محتواى نامه بخش۳–نامه امام على ع به قاضى اهواز

محتواى نامه بخش۳–نامه امام على ع به قاضى اهواز

۹  . با امام حسین  علیه السلام

سیّد محسن امین ،مى ‏نویسد :رِفاعه از شیعیان کوفه است که به امام حسین  علیه‏ السلام نامه نوشتند.[۱]شیخ مفید ، مى ‏گوید :اهل کوفه دریافتند که معاویه هلاک شد ، شایعاتى  را درباره یزید پراکندند [ و او را نالایق دانستند ] و دریافتند که امام حسین  علیه ‏السلام از بیعت با او روى برتافته است و ابن زبیر [ نیزخلافت ] یزید را برنمى ‏تابد ، وهردوسوى مکّه رهسپارشده‏ اند .شیعیان در کوفه ، در منزل سُلیمان بن صُرَد گرد آمدند ، خبرمرگ معاویه را یادآور شدند و خداى  را بر آن ستودند .سلیمان گفت : معاویه ، مُرد و حسین از بیعت با او خوددارى  ورزید و سوى  مکّه بیرون آمد . شما شیعیانِ او و پدرش هستید ، اگر مى ‏دانید که او را یارى  مى ‏کنید و با دشمنش مى ‏ستیزید ، باخبرش سازید ؛ و اگر از کاهلى  و سستى  خود بیم دارید ، او را نفریبید .آنان گفتند : با دشمنِ حسین مى ‏جنگیم و جانمان را فدایش مى ‏سازیم .از این رو نوشتند :

بسم اللّه‏ الرّحمن الرّحیم

به حسین بن على  ، از سوى  سلیمان بن صُرَد و مُسیَّب بن نَجَبَه و رِفاعة بن شدّاد و حبیب بن مظاهر و شیعیان مؤمن و مسلمان کوفى  آن حضرت .سلام بر تو ،همانا ما سویت خداى یگانه را سپاس مى ‏گوییم .امّا بعد ، ستایش خداى را که دشمن خیره‏ سرت را از پا درآورد ،کسى  که بر این امّت سوار شد [ و با سیطره بر آنها ] خلافت وحکومت را به چنگ آورد ؛ اموالِ عمومى ‏شان را غاصبانه دراختیار گرفت و بى ‏آنکه آنان راضى  و خرسند باشند بر آنان فرمان‏روایى  کرد ، سپس نیکانشان را کشت و بدسیرتان را باقى  گذاشت و مال خدا را میان گردن‏کشان و ثروتمندان به گردش درآورد ؛ چون اویى  از این امّت به دور باد و خدا سرنوشت قوم ثمود را نصیبش کناد .بارى  ، ما امام (و رهبرى ) نداریم ، پیش ما بیا ، امید است خدا مارا با امامتِ تو ، بر حق گرد آورد . نُعمان بن بَشیر در قصر امارت است ، ما با او در نماز جمعه شرکت نمى ‏کنیم و براى  نماز عید همراهش بیرون نمى ‏آییم .اگر بدانیم که سوى  ما مى ‏آیى  (به خواست خدا) او را از این شهر بیرون مى ‏رانیم تا به شام برود و به آنها بپیوندد .آن گاه ، نامه را به همراه عبداللّه‏ بن مِسْمَع هَمْدانى  و عبداللّه‏ بن وال [ سوى  امام حسین  علیه ‏السلام ] فرستادند و از آن دو خواستند که شتابان بروند .آن دو ، به سرعت از کوفه بیرون آمدند تا اینکه ده روز گذشته از ماه رمضان [ سال ۶۰ هجرى  ] در مکّه بر امام حسین  علیه ‏السلام فرودآمدند .[۲]در مناقب آل اَبى  طالب مى ‏خوانیم :زُهَیر به امام حسین  علیه ‏السلام گفت : با ما حرکت کن تا به «کربلا» فرود آییم ، آن شهر درکنار فُرات است ؛ در آنجا خواهیم ماند ،اگر با ما جنگیدند با آنها مبارزه مى ‏کنیم و از خدا براى  نصرت بر آنان یارى  مى ‏خواهیم .در پى  این سخن ، چشمان حضرت حسین  علیه ‏السلام پر از اشک شد ،گفت : «پروردگارا ، از گرفتارى  و بلا به تو پناه مى ‏آورم» .