واکاوى سخن عُمَر-معماى ازدواج عمر با اُمّ کلثوم

واکاوى سخن عُمَر-معماى ازدواج عمر با اُمّ کلثوم

با بررسى  مآخذ این ماجرا درمى ‏یابیم که بارِ سیاسى  آن بیش از اَبعاد اعتقادى  یاعاطفى  آن است و عمر بن خطّاب به اندازه ‏اى  که در این ازدواج امور دیگر را مد نظرداشت ، در پى  نَسَب و خویشاوندى  و دامادى  نسبت به [ خانواده ] رسول خدا نبود . اگر به راستى  عمر قرابت با پیامبر را مى ‏خواست و خود را تنها همدم شایسته براى اُمّ کلثوم مى ‏دانست ، آیا از حُسن صحبت (و همدمى ) عمر بود که از ساق اُمّ کلثوم جامه پس زند یا او را به سینه ‏اش بچسباند یا ببوسد یا … ؟!آیا اُمّ کلثوم ـ دختر على  ـ از کنیزکان زرخریدى  بود که ستبرى  ساق‏ ها وتندرستى ‏شان مطلوب است تا کامروایى  از آنها لذت ‏بخش‏تر صورت گیرد و در
کام‏جویى  بهتر باشند ؟! یا اینکه : اُمّ کلثوم ، کریمه بنى  هاشم و دختر رسول خدا و على و فاطمه ، انسان آزادى  بود که عمر ادعا کرد از راه ازدواج با او مى ‏خواهد به خدا ورسولش نزدیک شود ! آیا به راستى  عمر با این کارش ، مى ‏خواست شایستگى ‏اش را بنمایاند ؟ و اثبات کند که چونان او هیچ کس دیگر نمى ‏تواند همسرى  نیک و لایق براى  ام کلثوم باشد ؟!

هنگامى  که رفتار عمر را با اُمّ کلثوم ـ به حسب منابعى  که گذشت ـ با ادعاى  اومقایسه کنیم ، چه فهمیده مى ‏شود ؟ اگر عمر دوست داشت منزلت رسول خدا را درباره فرزندانش پاس دارد و با دخترفاطمه و على   علیهماالسلام ازدواج کند ، آیا برایش روا بود که بدین شیوه رسوا زن بگیرد ؟! آیا درست است که على  دخترش را بیاراید و سوى  مرد بیگانه‏ اى  که دلباخت ه‏اش شده بفرستد ؟! بر فرض موافقت على  با این ازدواج ، آرایش دختر وقتى  صورت مى ‏گیرد که وى براى  زناشویى  آمادگى  داشته باشد ، از سویى  این امر ، کارى  است زنانه ؛ چنانچه رسول خدا  صلى ‏الله علیه‏ و‏آله  از زنان خواست که فاطمه زهرا  علیهاالسلام را براى  على   علیه ‏السلام آراسته سازند . براساس متون حدیثى  و تاریخى  ، على   علیه ‏السلام به زناشویى  دخترش با عمر تمایل نداشت ، آیا درست است که او را بیاراید و سوى  عمر بفرستد ؟ اگر عمر بن خطّاب به راستى  خواستار قرابت و نیل به شفاعت پیامبر در آخرت بود بر ازدواج با طفل صغیرى  که به سن بلوغ و رشد نرسیده ـ بدین شیوه تحقیرآمیز ـ اقدام نمى ‏کرد . مِسْوَرِ بن مَخْرَمَه روایت کرده است که پیامبر  صلى ‏الله علیه‏ و‏آله  فرمود :فاطمةُ بضعةٌ منّی یَقْبِضُنی ما یَقْبِضُها ویَبْسُطُنی ما یَبْسُطُها ، وإنّ الأنساب یوم القیامة تَنْقَطِعُ غیر نَسَبی وسَبَبی وصَهْری[۱] ؛فاطمه پاره تن من است ! هرکه او را اندوهگین سازد ، مرا افسرده وغمگین مى ‏کند ؛ و هرکه او را شاد سازد ، مرا مسرور مى ‏کند . نَسَب‏هاروز قیامت مى ‏گُسَلد جز پیوندهاى  نَسَبى  و سَبَبى  (و افتخار) دامادى ‏ام .آیا این کار و رفتار عمر با اُمّ کلثوم ـ و موضع‏گیرى ‏هاى  دیگرش نسبت به فاطمه ـ ناخشنودى  و خشم خدا و رسولش و فاطمه را برنمى ‏انگیزاند ؟ بسا در سخن پیامبر  صلى ‏الله علیه‏ و‏آله  تعریض [ و گوشه ‏اى  ] است به عُمَر ـ اگر تصریح به اونباشد ـ و اَمثال او ، آنان که به خاندانِ پیامبر بدى  کردند و به رسول خدا خیانت ورزیدند : از ابو سعید خُدرى  روایت شده است که گفت : شنیدم رسول خدا مى ‏فرمود :مردانى  مى ‏گویند خویشاوندى  رسول خدا سودى  نمى ‏بخشد ؟! به خدا سوگند ، خویشاوندم در دنیا و آخرت به من وصل است .اى  مردم ، من کنار حوض بر شما وارد مى ‏شوم . در آن هنگام ، مردى مى ‏گوید : اى  رسول خدا ، من فلانى  فرزند فلانى ‏ام ! دیگرى  مى ‏گوید :من فلانى  فرزند فلانى ‏ام ! مى ‏گویم :أمّا النَسَب ، فقد عَرَفْتُه ولکنّکم أَحْدَثتم بعدی وَارْتَدَدْتُم القهقرى  ؛نَسَبتان را شناختم ، لیکن شما بعد از من بدعت گذاردید و به واپس بازگشتید !(این حدیث را ابو یَعلى  روایت مى ‏کند و رجال آن صحیح است)[۲] .آنچه را علماى  مدرسه اجتهاد و رأى  و دنباله ‏روهاى  خلفا براى  توجیه کار عمر بن خطّاب گفته‏ اند ، تا چه حد مى ‏توان صحیح دانست ؟ مى ‏گویند : عمر از بوسیدناُمّ  کلثوم و او را در آغوش فشردن و پس زدن دامنش نظرِ بد و شهوانى  و جنسى نداشت ! چرا که اُمّ کلثوم در سنّى  نبود که در وى  طمع ورزد و پس از آن ماجرا [ نیز ]بالغ نشد و شأنِ خلیفه والاتر از این کار زشت است[۳] !اگر این سخن درست باشد ، چه بگوییم درباره آنچه حضرت اُمّ کلثوم از انگیزه عمر ـ هنگام برخورد و رفتار عمر با خود ـ بر زبان آورد ، در حالى  که قصد عمر او بود ؟ آیا فهمِ بزرگان اهل سنت وجماعت ـ پس از هزار سال ـ به صواب نزدیک‏تر است یا فهم حضرت اُمّ کلثوم که درگیر این ماجرا بود و از نزدیک منظور عُمَر رادرمى ‏یافت ؟ این سخن اُمّ کلثوم که به پدرش گفت : «أرسلتَنی إلى  شیخ سوء» (سوى  شیخ بدى مرا فرستادى ) بر چه دلالت مى ‏کند ؟ یا این سخنش که گفت : «إن لم تکن أمیرالمؤمنین لَلَطَمْتُ عینیک» ؛ اگر امیرالمؤمنین نبودى  ، مُشت به چشمت مى ‏زدم . آیا این عبارت‏ها دلالت نمى ‏کند که اُمّ کلثوم ، غرایز شهوانى  را در وجودِ عُمَر حس کرد ؛ نیازهاى  جنسى ‏اى  که بعضى  مى ‏کوشند آن را توجیه کنند و تاریک و مبهم جلوه دهند .

سن اُمّ کلثوم

آیا اُمّ کلثوم در سنى  بود که در او طمع جنسى  شود یا نه ؟ اگر بپذیریم که اُمّ کلثوم در آخر دوران پیامبر  صلى ‏الله علیه‏ و‏آله  به دنیا آمد ، سنش آن‏گاه که امام على   علیه‏ السلام او را پیش عمر فرستاد ـ براساس گفته طبرى  و دیگران ـ حدود هفت سالگى است و اگر قائل شویم که اُمّ کلثوم در سال ششم هجرى  تولد یافت ، وى  در هنگام ازدواج یازده سال داشت [ و در آستانه بلوغ جنسى  به سر مى ‏بُرد ] و در این سن از نظرجنسى  مى ‏توانست مورد توجه باشد و ازدواج با وى  مشکلى  نداشت[۴] .
هر دو فرض ، چند برابر آنچه که براى  امیرالمؤمنین على  بن اَبى  طالب  علیه ‏السلام بد[ و دور از انتظار ] است ، سیماى  عمر را زشت مى ‏سازد .

