فصل ششم ایمان ظاهرى -بی بنیاد

فصل ششم ایمان ظاهرى -بی بنیاد

ایمان ظاهرى

شیخ تقى  الدین در «کتاب الإیمان» مى ‏گوید :ایمان ظاهرى  که احکام بر آن ـ در دنیا ـ جارى  مى ‏شود ، مستلزم ایمان باطنى  نیست . منافقین مى ‏گفتند : « آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الاْخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ »[۱] ؛ به خدا و روز آخرت ایمان داریم ، در حالى  که مؤمن[ راستین ] نبودند .منافقان در ظاهر ایمان داشتند ، با مسلمانان نماز مى ‏گزاردند و ازدواج مى ‏کردند و ارث مى ‏بردند (چنان که منافقان عهد پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله چنین بودند) و پیامبر درباره ‏شان حکم کافرانى  را که کفر را آشکار مى ‏ساختند
ـ در زناشویى  و میراث و مانند آن ـ جارى  نساخت .بلکه چون عبداللّه‏ اُبَى ّ ـ که از مشهورترین منافقان بود ـ مُرد ، عبداللّه‏ ،فرزندش (که از بهترین مؤمنان بود) او را ارث برد ، و همچنین دیگرکسانى  که از ایشان که درمى ‏گذشتند وارثان مؤمنانشان از آنان ارث مى ‏بردند ، و هرگاه وارثى  از آنها مى ‏مُرد ، به همراه مسلمانان از او ارث[ و مانند آنها ] از او ارث مى ‏بردند ؛هرچند پیدا بود که شخص [ ارثْ بَر ]در باطن (و درون) منافق است .همچنین در حدود و حقوق ، مانند دیگر مسلمانان به شمار مى ‏رفتند وبه همراه پیامبر مى ‏جنگیدند .

