فصل چهارم :بخش۲ –تدوین السُنّة

فصل چهارم :بخش۲ –تدوین السُنّة

۸ ـ رافع بن خدیج انصارى  (م۷۴)مسلم در صحیح خود به نقل از نافع بن جبیر آورده است : مروان اموى  براى  مردم خطبه خواند و درباره مکّه و اهل آن و حرمتش سخن گفت،امّا از مدینه
واهل آن وحرمتش سخنى  نگفت ، از این جهت رافع بن خدیج او را خطاب کردو گفت : چرا مکّه و اهل آن و حرمتش را متذکّر شدى  امّا از مدینه واهل آن وحرمتش چیزى  نگفتى  ؟ در حالى  که رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم از مشرق تا مغرب این
شهر[۱] را حرام دانست و این در پوست دباغى  شده خَولانى [۲] نوشته شده و دردست ماست ، اگر خواستى  آن را برایت مى ‏خوانم[۳] .و قبلاً ذکر شد که رافع بن خدیج از کسانى  بود که از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم براى  نوشتن حدیثش اجازه خواستند و آن جناب نیز به آنان اجازه داد و فرمود : «به نقل از منبنویسید اشکالى  ندارد»[۴] .

۹ ـ ابو رافع مدنى  ، غلام[۵] رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  (م۳۵)وى  بر ابن عبّاس حدیث املاء مى ‏کرد و او مى ‏نوشت .عبیداللّه‏ بن رافع گوید : ابن عبّاس به نزد ابو رافع مى ‏آمد و مى ‏گفت : رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم در فلان روز (یا فلان واقعه) چه کرد ؟ رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم در فلان روز(فلان واقعه) چه کرد ؟ و همراهش صفحاتى  بود که در آنها مى ‏نوشت[۶] .ابو رافع در میان پیشینیان صالح ما از پیشکسوتان در کار تصنیف است و درمیان مصنّفین ، اوّلین کسى  است که نجاشى  در کتاب «فهرست مصنّفى  الشیعه» که معروف به «رجال نجاشى » است از او نام مى ‏برد و مى ‏گوید : «براى  ابو رافع کتاب «السنن والأحکام والقضایا» است» و سند آن را نیز تا ابو رافع ذکر کرده است[۷] .این کتاب در میان آثار بجاى  مانده از امیرالمؤمین  علیه ‏السلام ذکر گردید[۸] .سیّد شرف الدین گوید :ابو رافع غلام رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم مسئول بیت المال امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام و از دوستان خاصّ آن جناب و از کسانى  بود که نسبت به جایگاه آن حضرت معرفت داشت،او داراى ‏کتابى ‏است تحت عنوان«السنن والأحکام والقضایا » که فقط احادیث على   علیه ‏السلام را در آن گرد آورده است و آن کتاب در نزد پیشینیان ما در نهایت احترام و ارج بود[۹] .و صدر گوید :اوّلین شخصى  از شیعه امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام که پس از آن حضرت حدیث را تدوین کرد ابو رافع بود[۱۰] .و محمّد عجّاج الخطیب مى ‏گوید :در نزد ابو رافع ، غلام رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم (م۳۵) کتابى  بود که در آن مطالبى  درباره شروع نماز بود ، آن را به ابوبکر بن عبدالرحمن بن الحارث (م۹۴) داد[۱۱] .

۱۰ ـ سعد بن عباده خزرجى  انصارى  (م۱۵)وى  در زمان جاهلیّت نوشتن را مى ‏دانست و از این جهت او را «کامل»مى ‏نامیدند[۱۲] . او داراى  صحیفه ‏اى  بود که پسرش از روى  آن حدیث نقل مى ‏کرد[۱۳] .گفته ‏اند : آن همان صحیفه عبداللّه‏ بن ابى  اوفى  است که در آن بخشى  از احادیث و آداب رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم را گرد آورد[۱۴] .

۱۱ ـ سلمان فارسى  (م۳۴)ابن شهر آشوب گوید : نظر صحیح ـ و برخى  گفته‏ اند نظر مشهور ـ این است که اوّلین کسى  که تصنیف کرد امیر مؤمنان على   علیه ‏السلام و پس از ایشان ، سلمان فارسى  رحمة اللّه‏ علیه بود[۱۵] .صدر او را به عنوان «اوّلین کسى  که آثار (احادیث) را تصنیف کرد نام مى ‏برد ومى ‏گوید : … او حدیث جاثلیق رومى  را که پادشاه روم او را پس از رحلت پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  فرستاد تصنیف نمود .شیخ طوسى  او را در کتاب الفهرست نام برده است[۱۶] .

۱۲ ـ براء بن عازب (م۷۲)محمّد عجاج خطیب گوید :براء بن عازب صحابى  رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم حدیث مى ‏گفت و کسانى که بر گرد او بودند مى ‏نوشتند .از عبداللّه‏ بن خنیس نقل شده است که گفت : در نزد براء آنان رادیدم که با دستشان به وسیله نى  مى ‏نویسند[۱۷] .

۱۳ ـ عایشه (م۵۷)درباره وى  در ارتباط با تدوین ، دو حدیث وارد شده است :

۱ ـ به پسر خواهرش عروة بن زبیر گفت : پسرم ! به من خبر رسیده که توحدیث را از من مى ‏شنوى  سپس باز مى ‏گردى  و آن را مى ‏نویسى  .(عروه) به او گفت : من از تو چیزى  مى ‏شنوم سپس باز مى ‏گردم (و از دیگران)چیزى  متفاوت از آن را مى ‏شنوم .(عایشه) گفت : آیا چیزى  را مى ‏شنوى  که در معنا تفاوت کند ؟گفت : نه .(عایشه) گفت : اشکالى  ندارد[۱۸] .محمّد عجاج الخطیب گوید :اگر عایشه نوشتن را خوش نمى ‏داشت امر مى ‏کرد آن را محو سازدو او را از نوشتن نهى  مى ‏کرد در حالى  که در این باره هیچ چیزى نقل نشده است بلکه او اشکالى  در این کار نمى ‏بیند[۱۹] .

