مقامات ابوبکر-ابن عربى ؛ سُنِّى یا شیعه ؟

مقامات ابوبکر-ابن عربى ؛ سُنِّى یا شیعه ؟

سرآغاز

در فصل پیشین ، دسته ‏اى  از نصوصى  را آوردیم که بعضى  از مقام‏هاى  ابوبکررا ـ که دیگر خلفا در آنها با او مشارکت داشت ـ روشن مى ‏ساخت . در این فصل ،نقل‏هاى  دیگرى  را ذکر مى ‏کنیم که برایمان آشکار مى ‏سازد ابوبکر نزد ابن عربى  ،مقام اوّل را داراست و ابن عربى  بزرگ‏ترین قداست‏ ها و احترام ‏ها را ارزانى ‏اش مى ‏دارد .خواهیم دید که ابن عربى  در این عرصه ، خود را به چیزى  محدود نمى ‏کند ؛گاه براى  این کار به حدیث منسوب به پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   استشهاد مى ‏ورزد و گاه برخواب یا بر سخن یک نفر صوفى  مثل خودش ، تکیه دارد و گاه به استحسانى روى  مى ‏آورد که چندان پیدا نیست و یا خود دست به ابتکار مى ‏زند (و ماننداینها) .بعضى  از این نصوص ، که میزان عظمت و حقیقت موقعیّت ابوبکر را نزد ابن عربى  روشن مى ‏سازند ، چنین‏ اند :

ابوبکر از اهل باطن

ابن عربى ، مى ‏گوید : و این طایفه (اهل باطن) درمیان اشخاص ، اندک ‏اند ؛چراکه به راستى  مقامِ ضیِّق (باریک و سخت) است و صاحب آن به حضور دایم نیاز دارد .بزرگ‏ترین شخصى  که به این مقام دست یافت ، ابوبکر صدّیق بود . به همین جهت ، عُمَر در جنگ یَمامه گفت : «جز این نبود که دیدم خداى  بزرگ سینه
ابوبکر را براى  نبرد گشاده ساخت ، پس دریافتم که آن حق است» زیرا عُمَرمى ‏دانست که ابوبکر به باطن خویش اشتغال دارد .[۱]

