پیش گفتار-بى بُنیاد

پیش گفتار-بى بُنیاد

ـ پژوهشى در ردّ مذهب ابن عبدالوهّاب به وسیله برادرش
تألیف :سلیمان بن عبدالوهّاب
این کتاب :* نخستین کتابى است که بر ردّ مذهب وهّابى ـ در آغازِ ظهور آن ـ نگارش یافت .* نویسنده آن برادر بنیان‏گذار مذهب وهابیّت مى‏ باشد ، پس شهادتِ وى درباره برادرش پذیرفته است ؛ زیرا از خاندانِ او مى‏ باشد .* کتاب دربردارنده دانشى فراوان و تحقیقى ژرف و حجّتى رساست ؛ زیرانویسنده آن علاّمه ‏اى بزرگ و فقیهى سترگ در مذهب حنبلى است که وهابیّت ادّعاى پیروى آن را دارد .* وهّابیان بر این باورند که این کتاب نقش زیادى در هدایتِ بسیارى از مراکز تحتِ نفوذشان (عیینه ، حر یملاء و دیگر بلاد عربستان) داشته است .« وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا »[۱] ،و شاهدى از خانواده او [ علیه وى ] شهادت داد .


« وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَکْبَرْتُمْ »[۲] ،و اگر شاهدى از بنى اسرائیل بر مثلِ آن [ همانندى قرآن با تورات از این نظر که هر دوکتاب آسمانى و از نزد خدایند ] شهادت دهد ؛ به همین جهت او ایمان آوَرَد و شماروى بر تابید ..

پیش گفتارمؤلِّف

نویسنده این کتاب ، شیخ سلیمان بن عبدالوهّاب بن سلیمان تمیمى نجدى حنبلى است . وى برادر محمّد بن عبدالوهّاب ، بنیان‏گذار آئین وهّابیّت در عیینه ـ از سرزمین نجد ـ است . سلیمان برادر بزرگ‏تر محمّد بود و علم و وجاهتِ بیشتر داشت ، بلکه وىفرزند اَرشد پدرش به شمار مى‏ آمد و محمّد همان‏ گونه که نزد پدرش ـ عبدالوهّاب ـ درس مى‏ آموخت ، نزد وى درس فرا مى‏ گرفت .سلیمان ، عالم و فقیهى آگاه و فهیم و مقبول نزد علما بود ، نزد بزرگان شخصى مُوَجَّه دانسته مى‏ شد و مرجعى براى عموم مردم به شمار مى‏ رفت ؛ سخنِ او را به جهت علم و تقوا و اخلاقش مى‏ پذیرفتند .وى از کسانى است که به نهى از منکرات دست مى‏ یازید و با زبان و قلم و اندرز دربرابر انتشارِ آنها مى‏ ایستاد .شیخ سلیمان این کتاب را هشت سال پس از آغاز فتنه وهّابیّت ، نگاشت . و این اثر ، نقشى رسا (و شایان توجّه) در آگاهى مردم به دینِ واقعى ـ از نظر عقیده وشریعت ـ برجاى گذاشت و مورد پسند و قبول واقع شد ؛ زیرا سلیمان با علم و راستى و مقبولیّتى که داشت ، شاهد راستینى علیه برادرش ـ که با او از نزدیک معاشرت داشت و هم دوره بود ـ به شمار مى‏ آمد .سلیمان در متن فتنه وهّابیّت و بدعت‏ هاى آن قرار داشت و از کارها و تصرّفاتِ آن باخبر بود و ژرفاى آن را درنوردید و به چشم خود آن را به  تماشا نشست و با دستش جنایت‏ها و بدبختى‏ هایى را که بر امّت و علم فرود آمد ، لمس کرد . از این رو شهادتِ وى از باب « وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا »[۳] ـ شاهدى از خانواده خودش علیه او گواهى داد ـ پذیرفته است .از این رو ، بسیارى از رؤساى قبایل و علماى بلاد و مردمان عامى ـ که إغفال شده بودند ـ از پیروى این فرقه بازگشتند و به اندیشه هاى جماعتِ اهل سنّت پیوستند ؛ به دلیل حجّت قوىِ سلیمان ـ چنان که در این کتاب نماینده است ـ و راستى [ ودرست‏گویى ] اش در نقل آراء و اَعمال [ رسوایى که آنان مرتکب مى‏ شدند ] .شرح حال نگارانِ دوران اخیر ، ترجمه شیخ سلیمان را آورده‏ اند . استاد عمر رضاکَحّاله سورى در «معجم المؤلّفین ۴ : ۲۶۹» و خیرالدین زرکلى سورى ( وهّابى) در«الأعلام ۳ : ۱۳۰» به شرح حال وى پرداخته ‏اند .
