مجتهدان در زمان پیامبرص- اختلاف در وضوچرا؟

مجتهدان در زمان پیامبرص- اختلاف در وضوچرا؟

مجتهدان در زمان پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  براى  خود نقش ویژه‏ اى  قائل بودند ، به گونه ‏اى  که به خود اجازه مى ‏دادند اَعمالى  را که پیامبر از آنها نهى  کرده یا امرنفرموده است ، انجام دهند و از حد خود فراتر روند و مانند یک تن همانندپیامبر اعتراض کنند و در برابر نصّ صریح ، اجتهاد بورزند . ماجراى  خالد بن ولید با بنى  جُذَیْمَه در سال هشتم هجرى  از این نمونه‏ هاست . پیامبر ، خالد را براى  دعوت بنى  جُذَیْمَه به اسلام ـ و نه جنگ با آنها ـ فرستاد . خالد به آنها دستور داد سلاح بر زمین نهند ، چون آنها این کار را کردند فریبشان داد و به جهتِ خون بهایى  که میان خالد و آنها درجاهلیّت وجود داشت ، به کشتار آنان دست یازید . چون این خبر به پیامبر رسید ، دست‏ها را به آسمان بلند کرد و فرمود :

«خدایا ، من از آنچه خالد انجام داد سوى  تو بیزارى  مى ‏جویم» سپس [ حضرت ] على   علیه‏ السلام را با اموالى  فرستاد تا از بنى  جُذَیمه دل‏جویى  کند وخون‏ بها و [ خسارت ] اموالشان را بپردازد[۱] .نمونه دیگر قتل مِرداس بن نَهِیک به دست اُسامه بن زید است . پساز آنکه مِرادس تکبیر گفت و شهادتین را بر زبان آورد (و حرمتِ خون مسلمان بدیهى  است) اُسامه او را به قتل رساند و گوسفندانش را به تصرفدرآورد به این ادعا که مرداس از ترس شمشیر اسلام آورد .چون رسول خدا این ماجرا را دریافت ، فرمود : به قصد تصرف گوسفندانش او را به قتل رساندید ؟ آن گاه این آیه را قرائت کرد :« وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى  إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الْدُّنْیَا » ؛[۲]به آن که نزد شما اسلام را اظهار مى ‏دارد ، نگویید : «تو مؤمن نیستى  !»تا [ بدین بهانه ] زندگى  دنیا را بجویید[۳] .نمونه دیگر ، سخنِ مردى  از انصار درباره تقسیمى  است که پیامبرانجام داد . وى  گفت : سوگند به خدا ، این قسمتى  است که رضاى  خدا در آن نبود ! … این سخن بر پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  گران آمد ، صورتش برافروخته شد و به خشم آمد … سپس فرمود : موسى  بیش از این آزار دید ! و بُردبار ماند .[۴]عجیب است که این رفتار و عقیده ، در برابر پیامبر صف‏آرایى  کرد ! وپیامبر خشمگینانه فرمود :گروهى  را چه شده که از کارى  که من انجام مى ‏دهم خوددارى مى ‏ورزند ؟! به خدا سوگند ، من از آنان داناتر و خداترس‏ترم .[۵]دردناک‏تر از این ، ماجرایى  است که بعضى  از رهبرانِ این طرزِ تفکّر به ایذاى  ناموسى  پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  دست یازیدند . طلحه و یک صحابى  دیگر (که به روایتِ سُدِّى  ، عثمان بود) گفتند : آیا وقتى  ما مردیم محمّد زنان ما را بگیردو ما پس از مرگ او با زنانش همبستر نشویم ؟ اگر او بمیرد زنانش را به قرعه خواهیم ستاند ![۶]و در روایت دیگر است که طلحه گفت : اگر بعد از محمّد زنده بمانم ،عائشه را خواهم گرفت .[۷]طلحه خواستار عائشه و عثمان خواهانِ اُمّ سلمه بود ، خداى  سبحان این آیات را نازل کرد :[۸]« وَمَا کَانَ لَکُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلاَ أَن تَنْکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً » ؛ [۹]شما حق ندارید که رسول خدا را بیازارید ، و بعد از او با زنانش ازدواج کنید .