پروردگار با صداى  ابوبکر نماز مى ‏گزارد

 ابن عربى  ، مى ‏گوید : خدا از صدّیق اکبر (صاحب سرّ و علم درخشان پیامبر)خشنود باد که در روز آن فاجعه کمرشکن ، به سبب مرگ سرور پیامبران (امین امناى  الهى  ، عَلَم رشد و هدایت) بر منبر طرفاء ، بالا رفت . در آن روز کسى  که نزدما قوى ‏ترین مرد خداست ، مدهوش ماند ، چه رسد به ضعیفان . آن رفیقِ نازک طبع [ در آن روز خوى  زنانه یافت و ] به شیوه بانو «حُمَیراء» [ عایشه ] درآمد ؛ چرا که شدتِ اندوه و آه و گریه بر او نمایان گشت . وى  بیش ازهمه مى ‏گریست و در سویداى  دل ، از همه قوى ‏تر و استوارتر بود ، گفت : «هرکه محمّد را مى ‏پرستد ، او مُرد و هرکه خدا را مى ‏پرستد ، خدا زنده و فناناپذیراست» . سپس براى  استشهاد بر سخن عطر آگینش ، این آیه را تلاوت کرد که : « وَمَامُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ » ؛[۲] محمّد نبود مگر پیامبرى  همچون رسولانى  که پیش از او آمدند و درگذشتند (تا آخر این آیه گهربار) آن گاه این سخن خدا را خواند که : « إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُم مَیِّتُونَ » ؛[۳] اى  پیامبر ، تو درگذرى  و اینان[ همه ] مى ‏میرند . پس از آن ، همه دشمنان را مخاطب ساخت . این قوّت الهى  [ در ابوبکر ] از زهدى  مایه مى ‏گرفت که در خورد و خوراک داشت و از اینکه همه دارایى ‏اش را در راه خدا داد و با این تجارت ، کلیدهاى  تابوت [ سکینه و قوّت دل ] را به چنگ آورد . از غیرت و امانت ابوبکر ، همین بس که این گنج را تا روزى  که صاحب رسالت از میان رفت ، پوشیده داشت . در آن زمان بود که تابوت سینه ‏اش راگشود و راز درون را آشکار ساخت و به علم خویش و قدر و منزلتش در نزدخدا ، زبان گشود . فاروق (عُمَر) آن گاه که نشانه‏ هاى  فتح را دید ، به این شرح صدر ، اقرار کرد .صدّیق (ابوبکر) پیش از آن ، از زمانى  که خداى  این کلید را در دستش نهاد ودیوان ممالک را به او داد ، دم فرو مى ‏بست و براى  آشکار سازى  این راز ، رحلت پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   را سوى  حضرت محبوب (رفیق اعلا و مالک هستى ) انتظار مى ‏کشید . از آنجا که ابوبکر در نور و طینتِ پیامبر مشارکت داشت ، او را به زینتش آراست ، و آن گاه که پیامبر از خدا خواست که ابوبکر همراه او و در درجه‏ اش باشد ، بر این نردبان در هر هیّن و لیّنى  (هر آسانى  و نرمى ) پا نهاد ؛ سپس براى  پیامبر برهانِ موافقت خدا با مسابقه آن حضرت در این مقام (که پیامبر آن را دردل [ آرزو ] داشت) با ابوبکر ، نمایان شد ، پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   در این مسابقه از ابوبکرپیشى  جُست و از این رو به پیامبر در آنجا گفته شد : «بایست ، پروردگارت باصداى  عتیق [ ابوبکر ] نماز مى گزارد » پیامبر از جهتِ احساس بدنى  [ با آن صدا ]انس گرفت و شیدایش شد . اَسرار هویدا گشت و در بلنداى  این سیما بارقه هاى  نورانى  درخشید .[۴]مى ‏گوییم : در اینجا ملاحظه مى ‏کنیم که ابن عربى  تنها به ستایش و آرایش سخن ابوبکردر حقّ پیامبر (که کلامى  در نهایتِ سنگدلى  و جفاست)[۵] بسنده نمى ‏کند ، بلکه مى ‏افزاید : یک : خدا پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   و ابوبکر را از یک طینت (و سرشت) آفرید .  ابن عربى  ، در موارد دیگر نیز به این امر تصریح مى ‏کند ، در حالى  که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   این سخن را درباره حضرت على   علیه‏ السلام بر زبان آورد . دو : شگفت ‏آورتر این است که ابن عربى  مى ‏پندارد خدا نماز مى ‏گزارد و باصداى  «عتیق» ( ابوبکر ) این کار را انجام مى ‏داد !! شاید ابن عربى  ـ با این سخن ـ مى ‏خواهد مشابه یا جایگزینى  براى  حدیثى  بیاورد که در آن آمده است : خداى  سبحان (از آنجا که پیامبر با صداى  حضرت على  علیه‏ السلام انس داشت و آرامش مى ‏یافت) در [ شب ] معراج با صداى  حضرت على   علیه‏ السلام پیامبر را مخاطب ساخت . سه : ابن عربى  ، اعلان خبر مرگ پیامبر را به وسیله ابوبکر از امور خارق العاده مى ‏شمارد و از چیزهایى  که [ پذیریش آن ] نزد وى  دشوار مى ‏نمود ، در حالى  که این را همه صحابه مى ‏دانستند و هیچ کس جز عُمَر به انکارآن نپرداخت و عُمَرهم براى  وقت کُشى  این کار را کرد ومى ‏خواست اشخاص مدّ نظرش که او را درتحقّق اهداف و آرزوهایش یارى  رسانند ، گرد آیند .

