شواهدى بر کنار گذاشتن حدیث ازسوى خلفا – جُستارى در تاریخ حدیث

شواهدى بر کنار گذاشتن حدیث ازسوى خلفا – جُستارى در تاریخ حدیث

در پى ِ آنیم تا روشن سازیم که خلفا ، تحت تأثیر اطرافیان خود ، و پیروان مکتب رأى  و اجتهاد ، بازگشتى  به میراثِ [جاهلى  ] گذشته داشتند و این عقبْ‏ گرد ، بر حدیث و سنّت پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  اثرى  منفى  داشت . شواهدِ خود را بر این نظر ، وا مى ‏کاویم .

به کارگیرى  دوباره حافظه و نَسَب !

معروف است که عرب در حفظ اَشعار و کارهاى  نیک خود ، بر حافظه ‏اش تکیه مى ‏کرد و از تدوین روى  مى ‏گرداند و بر آن اعتماد نداشت . از این رو بخش زیادى  ا زقصیده ‏هاشان دربر دارنده زبان و فرهنگ و جنگ و صلح و … آنهاست ، و در مقابل چیزى  از خطبه ‏ها [ نگاشته ‏شان ] و … را نمى ‏بینیم که با شعرشان برابرى  کند . این ، بدان جهت است که شعر به آسانى  حفظ مى ‏شود ، به عکسِ خطبه ‏ها که حفظ آن دشوار مى ‏باشد و از آنجا که تدوین نشده ، بیشتر آنها تباه گشته و جز اندکى  به مانرسیده است .مى ‏بینیم که ابوبکر از عالمان به اَنساب عرب شمرده مى ‏شود ؛ زیرا عایشه از وى روایت مى ‏کند که : او داناترین قریش به اَنساب آنهاست .[۱]

ابن اسحاق در السیرة الکبرى  مى ‏نویسد :ابوبکر داناترین نَسَب‏دان قریش بود وآگاه‏ترین آنها نسبت به خیر و شر[ گذشته ] شان .[۲]از پیامدهاى  دانش نسب ‏شناسى  ، دشنام‏گویى  است ؛ زیرا این علم را براى فخر فروشى  و بیانِ کاستى ‏هاى  دیگران مى ‏آموختند .ابن عَبْد ربّه مى ‏گوید :ابوبکر بسیار نَسَب مى ‏دانست ، سعید بن مُسَیَّب آگاهى  زیادى  به نَسَب‏هاداشت ، مردى  به او گفت : مى ‏خواهم نَسَب را به من بیاموزانى  . سعیدگفت : [ چنین نیست بلکه ] مى ‏خواهى  مردم را دشنام دهى  .[۳]به همین جهت ، قریش هنگامى  که اشعارِ هجوآمیز حَسّان بن ثابت ـ وعیب‏گویى ‏هاى  او را ـ مى ‏شنیدند ، گاه مى ‏پنداشت مایه آن اشعار از ابوبکر است ، وچون درمى ‏یافت که شاعرِ آن حسّان است مى ‏دانستند که آنها به کمک حافظه ابوبکرنسبت به انساب و احاطه او به اَیّام [ و تاریخ عرب ] سروده شده است .ابو الفَرَج مى ‏گوید :چون براى  قریش شعر حسّان خوانده مى ‏شد ، مى ‏گفتند : در این ناسزاگویى  ، ابن ابى  قحافه دست دارد .[۴]ابن عساکر از مِقْدام نقل مى ‏کند که گفت :وکان أبوبکر سبّاباً ؛ ابوبکر بسیار دشنام ‏گو بود .[۵]ابن حَجَر هَیْتَمى ّ در الصواعق مى ‏نویسد :ابوبکر بسیار دشنام‏ گو یا بسیار نَسَب دان بود .[۶]شاید یکى  از انگیزه‏ هاى  نهى ِ پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  از وقت گذاشتن در یادگیرى  اَنساب ،درگیرى ‏ها و ادعاهاى  گزافى  بود که از آن پدید مى ‏آمد و این خود ، برخلافِ اخلاق اسلامى  و انسانى  مى ‏باشد .پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  از کنارِ گروهى  گذشتند که نزد مردى  جمع آمده بودند ومى ‏گفتند : او عالِم است . پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  پرسید :علمش چیست ؟ گفتند : عالم به اَنساب عرب است !پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  فرمود : هذا علمٌ لا یَضُرّ مَن جَهِلَه ؛ این علمى  است که ندانستن آن به شخص زیان نمى ‏رساند .