اى بندگان خدا ، بیدار شوید [ و به خود آیید ] و به حق باز گردید ، و به شیوه سلف مَشى و حرکت کنید و باز ایستید ، شیطان شما را تحریک نکند و تکفیر اهل اسلام رادر نظرتان بیاراید ، و شما مخالفت مردم را با خودتان میزان و معیار کفر شان قراردهید ، و موافقت آنها را با خودتان ملاک اسلام .پس در این صورت [ باید گفت ] « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ » به خدا ایمان آوردیم وبه آنچه از سوى خدا بر مرادش و مقصود پیامبر ش آمد ، ایمان داریم .خدا ما و شما رااز پیروى هواهاى نفسانى نجات بخشد .
[ سخن ابن قیّم درباره عدم تکفیر مسلمان ]
ابن قیّم ـ آنجا که انواع کفر را ذکرمى کند ـ مى گوید :کفر انکارى دو نوع است : کفر مطلق عام ، و کفر مقیّد خاص . کفر مطلق این است که : شخص ، همه آنچه را خدا فرود آورد و رسالت رسول خدا صلى الله علیه وآله را انکار کند .کفر خاص مقیّد این است که : انسان ، واجبى از واجبات اسلام یا حرامى از حرام هاى آن را برنتابد ، یا خَبَرى را انکار کند که خدا به آن محمّد صلى الله علیه وآله را آگاه ساخت ، یا به غرض و انگیزهاى قول کسى را که با قصد و آگاهانه با پیامبر مخالفت مى کند ، مقدّم بدارد .از ابو هریره روایت شده که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود :مردى که هرگز براى خانواده اش کار نیکى نکرده بود ـ و در روایتى هست که [ عُمر ] خود را ضایع و تباه ساخته بود ـ هنگام مرگ به فرزندش وصیّت کرد که پس از مردن ، بدنش را بسوزانند ؛ آن گاه نیمى از خاکسترش را در خشکى اندازند و نیم دیگر را در دریا ؛ زیرا ـ قسم به اللّه ـ اگر خدا به او دست یابد چنان کند که احدى از جهانیان را عذاب نکرد .چون درگذشت ، آنچه را گفت انجام دادند . پس خدا به دریا امر کرد ، دریا همه ذراتِ بدنِ او را [ که در آن ریخته شده بود ] گرد آورد ، سپس به خشکى دستور داد ، خشکى [ نیز ] همه ذراتِ رها شده در آن را جمع آورد .پس از آن ، خدا به آن شخص گفت : چرا چنین کردى؟ پاسخ داد : ازترس[ عذاب ] تواى پروردگارِ من ، و تو خود مى دانى . پس خدا او راآمرزید[۱] .این شخص منکر قدرت خدا بر او و منکر بعث و معاد بود . با وجوداین ، خدا او را آمرزید و به سبب جهل و نادانى اش معذورش داشت ؛ زیرا آگاهى اش همین اندازه بود و از روى عِناد (و ستیزه جویى ) به انکاردست یازید .و همین روایت ، پایان بخش نزاع در بطلان قول کسى است که مى گویدخدا به جهت جهل ، بندگان را معذور نمى دارد ، در سقوط عذاب ، آن گاه که میزان علمش همین قدر باشد .