مقام صوفیانه دیگرى  براى  ابوبکر

 ابن عربى  ، مى ‏نویسد :وقال أبوبکر الصِّدیق  رضى ‏الله‏ عنه فی هذا المقام (وکان من رجاله) : العجزعن درک الإدراک ، إدراک ؛[۶]ابوبکر صدّیق (که خداى  از او خشنود باد) درباره این مقام ـ که خود از اهل آن بود ـ مى ‏گفت : ناتوانى  از درکِ درک شدنى ‏ها [ خود ] اِدراک (دریافتن)است . مى ‏گوییم : به جز ابن عربى  ، کس دیگرى  را نیافتیم که این کلام را به ابوبکر نسبت دهد . افزون بر این ، با ملاحظه مفردات و چگونگى  ترکیب این جمله ، مى ‏توان بیان داشت که این سخن ، دقیق نمى ‏باشد و کلامِ خوانا و سزامندى  نیست .

فضیلت ابوبکر از زبان حضرت على علیه‏ السلام

 ابن عربى  ، از امام على   علیه ‏السلام روایت مى ‏کند که فرمود : ابوبکر ، به فزونى  نماز وروزه ، بر شما برترى نیافت ،فضیلت او به چیزى  است که در سینه ‏اش رخ داد[ یا ] استقرار یافت .[۷]وى  ، روشن نمى ‏سازد که آن چیز ، چه حقیقتى  بود و آن را کتمان مى ‏دارد .[۸]

داناترین صحابه پیامبر

 ابن عربى  ، مى ‏گوید :
 چون پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   سوره نصر را تلاوت کرد ، از میانِ جمعِ حاضر در آن مجلس ، تنها ابوبکر صدّیق ، گریست و دانست که خداى  متعال به پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله خبرمرگ او را اِعلان داشت .[۹]اوداناترین مردم به آن حضرت بود ، حاضران از گریه ‏اش در شگفت شدند.[۱۰]

فضیلت عیسى   علیه ‏السلام بر ابوبکر

 ابن عربى  ، درباره اینکه ختمِ اولیا عیسى   علیه ‏السلام است ، سخن مى ‏گوید و بیان مى ‏دارد :عیسى   علیه ‏السلام برترین شخصِ این امّت محمّدى  است . حکیم ترمذى درکتاب ختم الأولیاء این مطلب را خاطرنشان ساخته است و به فضیلتِ عیسى بر ابوبکر  صدّیق و دیگر ان ، شهادت مى ‏دهد .[۱۱]روشن است که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   و امامان ما  علیهم‏ السلام و حضرت ولى ّ عصر (که خداى  فرج آن حضرت را نزدیک کناد) از عیسى   علیه ‏السلام برترند . این سخن که عیسى علیه ‏السلام برترین این امّت محمّدى  است ، درست نمى ‏باشد .

ابوبکر از همه درهاى  بهشت ، واردِ آن مى شود

 ابن عربى  ، مى ‏نگارد : چون رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   یاد آور شد که بهشت ، هشت دردارد ، مؤمن از هریک از آن درها که خواست وارد مى ‏شود ، ابوبکر گفت : اى رسول خدا ، چه مى ‏شد که انسان از همه درهاى  آن داخل مى ‏گشت ؟!  پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   فرمود : اى  ابوبکر ، امید دارم تو از همان کسان باشى  [ که از همه درهاى  بهشت درمى ‏آیند ] .[۱۲]مى ‏گوییم : ورود از همه درها ، زمانى  است که درها در طول یکدیگر [ یکى  پس ازدیگرى  ] باشد . در غیر این صورت ، چنین ورودى  امکان ندارد مگر به داخل شدن از یک در و سپس بیرون آمدن و از در دوّم وارد شدن ! و این کار ، رفتاربیهوده ‏اى  است که سزامند بهشتیان نمى ‏باشد . از این رو ، این سخن باید بر دخول معنوى صوفى حمل شود یا اینکه پاسخ پیامبر صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   از باب مسخره و شوخى  باشد . باید دلیلى  آورد که حقیقت این ماجرا را ثابت کند .

