فصل چهارم :بخش۱ – تدوین السُنّة

فصل چهارم :بخش۱ – تدوین السُنّة

سیره مسلمین در تدوین

مقدّمه :

تردیدى  نیست در این که سیره مسلمین بر تدوین علم و نوشتن آن قرار داردو آنچه معلوم است این است که سیره آنان برچیزى  که خلاف شریعت است صورت نمى ‏گیرد .وقتى  این سیره بصورت حلقه‏ هاى  متصل ، به زمان رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  برسد ،خود یک حجّت شرعى  بر جواز تدوین است ، و در حقیقت به شکلى  از اشکال سنّت نبوى  باز مى ‏گردد و این بصورت مفصّل در علم اصول (فقه) آمده است[۱] .در هیچ یک از این مواردى  که گفتیم اختلافى  نبوده و نیازى  به بحث درباره آن نیست بجز همین که مدّعى  شدیم این سیره بصورت حلقه‏ هاى  متصل به زمان رسالت مى ‏رسد ، این مطلب نیاز دارد به اینکه وجود این سیره در چهار دوره اثبات گردد :


۱ ـ دوره قرن دوّم به بعد
۲ ـ دوره تابعین ـ قبل از شروع قرن دوّم ـ
۳ ـ دوره صحابه ـ پس از رحلت رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم ـ
۴ ـ دوره رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم

دوره اوّل : اجماع بر اباحه تدوین حدیث محقَّق است و در مقدّمه کتاب دانستیم که عمر بن عبدالعزیز امر به تدوین و نوشتن حدیث نمود و در طى  دوره وى  هیچگونه اجتنابى  از نوشتن حدیث باقى  نماند ، و قرن دوّم به پایان نرسیدمگر اینکه این امّت درباره اباحه تدوین حدیث و بلکه درباره ضرورت آن ، به اجماع رسیدند .ابن صلاح گوید :سپس این اختلاف از میان رفت و مسلمین بر جواز و اباحه این کاربه اتفاق نظر رسیدند چه آنکه اگر تدوین حدیث در کتابها انجام نمى ‏شد در عصرهاى  بعد از بین مى ‏رفت[۲] .و بلقینى  گوید :کسانى  که تدوین حدیث را مباح دانسته ‏اند فراوانند و همه هستند وامروز مورد اتفاق بوده و اختلافى  در آن نیست[۳] .و ابن حجر گوید :گذشتگان در این باره [ یعنى  تدوین ] در این که باید عمل شود یاترک شود به اختلاف افتادند هرچند (بعداً) کار یکسره شد واجماع‏ بر جواز نوشتن علم و بلکه بر استحباب آن منعقد گردید ،حتّى  درباره کسى  که ترس از فراموشى  داشته و تبلیغ علم بر اوواجب عینى  است اجماع بر وجوب نوشتن منعقد گردید[۴] .و ابن کثیر گوید :حکایت شده است که علماء در اعصار اخیر درباره نوشتن حدیث به اجماع رسیده ‏اند و این امرى  مشهور و شایع و فراگیر است بى آنکه کسى  مخالفش باشد[۵] .و شاکر گوید :سپس اجماع قطعى  امّت صورت گرفت که قرینه ‏اى  قطعى  است براین که اذن ، همیه کار اخیر (اباحه نوشتن حدیث) است و آن همان اجماعى  است که با تواتر علمى ِ تمامى  طوایف این امّت پس ازصدر آغازین اسلام ثابت گردیده است[۶] .و دکتر عبد الغنى  عبدالخالق گوید :اجماع قطعى  این امّت ـ پس از عصر صحابه و تابعین ـ بر اجازه واباحه نوشتن حدیث … اجماعى  است که با تواتر عملى ِ تمامى  طوایف این امّت پس از صدر آغازین اسلام ثابت گردیده است[۷] .و عمل بزرگان حدیث ـ در تمامى  فرقه‏ هاى  اسلام ـ از اوائل قرن دوّم به بعددلیل قاطع بر تحقُّق اجماع بر جواز تدوین و اباحه نوشتن حدیث است و از
همین جا مى ‏توان قطع پیدا کرد که در آغاز امر نیز تدوین حدیث مباح بوده است چه آنکه این امّت ـ چنانکه ابن صلاح مى ‏گوید : معصوم از خطاست ـ بنابراین آنچه را که صحیح بداند و عمل بدان را واجب شمارد حتماً عملى است که فى نفسه صحیح است [۸] .مى ‏گویم : از این جهت که بر این امر اجماع حاصل شده و قطع به صحّت آن پیدا شده است ناگزیر باید کار درستى  باشد و یک حقّ ثابتى  از نظر شریعت اسلام قلمداد شود .ابن دیبَع گوید :اجازه بر نوشتن ، نسخ کننده منعِ نوشتن است (و اجازه آن) همان اجماع بر جواز این اکار است و امّت جز بر یک کار صحیح اجماع نمى ‏کنند[۹] .