امام حسین  علیه ‏السلام در آن مکان فرود آمد و حُرّ بن یزید با هزار سوار در مقابل آن حضرت اردو زد .امام حسین  علیه ‏السلام دوات و پوستى  خواست و به اَشراف کوفه (که گمان مى ‏کرد با او هم عقیده‏ اند) نوشت :بسم اللّه‏ الرّحمن الرّحیم از حسین بن على  ، به سلیمان بن صُرَد و مُسیَّب بن نَجَبَة ورِفاعة بن شَدّاد و عبداللّه‏ بن وال و جماعتِ مؤمنان .امّا بعد ، مى ‏دانید که رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله در زمان حیاتش فرمود :« هرکس سلطان ستمگرى  را ببیند که (به وظایف بندگى  پایبند نیست) حرام‏هاى  الهى  را حلال مى ‏شمارد ، عهد خدا رامى ‏شکند ، با سنّت رسول خدا مخالفت مى ‏ورزد ، در میانِ بندگانِ خدا به گناه و تجاوز رفتار مى ‏کند [ هرکه اینها را شاهد باشد و در برابر این جسارت‏ها ] در زبان و عمل [ خود ]تغییرى  ندهد [ و اقدامى  نکند ] سزامند است که خدا او را درهمان جایگاه [ دوزخى  ] آن سلطان ستمگر درآورد» .شما مى ‏دانید که این قوم به طاعت شیطان چسبیدند و ازفرمان‏برى  خدا روى  برتافتند ، به فساد دامن زدند و حدود[ الهى  ] را بر زمین نهادند و اموال عمومى  را ویژه خودساختند ، و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام شمردند ! ومن به این امر[ خلافت ] ـ به جهت خویشاوندى ‏ام با پیامبر ـ سزاوارترم .نوشته‏ هاتان برایم آمد و نامه‏ هاتان به دستم رسید که با هم عهدبستید که مرا وانمى ‏گذارید (و تسلیم دشمن نمى ‏کنید) و خوارو زبونم نمى ‏سازید . اگر در این بیعتِ خود وفادار ماندید که بهره‏ تان را مى ‏برید و به راه رشد و صواب مى ‏رسید ، و من هم باشمایم و خانواده و فرزندانم در کنار خانواده و اَولاد شمایند ،و من برایتان اُسوه خواهم بود .و اگر این کار را نکردید ، و عهد تان را شکستید و از بیعتِ خود دست برداشتید ، به جانم سوگند که این کارتان برایم ناآشنا نمى ‏باشد ؛ چراکه با پدر و برادر و پسر عمویم چنین کردید[ بسى  نگون‏بخت و ] خود فریفته است کسى  که فریب شما رابخورد !دراین‏صورت ، بهره‏ تان [ همین بس که ] به خطا رفتید و نصیب خود را تباه ساختید «پس هرکه پیمان شکند ، خود را درهم کوبیده است»[۳] و خدا مرا از شما بى ‏نیاز مى ‏سازد (والسلام) .سپس امام  علیه ‏السلام نامه را پیچید و مهر زد و آن را به قیس بن مُسْهِرصَیْداوى  سپرد .[۴]لیکن رِفاعه ـ مانند دیگر کسانى  که در این نامه ‏اند ـ در کربلا حضورنیافتندومصادر تاریخى  ، سبب غیبتِ آنان را باز نمى ‏گوید جزسخت‏گیرىشدیدى  را که از طرف ابن زیاد بر اهل کوفه شاهدیم و اینکه او از حرکت مردم براى  یارى  امام حسین  علیه ‏السلام جلوگیرى  کرد و سران و بزرگان شیعه را دربند ساخت .بى ‏گمان ، سبب غیاب اینان در عرصه کربلا ، همین اقدامات ابن زیاد است .چقدر بجاست سخن علاّمه مامقانى  ، که مى ‏گوید :رِفاعه ، درماجراى  کربلا ، در زندان به سرمى ‏برد یا دستگیرشده بود ؛ نمى ‏توانست سوى  امام حسین  علیه‏ السلام روان شود وصداى  [ فریادرسى  ] آن حضرت را نشنید .