تأویلات ابوبکر حقیقت یافت

 ابن عربى  به حدیثى  استشهاد مى ‏کند که بیانگر رؤیاى  پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   در زیرسایه ‏بان است و اهل سنّت عقیده دارند که ابوبکر آن را به اسلام تأویل کرد . ابن عربى  ، مى ‏گوید :همه اینها ثابت مى ‏سازد که حقایق ظلّ ، آیات خدا و شرایع اویند .[۱۳]

ابوبکر برتر از عُمَر است

 ابن عربى  ، مى ‏نویسد : حال ابوبکر صدّیق (که خداى  متعال از او خشنود باد) آن گاه روشن شد که همه مالش راپیش پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   آورد ، پیامبر پرسید : اى  ابوبکر ، براى  خانواده‏ ات چه گذاشتى  ؟ابوبکر پاسخ داد : خدا و رسولش را .
 عُمَر نیمى  از مالش را نزد پیامبر آورد ، آن حضرت پرسید : براى  خانواده‏ ات چه گذاشتى  ؟ گفت : نصف آن را گذاشتم و نصف دیگر را انفاق کردم . پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   فرمود : تمایز میان شما ، همین است که گفتید .[۱۴]

تمرکز بر ابوبکر و صِدّیق بودن او

 ابن عربى  ، به سخن ابوبکر استشهاد مى ‏کند و در چندین جا او را به «صدّیق»توصیف مى ‏کند :[۱۵] به مقام صدّیقیّت جز اهل ولایت نمى ‏رسند و کسانى  که در اَزَل عنایتى  پیش خدا داشته باشند .  چنان که حضرت ختمى  مرتبت [ پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   ] بالاتر از صدّیق [ ابوبکر ]است ؛ زیرا آن حضرت راه را آماده ساخت ، همان راهى  که عتیق بر آن پا نهاد .  پیامبر خاتم ، نبوّتْ جایگاه و بلند مرتبهْ حضور است ، از این رو او را فوق«صدّیق» قرار دادیم (چنان که حضرت حق ، چنین کرد) کسى  که نورش را ازمشکات نبویّت برگیرد ، بسى  بزرگ‏تر است از کسى  که آن را از مشکات صدّیقیّت ، بستاند …[۱۶] پس حُمَیْرَه‏اى  از عتیق او را خواستگارى  کرد و از [ میان ] دو دستِ صدّیق اوآن را برگرفت .[۱۷] صبح این [ دولت ] حق ، دمید ؛ پس [ بدان ] بپیوند و به پیامبر و صدّیق اقتداکن ، آنجا که آن حضرت  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   فرمود : «خدایا ثنایى  را بر تو نتوانم شمارد ، تو آن گونه ‏اى  که بر خویش ثنا فرستادى » .
 و این ، براى  کسى  که نزد حجاب عزّ ایستاده است ، نهایت فخر یا معرفت است .[۱۸]صدّیق اکبر ، گفت : عجز از درک ادراک ، ادراک است …[۱۹]ابن عربى  ، ابوبکر را صدّیق اکبر مى ‏داند ، در حالى  که امام على   علیه ‏السلام این سخن را به شدّت تکذیب مى ‏کند ، آنجا که مى ‏فرماید :أَنا الصِّدّیقُ الأکبر ، وَأَنَا فاروقُ هذه الأُمَّة ؛ لا یَقُولُها بَعْدی إلاّالکَذَّاب ؛[۲۰]صدّیق اکبر و فاروق این امّت ، منم ! پس از من ، این لَقب را جز شخص دروغ‏باف ، بر زبان نمى ‏آورد [ و به خود نسبت نمى ‏دهد ] .