دوره چهارم : جواز نوشتن و تدوین حدیث در دوره رسالت محقَّق و مسلّم است و ما در فصل دوّم این بخش این را بطور مفصّل دانستیم ، آنجا که سنّت قولى  ، فعلى  و تقریرى  بر جواز تدوین حدیث را نقل نموده و دلایلى  را که وقوع نوشتن حدیث را در دوران رسالت پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  اثبات مى ‏کرد ـ بى  آنکه آن جناب نهى  فرماید ـ ذکرنمودیم .دکتر عتر مى ‏گوید :احادیث ‏فراوانى  که تعداد آنها به ‏حدّتواتر مى ‏رسد از تعدادى  صحابه رسیده است که وقوع نوشتن حدیث را در زمان رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم اثبات مى ‏کند[۱۰] .و سیّد احمد صقر گوید :از جمله حقایق مندرج در لابلاى  کتابها این است که احادیث نبوى در زمان حیات رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  تدوین شده است[۱۱] .امّا پاسخ به احادیث دالّ بر منع از تدوین و نهى  از نوشتن که به آن حضرت نسبت داده شده است در بخش دوّم خواهد آمد و بیان خواهد شد که تمام این احادیث با اسانید ضعیف آمده است و یک حدیث هم که در میانش مى ‏گویندصحیح است به جهت ایکه بین وقف و رفع[۱۲] مردّد است اشکال دارد .از طرفى  احادیث مذکور ، محدود بوده به گونه ‏اى  که تعداد آنها از تعداد انگشتان تجاوز نمى ‏کند و از این جهت اگر در مقام تعارض قرار گیرند نمى ‏تواننددر مقابل احادیث دال بر اباحه و جواز تدوین قرار گیرند که در میانشان تعداد احادیث صحیح نیز وجود دارد .گذشته از اینکه احادیث دال بر نهى  از تدوین ، به معانى  دیگرى  حمل مى ‏شودبگونه‏ اى  که با احادیث دال بر جواز تدوین و اباحه نوشتن منافات پیدا نکند ماننداینکه حمل شود بر نهى  اشخاص معیَّن ، یا نهى  از نوشتن حدیث درصحیفه‏ هایى  که مخصوص نوشتن قرآن است یا اینکه بگوییم اینها نسخ شده است و در ابتداى  بعثت بوده است و ادله جواز پس از آنها آمده است[۱۳] .حال در اثبات اتصال این سیره جز این باقى  نمى ‏ماند که آن را در دوران صحابه و تابعین اثبات کنیم و این همان چیزى  است که این فصل را بدان اختصاص داده ‏ایم . با اینکه بر این باوریم سیره‏اى  که پس از قرن اوّل تحقّق یافت و اجماعى  که در نزد تمامى  علماء اسلام منعقد گردید از آن زمان پدید نیامد بلکه آن دو مأخوذ از سلف صالح بود و آن دو (سیره و اجماع) پیوسته نسل به نسل ـ علیرغم مخالفت‏هاى  کوتاه مدت و کم‏اثر با نوشتن حدیث ـ وجود داشت . ما اگراین امر را محقَّق ساخته و حقّ مطلب را بگوئیم خواهیم دید که این سیره متصل به عصر نبوّت و بلکه الهام گرفته از تأییدات رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم و امر آن حضرت به تدوین حدیث و نوشتن آن است . و لازم نیست آنچنان که شک کنندگان درحدیث مى ‏گویند منتظر دوران عمر بن عبدالعزیز شویم تا براى  اوّلین بار ـ چنانکه شایع شده است ـ چیزى  را بنام «تدوین حدیث» یا سعى  در تدوین آن ،بشنویم[۱۴] !این آن چیزى  است که موجب خوش گمانى  به تمامى  مسلمین قرن دوّم وسوّم و پس از آن تا امروز مى ‏گردد .به هر حال در ذیل به اثبات سیره صحابه و تابعین در تدوین حدیث مى ‏پردازیم :