[۷]مى ‏خواهیم بگوییم که : ابوبکر حتّى  پس از اسلام تحت تأثیر میراث جاهلیّت عرب بود .ابن عَبْد ربّه اَندُلسى  ، از عِکْرمه ، از ابن عبّاس ، از حضرت على   علیه ‏السلام روایت مى ‏کندکه فرمود :چون خدا به رسولش فرمان داد که خویشتن را بر قبایل عرب بنمایاند ،یک بار [ براى  این کار ] با ایشان همراه شدیم تا به یکى  از مجالس عرب راه جُستیم . ابوبکر پیش افتاد و سلام کرد … و گفت : این قوم از چه کسانى ‏اند ؟گفتند : از [ قبیله ] رَبیعَه .پرسید : از کدام مردم ربیعه‏ اید ؟ از مهتران آنهایید یا از دونْ‏مایگانشان ؟گفتند : از مِهتران آنها .پرسید : کدامین مِهتران ؟گفتند : ذُهل [ و طائفه ] اکبر .پرسید : آیا عَوْف بن محلّم ـ که درباره ‏اش گویند : در وادى  عوف[ شخص ] آزادى  نیست ـ از شماست ؟گفتند : نه .پرسید : جَسّاس بن مُرّه (حامى  شرف و مانع [ آزار ] همسایه) از شماست ؟گفتند : نه .پرسید : دایى ‏هاى  پادشاهان کِنْدِه از شمایند ؟گفتند : نه .پرسید : دامادان ملوک لَخْم از شمایند ؟گفتند : نه .ابوبکر گفت : پس شما ذُهل اکبر نیستید ، ذُهل اصغرید !غلامى  از شَیْبان که تازه مو بر صورتش رُسته بود و دغفل نام داشت ،برخاست و گفت : … اى  مرد ، از ما پرسیدى  تو را باخبر ساختیم و چیزى را کتمان نکردیم ، تو از چه کسانى  ؟ابوبکر گفت : از قریش .گفت : مرحبا ، مرحبا ! اهل شرف و ریاست ! از کدامین قریشى  ؟ابوبکر پاسخ داد : از فرزندان تیم بن مُرّه .گفت : واللّه‏ ، تیرانداز را بر نحرگاه مسلط ساختى  [ او را درست ، سوى هدف بُردى  ] ! آیا قُصَى ّ بن کلاب که قبایل را گردآورد و مُجَمِّع نامیده شد ، از شماست ؟ابوبکر گفت : نه .پرسید : آیا هاشم که با آبگوشت قومش را گرامى  داشت درحالى  که رجال مکّه لاغر و زار بودند ، از شماست ؟ ابوبکر پاسخ داد : نه . پرسید : آیا شَیْبةُ الحَمْد ، عبدالمطّلب ، که به پرندگان آسمان غذا مى ‏داد وصورتش چون ماه در شبِ تار مى ‏درخشید ، از شماست ؟گفت : نه .پرسید : آیا از کسانى  هستى  که مردم را مى ‏کوچ اند ؟گفت : نه .پرسید : آیا از اهل سِقایَه [ کسانى  که به مردم آب مى ‏آشاماندند ] مى ‏باشى  ؟پس ابوبکر زمامِ ناقه را کشید و سوى  رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  بازگشت …[۸]رفتار ابوبکر را هنگام دعوت به اسلام بنگر ! بهتر نبود که بر آنان شهادتین و اخلاق اسلامى  و از این دست مطالب را به نرمى  ، عرضه کند تا اینکه در نَسَب بر آنان چیرگى بجوید و به شخصیت آنها با چشم حقارت نگاه کند که در نتیجه از پذیرش دین جدیددور شوند ؟با این پیشینه ، طبیعى  بود که این آماس کهنه در سقیفه بنى  ساعده سرباز کند ومعیارهاى  موروثى  را مطرح سازد ، نه موازین الهى  را که اسلام بر زبان پیامبر رحمت ،حضرت محمّد  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  آورد .ابوبکر در خطبه‏ اش در روز سقیفه گفت :اى  مردم ، ما مهاجران از نظر [ گرایش به ] اسلام ، نخستینیم و به لحاظ تبار ، گرامى ‏ترین آنها و از نظر خانه ، متوسط‏ترین آنان و از نظر چهره وآب‏رو ، نیکوترینشان و از نظر نسل ، بیشترین و از نظر خویشاوندى  به رسول خدا ، نزدیک‏ترین کسان …  .[۹]ابوبکر براى  خلافت به عواملى  نظیر نیک نژادى  و آبرومندى  (یا زیبایى ) و … احتجاج مى ‏کند ، و اینها ، امورى ‏اند که از نظر آفریدگار متعال ارتباطى  به خلافت وسزاوار بودن به آن ، ندارند .