[۵]مانند این عذر را مى ‏توان براى  اَمثالِ سلیمان بن صُرَد و دیگر بزرگانِ توّابین و امیران آنها (حتّى  مختار که براى  طلب خون امام حسین  علیه ‏السلام قیام کرد) آورد .ودر چنین شرایط سخت و خفقان آور ، همین عذر بسنده است، بى ‏آنکه به ‏نصّ خاصّى  درباره یکایک اشخاص نیازباشد تا حبسِ وى  ـ به ‏خصوص ـ معلوم گردد .[۶]چقدر بسیارند حوادث و جریاناتى  در تاریخ ، که پوشیده مانده‏ اند ومردم چیزى  از آنها نمى ‏دانند ، در حالى  که براى  کسانى  که در آن دوران زندگى  مى ‏کنند ، امرى  معلوم و محسوس و ملموس بود ؛ مانند جرایمى  که متعصّبان سَلَفى  و حشویّه در روزگار ما مرتکب مى ‏شوند ؛ خون‏ها رامى ‏ریزند و درمکّه و کربلا و نجف هتکِ حرمت مى ‏کنند . این گورهاى  دسته جمعى  ، دلایل عامى  بر جرایم آنهاست و مفقودالأثرهایى  که مأموران حکومت صدّام معدوم ، دست‏گیر کردند و عین و اثرى  از آنها پیدا نیست و در میان آنها بزرگانى  از علماى  امّت وجود داشت .و این ترورهایى  که پیوسته نسبت به فقها و اساتیدِ دانشگاه‏ها صورت مى ‏گیرد، سال و ماه و روز مى ‏گذرد و حرفى  از آنها در تاریخ ثبت نمى ‏شود ؛چنان‏که در رسانه‏ هاى  عمومى  صدایى  از آنها به گوش نمى ‏رسد و عکسى  ازآنها دیده نمى ‏شود .تعجّبى  ندارد ، تاریخ تکرار مى ‏شود .

۱۰ . با توّابین

ابن کَلْبى  درباره رِفاعة بن شدّاد مى ‏گوید :در جنگِ «عین الوَرْدَه» حضور یافت و به همراه ۳۰۰ نفر نجات یافت .[۷]ابن حَزْم مى ‏نویسد :رِفاعه ، یکى  از رؤساى  توّابین در «یوم الوَرْدَه» است .[۸]حَمَوى  درباره «عین الوَرْدَه» مى ‏نگارد :این مکان ، همان «رأس العین» است در شهرى  که به«جزیره»مشهور است .[۹] پیکارى  براى  عرب در آن رخ داد و یکى  ازماجراهاى  آنان در آن رقم خورد .یکى  از سرانِ آنها ـ در آن روز ـ رِفاعة بن شدّاد بن عبداللّه‏ بن قَیْس بن جَعّال بن بُدَّا بن فتیان بود .«فِتیان» جمع «فَتى » (جوانمرد) است . بعضى  آن را با تصحیف«قِبّان» ضبط کرده ‏اند .[۱۰]سیّد محسن امین ، مى ‏نویسد :رِفاعه از رؤساى  توّابین بود ، در جنگ «عین الوَرْدَه» حضوریافت و به قتل نرسید ؛ چون دید توان مقابله با شامیان راندارند ، با کسانِ [ همراهش ] بازگشت .[۱۱]ابن دُرَید مى ‏آورد :رِفاعه ، یکى  از رؤساى  جنگ «عین الوَرْدَه» بود .[۱۲]شوشترى  مى ‏گوید :رِفاعه ، یکى  از سران پنج‏گانه توّابین است .[۱۳]ذَهَبى  مى ‏نویسد :سران چهارگانه توّابین (سلیمان بن صُرَد ، مسیَّب بن نَجَبَه ،عبداللّه‏ بن سعد بن نُفَیل ، عبداللّه‏ بن وال) در سال ۶۵ [ هجرى  ]در «عین الوردَه» (که «رأس العین» نامیده مى ‏شود) به قتل رسیدند . رِفاعة بن شدّاد ، به همراه کسانى  از آنها که باقى ماندند ، از جنگ کناره گرفتند و به کوفه بازگشتند .[۱۴]ابو حاتم بن حبّان مى ‏نگارد :رِفاعه از کسانى  است که از ماجراى  «عین الوَرْدَه» رهایى  یافت ،هنگامى  که [ پیش از آن ] حسین  علیه ‏السلام در میان ۹ هزار تن به قتل رسید .[۱۵]پیش از این ، سخن ابن کَلْبى  را آوردیم که گفت : رفاعه به همراه ۳۰۰ تن از یارانش از جنگ «عین الورده» نجات پیدا کرد .