زرکلى به تحریف بعضى از حقایق دست مى‏ یازد ؛ زیرا ادّعا مى‏ کند که شیخ سلیمان از معارضه با فرقه وهّابیّت پشیمان شد ! و در ترجمه سلیمان ، نام این کتاب اورا نمى‏ آورد ؛ با اینکه این کتاب از مشهورترین و مهم‏ترى کتاب‏هاى اوست و به چاپ رسیده و دست به دست مى‏ گردد وهمه ترجمه ‏نویسان و فهرست نگاران ، آن راآورده ‏اند .زرکلى هیچ اشاره نزدیک و دورى به این کتاب نمى‏ کند ! آیا [ مى‏ توان از این کارنتیجه گرفت که ] وى به مانند این ادّعاى خیالى [ بربافته ] ایمان دارد و آن را تصدیق مى‏ کند ؟! در این باره به زودى سخن خواهیم گفت .درباره وفاتِ شیخ سلیمان ، کحّاله از زنده بودن وى در سال ۱۲۰۶ ق خبر مى‏ دهد ؛و زرکلى مى‏ گوید : حدودِ سال ۱۲۱۰ ق درگذشت .

نامِ کتاب فصل الخطاب

نامِ این کتاب در «ایضاح المکنون ۲ : ۷۲» و نیز در «معجم المؤلّفین ۴ : ۲۶۹» چنین است : «الصواعق الإلهیّة فی مذهب الوهّابیّة» .در «ایضاح المکنون ۲ : ۱۹۰» کتابِ دیگرى آمده است با نامِ «فصل الخطاب فی مذهبِ محمّد بن عبدالوهّاب» ، که کحّاله نیز نام این کتاب را مى‏ آورد .معروف این است که این دو ، اسم یک کتاب ‏اند ؛ چنان که اسمِ آن در بعضى ازفهرست‏ها این گونه آمده است : «فصل الخطاب من کتاب ربّ الأرباب ، وحدیث
رسول الملک الوهّاب ، وکلام أفولی الألباب فی … مذهب محمّد بن عبدالوهّاب» .این ، همین کتابى است که چاپ چهارم آن را تقدیم مى‏ داریم ، پس از آنکه در سال۱۳۰۶ ق در مصر ، و در سال ۱۳۹۹ ق در ترکیه ، به چاپ رسید .با وجود همه اینها ، زرکلى وهّابى ، خود را به بى‏ خبرى مى‏ زند و هرگز آن را نام نمى‏ برد ، لیکن براى سلیمان کتاب دیگرى ذکر مى‏ کند با عنوان «الردّ على من کَفَّرالمسلمین بسبب النذر لغیر اللّه‏» ، و اشاره مى‏ کند که نسخه خطّى این کتاب درکتاب‏خانه اَوقاف در بغداد (به رقم ۶۸۰۵) هست[۴] .گمان مى‏ کنم که این کتاب ، خود همین کتاب «فصل الخطاب» باشد ؛ زیرا مضمون آن دو یکى است یا اینکه چکیده‏اى از آن باشد ؛ زیرا کتاب «فصل الخطاب» افزون برمسائلى چون زیارت قبور ، شفاعت خواستن از پیامبر و اولیاى خدا و … مسئله تکفیرمسلمانان را به سبب نذر ، دربر دارد . کحّاله در «معجم المؤلّفین ۴ : ۲۶۹» ، به نقل از کتاب « الکشّاف  عن کتب الأوقاف البغدادیّة : ۱۲۶ ـ ۱۲۷» (اثر اسعد طلس) ذکر مى‏ کند که سلیمان کتابى دارد با عنوان«التوضیح عن توحید الخلاّق» .بعضى این نسبت را اشتباه شمرده‏ اند (نگاه کنید به ، مجلّة العرب ۷ : ۲۲۷» .از مآخذ کحّاله ، «فهرس التیموریّه ۴ : ۱۲۰» است (بنگرید به ، اکتفاء القنوع بما هومطبوع : ۳۸۸) .

