فصل چهارم مَذهب سَلَف بخش اول– بی بنیاد

فصل چهارم مَذهب سَلَف بخش اول– بی بنیاد

[ نگرش مَذهب سَلَف درباره فرقه ‏هاى  دینى  ]

[ عدم تکفیر فرقه ‏هاى  دینى  ]

اکنون برخى  از سخنان اهل علم را ذکر مى ‏کنم که گفته ‏اند : مذهب سَلَف ، عدمِ قول به تکفیر این فرقه‏ هاست (فرقه ‏هایى  که پیش از این نامشان آمد) .شیخ تقى  الدین ـ در کتاب الإیمان ـ مى ‏گوید :امام احمد ، خوارج و مُرجِئَه و قَدَریّه را تکفیر نکرد ، آنچه از او واَمثالش نقل شده تکفیر جَهْمیّه است . در حالى  که احمد بزرگانِ جَهْمیّه را کافر نشمرد و آن را که مى ‏گفت «من جهمى ‏ام» کافر نمى ‏دانست ، بلکه پشت سر آن دسته از جهمیّه که به دین خودشان فرا مى ‏خواندند و مردم را امتحان مى ‏کردند و هرکه با آنان موافق نبود به سختى  کیفر مى ‏دادند ،نماز مى ‏خواند .

