پرسیده اید : آیا غیر از انبیاى الهى [ اعتقاد به ] معصوم دیگرى جایز است ؟! گاه انسان ، خویشتندار است [ و خواهشهاى نفسانى را از خود باز مى دارد ] این کار ، باسیر سوى خداى بزرگ ، براى مردم مقدور است ، اما آیا عصمتِ آنان مانند عصمت انبیاست ؟!به عبارتِ دیگر ، آیا عصمتِ آنها تکوینى است یا چیز دیگر است ؟مى گوییم :اوّلاً : در عبارتتان (که اندکى پیش آمد) آورده اید که : «گاه انسان خود را [ از گناه ]حفظ مى کند و این کار ، براى اشخاص مقدور است» همین نکته ـ به خودى خود ـ براى پاسخِ سؤال نخست شما (اینکه پرسیده اید : آیا غیر انبیا [ کسانِ دیگر ] مى توانندمعصوم باشند) کافى است .بر این سخن شما این مطلب را مى افزاییم که : خداى سبحان عصمت را بر همه مردم واجب ساخت ؛ هنگامى که خدا احکامى را گذارْد و امر و نهى و تشویق و توبیخ کرد ، از همگان خواست که همه امر و نهى ها را فرمان برند
. اگر خدا به ترک یک امر یابه ارتکاب یک نهى ، راضى بود ، آن امر «واجب» و آن «نهى» حرام نمى شد …چشم پوشى خدا از بعضى از مستحبّات یا مکروهات نیز چنین است …چنان که اگر خدا از پیامبرش یا از اَمینِ بر شریعت ، یک پاسخ خطا در احکامِ شریعت را (به جهت فراموشى یا سهو یا خطا) برمى تافت ، آن حکم ، مطلوب خداى سبحان نمى گشت … زیرا معناى تن دادن خدا به خطا ـ در آن حکم ـ این است که خداآن حکم را نمى خواهد .افزون بر این ، صفتِ « اَهل الذّکر » از سؤال شونده اى که در این مورد خطا کرده ،برداشته مى شود . این شخصِ مکلّف جاهل به حکم ، به اهل ذکر رجوع نکرده است ،بلکه این کار او ، مراجعه جاهل به جاهل است .ثانیاً : فرق میانِ عصمت پیامبر و عصمتِ مردمان دیگر ، این است که :الف) عصمتِ نبى واجب است بدین معنا که عصمت او ـ براى ما ـ آشکاراپیداست ؛ زیرا امکان ندارد خدا پیامبرى غیر معصوم برانگیزاند ، نفسِ مقام نبوّت ،عصمت را اقتضا دارد .بداهتِ این امر ، مساوى بداهتِ ملازمه روز با طلوع خورشید است ؛ چراکهنمى شود که خورشید طلوع کند و روز نباشد .و هرگاه بگویى : «فلان چیز ، جسم است» بدان معناست که طول وعرض و ارتفا ع دارد (زیرا این چیزها از ویژگى هاى اَجساماند) و قابل قسمت مى باشد ؛ و چنین است حال نسبت به قابلیتِ تقسیم طولها .چنان که «زمان» اقتضاى تجدُّد و حدوث را دارد و قسمت پذیر است .مثالها در این زمینه ، فراوان اند .ب) پیامبر صلى الله علیه وآله از هر گناه و خطا و نسیان و اشتباهى ، معصوم است و از هر عیب ونقصى منزّه مى باشد .
عصمتِ تکوینى
عصمتِ تکوینى در انبیا و در غیر آنها ، نامعقول است ؛ زیرا : الف) مى پرسیم : اختصاص انبیا به این عصمتِ اجبارى تکوینى ، به کدامین سبب است ؟! چرا دیگر انسانها به آن دست نیافتهاند ؟! چرا ما رنج بریم و به مشقّت افتیم ومتاعِ اندکى به دست آوریم و درجات عالى از آنها باشد با اینکه مثل ما خود را به رنج وزحمت نینداخته اند ؟!ب) آیا شخصى که ـ خود خواسته ـ از ارتکاب یک گناه ، خوددارى مى کند یا درزندگى اش به یک کار نیک مبادرت مى ورزد و با هواى نفس و غرائزش درمى افتد ، ازهمه انبیا و اوصیایى که به طور تکوینى و به اجبار معصوماند ، برتر نمى باشد ؟!ج) آیا معناى عصمت تکوینى این نیست که معصوم ، بر عباداتش مستحقّ مدح واَجرى نیست و بر هیچ یک از طاعاتش (در برابر اوامر و نواهى الهى) سزامندِ پاداشن مى باشد ؟! (۱)و دیگر پرسشها که در این بحث مختصر ، جاى شمارش آنها نیست .در چیزى فروافتادند که از آن مى گریختندمدعیانِ عصمتِ اجبارى ـ خودشان ـ مى گویند : پیامبر صلى الله علیه وآله گاه خطا مى کند ، ولى خداى متعال خطاى او را امضا نمى کند .