در تفسیر على بن ابراهیم قمى رحمه الله در ذیل آیه ۴۹ سوره نساء :« أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشَاءُ » ؛آیا سوى کسانى نمى نگرى که خویشتن را پاک سرشت مى دانند ! بلکه خدا هرکه را خواهد از پلیدى ها دور مى سازد ؛آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود :هُمُ الذین سَمَّوا أنْفُسَهم بـ «الصِدّیق» و«الفاروق» و«ذی النورین» !! …اینان همان کسانى اند که خود را «صِدّیق» و «فاروق» و «صاحب دو نور»نامیدند !! …آنگاه امام به کنایه درباره شان فرمود :« انْظُرْ کَیْفَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْکَذِبَ » ؛بنگر که چگونه بر خدا تهمت دروغ مى زنند !سپس فرمود :وهُم الذین غاصَبوا آلَ محمّد حَقَّهم ؛و آنان همان کسانى اند که حق آل محمّد را غصب کردند[ و به ناحق بر جاى آنان نشستند ] .«تفسیر قمّى ۱ : ۱۴۰»
مقدّمه مؤلّف
حمد و سپاس خداى را که پروردگارِ جهانیان است ، و درود و سلام بر سیّد وسرور ما محمّد و بر خاندان پاک او . کلیدْ واژه ها و مفاهیمى در تاریخ و شریعتِ اسلام وجود دارند که مى بایست درآنها درنگ کرد و در معانیى که در بردارند ، اندیشید ؛ زیرا این واژه ها با عقاید و احکام و سیره ارتباط دارند .«صِدِّیقَه» از این واژه هاست که در خود معانى ِ بلندى را در بر دارد ، و به مقاماتى الهى ّ اشاره مى کند . تا آنجا که نگارنده سراغ دارد رساله اى مستقل در این زمینه نگارش نیافته است ، وآنچه در سخنانِ بزرگان آمده ، اشاراتى است گذرا به معناى ِ صدّیقه که به مناسبتهاى دیگر در بحثهاى کلامى شان آورده اند ، و آن را به گونهاى نپیراسته اند که با خِرَدپژوهشگرِ بحثهاى ِ موضوعى در زمانِ حاضر سازگار باشد .براى آنکه ما هم سهمى در غِناى کتابخانه اسلامى داشته باشیم ، این پژوهش راتقدیم کردیم تا نقطه آغازى براى کارهاى آینده ما و دیگر برادرانِ پژوهشگر ومحقِّقمان باشد . زندگى فاطمه زهرا علیهاالسلام [ نه تنها ] سرشار از میراثِ تاریخى و عقیدتى و فقهى است ، بلکه در هر بخشى از زندگانیش ، درسها و عبرتها و اندرزها و سرمشق هایى وجود دارد که باید آنها را الگو قرار داد ؛ تا جایى که اسمها و القابِ آن بانو [ نیز ] اشاره به مقامات و مفاهیم والایى دارد . براى نمونه «صِدّیقه» با عصمتِ آن حضرت پیوند مى یابد ، و اشاره دارد به اینکه ازآغاز حیاتش پاک بود ؛ زیرا [ نُبوّتِ ] پدرش را تصدیق کرد و هر آنچه را او آورده بودراست دانست ، و کمالِ تصدیق خود را به آفریدگار ابراز داشت ، تا آنجا که خداى ِسبحان رضا و غضبش را وابسته رضا و خشم او قرار داد . و مانند این لقب ، «مُحَدَّثه» است که اشاره دارد به زمان پس از رحلت پیامبر صلى الله علیه وآله ؛زیرا جبرئیل نزدِ آن حضرت مى آمد و با او سخن مى گفت و دلدارى اش مى داد ، و اورا از حوادثى که براى ذُریّه اش پیش مى آید باخبر مى ساخت . و پس از این دو ، لقبِ «شَهیده» است که اشاره است به مظلومیّت آن حضرت ، واینکه پایان حیات مبارک او شهادت است . بنابراین ، نام ها و القاب فاطمه[۱] زهرا علیهاالسلام اسماء و القابى سطحى نیستند ، بلکه دربر دارنده معانى قُدسى اند که برخى خواستند آنها را بربایند و بى اساس و ملاک به دیگران ببخشند .