احمد و اضمثال او ، جَهمیّه را تکفیر نمى ‏کرد ، بلکه به ایمان و امامتِ آنان معتقد بود و براى  [ هدایت ] آنان دعا مى ‏کرد و بر این باور بود که مى ‏توان در نماز به آنان اقتدا کرد و همراهشان حج گزارد و به جهادرفت و نباید علیه ‏شان شورید ، همان نگرشى  که درباره ائمّه اَمثال ایشان داشت .[ در عین حال ] احمد ، سخن باطلى  را که [ جَهمیّه ] بدست گذاردند وکفرى  بس بزرگ است ـ هرچند خودشان ندانند که کفر است ـ انکارمى ‏کرد و تاآنجا که مى ‏توانست بر ردّ آن مى ‏کوشید .به این ترتیب ، احمد ، میان طاعت خدا و رسولش (در اظهار سنّت ودین و انکار بدعت‏ هاى  جهمیّه و مُلحدان) و میان رعایتِ حقوق مؤمنان ـ ائمّه و امّت ـ جمع کرد ، هرچند آنان جاهلان وبدعت‏ گذار وظالمان و فاسق بودند[۱] .در این سخن ـ به دور از هر گونه غرض ورزى  ـ نیک بیندیش .و نیز شیخ الدین مى ‏نویسد :هرکه در قلبش ایمان به پیامبر و آنچه او آورده ، هست و در بعضى  ازتأویلاتِ بدعت ‏زا به خطا رود ـ هرچند به سوى  آنها دعوت کند ـ این شخص هرگز کافر نیست .خوارج ، بیش از دیگران بدعت گذارند و با امّت جنگیدند و تکفیرش کردند [ با وجود این ] در میان صحابه کسى  ـ نه على  و نه دیگران ـ آنان را کافر ندانست ، بلکه همان حکمى  را که درباره مسلمانان ظالم متجاوزداشتند ، در آنها قائل بودند ؛ چنان که در دیگر جاها آثار [ و اَخبار ] آنان را در این زمینه آوردم .و چنین است هفتاد و دو فرقه دیگر ؛ هرکه از ایشان منافق باشد در باطن کافر است ، و هرکس ایمان درونى  به خدا و رسولش دارد در باطن کافرنمى ‏باشد ، هرچند در تأویل به خطا رود (خطایش هرچه مى ‏خواهدباشد) .گاه در بعضى ‏شان شعبه ‏اى  از نفاق هست [ این دو رویى  ؛ آن ] نفاقى نمى ‏باشد که صاحبش در طبقه زیرین دوزخ جاى  دارد .و هرکه قائل باشد هریک از هفتاد و دو فرقه به گونه ‏اى  کفر مى ‏ورزد که از ملّت اسلام خارجش مى ‏سازد ، با کتاب و سنّت و اجماعِ صحابه ـ بلکه اجماع امامان چهارگانه و جز آنها ـ مخالفت ورزیده است .در میان امامان اهل سنّت کسى  که هریک از هفتاد و دو فرقه را تکفیرسازد وجود ندارد[۲] .پس در این سخن نیک تأمّل کن ، و بیندیش در حکایت اجماع صحابه و دیگران ازاهل سنّت ، همراه با آنچه پیش از این برایت آوردم که در مذهب آنان این کار ، کفرى بس بزرگ است . شاید [ با این تأمّل و درنگ ] این گرداب و منجلابى  را که تو واصحابت در آن افتاده ‏اید ، دریابید و هوشیار شوید .ابن قیّم در طُرُق (و شیوه ‏هاى ) اهل بدعتى  که با اصل اسلام موافق ‏اند ، لیکن دربعضى  اصول مختلف مى ‏باشند (مانند خوارج ، معتزله ، قَدَریّه ، رافضه ، جَهْمیّه ،غُلات مُرجئه) مى ‏گوید که اینها چند قسم‏ اند :اوّل : جاهل مقلّدى  که بصیرت (و بینش درست) ندارد . این شخص ـ
آن گاه که نتواند هدایت بیاموزد ـ تکفیر نمى ‏شود و فاسق به شمارنمى ‏رود و شهادتش ردّ نمى ‏گردد . حکمِ او ، حکم مردان و زنان وفرزندانِ مستضعف است .دوّم : کسى  که مى ‏تواند بپرسد و هدایت بجوید و به معرفتِ حق دست یابد ، لیکن این کار را واگذارد و به دنیا و ریاست دنیایى  و لذّات آن وزندگى  دنیوى  مشغول شود .این شخص کوتاهى  کرده که مستحقّ عذاب است ، و به ترکِ تقوایى  که به حسب توانمندى ‏اش بر او واجب بود ، گناه‏کار به شمار مى ‏رود . [ باوجود این ] اگر در این شخص بدعت ، و هواى  نفس او بر سنّت وهدایتش چیره شود ،شهادتش پذیرفته نیست ؛ و اگر سنّت و هدایتش بر بدعت و هواى  نفس او غلبه یابد ، شهادتش قبول مى ‏شود .