دوره اوّل : دوره صحابه

منع از تدوین حدیث پس از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به اجرا درنیامد مگر پس از یک دوره طولانى  ، بطورى  که حتّى  ابوبکر در آن مدّت زمانى  که به رحلت رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  متصل بود ، به تدوین حدیث اقدام نمود و هنگامى  که تصمیم گرفت تدوین حدیث را منع کند شروع کرد به نابود ساختن احادیثى  که خود جمع کرده بود ـ که تعدادش به پانصد حدیث مى ‏رسید ـ و در توجیه این کارش دلیلى نداشت جز همین که(بگوید) ترس داشت از اینکه در میان احادیثش حدیثى باشد که به نقل از شخصى  مورد اعتماد نوشته است امّا حقیقت امر آن نبوده که شخص گفته است[۱۵] !در حالى  که این توجیه مستلزم این نیست که دیگران را ـ که حدیث را به خوبى  حفظ کرده ‏اند ـ از تدوین حدیث منع کند .ما کسى  را نیافتیم که با این اقدام ابوبکر در دوره حکومتش موافق بوده باشد ودر آن دوره جز از او از هیچ یک از صحابه سخنى  درباره منع حدیث نقل نشده است و همین که مى ‏بینیم ابوبکر وقتى  تدوین حدیث را منع مى ‏کند آن را به شرع نسبت نمى ‏دهد و مدعى  نمى ‏شود در عهد رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  ممنوع بوده است ،خود دلیلى  است بر اینکه پیش از آن ممنوع نبوده است و این امور جارى  بود تاعهد عمر ، و او را مى ‏بینیم که در اوان حکومتش به نوشتن حدیث تن مى ‏دهد ومى ‏خواهد که بنویسد امّا مردّد مى ‏شود و با اصحاب در این باره مشورت مى ‏کند وآنان همگى  او را به این کار توصیه مى ‏کنند[۱۶] .این خود دلیلى  روشن است بر اینکه در عهد صحابه اجتنابى  از تدوین حدیث وجود نداشته و در دل هیچکس منع آن خطور نمى ‏کرده است و آنان اعتنایى  به کار ابوبکر در نابودى  حدیث نکرده ‏اند وگرنه چگونه همگى  آنان به
عمر توصیه کرده ‏اند که احادیث را بنویسد ؟!امّا عمر به توصیه صحابه عمل نکرد بلکه یک ماه مردّد بود تا اینکه نظرش براین قرار گرفت که حدیث را منع کند آن بهم به دلایلى  که در بخش دوّم خواهیم گفت .تمامى  این اقدامات و این مشورت خواهى  (عمر) و آن توصیه اصحاب و آن تردید عمر دلالت دارد بر اینکه منع حدیث در نزدشان امرى  ثابت و شرعى  نبوده است وگرنه هیچ یک از این موارد معنا ندارد .شیخ محمّد محمّد ابو زهو گوید :این نظر عمر بود[۱۷] .لکن منع از سوى  ابوبکر صادر شد و سپس از جانب عمر ، و این فقط نظر آن دو بود بى  آنکه سایر اصحاب با آن دو ر این باره موافق باشند .نظر صحابه چیزى  جز عدم اجتناب از نوشته و جز اباحه تدوین حدیث وبلکه لزوم آن نبود چنانکه این مطلب از توصیه آنان به عمر در اینکه حدیث رابنویسد دانسته مى ‏شود .پس از آنکه عمر از صحابه روى  برتافت و نظرش بر این تعلّق گرفت که تدوین حدیث را منع کند و فرامین منع را بر عموم امّت ـ که در میانشان صحابه نیز بودند ـ صادر کرد ، آنگاه سخن از منع حدیث فراگیر و منتشر شد .در این دوره برخى  از صحابه را مى ‏یابیم که عمر را در اجراء منع حدیث پشتیبانى مى ‏کنند و آنان افرادى  اندک ‏اند که از عدد انگشتان دست تجاوزنمى ‏کنند و خطیب بغدادى  در کتابش «تقیید العلم» که جامع‏ترین و مهمترین کتاب در این موضوع است تعداد آنان را فقط شش نفر دانسته است[۱۸] .آنچه ملاحظه مى ‏شود این است هیچیک از آنان در منعى  که از تدوین حدیث مى ‏کند دلیل شرعى  نمى ‏آورد و در کوشش براى  منع حدیث به نصّى  از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  استناد نمى ‏کند بلکه در این باره علل دیگرى  را ذکر مى ‏کند !شیخ محمّد محمّد ابو زهو گوید :سبب امتناع برخى  از صحابه از نوشتن حدیث و منع نمودنشان ازاین کار ، نهى  پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم از نوشتن حدیث نبوده است چه آنکه دراخبار رسیده از آنان درباره منع یا امتناع از نوشتن حدیث این تعلیل وجود ندارد[۱۹] بلکه آنان ترس از اینکه مردم بخاطر مشغول شدن به حدیث از کتاب خدا باز مانند و یا دیگر چیزها را به عنوان دلیلِ منع ذکر کرده ‏اند [۲۰] .احادیث منع که به رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم نسبت داده مى ‏شود در میان همین صحابه‏اى  که مانع تدوین حدیث هستند دور مى ‏زند و باز اکثر توجیهاتى  که در منع حدیث ذکر شده است به همین‏ ها باز مى ‏گردد ، چنانکه تفصیل این مطلب درفصلهاى  بخش دوّم خواهد آمد و آنان پس از ابوبکر و عمر و عثمان ، ابو موسى اشعرى  ، ابن مسعود ، ابو سعید خُدرى  و زید بن ثابت ‏اند .لکن عموم صحابه بزرگ به شدّت با منع تدوین حدیث مخالفت ورزیده و ازطریق سخن و عمل از آن روى ‏گردان شده‏ اند حتّى  همان صحابه اندک را هم که مانع شده‏ اند مى ‏بینیم بعد از آن دوره ، حدیث نوشته اند .دکتر اعظمى  مى ‏گوید : هر کس که ناخرسندى  او در نوشتن علم نقل شده است عکس آن هم درباره‏ اش نقل شده است ، مگر یک یا دو نفر ، هم نوشتن آنان و نوشتن به ‏نقل از آنان و یا فقط نوشتن به نقل از آنان نقل شده است[۲۱].