عالم غَیْب و عالم مادَّه-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

عالم غَیْب و عالم مادَّه-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

پیداست که مشرکان و جاهلان در قلمرو فکرى   ویژه خودشان مى  ‏زیستند ، آنان رامى  ‏نگرى   که به جهت عدم ادراکِ حقیقت رسالت و آنچه را پیامبر آوَرْد ، بر پیامبراعتراض مى  ‏کنند و مى  ‏گویند : چرا پیامبر مانند پادشاهان بزرگ نیست ؟ چرا طلا [ وثروت مالى   ] فراوان ندارد ؟ چگونه خدا مردگان را زنده مى  ‏سازد ؟ و چگونه مردم پس از مرگ برانگیخته مى  ‏شوند ؟ و چگونه و چگونه …اینها پرسش‏هاى   مشرکان است و بیشترشان به امور مادّى  ِ محسوس برمى  ‏گردد که به [ عالم ] غیب ارتباط ندارد ، در حالى   که خدا از مؤمنان مى  ‏خواهد که به غیب ایمان آوَرَند ، و بر خوردشان با قضایا برخوردى   مادى  و به دور از باورداشت عالم غیب نباشد .مصادر [ و منابع حدیثى  ] از ابوبکر نقل کرده‏ اند که او ، در جنگ حُنَین ، با بعضى  ازپدیده‏ هاى   غیبى   ، برخوردى   مادى   داشت ، از این رو گفت : «ما هرگز امروز ، به جهت قلّت افراد [ و ساز و برگ نظامى  ِ اندک ] ، غلبه نمى  ‏یابیم»

! خدا و پیامبرش ـ به دلیل ایمان به کُنه مسائل و یارى   خواستن از مدد غیبى   ـ این اندیشه [ مادى  ‏نگر ] رانپسندید ؛ به همین خاطر آیه نازل شد که :« وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ »[۱] ؛«و روز (جنگ) حُنین ، آن گاه که زیادى   آنان شما را به شگفتى   واداشت» .گروهى   از مسلمانان به همین سطحى  نگرى   ایمان داشتند ، برخوردشان با امور ،برخوردى   حسّى  و مادّى   بود ، و ظاهر چیزها را مى  ‏گرفتند [ و ملاک قرار مى  دادند ] وبه مقامات انبیا و اَولیا و صالحان و رفتارها و جایگاه معنوى  ‏شان ، تشکیک مى  ‏کردند بااین مُدّعا که اینان پس از پوسیدن و نابودى  اجسادشان ، اتّصال و پیوستشان به عالم دنیا امکان ندارد . [ این سخن آنها ] با ظواهر طبیعى   که در حیات مادى   دنیوى  مى  ‏شناختند و با فهم آن در جاهلیت خو گرفته بودند هماهنگى   داشت .اگر اینان ، سخن خداى   متعال را که مى  ‏فرماید : « کَمْ مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ »[۲] ؛ «چه بسا گروه اندک ، که به اذن و خواست خدا ، بر گروه زیادى   پیروز مى  ‏شوند ، و خدا با صابران است» به راستى   درمى  ‏یافتند ، مقامات این برگزیدگان خدا و منزلتى   را که پروردگار عالمیان به ایشان بخشیده و عنایت کرده است ، مى  ‏شناختند ؛ هرآینه شک نمى  ‏کردند و سخنان بى  اساس و بیهوده نمى  ‏گفتند .ابلیس ـ با طغیانى   که کرد ـ به پروردگار خطاب مى  ‏کند که ، او با جدیّتِ تمام براى  گمراه ساختن اولادِ آدم مى  ‏کوشد ؛ لیکن بر گروهى   از آنان توانایى  ندارد :« لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلاَّ قَلِیلاً »[۳] ؛«البته بر ذرّیه آدم لجام مى  ‏زنم و مُسَلط مى  ‏شوم مگر اندکى   از آنان» .یا این سخنش که مى  ‏گوید :« فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُـخْلَصِینَ »[۴] ؛«به عزّتت سوگند که همه ‏شان را اِغوا مى  ‏کنم (و گمراه مى  ‏سازم) مگر آن بندگانت که مُخْلَص‏اند»[۵] .