پوشیده نیست که حضرت على   علیه ‏السلام نیز آن‏گاه که خودگزینانِ سقیفه را به عملکردهاشان یادآور مى ‏شدند ، به همین برخوردها و روى ‏کردهاى  سر زده از ایشان ملزمشان مى ‏ساختند .این خصلت در ابوبکر بود حتّى  در دوران خلافتش ؛ زمانى  که خالد بن ولید از«عَیْنُ التَّمْر» کودکانى  را آورد ، ابوبکر از اَنسابِ آنان پرسید ، هر کدام از آنها به میزان آگاهى ‏شان او را باخبر ساختند .[۱۰] عنایت عربِ شبه جزیره به حِفْظْ و دورى  گزیدن از نوشتن ، از جمله انگیزه‏ هاى  اساسى ِ ابوبکر در سوزاندنِ مجموعه حدیثى ‏اش مى ‏باشد . وى  مردم را واداشت که منع او را نسبت به نقل حدیث و تدوین حدیث رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  بپذیرند ، اگرچه مخالفِ قرآن و سنّت پیامبر باشد .این منع ، تأثیر بزرگى  بر سنّت نبوى  ـ که مدّت زیادى  نانوشته ماند ـ بر جاى گذاشت و زمینه مناسبى  براى  نسبت دادنِ احادیث ساختگى  فراهم آمد که از آن جمله است : نهى ِ پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  از تدوین حدیثِ !همه اینها در راستاى  درست جلوه دادنِ خطاى  ابوبکر در منع تدوین حدیث واندیشه‏ هایى  که او و هم ‏فکرانش درباره حفظ حدیث و کراهت تدوین آن ، داشتندصورت گرفت . یکى  از صحابه ، به یکى  از تابعین گفت : «اُحْفُظوا کما کنّا نَحْفظ» ؛[۱۱]چنان که ما احادیث را حفظ مى ‏کردیم شما نیز حفظ کنید .
[ اى  پدر ] … آن‏گاه که رفتى  … مردمانى کینه‏ هاى ِ خویش را بر ما آشکار کردند …

حضرت زهرا  علیهاالسلام

دیدگاه خلفا نسبت به جانشینى  پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  و پیشوایى  مردم نگاه به خلافت و امامت در صدر اسلام ، گوناگون بود . زمانى  آن را با بیعت و گاهى با شورا و یک بار هم به اجماعِ اهل حلّ و عقد ، آن هم با هیچ انگارى ِ سفارش پیامبر صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  و تنها در راستاى ِ کودتاى ِ سقیفه برپا مى داشتند .شرایط تغییر کرد . بعضى  تصریح کردند که : خلافت با بیعتِ دو شخص یا یک نفرمنعقد مى ‏شود با این استدلال که عمر [ یعنى  شخص واحد ] با ابوبکر بیعت کرد . این ندیشه تا آنجا پیش رفت که بعضى  با صراحت گفتند : خلافت براى  هر کسى  که چیره شود و با شمشیر و زور سلطه یابد ، فراهم مى ‏آید …  !و [ البته ] دیگر نظراتى  که از بیعتِ با ابوبکر زاییده شد ، مانندِ نوشته شدن خلافتِ عمر از سوى ِ عثمان و اقرار ابوبکر به آن ، و شکل ‏گیرى  شوراى ِ عمر و …پس ناگزیر مى ‏بایست براى  تصحیح این بیعت‏ها برون رفتى  ایجاد شود ! از اینجابود که آراى  آشفته پدید آمد و تا امروز بر شرعى  بودن و شکل حکومت اسلامى  ،تأثیر نهاد .لیکن استدلال به کثرت ـ از نظر عقل و نقل ـ نادرست است ؛ زیرا اگر کثرت دلیل صحت باشد ، کفّار بر حق‏اند چون در صدر اسلام تعدادشان از مؤمنان زیادتر بود ، ودر بیشتر زمان‏ها چنین است ، حتّى  قرآن تصریح مى ‏کند که کَثْرَتِ کافران در برابر کمى ِمؤمنان سودى  نمى ‏بخشد :« کَمْ مِن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ » ؛[۱۲]چه بسا گروه اندکى  [ از مؤمنان ] که به خواست خدا ، بر گروه زیادى  [ ازکافران ] غلبه مى ‏یابند و خدا با صابران و شکیبایان است .« وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِى  الأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ » ؛[۱۳]اگر بیشتر کسانى  را که در زمین‏ اند پیروى  کنى  ، تو را از راه خدا گمراه مى ‏کنند .« وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِى َ الشَّکُورُ » ؛ [ ۱۴]اندکى  از بندگان من شکرگزارند .« وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ » ؛[۱۵]لیکن اکثر مردم نمى ‏دانند .بنابراین ، نمى ‏توان معیار کثرت و قلّت را به عنوان دلیلى  بر این مطلب قرار داد .در موردِ اتفاق اهل حلّ و عقد نیز چنین است . این کار از نظر شرع و عقل مردودمى ‏باشد .رسول اکرم  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  یا بیعت را به مردم وانهاد یا کسى  را به عنوان خلیفه و جانشین تعیین کرد . اگر آن را به مردم و انهاده ، پس چرا ابوبکر ـ برخلاف سنّت پیامبر ـ عمر رابه عنوان جانشین خود تعیین مى ‏کند ؟ و اگر پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  براى  خود جانشینى  گزیده ،چگونه گفته مى ‏شود آن حضرت امر را به مردم واگذاشت تا خودشان [ خلیفه را ]انتخاب کنند ؟درباره عمر هم چنین است ؛ زیرا اگر وى  به اصل شورا ایمان دارد ، چرا قول صحابه را ـ آن گاه که نظرشان را درباره تدوین حدیث ارائه دادند ـ نپذیرفت ؟[۱۶]چگونه عمر مى ‏گوید : اگر اَبُو عُبَیده بن جَرّاح زنده بود او را جانشین خودمى ‏ساختم و ولایتِ مسلمانان را به او مى ‏دادم … اگر مَعاذ بن جَبَل بود ، او را خلیفه قرار مى ‏دادم … اگر خالد بن وَلید بود او را سرپرست مردم مى ‏ساختم[۱۷] … اگر سالم مولى  اَبى  حُذَیْفِه زنده بود او را به عنوان خلیفه و جانشین خود برمى ‏گزیدم .[۱۸]چگونه مى ‏توانیم این آشفتگى  را نزد خلفاى  صدر اسلام بفهمیم ؟این سخن عمر که : «اگر سالم مولى  ابى  حذیفه زنده بود …» با سیاست او نسبت به موالى  هماهنگى  ندارد ؛ چنان که با احتجاج اهل سنّت به اینکه امامان از قریش‏ اند ـ وقریش از سایر عرب به جهت نزدیک بودن به پیامبر ، برترند ـ نمى ‏سازد !و یا این سخن عمر که : «اگر معاذ بن جَبَل بود …» نیز با اندیشه و سیاست او درباره انصار در تضادّ است .اگر خلافت نزد پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  مهم نبود ، پس چرا ابوبکر مى ‏گوید : «کاش درباره خلافت از پیامبر مى ‏پرسیدم که آیا براى  انصار در آن بهره ‏اى  است ؟»کسى  که در سخن امام على   علیه ‏السلام و خطبه حضرت زهرا  علیهاالسلام ـ که هر دو ازاستوانه‏ هاى  متعبّدان ‏اند و با اجتهاد به رأى  و مصلحت در ستیزند ـ نیک بنگرد ،درمى ‏یابد که شرایطِ زمانى  به اختلافِ موضع‏گیرى ‏ها و دیدگاه‏ ها دامن زد و به پى ‏ریزى  بنیانى  نو نزد صحابه انجامید آن هم به جهت مصلحتى  خیالى  یا عدم درک صحیح از شرایط آینده .حضرت زهرا  علیهاالسلام درخطبه‏اش مى ‏خواهد برامامت اهل‏بیت  علیهم ‏السلام وسزاوارتر بودن حضرت على   علیه‏ السلام به خلافت از دیگران ، تأکید ورزد ؛ زیرا پس از حمد و ثناى  خدا وبزرگ‏داشتِ پدر خویش حضرت محمّد  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  ، به ستایش حضرت على   علیه ‏السلام لب گشودو مردم را به جایگاه وى  در اسلام یاد آور شد با تأکید بر اینکه اهل بیت  علیهم ‏السلام اند که وسیله خلق خدا و برگزیدگان او و حجّت او میان مردم ، و وارثانِ انبیایند .