۲ ـ خزّاز قمى  با اسنادى  به نقل از ابو سلمه آورده است که گفت : بر عایشه وارد شدم در حالى  که محزون بود ، به او گفت : اى  مادر مؤمنان ! چه چیزى  شمارا محزون ساخته است ؟گفت : فقدان پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم و آشکار شدن دشمنى ‏ها .کنیزى  (کتابى  را) به نزدش آورد و او آن را گشود و لحظاتى  طولانى  در آن نگریست سپس گفت : رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم راست گفت .گفتم : چه چیزى  را ؟ اى  مادر مؤمنان !گفت : خبرها و قصّه‏ ها را ، آنها را به نقل از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم نوشتم … آنگاه آن کتاب را بست … و آن کتاب را گشود (گشودم) .مى ‏گوید : من صفحه ‏اى  سفید درآوردم و آن خبر را نوشتم و او برایم از حفظ و مطابق لفظ املاء کرد[۲۰] .مى ‏گویم : این حدیث طولانى  است و ما همان قسمتى  که برایمان مهم بود راانتخاب کردیم و اگر این خبر صحیح باشد آن حدیث را باید عایشه در زمان رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم یا حداقل (بعداً امّا) با جلب رضایت آن جناب نوشته باشد .

۱۴ ـ عبداللّه‏ بن عبّاس (م۶۸)وى  بسیار به نوشتن اهتمام داشت . ما به خبر نوشتن سیره رسول اکرم  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم توسط او اطلاع یافتیم آنجا که از ابو رافع صحابى  و غلام رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  درخواست مى ‏کند و او آن (سیره) را در صفحاتى  که با خود دارد مى ‏نویسد وشاید این ، اوّلین سیره رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  باشد که در اسلام نوشته شده است[۲۱] .همچنین دانستیم که در نزد او صحیفه ‏هایى  بود که در آنها قضاوتهاى  على علیه ‏السلام ذکر شده بود[۲۲] .مشهور است که وى  در هنگام وفاتش یک بار شتر از نوشته‏ هایش بر جاى  گذاشت[۲۳] و پسرش على  وارث آنها شد و از آنها استفاده مى ‏کرد[۲۴] .ابن ندیم کتاب را از او ذکر نموده و درباره‏ اش مى ‏گوید : آن را مجاهد نقل کرده است و حُمید بن قیس به نقل از مجاهد نیز آن را نقل نموده و ورقاء وعیسى  بن میمون از ابو نجیح به نقل از مجاهد هم آن را ذکر نموده است[۲۵] .ظاهراً این کتاب در تفسیر قرآن است چه آنکه ابن ندیم آن را تحت عنوان «کتابهایى  که در تفسیر قرآن تصنیف شده است» آورده است .نجاشى  براى  ابن عبّاس در شرح حال «جلودى » کتابهاى  متعددى  را نام برده است[۲۶] .از جمله گفتار وى  درباره تدوین :بهترین چیزى  که علم به وسیله آن ثبت مى ‏گردد نوشتن است[۲۷] .علم را با نوشتن ثبت کنید [۲۸] .وى  از سعى  در مسیر تدوین و در ترغیب دیگران بر این کار کوتاهى  نکرد وجماعتى  از شاگردانش را براى  این کار تربیت مى ‏کرد ، او حدیث را املاء مى ‏کردو شاگردانش آن را مى ‏نوشتند[۲۹] .ابن ابى  ملیکه گوید :مجاهد را دیدم که از ابن عبّاس درباره تفسیر قرآن مى ‏پرسید وصفحاتش نیز به همراهش بود ، و ابن عبّاس به او مى ‏گفت :بنویس . تا اینکه درباره تمام تفسیر از او پرسید[۳۰] .و شاگردان وى  که از تابعین مى ‏باشند در این تحقیق ذکر خواهند شد .