بعضى  از آنها در غزوه «تبوک» نقشه کشیدند که پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله را به قتل رسانند ، با وجود این [ خباثت ] در ظاهر بر آنان احکام اهلِ ایمان جریان یافت .تا اینکه مى ‏نویسد :خون و مال منافقان مصون بود ، آنچه از کفّار حلال دانسته مى ‏شد نسبت به ایشان روا انگاشته نمى ‏شد ؛ کسانى  که وانمود مى ‏کردند که مؤمن اند ،بلکه کفرشان را آشکار مى ‏ساختند نه ایمان را . پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله فرمود :مأمورم که با مردم بجنگم تا شهادت دهند که «خدایى  جز خداى  یکتانیست» و «من رسولِ خدایم» پس آن گاه که این [ دو کلمه ] را بر زبان آورند ، از جانبِ من خون‏ ها و اموالشان ـ جز آنچه که به حق است ـ مصون است و حساب کارشان با خداست .و آن گاه که به اُسامه [ عتاب کرد و ] فرمود : آیا پس از اینکه «لا اله الاّ اللّه‏»را بر زبان آورد ، او را کشتى  ؟! اُسامه پاسخ داد : این سخن را جانْ‏ پناهانه گفت ! پیامبر صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله فرمود: آیا قلبش را شکافتى  [ که این سخن رادانستى  ] ؟ و فرمود : من امر نشدم که به قلب‏هاى  مردمان نقب بزنم ومأمور نیستم که شکم‏ هاشان را بشکافم .و زمانى  که درباره [ کشتن ] مردى  [ از پیامبر ] اجازه خواسته مى ‏شد ،مى ‏فرمود : آیا نماز مى ‏گزارد ؟ آیا شهادت [ به توحید و نبوّت ]نمى ‏دهد ؟! پس وقتى  مى ‏گفتند : او منافق است ، مى ‏فرمود : آن[ شهادتین ] ملاک است .حکم پیامبر در جان و اموالِ منافقان ، مانند دیگران بود ، چیزى  ازمالشان را حلال نمى ‏شمرد ؛ با اینکه نفاق بسیارى  از آنان پیدا بود[۲] .ابن قیّم در «اعلام الموقّعین» مى ‏نویسد :امام شافعى  مى ‏گوید : خداى  سبحان طاعتش را بر خلقش واجب ساخت و برایشان چیزى  از امرش را قرار نداد و اینکه بر عیب هیچ کس ـ به دلالت و گمان ـ به حکمى  دست نیازند ؛ به جهت قصور علمشان ازعلم پیامبرانش ، کسانى  که درنگ در آنچه را که برایشان پیش مى ‏آیدواجب ساخت تا اینکه امرش فرا رسد .خداى  سبحان با حجّت‏ها آنان را یارى  رساند ، برایشان در دنیا حکم قرار نداد مگر به آنچه [ از ] محکوم علیه آشکار گردد .پس بر پیامبرش واجب کرد که با بت‏ پرستان بجنگد تا اسلام آورند و آن گاه که اظهار اسلام کردند خونشان را مصون داشت .بدان که صداقت و راستى ‏شان را به اسلام جز خداى  متعال نمى ‏داند ،سپس خدا پیامبرش را بر قومى  آگاه ساخت که اسلام را وانمودمى ‏کردند و جز آن را در دل پنهان مى ‏داشتند ، و براى  رسولش قرار ندادکه بر آنها حکمى  به خلاف حکم اسلام کند و برایش قرار نداد که برایشان ـ در دنیا ـ به خلاف آنچه آشکار مى ‏سازند ، حکم کند .خداى  متعال به پیامبرش مى ‏فرماید : « قَالَتِ الأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنُواوَلکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا »[۳] ـ اَعراب گویند : ایمان آوردیم ، بگو : ایمان نیاوردید ، لیکن بگویید اسلام آوردیم ـ یعنى  به جهت ترس از قتل واسارت ، اسلام زبانى  آوردیم .پس از آن خبر داد که اگر آنان خدا و پیامبرش را پیروى  کنند ؛ پاداششان مى ‏دهد ؛ یعنى  اگر طاعت رسول خدا را پدید آورند .و درباره صِنف دوم منافقان فرمود :« إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ * اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً »[۴] ؛ آن گاه که منافقان نزدت مى ‏آیند ، گویند : شهادت مى ‏دهیم که تو رسول خدایى  !خدا مى ‏داند که تو پیامبرش هستى  ، و خدا شهادت مى ‏دهد که منافقان دروغ مى ‏گویند ؛ ایمانشان سپرى  ساخته‏ اند [ اینکه فرمود : « اتَّخَذُواأَیْمَانَهُمْ جُنَّةً » ] یعنى  ایمانشان را سپر قرار داده‏ اند تا کشته نشوند .و مى ‏فرماید : « وَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنکُمْ وَمَا هُمْ مِنکُمْ »[۵] ؛ (منافقان)سوگند یاد مى ‏کنند که از شمایند ، در حالى  که از شما نیستند .پس خدا دستور داد به قبولِ آنچه منافقان إظهار (و وانمود) مى ‏کنند ، وبراى  پیامبرش قرار نداد که بر آنها به خلاف حکم ایمان ، حکم کند ، این در حالى  است که خداى  سبحان پیامبرش را آگاه ساخت که منافقان درطبقه زیرین دوزخ جاى  دارند .بنابراین ، حکم خداى  سبحان بر باطن و درون آنهاست و حکم پیامبرش ـ در دنیا ـ بر ظاهر و پیداى  آنها .تا اینکه مى ‏گوید :خدا آنان را در قولشان در همه آن ، تکذیب کرد ، و به آن پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله ازخداى  سبحان خبر داد ، به روایتى  که ما را خبر داد مالک از شهاب ، ازعطاء بن یزید ، از عُبیداللّه‏ بن یزید بن عدى ّ بن خَیار ، که :مردى  با پیامبر رازگونه و پنهانى  سخن مى ‏گفت و دانسته نمى ‏شد که چه مى ‏گوید تا اینکه پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله آشکار ساخت آن هنگام [ دریافتیم که ] اودرباره قتل مردى  از منافقان نجوا مى ‏کرد .پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله فرمود : آیا مگر نه این است که به یگانگى  خدا شهادت مى ‏دهد ؟ گفت : آرى  ، و نمازى  ندارد .فرمود : آنها کسانى ‏اند که خدا مرا از قتلشان بازداشت .سپس حدیث «أُمرتُ أن أُقاتل الناس» را مى ‏آورد ، تا اینکه مى ‏گوید :حساب راست و دروغ و باطنشان با خداست که بر درون‏ ها آگاه است ،خدا متولّى  حکم برایشان مى ‏باشد ، نه انبیا و حاکمانِ خلقش .به این شیوه ، احکام رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله ـ حدود و همه حقوق ـ میان بندگان سپرى  شد ، پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله آگاه ساخت که همه احکامش بر اسلام ظاهرى است ، به درون و باطن خدا جزا مى ‏دهد .پس هرکس بر مردم به خلاف آنچه در رفتار ظاهرى ‏شان پیداست حکم کند (با این استدلال که آنان خلافِ آنچه را در باطن دارند آشکارمى ‏سازند ، به رهنمود دلیل [ و نشانه ‏اى  ] یا غیر آن) به نظر من از حکم برخلاف قرآن و سنّت ، در امان نیست .تا اینکه مى ‏گوید :هرکس کلمه اسلام را اظهار کند به اینکه به یگانگى  خدا و رسالت محمّد  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله شهادت دهد ، از او پذیرفته است ، و از حال و باطن و معناى لفظى  که بر زبان آورده ، پُرس و جو نمى ‏شود . باطن و درون او به خدامربوط است ، نه غیر خدا ؛ خواه پیامبر باشد یا غیر آن .این است حکمِ خدا و دین او ، که علماى  امّت بر آن اجماع و اتفاق نظردارند[۶] .ابن قیّم ـ پس از حکایت سخن شافعى  ـ مى ‏نویسد :این احکام از سوى  پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله جارى  شد ، سپس صحابه و تابعان نیکوکار ایشان بر آن مَشى  کردند ، و امامان و عالمانِ امّت ـ تا روز قیامت ـ بر همین رویه ‏اند[۷] .
[۱] .  سوره بقره ۲ آیه ۸ .
[۲] .  مجموعة الفتاوى  ۷ : ۲۱۰ ـ ۲۱۳ چاپ دار الوفاء ۱۴۲۶ ، جلد ۴ : ۱۳۳ ـ ۱۳۶ .
[۳] .  سوره حجرات ۴۹ آیه ۱۴ .
[۴] .  سوره منافقون ۶۳ آیات ۱ ـ ۲ .
[۵] .  سوره توبه ۹ آیه ۵۶ .
[۶] .
[۷] .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ دو = 10

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>