اهمیّتِ کتاب فصل الخطاب

اهمیّت این کتاب زمانى روشن مى‏ شود که دریابیم :
اوّلاً : این تاب نخستین کتابى است که علماى مسلمانان در ردّ دعوت به فرقه وهّابیّت ـ پس از ظهور آن ـ نوشته ‏اند . مؤلّف ، تصریح مى‏ کند که آن را هشت سال پس از آشکار شدن این فرقه نوشته است .
ثانیاً : مؤلّف به حکم آنکه برادر مؤسّس دعوت به وهّابیّت مى‏ باشد و بدان جهت که در میان مُبلِّغان وهّابى و در درونِ سرزمین آنها مى‏ زیست ، بیشتر از همه ، اَحوال وافکار آنان را مى‏ شناسد و از نزدیک ، شاهد تصرّفت و کارهاى آنان بوده است ؛ و ازاین رو ، سخن او شهادت صدق و قولِ حق مى‏ باشد که هیچ‏کس در آن شک نمى‏ کند .
ثالثاً : مقام علمى مؤلّف ـ به عنوان یکى از فقهاى بزرگ مذهب حنبلى و برخورداراز منزلت اجتماعى ـ به او امکان داد که ادّعاهاى وهّابیّت را رسوا سازد و مخالفت آنان را با مذهب حنبلى و علماى حنابله (از نظر فقهى و عقیدتى و سیره‏اى) آشکار کند .به دلیل همه این جهات ، این کتاب بیشترین تأثیر را درجلوگیرى از پیشروى قلمرو وهّابیّت  و انتشار آن ، برجاى نهاد ؛ با اینکه آنان با استخدام مبلِّغان و به کارگیرى اسلحه و تهدید [ به مرگ ] کسانى را که با آنان مخالفت ورزد یا پیروى‏ شان نکند ،مى‏ ترساندند .طلایه ‏داران وهّابیّت به این حقیقت اعتراف کرده‏ اند ، متن سخن مشهور حسن درکتاب «کُتُب حَذَّرَ العلماء منها» چنین است :این کتاب پیامد منفى زیادى داشته است ، زیرا به سببِ آن اهل «حریملاء» از پیروى دعوتِ سَلَفى ، روى گرداندند . این امر به همین حد متوقّف نشد ، بلکه آثار کتاب به «عُیَینه» رسید [ و مردم آنجا را به شک انداخت ] و بعضى از عالمان «عُیَینه» در صدق این دعوت ودرستى آن ، دو دل شدند[۵] .به جهت نفوذ قوى این کتاب و اهمیّتِ آن است که زرکلى وهّابى ادّعا مى‏ کند که مؤلّف آن از ستیزه‏ جویى با وهّابیّت پشیمان شد و در این باره رساله ‏اى نوشته که به چاپ رسید[۶] .جاى بسى شگفتى است که زرکلى بر وجود این رساله تأکید مى‏ ورزد با اینکه درنزد خودش ناشناخته است ، و این رساله معروف نمى‏ باشد و در فهرست کتاب‏هاىچاپ شده دیده نمى‏ شود و اسمِ معیّنى براى آن وجود ندارد مگر آنکه یکى از داعیانِ وهّابیّت آن را از پیش خود سامان بخشد و به شیخ سلیمان نسبت دهد !!زرکلى از ذکر نامِ این کتاب براى شیخ سلیمان (با اینکه عنوانِ آن «فصل الخطاب»
است و به «الصواعق الإلهیّه» نامیده شده و بارها به چاپ رسیده و نسبت آن به مؤلّف مشهور است و در کتاب‏هاى شرح حال و فهرست‏ها ذکر شده) چشم مى‏ پوشد که این اِغفال ، قرینه است بر اینکه در ترجمه سلیمان غرض‏ورزى دارد و هواى نفس خود رابه کار مى‏ برد . بعید نیست که وى به قصد ، این رساله را آورده تا خوانندگان راپریشان‏ خاطر کند . و براى این پندارِ دروغ ـ که سلیمان از معارضه با وهّابیّت پشیمان شد ـ دلیلى بیاورد .