[ پاسخ ابن تیمیّه درباره تکفیر ]
از شیخ الاسلام ، ابن تیمیّه ، درباره تکفیر رخ داده در این امّت سؤال شد که نخستین بار چه کسى آن را احداث و ابداع کرد ؟ پاسخ داد :اوّل کسى که آن را در اسلام پدید آورد معتزله است ، هرکس آن راپذیرفت از آنان دریافت و نیز نخستین کسانى که آن را آشکار ساختندخوارج بودند .مردم در این زمینه پریشان [ و چند دسته ] اند ؛ بعضى در این باره ازمالک دو دیدگاه را حکایت مى کنند ، و از شافعى نیز دو قول هست ، و ازاحمد دو روایت ؛ و ابوالحسن اشعرى و اصحابش دو نگرش دارند .حقیقت امر در این زمینه این است که : گاه سخنى کفر مى باشد و به کافرشمردن قائلِ آن ، تکفیر اطلاق مى شود ، گویند : «هرکه به فلان چیز قائل باشد ، کافر است» .لیکن شخص مُعیّنى که آن را بر زبان آورد تکفیر نمى شود مگر اینکه حجّتى بر او قائم شود که تارک آن تکفیر مى گردد ؛ مانند اینکه سلطان یاامیرى مطاع ( فرمانبردار) حکم شرعى را تعریف کند و بشناساند ـ چنان که در کتابهاى احکام بر آن تصریح شده است ـ پس هنگامى که حکم را به شخص شناساند و جهالتش برطرف شد ، حجّت بر اواستوار مى گردد .نمونه این مورد ، نصوص «وعید» (تهدید به آتش) بسیار فراوانى اند که در کتاب و سنّت هست ، و قول به مُوجَب آنها بر وجه عموم و اطلاق واجب مى باشد ، بى آنکه به طور معیّن به شخصى از اشخاص اشاره وگفته شود که این شخص ، کافر یا فاسق یا ملعون یا مورد غضب یامستحقّ آتش است ؛ به ویژه اگر شخص داراى فضائل و حسناتى باشد .زیرا ماسواى انبیا ممکن است مرتکب گناهان صغیره و کبیره بشوند درعین اینکه امکان دارد آن شخص ، صدّیق یا شهید یا صالح باشد ؛ چنان که در جاهاى دیگر شرح داده شد که از مُوجَب گناهان به وسیله توبه یااستغفار (یا حسناتى که گناهان را محو مى کنند یا مصائبى که کفّاره گناهان اند یا شفاعتى که پذیرفته است یا به جهت محضِ مشیّت خدا ورحمت او) تخلّف مى شود .پس اگر به مُوجَب آیات زیر قائل شدیم که :« وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِیهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِیماً »[۲] ؛و هرکس عمداً مؤمنى را بکشد ، کیفرش دوزخ است که در آن جاودان مى ماند و خدا بر او خشم مى گیرد و لعنش مى کند و برایش عذابى بزرگ آماده مى سازد .« إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراًوَسَیَصْلَوْنَ سَعِیراً »[۳] ؛کسانى که اموال یتیمان را به ستم مى خورند جز این نیست که آتش درشکم خود فرو مى برند ، و به زودى در آتش فروزان درآیند .« وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ ناراً خَالِداً فِیهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِینٌ »[۴] ؛و هرکس از خدا و پیامبر ش نافرمانى کند و بر حدود او بتازد ، خدا وى را وارد آتشى مى سازد که براى همیشه در آن مى ماند و برایش عذابى است خوارساز .« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ … وَمَن یَفْعَلْ ذلِکَئ عُدْوَاناً وَظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِیهِ نَاراً »[۵] ؛ اموال یک دیگر را به باطل مخورید … و هرکس به تجاوز و ستم چنین کند او را در آتش درآوریم .و دیگر آیات وعید .و به موجَب سخن پیامبر صلى الله علیه وآله قائل شویم که :خدا لعن کرده هرکه را شراب بیاشامد یا به نفرین پدر و مادر گرفتار آیدیا منار زمین (حدود و مرزهاى زمینها) را تغییر دهد یا براى غیر خداذبح کند ، یا خدا دزد را نفرین کرده است ، یا خدا لعن فرستاده بررباخوار و ربادهنده و شاهد و کاتب آن ، یا خدا لعن کرده مانعِ صدقه وکسى را که در آن تعدّى کند ، یا لعنت خدا و فرشته ها و همه مردم برکسى که در مدینه حَدَثى را پدید آورد یا مُحْدِث (و بدعت گذارى ) راپناه دهد .