اوّلاً : چگونه مى توانیم میانِ عصمتِ تکوینى و صدور خطا از معصوم ، جمع کنیم ؟!ثانیاً : اگر این کار [ خطا در مرتبه اوّل ] جایز باشد ، چیزى که موجب اطمینان بهعدم تکرار خطا در مرتبه دوّم (که مىپندارند براى تصحیح بار اوّل است) باشد ،وجود ندارد ، بلکه چیزى وجود ندارد که ما را رهنمون سازد بر اینکه مرتبه دوّم خطاست و مرتبه نخست صواب . (۲)فرار از لوازم جبرى بودنِ عصمت جبریّت عصمت ، بعضى را ناگزیر ساخته است که قائل شوند ثواب بر اعمال ،تفضّلى از سوى خداست و استحقاق [ بنده ] در آن هیچ نقشى ندارد .استناد آنان به این قول است که : ثواب بر امر غیر مقدور قبیح نمى باشد ، بلکه عقاب بر امر غیرِ مقدور قبیح است …مى گوییم :این سخن ، ناپذیرفتنى و غیر معقول است … زیرا :۱ . قُبح عقاب بر غیر مقدور و عدم قبح ثواب بر آن ، این نتیجه را در پى ندارد که پاداشِ همه بندگان ـ در هر چیزى ـ به تفضّل است نه به استحقاق ، بلکه ثوابِ تفضُّلىبه شرط دیگرى نیاز دارد و آن این است که از سلب قدرت ، محذور دیگرى لازمنیاید ؛ مانند :ترجیح بلا مرجّح .خروج از دائره عدل و انصاف .اینکه شقى ترین اشخاص همچون فرعون ـ آن گاه که یک کار نیک انجام دهند از بزرگترین انبیا (مانند پیامبرمان حضرت محمّد صلى الله علیه وآله) بافضیلت تر شوند اینکه بر خلافِ قاعدهاى باشد که خدا ترسیم کرده و سنّتى که آن را در میان بندگان جارى ساخته است ؛ چراکه به صورتِ عام ، پاداش و عقوبت را به استحقاق قرار داده است .این لوازم و دیگر لوازم فاسد ، نمودار [ بلندى ] را در اینجا شکل مى دهند که هنگامى پدید مى آید که ثواب همه بندگان ـ در هر چیزى ـ به تفضّل باشد نه به استحقاق … و در نکات زیر ، این امر ، بیشتر روشن مى شود :۲ . هرگاه خداى متعال ، پیامبران را بر امورى مجبور سازد و سپس از باب تفضّل[ و لطف ] پاداش شان دهد (با اینکه در انجامِ آن امور اختیارى براى آنان نباشد) و بادیگران ـ در افعال غیر اختیارى شان ـ این تفضّل را نکند (بلکه تلاشهاى طاقت فرساى زورگویانه و مقاوت در برابر تمایلات شدید را از آنها بخواهد تاپاداش شان دهد) آیا این کار ، با عدل الهى سازگار است ؟ و آیا مى توان آن را به خدانسبت داد ۳ . چرا خدا اشخاص خاصى را بر دیگران ترجیح دهد و عصمت تکوینىِ جبرى را براى آنها امضا کند و بر اَمر نامقدور پاداش شان دهد و آنان را به عنوان انبیا و ائمّه بگمارد و دیگران را براى این کار برنگزیند و از گناه مصونشان ندارد و مانند اینان پاداش نبخشد ؟! آیا این رفتار ، از قبیل ترجیح بلا مرجّح نمى باشد ؟!۴ . جبریّتِ عصمت بدان معناست که شقى ترین اشقیاء (مانند ابن ملجم یا فرعون)هرگاه در زندگى شان یک کار نیک (هرچند بسیار ناچیز باشد) انجام دهند یا از یک کاربد خوددارى ورزند ، از خاتمِ انبیا ، حضرت محمّد صلى الله علیه وآله برتر باشند ؛ زیرا آن را به اختیار خویش و با مجاهده نفس و ایستادن در برابر غرایز و شهوات و هوا و هوس ،انجام داده اند .۵ . این دسته از مردم [ کسانى که به عصمتِ تکوینى قائل اند ] در بسترِ اندیشهوعملکرد پیامبران ، منفى بافى مى کنند (و درباره نسیان آنها و اشتباهاتشان در امورحیاتى) فراوان سخن مى گویند و اینکه «عصمت» از خطا در تقدیر امور ، منع نمى کندو توجیه هاى گوناگونى را براى تجربه هاى عملى [ خطاکارانه ] پیامبران باز مى گویندبا این پندار که آنها از پیامبران بروز یافته یا احتمال دارد از آنان صادر شده باشد .بعضى از این سخنان در حدّ شرک به خداى سبحان (و کشتنِ انسانهاى بى گناه وارتکاب جرایم دینى ، …) مى رسد .سپس مى گویند : خداى متعال ، این کارها را نمى پسندد ، و مى گویند : عصمت ،اجبارى است …آیا خدا از اجبارِ ولى [ خویش ] یا پیامبر خود (بر آنچه اراده مى کند) عاجز است ؟!