۱۵ ـ عبداللّه‏ بن عمرو (م۶۳)از جمله کسانى  است که نوشتن حدیث را مباح مى ‏دانست و اقدام او به این کار بر اساس اجازه صریح پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  بوده و این کار را در زمان حیات آن حضرت انجام مى ‏داد .ما قبلاً حدیث مربوط به اجازه خواستن او از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  را درباره نوشتن حدیث و اجازه دادن آن حضرت  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  را به این کار ذکر کردیم که فرمود :«بنویس؛ چراکه از این ـ اشاره ‏به ‏دهانش ـ جز حق‏خارج نمى ‏شود»[۳۱].و سبب کثرت حدیث وى  همان نوشتن او بود .بلقینى  گوید :عبداللّه‏ بن عمرو به جهت نوشتن ، پُر حدیث بود و به همین خاطرابو هریره گفت : در میان اصحاب محمّد  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم پُرحدیث ‏تر از خودم را نیافتم که از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم نقل کند بجز عبداللّه‏ بن عمرو ؛چراکه او مى ‏نوشت و من نمى ‏نوشتم[۳۲] .
و از ابو هریره نقل شده است که گفت :من (حدیث را) در دلم حفظ مى ‏کردم امّا او ـ یعنى  عبداللّه‏ ـ هم دردلش حفظ مى ‏کرد و هم با دستش مى ‏نوشت[۳۳] .ر روایت احمد ، و بیهقى  در «المدخل» ، و عقیلى  ، با طرق مختلف آمده است که ابو هریره گفت :هیچ کس داناتر از من به حدیث رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم نیست مگرعبداللّه‏ بن عمرو ؛ چراکه او مى ‏نوشت ، از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم اجازه خواست تا آنچه را از آن حضرت مى ‏شنود بنویسد و آن جناب نیزبه او اجازه فرمود .ابو زهو گوید :اجازه خواستن عبداللّه‏ بن عمرو براى  این کار در آغاز امر (رسالت)بوده است و رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم نیز وقتى  اجازه خواست ، اجازه فرمود و این اجازه مخصوص عبداللّه‏ بن عمرو نبوده است .علاوه بر این مى ‏توان گفت : رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم تا روزى  که از دنیا
رفت نوشتن حدیث جایز بود[۳۴] .از جمله آثار بجاى  مانده از او ، کتاب وى  با عنوان «الصحیفة الصادقة» است که مشهور بوده و مکرّر از آن یاد مى ‏شود ، و عبداللّه‏ با این کتاب بسیار اظهارعزّت نموده و مى ‏گفت :مرا چیزى  به زندگى  ترغیب نمى ‏کند مگر «الصادقة» و «الوهط»[۳۵] ، والصادقه صحیفه ‏اى  بود که از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم اجازه مى ‏گرفتم به نقل از آن جناب بنویسم و نوشتم[۳۶] .و دارمى  چنین نقل کرده است :و آن را به نقل از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم نوشتم[۳۷] .و گفت :ما بجز الصادقه کارى  را تمام نکردیم (کار مهمّى  نکردیم) والصادقه صحیفه ‏اى  بود که از ر سول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم اجازه خواستم تاآنچه را از آن جناب مى ‏شنوم در آن بنویسم و ایشان هم به من اجازه فرمود [۳۸] .مجاهد گوید : در نزد عبداللّه‏ بن عمرو صحیفه ‏اى  دیدم و رفتم تا آن را بردارم ،گفت : اى  پسر قبیله بنى  مخزوم ! دست نگه دار .گفتم : تو که مرا از چیزى  منع نمى ‏کردى  ؟!گفت : امّا این صادقه است ، در آن احادیثى  است که از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم شنیدم در حالى  که بین من و آن حضرت هیچ کس (واسطه) نبود[۳۹] .در هیچ یک از این متن‏ها تصریح نشده است که نوشتن آن صحیفه در زمان حیات رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم انجام شده است جز اینکه مانعى  نیست که چنین فرض شود چنان که برخى  از روایات این معنا را مى ‏رساند .و خبرهاى  این صحیفه شایع و پراکنده شده است [۴۰] .برخى  درباره محتواى  این صحیفه مى ‏گویند که آن حاوى  هزار مَثَل است[۴۱] .و برخى  بر این باورند که : این صحیفه یک اصل بوده است براى  روایتى  که عمرو بن شعیب بن عداللّه‏ از پدرش از جدّش ، همین عبداللّه‏ بن عمرو ، کرده است [۴۲] .احمد بن حنبل بخش زیادى  از روایات عبداللّه‏ بن عمرو را در مسند خویش آورده است[۴۳] .و در میان تألیفات مسلم (صاحب صحیح) آمده است[۴۴] : کتاب حدیث عمرو بن شعیب [۴۵] .دکتر فوزى  رفعت گوید :مسند[۴۶] عبداللّه‏ بن عمرو در مسند احمد فراوان آمده است و به ۶۲۷روایت مى ‏رسد و در میان آنها مواردى  که از جهت متن تکرارى  است نیز وجود دارد لکن اگر موارد تکرارى  نیز حذف شود باز هم زیاد است[۴۷] .تلاشى  ناکام براى  تألیف مجدّد این کتاب در بحث درباره کتاب مذکور ـ یعنى  صحیفه عبداللّه‏ بن عمرو ـ آنچه شایان ذکر است حکایتى  است جالب که از کوشش یکى  از محدّثین براى  جمع ‏آورى  احادیث این کتاب ـ بخصوص روایات نوه مؤلّف ، یعنى  عمرو بن شعیب بن عبداللّه‏ از پدرش از جدّش ـ خبر مى ‏دهد که مى ‏کوشید تألیف کتاب مذکور را تجدید کند و آن حکایت چنین است :سیّد المرشدُ باللّه ابو الحسین هارونى  (م۴۹۹) با سند خویش از ابو عبداللّه‏ عبدالرحمن بن احمد بن یزید ختلى  حافظ در گفتگویى  گفت : من احادیث عمرو بن شعیب به نقل از پدرش از جدّش را جمع‏آورى  مى ‏کردم و وقتى  به نظرم رسید که کارم تمام شد یک شب در خانه‏ ام نشستم و چراغ پیش رویم بود ومادرم نیز بر ایوانى  که مقابل اطاق من بود حضور داشت ، من شروع کردم صفحاتى  را که احادیث در آنها بود منظم کنم تا بنویسم امّا چشمانم سنگین شد ودیدم مردى  سیاه پوست با شمشیرى  آتشین بر من وارد شد و گفت : آیا احادیث این دشمن خدا را گردآورى  مى ‏کنى  ؟ آنها را بسوزان وگرنه تو را مى ‏سوزانم و با دست به آتش اشاره کرد ! آنگاه فریاد زدم و از خواب پریدم ، مادر آمد و گفت :چه شده است ؟! چه شده است ؟! گفت : خواب دیدم . آنگاه آن صفحات را جمع کردم و دیگر اقدام به کار آن تصنیف نکردم و از آن خواب ترسیده بودم و از آن در شگفت بودم .مدتى  که گذشت آن خواب را به یکى  از اساتید حدیث که به او اُنس داشتم گفتم ، به من گفت : این عمرو بن شعیب هنگامى  که عمر بن عبدالعزیز (رحمة اللّه‏ علیه) لعن امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام را از خطبه ‏ها بر روى  منابر برداشت یک روز که درحین خطبه به آن موضعى  رسید که بنى  امیه در آن موضع على   علیه ‏السلام را لعن مى ‏کردند ، بجاى  لعن گفت :« إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَى  وَیَنْهَى  عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ »[۴۸] ؛خداوند به عدل و نیکى  و بخشش به خویشاوندان امر مى ‏کند و از زشتیها و بدى  نهى  مى ‏فرماید .عمر بن شعیب (لعنة اللّه‏ علیه) برخاست و گفت: اى امیر المؤمنین ، سنّت !سنّت را حفظ کن[۴۹] ! او را بر لعن على   علیه ‏السلام تحریک مى ‏کرد .عمر (بن عبدالعزیز) گفت : ساکت شو ، خدا روى  تو را زشت گرداند ! این بدعت است نه سنّت ! و خطبه را تمام کرد .ابو عبداللّه‏ ختلى  گوید : آنگاه دانستم که خواب من به این خاطر و از جهت موعظه بوده است و من این اعتقاد را درباره عمرو (بن شعیب) نمى ‏دانستم ، پس به خانه بازگشتم و آن صفحاتى  را که حدیث وى  را در آنها جمع کرده بودم سوزانیدم[۵۰] .