سوّم : اینکه فرد بپرسد و جویا باشد و هدایت برایش روشن گردد [ درعین حال ] وى  به جهت تعصّب یا دشمنى  با اصحابش هدایت راواگذارد .کمترین درجه این فرد ، فسق مى ‏باشد و تکفیر او محلّ اجتهاد است[۳] .به این سخن بنگر و نیک درنگ کن . ابن قیّم در بیشترکتاب‏هایش آن رامى ‏آورد وبیان مى ‏دارد که ائمّه [ چهارگانه ] اهل سنّت ، این فرقه‏ ها را کافر نمى ‏شمردند . این درحالى  است که کار آنان را به بزرگ‏ترین [ درجه ] شرک و کفر توصیف مى ‏کند ، و درغالب کتاب‏هایش زبونى ‏ها و رسوایى ‏هاشان را روشن مى ‏سازد . اکنون ما بخشى  ازسخن او را ـ براى  تصدیق آنچه ذکر کردیم ـ مى ‏آوریم .ابن قیّم  رحمه ‏الله در «مدارج السالکین» مى ‏گوید :
خداآفرینان دو نوع ‏اند :
۱ . اهل شرک به خدا در ربوبیّت و الهیّت ؛ مانند مجوس و کسانى  ازقدریّه که با آنان همسان ‏اند . اینان با خدا ، خداى  دیگرى  را پایدارمى ‏دانند .قَدَرى مجوسى، با خدا ، کار آفرینانى  را قائل‏ اند که افعالشان آفریده خداو در حیطه قدرت او نمى ‏باشد . این کارها بى ‏خواستِ خداى  متعال وقدرت او صادر مى ‏شود و خدا قدرتى  بر آنها ندارد ، بلکه آنان ـ خودشان ـ اراده مى ‏کنند ، مى ‏خواهند و انجام مى ‏دهند .حقیقتِ قول این گروه این است که : خدا پروردگارى  که خالق اَفعال حیوان باشد ، نیست[۴] .ابن قیّم ، در دیگر کتاب‏هایش ، آنان را به این شرک یاد مى ‏کند و به مجوس تشبیه مى ‏سازد که قائل‏ اند عالَم دو خدا دارد .بنگر ! چون او و شیخ (و استادش) [ ابن تیمیّه ] در تکفیر سخن گشود ، چگونه عدم تکفیرشان را درباره همه سخنش حکایت کردند .و نیز ابن قیّم ، جَهْمیّه را با زگشت ‏ترین اوصاف نام مى ‏برد و یادآور مى ‏شود که شرک آنان مانند شرک فرعون است و آنان اهل تعطیل ‏اند [ براى  خدا نقشى  در کارها قائل نمى ‏باشند ] و مشرکان از آنان شرکشان کمتر است ، و در «النونیّه» و دیگرکتاب‏هایش ـ مانند الصواعق و جز آن ـ برایشان مَثَلى  مى ‏زند .و همچنین معتزله را با بزرگ‏ترین قباحت ‏ها توصیف مى ‏کند و قسم مى ‏خورد که سخنان و اَحزاب بدعت‏ گذارشان به اندازه دانه خردلى  ایمان باقى  نگذاشته است . پس آن گاه که در «النونیّه» در تکفیرشان زبان مى ‏گشاید ، آنان را تکفیر نمى ‏کند ، بلکه درجایى  از آن تفصیل مى ‏دهد ؛ چنان که در طُرُق به تفصیل قائل است .و در جاى  دیگرى  در  آن [ به نقل ] از اهل سنّت ( خطاب به این بدعت گذارانى  که[ ابن قیّم ] سوگند یاد کرده قولشان به اندازه دانه خردلى  ایمان باقى  نگذارد) گفته شده است :شهادت دهید که به سبب کفرانى  که با شما هست ما شما را تکفیرنمى ‏کنیم ؛ زیرا شما ـ نزد ما ـ اهل جهالت ‏اید ، نه کافرید و نه مؤمن .در این زمینه ـ به خواست خداى  متعال ـ توضیح بیشترى  از سخن شیخ تقى  الدین و حکایت اجماع سَلَف ، خواهد آمد ، و اینکه تکفیر ، همان قول اهل بدعت (خوارج ،معتزله و رافضه) است .ابو العبّاس بن تیمیّه ـ در سخنى  ـ در «الفرقان» مى ‏گوید :اهل کلامى  که به اسلام منتسب ‏اند ـ معتزله و مانند آنها ـ در مقوله بعضى از ستاره ‏پرستان و مشرکان اهل کلام و جدل ، داخل‏ اند (کسانى  که به هدایت الهى  که پیامبرانش براى  [ ابلاغ ] آن فرستاد ، هدایت نیافتند)مى ‏خواهند به همان ریشه ‏شان بازگردند ؛ چنان که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله خبر داد بااین سخن که فرمود :لَتَأخُذَنّ مَأخذَ مَن کان قبلکم ؛البته شما همان روشِ کسانى  را که پیش از شما بودند، در پیش مى ‏گیرید.