بنابراین ، آگاهى   بر اَسرار عالم غیب به ما امکان مى  ‏دهد که امور را با ژرفایى   بیشتراز آنچه در آن هستیم ، بفهمیم و درک کنیم ؛ و حق این است که گفته شود : ما حقیقت مقامِ پیامبر و فاطمه و امامان  علیهم ‏السلام را درک نمى  ‏کنیم ؛ زیرا بُعد عالَم غیبى   آنان از عالَم ما بسى   بالاتر و برتر است ، و ابعادِ آن عالم و قابلیّت ‏ها و امکانات آن براى   بسیارى   از ماناشناخته مى  ‏باشد .از این رو ، آنان که مادّى   و حسّى   مى  ‏اندیشند ـ مانند وهّابیت در این زمان ـ نمى  ‏توانند دریابند که چگونه پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه‏ و‏آله ، بعد از ۱۴ قرن ، بر ما شهید و گواه است ؛ واین شهادت در سخن خداى   متعال است که مى  فرماید :« وَکَذلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى   النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً »[۶] ؛«و این چنین شما را امّتى  میانه قرار دادیم تا بر مردمان گواه باشید ، و رسول بر شما گواه باشد» .و این آیه که :« وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى   عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ »[۷] ؛« بگو ، هر کارى   مى  ‏خواهید انجام دهید ، پس به زودى   خدا عملتان را مى  ‏بیندو (نیز) پیامبر خدا و مؤمنان [ اعمالتان را مى  ‏نگرند ] ؛ و بسوى   (خداى  ) عالِم به غیب و شهادت باز مى  ‏گردید ، پس به کارهایى   که مى  ‏کنید باخبرتان مى سازد » .و این سخن خداى   متعال که :« قُلْ کَفَى  بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ »[۸] ؛«بگو ،براى  گواهى میان من و شما ، همین بس که خدا شاهد است و کسى   که علمِ کتاب نزد اوست» .حال مى  ‏پرسیم : آیا شهادت و گواهى   پیامبر و نگریستن او بر اعمال ، ویژه عصرِصحابه و معاصران پیامبر اکرم  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله است یا اینکه شامل هر زمان و مکان و همه نسل‏هامى  ‏شود ؟از دیگر سو معناى   این سخن خداى  متعال چیست که مى  ‏فرماید :« وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرَوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً » [۹] ؛«(اى   پیامبر) اگر آنان هنگامى   که بر خویشتن ستم کردند نزد تو بیایند ، و ازخدا آمرزش بخواهند ، و پیامبر برایشان آمرزش بطلبد ، البته خدا را بس توبه پذیر و مهربان خواهند یافت» .آیا این سخن ، تنها ویژه عصرِ رسالت است ، یا اینکه دیگر زمان‏ها را نیز دربرمى  ‏گیرد ؟ اگر این آیه مختصِّ عصر رسالت باشد ، آیا این [ رهنمود ] ، ستم در حقِ نسل‏هاى   آینده نیست ؟[ افزون بر این ] معناى   شهادت و گواهى   پیامبر در آیه پیشین چیست ؟ چگونه ـ براساس ضوابطِ مادّى   که ما مى  ‏شناسیم ـ مى  ‏توان شهادت پیامبر را بر مردم تصوّر کرد ؛ بااینکه او درگذشته است و آنان [ پیامبران و اولیاى   خدا ] در ظاهر مُرده‏ اند ؟