گفته اید : تصویب ، همان بداء باطلى است که با علم خداى بزرگ تنافى دارد … سپس از حقیقتِ «بداء» (که شیعه بدان معتقد است) پرسیده اید …پاسخ ما چنین است : ۱ . اگر «بداء» بدان معنا باشد که خداى متعال ، به سببِ کشفِ خطا در رأى اوّل خود ، نظرش را تغییر مى دهد ، این مطلب ، سخن باطلى است و بر خداى متعال ـ که به هر چیزى داناست ـ محال مى باشد و آیاتِ قرآن و ادلّه عقلى در بطلانِ آن صراحت دارند .اَحَدى از شیعه اهل بیت علیهم السلام به این امر ـ که بطلانِ آن بدیهى است ـ اعتقاد ندارد ،بلکه آنان مى کوشند اَمثال این یاوه ها و گمراهى ها را از ذهن هاى مردم ، بزدایند …
۲ . بدائى که ما بدان معتقدیم ، این است که : اخبارى از سوى خدا و پیامبرش درباره اَجَلها ، رزقها ، خَلق ، تندرستى ، بیمارى ، … براساسِ آنچه حکمت اقتضا مى کند و به سنّتهاى الهى و جریان طبیعى امور ، ارتباط دارد ، مى رسد … مانند : خبر از عُمر فلانِ شخص (بر اساسِ ترکیبِ جسمى و طبیعت وجودى اش ومحیطى که در آن به سر مى برد و هوایى که تنفس مى کند و …) که ۱۰۰ سال است …فرض مى کنیم این میزان از عُمر براى او ، در «لوح محو و اثبات» نوشته شده وفرشتگان بر آن آگاهاند … و خداى متعال پیامبرش را به آن خبر داده است و … لیکن خدا آن را در «لوح محفوظ» (لوح امضا و اجرا) ثبت نمى کند یا به پیامبرش خبرنمى دهد یا او را مى آگاهاند و فرمان مى دهد که آشکار نسازد که او نیز مى داند که این شخص به زودى به ستم یا کیفر یا شهادت در میدان جهاد … کشته مى شود یا زهرمى آشامد یا از محیط سالم به مکان آلوده به «وباء» مى رود یا از ارتفاعى مى افتد یا درسفر ، دچار حادثه مى شود یا زلزلهاى رخ مى دهد یا …هنگامى که چنین ماجرایى شکل گرفت و شخص مذکور در ۲۰ سالگى به یکى ازاین سببها به قتل رسید و مردم یا ملائکه یا پیامبر آن را دیدند ، خواهند گفت : این«بداء» است …و چنین است زمانى که خدا به مقدار عُمر فلان شخص خبر دهد و سخنى نگویداز اینکه او مى داند این شخص ، رابطه اش را با خویشاوندش مى بُرد و ۳۰ سال پیش ازآن تاریخ مى میرد یا صله رحم مى کند و ۳۰ سال بر عمرش افزوده مى شود …[ نیز ممکن است خدا پیامبرش را بر آنچه در «لوح محفوظ» ثبت است باخبرسازد … اما به او فرمان دهد که مردم را به آنچه در «لوح محو و اثبات» هست خبر دهد ،همان لوحى که مقتَضیات سنّتهاى الهى در آن نوشته شده است بدون در نظر گرفتنموانعى که عارض مى شود یا از بین مى رود یا شرایطى که پدید نمى آید یا تغییراتى که در اثر پیدایش مقتضیات جدید (که پیامدِ عوامل دیگرى هستند که ارادههاى دیگرى آنها را رقم مى زند) روى مى دهد ] .۳ . اگر عُمرى که کم و زیاد مى شود ، همان عُمرى نباشد که سُنَن الهى اقتضا دارد ،حکم به زیادتِ عُمر یا کاهشِ آن معنا نداشت . وجود حدّى مُعیّن از عمر [ یا هرچیزى ] است که درآن زیاده و نقیصه ، معناى درست مى یابد .