ما نمى ‏دانیم این افراد اندک چرا ملتزم به فرامین عمر درباره منع حدیث شده ‏اند ؟ آیا بخاطر این بوده که او ولى ّ امرشان بوده و اطاعت وى  بر آنان واجب بوده است ؟ چرا دیگر صحابه این مطلب را نفهمیده ‏اند ؟ و چرا هیچکس ـ حتّى همین اندک صحابه ـ ملتزم به منع عمر بر حدیث گفتن و نقل از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم نشد ؟ و این (منع از حدیث گفتن) فرمانى  بود که عمر پس از منع تدوین حدیث اتخاذ کرد ، چنانکه در آخر بخش دوّم بیان خواهد شد . قصد آنان هرچه بوده باشد ، (همین بس که) تمامى  صحابه به عمر پیشنهاد تدوین دادند بدون هیچ گونه اجتناب و همین مطلب به تنهایى  دلیلى  است بر التزام آنان به جواز نوشتن وتدوین حدیث ـ بدون بحث[۲۲] ـ بلکه برخى  از آنان به شدّت در برابر منع مقاومت کردند و عملاً به این فرامین تن ندادند تا اینکه عمر سعى  کرد با آنان قاطى  شود تااحادیثى  راکه نوشته‏ اند از بین ببرد و از آنان خواست آنها را نزدش بیاورند وندانستند چه قصدى  دارد و گمان داشتند که قصد خیرى  دارد ، امّا او آنها را جمع کرد و آتش زد[۲۳] . و اگر مى ‏دانستند مى ‏خواهد چنین کند آنها را نمى ‏آوردند و از اوپنهان مى ‏داشتند .این نصّى  است که دلالت دارد بر اینکه صحابه با اصرارو حرص فراوان ،بى ‏اعتناء به فرامین حکومتى  بر منع تدوین ، در تدوین حدیث جدیّت داشته ‏اندبطورى  که عمر ناچار شده ‏است با آنان قاطى  شود تا آنچه را نوشته ‏اند نابود سازد.شیخ عبدالغنى  گوید :اکثر آنها نوشتن را مباح دانسته و مطالب نوشته شده را حفظمى ‏کردند و برخى  نیز عملاً مى ‏نوشتند[۲۴] .آثار و مکتوبات به جا مانده از صحابه که در آنها حدیث را گرد آورده‏ اند براین مطلب دلالت دارد و این چیزى  است که ما به تفصیل درباره ‏اش سخن خواهیم گفت .یک مقایسه گذرا بین اسامى  منع کنندگان از تدوین حدیث در میان صحابه وکسانى  که آن را مباح دانسته ‏اند ما را به این یقین مى ‏رساند که منع کنندگان ،افرادى  نادر بوده‏ اند که در این باره از مسیر صحیح ـ به جهت غرض‏هاى  شخصى  ـ خارج شده ‏اند و حق با همان کسانى  است که آن را مباح دانسته ‏اند .احمد محمّد شاکر مى ‏گوید :اکثر صحابه معتقد به جایز بودن نوشتن‏ اند و نظر صحیح همین است[۲۵] .نقل شده است که عمر ، على   علیه ‏السلام ، اَنَس ، جابر ، ابن عبّاس ، عبداللّه‏ بن عمرو وامام حسن  علیه ‏السلام معتقد به اباحه تدوین حدیث بوده ‏اند[۲۶] . و همین مطلب درباره افراد ذیل نیز نقل شده است : عثمان ، ابو موسى  اشعرى  ، سلمان ، ابوذر ، ابورافع ، على  و عبیداللّه‏ پسران ابو رافع ، سعد بن عباده ، رافع بن خدیج ، حنظله کاتب ، سمرة بن جندب ، واثلة بن الاسقع ، ابو هریره و عایشه .و قبلاً دانستیم که همه صحابه به عمر توصیه کردند حدیث را بنویسد و اکثرآنان این کار را مباح دانستند .این دلالت دارد بر اینکه عملیات منع حدیث تکیه بر یک اساس شرعى نداشته است بلکه یک کار ناگهانى  و بدون تدبّر[۲۷] بوده که تأثیرى  بر حدیث نگذاشته و در حکم تدوین و نوشتن حدیث بدان اعتنایى  نمى ‏شود .از اینجا دانسته مى ‏شود که سیره عملى  در دوره صحابه جواز و اباحه تدوین حدیث بوده است و اتصال آن دوره به دوره رسول اکرم  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم معلوم است .عجیب است که در میان اسامى  کسانى  که تدوین حدیث را مباح دانسته ‏اند اسم کسانى  چون عمر ، عثمان و ابو موسى  را مى ‏بینیم با اینکه آنان از کسانى هستند که حدیث را منع نموده و منع آن را توجیه مى کردند [۲۸] !!!بلکه به نقل از عمر در روایتى  موقوفه[۲۹] آورده‏ اند که گفت :علم را با نوشتن ثبت کنید[۳۰] !و از عثمان نقل شده است که گفت : علم را ثبت کنید ! گفتیم : ثبت آن به چیست ؟ گفت : آن را بیاموزید و آموزش دهید و بنویسید[۳۱] .و ذکر صحیفه ‏اى  از ابو موسى  نیز که موجود است خواهد آمد .امّا ناقلین این گفتار و اخبار ، اینها را به کسانى  نسبت داده ‏اند که منع حدیث راآغاز نموده و با نوشتن حدیث و حفظ آن در کتابها تا سرحدّ به آتش کشیدن ونابودى  آنها مقابله نموده ‏اند و حال آنکه معروف است که آنها از سرسخت ‏ترین مخالفان تدوین حدیث بوده‏ اند[۳۲] .کسانى  که این گفتار و اخبار را از آنان (عمر ، عثمان و …) نقل کرده‏ اند اینها رااز این جهت جعل کرده ‏اند تا براى آنان اثرى  نیکو در تدوین حدیث به ثبت رسانند و پیامدهاى  اقدام به منع حدیث و نابودى  و سوزانیدن کتابها را درباره آنان تخفیف دهند . امّا این در مقابل آن حقیقت مسلّم و پرآوازه است مبنى  براینکه آنان تا آخرین لحظه عمرشان تدوین حدیث را مانع شدند و هریک از آنان که از دنیا رفت ملتزم به همین بود چنانکه بیان این مطلب خواهد آمد .از میان صحابه‏اى  که تدوین را مباح دانستند به موارد ذیل دست یافتیم :

