یادآورى : در سخن تان به تعابیرى اشاره کردید که از سوى ما به کار رفت و بر شهادتِ پیامبر صلى الله علیه وآله گویا بود .مى گوییم :گزارشها تأکید دارند بر اینکه پیامبر صلى الله علیه وآله دست کم با زهر یک زن یهودى (ازساکنان خیبر) به شهادت رسید . از آن حضرت روایت شده که در بیمارى اش ـ که به رحلت او انجامید ـ با اشاره به این امر ، فرمود :فهذا أوان انقطاع أبهری ؛(۱) [ پیوسته این سَم ، مرا از پا درمى آورد ] اکنون ، زمان جدا شدنِ شاهرگ حیات است .
عترت چه کسانى اند ؟
[ در ضمن نامه و حرف هاتان ] گاه از عترت پرسیده اید [ و اینکه ] آیا آنان تنها اهل بیت اند ، نه زنان پیامبر ؟ یا شامل عموها و همسرانِ آن حضرت مى شوند ؟آیا عترت ، فرزندانِ حضرت فاطمه علیه السلام اند ؟ چرا تنها اینان عترت اند و فرزندان حَسَنَین علیهم االسلام و دیگر اولاد حضرت على علیه السلام در این حیطه در نمى آیند ؟!پاسخ تفصیل این موضوع ، به صدها صفحه نوشته نیاز دارد ؛ از این رو ، به نظرم آمد به ذکر عنوان هایى بسنده کنم که اشاره به مطلوب دارند (بى آنکه به شرح و بسط آنهابپردازم) با آگاهى بر اینکه کتابى دارم با عنوان أهل البیت فی آیة التطهیر و کتاب دیگرى با نام الغدیر والمعارضون که هر دو در پاسخ به این پرسش ، سهم دارند و امیداست برادران ، این دو کتاب را برایتان بفرستند .در هر حال ، مى گویم :اوّلاً : مقصود از اهل بیت علیهم السلام کسانى اند که آیه تطهیر آنها را در نظر دارد و برعصمت آنان گویاست :« إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً » ؛ (۲)همانا خدا خواست که پلیدى را از شما خاندان بزداید و پاک و پاکیزه تان سازد .چراکه رسول خدا صلى الله علیه وآله با حدیث کساء (که حدیثى معروف و ثابت است) ما رارهنمون ساخت بر اینکه اهل بیت ـ در این آیه ـ حضرت على و فاطمه و حسن وحسین علیهم السلام اند . (۳)پیامبر صلى الله علیه وآله عبّاس و فرزندانش و دیگر بنى هاشم را با آنان (على ، فاطمه ، حسن وحسین) تحتِ کساء درنیاورد و «اُمّ سَلَمَه» و «عائشه» و «زینب» را بازداشت از اینکه به زیر کساء درآیند و به اُمّ سَلَمَه فرمود : تو جزوِ همسرانِ من و اینان ، اهل بیت من هستند یا فرمود : تو بر خیر هستى و اینان اهل بیت مناند یا مانند این …به مصادر مراجعه کنید ، از گزارشها به دست مى آید که این حادثه ، بیش از یک بارتکرار شد …ثانیاً : مقصود از «اهل بیت» [ در اینجا ] اهل بیتِ نبوّت است ، نه اهل بیتِ سکونت ثالثاً : ورود آیه تطهیر در ضمن آیاتى که درباره زنان پیامبر سخن مى گوید ، به معناى دخولِ آنان در زمره اهل بیت نمى باشد ؛ در این زمینه چندین دلیل و شاهدوجود دارد ، مانند :الف) آن گاه که آیه کریمه به این مناسبت نازل شد ، پیامبر صلى الله علیه وآله نگذاشت همسرانشزیر عبا درآیند .ب) زن جزو اهلِ مرد هست [ امّا ] از اهل بیتِ او نیست . این سخن از زید بن اَرقم روایت شده است . (۴)ج) اینکه آیه تطهیر شامل زنان پیامبر بشود جز از خلالِ سیاقِ آیه به دست نمى آیدو این دلالت ، از ضعیف ترین دلالتها به شمار مى رود و هنگامى که دلالتِ دیگرى برخلافِ آن باشد ، از اعتبار مى افتد .