[۱۶]طَبَرى  در وقایع سال ۶۶ هجرى  مى ‏نویسد :در این سال ، شیعه ، در کوفه به جنب و جوش آمد و با هم قرارگذاشتند که در «نُخَیله» ـ در سال ۶۵ ـ براى  حرکت سوى  اهل شام ، گرد آیند و به خون‏خواهى  حسین بن على  اقدام کنند و دراین زمینه ، به یک‏دیگر نامه نوشتند .از عبداللّه‏ بن عوف بن احمر اَزْدى  نقل شده که گفت : چون حسین بن على  کشته شد و ابن زیاد از اردوگاهِ نظامى ‏اش درنُخَیله بازگشت و به کوفه درآمد ، شیعه به سرزنش یک‏دیگرپرداختند و اظهار ندامت کردند ، و در کوفه سوى  ۵ نفر ازسرانِ شیعه پناه آوردند : سلیمان بن صُرَد خُزاعى  (که ازصحابه پیامبر به شمار مى ‏آمد) و مُسیَّب بن نَجَبَه فزارى  (که ازیارانِ برگزیده حضرت على   علیه ‏السلام بود) و عبداللّه‏ بن سعد بن نُفَیل اَزْدى  ، و عبداللّه‏ بن وال تیمى  ، و رِفاعة بن شدّاد بَجَلى  .این پنج نفر ، در منزل سلیمان بن صُرَد ، گرد آمدند ـ و ازبهترین اصحابِ حضرت على   علیه ‏السلام بودند ـ و با آنها گروهى  ازشیعه و برترین‏ها و سرشناسانشان ، وجود داشتند . چون همه جمع شدند ، مسیّب بن نَجَبه ، سخن را با آنها آغازید ، خداى  راستود و ثنا گفت و بر پیامبر درود فرستاد ، سپس گفت :امّا بعد ، ما به عُمر طولانى  مبتلا شدیم و در معرض انواع فتنه‏ ها درآمدیم . امیدواریم از کسانى  نباشیم که خدا فرداى  قیامت به آنها مى ‏فرماید : « أَوَلَمْ نُعَمِّرْکُم مّا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَن تَذَکَّرَ وَجَاءَکُمُ النَّذِیرُ »[۱۷] ؛ آیا آن اندازه عمرتان ندادیم که پند و عبرت گیرید ،در حالى  که برایتان بیم دهنده آمد .و امیرالمؤمنین فرمود : «عمرى  که خدا انسان را در آن معذورمى ‏دارد ، تا ۶۰ سال است» و ما ـ همه ـ به این سن رسیده ‏ایم .ما به وارستگى  خود و ستایش پیروانمان ، خود فریفته شدیم تااینکه خدا برگزیدگان [ و سرانِ ] ما را آزمود و دریافت که در دوموطن از مواطنِ پسر پیامبرمان ، رو راست نیستیم . پیش ازاین ، نامه‏ هایش به ما رسید و فرستادگانش نزد ما آمد و عذر وبهانه برایمان باقى  نگذاشت ؛ از ما خواست در آغاز و انجام یارى ‏اش کنیم و در آشکار و پنهان از او دست نکشیم ، امّا ما ازاین کار دریغ ورزیدیم تا اینکه وى  در کنار ما کشته شد ؛ نه به دستمان یارى ‏اش کردیم و نه به زبان از او دفاع کردیم و نه به اموالمان به او مدد رساندیم و نه از ایل و عشیره‏مان برایش یارى  خواستیم !ما چه عذرى  نزد پروردگار و پیش پیامبرمان داریم ؟! در میان [ و پیش رویمان ] فرزند و جگرگوشه و ذریّه و نسل او به قتل رسید !به خدا سوگند ، عذرى  ندارید مگر اینکه قاتل او و کسانى  که دعوت به قتلِ او را پذیرا شدند ، از پا درآورید یا در این راه کشته شوید . در این صورت ، امید است خدا از ما راضى  شود ،وگرنه من از کیفر الهى  ایمن نیستم .اى  قوم ، شخصى  از خودتان را به عنوان امیر بگمارید ؛ چراکه چاره‏ اى  ندارید جز اینکه سردارى  داشته باشید که به او پناه برید و پرچمى  که دورِ آن گرد آیید .من این سخن را گفتم و از خدا براى  خود و شما آمرزش مى ‏خواهم .