فرض بلوغ

اگر قائل به بلوغ [ شرعى  ] اُمّ کلثوم شویم و بگوییم امام على   علیه ‏السلام او را پس از بلوغ نزد عمر فرستاد ، این کار مخالفِ شرع است . افزون بر این ، غیرتِ عرب ابا دارد ازاینکه دخترش را بیاراید و او را سوى  مردى  فرستد که به او شهوت‏ آمیز بنگرد ، سپس به سخن دخترش گوش دهد که بر زبان مى ‏آورد آن مرد ، ساقش را برهنه ساخت وبوسیدش و او را به سینه‏ اش چسباند ! هزار ضربت تازیانه بر بدن مسلمانِ غیورى  چون على  بن ابى  طالب  علیه ‏السلام ،آسان‏تراست از لب گشودن به این سخنِ ذلت آور . از سویى  تأکید امام على   علیه ‏السلام بر خردسالى  اُمّ کلثوم و زشتى  این ازدواج براى  عمردر نظرِ مردم ، بهترین دلیل بر نادرستى  سخنِ ذَهَبى  است ؛ زیرا امام علیه ‏السلام و مردم ـ در آنعصر ـ به بلوغ اُمّ کلثوم و شایستگى ‏اش براى  ازدواج یا عدم آن ، آشناتر و آگاه ‏تربودند .

فرض صباوَت (کودکى )

اگر به حسب آنچه در مصادر هست ، قائل شویم که اُمّ کلثوم کودک  [ و نابالغ ]بود[۵] در این صورت نیز مشکل دیگرى  بروز مى ‏کند که پذیرفتنى  نمى ‏نماید ؛ زیراآرایش ، از وظایف ویژه زنان است نه مردان ، و به حسب عُرف پس از موافقت برتزویج و انجام عقد صورت مى ‏گیرد نه با نارضایتى  و پیش از عقد . افزون بر این ، اگر اُمّ کلثوم ـ براساس فرض ذکر شده ـ کودکى  است که در مانند اومیل جنسى  پدید نمى ‏آید ، آراستن و فرستادن او براى  کسى  که در این حالت به زناشویى  او رغبت کند ، معنا ندارد . همین بس که پس زدن دامنِ کودک ، بى ‏هیچ
تردیدى  بر انحطاط و پستى  طرف مقابل دلالت مى ‏کند .*   *   * شما را به خدا سوگند ، آیا وجدانتان چنین رفتارى  را از پیرمردى  ـ که در ۵۷ سالگى یا ۵۹ سالگى  عمرش مى ‏باشد ـ با کودک هفت ساله (که بالغ نیست) با این شکل اهانت آمیز و تحقیر کننده ، مى ‏پذیرد ؛ به ویژه اگر دریابیم این مرد همسر بلکه همسرانى  دارد[۶] و به منزله جد (و پدربزرگ) این کودک به شمار مى ‏رود ؟زیرا [ کنیه ] عمر بن خطّاب «اَبو حَفْصَه» است و «حَفْصَه» [ دختر عُمَر ] همسررسول خداست از این رو ، عمر پدر خانم جَد اُمّ کلثوم ـ رسول خدا محمدمصطفى   صلى ‏الله علیه‏ و‏آله  ـ مى ‏باشد . اگر ما این سخنان را بپذیریم و بخواهیم به وسیله آنها بر ازدواج عُمَر با اُمّ کلثوم استدلال کنیم ، مى ‏بایست پیامدهاى  فاسد آن را بپذیریم ، و اگر این احادیث و سخنان را برنتابیم ، زناشویى  عمر با اُمّ کلثوم دروغ و استدلال به آن منتفى  است . خواننده گرامى  ، در نسبت ‏هایى  که به امام على   علیه ‏السلام در این گزارش‏ها داده شده ،نیک بیندیش و در این سخن که به اُمّ کلثوم فرمود : «إنّه زوجکِ» (همانا عُمَر شوهرتوست) . آیا نسبتِ این سخن به امام على   علیه‏ السلام براى  تحقیر و ناچیزانگارى  آن حضرت و تصحیح جایگاه و موقعیت عمر بن خطّاب و [ در یک زمان ] دست یابى  به هر دو اَمربا هم ، نمى ‏باشد ؟! اگر شرعى  بودنِ نگاه به زن را پیش از ازدواج بپذیریم ، آیا بوسیدن زن و بالا زدن دامن و با انگیزه جنسى  او را در آغوش گرفتن در اسلام جایز است ؟! اگر به صحتِ خبر تزویج و رضاى  امام