بهره گذرانِ آنان را [ از دنیا ] به یادشان آورد و اینکه به نیاکان و شرایطِ [ جاهلیّت ]بازگشتند و خلافت را به غیر اهلش سپردند ، و در فتنه فرو افتادند . انگیزه‏ هایى  را یادآورشان شد که آنان را به ترکِ کتاب و سنّت فراخواند و اصول اسلامى  را درجانشینى پیامبر زیر پا نهادند .در سخن آن حضرت آمده است :وأنتم فی رفاهیّة من العَیْش وادعون فاکِهون آمِنُونَ … ؛[۱۹]شما در آن روزگار در آسایش بودید و در شادى  و امنیت به سر مى ‏بُردید .حضرت فاطمه  علیهاالسلام در این سخن به خواسته ‏هاى نفسانى  آنها اشاره مى ‏کند و اینکه آنان مصالحشان را برمصلحت اسلام ترجیح دادند …گویا به ابوبکر ـ و دیگران ـ یادآور مى ‏شوند که گاه به «عریش» پناه مى ‏برد و زمانى در روز اُحُد مى ‏گریزد ،[۲۰] و در جنگ حُنین و خیبر[۲۱] ـ مانند دیگر مسلمانان ـ شکست خورد ، و از لشکر اُسامه تخلّف ورزید … و کار عمر نیز در اُحُد همین‏گونه بود …[۲۲]حضرت فاطمه  علیهاالسلام ـ در ادامه ـ مى ‏گوید :تَتَرَبَّصون بِنا الدوائر وتتوکَّفونَ الأخبار … ؛[۲۳]شما منتظر بودید که حوادث ناگوار به ما رسد و اَخبار آن را انتظارمى ‏کشیدید .این سخن حضرت فاطمه  علیهاالسلام صراحت دارد بر اینکه آنان علیه خاندان هاشمى توطئه کردند و روایات خلافت حضرت على   علیه ‏السلام را پشت ‏سرشان انداختند ، و شیفته افکارِ خود در برابر «اُولى  الأمر» گشتند !حضرت فاطمه  علیهاالسلام در فرازى  دیگر مى ‏فرماید :فَوَسَمْتُم غیرَ إبلِکُم وَوَرَدْتُم غیرَ مَشربِکُم .هذا ، والعهدُ قریب والکَلْمُ رَحیب والجَرْحُ لمّا یَنْدَمِل والرسول لَمّا یَقْبُر ؛إبتداراً زَعَمْتُم خوف الفتنة « أَلاَ فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِیطَةٌبِالْکَافِرِینَ »[۲۴] …  ؛[۲۵]شما شتر غیر خودتان را نشان کردید و به غیر آبشخورتان پا گذاشتید .این کار ، در حالى  صورت گرفت که زمان به عهد پیامبر نزدیک بود و زخمِ بزرگِ فقدان آن حضرت به هم نیامده بود وجسد پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  در قبر تازه بود.به بهانه جلوگیرى  از شکل‏ گیرى ِ فتنه ـ با پیش دستى  ـ آشوب کردید ! «بدانیدکه آنان [ خود ] در فتنه فرو افتادند و دوزخ بر کافران احاطه دارد» .این سخن ، یعنى  آنان در فتنه غرق شدند و به [ فرهنگ ] پدرانِ [ خود ] بازگشتند وجاهلیت نخستین را پیش گرفتند و این سخن تفسیر سخن خداى  متعال است :« أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى  أَعْقَابِکُمْ » ؛[۲۶]آیا اگر محمّد درگذرد یا کشته شود شما به آیین پیشینیانتان بازمى ‏گردید ؟حضرت زهرا  علیهاالسلام سخن را به زنان مهاجر و اَنصار متوجه مى ‏سازند ، مى ‏فرماید :أما لَعَمْر اللّه‏ لقد لَقِحَت فَنَظِرَةٌ رَیْثَما تُحْلَب ، ثُمَّ احْتَلِبُوا طِلاعَ القَعْب دَماًعبیطاً . هنالک یَخْسَرُ المبطلون ویعرفُ التالونَ غِبَّ ما أَسَّسَ الأوّلون ، ثُمّ طیبوا عن أنفسکم وأبشِروا بسیفٍ صارم وبِهَرْجٍ شامل واستبداد مِنَ الظالمین یَدَعْ فَیْئَکم زهیداً وجَمْعَکم حصیداً ، فیاحَسرةً علیکم …  ؛[۲۷]به خدا سوگند ، این اندیشه‏ هاتان