آن گاه ـ بعد از مُسیَّب ـ رفاعة بن شدّاد ، آغازِ سخن کرد ، خدا راستود و بر پیامبر صلوات فرستاد ، سپس گفت :امّا بعد ، اى  مسیَّب ، خدا تو را به درست‏ ترین سخن رهنون ساخت و به رشد یافته ‏ترین چیزها فراخواندى  ؛ خداى  را ثناگفتى  و بر پیامبرش صلوات فرستادى  و به جهاد فاسقان دعوت کردى  و به توبه از گناهى  بزرگ فراخواندى  ؛ همه اینهارا شنواییم ، اجابت مى ‏کنیم و مى ‏پذیریم .گفتى  : امیرى  از خودتان را بگمارید که به او پناه برید و گرد رایتِ او حلقه زنید .ما هم همین عقیده را داریم ، اگر آن امیر تو باشى  ، نزد ما توشخص پسندیده‏ اى  هستى  و خیرخواه مایى  و همه دوستت دارند .و اگر تو و اصحاب ما نظرشان باشد [ و صلاح بدانند ] براى  این کار ، شیخ شیعه ، صحابى  پیامبر ، داراى  سابقه و قدمت ،سلیمان بن صُرَد را به عنوان امیر بگماریم ؛ وى  در دلاورى و دین‏دارى  ، انسانِ ستوده‏اى  است و دوراندیشى ‏اش شایان اعتماد است .من این سخن را گفتم و از خدا براى  خود و شما آمرزش مى ‏طلبم .سپس عبداللّه‏ بن وال و عبداللّه‏ بن سعد ، به سخن آمدند ، خداى را سپاس و ثنا گفتند و مانند کلامِ رِفاعه را بر زبان آوردند ،فضایل مسیّب بن نَجَبه را یادآور شدند و سابقه سلیمان بن صُرَد را ذکر کردند وخرسندى ‏شان را از ولایتِ او ابراز داشتند.مسیَّب بن نَجَبه گفت : [ امیر شایسته‏اى  را ] به دست آوردید و[ در این کار ] موفق شدید ، من هم ، مثل رأى  شما را دارم ،امرتان را به سلیمان بن صُرَد بسپارید .از حُمَید بن مُسلم نقل شده که گفت : به خدا سوگند ، من در این روز (روزى  که سلیمان بن صُرَد را انتخاب کردند) حضورداشتم . ما در آن روز ، به بیش از ۱۰۰ نفر از دلاورانِ شیعه وسرانِ آنها مى ‏رسیدیم که در خانه سلیمان حاضر شدیم .سلیمان بن صُرَد، سخنان محکمى  را بر زبان آورد وآن قدر آنهارا در هر جمعه تکرار کرد که همه ‏اش را به خاطر سپردم ، گفت: خداى  را بر نیکى ‏ها [ که بر ما ارزانى  داشت ] ثنا گویم و او را درگرفتارى  و نعمت مى ‏ستایم و گواهى  مى ‏دهم که خدایى  جز اونیست و محمّد رسول خداست .امّا بعد ، به خدا سوگند ، از این بیمناکم که ما عاقبت به خیرنباشیم ؛ چراکه روزگارى  است که معیشت سخت به دست مى ‏آید و مصیبت‏ها بزرگ‏اند و جور و ستم دامن‏گیر شیعیانِ اهل فضل است .ما چشم به راه آمدن آل پیامبرمان بودیم و به آنان وعده یارى مى ‏دادیم و آنها را به آمدن [ سوى  خود ] برمى ‏انگیختیم ، امّازمانى  که آمدند، سست شدیم ودرماندیم و رفتار سازش‏کارانه را در پیش گرفتیم و منتظر ماندیم که سرنوشت آنان به کجامى ‏انجامد !تا اینکه در میان ما و در پیش رویمان ، فرزند پیامبر و سُلاله وعُصاره و پاره تن و خونِ او را کشتند ! او فریاد مى ‏زد و انصاف مى ‏خواست ، امّا کسى  به حرفش گوش نمى ‏داد ؛ تبهکاران او راهدف تیرها و آماج نیزه‏ ها ساختند حتّى لباس‏هایش رادرآوردند و اسبان را بر بدنش تاختند .هان ! بپاخیزید که پروردگارتان به خشم آمد ، سوى  زنان وفرزندان باز مگردید تا اینکه خدا را خشنود سازید .به خدا سوگند، گمان نمى ‏کنم رضاى  خدا جز با نبرد با قاتلان آن حضرت یا کشته شدن خودتان به دست آید .