همه اینها [ داخل در عالَمِ ] غیبِ الهى   است که ایمان به آن گریز ناپذیر است ،هرچند تفصیل حقیقت و کیفیت آن را ندانیم ؛ زیرا ایمان به غیب ـ طبق این سخن خداى   متعال « الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ » ؛ آنان که به غیب ایمان مى  ‏آورند ـ بر مسلمان واجب است .بارى   ، مفاهیمِ معنوى   غیبى  ِ زیادى   در حیات اسلامى   ما وجود دارد که شناخت وآگاهى   بر آنها لازم است .به اعتقاد من ، در کانونِ توجه قرار دادن این زاویه ، بسیارى   از مسائل اعتقادى   را ـ که عُمق آن را دیگران درنمى  ‏یابند ـ حلّ مى  ‏کند ؛ زیرا تعاملِ حسّى   و مادّى   با امور ،نظریه مارکسیستى   وَهابیت است و نظریه اسلامى   الهى   نمى  ‏باشد ؛ و در دو قرنِ اخیر ،با غفلت یا تغافل از ایمان به مقامات انبیا و اوصیا و صالحان ، پدید آمده است .ایمان به غَیب ، شبیهِ تسبیح موجودات براى   خداست که ما تسبیح‏شان را درک نمى  ‏کنیم ؛ و مانند ضیافتِ خدا براى  بندگانش در ماه رمضان است که با میهمانى   بعضى  از مردم بعض دیگر را شباهت ندارد ؛ زیرا مفهوم «أکل ؛ خوردن» نزد خدا از مفهوم آن در نزد ما متفاوت است ؛ و چنین است مفهومِ شهادت و شُهُود و دیگر جهات معنوى  که در فکرِ اصیل اسلامى   لحاظ شده ، و آنها را با ساده اندیشى   و سطحى   نگرى  نمى  ‏توان فهمید ؛ فهمِ کامل و درستِ این امور ، ویژه پیامبر است و «کسى   که علم کتاب نزد اوست» .و با این سرآغاز ، مى  ‏گوییم : بسیارى   از افرادِ امّت اسلامى   ـ در عهد پیامبر اکرم وبعد از آن حضرت ـ درک نمى  ‏کردند یا نمى  خواستند ژرفاى  ِ رسالت و جایگاه پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه‏ و‏آله را درک کنند ؛ از این رو با آن حضرت چون یک انسان عادّى  برخوردمى  ‏کردند که به صَواب مى  ‏رود و خطا هم مى  ‏کند ، و در هنگام خشم چیزى   بر زبان مى  ‏آورد که در زمان رضایت و خشنودى   آن را نمى  ‏گوید .امام على    علیه ‏السلام خواست براى   ابوبکر روشن سازد که او عمق عقیده اسلامى   رادرنمى  ‏یابد و با کار خود ، بر خلافِ قرآن عمل مى  ‏کند و با امور ، برخوردى   سطحى   وساده لوحانه دارد ؛ به عکس گفتار و کردار و موضع‏ گیرى  ‏هاى   امام که با صدایى   رساآشکار مى  ‏سازد که او با تمام وجود ، عمقِ رسالت را دریافته است ، و امر پیامبر رامهم‏تر از نماز مى  ‏داند .از این روست که هنگام نزول وحى   بر پیامبر ـ که سرش در دامن على    علیه ‏السلام است ـ براى   امتثال امر خدا و پیامبر از جا برنمى  ‏خیزد تا اینکه خورشید غروب مى  ‏کند ووقت فضیلت نماز از دست مى  ‏رود ، پس خداى   سبحان او را گرامى   مى  ‏دارد وخورشید را برایش برمى  ‏گرداند[۱۰] .عکس این حال از ابو سعید بن مُعَلَّى  انصارى   بروز یافت . در کتاب‏هاى   تاریخى  نقل شده است که او در نماز بود . پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه‏ و‏آله فرایش خواند . ابو سعید تأخیر کرد تااینکه نماز را کامل خواند آن گاه سوى   پیامبر آمد . رسول خدا  صلى  ‏الله ‏علیه‏ و‏آله بر این کُندى   به اواعتراض کرد و او را توبیخ نمود به اینکه ، آیا نشنیده‏ اى   که خداى   متعال مى  ‏فرماید[۱۱] :« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ »[۱۲] ؛«اى   کسانى   که ایمان آوردید ، خدا را اجابت کنید ، و [ سخن ] پیامبرش را[ بپذیرید ] آن گاه که شما را فرا مى  ‏خواند تا زنده‏ تان سازد» .