على   علیه ‏السلام به آن قائل شویم ، تا حدودى امکان دارد این ماجرا صحّت داشته باشد ، لیکن [ واقع ] امر چنین نیست ؛ زیرا این متون به ناخشنودى  امام على   علیه ‏السلام و اهل بیت آن حضرت (مانند عقیل و …)[۷] به اینازدواج ، اشاره مى ‏کند . و به فرض که این خبر صحیح باشد ، امام  علیه ‏السلام اُمّ کلثوم را سوى  عُمَر فرستاد به جهت قانع شدن او به اینکه : اگر عُمَر اُمّ کلثوم را به این سن و کوچکى  بنگرد ازپیشنهاد خود و از کسانى  که پیشنهاد زناشویى  با اُمّ کلثوم را به او کرده‏ اند ، روى برمى ‏تابد و ازدواج با طفلى  چون اُمّ کلثوم را ـ که به سن بلوغ و رشد نرسیده است ـ نمى ‏پسندد . چگونه مى ‏توان این حرف‏ها را از امام على   علیه ‏السلام درست دانست و این سخنش را که به اُمّ کلثوم گفت : «عُمَر شوهر توست» قبول کرد ، در حالى  که آن حضرت غیرتمند وباشرافت مى ‏باشد . و چگونه مى ‏توان میان ناخشنودى  امام على   علیه ‏السلام ـ در تزویج اُمّ کلثوم به عُمَر ـ
ومیان آراستنِ اُمّ کلثوم و فرستان او پیش عُمَر ، جمع کرد ؟! اینها امورى  متناقض‏ اند .چگونه مى ‏توان این ماجرا را تصدیق کرد ، در حالى  که هر دو در مدینه بودند ؛ زیرامى ‏توانست در مسیرش به دار الإماره اُمّ کلثوم را ببیند و اگر به ذهن آید که مشاهده اُمّ کلثوم در خانه على  یا در راه عمر به دار الإماره یا بازار ، سخت و دشوار بود ، عمرمى ‏توانست دخترش حَفْصَه یا یکى  دیگر از همسران پیامبر یا سایر زنان را براى آگاهى  از اُمّ کلثوم و توصیف او براى  عُمَر ، بفرستد ، همان رسم وشیوه‏اى  که مسلمانان همواره در خواستگارى ‏ها به کار مى ‏برند . آیا این امور ، نقاط قوتى  در ازدواج عُمَر با اُمّ کلثوم به شمار مى ‏روند یا نقاط ضعف ‏اند ؟ در اینجا ما از خواننده مى ‏خواهیم که درباره این متون به داورى  نشیند و به وَضع(ساختگى ) یا دروغ بودن یا صحت یا سُقم وضعفِ این روایات (یا هر چیز دیگرى  که مى ‏پسندد) حکم کند .

ماجراى  مُغِیْرَة بن شُعْبَه

در اینجا نگاه خواننده گرامى  را به کلام مُغِیْرَة بن شُعبه در مکه و چگونگى  تعریض (و گوشه زدن) او به خلیفه دوم ـ عمر ـ معطوف مى ‏سازیم و اینکه وى  با سخنى  در این راستا ، مى ‏خواست ما و دیگران را بر حقایق فراوانى  آگاه سازد که تا به امروز بربسیارى  پوشیده مانده است . پیش از آنکه سخن مُغِیره را بیاوریم ، ماجراى  او را ـ آن‏گاه که از سوى  عُمَر امیرکوفه بود ـ به عنوان مقدمه مى ‏آوریم : مُغِیْرَه هر نیم روز از دار الإماره سوى  خانه اُم جمیل بیرون مى ‏آمد و ابوبَکْرَه او رامى ‏دید و مى ‏گفت : امیر به کجا مى ‏رود ؟ مُغِیره پاسخ مى ‏داد : در پى  حاجتى  مى ‏روم .