۴ . روشن گشت که «بداء» همان ظهور شى ء بعد از خفاى آن است یا تجسّمِ آن برصفحه واقع پس از نهفتگى …اگر «بداء» به غیر خدا نسبت داده شود ، مقصود ظهور بعد از خفاء است ؛ مانند اینسخن خداى متعال که فرمود :« وَبَدَا لَهُمْ سَیِّئاتُ مَا کَسَبُوا » ؛۱ کارهاى زشتى را که کردند برایشان آشکار شد و اگر «بداء» به خداى متعال نسبت داده شود ، منظور شکل گیرى و تحقّق آن برصفحه وجود مى باشد به جهت امرى که خدا از اَزل مى داند که شخص در زمان خودش (بعد از تحقّق مقتضیات و شرایط و از بین رفتن موانع) شایستگى آن را دارد .و این ، مانند شکل گیرى است که بر صفحه واقع ـ مطابق با علم خدا ـ در مورد«قبله» روى داد ، فرمود :« وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مِن یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُعَلَى عَقِبَیْهِ » ؛ ۲و قبلهاى را که بر آن بودى (بیت المقدس) قرار ندادیم مگر براى اینکه معلومداریم چه کسى از پیامبر پیروى مى کند و چه کسى واپس مى گراید.و فرمود :« وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُـجَاهِدِینَ مِنکُمْ وَالصَّابِرِینَ وَنَبْلُوَا أَخْبَارَکُمْ » ؛۳ شما را بیازماییم تا بدانیم کدامتان مجاهد و بُردبارید ، و خبرهاتان را وارسى کنیم .آیات دیگرى [ نیز ] وجود دارند که در این زمینه قرار مى گیرند …در مورد روزى ها (و دیگر چیزها) همین سخن جارى است ؛ چیزهایى که اندازه آن در «لوح محو و اثبات» نوشته مى شود ، سپس موانعى پدید مى آید که گویاى آن نیست یا شرایط [ لازم ] از بین مى رود و آنچه را سنّت الهى اقتضا داشت محومى گردد ؛ و آنچه بر صفحه وجود ـ بالفعل ـ تحقّق مى یابد ، مستند به مقتضیاتى است که فراهم آمده یا شرایط و موانعى که از میان رفته اند …[ از موارد «بداء» در قرآن ، قصّه یونس و قوم اوست ، و داستانِ ذبح اسماعیل (سپس فدیه آن به ذبح عظیم) و بسا قصّه نوح و فرزندش نیز از این قبیل باشد ] .۵ . اگر امر چنین نبود ، لوح محو و اثبات و «لوح محفوظ» (که همان «اُمّ الکتاب»است) وجود نداشت . لوح محفوظ (یا کتابِ مادر و اصلى ) همان گنجینه نهانِ علم الهى است که خداى متعال آن را ویژه خود ساخت [ فرشتگان را بر آن نمى آگاهاند وگاه بعضى از پیامبران و اولیائش را باخبر مى سازد ] .از رهگذر مطابقت آنچه در «لوح محو و اثبات» است با آنچه در «لوح محفوظ»ثبت است ، معناى «بداء» تبلور مى یابد .۶ . پیداست که سنن الهى ، مجموعهاى منظم از قوانینى است که در دائره «قانونِ علیّت» سامان مى یابند ؛ اراده خداى متعال بر این است که حرکتِ عالم هستى وحیات ، پیرو «قانون علیّت» باشد .. .اختیارِ انسان ، از جمله این سنّتها و اسباب و عوامل است .وقتى که خداى متعال از میان عناصرى که در هستى انسان نقش دارند ، نظامى راپدید مى آورد که در میزان عُمرها تأثیرگذار است ، نیز مى تواند خود عمرها را تابع شرایطى سازد که گاه در محیط (و هوا و غذا وحالاتِ روانى مختلف و …) فراهم است و گاه فراهم نمى باشد .چنان که گاه موانع و بازدارندههایى قرار مى دهد و این اراده خود انسان است که موجباتِ قتل خویش را برگزیند یا نگزیند ؛ و گاه موانع ، خواسته هاى دیگران اند واسباب قتل او را فراهم مى سازند یا هم فراهم نمى سازند .