و دیگر احادیث وعید .[ اگر ما براساسِ آیات و احادیث وعید به این آموزه ها پاى ْ بندیم و این تعالیم را بر زبان مى آوریم ] جایز نیست که به شخص معیّنى که بعضى از این کارها را مى کند ، اشاره کنیم و بگوییم : «این وعیدها به این شخص معیّن اصابت مى کند» ؛ زیرا امکان توبه و دیگر چیزها که عقوبت را از بین مى برند ، وجود دارد .تا اینکه مى گوید :کسى که با اجتهاد یا تقلید (و مانند آن) گمان مى کند که این کارها مباح مى باشد و به آنها دست مى یازد ، نهایت این است که به سبب وجودِ مانع عذر دارد و [ آثار ] وعید او را دربرنمى گیرد .چنان که وعیدها تحقّق نمى یابد نسبت به کسانى که توبه کنند یا کارهاى نیکى را انجام دهند که کارهاى بدشان را از بین ببرد یا حوادث ناگوارى برایشان پیش آید و کفّاره گناهانشان شود یا دیگر چیزها .این راهى است که باید پیمود ، ماسواى آن دو راه پلید است :یکى از آنها قول به لحوق (و پیوستن) وعید به تک تک افراد است وادعاى اینکه این قول ، عَمَل به مُوجَب نصوص است .این قول ، زشتتر از سخن خوارج ـ که به ارتکاب گناهان تکفیرمى کنند ـ و معتزله و دیگران است ، و فساد آن به ضرورت معلوم مى باشد ، و دلایل آن در جاى خودش هست .این نص و دیگر نصوص وعید مانند آن ، حق است ، لیکن شخص معیّنى که آن را انجام مى دهد بى وعید بر او شهادت داده نمى شود . پس بر شخص معیّنى از اهل قبله نمى توان به دوزخ گواه داد به جهت نبودشرط یا حصولِ مانع .و چنین است سخنانى که گوینده آن کافر به شمار مى رود . گاه به گوینده نصوصى که موجب معرفت حق اند نمى رسد ، و گاه مى رسد و نزد اوثابت نمى گردد یا نمى تواند بشناسد و بفهمد یا شبهاتى برایش پیش مى آید که خدا معذورش مى دارد .پس کسى که به خدا و رسولش ایمان دارد ، اسلام را آشکار مى سازد ودوستدار خدا و پیامبرش مى باشد ، خدا او را مى آمرزد ، هرچند به بعضى از گناهان قولى یا عملى دست یازد ؛ خواه بر آن لفظ شرک اطلاق شود یا لفظ معصیت .اصحاب رسول خدا و همه ائمّه اسلام ، بر همین عقیده اند .لیکن مقصود این است که مذاهب ائمّه ـ که بر این تفصیل بنا نهاده شده اند ـ میان نوع (اشخاص) و عین (فرد معیّن) فرق مى گذارند . بلکه بى اختلاف از امام احمد و دیگر ائمّه اسلام (مانند مالک و ابو حنیفه وشافعى ) ثابت است که آنان «مُرجِئَ» را ـ که قائل اند ایمان ، قول است نه عمل ـ تکفیر نمى کردند .نصوص آنان صریح است به اینکه از تکفیر خوارج و قَدَریّه و دیگران خوددارى مى ورزیدند .امام احمد به طور مطلق « جَهمیّه » را تکفیر کرد ؛ زیرا به آنان مبتلا شد تااینکه حقیقت امرشان را دریافت و دانست که کیش جهمیّه براساس تعطیل مى چرخد .و تکفیرِ جَهْمیّه از سَلَف و ائمّه ، مشهور است ، لیکن بزرگان آنان راتکفیر نمى کردند . بارى ، کسى که به آیینى فرا مى خواند مهمتر است ازکسى که قائل به آن است و دعوت سوى آن نمى کند ؛ و کسى مخالفِ خویش را کیفر مى دهد ، مَخوف تر است از آن که تنها به دعوت دست مى یازد ؛ و کسى مخالفش را تکفیر مى سازد ، خطرناکتر است از کسى که [ تنها او را ] عقوبت مى کند .با وجود این ، از والیان امور ، کسانى قول جهمیّه را بر زبان مى آوردند ،قائل بودند که : قرآن مخلوق است ، خدا در آخرت دیده نمى شود ، درمعرفت خدا به ظاهر قرآن و احادیث نباید احتجاج کرد ، دین تمام وکامل نیست مگر به آرا و باورهاى پوچى که آنان دارند و خیالات باطلى که در سر مى پرورانند و خِرَدهاى فاسد و تباهشان .