بارور شد ، پس منتظر باشید تا بزاید ،آن‏گاه به جاى  شیر ، خون مى ‏دوشید ! در آن هنگام باطل گرایان زیان مى ‏بینند و آیندگان آنچه را پیشینیان بنا نهادند درمى ‏یابند ، پس خودتان راآرامش بخشید و به شمشیر برّان و هرج و مرج عمومى  و حکومت خودکامگان بشارت دهید که بهره ‏تان را اندک سازند و درآمدهاتان رابچاپند ! واى  بر شما …شاید این سخن حضرت فاطمه  علیهاالسلام که مى ‏گوید : «یعرف التالون غِبَّ ما أَسَّسَ الأوّلون» (آیندگان آنچه را اَوَّلى ‏ها بنا نهاده‏اند بشناسند) در آنچه ما در صدد بیانش هستیم بسیار صریح باشد ؛ اینکه آنان از خلال دیدگاه‏ها و موضع‏گیرى ‏ها ، براى  خوداصول تراشیدند و به همین جهت اصولِ اسلامى  را به دور افکندند .این بنیانِ نو ، مصیبت‏ها به بار آورد و در همه زمینه‏ ها تأثیر گذاشت از جمله درحدیث و سنّت پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  [ زیرا ] بخش زیادى  از آن دو نابود شد و یا تغییر یافت . این بحران به تدریج آشکار شد و خرابى  آن به حدّى  رسید که جدا سازى  حدیثِ درست از نادرست سخت شد .این است که امام على   علیه‏ السلام ـ در خطبه شقشقیه ـ مى ‏فرماید :فَمُنِى َ الناسُ ـ لعَمْرُ اللّه‏ ـ بخَبْطٍ وشِمَاسٍ ، وتَلَوُّنٍ واعتراضٍ … ؛به خدا که مردم چونان گرفتار شدند که کسى  بر اسب سرکش نشیند و آن چهارپا به پهناى  راه رَوَد و راه راست را نبیند .[۲۸]آنان در آن روز ـ در بیانِ قرآن ـ به «اعقابشان» بازگشتند و منطق جاهلیت را پى  گرفتند ، یکى ‏شان مى ‏گفت : «ماییم اهل عزّت و شرف !» و دیگرى  پاسخ مى ‏داد : «در پادشاهى  محمّد چه کسى  با ما مى ‏ستیزد در حالى  که ما یاران و عشیره اوییم !» .آنان ، در سقیفه ، کتاب و سنّت را وانهادند و رأى  [ و نظر خودشان را به عنوان ملاک ] برگرفتند .حزب قریش از اندیشه جاهلیت براى  تطبیق خلافت و حکومت استفاده کرد لذامى ‏بینیم نزاع در این است که آیا اَنصار شایسته خلافت ‏اند یا مهاجرین ؟ و البته ملاک‏هاى  اسلامى  (مانند علم ، تقوا و ..) در این حرف‏ها جایى  ندارد !بنابراین ، مسئله فدک این است که آن تنها یک میراث و بخشش ـ آن هم در اندازه یک مسئله شرعى ِ اختلافى  ـ نیست که در آن تردیدى  باشد ؛ زیرا قریش از آن خلافت را مى ‏خواست و سردمداران قریش هرچند گاه یک بار بر ، پُست‏هایى  که پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  به این و آن وامى ‏گذارْد ، اعتراض مى ‏کردند .پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  درباره کسانى  که در فرماندهى  اُسامه شک کردند فرمود :به من خبر رسیده که عده‏ اى  درباره فرماندهى  اُسامه حرف‏ هایى  مى ‏زنند !جاى  شگفتى  نیست ، درباره پدرش [ نیز ] سخنانى  بر زبان آوردند ! پدراُسامه فردى  سزاوارِ آن فرماندهى  بود . اُسامه نیز شایستگى  دارد ، پس لشکر اُسامه را تجهیز کنید [ و به آن بپیوندید ] .[۲۹]عمر بن خطّاب اعتراف مى ‏کند به اینکه رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  خواست به اسم جانشین خود تصریح کند ، اما وى  ـ با تجاهل به اینکه وى  بارها به آن تصریح کرده ـ او را از این کار بازداشت .[۳۰]پس فدک به نظر حضرت زهرا  علیهاالسلام مسئله اسلام و جاهلیت است اگرچه درنخستین نگاه ، یک پدیده اقتصادى  به نظر آید .
