۸ ؛ المحلّى  ۱۱ : ۱۸۹ ؛ نیل الأوطار ۸ : ۲ ؛ عمدة القارى  ۲۴ : ۷۹ ؛ نصب الرایة ۴ : ۲۶۳ و۳۴۵ .

 [۴] .  فتح البارى  ۶ : ۱۰۶ ؛ عمدة القارى  ۱۴ : ۲۶۴ ؛ مسند الحمیدى  ۱ : ۲۴۴ ؛ التمهید ۵ : ۳۱۶ .

 [۵] .  فتح البارى  ۶ : ۱۰۶ ؛ صحیح ابن حبّان ۱۲ : ۴۲۱ ؛ مسند احمد ۱ : ۲۸۲ ، رقم ۲۵۵۱ . در مسند احمد ، جلد۱ ، ص۳۲۲ ، آمده است : «أتى  بأُناس من الزطّ ، یعبدون وثناً ، فأحرقهم» ؛ گروهى  از زطّى  را نزد على  آوردند که بت‏ پرست بودند ، امام آنان را در آتش سوزاند .

 [۶] .  دعائم الإسلام ۲ : ۴۸۱ ـ ۴۸۲ ؛ مستدرک الوسائل ۱۸ : ۱۶۷ ـ ۱۶۸ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۶ : ۶۱ .

[۷] .  دعائم الإسلام ۲ : ۴۸۱ ـ ۴۸۲ ؛ مستدرک الوسایل ۱۸ : ۱۶۷ ـ ۱۶۸ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۲۶ : ۶۱ ؛ عبداللّه ‏بن سبا ۲ : ۲۰۶ .

 [۸] .  عبداللّه‏ بن سبا ۲ : ۲۰۴ ـ ۲۱۱ .

 [۹] .  همان .

 [۱۰] .  بحار الأنوار ۲ : ۲۵۰ ـ ۲۵۱ ؛ اختیار معرفة الرجال : ۲۲۴ ـ ۲۲۵ و در چاپ مؤسسه آل البیت ، جلد ۲ ،ص۴۸۹ ـ ۴۹۰ ؛ جامع أحادیث الشیعه ۱ : ۲۶۲ ؛ وسائل الشیعه (آل البیت) ۲۷ : ۹۹ ؛ قاموس الرجال ۱۰ : ۱۸۸ (و جلد ۱۱ ، ص۱۸۱) .

[۱۱] .  اختیار معرفة الرجال : ۲۲۵ و در چاپ آل البیت ، ج۲ ، ص۴۹۰ .

[۱۲] .  المقالات و الفرق : ۲۰ ـ ۲۱ ؛ المحلل والنحل ۱ : ۱۷۴ ؛ تاریخ مدینة دمشق ۲۹ : ۹ ؛ شرح نهج البلاغه ۵ : ۶ ؛ فرق الشیعه نوبختى  ۲۲ ؛ الصوارم المهرقه : ۲۹۲ ؛ المواقف (ایجى ) ۳ : ۶۷۸ ؛ طرائف المقال ۲ : ۲۳۱ ؛ الأنساب ۳ : ۲۰۹ ؛ اللباب فى  تهذیب الأنساب ۲ : ۹۸ ؛ الوافى  بالوفیات ۱۷ : ۱۰۰ ؛ السیرة الحلبیّة ۱ : ۴۰۹ ، چاپ دار المعرفه .

 [۱۳] .  المقالات والفرق : ۲۰ ـ ۲۱ ؛ لسان المیزان ۳ : ۲۹۰ ؛ ینابیع المودّة لذوى  القربى  ۳ : ۲۲۹ .

 [۱۴] .  الفرق بین الفرق : ۱۴۳ ؛ عبداللّه‏ بن سبا ۲ : ۲۲۵ .و رجوع کنید به ، الغدیر ۷ : ۱۵۶ ؛ السنن الکبرى  بیهقى  ۹ : ۷۱ ؛ فتح البارى  ۶ : ۱۰۶ ؛ مسند حمیدى  ۱ :۲۴۵ ؛ شرح نهج البلاغه ۵ : ۶ ؛ أحکام القرآن (ابن عربى ) ۳ : ۵۱۵ .

 [۱۵] .  الفرق بین الفرق : ۱۸ و۳۹ و۱۲۳ و۱۳۸ ؛ اختصار الفرق عبدالرزّاق : ۲۲ و۴۵ و۵۷ و۱۳۳ و۱۴۲ و۱۴۴ .

 [۱۶] .  المقالات والفرق : ۲۰ ـ ۲۱ ؛ التنبیه والردّ : ۲۵ ـ ۲۶ ، ۱۴۸ ؛ الحور العین : ۱۵۴ .

 [۱۷] .  التنبیه والردّ : ۲۵ ـ ۲۶ و۱۴۸ ؛ الحور العین : ۱۵۴ .

[۱۸] .  الحور العین : ۱۵۴ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


8 × پنج =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>