افزون بر این ، اراده خداى متعال ـ همچنان ـ به عنوان علّتِ تامّه باقى مى ماند و برهمه علل واسباب و مسبّبات ، غالب است و ذاتِ بارى تعالى ، گاه اسباب و علل را(براساسِ مسیرى که براى احوال حیات و دگرگونى هاى آن و شرایط و موانعى که پدید مى آید ، ترسیم کرده است) از بین مى برد مگر هنگامى که اِعمالِ آنها با مقامِالوهیّت تنافى یابد .از موارد این تنافى جایى است که اِعمال اراده خدا ، مصداق ظلم قرار گیرد یا باوَعْدِ الهى در تناقض افتد یا …خداى متعال مى فرماید :« وَلاَ یَظْلِمُ رَبُّکَ أَ حَداً » ؛۴و پروردگارت ، به هیچ کس ستم نمى کند .و فرمود :« لاَ یُخْلِفُ الْمِیعَادَ » ؛ ۵خدا در «میعاد» [ وعدهاى که در لوح محفوظ ثبت است ] تَخَلُّف نورزد .۷ . با این بیان ، و بر اساسِ قانون «بَداء» (به بیانى که گذشت) آشکارا بطلانِ این سخن روشن مى شود که گویند : «خداى متعال ، محکومِ قَدَر [ و مقدّرات ] خویش است» و «پس از آنکه همه چیز تا روز قیامت نوشته شد ، قلم [ سرنوشت ] خشک شد[ و هر نوع تغییر و تبدیل از میان رفت و قلم از کار افتاد ]» و «خداى متعال ـ پناه مى بریم به ذات او از این سخن ـ دست بسته است» .چنان که خداى متعال نقل مى کند :« وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُمَبْسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ » ؛۶ یهود گفتند : دست خدا بسته است ! دستِ خودشان بسته باد و نفرین بر آنان به سبب این سخنِ توهین آمیزشان ؛ دستِ خدا باز است و هرگونه که خواهدانفاق مى کند .هنگامى که عدم اعتقاد به «بداء» بدین معنا باشد که خدا از کار عالَم هستى فارغ گشت ، دستِ خدا بسته است و نمى تواند در آنچه نوشته و ثبت شده ، تصرّف کند …گمان نمى کنم هیچ کس جرأت کند این حرفها را بر زبان آورد ؛ چراکه خداى متعال ـبه صراحت ـ یهود را بر چنین گفتارى مى نکوهد و چنین نگرشى ، پیامدهاى منفى خطرناکى دارد ، که اندکى بعد به آنها اشاره مى کنیم .فواید اعتقاد به «بداء»اعتقاد به «بداء» روح امید و آرزو را در انسان زنده مى سازد و مى پروراند و او راوامى دارد که خط مشى هایى را [ در زندگى براى خود ] ترسیم کند و برنامه ها بریزد وبراى رهایى از موانع و عوامل بازدارنده و تغییرِ معادلات [ و وضع نابسامان موجود ]بکوشد .علاّمه مجلسى رحمه الله سه فایده براى «بَداء» برمى شمارد :الف) اینکه خداى سبحان ، براى کاتبانِ لوح [ محو و اثبات ] و براى فرشتگان که برامور آگاه اند ، لُطف خویش را به بندگانش بنمایاند و آنان را در دنیا به شایستگى هاشان برساند و در نتیجه معرفتشان به خدا افزون گردد .