د) سیاق آیه ، ابایى ندارد از اینکه مقصود از آن ، تنها اهل کساء باشد ؛ چراکه آیات در سیاق عام خودشان ، تنها پیامبر را مخاطب مى سازند و مى گویند :« یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِأَزْوَاجِکَ إِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَیْنَأُمَتِّعْکُنَّ وَأُسَرِّحْکُنَّ سَرَاحاً جَمِیلاً * وَإِن کُنتُنَ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَالاْخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنکُنَّ أَجْراً عَظِیماً » ؛(۵) اى پیامبر ، به همسرانت بگو : اگر زندگى دنیا و زرق و برقِ آن را مى خواهید ،بیایید تا [ از آن ] بهره مندتان کنم و به زیبایى شما را رها سازم .و اگر خواستار خدا و پیامبر و سراى آخرت هستید ،(۶) خدا براى نیکوکاران ازشما پاداشى بزرگ آماده ساخته است .سپس خداى متعال ـ و گویا به تقدیر ـ به پیامبر خطاب مى کند که به زنانت بگو :« یَا نِسَاءَ النَّبِى ِّ مَن یَأْتِ مِنکُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ وَکَانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً » ؛ (۷)اى زنان پیامبر ، هر کدام از شما که به زشتى آشکارى دست یازد ، عذابش دوچندان مى شود و این کار ، براى خدا آسان است .اى پیامبر ، به ایشان بگو :« وَمَن یَقْنُتْ مِنکُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحاً نُؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَیْنِ وَأَعْتَدْنَالَهَا رِزْقاً کَرِیماً » ؛ (۸)و هر کدام از شما که به فرمانِ خدا و رسولش تن دهد و کار نیک انجام دهد ،دو بار او را پاداش دهیم و برایش روزى شایستهاى آماده سازیم .و به ایشان بگو :« وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الأُولَى » ؛ (۹)و در خانه هاتان بمانید و چونان دورانِ جاهلیّت خود را میارایید .تا اینکه مى فرماید :« إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً » ؛ (۱۰)همانا خدا مى خواهد پلیدى را از شما اهل بیت بزداید و پاکِ پاکتان سازد.و به ایشان بگو :« وَاذْکُرْنَ مَا یُتْلَى فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ وَالْحِکْمَةِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ لَطِیفاًخَبِیراً » ؛ (۱۱)در خانه هاتان تلاوت آیاتِ خدا و حکمت رابه یاد آرید ، به راستى که خدالطیف و آگاه است .همه این آیات ، مورد خطابِ قولِ نخست در آیه اوّل است …گویا خداى متعال ، پس از آنکه به پیامبرش فرمان داد که این اوامر و نواهى ورویکردها را به زنانش ابلاغ کند ، به آن حضرت توجّه نمود و فرمود : اینها را براى همسرانت بگوى ؛ چراکه اهل بیت تو ، اهل بیت نبوّت وطهارتاند و باید از این نسبتها (حتّى نسبت مجازى که به کمترین مناسبتى مى آید) دور بمانند .پس جایز نیست که این خطابها اهل بیت را در بر گیرد ، هرچند از طریق همجوارى و نزدیکى یا سکونت در یک شهر ، چه رسد به کسى که همسر یکى ازخاندانِ نبوّت است .با مثال زیر مى توان مطلب را به ذهن نزدیک ساخت : اگر شخص عابد و زاهدى درمنطقه اى ساکن باشد که در آن افرادى به کارهاى نامشروع دست مى یازند . مردم از این افراد مى خواهند که به احترام این شخص بزرگ و حرمتِ قداست او ، آشکارا مرتکب گناه نشوند …حالا اگر این شخص عابد فرزندى داشته باشد که آشکارا به گناهانى دست یازد ،مردم از این کار بازش مى دارند و به او مى گویند : ما براى پاسدارى از جایگاه پدرت ،تو را بر ترکِ این خلاف کارى ها یارى مى کنیم …[ در اینجا اگر این فرزند ، به خواسته مردم اهمیّتى ندهد ، پلیدى به پدرش سرایت نمى کند ، بلکه نمایانگر آن است که این فرزند ، خَلَفِ بس ناشایستى است که بایدمسئولیتِ اعمالش را بر دوش کشد و کارهاى او دامنگیر پدرش نمى شود ] .