۱ ـ امام امیرالمؤمنین على  بن ابى  طالب  علیه ‏السلام (شهادت : ۴۰ هجرى )در فصل سوّم این بخش دانستیم که امام على   علیه‏ السلام پیشاهنگِ کار تدوین بود وگفتار و آثار آن جناب را در این باره ذکر کردیم ، به آنجا مراجعه کنید .

۲ ـ امام حسن بن على   علیه ‏السلام نوه پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  (شهادت : ۴۹ هجرى )درباره ایشان نیز دانستیم که آن جناب از کسانى  بودند که تدوین را مباح دانسته و بدان امر مى ‏فرمودند .

۳ ـ اَنَس بن مالک ، خادم پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  (م۹۳)از یزید رقاشى  نقل شده است که گفت : هنگامى  که از انس بن مالک زیادمى ‏پرسیدم توبره‏ هایى  را مى ‏آورد و جلوى  ما مى ‏گذاشت ومى ‏گفت: اینها احادیثى  است که به نقل از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم نوشته ‏ام و یا اینکه از خود آن حضرت
شنیده ‏ام و آن را نوشته و به آن جناب نشان داده ‏ام[۳۳] .خطیب همین روایت را با این عبارت آورده است : «دفترچه ‏هایى  را جلوى  مامى ‏گذاشت»[۳۴] .و این روایت را ابن عدى با لفظ «مجالس» آورده و در روایتش آمده است که انس گفت : اینها احادیثى  است که از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم شنیده و نوشته ‏ام سپس به آن حضرت نشان داده‏ ام[۳۵] .این نص دلالت دارد بر اینکه نوشتن در ززمان رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم صورت گرفته است . و در این که به آن حضرت نشان داده شده و ساکت مانده ‏اند ،تقریرى  واضح از جانب آن حضرت بر تدوین و نوشتن حدیث است .و از انس نقل شده است که گفت : نوشتن علم واجب است[۳۶] .و رامهرمزى  در خبرى  با سند آورده است : اَنَس پسرانش را امر مى ‏کرد به اینکه علم را از طریق نوشتن ثبت کنند[۳۷] . و به پسرانش مى ‏گفت : اى  پسران من !این علم را ثبت کنید[۳۸] .وخطیب با سند خویش به ‏نقل از نضر و موسى  دو پسر اَنَس به نقل از پدرشان آورده است که انس آن دو را به نوشتن حدیث و آثار نقل شده از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله و آموختن آنها امر مى ‏کرد[۳۹] .از انس عبارت «قیِّدوا العلم بالکتاب»[۴۰] (علم را با نوشتن ثبت کنید) به جامانده است و این همان است که بصورت مرفوعه به نقل از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله وسلم [۴۱] وبصورت موقوفه به نقل از على   علیه‏ السلام[۴۲] نیز نقل شد .و انس مى ‏گفت :ما علم کسى  را که علمش را ننوشته بود علم به حساب نمى ‏آوردیم[۴۳] .و عبارت «ما … به حساب نمى ‏آوردیم» دلالت دارد بر اینکه عادت صحابه برتدوین و نوشتن پایدار بوده است . قبلاً دانستیم که وى  از کسانى  بود که در عصررسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم مى ‏نوشت و تا اواخر قرن اوّل نیز عمر کرد و از او چیزى  که دالّ بر التزام وى  بر منع حدیث باشد نقل نشده است و مى ‏توان گفت که این عبارت وى  (ما … به حساب نمى ‏آوردیم) دلالت دارد بر اینکه این عادت از زمان رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم تا مدتهاى  طولانى  باقى  بوده است .و او (انس) بر مردم املاء مى ‏کرد و آنان بر گرد او مى ‏نوشتند[۴۴] .حجّاج ثقفى  ، مرد خونریز عراق ، گردن او و برخى  دیگر از صحابه را علامت زد و مى ‏خواست وى  را خوار سازد تا مردم از او دورى  نموده و سخنش رانشوند[۴۵] .