« إِن تُبْدُوا شَیْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً » ؛[۱۰]اگر چیزى  را آشکار یا مخفى  سازید [ براى  خدا فرق نمى ‏کند ] خدا به هرچیزى  آگاه است .« إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَأَعَدَّلَهُمْ عَذَاباً مُّهِیناً » ؛[۱۱]کسانى  که خدا و رسولش را اذیت کنند ، خدا در دنیا و آخرت آنها را لعن مى ‏کند و برایشان عذابى  خوار کننده آماده مى ‏سازد .« النَّبِیُّ أَوْلَى  بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ » ؛[۱۲]پیامبر از جانِ مؤمنان به آنها اَولى ‏تر است و همسرانِ آن حضرت ،مادرهاى  مؤمنان‏ اند .نکته شایان توجه این است که ابوبکر و عمر به دور از این اجتهاد نبودند ،بلکه هر کدام بهره‏اى  از اعتراض بر رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  و عدم امتثال اوامرش رادارند ؛[۱۳] به ویژه عُمرَ بن خطّاب که در قضایاى  منحصر بفرد فراوانى  با آن حضرت مخالفت کرد ؛ مانند :ـ اعتراض بر پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  در نمازِ آن حضرت بر منافق .[۱۴]ـ ناخشنودى  عُمَر ازقسمتى  که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  انجام داد .[۱۵]ـ مواجهه باپیامبر با زبانِ تند در صُلحِ حُدَیبیّه .[۱۶]ـ درخواست از پیامبر براى  استفاده از مکتوبات یهود در شریعت .[۱۷]ـ متّهم ساختن پیامبر در واپسین لحظات عُمر ، به یاوه‏گویى  و چیرگى  دردبر  او . [۱۸]ـ و دیگر اجتهاداتى  که در آنها به مخالفت با پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  برخاست .از یاد نبریم که مسلمانان آن گاه که پیامبر قلم و دوات خواست تانوشته ‏اى  بنویسد که بعد از او هرگز گمراه نشوند ، به دو دسته تقسیم شدند :الف) گروهى  مى ‏گفتند : دستور پیامبر را عملى  سازید .ب) دسته‏اى  گفتند : آنچه را عُمَر مى ‏گوید درست است .همین امر ، خود نقاب از وجود دو اندیشه در آخرین لحظات حیات پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  برمى ‏دارد ، و اینکه نگرش اجتهاد به رأى  ، نگرشى  قوى  و مؤثّر درحیاتِ مسلمانان بود ؛ و همین پدیده ، چندگانگى  و حجیّت رأى  را بعد ازوفات پیامبر مشروع ساخت .مجتهدان بعد از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله تاکنون به دو جریانِ مُتعبّدان و مجتهدان در زمان پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  و حتى  تاآخرین لحظه حیات پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  پى  بُردیم . به دلایل گوناگونى  زمامِ خلافت بعد از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به دست رؤساى  اجتهاد و رأى  افتاد ، و اینان بنا به نظراتِ خویش با نقل حدیث از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  مخالفت مى ‏ورزیدند .در تذکرة الحفّاظ آمده است :ابوبکر مردم را بعد از وفات پیامبر گرد آورد و گفت : شمااحادیثى  را از پیامبر بر زبان مى ‏آورید که در آنها اختلاف دارید ، مردمان بعد از شما اختلاف شدیدترى  خواهند یافت .بنابراین ، از رسول خدا حدیث نقل نکنید ، هرکه از شما[ مسئله ‏اى  را ] پرسید ، بگویید : میان ما و شما کتابِ خدا
هست ، حلالش را حلال بدانید و حرامش را حرام شمارید .[۱۹]