مى‏ گوییم : حتّى در صورتى که یکى از داعیان وهّابى رساله ‏اى را منسوب به شیخ سلیمان ببافد ، این کار هرگز از اهمیّتِ کتابِ «فصل الخطاب» نمى‏ کاد ؛ زیرا از این رساله در جایى سخن نرفته است و اثرى از آن نیست مگر در نزد زرکلى و دیگرداعیانِ وَهّابى که مانند اویند .افزون بر این ، دلایل استوار و حجّت‏هاى محکم و برهان‏ هاى روشن و استدلال به آیات و روایات صحیح و کلام اقناع کننده‏اى که شیخ سلیمان در کتاب ارزشمند «فصل الخطاب» آورده ، به گونه ‏اى است که براى هیچ کس ـ حتّى براى خود نویسنده ـ عدول از آنها روا نیست ، و از پیروى مدلول و مؤدّاى آن نمى‏ توان روى گرداند .پس از دلایل روشن و احتجاج قوى ، مهم نیست که چه کسى آن را بر زبان آورده باشد ، بلکه مهم سخن حق و راست و صوابى است که شخص مى‏ گوید .آرى ، اگر نویسنده تا پایانِ عمرش بر دیدگاهِ خود پایدار بماند ، چنان که مؤلّف مااین گونه بود ـ این کار نشان مى‏ دهد که وى در بینش خود استوار است و با جریان‏ هاى دنیایى از جا کنده نمى‏ شود و فریفته جاه و مقام نمى‏ گردد . در این صورت ، سخن اودر الزام دیگران تمام است و دراحتجاج بر دشمنان توانمند .همگان اعتراف دارند به اینکه شیخ سلیمان (مانند پدرش) از معارضان سرسختِ فرقه وهّابى ـ پیش از ظهور آن ـ بود ؛ زیرا خلاف‏گویى‏ ها و اندیشه‏ هاى ناصواب را در
آن مى‏ دید ، و مردم را از آن بیم داد .پس از آشکارسازى وهّابیّت براى مردم ، شیخ سلیمان ـ با این کتاب ـ به ردّ آن دست یازید . او کسى است که در باطل سازى این گرایش و بیزارى از عقاید آنان واظهار نفرت از اعمال و رفتارشان ، به خروش آمد .سببِ نگارش این کتاب از سخنِ آغازین کتاب به دست مى‏ آید که شیخ سلیمان این کتاب را به عنوان رساله [ و نامه ] اى نوشت و براى شخصى به نام «حسن بن عیدان» فرستاد .اکنون این امکان برایمان فراهم نیست که به شرح حال این شخصیّت بپردازیم . به
نظر مى‏ رسد وى از متعصّبان وهّابى بوده که میانِ او و مؤلّف نامه ‏نگارى‏ هایى جریان داشته است ؛ زیرا مؤلّف مى‏ گوید :برایم زیاد نامه نوشتى ، خواستار چیزهایى که نزد من هست شدى ؛ زیرابه زبانِ پسر برادرت ، تو را اندرز دادم .این شخص تحریک‏برانگیز به نظر مى‏ رسد ، براى آنکه مؤلّف را تحریک کندگفت و شنود خود را با وى دنبال مى‏ کرد ؛ از این رو ، مؤلّف این خطاب را که فصل خطاب [ و پایان دادن به گفت و گو ] است براى او مى‏ فرستد ، و در آغازِ آن مى‏ نویسد :امّا بعد ، از سلیمان بن عبدالوهّاب به حسن بن عیدان ، سلام بر کسى که هدایت را پیروى کرد …این سرآغاز از شدّتِ اهتمام مؤلّف به امرِ این شخص پرده برمى‏ دارد ، به گونه ‏اىکه به او سلام نمى‏ فرستد ؛ زیرا از هدایتش ناامید است . و این کتاب را رهایى براى همه گفت و گوهایى قرار مى‏ دهد که وى با تکرار آنها مى‏ خواست مؤلّف را گمراه سازد یا بفریبد [ لیکن ] همواره او را در التزام به دین حق استوار مى‏ یافت .