۴ ـ جابر بن عبداللّه‏ انصارى  (م۷۴)وى  داراى  یک صحیفه مشهور است که آن را ابن سعد[۴۶] و عبدالرزّاق[۴۷] و ابن
ابى  حاتم[۴۸] و ابن معین[۴۹] و ذهبى [۵۰] ذکر نموده‏ اند .برخى  آن را محدود به مناسک حج دانسته ‏اند[۵۱] .امّا گفته مى ‏شود : احتمال دارد که این صحیفه غیر آن «المنسک»کوچکى  باشدکه مسلم بن حجّاج آن را در کتاب حج در صحیح خود آورده است[۵۲] .و گفته‏ اند : نسخه ‏اى  از این صحیفه در کتابخانه شهید على  پاشا در ترکیه موجود است[۵۳] .و قتادة بن دعامه سدوسى  مى ‏گفت :من صحیفه جابر را بیشتر از سوره بقره از حفظ هستم[۵۴] . جابر از کسانى  بود که تدوین را علناً انجام مى ‏داد و احادیث را بر شاگردانش که از تابعین بودند املاء مى ‏نمود و آنان به نقل از او مى ‏نوشتند[۵۵] . یکى  از آنان سلیمان بن قیس یشکرى [۵۶] است که وصف حجّة الوداع را از او نقل مى ‏کند ،چنانکه مسلم در کتابش آن را روایت کرده است[۵۷] . و نیز محمّد بن حنفیه[۵۸] وعبداللّه‏ بن محمّد بن عقیل[۵۹] و وهب بن منبّه[۶۰] و دیگران‏اند[۶۱] .حجّاج دست وى  و گردن صحابه دیگرى  را که با او بودند علامت زد ومى ‏خواست آنان را خوار سازد تا مردم از آنان دورى  نموده و سخنشان رانشنوند[۶۲] .

۵ ـ معاذ بن جبل (م۱۸)او کتابى  داشت که احادیثى  را در بر داشت[۶۳] و ر نزد موسى  بن طلحه بود[۶۴] و درنزد ابن عائذ نیز یک نسخه از کتاب وى  وجود داشت[۶۵] .

۶ ـ حنظلة بن ربیع کاتب (در عصر معاویه از دنیا رفت)شیخ طوسى  گوید : او کتابى  را براى  پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم نقل مى ‏کند[۶۶] ، ناگزیر باید این کتاب مذکور بزرگتر از حدّ یک نامه از نامه‏ هایى  باشد که رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم به سوى  برخى  از اشخاص مى ‏فرستاد چه آنکه شیخ طوسى  آن را جزو مصنّفات آورده است از این جهت باید کتاب مذکور حجمى در حدّ  تألیفات داشت باشد و این بر اهل فن پوشیده نیست .

۷ ـ ابوذر غفارى  (م۳۲)ابن شهر آشوب گوید : صحیح این است ـ و گفته‏ اند : مشهور این ‏است ـ که اوّلین کسى  که در اسلام کتاب تصنیف نمود امیرالمؤمنین علیه ‏السلام بود سپس سلمان فارسى  و سپس ابوذر غفارى [۶۷] .صدر گوید : پس ازسلمان اوّلین کسى  که در احادیث تصنیف نمود ابوذرغفارى  بود ، کتاب «الخطبة» از آن اوست که در آن وقایع پس از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله ‏وسلم راشرح داده است و آن را شیخ طوسى  در الفهرست ذکر کرده است[۶۸] .