[ این سخن ، درباره آیه تطهیر نیز جارى است . اگر زنان پیامبر ـ با وجود بهره مندى از افتخار همسرى آن حضرت ـ از آنچه خدا نهى کرده بازنایستند ، خُبثِ درونى شان را آشکار مى سازند و این کجروى ها و پلیدى ها به رسول خدا نمى چسبد ] .[ آیه تطهیر ، شاهد این مطلب و دلیل آن است … با این آیه ، خدا پاکى و پاکیزگى اهل بیت را تضمین کرد و در صورت بروز کار ناشایست از سوى زنان پیامبر ،مسئولیت را بر دوش خود آنان نهاد ] .ه) مى توان خطاب را در آیات [ نخست ] متوجّه پیامبر دانست ، سپس خدا به زنانِ پیامبر رو مى کند و آنان را در آیاتِ فراوانى مخاطب مى سازد . این شیوه ، مانند سخن خداى متعال در سوره حمد است که از « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ »تا « مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ » (۱۲) از خدا با ضمیر غایب سخن مى آورد … سپس خطاب سوى خدا ، بى واسطه مى شود ، مى فرماید : « إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ … » ؛ تنها تو را مى پرستیم و فقط از تویارى مى خواهیم .و مانند این سخن خدا که مى فرماید : « عَبَسَ وَتَوَلّى * أَنْ جَاءَهُ الأَعْمى »(۱۳) (ازاینکه نابینایى پیش او آمد ، چهره درهم کشید و رو گرداند) که از این رفتار ناشایست باصیغه غایب سخن مى گوید ، سپس به او رو مى کند و مى فرماید : « وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى » ؛(۱۴) چه دانى ؟ شاید او وارسته شود .این گونه خطابها ـ در قرآن ـ فراوان است …و) در آیه تطهیر ، واژه «یُرید» با «لام» متعدّى شده است ، مى فرماید : « یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ » (۱۵) … این آیه نظیر این سخنِ خداست که مى فرماید : « یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ » ؛(۱۶) مى خواهند نور خدا را با [ فُوت ] دهانهاشان خاموش سازند …با اینکه در آیه دیگر ، مى فرماید : « یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ » ؛ (۱۷)مى خواهند نور خدا را با [ فوت ] دهانشان خاموش سازند …فرق میان این دو آیه ، این است که : در آیه اخیر ، اراده کافران به مصدر حاصل از«فعل» و کلمه «اَن» تعلّق گرفته است ، که همان «بى واسطه به خاموش سازى دست یازیدن» است .امّا در آیه اوّل (که فعل «أطفأ» با «لام» متعدّى شده است) اراده کافرین به چیزدیگرى تعلّق گرفته است که همان دروغ بستن به خداست تا این بهتان ، دستاویز آنان براى خاموش ساختن نور خدا باشد ؛ از این رو ، «اِطفاء نور خدا» انگیزه است براى تعلّقِ اراده آنان به بستنِ دروغ و بهتان بر خدا …ز) آیاتى که پیرامون همسران پیامبر آمده ، با مضمونِ آیه تطهیر ـ جز به گونه اى که یاد کردیم ـ تناسب ندارد ؛ زیرا این آیات بیان مى دارد که همسرانِ پیامبر ، در معرضِ رهایى از همسرى با پیامبر بودند و در میانشان نیکوکار و بدکار وجود داشت . خداپیامبرش را مخیّر کرد بین اینکه هر کدام از آنها را که مى خواهد پس زند و هر کدام راکه