۱۶ ـ عبیداللّه‏ بن ابى  رافع (م۸۰)وى  صحابى  بود ، از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  شنیده و از آن حضرت نقل مى ‏کرد[۵۱] و کاتب امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام بود[۵۲] .ابن شهر آشوب ، وى  را در زمره اوّلین مصنّفین اسلام نام برده است[۵۳] .او کتاب «قضایا امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام» را تألیف کرده است [۵۴] .همچنین کتاب «تسمیةُ مَن شهِدَ مع علیٍّ  علیه ‏السلام فی حروبه» متعلّق به اوست[۵۵] .و این کتابش اوّلین تصنیف در رجال و تاریخ[۵۶] شمرده مى ‏شود و اغلب مؤلّفین پس از وى  بدان اعتماد کرده ‏اند ، و نسخه آن در نزد مورّخان و ارباب رجالِ نامدار و بزرگى  چون شیخ طوسى  و ابن اثیر و ابن عساکر و ابن حجروجود داشته است . خداوند با فضل واسع خویش مرا توفیق داد که بر متن این کتاب دست یافته و آن را مورد تحقیق قرار دهم و در مقدّمه ‏اش درباره سه جنگ جمل ، صفّین و نهروان از جهات اعتقادى  ، فقهى  و فرهنگى  به تفصیل سخن گویم همچنان که درباره مؤلّف کتاب و خاندان ابو رافع ، در همان مقدّمه ، در حدّ کافى  و کامل ، بصورت مفصّل مطالبى  را ذکر کردم ، و خداوند را بر این نعمت بزرگ شکر گزارم و از او توفیق یارى ‏اش را خواستارم .

۱۷ ـ على  بن ابى  رافع (قرن اوّل از دنیا رفته است)وى  در زمان حیات پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  بدنیا آمد و آن حضرت نام او را على  گذاشت[۵۷] .نجاشى  گوید : وى  از برگزیدگان شیعه و کاتب امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام بوده واحادیث فراوانى  را حفظ نموده است . او کتابى  را در موضوعاتى  از فقه هم چون وضو ، نماز و سایر ابواب گرد آورد … و آن کتاب را آموزش مى ‏دادند[۵۸] .سیّد شرف الدین گوید : آنان (ائمّه)  علیهم ‏السلام این کتاب را بزرگ مى ‏شمردند و(شیعیان را) بدان ارجاع مى ‏دادند[۵۹] .

۱۸ ـ کعب بن عمرو ، ابو الیسرگویند : نزد ابو الیسر صفحاتى  خطى  وجود داشت و عادت داشت آنها رابوسیله چیزى  (مانند سوزه یا گیره) ضمیمه کند[۶۰] .

۱۹ ـ ابو موسى  اشعرى  (م۵۰)برخى  گفته ‏اند : وى  صحیفه ‏اى  دارد که نسخه آن در کتابخانه شهید على  پاشا در شهر آستانه ترکیه موجود است[۶۱] .عجیب است که آنان از ابو موسى  احادیثى  را نقل کرده‏ اند که دلالت برناخرسندى  وى  از نوشتن و مخالفتش با تدوین دارد ، چگونه نوشتن این صحیفه از وى  سر زده است[۶۲] ؟!

۲۰ ـ ابو هریره دوسى  (م۵۷ یا ۵۹)او داراى  صحیفه ‏هاى  بسیار فراوان بود که آنها را عمرو بن امیّة الضمرى  درنزد وى  دیده است و ابو هریره آن صحیفه‏ ها را بازنگرى  مى ‏کرد[۶۳] با اینکه تصریح دارد که او نمى ‏نوشت[۶۴] . لکن ظاهراً مرادش این است که در عهد رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلمنمى ‏نوشته است امّا پس از آن ، نوشته است چه آن که نمى ‏توان نوشتن را از وى  نفى  کرد و شاگردان فراوان او نیز به نقل از وى  نوشته ‏اند[۶۵] که از جمله آنها بشیر بن نهیک است که به نقل از او نوشت و از او اجازه خواست آنچه را نوشته (براى  دیگران) نقل کند و ابو هریره هم به او اجازه داد[۶۶] .ما در کتاب خود «اجازة الحدیث» گفته ‏ایم که این اجازه قدیمى ‏ترین اجازه ‏اى  است که بر آن دست یافته‏ ایم[۶۷] و متن آن بنا بر آنچه دارمى  با سند خویش از بشیرنقل مى ‏کند چنین است :من هرچه از ابو هریره مى ‏شنیدم مى ‏نوشتم ، هنگامى  که خواستم ازاو جدا شوم کتاب او را آوردم و برایش خواندم و به او گفتم : اینهاچیزهایى  است که از تو شنیدم ؟ گفت آرى [۶۸] .و دیگر همّام بن مُنَبِّه است که آنچه را از ابو هریره شنیده در صحیفه ‏اى  تألیف کرد و ذکر او در میان تابعین ـ در این فصل خواهد آمد . جز اینکه برخى  با وجوداینکه این صحیفه منسوب به همّام است معتقدند که آن صحیفه در حقیقت صحیفه ابو هریره است که براى  همّام نوشته است[۶۹] .هرچه باشد این صحیفه ـ چنانکه برخى  نیز گفته ‏اند ـ نمونه‏اى  عملى  است براین که حدیث در آغاز اسلام ـ یعنى  در زمان صحابه ـ نوشته مى ‏شده است[۷۰] .محمّد الخطیب مى ‏گوید :این صحیفه داراى  اهمیّت تاریخى  در تدوین حدیث است چه آنکه حجّتى  قاطع و دلیلى  روشن است بر این که حدیث نبوى  در ابتداى رسالت تدوین شده است و این خطاى  شایع را تصحیح مى ‏کند که مى ‏گویند : حدیث تا اوایل قرن دوّم هجرى  تدوین نگردید !گذشته از این ، همّام ابو هریره را دیده است و شکّى  نیست در این که پیش از وفات او به نقل از وى  نوشته است و ابو هریره در سال۵۹ هجرى  از دنیا رفته است ، بنابراین معناى  این مطلب این است که این مدرک علمى  پیش از این سال نوشته شده است یعنى  نیمه قرن اوّل !قبلاً براى  ما ثابت شد که عبداللّه‏ بن عمرو در عهد رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله «صحیفه صادقه» خویش را تدوین کرد و اکنون براى  ما ، تدوین صحیفه همّام در نیمه قرن اوّل ثابت مى ‏گردد و اینها دلالت دارد براین که علماء ، پیش از فرمان عمر بن عبدالعزیز به کار تدوین مى ‏پرداخته ‏اند[۷۱] .