حضراتى  که ابوبکر به آنها درآمد

 ابن عربى  ، مى ‏نگارد : فرزندم ، بدان که قلب ، آن گاه که به اَسرار پوشیده راه یابد (اَسرارى  که دردرجه انبیا به دست مى ‏آید) خداى  متعال او را به حضرت ششصد و بیست وششم ـ از حضرات الهى  ـ درمى ‏آورد مگر ابوبکر صدّیق که خداى  سبحان او رادر حضرت ششصد و بیست و پنج ، وارد این مقام ساخت .
 و امّا حضرت ششصد و بیست و ششم (که حضرتِ عزّت [ بارگاه وحدانیّت ]مى ‏باشد) ویژه ابوبکر است . حضرتِ عزّت (حضرت ششصد و بیست و ششم) براى  ماست جز اینکه این حضرت [ و مقام ] در میان ما داراى  درجاتى  است ، به کمالِ آن جز صدّیق اکبردست نیافت ، وجود این حضرت ، در حقّ ما کمال است . پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   از این حضرات ، به حضرت ششصد وبیست وچهار (یک حضرت کمتر از صدّیق) به این مقام راه یافت ، و این حضرت ، در حقّ ابوبکر، کمال است .حضرت ششصد و بیست و چهارم (که حضرت قُرب کلّى  مى ‏باشد) براى پیامبر است . دیگر انبیا مثل این مقام را ندارند ، خداى  متعال در هر حضرتى  سِرّى  را به اوداد که آن را در حضرت دیگر نمى ‏یابى  ؛ با وجود تفاضلى  که میانِ حضرات هست ، بعضى  از آنها ، از بعض دیگر بالاتر است .[۲۱]

میان پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   و ابوبکر ، شخصى  وجود ندارد

 ابن عربى  ، مى ‏گوید : شمار زیادى  از اهل طریقت (مانند ابو حامد غزالى  و دیگران) خیال کرده ‏اندکه میان صدّیقیّت ورسالت مقامى  وجود ندارد و هرکه به مقام صِدِّیقان گام نهد ،در جایگاه  نبوّت قرار مى ‏گیرد . این در ، به روى  کسانى  جز ما بسته است و راهى  براى  گام نهادنشان در آن نیست ، لیکن ما مى ‏توانیم در صف آنها ، پهلو به پهلو بزنیم ، نهایتِ هدف ما ،همین است . قصدمان از «صدّیق» ابوبکر و عُمَر و هیچ یک از صحابه نیست ؛ چراکه ازجمله احوال ابوبکر ، صدّیق بودن اوست و در این مقام ، دیگر صدّیقان با اوشرکت دارند ؛ خداى  متعال مى ‏فرماید : « أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ » ؛[۲۲] اینان ، همان صدّیقان‏ اند .صدّیق [ ابوبکر ] به راز برترى  دست یافت که در سینه ‏اش جاى  گرفت و خداآن را به او ارزانى  داشت و پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله به آن شهادت داد . به عقیده ما میان صدّیقیّت و رسالت ، مقامى  وجود دارد و این مقام ، همان است که ذکر کردیم و من به آن قائلم … بالاترین اولیا ، ابوبکر است ؛ پس بکوشید ـ خداى  از شما خشنود باد ـ آن را به دست  آورید . من نشانه‏ هایى  را خاطرنشان مى ‏سازم که به آنها بر آن استدلال کنید ، هنگامى که به شرایط خلوت ، بار یافتید …[۲۳]در نصّ دیگرى  مى ‏گوید : میان ابوبکر و رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   شخصى  وجود ندارد ؛ زیرا ابوبکر هم صاحب صدّیقیّت و هم صاحب سرّ است . از آنجا که ابوبکر میان صدّیقیّت و نبوّت تشریع ، صاحب سرّ (مقام قربت) است و در مقامِ صدّیق بودن شرکت دارد ،کسانى  که در این مقام شرکت دارند ، بر او برترى  نمى ‏یابند ، بلکه ابوبکر درحقیقتِ پیامبر ، مساوى  اوست .[۲۴]

ابوبکر بر عرش

 ابن عربى  در کتاب فتوحات ، ادّعا مى ‏کند که پیامبر در هر آسمانى  یکى  ازپیامبران را دید تا اینکه به عرش رسید [ در این هنگام ] ابوبکر را بر عرش دید .[۲۵]