در بعضى از روایاتِ اهل بیت ، علتِ نام گذارى فاطمه علیهاالسلام این دانسته شده که آن حضرت شیعیانش را از آتش مى گیرد و جدا مى سازد . و درباره امام على علیه السلام آمده است که آن حضرت فارِق میان حق و باطل است ؛ و از اینرو [ در راستاى نهان ساختن این فضیلت و مقابله با آن ] ، مى بینیم که اهل سنّت لقب «صدّیقه» را بر زن دیگرى اطلاق کرده اند ، چنانکه لقب «فاروق» را بر شخصِ دیگر اطلاق مى کنند به این اعتقادکه او جدا کننده میان حق و باطل است ! چه وجه شبه و ارتباطى میان این دو سخن که از پیامبر روایت شده که او درباره عمر گفت : «در امتهاى پیش از شما مُحَدَّثانى بودند ، و اگر در امت من از آنها باشد اوعمر بن خطّاب است» [۲] !یا به امام على علیه السلام نسبت داده شده این سخن که : «فرشتهاى به زبان عمر با ما سخن مى گفت»[۳] !و میان اینکه فاطمه زهرا علیهاالسلام واهل بیت پیامبر «مُحَدَّث» نامیده شدهاند ؟! نمى دانم آیا احدى با من در مدلول و معانى واژه «زهراء» و ارتباط آن با نور الهى اندیشیده است ؟ و آیا این لقب و منزلت ، تنها براى اوست ؟ یا اینکه مى توان آن را بردیگر دختران رسول خدا صلى الله علیه وآله تعمیم داد ؟ اهل سنّت به این تعمیم دست یازیدند تا عثمان بن عفّان بتواند به «ذو النورین ،صاحب دو نور» مُلَقّب شود ؛ به جهت ازدواج او با دو دختر رسول خدا یا دخترخوانده هایش ؟! شاید انسان زیرک ، بر مبادرت [ هدفمند ] خلفا و یارانشان ، براى اطلاق این اسمها و القاب بر کسانى که مى خواستند ، آگاه شود ؛ با اینکه آنان کلمه «شهید مظلوم»را بر عثمان بن عفّان اطلاق کنند ،از اطلاق کلمه «شهیده مظلومه» بر فاطمه زهرا علیهاالسلام هراس دارند . بارى ، القاب «صدّیقه» و «مُحَدَّثه» و «شهیده» ، واژه هایى اند که در درونشان معانى «عصمت» و «علم» و «مظلومیّت» را حمل مى کنند ، و به مراحلِ سه گانه حیات فاطمه علیهاالسلام اشاره دارند و به آنچه براى او و علیه او جریان یافت . و این رساله مُختصر، تنهابه توضیح یک کلید واژه ـ از واژه هاىکلیدى فراوان درتاریخ و شریعت ـ مى پردازد ؛ شایسته است در این القاب و امثال آن درنگ شود و درمضامین آن تأمّل گردد ؛ و این چیزى است که ما آرزومندیم از برادرانِمان که درباره این بانوى بزرگ ـ سلام اللّه علیها ـ در بررسى ها و پژوهش هاشان مدّ نظر قرار دهند . و در پایان از خداى ِ سبحان مى خواهم که این اثر ناچیز را بپذیرد ، و آن را درحسناتم قرار دهد و کفّاره سیّئاتم سازد ؛ و مرا به شفاعت سرورم «فاطمه زهرا علیهاالسلام»سعادتمند گرداند ؛ در حالى که صلوات مى فرستم بر او و بر پدرش و همسرش وفرزندانش به این صلوات :اللهمّ صَلِّ عَلى فاطمةَ وأبیها وبَعْلها وبنیها بعدد ما أحاط به عِلْمُک» ؛«پروردگارا صلوات فرست بر فاطمه و پدرش و همسرش و فرزندانش ، به عددآنچه علم تو به آن احاطه دارد» . و حمد خدا راست در اوّل و آخر ، و براى اوست شکر در باطن و ظاهر ؛ و صلوات او بر پیامبرش محمّد و بر آل او که پاک و پاکیزه و معصوماند .سیّد على شهرستانى [۴]هفدهم جمادى الأولى سال ۱۴۲۶ه اَیّام شهادت صدّیقه کبرى ، فاطمه زهرا علیهاالسلام