خیال پردازى ها و سخنانِ آکنده از جهل و نادانى شان در دین خدا ، ازکتاب خدا و سنّت رسول خدا و اجماع صحابه و تابعان نیکوکارشان ،استوارتر است ؛ و اَقوال [ و احکام ] نفیى و اثباتى جهمیّه و مُعَطَّلَه ، دین خدا را پایدار مى سازد .به این وسیله ، آنان ، مسلمانان را امتحان مى کردند ، امام احمد را به زندان افکندند و تازیانه زدند ، و گروهى را کشتند و دیگرانى را به صلیب کشیدند .با وجود این ، اسیرى را آزاد نمى ساختند ، و از بیت المال تنها به کسى چیزى مى دادند که با آنان موافقت داشت و همراه بود وسخنشان رااِقرار مى کرد .و از ناحیه آنان بر اسلام امورى جارى شد که در جاى خود شرح داده شده است[۶] .با وجود این تعطیل [ اعتقادى ] که از شرک بدتر است ، امام احمدبرایشان طلب رحمت و استغفار کرد و گفت : ندیدم که آنان پیامبر راتکذیب کنند و آنچه را او آورده انکار ورزند ، لیکن به تأویل پرداختندو به خطا رفتند و هرکه را قائل به آن بود پیروى کردند .امام شافعى چون باد «حَفْص فرد» ـ یکیاز ائمّه مُعَطَّلَه ـ درباره قرآن مناظره کرد و او گفت : قرآن مخلوق است . شافعى گفت : به خداى بزرگ کفر ورزیدى ! نسبت کفر به اوداد و به مجرّد آن به ارتدادش حکم نکرد . اگر به ارتداد و کفرش اعتقاد داشت البته در قتل او مى کوشید .و علما به قتل داعیان [ و مبلّغان ] آنان فتوا دادند ؛ مانند : غَیْلان قَدَرى ّ،جَعْد بن درهم ، جَهْم بن صفوان ـ امام جَهْمیّه ـ و دیگران .[ پس از قتل ] مردم به آنان نماز گزاردند و با مسلمانان دفنشان کردند وقتل آنها از باب قتلِ مهاجم شد براى بازداشتن ضررشان نه براى ارتدادشان . اگر آنان کافر بودند ، مسلمانان آنان را مانند دیگر کافران به شمار مى آوردند .و این امور در جاى خودش ، شرح داده شده است[۷] .سخنِ طولانى ابن تیمیّه را در اینجا آوردم براى بیانِ آنچه پیش از این به آن اشاره کردم ، و بدان جهت که در آن اجماع صحابه و سَلَف هست ، و دیگر چیزها که تفصیل داده شده است .بنابراین ، کفر اینها ، این [ عقاید ] است ، که فراتر شرک مى باشد (چنان که بارها درکلام ابن تیمیّه و ابن قیّم بیانِ آن گذشت) با اینکه اهل علم ـ صحابه و تابعین و تابعان آنها تا زمان احمد بن حنبل) مناظره مى کردند و برایشان [ حقایق را ] روشن مى ساختند ، و آن خلاف عقل و نقل است با بیان کامل از اهل علم . با وجود این ، آنان را تکفیر نساختند حتّى داعیانشان را که کشته شدند ، مسلمانان تکفیر نکردند .آیا در این [ شیوه ] براى شما عبرت نیست [ و از آن درس نمى آموزید ] ؟
[ مخالفتِ فرقه وهّابى ]
مسلمانان عوام را تکفیر مى کنید و خون و مالشان را مباح مى شمارید وسرزمین هاى آنها را بلاد حرب قرار مى دهید ، در حالى که یک دَهُم آنچه در اینها[ فرقه هاى منحرف ] یافت مى شد در میان آنها نیست ؟! و اگر از انواع شرک ـ چه شرک کوچک یا بزرگ ـ در بین آنها یافت شود ، آنان نادان اند ، حجّتى که تارک آن تکفیر شودبر آنها اقامه نشده است .آیا گمان مى کنید که به سخن آن بزرگان (ائمّه اهل اسلام) حجّت اقامه نشد و به وسیله شما حجّت استوار گردید ؟! بلکه ـ به خدا سوگند ـ کسانى را تکفیر مى کنید که کافر نیستند ، و چیزى از شرک و کفر در میان آنها یافت نمى شود .اللّه اکبر [ شگفتا ] « لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدَّا »[۸] ؛ به راستى چیز زشتى را بر زبان آوردید .