از عُروة بن زُبیر نقل شده که گفت :عُمَر مى ‏خواست سُنَن را بنویسد ، در این باره با اَصحاب رسول خدا مشورت کرد ، آنان نیز به کتابتِ سنّت رأى  دادند .عمر یک ماه در این زمینه از خدا طلب خیر و گشایش مى ‏کرد ،روزى  عمر عزمش را جزم کرد ، گفت : مى ‏خواستم سنن رابنگارم ، قومى  را به یاد آوردم که پیش از شما کتاب‏ هایى  رانگاشتند و بدان مشغول شدند و کتاب خدا را وانهادند ؛ به خداسوگند ، من هرگز کتاب خدا را به چیزى  نمى ‏پوشانم .[۲۰]از یحیى  بن جَعْدَه روایت شده که گفت :عُمَر مى ‏خواست سنّت را بنویسد ، سپس تغییر رأى  داد که آن راننگارد . پس از آن ، به شهرها نوشت : هرکه چیزى  از سنّت نزدش هست آن را محو سازد .[۲۱]از قاسم بن محمّد بن اَبى  بکر نقل شده که گفت :به عمر خبر رسید که در دستِ مردمان نوشته ‏هایى  است ، آن رازشت شمرد و ناپسند دانست و گفت : اى  مردم ، به من خبررسیده که در دستتان نوشته ‏هایى  است … هیچ‏کس نزد خودنوشته ‏اى  نگذارد مگر اینکه آن را به من سپارد تا نظر خویش رادر آن بیان کنم .مى ‏گوید : مردم گمان کردند که عمر مى ‏خواهد در آنها بنگرد وآنها را بر امرى  که در آن اختلافى  نباشد استوار سازد ، از این رونوشته‏ هاشان را آوردند .عمر جملگى  را در آتش سوزاند و گفت : آرزویى  [ خام ] است همچون آرزوى  اهل کتاب .[۲۲]در الطبقات الکبرى  و مسند احمد آمده است که محمود بن لبید گفت ،شنیدم عثمان بر منبر مى ‏گفت :براى  اَحَدى  روا نیست حدیثى  را از رسول خدا روایت کند که در عهدِ ابوبکر و عُمَر بر زبان نیامده باشد .[۲۳]از معاویه رسیده که گفت :اى  مردم ، از رسول خدا کمتر روایت بر زبان آورید ؛ و اگرمى ‏خواهید حدیث کنید ، آنچه را در عهد عُمَر حدیث شده ،بازگویید .[۲۴]این مطالب ، تقسیم مسلمانان را به دو دیدگاه ، مى ‏نمایاند :۱ . خط مشى  ابوبکر و عُمَر و خلفایى  که از آن دو پیروى  کردند . اینان تدوین حدیث را نمى ‏پسندیدند و صحابه را از نقل حدیث پیامبر بازمى ‏داشتند .
۲ . اندیشه گروه دیگر از صحابه که روش تدوین حدیث را ـ حتّى  در عهدعُمَر ـ در پیش گرفتند . از آن هایند : على  بن اَبى  طالب  علیه ‏السلام ، مُعاذ بن جَبَل ،اُبَى ّ بن کعب ، اَنس بن مالک ، ابو سعید خُدرى  ، ابوذر و دیگران .اینان به تدوین و نقل حدیث پرداختند ، هرچند تیغ تیز بر گردنشان باشد ؛ چراکه راوى  گوید :در حالى  که ابوذر در «جمره وسطى » بود نزدش رفتم . مردمى گردش حلقه زده بودند و از او استفتا مى ‏کردند . ناگهان مردى آمد[۲۵] ودر برابر او ایستاد وگفت: مگر تو ازفتوا دادن نهى  نَشُدى ؟[۲۶]ابوذر رو سوى ِ او کرد و گفت : مگر تو نگهبانِ منى  ؟! اگر شمشیرآخته بر گردنم نهید و تشخیص دهم سخنى  را که از رسولِ خداشنیده ‏ام باید بگویم ، پیش از آنکه گردنم را بزنید ، مى ‏گویم .[۲۷]مى ‏نگریم که خلفا و پیروانشان از حدیث و تدوین آن منع مى ‏کردند و به ضرب و شتم و تهدید مى ‏پرداختند .و از اینجاست که با دو جریان مواجه مى ‏شویم . یکى  به نقل حدیث وتدوین آن مى ‏پردازد ، و دیگرى  از آن منع مى ‏کند و از مردم مى ‏خواهد نقل حدیث از پیامبر را به حداقل رسانند . این یکى  به لزوم عرضه حدیث پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به قرآن قائل است و اینکه اگر حدیث موافق قرآن بود باید آن رابرگرفت و اگر بر خلاف قرآن باشد باید به دور افکند ، و آن دیگرى ضرورتى  براى  این کار نمى ‏بیند و آن را راهکار بى ‏دینان مى ‏شمارد !و این چنین ـ به تدریج ـ دو مکتب ترسیم مى ‏گردد و سامان مى ‏یابد .
۱] .  الکامل فى  التاریخ ۲ : ۲۵۵ ـ ۲۵۶ ؛ سیره ابن هشام ۴ : ۷۰ ـ ۷۸ .
[۲] .  سوره نساء ۴ آیه ۹۴ .
[۳] .  بنگرید به تفسیر فخر رازى  ۱۱ : ۳ ؛ الکشّاف ۱ : ۵۵۲ ؛ تفسیر ابن کثیر ۱ : ۸۵۱ ـ ۸۵۲ .