خدا با صداى  ابوبکر ، پیامبر را مخاطب ساخت

 ابن عربى  در الفتوحات المکیّه مى ‏گوید :در شب معر اج ، هنگامى  که پیامبر به وحشت افتاد ، با صداى  ابوبکرندا داده شد [ و چون این صدا را شنید ] با آن اُنس یافت .[۲۶]نمى ‏دانیم [ این ادّعا بر چه اساس است ] اگر استناد آن ، همان حدیثى  باشد که روایت کرده‏ اند در شب معراج ، فرشته‏اى  با صداى  ابوبکر با پیامبر سخن گفت ،[۲۷] صحیح این است که این فرشته با صداى  على   علیه ‏السلام با آن حضرت سخن گفت . این سخن ، از طریق اهل سنّت نیز روایت شده است .[۲۸]

ابوبکر و پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   از یک سرشت ‏اند

 ابن عربى  ، مى ‏گوید : رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله و ابوبکر ، از یک طینت آفریده شدند .محمّد ، پیشى  جست و ابوبکر نماز گزارد « ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا » ؛[۲۹] یکى  از آن دو نفر ، آن گاه که در غار بودند ،هنگامى  که به صاحبش گفت: اندوهگین مباش خدا با ماست .
 از این رو ، سخن آن دو ، کلامِ خداى  سبحان است .[۳۰]

دوستى  ابوبکر

 ابن عربى  ، مى ‏گوید : دوستان صمیمى  ، از ایشان است . تعداد آنها به شمار در نمى ‏آید ، بلکه زیاده و کم مى ‏شوند . خداى  متعال مى ‏فرماید : « وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلاً »[۳۱] (خداابراهیم را به عنوان دوست خود برگرفت) و پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   مى ‏فرماید : «اگر دوستى صمیمى  براى  خود برمى ‏گرفتم ، ابوبکر را برمى ‏گزیدم» لیکن صاحب شما [ خودپیامبر ] خلیل خداست ، و دوستى  جز میان خدا و بنده ، صحیح نمى ‏باشد و این ،مقام اتحاد است … این مقام ، مقامِ بزرگى است و جایگاه خطیرى  دارد .[۳۲]ابن عربى  ، آن گاه که درباره چگونگى  صلوات بر پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و ‏آله  سخن مى ‏راند ،بیان مى ‏دارد : هنگامى  که پیامبر دریافت که خدا دعاى  ما را در حقّ اواجابت مى ‏کند ،فرمود : اگرمى ‏خواستم دوست صمیمى  بگیرم ، ابوبکر را برمى ‏گزیدم ، لیکن صاحب شما (یعنى  خود پیامبر) خلیل خداست .[۳۳]