ابوبَکْرَه مى ‏گفت : [ مردم به زیارت امیر مى ‏آیند و ] امیر زیارت مى ‏شود و به زیارت نمى ‏رود ! مُغِیره نزد زنى  مى ‏رفت که به وى  اُمّ جمیل ـ دختر عَمْرو ـ مى ‏گفتند و شوهرش حَجّاج بن عَتیک بن حارث جُشَمى  بود . یک روز هنگامى   که ابوبَکْرَه در غرفه‏اى  با برادران مادرى ‏اش (نافع و زیاد و شِبْل بن معبد[۸] ، که همه فرزندان سُمیّه بودند) گفت وشنود داشتند و اُمّ جمیل مذکور درغرفه مقابل غرفه آنها بود ، باد ، درِ غرفه اُمّ جمیل را گشود و آنان دیدند که مُغِیْرَه با آن زن در حال آمیزش جنسى  است . ابوبَکْرَه [ به برادرانش ] گفت : این بلایى  است که بدان گرفتار شدید [ نیک ]بنگرید ، آنان نگاه کردند تا اینکه ثابتشان شد . آن‏گاه ابوبَکْرَه از غرفه فرود آمد ونشست تا اینکه مُغِیْرَه از خانه اُمّ جمیل خارج شد ، پس به او گفت : کارت را [ در خانه أمّ جمیل ] فهمیدم از [ حکومت بر ] ما کناره گیر . مُغِیْرَه رهسپار شد تا با مردم نماز ظهر را بگزارد ، ابوبَکْرَه رفت و گفت : نه به خدا ،با ما نماز مى ‏گزارى  در حالى  که آن کار را مرتکب شدى  ؟! مردم گفتند : رهایش سازید نماز گزارَد ، او امیر است ! و ماجرا را به عمر بنویسید .به عمر نامه نوشتند . عمر فرمان داد که همه ‏شان ـ مُغِیْرَه و شهود ـ نزد او بیایند . چون درآمدند ، عمر جلسه ‏اى  تشکیل داد و شهود و مُغِیْرَه را فراخواند . نخست ابوبَکْرَه پیش آمد . عمر ریزِ هر آنچه را دیده بود از وى  پرسید .مُغِیره گفت : نیک نگریسته‏اى  ! ابوبَکْرَه گفت : دست برنمى ‏دارم تا ثابت کنم و بدان خدا خوارت سازد . عمر گفت : واللّه‏ ، کافى  نیست مگر اینکه شهادت دهى  که دیدى  آن گونه که میل درسُرْمَه ‏دان فرو مى ‏رود این کار صورت گرفت . ابوبَکْرَه گفت : آرى  ، شهادت مى ‏دهم که به همین شیوه بود . عمر گفت : مُغِیْرَه ، یک چهارم تو از بین رفت . آن گاه نافع را فراخواند و پرسید : برچه چیز شهادت مى ‏دهى  ؟ پاسخ داد : مثل شهادت ابوبَکْرَه ! عمر گفت : نه [ پذیرفته نیست ] مگر اینکه شهادت دهى  چون داخل شدن میل در سُرْمَه‏دان آن عمل صورت مى ‏گرفت . نافع گفت : آرى  [ چنین بود ] . عمر گفت : مُغِیره ، نیمِ [ جان تو ] نابود شد . سپس شاهد سوم را صدا زد و او مانند دو شاهدِ همراهش ، گواهى  داد . عمر گفت : مُغِیْرَه ، سه چهارم [ حیات و وجود ] تو ازمیان رفت . پس از آن ، عمر به زیاد ـ که غائب بود ـ نامه نوشت و او آمد . چون او را دید درمسجد جلسه ‏اى  تشکیل داد و سرانِ مهاجران و اَنصار نزدش گرد آمدند ، هنگامى  که عمر دید زیاد در حال آمدن است گفت : کسى  را مى ‏نگرم که خدا بر زبانِ او مردى  ازمهاجران را خوار نمى ‏سازد ، آن‏گاه سرش را سوى  او بلند کرد و پرسید : «چه در سردارى  اى  رسوا ساز دشمن و هلاک کننده خصم !»[۹]گفته ‏اند : مُغِیره پیش زیاد برخاست و گفت : بعد [ از آمدنِ ] عروس جاى  پنهانى براى  عطر نیست ! [ یعنى  چیزى  براى  مخفى  کارى  ندارم ] اى  زیاد ، خدا و قیامت رایاد کن ! خداى  متعال و کتاب و پیامبر او و امیر مؤمنان [ عمر ] خونم را پاس داشته ‏اندمگر اینکه بیش از آنچه که دیده‏اى  بر زبان آورى  . منظره زشتى  که دیدى  تو را وا ندارد