تا اینکه مى ‏گوید :این متکلّمان ، بیشتر [ سخنانشان ] حق است و پیرو ادلّه مى ‏باشند ؛ زیرادر قلب‏ هاشان نور قرآن و اسلام درخشید ـ هرچند در بسیارى  از آنچه پیامبر آورد به گمراهى  افتادند ـ اینان بر این باورند که خدا سخن نمى ‏گوید و سخن نگفت ، چنان که موافقت دارند بر اینکه علم و قدرت و هیچ صفتى  از صفات ، براى  خدا نیست .تا اینکه مى ‏نویسد :چون اینها دیدند که پیامبران مُتّفق ‏اند که خدا متکلّم است و قرآن قول وسخن پایدار اوست ، گاه مى ‏گویند : خدا به طور حقیقى  متکلّم نمى ‏باشدبلکه سخن‏گوى  مجازى  است . این قول نخست آنهاست ، چون که دربدعت و کفر فطرى ‏شان بودند ، پیش از آنکه در عناد و جحود درآیند .تا اینکه مى ‏گوید :و همین ، سخن کسانى  است که قائل‏ اند قرآن مخلوق است .تا اینکه مى ‏نویسد :اینان انکار کردند که خدا متکلّم یا گوینده باشد بر وجهى  که کتاب دلالت دارند و پیامبران براى  قومشان فهمانده ‏اند و اهل فطرت سلیم برآن اتفاق دارند .تا اینکه مى ‏گوید :میان اینان ـ که از شاخه‏ هاى  ستاره‏ پرستان‏ اند ـ و مسلمانان مؤمن(پیروان پیامبر) اختلاف روى  داد ؛ اینان به بعضر آنچه پیامبران آوردندکافر شدند و در کتاب خدا اختلاف کردند و به بعض آن ایمان آوردند .مؤمنان آنچه از پروردگارشان ـ سوى  آنها ـ نازل شد ، پیروى  کردند ودانستند که قول اینها از قول یهود و نصارى  پلیدتر است تا آنجا که عبداللّه‏ بن مبارک مى ‏گفت : ما ـ البته ـ قول یهود و نصارى  را حکایت خواهیم کرد ، و قول جهمیّه را بر زبان نمى ‏آوریم .اینان ـ که از شاخه‏ هاى  مشرکان‏ اند ـ و پیروان صائبى ‏شان در آخر قرن دوم (در امارتِ مأمون) زیاد شدند ، و علوم صائبان و منجّمان و مانندآنها [ در این دوران ] شکوفا شد ، و این مقوله در اهل علم و اهل شمشیرو امارت آشکار گردید ؛ خلفا و اُمرا و وُزَرا و فقها و قُضات و دیگران که این گرایش را داشتند ، به آن ، مردان و زنان مؤمن و مسلمان رامى ‏آزمودند [۵] .به این سخن بنگر و نیک بیندیش ! چگونه ابن تیمیّه اینان را به کفر و شرک بزرگ ،و ایمان به بعض کتاب و کفر به بعض آن ، توصیف مى ‏کند ؛ و اینکه آنان با عقل و نقل وفطرت مخالفت مى ‏ورزند ، و در گفتارشان با همه پیامبران به مخالفت برخاستند ، واینکه آنان معاندِ حق‏ اند ؛ و اهل علم مى ‏گویند : سخن آنها از قول یهود و نصارى پلیدتر است ، و آنان مردان و زنان مؤمن را بر [ عقیده ] حق ، شکنجه مى ‏کنند .این کسانى  را که ابن تیمیّه در این سخن قصد کرد ، همان معتزله و قَدَریّه وجهمیه ‏اند و هر بدعت ‏گذار و غیر آن ، که شیوه آنان را بپیماید ؛ و خلفایى  که آنان رایارى  رساندند (مأمون ، معتصم ، واثق) و وزیران و قاضیان و فقیهانشان ، و آنان همان کسانى ‏اند که امام احمد را تازیانه زدند و به زندانش افکندند ، و احمد بن نصر خزاعى و دیگران را کشتند ، و مرد و زن مؤمن را شکنجه مى ‏دادند و از آنان مى ‏خواستند که عقایدشان را بپذیرند .و اینان همان کسانى ‏اند که ابن تیمیّه ـ در سخنش که پیش از این گذشت و خواهدآمد ـ مقصودش بود ، که گفت : امام احمد و هیچ کدام از صحابه آنان را تکفیر نکرد ، واحمد پشت سر آنان نماز گزارد و برایشان آمرزش خواست ، و نظرش اقتدا به آنها وعدم خروج علیه آنان بود .و اینکه امام احمد [ آن ] سخنشان را که کفر بزرگى  بود ، رد مى ‏کرد ؛ چنان که پیش از این کلام او ذکر شد .