ابوبکر و عایشه

 آن گاه که ابن عربى  ، مردمان زمانِ خویش را نکوهش مى ‏کند ، یادآور مى ‏شودکه وى  در این زمینه، به دو اصل، تکیه دارد؛ روایتى  از ابوبکر، و روایتى  از عایشه. ابن عربى  ، مى ‏گوید :از ابوبکر صدّیق روایت شدیم که روز فتح مکّه در «قرن الفاضل »[۳۴]آن گاه که گردنبند یکى  از بستگانش گم شد ، آهى  کشید و گفت :امانت از میان مردم ، رخت بربست ! سپس روایت عایشه را که در همین زمینه است مى ‏آورد ، و مى ‏گوید :این ، اصل دوّم است .[۳۵]در این روایت ، ابوبکر ، صحابه را به دزدى  و عدم امانت دارى  متّهم مى ‏سازد .این سخن ، قول اهل سنّت را در عدالت آنها ، از اعتبار مى ‏اندازد . ابن عربى  ، به این نکته توجّه ندارد و سخن ابوبکر و عایشه را حجّت و اصل واجبى  مى ‏شمارد که باید بدان پایبند بود .
[۱] .  الفتوحات المکیّه ۳ : ۳۰۷ ـ ۳۰۸ .
[۲] .  سوره آل عمران ۳ آیه ۱۴۴ .
[۳] .  سوره زُمر ۳۹ آیه ۳۰ .
[۴] .  مجموعه رسائل ابن عربى  المجموعة الأُولى  : ۱۵۰ ـ ۱۵۱ .
[۵] .  در فصل «نکوهش یا ستایش» به این سخن اشاره خواهیم کرد .
[۶] .  الفتوحات المکیّة ۴ : ۲۱۷ دوره ۱۴ جلدى  .
[۷] .  در کتاب «احیاء علوم الدین ۱ : ۱۷۲» آمده است که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   فرمود : «ما فَضَّلَکم أبوبکر بکثرة صیامٍ ولا صَلاة ولکن بِسِرٍّ وَقَرَ فى  صَدْره» ؛ خدا ابوبکر را به زیادى  روزه و نماز بر شما برترى  نداد ، لیکن به رازى  که در سینه‏ اش جاى  گرفت ، او را برترى  بخشید نیز بنگرید به ، ص ۴۰ و۸۸ ؛ و جلد ۱۱ ، ص۱۶۰ ؛ و جلد ۱۴ ، ص۷۳ .ابن عربى، در کتاب «الفتوحات المکیّه ۳ : ۲۷۲ ، دوره چهارجلدى  » در پى  ماجراى  رحلت پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   مى ‏گوید : فإنّه  رضى ‏الله‏ عنه قد شَهِدَ رسول اللّه‏  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   فى  حیاته بِفَضْله عَلَى  الجماعةِ بِالسِّرِّ الّذى  وَقَرَ فى  صدره ، فَظَهرَ حکمُ ذلک السِرّ فى  ذلک الیَوم … وهو استیفاء مقام العُبودة ،بحیث إنّه لم یخل منه بشى ‏ء فى  حَقّه وفى  حَقّ رسول اللّه‏ … ؛ پیامبر در زمانِ حیاتِ خود به برترى  ابوبکر ـ به جهت رازى  که در سینه‏ اش قرار گرفت ـ بر دیگران شهادت داد . حکم این راز در آن روز [ روز درگذشت پیامبر ] فاش شد … و آن استیفاى  مقام عبودیت بود ، به گونه ‏اى  که وى  در حق خدا و پیامبر ، هیچ خللى  را وارد نساخت [ و کامل و تام همه را به جا آورد ] .در ادامه ، ابن عربى  ، به تمجیدهاى  سترگى  از ابوبکر مى ‏پردازد و این در حالى  است که چنین حدیثى  در جوامع روایى  اهل سنت یافت نمى ‏شود م .
[۸] .  رسائل ابن عربى  ، کتاب الفناء ، ص۳ .
[۹] .  ابن عربى  ، در «الفتوحات ۱۴ : ۶۱۸ ـ ۶۱۹» در دوره ۴ جلدى  ، جلد ۲ ، ص۲۶۲ مى ‏گوید : أماقبلَ الموت فَالبکاءُ محمودٌ وکذا فَعَلَ ابوبکر ، لَمّا قام رسولُ اللّه‏  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   فقال : «ما تقولون فى  رجل خُیِّر ، فَاختارَ لقاءَ اللّه‏ ؟» فَبَکَى  ابوبکر وَحْدَه ـ دونَ الجَماعة ـ وعَلِمَ أَنَّ رسولَ اللّه‏  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله قد نَعَى  لأصحابه نَفْسَه ، فَأَنْکَرَ الصَّحابة عَلَى  اَبى  بکر بُکاءَه وهو کانَ أعلم ؛ فلمّا مات  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   بَکَى  النّاسُ وَضَجُّوا إلاّ أبابکر ، إمتثالاً لقوله  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   : «إذا وَجَبَ فلا تبکینَّ باکیةٌ» هذا کُلُّه مِنَ السرّ الَّذى  أعطاه هذا المقام ؛ پیش از مرگ ، گریه [ بر شخص ] ستوده است . ابوبکر همین کار را کرد ؛ آن‏گاه که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  برخاست و فرمود : «درباره مردى  که مخیّر شد [ اما ] او لقاى  خدا را برگزید ، چه نظرى  دارید ؟!» ابوبکر ، به تنهایى  (ونه دیگران ) گریست و دریافت که پیامبر خبر مرگ خویش را به اصحابش داد . صحابه ، گریه ابوبکر را برنتافتند ، در حالى  که او مى ‏دانست چه مى ‏کند !چون پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله   درگذشت ، مردم گریستند و آه و ناله سر دادند ، مگر ابوبکر که سخن پیامبر را امتثال کرد که فرمود : «هرگاه مرگ حتمى  شد [ و تحقق یافت ] نباید کسى  [ بر مرده ] بگرید» .همه اینها از رازى  بود که این مقام به او داد .
[۱۰] .  الفتوحات المکیّه ۳ : ۱۵۷ .
[۱۱] .  همان ، ص۱۷۵ .
[۱۲] .  همان ، جلد ۵ ، ص۶۷ .
[۱۳] .  مجموعة رسائل ابن عربى  المجموعة الثانیة : ۳۹۸ .
[۱۴] .  مجموعه رسائل ابن عربى  المجموعة الأُولى  : ۵۲۹ ؛ و بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۸ : ۴۲۸ ـ۴۲۹ .
[۱۵] .  رجوع کنید به ، الفتوحات المکیّه ۲ : ۸۵ ؛ رسائل ابن عربى  ، کتاب الأسفار ، ص۱۰ ـ ۱۱ .
[۱۶] .  مجموعه رسائل ابن عربى  المجموعة الثالثة : ۱۸ .
[۱۷] .  همان ، ص۲۱ .
[۱۸] .  همان ، ص۲۶ .
[۱۹] .  همان .
[۲۰] .  بنگرید به ، الصحیح من سیرة النبیّ الأعظم ۴ : ۴۵/ ۴۹ .
[۲۱] .  مجموعة رسائل ابن عربى  المجموعة الثالثة : ۳۵۲ .
[۲۲] .  سوره حدید ۵۷ آیه ۱۹ .
[۲۳] .  کتاب القربة ، ص۶ رسائل ابن عربى  ؛ الفتوحات المکیّه ۱۱ : ۳۹۸ .
[۲۴] .  الفتوحات المکیّة ۱۱ : ۳۹۸ (و در چاپ دار الکتب العلمیّه ـ مصر ـ جلد ۲ ، ص۲۵) .
[۲۵] .  الإثنا عشریّة : ۱۶۹/۱۷۱ .
[۲۶] .  الفتوحات المکیّه ۱ : ۳۵۹ .
[۲۷] .  بنگرید به ، المواهب اللدنیّه ۲ : ۲۹/۳۰ ؛ الدرّ المنثور ۴ : ۱۵۴ ـ ۱۵۵ .
[۲۸] .  بنگرید به ، المناقب خوارزمى  : ۳۷ ؛ ینابیع المودّة : ۸۳ .
[۲۹] .  سوره توبه ۹ آیه ۴۰ .
[۳۰] .  الفتوحات المکیّه ۱ : ۳۵۹ ـ ۳۶۰ .
[۳۱] .  سوره نساء ۴ آیه ۱۲۵ .
[۳۲] .  رجوع کنید به ، الفتوحات المکیّه ۱۱ : ۳۷۱ و۳۷۴ .
[۳۳] .  رجوع کنید ، الفتوحات المکیّه ۱۰ : ۴۴۲ .
[۳۴] .  «قَرن الفاضل» در جایى  یافت نشد . در «لسان العرب ۱۳ : ۳۴۱» آمده است : قَرْنَ المنازل ، هو اسم موضع یُحْرِمُ منه أهلُ نَجْد … ویُسَمّى  أیضاً قَرْنَ الثعالب ؛ قَرْن المنازل ، نام جایى  است که اهل نجد از آنجا احرام مى ‏بندند … این مکان ، قَرْن الثعالب ، نیز نامیده شده است م .
[۳۵] .  بنگرید به ، مجموعة رسائل ابن عربى  المجموعة الأُولى  : ۱۲۱ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


3 + پنج =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>