محتواى کتاب

مؤلّف ، به گونه زیر ، کتابش را بر یک مقدّمه و چند فصل تنظیم مى‏ کند :در مقدّمه ، اهمیّتِ اجماع امّتِ اسلامى و وجوب پیروى از آنچه را که بر آن اجماع شده ، یادآور مى‏ شود ، و اینکه خودرأیى در عقیده و تشریعِ اسلام جایزنمى‏ باشد . آن گاه ذکر مى‏ کند که امّت اجماع دارند بر لزوم فراهم آمدن شرایط براىمجتهدى که براى مردم تقلیدش جایز است و احکام دین از او گرفته مى‏ شود و براى کسى که ادّعاى امامت مى‏ کند .بر این مطلب ، به وسیله سخنانى صریح از نامدارانِ سَلَفى و بزرگان آنها ـ به ویژه ابن تیمیّه و ابن قیّم ـ تأکید مى‏ ورزد .آن گاه ذکر مى‏ کند که : مردم ـ امروز ـ مبتلا شدند به کسى که به کتاب و سنّت منتسب است و علوم این دو را استنباط مى‏ کند و به کسى که با او مخالفت ورزداهمیّتى نمى‏ دهد و آن گاه که از او بخواهى که سخنش را به اهلِ علم ارائه دهد ، روى برمى‏ تابد ، بلکه بر مردم واجب مى‏ داند که سخن او را برگیرند و مفهومش را اخذکنند ، و هرکه با او مخالفت کند ـ در نظر او ـ کافر است !این در صورتى است که یک ویژگى از خصلت‏ هاى اهل اجتهاد در او نیست ؛ و نه ـ به خدا سوگند ـ یک دهم یک ویژگى .سپس یادآور مى‏ شود که : این فرقه ، امّت اسلامى واحد را که برحق اجتماع یافته ‏اند تکفیر مى‏ کند ! و آیات و روایاتى را مى‏ آورد که دلالت دارند دین نزد خداهمان اسلام است و با اظهار شهادتین ، خون مسلمان حفظ مى‏ شود و مال و آبرویش مصونیّت مى‏ یابد .لیکن داعیان وهّابیّت ، مسلمانان را با این ادّعا که آنان مشرک‏ اند ، تکفیر مى‏ کنند ! واعتمادشان فهم نادرستى است که از واژه « شرک» دارند ، آن گاه ادّعایشان این است که بر اَفعال مسلمانان «شرک» صدق مى‏ کند .با اینکه ادّعاى آنها بر خلاف اجماع امّت است و اَحَدى بر آن با ایشان موافق نمى‏ باشد .مؤلّف ـ خطاب به ایشان ـ مى‏ گوید :این تفاصیل را از کجا درآوردید ؟ آیا با مفاهیم خودتان آن را دریافتید ؟آیا در این راستا اجماعى الگوى شماست یا پیروى کسى که تقلیدش جایز است ؟و این چنین مؤلّف آنان را در فهمشان از مفرداتِ کلماتى که بر زبان مى‏ آورند ،تخطئه مى‏ کند [ و یادآور مى‏ شود که آنها] معناى لغوى و عرفى اصطلاحى واژه‏ ها رادرنمى‏ یابند ، و به گونه ‏اى خطا و نادرست آنها را بر غیر مصادیقشان تطبیق مى‏ کنند واین کار بدان سبب است که ایشان ، اهل علم و اهل لغت نمى‏ باشند و مفهوم و مصداق واژه ‏ها را نمى‏ شناسند .سپس مؤلّف مى‏ کوشد مخالفت آنان را در فهمِ صریح سخنانِ کسى که ادّعاى پیروى‏ اش را دارند و شیخ الاسلام و سَلَف خود مى‏ شمارند ـ مانند ابن تیمیّه و ابن قیّم ـ اثبات کند .در اینجاست که نویسنده به داعیان وهّابى یادآور مى‏ شود که براى فهم کلمات علما ، لازم است به اهل علم و فهم (اهل دانش و بینش) مراجعه کنند .مؤلّف در هر فصل و مسئله‏ اى ، وهّابیان را بر لوازم آرا و نظراتشان و پیامدهاى فاسدى که بر فتواهاى خاص آنها مترتب مى‏ شود ، حسابْ‏رسى مى‏ کند و مى‏ گوید :[ آیا ] همه این سرزمین‏هاى اسلامى به نظر شما سرزمینِ حَرْب است واهلِ آن کافرند ؟! همه ‏شان نزد شما از مشرکانى‏ اند که از ملّت اسلام خارج شده‏ اند ؟!