[۴] .  صحیح بخارى  ۸ : ۳۱ ، کتاب الآداب ، باب الصبر على  الأذى  ، و باب من لم یواجه الناس …
[۵] .  همان .
[۶] .  تفسیر قرطبى  ۱۴ : ۳۲۹ ؛ روح المعانى  ۲۲ : ۷۴ ؛ بنگرید به کلام سُدِّى  در دلائل الصدق ۳ : ۳۳۷ ـ۳۳۹ .
[۷] .  الطبقات الکبرى  ۸ : ۲۰۱ ؛ زاد المسیر ۲ : ۷۱۲ ؛ تفسیر فخر رازى  ۲۵ : ۲۲۵ ؛ تفسیر قرطبى  ۱۴ :۲۲۹ ؛ تفسیر ابن کثیر ۳ : ۵۰۶ ؛ الدرّ المنثور ۶ : ۶۳۹ ؛ تفسیر بغوى  ۳ : ۵۴۱ ؛ معانى  القرآن نحاس ۵ : ۳۷۳ ؛ روح المعانى   ۲۲ : ۷۳ ؛ غایة السؤول : ۲۲۳ ؛ سیره حلبى  ۱ : ۴۴۸ .
[۸] .  بنگرید به ، الدر المنثور ۵ : ۲۱۴ به نقل از سُدّى  در تفسیر آیه ؛ الطرائف ۲ : ۴۹۳ .
[۹] .  سوره احزاب ۳۳ آیه ۵۳ .
[۱۰] .  سوره احزاب ۳۳ آیه ۵۴ .
[۱۱] .  سوره احزاب ۳۳ آیه ۵۷ .
[۱۲] .  سوره احزاب ۳۳ آیه ۶ .
[۱۳] .  مسند احمد ۳ : ۱۵ ؛ الإصابه ۱ : ۴۸۴ ؛ حلیة الأولیاء ۳ : ۲۲۷ ؛ البدایة والنهایه ۷ : ۲۹۸ .
[۱۴] .  تاریخ المدینة ابن شبّه ۱ : ۳۷۲ ؛ الدر المنثور ۳ : ۲۶۴ ؛ کنز العمّال ۲ : ۴۱۹ ، حدیث ۴۳۹۳ .
[۱۵] .  مسند احمد ۱ : ۲۰ ، به نقل از اعمش ، از شقیق ، از سلمان بن ربیعه و مسلم در زکات .
[۱۶] .  تاریخ عمر ابن جوزى  : ۵۸ .
[۱۷] .  المصنّف عبدالرزّاق ۱۰ : ۳۱۳ ؛ مجمع الزوائد ۱ : ۱۷۴ .
[۱۸] .  صحیح بخارى  ۱ : ۳۹ ؛ صحیح مسلم ۳ : ۱۲۵۷ و۱۲۵۹ .
[۱۹] .  تذکرة الحفّاظ ۱ : ۲ ـ ۳ ؛ حجیّة السنّة : ۳۹۴ .
[۲۰] .  تقیید العلم : ۴۹ ؛ حجیّة السنّة : ۳۹۵ .
[۲۱] .  تقیید العلم : ۵۳ ؛ حجیّة السنّة : ۳۹۵ .
[۲۲] .  الطبقات الکبرى  ۲ : ۳۳۶ ، و به نقل از آن در السنّة قبل التدوین : ۹۷ .
[۲۳] .  کنز العمّال ۱ : ۲۹۱ .
[۲۴] .  کنز العمّال ۱ : ۲۹۱ .
[۲۵] .  در تاریخ دمشق ۶۶ : ۹۴ ، آمده است که آن مرد یکى  از جوانان قریش بود ؛ در فتح البارى  ۱ :۱۴۸ ، آمده است : روشن ساختیم که شخصى  که با ابوذر برخورد کرد ، مردى  از قریش بود .
[۲۶] .  ابن حجر در فتح البارى  ۱ : ۱۴۸ ، مى ‏گوید : کسى  که او را از فتوا بازداشت ، عثمان بود .
[۲۷] .  سنن الدارمى  ۱ : ۱۳۲ ؛ سیر اعلام النبلاء ۲ : ۶۴ ؛ الطبقات ۲ : ۳۵۴ ؛ نیز بنگرید به صحیح بخارى ۶ : ۲۵ . در این مأخذ ، حدیث ناقص آمده است و سخنى  از نهى  عثمان و جاسوسِ قرشى  نیست .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


9 − سه =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>