پیش گفتار
از ویژگى هاى بحث موضوعى این است که : انسان با واژه ها و اصطلاحات به ذهنیّت واقعى معامله مى کند ؛ گاه شواهد سیره و تاریخ ـ ومانند آن ـ انسان را برتحقیق این امر ناگزیر مى سازد ، به ویژه آنگاه که با واژه هاى متعارض یا مخالف یکدیگر یا متضادّى مواجه شود که امکان جمع تبرُّعى میانشان ممکن نیست ؛ چنان که توجیه شرعى یا عقلى ِ دلچسب امکان ندارد . آن که به مطالعه تاریخ اسلام و فقه و حدیث مى پردازد ،سخنانى را در مى یابد که برخلافِ یکدیگرند و گاه متناقض یا متضادّند ؛ پژوهشگر [ در اینجا ]نمى داندچگونه با آنها معامله کند ـ یا میانشان سازگارى پدید آورد ـ زیرا آنها انباشته هایى اند که از گذشته هاى دور به ما رسیده اند . این تناقض ها نزد بعضى جا مى افتد ؛ زیرا آنان مى خواهند مردمانى را که خدا ورسولش نستودند مُقَدَّس جلوه دهند ، لذا کوشیدند که میان دو روشِ ( صحابه و اهل بیت) جمع کنند ؛ ازجهتى مى بینیم که آنان محبّتِ آل پیامبر را اظهار مى دارند ، و ازجهت دیگر بیانِ آنچه را علیه ایشان جریان یافت نمى پسندند ؛ به همین جهت ازپیروان روشِ دیگر مى خواهند که از آنچه دیگران انجام دادند چشم پوشند ، با این ادعا که آنان کسانى بودند که گذشتند و رفتند ، خوب و بدشان به خودشان مربوط است ، ما را چه رسد که در کارهاى آنان درآییم ؟ این توجیه در آغاز درست و موجّه به نظر مى رسد ؛ اما با اندک تأمّلى ،آسیب پذیرى آن را درمى یابى ؛ زیرا که این مردان انسانهاى عادى در تاریخ نبودند که گفته شود : خوب و بدشان به خودشان مربوط است ، و امرشان به خدا واگذار مى شودتا دربارهشان حکم کند . بلکه اینان در شریعت و تاریخ نقش داشتند ، و بسیارى از دیدگاه هاى بعضى از مسلمانان در زمان کنونى برگرفته از آنهاست ؛ از اینرو چاره اى جز آگاهى بر سیره وسلوک آنان نیست ، چه این [ امر ] با حیاتِ اجتماعى و سیره علمى و عملى امروزه مامرتبط است ؛ زیرا : چیزها با اَضدادشان شناخته مى شوند ، پس شناخت على علیه السلام وفاطمه علیهاالسلام امکان ندارد ، مگر پس از شناخت معاویه و ابوبکر . از دیگر سوى ، باید دریابیم که حُکمِ نازل شده خدا بر زبانِ پیامبرش و حق یکى است ، و غیر آن باطل مى باشد ؛ پس اگر «علیٌّ مع الحق»[۵] ـ على با حق است ـ معاویه برباطل است ؛ و اگر فاطمه زهرا علیهاالسلام در مدّعایش راست مى گوید ابوبکر چنین نیست ، وسومى در این میان وجود ندارد ؛ زیرا خداى متعال مى فرماید :« فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ »[۶] ؛«بعد از حقّ جز گمراهى نیست ، پس کجا روى مى گردانید ؟» و پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود :سَتَفْرُقُ اُمّتی إلى نَیِّفٍ وسبعین فرقةً ، فرقةٌ ناجیة والباقی فی النّار[۷] ؛«به زودى اُمّتم به هفتاد و چند فرقه پراکنده مى شوند ، یک فرقه اهل نجات است و باقى در آتشاند» . این دو نصّ به روشنى ، تمام بر یکتایى و یگانگى حق ، و تفرقه باطل و گمراهى تأکید