در کتاب‏هاى   تاریخ و حدیث آمده است : پیامبر از سُواد بن قیس مُحاربى   اسبى  خرید . او فروش آن را انکار کرد . خُزَیْمَة بن ثابت به نفع پیامبر شهادت داد ،پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله به او فرمود : چه چیز تو را بر شهادت واداشت در حالى   که با ما حاضرنبودى   ؟ وى   گفت : به آنچه آوردى   تو را تصدیق کردم ، و دانستم که جز حق نمى  ‏گویى   ! پس پیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله فرمود : شهادت خُزَیمَه [ به تنهایى   ] به نفع یا ضرر کسى   ،کفایت مى  ‏کند [ و نیاز به شاهد دوم نیست [۱۳]] .و در پایان روایتِ جابر بن عبداللّه‏ انصارى   را برایت نقل مى  ‏کنم که : «او یک نفراَعرابى   (عرب بادیه نشین) را دید که درِ خانه فاطمه  علیهاالسلام ایستاد و از آن حضرت چیزى  را طلبید که گرسنگى  ‏اش را فرو نشاند و تنش را بپوشاند ، فاطمه  علیهاالسلام پوست قوچ دباغى   شده به قَرَظ (برگ درخت سلم) را ـ که حسن و حسین بر آن مى  ‏خوابیدند ـ آورد و گفت : اى   کوبنده در ، این را بگیر ، امید است خدا تو را به چیزى   که بهتر از  این است خشنود سازد !اَعرابى   گفت : اى   دختر محمّد ، از گرسنگى   به تو شکوه کردم ، تو پوست قوچ دردستم مى  ‏گذارى   ! من با گرسنگى  ِ [ توان فرسایى   ] که در خود مى  ‏یابم ، با آن چه کنم ؟!فاطمه  علیهاالسلام چون این سخن او را شنید به گردن بندى   که در گردنش بود دست بُرد .آن را فاطمه ، دخترِ عمویش ـ حمزة بن عبدالمطلب ـ به او هدیه داده بود ، پس آن را ازگردنش جدا کرد و پیش اعرابى   نهاد و گفت : آن را بگیر و بفروش ، امید است خدا به وسیله آن تو را عِوَضى   دهد که بهتر از آن باشد .اَعرابى   گردن بند را گرفت و ره سپار مسجد رسول خدا شد [ دید ] پیامبر در میان اصحاب نشسته است . گفت : اى   رسول خدا ، فاطمه این گردن بند را به من داد وگفت : بفروش ، شاید خدا برایت خیرى   سبب سازد .پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله گریست و گفت : چگونه خدا برایت نیکى   پدید نیاورد ، در حالى   که آن را فاطمه ـ دختر محمّد ، بانوى   دختران آدم ـ به تو داده است !عَمّار بن یاسر  رحمه ‏الله برخاست و گفت : اى   رسول خدا ، آیا به من اجازه مى  ‏دهى   این گردن بند را بخرم ؟پیامبر  صلى  ‏الله‏ علیه ‏و‏آله فرمود : آن را بخر اى   عَمّار ، اگر جنّ و اِنس با تو در آن شریک شوند ،خدا به آتش عذابشان نکند .عمّار گفت : اى  اَعرابى   ، این گردن بند را به چه مى  ‏فروشى   ؟اعرابى   گفت : به یک شکم نان و گوشت ، و یک بُرد یمانى   که بپوشاندم و در آن براى   پروردگارم نماز گزارم ، و دینارى   که مرا به خانواده‏ ام برساند .عمّار سهمش را که پیامبر از خیبر به او داده بود بطور کامل فروخته بود ، گفت :[ گردن بند را مى  ‏خرم ] به بهاى   ۲۰ دینار و ۲۰۰ درهم ، و یک بُرد یمانى   ، و مَرکبم ـ که تو را به اهلت رساند ـ و یک وعده غذایى   نان گندم و گوشت .اَعرابى  گفت : اى   مرد ، چقدر در بخشش مال سخاوتمندى   !