[۱] .  نگاه کنید : الاصول العامّة للفقه المقارن : ۱۹۹ .
[۲]علوم الحدیث ابن صلاح : ۱۸۳ ؛ مقدمه ابن صلاح : ۳۰۲
[۳] .  محاسن الاصطلاح : ۳۳ .
[۴] .  فتح البارى  ۱ : ۱۸۲ .
[۵] .  اختصار علوم الحدیث که همراه با الباعث الحثیث چاپ شده است : ۱۲۷ .
[۶] .  الباعث الحثیث : ۱۲۸ .
[۷] .  حجیّة السنّة : ۴۴۸ .
۸] .  آن را در الباعث الحثیث آورده است : ۳۳ .
[۹] .  تیسیر الوصول ۳ : ۱۷۷ .
[۱۰] .  منهج النقد : ۴۰ .
[۱۱] .  المدخل الى  فتح البارى  : ۷ .
[۱۲] .  مراد از وقف و رفع در اینجا همان موقوف بودن و مرفوع بودن حدیث است که قبلا آن دو راتوضح دادیم . م
[۱۳] .  الحدیث والمحدّثون ابو زهو : ۱۲۴ ؛ صحیفة على  بن ابى  طالب  علیه ‏السلام : ۴۴ .
[۱۴] .  علوم الحدیث صبحى  صالح : ۳۳ .
[۱۵] .  تذکرة الحفاظ ذهبى  ۱ : ۵ .
[۱۶] .  طبقات ابن سعد ۳ : ۲۸۶ و ۳ ق۱/۲۰۶ چاپ لیدن ؛ تقیید العلم : ۴۹ و۵۰ ؛ جامع بیان العلم ۱ : ۶۴ .
[۱۷] .  الحدیث والمحدّثون ابو زهو : ۱۲۶٫
[۱۸] .  نگاه کنید : دراسات فى  السنّة النبویّة صدّیق : ۱۰۳ .
[۱۹] .  یعنى  نگفته‏اند ما حدیث را نمى ‏نوسییم و از نوشتن آن منع مى ‏کنیم بدین جهت که رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  در این باره چنین فرمود و این کار را منع کرد . م
[۲۰] .  الحدیث والمحدّثون ابو زهو : ۲۳۳ و۲۳۴ .
[۲۱] .  دراسات فى  السنّة النبویّه الشریفة صدّیق : ۱۰۴ به نقل از اعظمى  .
[۲۲] .  الحدیث والمحدّثون ابو زهو : ۲۳۴ .
[۲۳] .  نگاه کنید به مقدّمه بخش دوّم همین کتاب .
[۲۴] .  حجیّة السنّة : ۴۴۸ .
[۲۵] .  الباعث الحثیث : ۱۲۷ .
[۲۶] .  الالماع : ۱۴۷ .
[۲۷] .  نگاه کنید به فصل ششم در بخش دوّم این کتاب ، ذیل عنوان «احادیث خطرى  براى  حکومت‏اند» و نگاه کنید : النهایه ابن اثیر ۳ : ۴۶۸ .
[۲۸] .  نگاه کنید : دلائل التوثیق المبکّر : ۲۳۴ و مى ‏گوید : معلوم مى ‏شود که عمر فاروق نوشتن حدیث را تأیید مى ‏کرده است با ایکه از این کار حمایت نکرده است ؟!
[۲۹] .  قبلاً کلمه «موقوف» را در حدیث توضیح دادیم . م
[۳۰] .  المحدّث الفاصل : ۳۷۷ شماره ۳۵۷ ؛ جامع بیان العلم ۱ : ۷۲ ؛ مستدرک الحاکم ۱ : ۱۰۶ ؛ تقییدالعلم : ۸۸ ؛ محاسن الاصطلاح : ۲۹۶ ؛ سنن دارمى  ۱ : ۱۲۷ . عجیب است که یکى  از آنان به این حدیث استدلال کرده است در تأکید بر اینکه عمر مخالف با نوشتن حدیث نبوده است چنانکه «دلائل التوثیق المبکّر : ۲۳۲» این را ذکر نموده است لکن این یک حدیث دلیلى  نمى ‏شود در مقابل آنچه درباره عمر قولاً و عملاً مشهور است بگونه‏اى  که جایى  براى  انکار آن باقى  نمى ‏ماند .
[۳۱] .  محاسن الاصطلاح : ۲۹۶ ، به نقل از کتاب مرزبانى  .
[۳۲] .  نگاه کنید به مقدّمه بخش دوّم .
[۳۳]المحدّث الفاصل : ۳۶۷ شماره ۳۲۵ ؛ محاسن الاصطلاح : ۲۹۷ .
[۳۴] .  تقیید العلم : ۹۵ .