مى ورزند . و اسلام ـ به طور کلى ـ بر وحدتِ فکر و مضمونْ مبتنى است . امام على علیه السلام مى فرماید :فَلَوْ أنّ الباطِلَ خَلَصَ من مِزاجِ الحَقِّ لَمْ یَخْفَ على المُرْتادین ، ولو أنّ الحقَّ خَلَصَ مِن لَبْس الباطل لاَنْقطَعَتْ عنه ألْسُنُ المُعانِدین ؛ ولکن یُؤْخَذمِن هذا ضِغْثٌ ومِن هذا ضِغْثٌ فَیُمْزَجانِ ، فهنالک یَسْتَوْلی الشیطانُ على أولیائه ، ویَنْجُو الّذین سَبَقَتْ لَهُم مِنَ اللّه الحُسْنى [۸] .«پس اگر باطل با حق در نیامیزد ، حقیقتجو آن را شناسد و داند ؛ و اگر حق به باطل پوشیده نگردد ، دشمنان را مجالِ طعنه زدن نمانَد . لیکن اندکى از این وآن گیرند ، تا به هم درآمیزند و شیطان فرصت یابد و حیلت برانگیزد تا بردوستانِ خود چیره شود ـ و از راهشان به دَر بَرد ـ امّا آن را که لطف حق دریافته باشد ، نجات یابد و راهِ حقّ را به سر برد»[۹] .و نیز آن حضرت به حارث بن حوط لَیْثى فرمود :یا حارث ، إنّک ملبوس علیک ! إنّ الحقَّ لا یُعْرَفُ بالرجال اِعْرِفِ الحقَّ تَعْرِف أهلَه[۱۰] ؛«اى حارث ، امر بر تو مشتبه شده است ! حق با مردان شناخته نمى شود؛ حق را بشناس [ تا ] اهل آن را بشناسى » . بارى ، فرافکنى ِ هاله اى ازاُبُهَّت بر پیشینیان ، بعضى را در این تناقض گویى هامى اندازد ؛ زیرا صحابه مردمانى بودند مانند دیگر انسانها ، در برابر میزانهاى الهى سر تسلیم فرود مى آورند ؛ پس هرکس به خدا و پیامبرش و کتابها و احکام او ایمان آورد و مسیرِ هدایت آنها را در پیش گیرد براى خودش هدایت یافته است ، و هرکه ازاین راه گمراه شود ، خودش را گمراه ساخته است . پس صِرف صحابى پیامبر بودن مانع از آن نیست که در آراء و دیدگاه هاى صحابى مناقشه نشود ؛ زیرا جایگاهِ پیامبر چون خورشیدِ درخشان است و کسانى که مُصاحِب و همراه اویند چون آینه اند ، هر چقدر آینه صاف باشد ، به همان میزان پرتو و نورِنُبوّت در آن انعکاس مى یابد ،وآنچه از آن کدر و تیره است ، نور خورشید جز زنگارآن را نمى افزاید ؛ پس نقص دراین هنگام،از مُصاحِب است نه از مُصاحَب صلى الله علیه وآله . امام على بن حسین ، زین العابدین علیه السلام کسانى از صحابه را که بر روشِ پیامبر صلى الله علیه وآله استوار ماندند و [ سنّت او را ] تبدیل و تغییر ندادند در دعایش مى ستاید ، و چنین مى فرماید :اللّهُمَّ وَاَصْحابُ مُحَمَّدٍ خاصّةً الذینَ اَحْسَنُوا الصَّحابَةَ والّذینَ اَبْلَوُا البَلاءَ الحَسَنَ فی نَصْرِه ، وکانَفُوهُ واَسْرَعُوا اِلى وِفادَتِه ، وَسابَقُوا اِلى دَعْوَتِهِ ،وَاسْتَجابُو لَه حَیث اَسْمَعَهُم حُجَّةَ رِسالاته ؛ وفارَقُوا الأزواجَ والأَولادَ فی إظهار کَلِمَته ، وقاتَلُوا الآباءَ والأبناءَ فی تثبیتِ نُبُوَّته ، وَانْتَصَرُوا به ؛ وَمَن کانوا مُنْطوینَ على مَحَبَّتِهِ یَرْجُونَ تِجارةً لَنْ تَبُورَ فی مَوَدَّتِه ؛ والّذین هَجَرَتْهُم العَشائر إذ تَعَلَّقُوا بِعُرْوتِه ، وَانْتَفَتْ منهم القَراباتُ إذ سَکَنُوا فی ظلّ قَرابَتِه ؛ فلا تَنْسَ لهم اللهمَّ ما تَرَکوا لک وفیکَ . وَاَرْضِهِم مِن رِضوانِک …اللهمّ وَاَوْصِلْ اِلى التّابعینَ لَهُم بِاِحسانٍ ـ الذین یَقولون : « رَبَّنا اغفر لَنا ولاِءخواننا الذین سَبَقُونا بالإیمان »[۱۱] ـ خیرَ جَزائِک ؛ الذین قَصَدُوا سَمْتَهم …[۱۲].