چگونه میانِ جبریّتِ عصمت و صدور خطاهاى کوچک یا بزرگِ (هدفمند وبى هدف) در اینجا و آنجا ، سازگارى ایجاد کنیم ؟!آیا احتمال شرک به خدا و احتمالِ وقوع جرایم دینى از سوى انبیاست ؟!۶ . هرگاه قول به جبر الهى ـ به طور مطلق ـ طرد شود (نه تنها به جهتِ بطلان ثواب و عقاب ، بلکه بطلانِ تکلیف از اساس) و قایل شویم که «تفویض» نیز پذیرفتنىنمى باشد ؛ زیرا مستلزم تعطیل و دیگر محذورهاست ؛ و آن گاه که قول صواب این باشد که «نه جبر است و نه تفویض ، بلکه چیزى میان این دوست» آیا خداى متعال پیامبران و اولیاى خودش را از این قاعده مستثنا مى کند ؟! دلیل بر این استثنا ،کجاست ؟!۷ . بعضى از قائلان به جبریتِ عصمت ، میان طاعتها و معصیتها ، فرق مى گذارند (در طاعات ، جبرى نمى بینند و در معاصى ، به قهر و جبر قائل اند) (۳)نمى دانیم توجیه [ و دلیل ] این فرق نهادن ، چیست ؟روشن است که : ترکِ طاعت ، یکى از گناهان است ، پیامبر [ بنا بر فرض مذکور ]نمى توانست آن را ترک کند ، پس اینکه آن حضرت در انجامِ کارى که بر ترکِ آن قدرت نداشت ، اختیار دارد ، به چه معناست ؟!۸ . نیکان از علماى ما (رضوان خدا بر آنان باد) سخن بلخى را (که مى گوید : ثواب برهمه انسانها ـ در هر زمینهاى ـ به تفضّل است) رَدّ کرده اند و ملتزم اند به اینکه «ثواب»به استحقاق و لیاقت مى باشد ؛ زیرا عقل برنمى تابد که میان فرمانبردار و معصیتکار ،تساوى برقرار گردد ، چه رسد به اینکه شخص گناهکار ، پاداش بیند و از اهل طاعت ،دریغ شود .اینکه پاداش از باب «تفضّل» باشد ، اَمر جایزى است و ما دلیل آن را (و نیز رَدّسخن بلخى را) در کتاب مأساة الزهرا آورده ایم .(۴) کسانى که حول عرش مى گردندبجاست ـ در اینجا ـ اشاره کنیم که این مطلب تنافى ندارد با آنچه از پیامبر صلى الله علیه وآله واهل بیتش علیهم السلام روایت شده که : آنان ، نورهایى بودند که بر گرد «عرش» مى چرخیدندو آدم علیه السلام مقام آنها را آرزو کرد و سپس به آنان توسُّل جست ؛ چنان که نوح ، ابراهیم ،یونس (و دیگر پیامبران) علیهم السلام به آنها توسُّل جستند …اینکه خدا آنان را طوافگرانِ عرش قرار داد ، بدین معناست که : خداى متعال ،مقامى را ـ پیش از آنکه کارى انجام دهند که سزامند آن جایگاه شوند ـ به آنان تفضُّلکرد … و از این مطلب به دست مى آید که پاداشها به تفضّل است ، نه به استحقاق …پاسخ این سخن ، گزافه است که : اعطاى این مقام بى استحقاق آنان بود ؛ چراکه خداى متعال مى فرماید : « وَإِن مِّن شَىْءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ » ؛ (۵)هیچ چیزى نیست مگر اینکه گنجینه هاى آن نزد ماست .یقین داریم به اینکه آنان هنگامى که از «عالم خزائن» بیرون آمدند ، با همه وجودشان سوى [ تقرّب به ] خدا کوشیدند .از کجا مى توان جَزم یافت که آنان علیهم السلام آن گاه که خدا از «عالم خزائن» بیرونشان آورد ، با همه وجودشان سوى خدا به راه نیفتادند و قُرب و رضاى او را خواستارنشدند ؟!و براى هیچ یک از دیگر مخلوقات (حتّى سایر انبیا علیهم السلام) این کار ، رخ نداد این بحث ، مجال دیگرى را مى طلبد …
۱ . علماى ما که رضوان خداى متعال بر آنان باد این سؤال را در برابر کسانى مطرح کرده اند که قائل اندمعصوم ، قدرت بر گناه ندارد (بنگرید به ، اللوامع الإلهیّه : ۱۶۹)
۲٫ به عنوان مثال : پیامبر صلى الله علیه وآله دو وضوى متفاوت مى گیرد ، از کجا بدانیم که وضوى اوّل خطاست و وضوى دوّم درست یا وضوى دوّم خطا مى باشد و وضوى نخست صواب است یا هر دو خطا یا صواب نیست م
۳ . بنگرید به ، اللوامع الالهیّه : ۱۶۹ ، این سخن به اشاعره نسبت داده شده است