[۳۵] .  الکامل ابن عدى  ۱ : ۳۶ ؛ میزان الاعتدال ۳ : ۲۸ و ذهبى  جرأت نموده و این سخن او را که گفته است «وبه آن حضرت نشان داده‏ ام» صحیح نمى ‏داند با این که روایت شده است . نگاه کنید : دراسات فى  السنّة النبویّة الشریفة : ۱۲۹ .
[۳۶] .  محاسن الاصطلاح : ۲۹۷ .
[۳۷] .  المحدّث الفاصل : ۳۶۸ شماره ۳۲۶ ؛ محاسن الاصطلاح : ۲۹۷ .
[۳۸] .  سنن دارمى  ۱ : ۱۰۴ ح۴۹۷ .
[۳۹] .  شرف اصحاب الحدیث : ۹۷ شماره ۲۱۱ .
[۴۰] .  سنن دارمى  ۱ : ۱۲۷ ؛ المحدّث الفاصل : ۳۶۸ شماره ۳۲۷ ؛ تقیید العلم : ۹۶ و۹۷ .
[۴۱] .  ر . ک سنّت گفتارى  ، احادیثى  که با لفظ امر به نوشتن … وارد شده است ح۶ تا ۹ در همین کتاب .
[۴۲] .  ر . ک در حوزه روایات و آثار آثار امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام ح۲ در همین کتاب .
[۴۳] .  تقیید العلم : ۹۶ ؛ شرف اصحاب الحدیث : ۹۷ شماره ۲۱۱ .
[۴۴] .  تاریخ بغداد ۸ : ۲۵۹ ؛ دلائل التوثیق المبکّر : ۴۶۰ به نقل از وى  تعدادى  صحیفه نوشته شده است ر .ک معرفة النسخ : ۹۹ .
[۴۵] .  اسد الغابه ابن اثیر ۲ : ۴۷۲ از چاپ جدیدى  که تحقیق شده است ، شرح حال سهل ساعدى  .
[۴۶] .  الطبقات الکبرى  ۵ : ۴۶۷ و در چاپ لیدن ص۳۴۴ .
[۴۷] .  المصنّف عبدالرزّاق ۱۱ : ۱۸۳ .
[۴۸] .  المراسیل رازى  : ۳۷ .
[۴۹] .  جامع التحصیل علائى  : ۲۹۶ شماره ۸۶۲ .
[۵۰] .  تذکرة الحفّاظ ۱ : ۴۳ .
[۵۱] .  علوم الحدیث صبحى  صالح : ۲۶ .
[۵۲] .  السنّة قبل التدوین : ۳۵۲ . و نگاه کنید : توثیق السنّة : ۵۲ ؛ صحیح مسلم ۲ : ۸۸۶ تا ۸۹۲ ؛ صحیح مسلم با شرح نووى  ۳ : ۳۱۳ تا ۳۵۶ .
[۵۳] .  الخلاصة طیّبى  : ۱۰ در مقدّمه .
[۵۴] .  طبقات ابن سعد ۷ : ق۲ : ص۱ و۲ چاپ لیدن ؛التاریخ الکبیر بخارى  ۴ : ۱ : ۱۸۶ شماره ۸۲۷ .
[۵۵] .  نگاه کنید : دلائل التوثیق المبکّر : ۴۵۴ .
[۵۶] .  تهذیب التهذیب ۴ : ۲۱۵ ؛ تقیید العلم : ۱۰۸ ؛ معرفة النسخ : ۱۵۱ تا ۱۶۰ .
[۵۷] .  صحیح مسلم ۲ : ۸۸۶ ؛ شرح نووى  بر صحیح مسلم ۳ : ۳۱۳ تا ۳۵۶ .
[۵۸] .  تقیید العلم : ۱۰۴ .
[۵۹] .  همان و الکامل (ابن عدى  ۴ : ۱۴۴۷ .
[۶۰] .  تهذیب التهذیب ۴ : ۲۱۵ .
[۶۱] .  ر . ک : السنّة قبل التدوین : ۳۵۳ . و نگاه کنید : معرفة النسخ : ۱۵۲ .
[۶۲] .  اسد الغابه ۲ : ۴۷۲ چاپ جدید همراه با تحقیق ، شرح حال سهل ساعدى  .
[۶۳] .  سیره ابن هشام : ۸۸۶ و۹۵۶ ؛ حلیة الاولیاء ۱ : ۲۴۰ ؛ الاموال ابو عبید : ۲۷ و۳۷ .
[۶۴] .  مسند احمد ۵ : ۲۲۸ .
[۶۵] .  نگاه کنید : دلائل التوثیق المبکّر : ۴۱۸ .
[۶۶] .  الفهرست طوسى  : ۹۱ شماره ۲۶۶ . و نگاه کنید : معالم العلماء (ابن شهر آشوب) : ۴۰ .
[۶۷] .  معالم العلماء ابن شهر آشوب ، چاپ اقبال : ۱ .
[۶۸] .  تأسیس الشیعه : ۲۸۱ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


3 − = یک

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>