هشیار باشید ، از مرگ نهراسید ! به خدا سوگند ، هرگز کسى  ازمرگ نهراسید مگر اینکه به ذلّت افتاد .چونان قوم بنى  اسرائیل باشید ، آن گاه که پیامبرشان به آنهاگفت : « إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى  بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بَارِئِکُمْ »[۱۸] ؛ اى  قوم ، شما با گوساله ‏پرستى  به خویشتن ظلم کردید ، سوى  پروردگارتان توبه کنید و یکدیگر را بکشید ؛ این کار نزد آفریدگارتان ، براى شما بهتر است .آن قوم چه کردند ؟ به خدا سوگند ، زانو زدند و گردن‏ها را
کشیدند و به قضاى  الهى  تن دادند تا هنگامى  که دریافتند از آن
گناه بزرگ ، جز صبورى  بر قتل نجاتشان نمى ‏دهد .اگر شما به مثل آنچه این قوم دعوت شدند ، فراخوانده شوید ،چه مى ‏کنید ؟ شمشیرها را تیز سازید و سر نیزه‏ ها را بزنید« وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِبَاطِ الْخَیْلِ »[۱۹] (تا آنجا که  مى ‏توانید ساز و برگ نظامى  فراهم آورید) تا هنگامى  که دعوتتان کنند و به راه افتید .خالد بن سعد بن نُفَیل برخاست و گفت : واللّه‏ ، اگر بدانم خودکشى  مرا از گناهم بیرون مى ‏آورد و پروردگارم را از من راضى  مى ‏سازد ، خویشتن را مى ‏کشتم ، لیکن قوم پیش از ما به این کار امر شدند و ما از آن نهى  شدیم .خدا و شما مسلمانان حاضر را گواه مى ‏گیرم که همه دارایى ‏ام(به جز سلاحى  که به وسیله آن با دشمنانم بجنگم) ملکِ مسلمانان باشد تا بدین وسیله آنان را در نبرد با تبهکاران قوّت بخشم .ابو مُعْتَمر (حَنَش بن رَبیعه کنانى ) برخاست و گفت : من هم به مثل این سخن شهادت مى ‏دهم .سلیما بن صُرَد گفت : بس است ، هرکه این کار را مى ‏خواهدبکند ، مالش را نزد عبداللّه‏ بن وال تیمى  (تَیْم بَکْر بن وائل)بیاورد …سلیمان برخاست و در میان آنها سخنرانى  کرد و اندرزشان داد ، سپس گفت :امّا بعد ، خدا دشمنتان را که در حرکت به سوى  او روز و شب نمى ‏شناختید و لحظه ‏شمارى  مى ‏کردید ، پیشِ شما آوَرْد ، مى ‏خواهید در توبه نَصوح ـ که ابراز داشتید ـ و لقاى  الهى  معذور باشید ، آنها سوى  شما مى ‏آمدند ، بلکه شما در سرزمین و جایگاهشان وارد شدید ، پس هرگاه آنان را ملاقات کنید ،صادق باشید و بردبار بمانید ، که خدا با شکیبایان است .مبادا کسى  [ آن گاه که با دشمنان رو به رو مى ‏شود ] به آنان پشت کند مگر اینکه جهتِ آماده شدن براى ِ نبردِ دوباره یا پیوستن به گروه ، این کار را بکند .و آنان را که مى ‏گریزند مکشید ، و بر زخمى ‏ها متازید ، و
اسیران را به قتل نرسانید مگر اینکه بعد از اسارت با شمابجنگند یا از قاتلانِ برادرمان در کربلا باشند .سیره امیرالمؤمنین ، على  ـ در دعوت به جهاد ـ چنین بود .سپس سلیمان گفت : اگر من کشته شدم ، امیرتان مُسَیَّب بن نَجَبَه است و اگر او آسیب دید و از پا در آمد ، عبداللّه‏ بن سعد بن نُفَیل ، امیر باشد ، و اگر عبداللّه‏ بن سعد به قتل رسید ، عبداللّه‏ بن وال ، امیر است و اگر او هم کشته شد ، رِفاعة بن شدّاد امیرخواهد بود .