عمّار بشتاب او را با خود بُرد و آنچه را به او قول داده بود ، به طور کامل ، پرداخت .اَعرابى   [ پس از آن ] نزد پیامبر برگشت ، رسول خدا از او پرسید : آیا سیر و پوشانده شدى   ؟ اعرابى  پاسخ داد : آرى   ، و بى  ‏نیاز شدم ، پدر و مادرم به فدایت …»[۱۴] .عمّارِ یاسر ـ به جهت معرفتش به منزلتِ اهل بیت ـ ارزش این هدیه را مى  ‏شناسد .امّا اَعرابى   به جز پُر ساختن شکم و پوشش بدن ، ارزشى   براى   آن نمى  ‏یابد . و چون آنچه را عَمّار وعده کرد به او داد شادمان مى  ‏شود ، و نمى  ‏داند چه زیانى   [ بزرگى   ] کرده است و چه دستاورد [ سترگى   ] براى   دیگرى   حاصل شده است .این است معرفت [ به اهل بیت ] و بس است [ همچون ] عمّارى   براى   شناخت چُنان جایگاهى   .بنابراین ، تمرکز بر بُعد معنوى   و روشن شدن مفاهیم الهى   ـ آن گونه که هست ـ براى ما اُفق‏هاى  زیادى   را مى  ‏گشاید ، و در پرتو آن مى  ‏توانیم معناى   اِسراء و معراج رابشناسیم ، و سخن گفتن خدا با موسى   را درک کنیم ، و پاسخ گفتن پیامبر را از قبر برکسى   که به او سلام مى  ‏دهد دریابیم ،و جواب دادن ائمّه  علیهم ‏السلام را آن گاه که مخاطبشان مى  سازیم بفهمیم ؛ زیرا مرگ از دیدگاه الهى   حیاتِ دائم است نه فناء و نابودى   . وجودو هستى   است نه عدم و نیستى   بدان جهت که خداى   بزرگ ، مرگ و زندگى   را با هم آفرید :« تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَهُوَ عَلَى   کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ * الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً »[۱۵] ؛«خجسته است آن [ خدایى   ] که فرمان روایى   به دست اوست ، و او بر هرچیزى   تواناست ؛ او کسى   است که مرگ و حیات را آفرید تا بیازماید کدامتان عمل نیک‏تر [ و استوارتر در حیطه استعداد خود ] دارید» .اگر مرگ حیات است ، وجه شبه میان آن و حیاتِ دنیوى   چیست ؟ آیا معقول است که شخصى   بى  ‏آنکه حرف بزند یا بخورد یا بیاشامد و … زنده باشد ؟لازم است این امور مطرح گردد و در اطراف آن بحث شود ، اما به راستى   جاى  تأسُّف است که در اینجا گروه‏ هایى   از امّت ، عمق این افکار را درک نمى  ‏کنند و باپیامبر  صلى  ‏الله ‏علیه ‏و‏آله و امامان  علیهم‏ السلام چون مردمانِ عادى   ، به دور از مَلَکات [ و داشته  هاى ]معنوى  الهى   ، برخورد مى  ‏کنند !از این رو مى  ‏بینى   که ـ به عنوان مثال ـ ابوبکر ، حقیقت آیه تطهیر را در نمى  ‏یابد ، با
صدّیقه فاطمه زهرا  علیهاالسلام آن‏گونه که با کمترین زن مسلمان برخورد مى  ‏کند ، معامله مى  ‏کند ؛ و این عمل او ، مخالفِ صریح قرآن مجید و شریعت رسول امین مى  ‏باشد .بارى   ، عدمِ فهم و درک آنان از این ویژگى  ‏هاى   الهى   ، گاه به معرفتِ اندک نسبت به مکانت و منزلت این بندگان مخلَص برمى  ‏گردد ، و گاه ـ افزون بر این ـ به جهت مطامع شخصى   است ؛ و این دومى   ، به حقیقت و آنچه به وقوع پیوسته ، نزدیک‏تر است .
[۱] .  سوره توبه ۹ ، آیه ۲۵ .
[۲] .  سوره بقره ۲ ، آیه ۲۴۹ .
[۳] .  سوره اسراء ۱۷ ، آیه ۶۲ .
[۴] .  سوره ص ۳۸ ، آیه ۸۲ و۸۳ .