در این صورت باید گفت : « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ »[۷] .پس از آن ، مؤلّف به مسئله نذرها و در خواست [ حاجت ] از غیر خدا ، اشاره مى‏ کند که در میانِ امّت اسلام ، تنها وهّابیان آن را از اسباب تکفیر مسلمانان مى‏ شمارند . مؤلّف در هریک از این دو موضوع ، سخنانِ ابن تیمیّه و ابن قیّم رامى‏ آورد و نشان مى‏ دهد که وهّابیان کلام این دو را نفهمیده‏ اند و عباراتِ طولانى‏ اى که از آنان نقل مى‏ شودبرخلاف غرض و مدّعاى آنان دلالت دارد ؛ چنان که اعمالى را که به پا مى‏ دارند ، به وضوح ، با عباراتى که بخارى و مسلم آورده ، مخالف است .آن گاه مؤلّف به مسئله تبرّک و لَمس قبرها و طواف دور آنها مى‏ پردازد و ازفقهاى حنبلى حرام نبودن این کار را نقل مى‏ کند [ و مى‏ گوید که ] مذهب احمد بن حنبل ، همین است .سپس موضوع معذور بودن جاهل را به اجماع اهل سنّت یادآور مى‏ شود و اینکه آن یکى از اصولشان است ، حتّى ابن تیمیّه و ابن قیّم به آن اعتراف کرده‏ اند .پس از مقدّمه ، در فصول کتاب ، اصل اسلامى را اشاره مى‏ کند که چکیده ‏اش این است که : به فرض از فرقه‏ هاى اسلامى چیزى بروز یابد که بتوان آن را کفر نامید ، این کفر ، آنان را از ملّت اسلام خارج نمى‏ سازد و با این کار مشرک نمى‏ شوند .آن گاه مؤلّف به فرقه ‏هایى اشاره مى‏ کند : خوارج و افکارشان ، اهل ردّه واحکامشان ، قدریّه ومذاهبِ آنان ، اشعریّه و آرایشان ، مُرجِئَه و اَقوالِ آنها ، جَهْمیّه و ادّعاهایشان .و مى‏ نویسد :مذهب سَلَف ، عدم تکفیر این فرقه‏ هاست ؛ با وجود شدّتِ انحرافشان هیچ کس ـ حتّى ابن تیمیّه و ابن قیّم ـ آنان را تکفیر نکرده‏ اند .و امامانِ اهل سنّت به کفرشان حکم نکرده ‏اند ، حتّى رئیس مذهبِ وهّابیان امام احمد بن حنبل .و از شخص ابن تیمیّه نقل مى‏ کند که مى‏ گوید :تکفیر مسلمانان از قبیح ‏ترین بدعت‏ هاست و شالوده بدعت‏ هاى دیگرمى‏ باشد .مؤلّف یادآور مى‏ شود که : داعیانِ وهّابى با همه این اصول و جمیع این سخنان وتمامى این ائمّه ـ حتّى ابن حنبل و ابن تیمیّه و ابن قیّم ـ مخالفت ورزیده ‏اند .آن گاه مؤلّف ذکر مى‏ کند که امامانِ مذاهب چهارگانه اهل سنّت ، هیچ کس را به مذاهب فقهى‏ شان و نظراتِ عقیدتى‏ شان ملتزم نمى‏ کردند ، و عرصه را براى مردم بازمى‏ گذاشتند ، لیکن وهّابیان مردم را با زور اسلحه و ترساندن و تهدید ، بر پذیرش عقایدشان مجبور مى‏ سازند .سپس مؤلّف ، اتفاق اهل سنّت را بر عدم تکفیر مطلق مسلمانان ، نقل مى‏ کند [ ویادآور مى‏ شود که ] وهّابیان با این اتفاق مخالفت مى‏ ورزند .آن گاه اشاره مى‏ کند که : ایمان ظاهرى به اظهار شهادتین است ، و با همین ایمان ،خونِ شخص محترم دانسته مى‏ شود و احکام اسلام بر او جارى مى‏ گردد ؛ این سخن مسلّم است حتّى نزد ابن تیمیّه و ابن قیّم ، لیکن وهّابیان آن را نمى‏ پذیرند .