خدا رحمت کند کسى  را که در پیمان با خدا ، رو راست باشد .پس از آن ، سلیمان ، مُسیَّب بن نَجَبه را با ۴۰۰ سوار ، فرستاد وگفت : حرکت کن تا به اوّلین سپاه آنان برسى  ، در آن هنگام برآنان یورش آور ، اگر وضعیّت را دل‏خواه یافتى  [ بمان ] وگرنه سوى  من ، میانِ یارانت بازگرد .مبادا فرود آیى  یا بگذارى  یکى  از اصحابت فرود آید یاپیشروى  کند مگر اینکه ناگزیر باشى  .[۲۰]آنان در «عین الوَرْدَه» به هم رسیدند ؛ در راست سپاه ، مسیّب بن نَجَبه
فزارى  قرار داشت و در طرف چپ ، عبداللّه‏ بن سعد و در جناح ، رفاعة بن شدّاد و در قلب سپاه ، امیر سلیمان بن صُرَد .[۲۱]
سلیمان بن صُرَد خُزاعى  ، پس از آنکه گروه زیادى  از شامیان را به قتل رساند ، و از عهده این کار به خوبى  برآمد و بر مبارزه تشویق کرد و سپاهیان را برانگیخت ، به شهادت رسید . آن گاه ، مُسَیَّب بن نَجَبَه فزارى  پرچم را به دست گرفت ، وى  از اشخاص سرشناس اصحاب امام على   علیه ‏السلام بود ، به آن قوم حمله کرد و به مبارزه پرداخت تا کشته شد .توّابین ، غلاف شمشیرها را شکستند و نبرد سختى  را در پیش گرفتند ،پرچم آنها را عبداللّه‏ بن سعد بن نُفَیل به دست گرفت و به قتل رسید .[۲۲]آن گاه ، اهل شام از هر سو به آنان حمله‏ ور شدند تا اینکه آنها را به مکانى که در آنجا بودند ، بازگرداندند . محلّ استقرار تنها یک راه ورودى  داشت .هنگام عصر اَدهم بن مُحرز باهلى  ، رهبرى  آنان را عهده ‏دار شد و با سواره وپیاده بر ایشان یورش آورد و به ابن وال رسید ، در حالى  که او مى ‏خواند :« وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ »[۲۳] ؛و گمان مبرید کسانى  که در راه خدا کشته شدند ، مرده‏اند ، بلکه آنان زنده ‏اندو نزد پروردگارشان روزى  مى ‏خورند .این آیه ، اَدهم را به خشم آورد ، بر ابن وال حمله کرد و ضربه ‏اى  بردستش فرود آورد و آن را بُرید ، سپس دور شد و گفت : گمانم بر این است که آرزو مى ‏کنى  کاش نزد خانواده ‏ات بودى  !ابن وال گفت : گمان بدى  کردى  ! به خدا سوگند ، دوست نداشتم دستِ تو به جاى  دستِ من قطع مى ‏شد ، مگر اینکه مانند پاداش قطع دستم رامى ‏یافتم تا گناه تو فزونى  یابد و پاداشم بزرگ شود .بار دیگر این سخن ، اَدْهَم را به خشم آورد ، به عبداللّه‏ حمله آورد و او رانیزه ‏اى  زد و به قتل رساند (در حالى  که ابن وال ضربه را به جان خرید و ازعقیده‏ اش دست نکشید) .ابن وال ، از فقهاى  پارسا به شمار مى ‏رفت . چون عبداللّه‏ بن وال کشته شد ، سپاهیان پیش رِفاعه آمدند و از اوخواستند تا پرچم را به دست گیرد . رفاعه چون توان مقابله با شامیان را درسپاه ندید ، اشاره به بازگشت [ عقب‏نشینى  ] کرد و گفت : امید است روزى  با آنها روبه ‏رو شویم که برایشان شر باشد .عبداللّه‏ بن عوف بن اَحْمَر گفت : این کار ، به صواب نیست ! اگر اکنون بازگردیم ، اینان ما را دنبال مى ‏کنند و هنوز یک فرسخ نرفته ، همه ‏مان رامى ‏کشند ، و اگر کسى  از ما نجات یابد ، بادیه نشینان او را مى ‏گیرند و براى تقرّب به شامیان دست بسته ، تحویل آنها مى ‏دهند !خورشید در حال غروب است ، با آنها نبرد مى ‏کنیم تا شب فرا رسد ،سپس شب هنگام بر اسب‏ها سوار مى ‏شویم و راه مى ‏پیماییم تا صبح شود وفرصت فراهم آید و هرکس همراه و زخمى ‏اش را بردارد و جهتى  را که سوى  آن روانیم بشناسیم .رفاعه گفت : رأى  پسندیده‏ اى  است و پرچم را گرفت و با آنان جنگ سختى  کرد ، رَجَز مى ‏خواند و مى ‏گفت :