[ مخالفت وهّابیّت باهمه اینها ]

تو را به خدا قسم ، تأمّل کن ! این سخن کجا و قول شما کجا که مخالفتان را کافرمى ‏دانید و هرکه او را تکفیر نسازد ، او را [ نیز ] کافر مى ‏شمارید .شما را به خدا سوگند [ بس کنید ] از جفا و سخن زور دست بردارید ، و به سَلَفِ صالح اقتدا کنید ، و طریق اهل بدعت را واگذارید ، و چونان کسانى  نباشید که کاربدش برایش تزیین شد [ و در نتیجه او به خطا ] آن را کار نیک پنداشت .

[ زشت ‏ترین بدعت‏ها تکفیر مسلمان‏ هاست ]

شیخ تقى  الدین  رحمه ‏الله مى ‏گوید :
از بدعت‏هاى  زشت این است که طائفه مسلمان ، طوایف دیگر مسلمین را تکفیر کند و خون و مالشان را حلال شمارد . این از دو جهت شایان اهمیّت است .بلکه گاهى  بدعت طائفه ‏اى  که دیگران را تکفیر مى ‏سازد از بدعت گروهى  که تکفیر مى ‏شود ، بسى  بزرگ‏تر است ، و گاه مانند آن مى ‏باشد وگاه کمتر از آن .این ، حال عامّه اهل بدعت و اهل هواست ، کسانى  که بعضى ‏شان بعض دیگر را تکفیر مى ‏کنند .اینان از کسانى ‏اند که خدا درباره ‏شان فرمود :« إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ »[۶] ؛ آنان که دین خود را پراکنده ساختند و فرقه فرقه شدند ، تو ـ هیچ گونه ـ مسئول ایشان نیستى  .دوّم : اگر فرض شود یکى از دو طائفه بدعت‏گذار است و دیگرى موافق سنّت حرکت و رفتار دارد ، نباید این گروه سنّت محور ، هرکس را که سخنى  به خطا گفت ، تکفیر کند ؛ زیرا خداى  متعال مى ‏فرماید :« رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا »[۷] ؛ پروردگارا ، ما را به فراموشى  وخطاهامان مؤاخذه مکن .در روایت صحیح از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله است که خداى  متعال [ در پایخ این سؤال کننده ] مى ‏فرماید : «قد فعلتُ» ؛ اجابت کردم .و [ نیز ] خداى  متعال مى ‏فرماید :« وَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ فِیَما أَخْطَأْتُم بِهِ وَلکِن مَا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ »[۸] ؛ آنچه را به اشتباه مرتکب شدید کیفر ندارد [ مسئولیّت و بازپرسى  ] برچیزهایى  است به عمد و قصد به آنها دست مى ‏یازید .و از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله روایت شده که فرمود :همانا خداوند از خطا و نسیانِ امّتم و کارهایى  را که به اجبار واداشته مى ‏شوند ، درگذشت .این حدیث حَسَن است که ابن ماجه و دیگران روایت کرده‏ اند .صحابه و تابعانِ نیک پیروشان و دیگر امامانِ مسلمان اجماع دارند براینکه چنان نیست که هرکس سخنى  را بگوید و در آن به خطا رود ،به سببِ آن تکفیر شود ، هرچند سخنش برخلاف سنّت باشد .لیکن درمسائل تکفیر نزاعى  میان مردمان هست که در جاى دیگر آن را شرح داده ام .و نیز شیخ [ ابن تیمیّه ] مى ‏نویسد :خوارج دو ویژگى  مشهور داشتند که به آن از جماعت مسلمانان وامامانشان جدا شدند :اوّل : خروجشان از سنّت و اینکه آنچه را سیّئه و بدى  نیست ، بددانستند و آنچه را حسنه و نیک نمى ‏باشد ، خوب شمردند .
دوّم : ویژگى  دوّم خوارج و اهل بدعت این بود که اگر دیگران مرتکب گناه و خطاب مى ‏شدند ، آنان را تکفیر مى ‏کردند .ومترتّب بر این ، خون مسلمانان و اموالشان را حلال مى ‏انگاشتند وسر زمین‏ هاى  اسلامى  را منطقه جنگى  مى ‏دانستند و محلّ سکونت