۲۱ ـ ابو سلام جدّ یحیى  بن ابى  کثیر یمامى علائى  گوید : یحیى  یکى  از بزرگان است که از جمعى  از صحابه نقل مى ‏کند ومى ‏گوید  هرچه از ابو سلام نقل شده در کتابى  موجود است .و حسین بن معلم گوید : هنگامى  که نزد ما آمد به نزد مَطَر کسى  را فرستاد وگفت : دوات و کاغذ بردار ، مى ‏گوید : برایش آوردم آنگاه صحیفه ابو سلام رابراى  ما بیرون آورد[۷۲] .

۲۲ ـ واثِلة بن الاَسقَع (م۸۳)وى  احادیث را براى  مردم املاء مى ‏کرد و آنان در حضورش مى ‏نوشتند[۷۳] و ازحدیث ذیل بدست مى ‏آید که وى  از این که حدیث نوشته نشود خشمگین بود وهمین را سبب عدم ضبط حدیث مى ‏شمرد :مکحول گوید : من و ابو ازهر بر واثلة بن اسقع وارد شدیم و به او گفتیم : ایا ابااسقَع براى  ما حدیثى  را بگو که از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  شنیده‏ اى  بى ‏آنکه در آن حدس و گمان و زیاده و نقصانى  باشد !گفت : آیا شما چیزى  از قرآن خوانده ‏اید ؟گفتیم : آرى  امّا آن را به خوبى  از حفظ نیستیم ، به کلماتش گاه واو و الف مى ‏افزاییم و یا اینکه کم مى ‏کنیم .گفت : این قرآن را که مکتوب بوده و پیش روى  شماست نتوانسته ‏اید از حفظ کنید و بر این گمان هستید که چیزى  به آن مى ‏افزایید و کم مى ‏کنیم پس چگونه خواهد بود حالِ احادیثى  که ما از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم شنیده‏ایم و چه بسا برخى  از آنها را فقط یک بار شنیده باشیم ؟! بنابراین همین که ما معناى  حدیث را به شما بگوییم برایتان کافى  است[۷۴] .