که به آنچه ندیده‏اى  گواهى  دهى  ! [ با این سخن ] از چشمان زیاد اشک ریخت و صورتش سرخ شد و گفت : اى  امیرمؤمنان ، آنچه نزد سایرین ثابت شده براى  من ثابت نیست ، لیکن مُغِیْرَه را بالاى  آن زن دیدم و صداى  نفس نفس زدن وى  را مى ‏شنیدم ، و مُغِیره را بر شکمِ عریانِ جمیله دیدم !عمر گفت : دیدى  که چون میل در سُرْمَه‏دان فرو مى ‏رفت ؟ زیاد گفت : نه ، … با این سخن ، عمر «اللّه‏ أکبر» را بر زبان جارى  ساخت و گفت : به طرف آنان برو تا تازیانه ‏شان بزنم . آن گاه عمر برخاست و به ابوبَکْرَه هشتاد تازیانه زد و دو نفر دیگر را نیز تازیانه نواخت [۱۰] و سخن زیاد او را به شگفت آورد و حدّ را ازمُغیره برداشت  !ابوبَکْرَه پس از آنکه تازیانه خورد ، گفت : شهادت مى ‏دهم که مُغِیْرَه این کار راانجام داد [ و با اُم جمیل زنا کرد ] عمر خواست او را دوباره حد بزند ، على  بن ابى  طالب گفت : اگر او را حدّ زدى  ، دوستت [ مغیره ] را سنگسار کن ! پس عمر او راواگذاشت . عمر از ابوبَکْرَه خواست که توبه کند ! ابوبکره پرسید : مرا توبه مى ‏دهى  تا شهادتم را بپذیرى  ؟ عمر پاسخ داد : آرى  . ابوبَکْرَه گفت : تا زنده ‏ام میان دو نفر شهادت نخواهم داد . چون آنان [ شهود ] حد زده شدند ، مُغِیره گفت : اللّه‏ أکبر ، حمد و سپاس براى خدایى  که شما را خوار و ذلیل کرد ! عُمَر گفت : خدا هر جا که تو باشى  خوار سازد[۱۱] .ابن شَیْبَه در کتاب «أخبار البصره» روایت مى ‏کند که : چون ابوبَکْرَه تازیانه زده شد ،مادرش دستور داد گوسفندى  آورند ، آن را ذبح کرد و پوست آن را بر پشتِ ابوبکره گذاشت . گفته ‏اند : این کار به جهت شدت تازیانه ‏ها بود[۱۲] .و عبدالرحمان بن ابى  بَکْرَه حکایت مى ‏کند که : پدرش سوگند یاد کرد که تا زنده است با زیاد سخن نگوید و هنگامى  که درگذشت وصیّت کرد که زیاد بر او نمازنگزارَد و ابو بَرزه اَسْلَمى  بر وى  نماز گزارْد که پیامبر  صلى ‏الله علیه‏ و‏آله  میان او و ابوبَکْرَه پیوندبرادرى  بسته بود .ثُمَّ إنّ أُمّ جمیل وافَقَتْ عمر بن الخطّاب بالموسم و المُغیرة هناک ، فقال له عمر [ مُعَرّضاً به ] : أَتَعْرِفُ هذه المرأه یا مُغیرة ؟ قال : نَعَم ، هذه أُمّ کلثوم ،بنت علی [ مُعَرِّضاً بعمر لتفکیره بها وإصراره على  الزواج منها ] .فقال عمر : أَتَتَجاهَلُ عَلَیّ ؟! واللّه‏ ما أظُنُّ أبابکرة کَذِبَ علیک ! وما رأیتُک إلاّ خِفْتُ أن أُرْمى  بحجارة من السماء[۱۳] ؛بارى  ، امّ جمیل هنگام حج با عمر بن الخطّاب همراه شد و مُغیره آنجابود ، عمر [ به تعریض و کنایه ] از مُغیره پرسید : آیا این زن رامى ‏شناسى  ؟ !مُغِیره [ نیز از باب تعریض به عمر و دل مشغولى  زیادِ او به ازدواج با امّ کلثوم و اصرار بر  آن ] پاسخ داد : آرى  ، این اُمّ کلثوم دخترعلى  است !عمر گفت : آیا براى  من خود را به نادانى  مى ‏زنى  ؟! به خدا سوگند گمان نمى ‏کنم ابوبکره بر تو دروغ بسته باشد … دقت کنید ! مکان و تاریخ این گفت وگو در مکه هنگام مراسم حج است که به نظرمى ‏رسد پیش از ازدواج ادّعا شده عمر با اُمّ کلثوم باشد . [ به هر حال ] چه این سخن مُغیره پیش از ازدواج مذکور باشد و چه بعد از آن ،تعریض (و گوشه زدن) به عمر بن خطاب و امام على  بن اَبى  طالب  علیه ‏السلام ـ با هم ـ در آن هست ؛ زیرا در تشبیه امّ کلثوم ـ دختر على   علیه ‏السلام ـ به اُمّ جمیل فاحشه ، آشکارا ، کاستنِ منزلتِ امام  علیه‏ السلام هدف است ؛ چنان که تعریض (و گوشه زدنِ) بیشتر به عمر بن خطاب