خودشان را منطقه ایمان مى ‏شمردند .همین را جمهور رافضه و همه معتزله و جَهْمیّه قائل‏ اند و طائفه ‏اى  ازغلات ، که به اهل حدیث منتسب‏ اند .پس سزاوار است که مسلمان از این دو اصل پلید و از چیزهایى  که ازاین دو اصل برمى ‏خیزد (دشمنى  با مسلمانان ونکوهش و لَعن آنها وحلال شمردن خون‏ها و اموالشان) برحذر باشد .و عموم بدعت‏ها ـ تنها ـ از همین دو اصل ناشى  مى ‏شود .سبب اصل اوّل، تأویل فاسد مى ‏باشد ، که یا حدیث نادرستى  است که به شخص مى ‏رسد ، یا حدیثى  از غیر پیامبر است که فرد از گوینده‏ اش پیروى  مى ‏کند در حالى  که آن قائل به صواب نمى ‏گوید ، یا تأویلى  ناصحیحِ آیه ‏اى  از آیاتِ قرآن است ، یا قیاسى  فاسد مى ‏باشد ، یا رأى  ونظرى  است که شخص به صواب و درستى ‏اش اعتقاد دارد در حالى  که خطاست .تا اینکه مى ‏نویسد :احمد مى ‏گوید : بیشتر به خطا رفتن‏ هاى  مردم ، از تأویل و قیاس ناشى مى ‏شود .و [ نیز ] شیخ [ ابن تیمیّه ] مى ‏گوید :اهل بدعت ، دین اسلام را بر مقدّماتى  بنا مى ‏کنند که مى ‏پندارند درست است یا در دلالت الفاظ و یا در معانى  معقول و خردپسند ، و در بیان خدا و رسولش نمى ‏اندیشند .این کار ، گمراهى  است . احمد ایراد دارد بر کسانى  که به ظاهر قرآن دست مى ‏آویزند بى ‏آنکه به بیان پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله و صحابه و تابعین استدلال کنند . شیوه دیگر ائمّه مسلمین نیز همین است ، اگر راهى  به بیانِ پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله بیابند از آن ، عدول نمى ‏کنند .و نیز شیخ مى ‏نویسد :کسانى  که با من هم‏نشین‏ اند مى ‏دانند که من بیش از دیگران مردمان رابازداشتم از اینکه به شخصى  معیّن نسبت کفر یا به فسق یا گناه دهندمگر آن گاه که حجّت و رسالتى  قائم شود که هرکه با آن مخالفت ورزدگاه کافر است و زمانى  فاسق و مرتبه ‏اى  عاصى  وگناه‏کار .من بیان داشته ‏ام که خدا خطاى  این امّت را آمرزید ، و این غفرانِ خطا درمسائل خبرى  ومسائل علمى  را دربر مى ‏گیرد .اهل سَلَف در بسیارى  از این مسائل ، پیوسته نزاع مى ‏کردند و هیچ کدام از آنها بر اَحَدى  معیّن از ایشان ، نه شهادت به کفر داد و نه به فسق و نه به معصیت .چنان که شُرَیح قرائت « بَلْ عَجِبْتُ وَیَسْخَرُونَ »[۹] ـ بلکه عجب مى ‏دارم و [ آنها ] ریشخند مى ‏کنند ـ را انکار کرد و گفت : خدا تعجُّب نمى ‏کند .تا اینکه مى ‏گوید :نزاع میانِ پیشینیان به جنگ انجامید ، با وجود اتفاق اهل سنّت بر اینکه هر دو طایفه مؤمن ‏اند و کارزار ، مانع عدالتى  که برایشان ثابت است نمى ‏باشد ؛ زیرا اگرچه جنگ‏جو باغى  است متأوّل مى ‏باشد و تأویل ازفسق باز مى ‏دارد .من برایشان روشن ساختم که اطلاقِ قول به تکفیر کسى  که چنین وچنان بگوید ـ که از سَلَف و ائمّه نقل شده است ـ نیز سخن حق ودرستى  است ، لیکن باید میان اطلاق و تعیین فرق گذاشت .مسئله وعید ، نخستین مسئله از مسائل اصولى  بزرگ است که امّت درآن نزاع کردند ؛ زیرا نصوص وعید ـ در قرآن ـ مطلق و عمومى ‏اند ؛مانند این سخن خداى  متعال : « إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَموَالَ الْیَتَامى  ظُلْماً »[۱۰]ـ کسانى  که اموال یتیمان را به ستم مى ‏خورند ـ و دیگر مواردى  که مطلب به صورت شرط و جزا آمده است .