ب) اینکه بندگان (از طریقِ اِخبار پیامبران و حجّتهاى الهى ) بدانند که هر عمل خوب یا بدشان [ در زندگى آنها ] اثرگذار است و همین آگاهى از آثارِ اعمال ، آنان را به نیکى ها برانگیزاند و از بدى ها باز دارد …ج) هرگاه انبیا و اوصیا علیهم السلام از «لوح محو و اثبات» خبر دهند و سپس خلافِ آن رابر زبان آورند ، بر مردم است که سخن آنان را گردن نهند و در این اذعان ، تکلیف برمردم شدّت مى یابد و پاداش آنها فزونى مى یابد ؛ چراکه بى هیچ تردیدى، این تسلیم آنها ، بى اجر و مزد نمى ماند …۷ پیامدهاى منفى عدم اعتقاد به «بداء»اینکه انسان را به تنبلى و نوکرمآبى مى کشاند و روح زندگى و نشاط و توانمندى را از او مى گیرد تا آنجا که وى ، عنصرى فعّال و کارآمد در [ پهنه ] حیات ، به شمارنمى آید .نفى «بداء» انسان را سوى ناامیدى کُشنده و ناکامى و شکست روحى … [ ونا امیدى از رحمتِ خدا ] مى کشاند .قائل نشدن به «بداء» بدان معناست که خداى سبحان از تصرّف در عالم هستى عاجز است و بر انجام هر کارى توانایى ندارد .وقتى انسان اعتقاد یابد که پروردگارش وامانده از تصرّف است ، چرا با او ارتباط برقرار کند ؟ چرا حوایج خود را از او بخواهد یا براى رفع گرفتارى سویش توسّل جوید یا شفاى مریض و زیادت روزى (و دیگر چیزها را) از او بخواهد ؟! چنینانسانى احساس مى کند که از خدا بى نیاز است … و ارتباط با خدا توجیهِ درست ندارد …بدین ترتیب ، شخص الزامى نمى بیند در اینکه رضاى خدا را بطلبد و به حدودشرعى و ایمانى پایبند باشد … [ زیرا اَوامر و نواهى ـ پس از آنکه اثرشان را از دست دادند ـ از معناى خود تهى مى شوند ] .در صورتِ عدمِ اعتقاد به «بداء» ایمان به غیب ، مضمون و معناى خود را از دست مى دهد … چراکه غیبِ زنده و کارآمد و مؤثّر ، جاى خود را به غیب پُرقساوت وزورگویى مى دهد که جمود و خمودگى را در حیاتِ انسانى برمى انگیزد .یعنى اعتقاد به عدم «بداء» با اعتقاد به جبریّت الهى براى بشر ، مساوى است و این اعتقاد ، پیامدهاى منفى مذکور را به دنبال دارد .و امّا شیعیان که به «بداء» جاهلاند ، به مقتضاى فطرتشان عمل مى کنند . این فطرت ، آنان را به پیمودنِ راه کسانى مى راند که به این حقیقتِ فطرى استوار ، ایمان دارند .عدم اعتقاد به «بداء» به سبب جهل یا بى توجّهى ـ از نظر عقیدتى ـ اشکالى ندارد ،لیکن موجب حرمان انسان از فواید و عوایدى مى شود که خدا براى کسانى که به آن التفات کنند و به تفصیل بدان اعتقاد یابند ، فراهم کرده است .بدین ترتیب ، روشن شد که منکران «بداء» (با این نگرش که «بداء» در درون خویش ، جهل خدا را نهفته دارد و اینکه خداى متعال چیزى را نداند و سپس به آن پى ببرد…) حقیقت «بداء» را ـ آن گونه که ما تبیین کردیم ـ درنیافتند .آنچه در «لوح محو و اثبات» نوشته مى شود ، سازگار با حکمت و چیزهایى است که آفریدن و هستى دادن و نظامِ علیّت ، اقتضا مى کند با چشم پوشى از موانعى که پدیدمى آید یا مقتضیات جدیدى که رخ مى دهد و گاه بعضى از آنها از رهگذر فعل اختیارى انسان شکل مى گیرد ؛ فعلى که در قالبِ صدقه دادن یا دعا کردن یا شفاعت خواستن یا … نمود مى یابد . ۱٫ سوره زمر ۳۹ آیه ۴۸ .
۲٫ سوره بقره ۲ آیه ۱۴۳ .
۳٫ سوره محمّد صلى اللهعلیهوآله ۴۷ آیه ۳۱ .
۴ . سوره کهف ۱۸ آیه ۴۹ .
۵ . سوره آل عمران ۳ آیه ۹ ؛ سوره رعد (۱۳) آیه ۳۱ .