۲۳ ـ بلال حبشى  ـ مؤذّن ـ بنا بر روایت عبداللّه‏ بن على  ، وى  به نوشتن حدیث امر کرد ، عبداللّه‏ گوید : من کالاهاى  خود را از بصره به مصر بردم و به مصر رسیدم ، در این میان که در راهى
بودم با یک پیرمرد قد بلند ، با رنگ سبزه و سر و ریش سفید که دو جامه فرسوده بر تن داشت … برخورد کردم ، گفتم : این مرد کیست ؟گفتند : این بلال غلام رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم است . آنگاه صفحاتى  را برداشته و به نزدش رفتم ، سلام کردم و به او گفتم : السلام علیک اى  پیرمرد .گفت : و علیک السلام .گفتم : خداوند تو را رحمت کند ، آن چه از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم شنیده ‏اى  برایم بگو .گفت : تو چه مى ‏دانى  من کیستم .گفتم : تو بلال مؤذّن رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم هستى  .آنگاه به گریه افتاد و من هم گریستم …سپس گفت : اى  مرد عراقى  بنویس[۷۵] . او حدیثى  طولانى  را در فضیلت اذان ذکر نموده و در آن بلال بصورت مکرّر مى ‏گوید : بنویس … بنویس …. !مى ‏گویم : عدم تدوین حدیث توسط برخى  از افراد از ابتداى  امر منجر شد به این که آنها بعدها نیز از نوشتن حدیث اجتناب کنند از ترس اینکه گمان کنندآنچه مى ‏نویسند عین لفظ رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم باشد و حال آن که نقل به معنا شده ولفظ از راوى  بوده باشد از این جهت عمرو بن دینار حدیث را نقل به معنا مى ‏کرد و مى ‏گفت : من کسى  را که به نقل از من بنویسد از این کار منع مى کنم [۷۶] .چنان که یکى  از بى ‏خردان روزگار که خواسته است به سنّت شریف پیامبراسلام  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  از پشت ضربه زند به اقدامات منع و توجیهات منع کنندگان از تدوین حدیث تکیه نموده تا این ادعاى  باطل را اثبات کند که حدیث با لفظ رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  نقل نشده و لفظ آن حجّت نیست بلکه نقل به معنا شده است[۷۷] .در پاسخ به این مطلب مى ‏گوییم :اوّلاً : آنچه وى  گمان باطل خویش را بر آن بنا نهاده و آن را به عنوان یک دلیل قرار داده است این است که (صحّت) منع از تدوین حدیث را مسلّم و محقَّق دانسته است و حال آنکه این یک کار غیر شرعى  بوده و صحّت ندارد چه آنکه منع حدیث ـ گرچه برخى  از حکّام در مقاطعى  از تاریخ در عصر خلافت اوّل بدان پرداختند ـ امّا این کار در نزد مسلمین کارى  شرعى  قلمداد نشد و علماءاسلام بخصوص اصحاب نیکوکار به آن اعتناء نکردند بلکه دائماً و بى ‏درنگ ، به پیروى ‏از سنّت پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم وبه جهت حفظ‏ حدیث از خطر نابودى  ، به کار تدوین
پرداختند . حال چگونه ادّعاى  خویش را بر منعى  که باطل است ، بنیان مى ‏نهد ؟ثانیاً : توجیه منع حدیث با این ادّعاى  باطل ـ یعنى  عدم حجیّت حدیث ـ خوددلیلى  دیگر بر بطلان منع حدیث بوده و گواه بر عدم مشروعیّت آن است . چه آنکه عموم مسلمین ـ از هر طائفه‏ اى  ـ بر حجیّت و قداست حدیث اتفاق نظردارند و به آن چه الفاظ و عبارات حدیث گویاى  آن است ، ملتزم مى ‏باشند .اگر اقتضاى  منع حدیث عدم حجیّت الفاظ حدیث است ، این امر با اتفاق نظرو سازشى  که در این باره بین علماء اسلام است منافات دارد پس به ناچار باید منع حدیث باطل و غیر شرعى  باشد نه این که به سبب آن ، اعتبار و قداست حدیث زیر سؤال برود .با نظر به فراوانى  تعداد صحابه‏اى  که حدیث را نوشته ‏اند ـ خواه در عصررسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  نوشته باشند و خواه پس از آن ـ و با وجود فراوانى  این صحیفه ‏هاو کتابها و تألیفات رسیده از آنها که پیوسته بخش فراوانى  از آنها تا همین عصر ما وجود داشته است ، چگونهه مى ‏توان این دروغ را به صحابه بست و گفت که آنان حدیث را ننوشته ‏اند ؟ یا اینکه سنّت را تدوین نکرده ‏اند ؟!براى  این سخن نادرست تنها استناد کردن به نهى  عمر و منع وى  از تدوین حدیث صحیح نیست و روشن است آن کارى  که این جمع کثیر صحابه بدان اقدام کرده ‏اند ، که همان تدوین حدیث باشد ، کارى  است که قابل تأویل نبوده و تردید پذیر نیست و جز جواز نباید بر آن حکمى  کرد تا کار این بزرگواران حرام محسوب نگردد .امّا منع حدیث که عمر بدان اقدام کرد ـ بر فرض این که صحیح باشد ـ بیش ازاین نیست که کارى  است مختص به عمر ، عموم صحابه با او موافق نبوده ‏اند واین کارى  است که مورد توجیه واقع شده و برایش دلیل آورده ‏اند ، خواه این توجیهات و دلایل موجّه باشد یا نباشد[۷۸] .روشن است که دلالت فعل بر جواز مقدّم بر دلالت ترک فعل بر حرمت است چه آنکه ترک فعل اعم است (از حرمت و غیر حرمت) و مى ‏تاوان براى  آن علّتى را (غیر حرمت) ذکر کرد چنان که گفتیم .محمّد عجاج الخطیب گوید :این اخبار یکدیگر را تقویت مى ‏کنند و ثابت مى ‏کنند که صحابه رضوان اللّه‏ علیهم نوشتن را مباح مى ‏دانسته ‏اند و حدیث را براى خود مى ‏نوشته ‏اند و شاگردانشان نیز در حضور آنان مى ‏نوشته ‏اند وبر نوشتن و حفظ حدیث یکدیگر را سفارش مى ‏کرده ‏اند[۷۹] .از اینجا نادرستى  و ضعف سخن شیخ عِتِر دانسته مى ‏شود که مى ‏گوید :
این صحیفه‏ هاى  حدیث بین صحابه رضوان اللّه‏ علیهم متداول نبوده و آنها را دست بدست نمى ‏کرده ‏اند و در هیچیک از روایات نیافتیم که کسى  این کار را کرده باشد بلکه این صحیفه‏ ها به جهت یادآورى  در دست خودشان بوده است[۸۰] .اشکالات بر سخن وى  عبارتند از این که : اوّلاً : بحث فقط در اصل جواز نوشتن و تدوین و عدم حرمت آن است وعمل این صحابه به روشنى  دلالت بر جواز و نفى  حرمت دارد ، گفتار آنان نیزهمین دلالت را دارد و این براى  اثبات ادّعا کافى  است . امّا اینکه نوشته‏ هایشان را دست بدست مى ‏کرده‏ اند یا نمى ‏کرده ‏اند ، این مطلب دیگرى  است که مربوط به این ادّعا نیست .ثانیاً : غرض وى  از متداول بودن و دست به دست کردن ، روشن نیست ؛ چه
آن که کتابها به این خاطر تألیف مى ‏شوند که یادآور مطالب بوده و مؤلّف یادیگران هنگام نیاز به آنها مراجعه کنند و این ، هدف اصلى  از تألیف کتابها ومصنّفات است .و عِتِر اعتراف کرده است به اینه صحابه نیز کتابهایشان را به جهت یادآورى  داشته‏ اند ، آیا همین امر ، دست به دست گشتن و تداول کتاب و بکار بستن آن درراستاى  همان هدفى  نیست که بخاطرش تألیف شده است ؟
ثالثاً : اگر مرادش از متداول بودن کتاب همان شاهد آوردن از آن و رجوع به آن است پس این گفته ‏اش «در هیچیک از روایات نیافتیم که کسى  این کار را کرده باشد» صحیح نیست ؛ چراکه در میان روایات مواردى  وجود دارد که گویاى رجوع صحابه به کتابهایشان است چنان که در حدیث رافع بن خدیج آمده است که به مروان گفت : «اگر مى ‏خواهى  آن را برایت بخوانم» آیا همین مطلب شاهدآوردن از کتابى  که در نزدش است نیست ؟! همچنین حدیثى  که عایشه از کتاب خود خواند .و نیز اظهار عزّت عبداللّه‏ بن عمرو به خاطر صحیفه ‏اش را مى ‏توان یاد کرد .رابعاً : اگر مراد از متداول بودن ، نسخه ‏بردارى  و خواندن و حفظ روایت باشد ـ که روشن‏ترین معنا براى  تداول همین است ـ این هم در مکتوبات صحابه محقَّق است و این را از روایتى  که در آن اَنس توبره یا توبره‏ هایش را جلوى راویان قرار داد دانستى  و دیدیم که قتاده سدوسى  صحیفه جابر را حفظ مى ‏کرد و روشن‏ترین ‏دلیل براى ‏این مطلب‏ همین است که راویان احادیث این صحیفه‏ هایى را که صحابه تألیف کرده‏ اند ، نقل کرده‏ اند همچون صحیفه سعد که پسرش آن رانقل نموده ، و صحیفه سمره که پسرش آن را نقل کرده ، و صحیفه عبداللّه‏ که پسرش آن را نقل کرده است ، و وجود برخى  از این صحیفه ‏ها در عصر ما ـ که عین آنهاست ـ چیزى  جز نتیجه این تداول نیست و این معلوم است .در خلال روایاتى  که عرضه کردیم ثابت شد که با وجود فشارهایى  که در اثر اقدامات منع حدیث از جانب حکّام اعمال مى ‏شده ، سیره عملى  صحابه تدوین حدیث بوده است و صحابه بدون معطّلى  و سازش ، ملتزم به تدوین بوده ‏اند و این سیره را آنان از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ‏وسلم گرفته و مربوط به عصر نورانى  آن جناب بوده است و اقتضاى  ـ حُسن ظن به آنان ـ رضوان اللّه‏ علیهم ـ همین است .