متوجه است ؛ زیرا مشاجره میان عمر و مُغِیره مى ‏باشد هنگامى  که عمر به مُغِیره گوشه زد ، وى  در پاسخ خواست بگوید : اى  عمر (درمانند این امور) تو کم از من ندارى  ؛ زیرا پیوسته به اُمّ کلثوم ـ دختر على  ـ مى ‏اندیشیدى  ودل مشغول مى ‏داشتى  با اینکه وى  کوچک ونابالغ بود وبه منزله نوه ‏ات به شمار مى ‏آمد . من اگر با ام جمیل رابطه جنسى  برقرار کردم این کار با رضایت کامل او بود اما تو اُمّ کلثوم را در حالتى  مى ‏خواستى  که او کوچک بود و تو را خوش نداشت . اِصرار و پافشارى  زیادى  تو بر ازدواج با اُمّ کلثوم ، همه را در حُسن نیت و اَهدافى که ادعا مى ‏کردى  ، به شک مى ‏انداخت ؛ زیرا اگر مى ‏خواستى  با اُمّ کلثوم ازدواج کنى این کار ، هرگز جز با اعمال زور حاصل نمى ‏شد ، به ویژه آنکه بهانه‏ات در این کارخویشاوندى  با پیامبر بود . اگر در آنچه ادعا مى ‏کنى  برحق بودى  ، مى ‏بایست آن را به عقد تنها ـ بى ‏آمیزش وفرزندْآورى  ـ مُحَقَّق سازى  و به پیوند با رسول خدا از طریق دخترت حَفْصَه ، بسنده کنى  ؛ زیرا به آن ، سبب و پیوند را با هم به دست آوردى. آنچه گذشت مرورسریعى  بر مطالب کتاب‏هاى  اهل سنت در این ماجراست که مسئله را به ادعاى  قرابت و همخونى  با پیامبر بازمى ‏گردانند ، اگرچه در پشت پرده امور سیاسى  دیگرى  نهفته است . این قضیه اگر صحیح باشد ظلم دیگرى  را بر اهل بیت ثابت مى ‏سازد و بر شمارِستم‏گران [ و ستم‏هاى  ظالمان به خاندان پیامبر ] مى ‏افزاید . اگر کسى  خواستار پژوهش در مسئله ازدواج اُمّ کلثوم است مى ‏بایست بستر این ازدواج و ملابسات آن را وارسى  کند .
در این میان اهداف سیاسى  دیگرى  نیز مطرح است که مى ‏توان آنها را در ضمن آثارشیعه دریافت .
[۱] .  مسند احمد ۴ : ۳۲۳ ؛ المستدرک على  الصحیحین ۳ : ۱۵۸ در این مأخذ «وصهرى » افزوده شده است ؛ جامع الصغیر ۲ : ۲۰۸ ، حدیث ۵۸۳۴ ؛ السنن الکبرى  ۷ : ۶۴ ؛ فضل آل البیت (مقریزى ) : ۶۴ .
[۲] .  مجمع الزوائد ۱۰ : ۳۶۴ ؛ المستدرک حاکم ۴ : ۷۵ ؛ مسند احمد ۳ : ۱۸ ؛ مسند اَبى  یعلى  ۲ : ۴۳۴و دیگر منابع .
در «المعجم الأوسط ۵ : ۲۰۳» آمده است :چرا گروه‏ هایى  مى ‏پندارند که خویشاوندى  من سودمند نمى ‏باشد ؟! آن چنان که آنان پنداشته ‏اند نیست ! من شفاعت مى ‏کنم و شفیع مى ‏شوم ، حتى  آن را که من برایش شفاعت کرده‏ام شفاعت مى ‏کند و شفاعتش پذیرفته مى ‏شود تا آنجا که ابلیس براى  شفاعت و توصیه دست دراز مى ‏کند !
[۳] .  ابن حجر در «اُسد الغابه ۲ : ۴۵۷» مى ‏گوید :بوسیدن و در آغوش گرفتن عمر اُمّ کلثوم را براى نوازشِ او بود ؛ زیرا از نظر جثه و سن ، به حدى  نرسیده بود که اشتهاى  جنسى  را برانگیزد تا این کار حرام باشد ، و اگر خردسالى ‏اش نبود پدرش او را [ پیش عمر ] نمى ‏فرستاد . (نگاه کنید به ، احقاق الحق ۱۸ : ۵۵۱ ، الصوارم المهرقة : ۲۲۰) .
[۴] .  سیر اَعلام النبلاء ۳ : ۵۰ .
[۵] .  سخن امام على   علیه ‏السلام در این باره گذشت که فرمود : «إنّها لَمْ تَبْلُغ» اُمّ کلثوم بالغ نشده است یا «لأنّها صغیرة» (زیرا وى  خردسال است) یا «أنّها صبیة» (او کودک است) و دیگر احادیث که بر سن کم امّ کلثوم دلالت دارد .