[ هرکس این عمومات را انکار کند و اطلاق آنها را برنتابد  کافر است .]

تا اینکه مى ‏گوید :تکفیر از [ مسائل ] وعید مى ‏باشد ؛ زیرا اگرچه سخن شخص ، تکذیب کننده گفته پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله است ، لیکن گاه شخص تازه مسلمان مى ‏باشد یادر بیابانى  دور رشد و نمو مى ‏یابد ، و گاه شخص این نصوص رانمى ‏شنود یا درمى ‏یابد و نزدش ثابت نمى ‏گردد یا این نصوص ـ نزد وى ـ با معارض دیگرى  رو به روست که تأویلش واجب مى ‏باشد ، هرچندشخص در تأویل به خطا رود .من همیشه این حدیث را که در صحیحین هست یادآور مى ‏شوم که درباره مردى  است که به خانواده ‏اش گفت : «إذا أنا مِتُّ فأَحْرِقُونی»[۱۱] ؛آن گاه که من مُردم ، مرا بسوزانید .این مرد در قدرتِ خدا و در اعاده (و دوباره زنده شدنش) ـ آن گاه که متلاشى  شود ـ شک داشت بلکه بر این باور بود که دوباره باز نمى ‏گردد ،و با این کار آمرزیده مى ‏شود .اهل اجتهاد تأویل‏گر ، که بر پیروى  پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله حریص‏ اند نسبت به چنین کسى  به مغفرت ، اَولى  ترند .از ابن تیمیّه درباره دو مردى  سؤال شد که در مسئله تکفیر گفت و گو مى ‏کردند ،شیخ طولانى  سخن گفت و پاسخ داد ، و در پایان جواب گفت :اگر به فرض شخصى  از کسى  که باور دارد او کافر نیست ـ به جهت حمایت و یارى  برار مسلمانش ـ دفع تکفیر کند این غرض شرعى پسندیده است. اگر در این ‏راستا بکوشد وبه واقع اصابت کند، دو پاداش دارد ، و اگر تلاش ورزد و خطا کند داراى  یک اجر و پاداش است .[ و نیز ] ابن تیمیّه مى ‏گوید :تکفیر تنها به انکار آنچه ضرورى  دین دانسته مى ‏باشد یا به انکار اَحکام متواترى  که اجماعى ‏اند .به این سخن بنگر و تأمّل کن ! آیا این گفته مانند قولِ شماست [ که مى ‏گویید ] این شخص کافر مى ‏باشد ، و هرکه او را تکفیر نسازد کافر است ؟ در حالى  که ابن تیمیّه مى ‏گوید : اگر کسى  به خطا از مسلمانى  دفع تکفیر کند ، یک اجر دارد !به کلام نخستِ او نگاه کن که بیان مى ‏دارد سخن ، گاه کفر است ، لیکن گوینده یافاعل آن تکفیر نمى ‏شود ؛ زیرا امورى  احتمال مى ‏رود : از جمله آنها ، نرسیدن علم به شخص است بر وجهى  که به آن [ سخن یا فعل ] تکفیر شود ، یا علم مى ‏رسد ولى  آن را نمى ‏فهمد ، یا درمى ‏یابد لیکن معارضى  نزدش هست که تأویل آن را واجب مى ‏گرداند ، و دیگر چیزها .

[۱] .
[۲] .
[۳] .  ملاحظه مى ‏شود که این حکم به کفر ، مستوجبِ احکامى  مانند ارتداد است که حدّ آن قتل وجدایى  از مسلمانان و خروج اموال است ، امکان ندارد این حکم بر امر ظنّى  ـ مانند اجتهاد ـ بنا گردد ؛ زیرا خون و آبرو و مال حرمتى  نزد خدا دارند که از عهده آنها جز با دلیلِ قطعى  نمى ‏توان بیرون آمد و توفیق به راه صواب از سوى  خداست بنگرید به آنچه دو صفحه بعد مى ‏آید .
[۴] .  مدارج السالکین ۱ : ۸۵ .
[۵] .
[۶] .  سوره انعام ۶ آیه ۱۵۹ .
[۷] .  سوره بقره ۲ آیه ۲۸۶ .
[۸] .  سوره احزاب ۳۳ آیه ۵ .
[۹] .  این آیه در سوره صافّات ۳۷ آیه ۱۲ مى ‏باشد ، قرائت مشهور چنین است : « بَلْ عَجِبْتَ وَیَسْخَرُونَ » .
[۱۰] .  سوره نساء ۴ آیه ۱۰ .
[۱۱] .  صحیح بخارى  ۵ : ۲۳۷۸ حدیث ۶۱۱۶ کتاب الرقاق ؛ سنن ابن ماجه ۲ : ۱۴۲۱ ، حدیث ۴۲۵۵ (کتاب الزهد) .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


9 + یک =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>