سپس مى‏ گوید : تقلید کسى رواست که در او ـ به طور حتم ـ شروط [ فهم ] علم دین فراهم آید ، و وهّابیان اهل استنباط نمى‏ باشند ؛ زیرا آنان نه مقصودِ خدا را درکتابش درمى‏ یابند و نه معانى الفاظ سنّت را و نه سخنِ علماى اسلام را .پس از آن مؤلّف به شرحِ قضیّه «الحدودُ تُدْرَءُ بالشبهات» ـ حد با شُبهه دفع مى‏ شود ـ مى‏ پردازد و اینکه مخالفان وهّابیّت براى خود دلایلى دارند ؛ از این رو بایداسم کفر و شرک از آنان زدوده شود ، کفر و شرکى که داعیان وهّابى بر هر کسى که موافقشان نیست مى‏ گذارند و به مجرّد آن به غارت و قتل و ضرب و آزار ، دست مى‏ یازند .و نصّى از ابن تیمیّه مى‏ آورد که دلالت بر معذور بودن مسلمانان [ در عقایدشان ]است .سپس مى‏ نویسد :آیا مى‏ پندارید که این امورى که فاعلشان را تکفیر مى‏ سازید اجماعى است ؟ هشت صد سال از قرنِ امامان سپرى شد با وجود این ، از یکى از علماى مسلمانان روایت نشده که آنها کفر است ! بلکه هیچ خردمندى این گمان را نمى‏ کند .به خدا سوگند ، لازمه سخن شما این است که همه امّت پس از زمانِ امام احمد (عالمان، اَمیران و توده مردم ، همه‏ شان) کافر و مرتد [ از دین ] اند.پس در این صورت « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ »[۸] .خدایا کمک ، خدایا خودت یارى کن ، اى واى ، به فریاد برسید !!یا مى‏ گویید ـ چنان که بعضى از عوامتان بیان مى‏ دارند ـ حجّت جز به شما استوار نگردید ، و پیش از شما دین اسلام شناخته نشد !!اى بندگان خدا ، بیدار شوید . این فهم شما که مى‏ گویید : «این کارها شرکِ اکبر است» فهمِ خطاست .آن گاه مؤلّف آنچه را مایه نجاتِ امّت اسلامى ـ براساس نصوص ـ است درضمن فصل‏ هایى مى‏ آورد .پس از آن به حقیقت شرک و اَقسام آن مى‏ پردازد .و سپس حقیقتِ اسلام و ویژگى‏ هاى مسلمان را از میانِ پنجاه و دو حدیث ـ که از صحیح بخارى و مسلم و مسند احمد و سنن و جوامع مشهور حدیثى استخراج کرده ـ بیان مى‏ کند ، و بر صحّت اسلامِ همه فرقه ‏هاى اسلامى و نجاتشان در روزقیامت و جایز نبودن تکفیرشان ، شاهد مى‏ آورد ، چه رسد به کشتار و غارتِ اموال واسارتِ زن و فرزندانشان ؛ چنان که داعیان وهّابیّت امروز در مناطق مختلف عالمِ اسلام مرتکب آن مى‏ شوند .به این ترتیب اَصحاب دعوتِ سَلَفى وهّابى ـ در برابر حجّت‏هاى این کتاب ـ در حیرت فرو رفته ‏اند ، و متعرِّض آن نمى‏ شوند مگر با اِغفال و ترک (اظهار بى‏ خبرى ورهاسازى) .به زبان مشهور حسن اردنى اعتراف کرده ا‏ند که گروه‏ هایى از اهل نجد (سرزمین وهّابیّت) از اسلام برگشتند و آیین وهّابیّت را به دور افکندند و از زنجیر اسارتِ آن خود را آزاد ساختند و به دین حقّى متلزم شدند که این کتاب ثابت مى‏ کند ، و حمدخداى را که پروردگار جهانیان است .ویژگى‏ هاى این کتاب ضمن تحقیقِ کتاب به امتیازات زیر در آن آگاه شدیم :
۱ . بحث منطقى و علاج ریشه ‏اى و بنیادى افکار ، که اندیشه‏ هاى ناصواب را ازریشه مى‏ سوزاند آن گاه به تدریج بالا مى‏ آید تا اینکه دهان خصم را مى‏ بندد .