[۱] .  الأنساب سمعانى  ۱ : ۲۲ .
[۲] .  السیر والمغازى  : ۱۴۰ ؛ و بنگرید به ، الأنساب سمعانى  ۱ : ۲۲ حدیث ۱۱ ؛ التبیین فی أنساب القرشیّین : ۲۰۹ .
[۳] .  العقد الفرید ۳ : ۲۸۰ .
[۴] .  الأغانى  ۴ : ۱۳۹ .
[۵] .  عمدة التحقیق : ۳۵ چاپ دار الندوة الإسلامیّه .
[۶] .  الصواعق المحرقه : ۴۳ ؛ تاریخ الخلفاء : ۳۷ .
[۷] .  جامع بیان العلم وفضله ۲ : ۲۹ ؛ احیاء علوم الدین ۱ : ۴۳ ؛ الأنساب سمعانى  ۱ : ۲۲ ، حدیث ۱۲ـ ۱۳ ؛ اتحاف السادة المتقین ۱ : ۲۲۴ ؛ کنز العمّال ۱۰ : ۲۸۰ ، حدیث ۲۹۴۴۳ .
[۸] .  العقد الفرید ۳ : ۲۸۰ ـ ۲۸۱ ؛ الأنساب سمعانى  ۱ : ۳۷ ـ ۳۸ .
[۹] .  العقد الفرید ۵ : ۱۲ .
[۱۰] .  الأغانى  ۴ : ۵ .
[۱۱] .  قوت القلوب ۱ : ۱۵۹ .
[۱۲] .  سوره بقره ۲ آیه ۲۴۹ .
[۱۳] .  سوره انعام ۶ آیه ۱۱۶ .
[۱۴] .  سوره سبأ ۳۴ آیه ۱۳ .
[۱۵] .  سوره اعراف ۷ آیه ۱۸۷ ؛ سوره یوسف (۱۲) آیه ۲۱ ؛ سوره روم (۳۰) آیه ۶ و … .
[۱۶] .  تقیید العلم : ۴۹ ؛ حجیّة السنّه : ۳۹۵ .
[۱۷] .  الإمامة والسیاسة ۱ : ۴۲ .
[۱۸] .  تاریخ طبرى  ۲ : ۵۸۰ ، حوادث سنه ۲۳ ه .
[۱۹] .  احتجاج طبرسى  ۱ : ۱۳۶ .
[۲۰] .  نگاه کنید به ، المستدرک على  الصحیحین ۳ : ۲۷ ؛ تفسیر ابن کثیر ۱ : ۶۵۴ ؛ شرح نهج البلاغه ۱۳ : ۲۹۳ .
[۲۱] .  نگاه کنید به ، تاریخ یعقوبى  ۲ : ۴۷ ؛ تاریخ طبرى  ۳ : ۹۳ ـ ۹۴ ؛ الکامل ۲ : ۲۱۹ .
[۲۲] .  المغازى  واقدى  ۱ : ۲۳۷ ؛ السیر والمغازى  (ابن اسحاق) : ۳۳۰ و۳۳۲ ؛ تاریخ طبرى  ۲ : ۶۶ .
[۲۳] .  احتجاج طبرسى  ۱ : ۱۳۶ .
[۲۴] .  سوره توبه ۹ آیه ۴۹ .
[۲۵] .  احتجاج طبرسى  ۱ : ۱۳۷ .
[۲۶] .  سوره آل عمران ۳ آیه ۱۴۴ .
[۲۷] .  احتجاج طبرسى  ۱ : ۱۴۹ .
[۲۸] .  نهج البلاغه : ۱۰ ، ترجمه مرحوم دکتر سید جعفر شهیدى  .
[۲۹] .  تاریخ طبرى  ۲ : ۴۳۱ ؛ الطبقات الکبرى  ۲ : ۳۴۹
[۳۰] .  شرح نهج البلاغه ۱۲ : ۲۰ ـ ۲۱ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


هفت − 2 =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>