مى خواهد در پناه خویش ، نگهدارد ، و بعضى از آنان را ـ در سوره تحریم ـ به شدّت ، تهدید کرده است …چنان که پیامبر صلى الله علیه وآله از آنان کناره گرفت و در صددِ طلاقشان برآمد ؛ زیرا برچیزهایى که شایسته شان نبود اصرار داشتند و هزینه هایى را مى خواستند که براى امثالِ آنان زیبنده نمى نمود …در این راستا ، آنها پیامبر را سخت آزردند …همه اینها دلالت دارند بر اینکه خداى متعال در پى حفظِ مقام نبوّت و پاسدارى ازخاندانِ نبوّت بود و به زنانِ آن حضرت ، توجّهى نداشت جز به مقدارى که آنان را به راه صواب بازگرداند و به انجام واجباتى که بر عهده شان بود وادارد و [ اینکه آنها ] به چیزى دست نیازند که دستاویزِ اهل هوا و هوس شود یا بهانهاى دستِ کوته فکران دهد و از مقام پیامبر و مقام اهل بیت آن حضرت ، بکاهد ، حتّى اگر این نسبت مجازى باشد ؛مانند نسبت دادن کارهاى ناشایست اوباش شهر یا قبیله ، به پاکان و نیکانِ آن شهر یا قبیله .از این روست که آیاتِ پیشین و پَسینِ آیه تطهیر ، تنها به درخواستِ انجامِ تکالیف عادى از زنانِ پیامبر ، بسنده مى کند ؛ مانند : کنارهگیرى از دنیا ، تلاش براى آخرت ،دورى از کارهاى زشت ، فراخوان به عمل صالح (کارهاى نیکى که آنان را سزامندِروزى ِ شایسته خدا گرداند) پایبندى به تقواى الهى ، به گونه اى مناسب خود را ازنامحرم پوشاندن ، به زینت هاى جاهلیّت دست نیازیدن ،برپاداشتن نماز ، پرداخت زکات ، اطاعت از خدا و رسول …این ، شمارى از آموزه هایى است که آیات ، به زنان پیامبر ارزانى مى دارد و نیز آنچه در سوره تحریم هست ، به روشنى این مطلب مى افزاید .امّا اهل بیت نبوّت و معدن رسالت ، وادى دیگرى است و جایگاه دیگرى دارند …آنان ، همان کسانى اند که آیه تطهیر مى خواهد فضل و مقامشان را اثبات کند وپیامبر صلى الله علیه وآله مى کوشد تجلّى و ظهورى را که از این آیه دریافته ، در «حدیث کساء»روشن سازد .بنابراین ـ چنان که گفتیم ـ اهمیّتِ اصلى و هدفِ نهایى ، اهل بیت نبوّتاند …رابعاً : قوامِ خاندانِ نبوّت ، تنها به خویشاوندى نسبى نمى باشد ، بلکه به صفا تِ ارزنده و منشهاى اخلاقى بزرگوارانه و ویژگى هاى برترى است که شخصى راشایسته این مقام مى سازد . از این روست که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : سلمان از مااهل بیت است .زیرا مقصود ، نسبت خویشاوندى به اهل بیت نیست ؛ چراکه سلمان ، مردى فارسى است و بنده آزاد شده آنان نیز نمى باشد ، وى کسى است که با مولایش مکاتبه کرد و خود را از وى خرید . اینکه پیامبر صلى الله علیه وآله به صاحب سلمان کمک کرد ، سلمان را ازموالى آن حضرت قرار نمى دهد به گونهاى که احکامِ وِلاء (احکام مولا و بنده) بر آن مترتّب شود .سلمان از اهل بیت است به جهتِ برخوردارى از ویژگى هایى که نزدیک به صفات اهل بیت مى باشد و جایگاه بلندى که وى (نه دیگران) پیشِ آنان دارد …و بدان جهت که این ویژگى هاى ممتاز ـ که بدانها اشاره شد ـ در غیر اهل کساء فراهم نبود ، پیامبر صلى الله علیه وآله عمویش عبّاس را در میانِ اهل بیت درنیاورد و نیز هیچ کدام ازفرزندانِ عبّاس و پسرانِ دیگر عموهایش را داخل نکرد و [ تنها ] پسر عمویش حضرت على علیها لسلام را در میانِ اهل بیت وارد ساخت …مگر اینکه گفته شود : حضرت على علیه السلام از عبّاس ، عموى