اى بندگان خدا ، تقواى خدا پیشه کنید ! بترسید که قهر [ و انتقام الهى ] شدید است ،شما مردان و زنان مؤمن را آزار رساندید :« وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلوا بُهْتَاناًوَإِثْماً مُّبِیناً »[۹] ؛و کسانى که مردان و زنان مؤمن را بى آنکه مرتکب [ عمل زشتى ] شده باشند آزار مى رسانند ، قطعاً تهمت و گناهى آشکار به گردن گرفته اند . به خدا سوگند ، بندگان خدا ـ نزد خدا ـ گناهى ندارند جز اینکه شما را بر تکفیرِ وارتدادِ کسانى که نصوص صحیح به اسلامشان شهادت مى دهد و مسلمانان بر اسلام آنان اجماع دارند ، پیروى نکردند !ازپیامبر صلى الله علیه وآله روایت شده که فرمود :من بر اُمّتم ازگرسنگى (و قحطى ) که آنها را از پا درآورد ، نمى ترسم واز دشمنى که آنان را سرکوب و نابود سازد نمى هراسم ، لیکن از امامانِ گمراه کننده بر امّتم بیم دارم ؛ اگر آنان را اطاعت کنند بفریبندشان و اگرفرمان نبرند آنها را بکشند .این حدیث را طبرانى از حدیث ابو اَمامه روایت مى کند[۱۰] .ابوبکر مى گفت : تا از خدا اطاعت مى کنم مرا پیروى کنید ، و اگر عصیان کردم [ وخدا را فرمان نبردم ] طاعتى براى من بر شما نیست[۱۱] .و مى گفت : من [ هم به ] خطا مى روم و [ هم به ] صواب و درست رفتار مى کنم ؛ وآن گاه که امرى او را پیش مى آمد ، صحابه را گرد مى آورد و با آنان به مشورت مى پرداخت[۱۲] .و عمر [ نیز ] مثل آنچه ابوبکر مى گفت و انجام مى داد ، بر زبان مى آورد و انجام مى داد ؛ و چنین بودند عثمان و على (رضوان اللّه تعالى علیهم اجمعین) .
[ ائمّه مذاهب کسى را به مذهبشان ملزم نمى کردند ]
امامان اهل علم ، هیچ کس را مُلزم نمى کردند که سخن آنان را برگیرند [ و پیروشان شوند ] بلکه آن گاه که رشید تصمیم گرفت مردم را به اخذ از مُوَطَّأ امام مالک ودارد ،مالک به او گفت : اى امیرمؤمنان ، این کار را مکن ! علم [ دین ] نزد غیرِ من [ نیز ] انتشاریافته است (یا سخنى بر زبان آورد که معنایش این بود) .و همچنین همه علماى اهل سنّت ، اَحَدى از مردم را به اخذ (و گرفتن) قولشان وانداشتند .
[ مخالفت وهّابیّه ]
شما هرکسى را که قول شما را نگوید و نظر شما را معتقد نباشد ، تکفیر مى کنید !شما را به خدا ، آیا معصوم [ از خطا ] هستید که اَخذ قولتان واجب باشد ؟ اگر پاسخ منفى است ، چرا بر امّت گرفتنِ سخنتان را واجب مى دانید ؟ آیا مى پندارید که امامانى هستید که پیروى تان واجب است ؟!شما را به خدا ، آیا در یکى از شما شروط امامتى که اهل علم ذکر کردهاند یا حتّى یک خصلت از شرایط امامت ، وجود دارد ؟شما را به خدا ، بس کنید [ و به خود آیید ] و تعصیب (قوم گرایى ) را رها سازید .به فرض ، عامى جاهلى را که چیزى از سخن اهل علم را بررسى نکرده [ و درنیافته است ] معذور بداریم ، عذر شما ـ آن گاه که خدا را ملاقات کنید ـ چه خواهد بود ؟تو را به خدا ، نیک دریاب وهوشیار باش ، و از عقوبت جبّارِ آسمانها و زمین بترس .ما برایت سخن اهل علم و اجماع اهل سنّت و جماعت (فرقه ناجیه) را نقل کردیم ، و ـ ان شاء اللّه ـ خواهد آمد چیزهایى که سبب [ هدایت ] مى شود براى کسى که خدا هدایتش را بخواهد .
[۱] .
[۲] . سوره نساء ۴ آیه ۹۳ .
[۳] . همان ، آیه ۱۰ .
[۴] . همان ، آیه ۱۴ .
[۵] . همان ، آیه ۲۹ ـ ۳۰ .
[۶] . نگاه کنید به کتاب «ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمین» اثر ابوالحسن ندوى هندى یکى ازداعیان وَهّابى .
[۷] .
[۸] . سوره مریم ۱۹ آیه ۸۹ .
[۹] . سوره احزاب ۳۳ آیه ۵۸ .
[۱۰] . المعجم الکبیر ۸ : ۱۴۹ ، حدیث ۷۶۵۳ .
[۱۱] . الإمامة والسیاسة ۱ : ۳۴ ؛ تاریخ طبرى ۲ : ۴۵۰ حوادث سنه ۱۱ ه .
[۱۲] .