«پرورودگارا ، و به ویژه اصحاب محمّد ؛ آنان که همراهى ِ نیک با او داشتند ، و ازآزمایشِ نصرتِ او ، به خوبى برآمدند و یارى اش کردند ؛ و در پیوستن به اوشتافتند ، و به سوى دعوتش سبقت گرفتند ، و آن هنگام که حجّت رسالاتش رابه گوششان رساند پذیرفتند . و در اظهار کلمه اش از زن و فرزند جدا شدند ، و باپدران و فرزندان براى تثبیتِ نُبوّت او جنگیدند ، و به واسطه او پیروز گردیدند ؛ وکسانى که بر محبّتش گرد آمدند [ و ] در مَودّت او تجارتى را که کساد و رکود درآن نیست امید دارند ؛ و آنان که عشیره ها ترکشان کردند زیرا ، به ریسمانِ اوآویختند ، وخویشاوندها از آنها بُریدند چون در سایه قرابت او ساکن شدند ؛پس خدایا ، آنچه را براى تو و در راه تو ترک کردند از یاد مَبَر، و از رضوانت خشنودشان ساز … .پروردگارا ، به تابعینِ نیکو کردارشان ـ آنان که مى گویند : خدایا ما را و برادرمان را که به ایمان از ما سبقت گرفتند بیامُرز ـ بهترین پاداشَت را برسان ؛ آنان که روش ایشان را قصد کردند …» . شیوه اهل بیت با صحابه اینگونه است ، و این طریقه درستى است که امور را به میزانشان مى سنجد ؛ ولى مى بینیم که روشِ دیگر همه چیز را بر هم مى زند ، آزاد شده را چون مهاجر ، و محاصره کننده را چون محاصره شونده و مُحِقّ را چون مُبْطل قرارمى دهد[۱۳] ، پس با همه جرأت مى گوید :سرور ما معاویه با سرور ما على جنگید ، یا سرور ما عائشه بر سرور ما على خروج کرد ، یا سرور ما یزید ، سرور ما حسین را به قتل رساند ، و مانند این سخنان متناقض . و از تناقض گویى هایى که باید در آن درنگ ورزید سخنى است که پیوسته منهج مقابلِ اهل بیت علیهم السلام ، در نزاع میان ابوبکر و فاطمه زهراء علیهاالسلام ، بر زبان مى آورد : همانا سرور ما صدّیق با صدّیقه درباره فدک و میراث او از پیامبر اختلاف کرد ! با این تعبیرها و سخنان ، امر را بر بعضى مسلمانان مشتبه کردند ؛ از اینرو ، دانسته نمى شود که چه کسى در این دعوى صادق است و چه کسى دروغ گوست ؛ و این کار باتحریف و واژگون سازى معناى صِدّیق وصدّیقه، نسبت به آن دو صورت گرفته است. در هر حال ، اگر یکى از آن دو صادق باشد ، بدون هیچ حرفى دیگرى دروغگومى باشد ؛ و نسبت به صدّیقه نیز ـ که کمال راستى را در سخن داشت و خدا و پیامبرگرامى ِ او را تصدیق کرد ـ حال چنین است ، این دو را با هم نمى توان تصوّر کرد ؛ زیرامى بینیم هر طرف دیگرى را تکذیب مى کند ، یا به تصریح ویا به اشاره و تلویح . حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام با این سخن که : « لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً فَریّاً »[۱۴] (چیز دروغى و ازپیشِ خود ساخته اى را آوردى ) آشکارا ابوبکر را تکذیب کرد ؛ و در طرف مقابل ،ابوبکر جرأت نکرد آشکارا زهرا علیهاالسلام را تکذیب کند ؛ لیکن به امورى دستیازید که ازلوازم آن ، تکذیب فاطمه علیهاالسلام است . اکنون باید ، به کمک این