[۵] .  «مُخْلَص» از «مُخْلِص» متمایز است :مُخلِص کسى   است که در عمل اخلاص مى  ‏ورزد و سعى   مى  ‏کند هر حرکت و رفتار و گفتارش تنها براى  خدا باشد ، و ریا و نفاق و هر آنچه را خدا نمى  ‏پسندد در آن راه نیابد ؛ از این‏رو ، انسان با ایمانِ مُخلِص ،در مسیر و نردبان اخلاص قرار دارد و از خطرها ایمن نمى  ‏باشد ؛ اخلاص مراتبى   دارد و به میزان اخلاص درجه شخصِ مُخلِص متفاوت مى  ‏شود .لیکن مُخْلَص ـ که در توصیف پیامبران خدا آمده و از ویژگى  ‏هاى   ممتاز آنهاست ـ به معناى   گزینش بنده از سوى   خداست ، و بدان معناست که بنده همه مراحل اخلاص را سپرى   ساخته و به درجه مصونیّت از خطا دست یافته است ، به گونه ‏اى   که زمام نفس خویش را در دست دارد و هیچ انس و جن و شیطانى   نمى  ‏تواند او را بفریبد ؛ و به دیگر سخن ، مُخْلَص ، کسى   است که از همه آزمون‏ها به توفیق الهى   سربلند بیرون آمده و در فتنه‏ ها نلغزیده است . بارى   ، اِخلاص یک وظیفه است که مؤمن مُخلِص باید در پیش گیرد ؛ و «مُخْلَص» ، رُتبه و مقام و منزلتى   بس متعالى   است ـ که در پى   مجاهدت‏ ها و مراقبت‏هاى   ویژه و تلاش علمى   و عملى   و صعود بر فراز ایمان ـ نصیب برخى   از پیشتازانِ خداجوى   مى  ‏گردد و آنان را بندگان برگزیده خدا مى  ‏سازد م .
[۶] .  سوره بقره ۲ ، آیه ۱۴۳ .
[۷] .  سوره توبه ۹ ، آیه ۱۰۵ .
[۸] .  سوره رعد ۱۳ ، آیه ۴۳ .
[۹] .  سوره نساء ۴ ، آیه ۶۴ .
[۱۰] .  فتح البارى   ۶ : ۱۵۵ .
ابن حجر مى  ‏گوید  طحاوى   در شرح معانى   الآثار ۱ : ۴۶ ، و طبرانى   در المعجم الکبیر ۲۴ : ۱۵۱ ، حدیث۳۹۰ ، و حاکم ، و بیهقى   در «دلائل النبوّه» ، از اسماء بنت عُمَیس روایت کرده‏ اند که : چون پیامبر سر بر زانوى   على   گذاشت وخوابید و نماز عصر از او فوت شد ، آن حضرت دعا کرد ، پس خورشید بازگشت تا اینکه على   نماز گزارد ، آن گاه غروب نمود .سپس مى  ‏افزاید : این که ابن جوزى   این حدیث را در موضوعات و جزو احادیث ساختگى   آورده ، خطا و اشتباه است ، و نیز ابن تیمیه در کتاب «الردّ على   الروافض» .براى   آگاهى   بیشتر مراجعه به کتاب سودمند مرحوم شیخ محمّد باقر محمودى  بسیار بجاست : «کشف الرمس عن حدیث رد الشمس» ، تألیف : العلاّمه الشیخ محمّد باقر المحمودى    رحمه‏الله ، ط ۱ ، مؤسسة المعارف الاسلامیّة ، ۱۴۱۹ ه . ق .
[۱۱] .  صحیح بخارى   ۵ : ۱۴۶ و۱۹۹ و۲۲۲ کتاب التفسیر ، و جلد ۶ : ۱۰۳ (کتاب فضائل القرآن) ؛ مسنداحمد ۳ : ۴۵۰ ، جلد ۴ : ۲۱۱ ؛ سنن ابى   داود ۱ : ۳۲۸ ، حدیث ۱۴۵۸ ؛ سنن نسائى   (المجتبى  ) ۲ : ۱۳۹ ؛ صحیح ابن حبان ۳ : ۵۶ ؛ المعجم الکبیر ۲۲ : ۳۰۳ ؛ سنن ترمذى   ۴ : ۲۳۱ ، حدیث ۳۰۳۶ ؛ مستدرک حاکم ۱ : ۵۵۸ ؛ السنن الکبرى   (بیهقى  ) ۲ : ۲۷۶ .
[۱۲] .  سوره انفال ۸ ، آیه ۲۴ .
[۱۳] .  الآحاد والمثانى   ۴ : ۱۱۵ ؛ المعجم الکبیر ۴ : ۸۷ ؛ مستدرک حاکم ۲ : ۱۸ .
[۱۴] .  بشارة المصطفى   : ۲۱۹ ؛ و به نقل از آن در بحار الأنوار ۴۳ : ۵۷ .
[۱۵] .  سوره ملک ۶۷ ، آیه ۲ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


1 × شش =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>