پیامبر صلى الله علیه وآله به آن حضرت نزدیکتر بود ؛ چراکه حضرت على علیه السلام پسر عموى پدر و مادرى به شمار مى آمد و عبّاس چنین نبود ، بلکه عموى پدرى پیامبر دانسته مى شد . از این روست که حضرت على علیه السلام بعد از طبقه اوّل از پیامبر صلى الله علیه وآله ارث مى برد ، امّا عبّاس از آن حضرت ارث نمى برد …جز اینکه گفته شود : حکم ارث ، از قرابتِ نَسَبى جداست … وجه این قول ،ناآشکار است [ و به دست نیامد که دلیلِ آن چیست ] .حاصل سخن این است که : اهل بیت نبوّت ، به رابطه نَسَبى و خویشاوندى و دیگرپیوندها شناخته نمى شوند ، بلکه این شاخصهاى ممتاز اخلاقى و روحى و سلوکى واوصاف خاص است که شخصى از خاندان پیامبر را از سطحِ یک انسان عادى بالا مى برد و در این جایگاه بلند و والا مى نشاند …و زمانى که آگاهى بر حقیقتِ مزیّتهایى که این اشخاص دارایند ، دشوار یاناممکن باشد ، باید براى شناخت آنها و تمایزشان از دیگران ، به عالَم غیب و شهادت رجوع کرد و این کار ، با مراجعه به امین وحى الهى ـ که خود پیامبر صلى الله علیه وآله مى باشد ـشدنى است .به پیامبر صلى الله علیه وآله که رجوع مى کنیم ،درمى یابیم که آن حضرت در حدیث صحیح«کساء» به صراحت بیان مى دارد که حضرت على و حسن و حسین و زهرا ، از اهل بیت نبوّتاند …سپس مى بینیم که آن حضرت مى فرماید :یکونُ بعدی إثنا عَشَرَ خلیفةً (أو أمیراً أو إ ماماً) کُلٌّ مِنْ قُریش ؛ (۱۸)پس از من دوازده خلیفه (یا امیر یا امام) هست که همه شان از قریش اند .این حدیث را بخارى و مسلم و احمد و افراد بسیار دیگر ، روایت کرده اند .در روایاتى که از پیامبر صلى الله علیه وآله رسیده است ، به اَسامى این خلفا تصریح شده و این اَحادیث ، در بسیارى از کتابهاى اهل سنّت و شیعه ـ به طور یکسان ـ وجود دارد …
[ چاره جویى اهل سنّت براى حدیث دوازده خلیفه ]
تفسیر این حدیث را ما در نوشته هاى بسیارى از عالمانِ بزرگ اهل سنّت درباره امامان دوازدهگانه ، مى یابیم ؛ مانند : کفایة الطالب (گنجى شافعى ) ، الفُصول المهمّة(ابن صَبّاغ مالکى ) ، الإتحاف بحُبِّ الأشراف (شبراوى شافعى ) ، نور الأبصار (شبلنجى شافعى ) ، ینابیع المودّة (قندوزى حنفى ) ، الصواعق المحرقه (ابن حجر هیثمى ) ، الأئمّة الإثنا عشر (فضل بن روزبهان) ، تذکرة الخواص (سبط ابن جوزى ) ،ذخائر العقبى [ محب الدین طبرى ] … و دیگر کتابها که به راستى فراوان اند .به نظر مى آید این بزرگان ، خواستهاند مُعضل حدیث مذکور را در راستاى خدمت به مذهبِ تسنّن ، حل کنند . گفته اند : مراد از این حدیث ، امامت و خلافتِ علمى وتقوایى و صلاح (خیر اندیشى ) و ظهور کرامات است ، حتى بعضى از آنها دایره ولایت و اولیاء را توسعه داده اند تا آنجا که به اَقطاب صوفیّه کراماتى را نسبت داده اندکه آنها را در مقاماتِ همسان با مقامات انبیا یا بالاتر از آنها قرار مى دهد .به این ترتیب ، از سویى مشکلى را که از حدیث مذکور پدید مى آمد ، حل کردند و از دیگر سو ، با تنگ ساختنِ مفهوم امامت ، آن را از محتواى عمیقش تهى ساختند تایک امر عادى گردد و هر کسى بتواند به آن برسد … اینان ، ائمّهاى را که بر آنان نصریح شده است ، فقط انسان هایى عابد و زاهد و مجتهد در فقه دانسته اند که از علم فراوانى برخوردارند (چنان که این علم نزد دیگران نیز هست) .