نوشته ، با هم سیر کنیم تا معناى ِ صدّیق را در لغت واستعمال دریابیم . [۱] . و حتى درباره همین نام عَلَم فاطمه ، شایسته آن است که در مدلولِ آن درنگ و بحث شود ؛ به جهت معانى و مفاهیم الهی هاى که در بر دارد . [۲] . صحیح بخارى ۳ : ۱۲۷۹ ، حدیث ۳۲۸۲ ، و صفحه ۱۳۴۹ ، حدیث ۳۴۸۶ ؛ صحیح مُسلم ۴ : ۱۸۶۴ سننترمذى ۵ : ۶۲۲ ، حدیث ۳۶۹۳ ؛ المستدرک على الصحیحین ۳ : ۹۲ ، حدیث ۴۴۹۹ ؛ السنن الکبرى نسائى ۵ : ۳۹ ، حدیث ۸۱۱۹ . [۳] . تاریخ واسط ۱ : ۱۶۷ ؛ حلیة الأولیاء ۱ : ۴۲ ؛ الریاض النضرة ۱ : ۳۷۶ ؛ المعجم الأوسط ۷ : ۱۸ ، حدیث۶۷۲۶ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۶۹ . [۴] . آدرس پستى مؤلف : ایران ، مشهد ، ص . پ ۴۷۶۶/ ۹۱۳۷۵ .آدرس الکترونى مؤلف : E-mail:inFo@shahrestani.orgسایت مؤلّف در اینترنت : http://www.shahrestani.org [5] . خصال صدوق : ۴۹۶ ؛ کفایة الأثر : ۲۰ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۴۲ : ۴۴۹ . [۶] . سوره یونس ۱۰ ، آیه ۳۲ . [۷] . شرح الأخبار ۲ : ۱۲۴ ؛ خصال صدوق : ۵۸۵ ؛ سنن ابن ماجه ۲ : ۳۹۹۳ ، حدیث ۱۳۲۲ ، در این مأخذآمده است که اسناد این حدیث صحیح است و رجال سند آن ثقه اند ؛ سنن ترمذى ۴ : ۱۳۵ ، در این مأخذ آمده است : این حدیث غریب است ؛ مستدرک حاکم ۱ : ۱۲۹ . [۸] . نهج البلاغه ۱ : ۹۹ ـ ۱۰۰ ، خطبه ۵۰ ؛ شرح نهج البلاغه ۳ : ۲۴۰ . [۹] . نهج البلاغه ، ترجمه دکتر سیّد جعفر شهیدى ، خطبه ۵۰ ، ص۴۳ . [۱۰] . أنساب الأشراف : ۲۳۸ ـ ۲۳۹ ؛ امالى شیخ طوسى : ۱۲۴ ، حدیث ۲۱۶ ؛ تفسیر قرطبى ۱ : ۳۴۰ ؛ و نگاه کنید به ، وسائل الشیعه ۲۷ : ۱۳۵ ، حدیث ۳۲ ؛ بحار الأنوار ۲۲ : ۱۰۵ ، حدیث ۶۴ . [۱۱] . سوره حشر ۵۹ ، آیه ۱۰ . [۱۲] . صحیفه سجادیه : ۴۲ ـ ۴۳ ، دعاى چهارم «فی الصلاة على اَتباع الرُّسُل ومُصَدِّقیهم» . [۱۳] . بنگرید آنچه را که امام على علیه السلام در نامه اش به معاویه نوشت : « … ولکن لیس اُمیّة کهاشم ، ولا حَرْب کعبد المُطَّلِب ، ولا أبو سفیان کأبی طالب ، ولا المُهاجر کالطلیق ، ولا الصریح کاللَصیق ، ولا المُحِقّ کالمُبطل ، ولا المؤمن کالمُدغل …» ؛ ولیکن نه اُمیّه مانند هاشم است ، و نه حَرْب مانند عبد المُطَّلب ، و نه ابو سفیان مانند ابو طالب ، و نه مهاجر مانند طلیق آزاد شده ، و نه تنى مانند نانتى ، و نه آن که بر حق است چون کسى که بر باطل است ، و نه مؤمن مانند ترفند باز (شرح نهج البلاغه ـ ابن ابى الحدید ـ ۳ : ۱۸/۱۷) .خداى سبحان ـ در سوره جاثیه (۴۵) ، آیه ۲۱ ـ مى فرماید : « أَم حَسِبَ الّذینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئات أَنْ نَجْعَلَهُم کَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَواءً مَحْیَاهُم وَمَمَاتهم سَاءَ مَا یَحْکُمُون » ؛ آیا آنان که به کارهاى ناشایست دست یازیدند مى پندارند که ما آنان را مانند کسانى قرار مى دهیم که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ؟! [ آیا ] زندگى و مرگ اینان [ هر دو گروه ] مساوى است ؟! [ این چه ] داورى ِ زشتى [ است که ]مى کنند ! [۱۴] . سوره مریم ۱۹ ، آیه ۲۷ .