[۱] .  ما کلمه «لابتیها» را چنین ترجمه کردین چه آنکه «لابة» زمینى  است سنگستان که یکى  در شرق و دیگرى  در غرب مدینه است و این دو گونه زمین شهر مدینه را در بر گرفته ‏اند . م
[۲] .  پوست خولانى  پوستى  است از منطقه خَولان در حوالى  یمن و شاید مراد از ذکر خولان در اینجا بیان مرغوبیت پوست باشد و یا ذکر نشانى  پوست براى  بیان اطمینان باشد . م
[۳] .  صحیح مسلم ۲ : ۹۹۲ شماره ۱۳۶۱ کتاب الحج ، باب فضل المدینة .
[۴] .  این حدیث در بخش اوّل در فصل دوّم ذکر شد حدیث دوّم
[۵] .  در شرح حال وى  آمده است که او غلام امّ سلمه علیها الرحمه بوده است و شاید به همین جهت وى  را غلام رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  گویند . م
[۶] .  طبقات ابن سعد ۲ : ۲ : ۱۲۳ چاپ لیدن ؛ تقیید العلم : ۹۱ و۹۲ ؛ الاصابه ابن حجر ۴ : ۹۲ .
[۷] .  رجال نجاشى  : ۸ شماره ۱ .
[۸] .  ر . ک بخش اوّل ، فصل سوّم از این کتاب .
[۹] .  المراجعات : ۳۰۶ ، مراجعه ۱۱۰ فقره ۲ چاپ نجف .
[۱۰] .  تأسیس الشیعه : ۲۸۰ .
[۱۱] .  السنّة قبل التدوین : ۳۴۶ به نقل از الکفایة خطیب : ۳۳۰ ؛ دلائل التوثیق المبکّر : ۴۱۹ به نقل از
الکفایه : ۳۹ .
[۱۲] .  تهذیب التهذیب ۳ : ۴۵۷ ؛ فتوح البلدان بلاذرى  : ۴۵۹ . و نگاه کنید : تسمیة من شهد مع علیّ  علیه ‏السلام حروبه ـ با تحقیق ما ـ ؛ الأُم (شافعى ) ۷ : ۱۱۲ ؛ المعارف (ابن قتیبه) : ۸۷ .
[۱۳] .  مسند احمد ۵ : ۲۸۵ ؛ سنن ترمذى  ۳ : ۶۵۷ شماره ۱۳۴۳ کتاب الاحکام ، باب الیمین مع الشاهد ؛ تعجیل المنفعة ابن حجر : ۳۶ و۳۱۴ ؛ مشاهیر علماء الامصار : ۱۳۰ شماره ۱۰۲۴
[۱۴]السنّة قبل التدوین : ۳۴۲ ؛ علوم الحدیث صبحى  صالح : ۲۴ ؛ دلائل التوثیق المبکّر : ۴۱۷ .
[۱۵] .  معالم العلماء : ۱ چاپ اقبال ؛ المراجعات : ۳۰۶ مراجعه ۱۱۰ چاپ نجف .
[۱۶] .  تأسیس الشیعه : ۲۸۰ .
[۱۷] .  السنّة قبل التدوین : ۳۲۰ و مصادر آن : جامع بیان العلم ۱ : ۷۳ ؛ کتاب العلم زهیر بن حرب :۱۹۳ ب ؛ تقیید العلم : ۱۰۵ . و نگاه کنید : العلل (ابن حنبل) ۱ : ۴۲ ؛ سنن دارمى  ۱ : ۱۰۶ و در آن آمده است : عبداللّه‏ بن حنش .
[۱۸] .  الکفایه خطیب : ۳۰۹ تا ۳۱۰ .
[۱۹] .  السنّة قبل التدوین : ۳۹۱ .
[۲۰] .  کفایة الاثر خزّاز : ۱۸۹ تا ۱۹۲ .
[۲۱] .  آن را پیش از این در بحث مربوط به ابو رافع ذکر کردیم . نگاه کنید چند صفحه قبل .
[۲۲] .  آن را در بخش اوّل فصل سوّم شماره ۸ ذکر کردیم .
[۲۳]طبقات ابن سعد ۵ : ۲۱۶ چاپ لیدن ؛ تقیید العلم : ۱۳۶
[۲۴] .  همان دو مصدر قبل .
[۲۵] .  الفهرست ابن ندیم : ۳۶ .
[۲۶] .  رجال نجاشى  : ۲۴۲ شماره ۴۶۰ و نگاه کنید : الفوائد الطوسیه حرّ عاملى  : ۲۴۳ .
[۲۷] .  تقیید العلم : ۹۲ .
[۲۸] .  همان .
[۲۹] .  سنن دارمى  ۱ : ۱۰۵ ؛ طبقات ابن سعد ۶ : ۱۷۹ چاپ لیدن .
[۳۰] .  تفسیر طبرى  ۱ : ۳۰ و۳۱ چاپ شاکر ؛ اعیان الشیعه ۱ : ۱۹۵ .
[۳۱] .  آن را در بخش اوّل ـ فصل دوّم ـ نوع اوّل ، شماره ۵ ذکر کردیم . [ مراد مورد اوّل از سنّت گفتارى است م ] .
[۳۲] .  صحیح بخارى  ۱ : ۳۹ کتاب العلم ، باب کتابة العلم ؛ صحیح ترمذى  ۵ : ۴۰ شماره ۳۶۶۸ ؛ الکامل ابن عدى  ۱ : ۳۲ و۳۶ ؛ المحدّث الفاصل (رامهرمزى ) ؛ تقیید العلم : ۸۲ و۸۳ ؛ الاسماء المبهمة (خطیب) : ۱۷۲ ؛ محاسن الاصطلاح : ۲۹۹ .
[۳۳] .  محاسن الاصطلاح : ۲۹۹ .
[۳۴] .  الحدیث والمحدّثون : ۱۲۵ و در تعلیق آن آمده است : بلکه همین مطلب قطعى  است .
[۳۵] .  وهط تاکستانى  بود که متعلّق به پدرش بود . [دراسات فى  علم الدرایة على  اکبر غفارى  : ۲۳۰ ] . م
[۳۶] .  الحدیث والمحدّثون : ۱۲۵ . و نگاه کنید ک المحدّث الفاصل : ۳۶۶ شماره ۳۲۳ .
[۳۷] .  سنن دارمى  ۱ : ۱۰۵ ح۵۰۲ .
[۳۸] .  محاسن الاصطلاح : ۲۹۸ .
[۳۹] .  همان ، ص۲۹۸ و۲۹۹ ؛ طبقات ابن سعد ۲ : ۲ : ۱۲۵ چاپ لیدن ؛ اسد الغابه ۳ : ۳۲۰ شرح حال عبداللّه‏ بن عمرو ؛ المحدّث الفاصل : ۳۶۷ شماره ۳۲۴ .