۲ ـ اعتماد مستقیم بر آیات و سپس بر اَحادیثِ سنّت ـ که از صحیح بخارى و مسلم گرفته شده‏ اند ـ آن گاه تکیه بر سخنان علما ؛ به ویژه سَلَفِ داعیان وهّابیّت که ابن تیمیّه و ابن قیّم ‏اند ، دو شخصى که وهّابیان به سخنشان احتجاج مى‏ کنند و شیخ الاسلامِ خودمى‏ شمارند .
۳ . مناقشه با وهّابیان در فهمِ عبارات و اَلفاظ کتاب و سنّت ، و اثبات اینکه آنان نسبت به اسلوب ‏هاى کلام و فهم واژه ‏ها،شناخت [ درست ] ندارند .
۴ . ساکت و قانع ساختن طرف‏داران وهّابیّت ، با ارائه تصرّفات و التزامات وهّابیان(که با قواعد علم و توحید و شریعت مخالف است) در برخورد با مسلمانان به تکفیرو ایذاء واجبار به کارهایى که نمى‏ خواهند و اعتقاد ندارند، بلکه قتل و غارت و تجاوز.روش ما در تحقیق کتاب کار ما در این کتاب براساس نسخه ‏اى است که ر سال ۱۳۰۶ ق در هند به چاپ رسید و در «ایشق کُتْبَوى» ترکیه ، با عکس‏بردارى از آن ، چاپ مجدد شد .شیوه‏ هاى زیر را در این کتاب به کار گرفتیم :
۱ . به آدرسِ آیات در قرآن اشاره کردیم و ضبطِ صحیح کلمات را آوردیم .
۲ . احادیث را از مصادرى که در متن ذکر شده ـ و نیز از دیگر مصادر ـ استخراج کردیم ؛ و آیات و احادیث را در فهرست جامعى (در پایان کتاب) گرد آوردیم تامراجعه به آن آسان باشد .
۳ . در حد امکان اقوال منقول را درآوردیم و بر حسب مهم‏ترین جاهایى که آن قول آمده بود ، برایش فهرستى قرار دادیم .
۴ . براى توجیه خواننده و تهیه فهرستى جامع ـ که دربردارنده محتواى کتاب باشدـ میان دو کروشه [] عناوین توضیحى را براى مطالب کتاب افزودیم .
۵ . براساس تولید فنى رایج در عصر حاضر ، به پارگراف‏ بندى و نشانه ‏گذارىکتاب اقدام کردیم تا ] مطالب آن ] با ذوق خوانندگان تناسب یابد و فهمِ آن آسان گردد .
۶ . فهرست آیات ، احادیث ، اقوال ، واژه‏ هاى مصطلح و فهرست مطالب کتاب را[ در پایان ] قرار دادیم .
۷ . این مقدمه را که [ از نظر گذشت و ] اکنون در پایان آن هستیم ، آوردیم .در همه اینها با اخلاص براى خدا کوشیدیم و او را جهت توفیقى که به ما دادسپاس‏گزاریم و فزونى فضل و احسانش را خواستاریم و از او مسئلت داریم که به بزرگى و کرمش از ما خشنود باشد ، چه او صاحب جلال و باکرامت است .
و درود و سلام بر سیّد مردمان ، محمّد و آل گرامى‏ اش ، و اَصحاب اَمین وبزرگوار  او .(گروه تحقیق)
[۱] .  سوره یوسف ۱۲ آیه ۲۶ .
[۲] .  سوره احقاف ۴۶ آیه ۱۰ .
[۳] .  سوره یوسف ۱۲ آیه ۲۶ .
[۴] .  نگاه کنید به ، الأعلام ۳ : ۱۳۰ .
[۵] .  کتب حذّر العلماء منها ۱ : ۲۷۱ .
[۶] .  نگاه کنید به ، الأعلام ۳ : ۱۳۰ .
[۷] .  سوره بقره ۲ آیه ۱۵۶ .
[۸] .  سوره بقره ۲ آیه ۱۵۶ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


− یک = 8

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>