[۶] .  مانند زینب ـ دختر مظعون جُمَحیّة ـ اُمّ حکیم دختر حارث بن هشام مخزومى  که پس ازشهادت خالد بن سعید بن عاص در واقعه «مرج صفر» ـ در سرزمین شام ـ او را به زنى  گرفت ؛ فاطمه (دختر ولید بن مُغِیره) که پس درگذشت شوهرش به طاعون  عمراس [ نخستین طاعون در سرزمین شام پس از اسلام ] به ازدواج عمر درآمد ؛ جمیله ، دختر ثابت اَنصاریه .
عبدالسلام ، محسن آل عیسى  در کتابش «دراسة نقدیة لمرویات عمر ۱ : ۲۲۳ ـ ۲۴۱» نام چهارده زن را مى ‏آورد که عمر با آنها ازدواج کرد و نام بعضى  از زنانى  را که عمر از آنان خواستگارى  کرد ، برمى ‏شمارد .
[۷] .  مجمع الزوائد ۴ : ۲۷۱ (به نقل از المعجم الکبیر ۳ : ۴۴ ؛ در این مأخذ آمده است که عُمَر گفت : «وَیْحَ عقیل ، سفیه أحمق» ؛ واى  بر عقیل ، سفیه احمق .
[۸] .  در شرح نهج البلاغه ابن ابى  الحدید ۱۲ : ۲۳۴ ـ به نقل از الأغانى  ۱۶ : ۷۷ ـ ۱۰۰ ـ شِبْل بن معبد ، به عنوانِ «مردى  دیگر» ذکر شده (نه برادر ابوبکره) و نیز آمده است که اُمّ جمیل همسایه ابوبکره بود و مقابلِ خانه او غرفه داشت (م) .
[۹] .  این عبارت ترجمه محتواى  این جمله است : «ما عندک یا سُلَح الحُبارى » اى  فضله هُوبَرَه ، نزد توچیست ؟سید على  خان مدنى  در «طراز اللغة ۴ : ۳۶۸ (چاپ مؤسسه آل البیت ، ۱۴۲۸)» در بخش مَثَل مى ‏نویسد :[ در مَثَل مى ‏گویند : ] «اَسْلَحُ مِنْ حُبارَى  ومن دُجاجة» . حُبارى  (هُوبَرَه) هنگام ترس فَضْلَه مى ‏پاشد و زمان امنیت جوجه مى ‏گذارد .جاحظ مى ‏گوید : «حُبارى » در دُبُر و روده‏اش مخزنى  دارد که در آن فضله آبکى  است ، هرگاه صَقْر (جَرْغ) بر او حمله آرد که شکارش کند آنها را بر او مى ‏پاشد و ریخ هُوبَرَه همه پرهاى  صَقْر را مى ‏ریزاند و در نتیجه [ از گرسنگى  ] مى ‏میرد . خدا ریخِ هُوبَرَه را هم فضل ه‏اش قرار داده و هم سلاحِ آن [ که بدین وسیله از خود دفاع مى ‏کند ] .(نگاه کنید به ، مجمع الأمثال ۱ : ۳۵۴ ، رقم ۱۸۹۵ ؛ کتاب الحیوان (جاحظ) ۲ : ۳۰۶)به نظر مى ‏رسد عمر نیز از جمله «یا سُلَح الحُبارى » معناى  مضمونى  و کنایى  را قصد کرد و مقصودش این بود که زیاد سخنى  را بر زبان آورد که در عین رسوایى  و زشتى  ، دشمنْ کوب باشد و بال و پر آن سه شاهد دیگر را فرو ریزد و آنها را از کار و اقدامى  که کرده پشیمان سازد و به تباهى ‏شان کشاند (م) .
[۱۰] .  براساس آنچه در شرح نهج البلاغه ۱۲ : ۲۳۷ ، آمده است ، ترجمه عبارت چنین است : عمرگفت : اى  مُغِیره ؛ برخیز و آنان را تازیانه بزن . مُغیره برخاست و به ابوبکره هشتاد تازیانه زد و … م .
[۱۱] .  بنگرید به ، شرح نهج البلاغه ابن اَبى  الحدید ۱۲ : ۲۳۴ ـ ۲۳۸ .
[۱۲] .  شرح نهج البلاغه ابن ابى  الحدید ۱۲ : ۲۳۸ ؛ وفیات الأعیان ۶ : ۳۶۴ ـ ۳۶۷ (متن سخن از این کتاب است) ؛ و نیز در «الایضاح (فضل بن شاذان) : ۵۵۲» و در «الصراط المستقیم ۳ : ۲۴۸» این بیان آمده است
[۱۳] .  همان .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


6 × = بیست چهار

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>