[۴۰] .  سنن دارمى  ۱ : ۱۰۳ و۱۰۵ ؛ تقیید العلم : ۸۲ و۸۴ و به نقل از آن در کتاب معرفة النسخ : ۱۷۸ تا۱۸۱ بخوانید .
[۴۱] .  اسد الغابه ابن اثیر ۳ : ۲۳۳ چاپ قدیم .
[۴۲] .  منهج النقد فى  علوم الحدیث : ۴۶ .
[۴۳] .  نگاه کنید : مسند احمد ۲ : ۱۵۸ : ۲۶۶ .
[۴۴]یعنى  تألیفاتى  که مسلم در صحیح خود برشمرده است . م
[۴۵] .  الحطة : ۴۴۸ .
[۴۶] .  یعنى  احادیثى  که اسناد آن تا پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  نقل شده است . م
[۴۷] .  صحیفة على  بن ابى  طالب  علیه ‏السلام : ۴۴ و۴۵ .
[۴۸] .  سوره نحل : ۹۰ .
[۴۹] .  یکى  از علماء مى ‏گوید : اصطلاح «اهل سنّت» به کسى  گفته مى ‏شود که استمرار این لعن را که معاویه سنّت نهاد و بنى  مروان بر آن مداومت داشت تأیید کند و آنان بر همین اساس کسانى  را که لعن بر على   علیه‏ السلام را ترک کردند اهل بدعت نامیدند و این از موارد نامگذارى  یک چیز به نام ضد آن است . نگاه کنید : تاریخ یعقوبى  ۲ : ۲۳۰ درباره بکار بردن کلمه جماعت از جانب سایر حکّام و فرمانروایان درباره دشمنان على  و اهل البیت  علیهم ‏السلام و شیعیان آنها .
[۵۰] .  الامالى  الخمیسیه ۱ : ۱۵۳ .
[۵۱] .  المراجعات شرف الدین : مراجعه ۱۱۰ .
[۵۲] .  نگاه کنید به شرح حال وى  در مقدمه‏اى  که بر کتاب وى  تسمیة من شهد … نوشته ‏ایم .
[۵۳] .  معالم العلماء : ۲ .
[۵۴] .  الفهرست طوسى  : ۱۳۳ و نگاه کنید به آنچه قبلاً در بخش اوّل ، فصل سوّم (کتاب السنن والقضایا والأحکام) گفتیم .
[۵۵] .  الفهرست طوسى  : ۱۳۳ شماره ۴۶۸ ؛ الذریعه ۴ : ۱۸۷ ؛ تأسیس الشیعه (صدر) : ۲۳۲ .
[۵۶] .  نگاه کنید : الذریعه ۴ : ۱۸۱ ؛ مصفّى  المقال فى  مصنّفى  علم الرجال شیخ طهرانى  : ستون ۲۵۸ ؛ المراجعات الریحانیه (کاشف الغطاء) : ۵۶ .
[۵۷] .  الاصابه ابن حجر ۵ : ۸۲ شماره ۶۲۵۸ چاپ دار الکتب العلمیه بیروت .
[۵۸] .  رجال نجاشى  : ۶ و۷ شماره ۲ .
[۵۹] .  المراجعات : ۳۰۶ مراجعه ۱۱۰ فقره ۲ .
[۶۰] .  دلائل التوثیق المبکّر : ۴۲۴ .
[۶۱]الخلاصه طیبى: ۱۰ . و نگاه کنید : مسند احمد ۴ : ۳۹۶
[۶۲] .  در این باره نگاه کنید به مقدّمه بخش دوّم .
[۶۳] .  جامع بیان العلم وفضله ۱ : ۷۴ .
[۶۴] .  جامع بیان العلم وفضله ۱ : ۷۴ ؛ هدى  السارى  ۱ : ۱۸۴ ؛ فتح البارى  ۱ : ۲۱۷ .
[۶۵] .  نگاه کنید : دلائل التوثیق المبکّر : ۴۳۶ .
[۶۶] .  طبقات ابن سعد ۷ : ۲۲۳ ؛ جامع بین العلم ۱ : ۷۲ ؛ العلم زهیر بن حرب : ۱۹۳ .
[۶۷] .  نگاه کنید : فصل اوّل همان کتاب تاریخ اجازه .
[۶۸] .  سنن دارمى  ۱ : ۱۰۵ ح۵۰۰ ؛ جامع بیان العلم ۱ : ۷۲ و در آن آمده است : کتابم را بجاى  کتاب اورا .
[۶۹] .  علوم الحدیث صبحى  صالح : ۳۱ و۳۲ ؛ معرفة النسخ : ۲۶۱ .
[۷۰] .  صحیفة على  بن ابى  طالب  علیه‏السلام : ۵ .
[۷۱] .  السنّة قبل التدوین : ۳۵۶ و۳۵۷ .
[۷۲] .  المراسیل رازى  : ۱۴۳ ؛ جامع التحصیل (علائى ) : ۲۹۹ شماره ۸۸۰ .
[۷۳] .  الکامل ابن عدى  ۱ : ۳۷ ؛ میزان الاعتدال ۴ : ۱۴۵ شماره ۸۶۵۸ ؛ تدریب الراوى  : ۳۳۸ .
[۷۴] .  الجامع لأخلاق الراوى  ۲ : ۲۰ ـ ۲۱ ؛ تدریب الراوى  : ۳۱۲ ؛ و بصورت مختصر در کتاب الکنى دولابى  ۱ : ۶۴ .
[۷۵] .  کتاب من لا یحضره الفقیه ۱ : ۱۸۹ تا ۱۹۴ . و نگاه کنید : امالى  صدوق : ۱۷۶ مجلس ۳۸ .
[۷۶] .  تذکرة الحفّاظ ۱ : ۱۱۳ ؛ السنّة قبل التدوین : ۱۳۲ .
[۷۷] .  نگاه کنید : اضواء على  السنّة المحمّدیّه ابو ریّه : ۹۷ ، و بحث و بررسى  دقیق مناظره در این باره در بخش دوّم این کتاب خواهد آمد .
[۷۸] .  ما در بخش دوّم این توجیهات را به تفصیل ذکر خواهیم کرد ان شاء اللّه‏ .
[۷۹] .  السنّة قبل التدوین : ۳۲۱ .
[۸۰] .  منهج النقد فى  علوم الحدیث : ۴۵ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


× شش = 6

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>