یا ربّ إنّی تائبٌ إ لیکا
قد اتکلتُ سیّدی علیکا
قدماً أُرجّی الخیر من یدیکا
فاجعلْ ثوابی أملی لدیکا
ـ پروردگارا ، سویت باز مى ‏گردم ، اى  آقایم بر تو اعتماد کردم .ـ همواره خیر را از دست تو امید داشتم ، پاداشم آرزویم را نزدت قرار ده .اهل شام ، مى ‏خواستند پیش از فرا رسیدن شب ، آنان را از پا درآورند ، امّابه جهت مقاومت سرسختانه و نبرد جانانه ‏شان ، نتوانستند این کار را بکنند. رفاعة بن شدّاد پرچم را گرفت و در حالى  که هوا تاریک شده بود ،افرادش را کنار کشید و شامى ‏ها به محلّ استقرارشان بازگشتند .رفاعه با کسانى  که به همراهش باقى  ماندند ، شتابان سوى  دیارشان رهسپار شدند .شامیان چون شب را به صبح رساندند ، ناگهان دیدند که عراقى ‏ها به سرزمین خودشان برگشته ‏اند و از آنجا که در نبرد با آنها مجروح و کشته داده بودند، در جست وجوى  آنها برنیامدند ودر پى  آنها کسى  را نفرستادند.رِفاعه و همراهانش چون به«هِیت» رسیدند ، سعد بن حُذَیْفَة بن یمان رادیدند که با گروهى  از اهل مدائن سوى  آنها مى ‏آیند تا یارى ‏شان رسانند .آنان سَعْد را از ماجراى  خویش و آنچه بر سرشان آمد ، آگاه ساختند و خبرمرگ یارانشان را گفتند ؛ براى  آنان رحمت و آمرزش طلبیدند و بر آنان گریستند ، و اهل مدائن ، به سرزمین خود بازگشتند .گروه کوفیان نیز در حالى  به کوفه برگشتند که افراد بسیارى  از آنها کشته شدند .[۲۴]

[۱] .  اعیان الشیعه ۳۲ : ۴۲ .
[۲] .  الإرشاد ۲ : ۳۶ ـ ۳۷ ؛ بحار الأنوار ۴۴ : ۳۳۲ ـ ۳۳۳ .
[۳] .  « فَمَنْ نَکَثَّ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى  نَفْسِهِ » سوره فتح ۴۸ آیه ۱۰ .
[۴] .  بحار الأنوار ۴ : ۳۸۱ ـ ۳۸۲ .
[۵] .  تنقیح المقال ۱ : ۴۳۲ .
[۶] .  بنگرید به ، قاموس الرجال ۴ : ۳۷۸ .
[۷] .  نسب معدّ ۱ : ۳۵۴ .
[۸] .  جمهرة اَنساب العرب : ۳۸۹ .
[۹] .  یعنى  جزیره ابن  عُمر ، نزدیک موصل .
[۱۰] .  معجم البلدان ۴ : ۱۸۰ .
[۱۱] .  اَعیان الشیعه ۳۲ : ۴۱ .
[۱۲] .  الإشتقاق : ۵۲۱ .
[۱۳] .  قاموس الرجال ۴ : ۳۷۸ ؛ اعیان الشیعه ۳۲ : ۴۲ .
[۱۴] .  سیر اعلام النبلاء ۳ : ۳۹۴ ، رقم ۶۱ .
[۱۵] .  الأنساب سمعانى  : ۴۱۹ .
[۱۶] .  نسب معدّ ۱ : ۳۵۴ .
[۱۷] .  سوره فاطر ۳۵ آیه ۳۷ .
[۱۸] .  سوره بقره ۲ آیه ۵۴ .
[۱۹] .  سوره انفال ۸ آیه ۶۰ .
[۲۰] .  تاریخ طبرى  ۴ : ۴۲۶ ـ ۴۶۲ .
[۲۱] .  اَصدق الأخبار سیّد امین : ۲۱ ؛ ذوب النضار (ابن نما) : ۸۸ .
[۲۲] .  مروج الذهب ۳ : ۱۰۲ ـ ۱۰۳ .
[۲۳] .  سوره آل عمران ۳ آیه ۱۶۹ .
[۲۴] .  البدایة والنهایه ۸ : ۲۸۰ ؛ بحار الأنوار ۴۵ : ۳۶۲

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


چهار − = 2

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>