جاحظ چه مى گوید ؟!
از آنچه گذشت به دست مى آید که : تعیین ائمّه از نسل امام حسین علیه السلام به نصِّ پیامبر صلى الله علیه وآله یا از نصّ امام گذشته بر امام آینده است … و از شایستگى آشکارى که مردم در آنها لَمس مى کنند ، حتّى جاحظ در رساله اش «فضل هاشم بر عبد شمس» مى گوید :از کسانى که از قریش یا غیر آنها به شمار مى آیند ، اشخاصى اند که طالبیان آنها را در یک سلسله آورده اند ، هر کدام از آنها عالم ، زاهد ،پارسا ، شجاع ، بخشنده ، طاهر ، وارسته اند ؛ بعضى شان خلیفه اند وبعضى نامزد براى خلافت : ابن ، ابن ، ابن ، ابن (تا ده نفر) و ایشان عبارتاند از : حسن بن على ، بن محمّد ، بن على ، بن موسى ، بن جعفر ، بن محمّد ، بن على ، بن حسین ، بن على .این ترتیب ، در هیچ یک از بیوت عرب و عجم ، اتفاق نیفتاده است … (۱۹)براى روشن شدن مقصود ، به امور زیر اشاره مى کنیم :۱ . جاحظ ، یک شخص عادى نیست ، بلکه از عالمان معروف و نویسندگانِ مشهور زمانِ خود و پس از آن ، به شمار مى آید و از بینشهاى فرهنگى گوناگون آگاهى داشت و در موضوعاتى که در عصر وى بر سر زبانها بود ، قلم زد …وى فردى معتزلى و از معتزله مکتب بصره است ؛ اینان عثمانى هایى بودند که عثمان را بر حضرت على علیه السلام مقدّم مى دانستند ، در برابر معتزله بغداد ، که على را برعثمان و بر همه صحابه مقدّم مى داشتند …گرچه «جاحظ» در نوشته هایش اظهار بى طرفى مى کند ، لیکن هم مذهبان معتزلى اش (همچون اسکافى و دیگران) او را به ناصبى بودن و دشمنى با اهلبیت متّهم مى سازند .جاحظ ، کتابى در نقض فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام نوشت(۲۰) که شاید همان کتاب العثمانیّه چاپ شده باشد که اسکافى معتزلى بر آن رد نوشت و ابن اَبى الحدیدمعتزلى ، بخشى از ردهاى او را مى آورد …۲ . جاحظ ، در بصره مى زیست و پنج سال پیش از وفات امام حسن عسکرى علیه السلام درگذشت . اگر فرض کنیم که جاحظ عباراتى را که اندکى پیش آمد در آخرین ساعات زندگى اش نگاشته است ، بدان معناست که عُمر امام حسن عسکرى علیه السلام در آن هنگام حدود ۲۲ سال بود .۳ . امام عسکرى علیه السلام از پدرانِ طاهرینش مشهورتر و معروفتر نبود … به ویژه امامعلى و امام حسن و امام حسین و صادق و باقر و رضا علیهم السلام .بلکه امامان بعد از امام رضا علیه السلام على رغم ارجمندى و بلند مرتبه اى و والاقدرى شان ، به «ابن الرضا» معروف بودند و این تعبیر ، بر امام جواد و امام هادى و نیزامام عسکرى اطلاق مى شد . (۲۱)مؤیّد این سخن ، قول اسلم بن مهوز در قصیده دالیّه معروفش مى باشد که در آن ائمّه سامرّاء را مدح مى کند و مى سراید :إذا ما بَلَغْتَ الصّادِقین بنی الرضا فَحَسْبُک مِن هادٍ یُشیر إلى هادی ـ هرگاه به صادقین (راست گویان) ـ فرزندانِ رضا ـ رسیدى ، هادى اى که به هدایتگرى رهنمون است ، کفایتت مى کند .۴ . امام عسکرى علیه السلام در «سامراء» به شدّت تحت نظر بود ، چیزى به دست آن حضرت نمى رسید مگر آنچه را که حکومت ، مى خواست …جاحظ ، در بصره به سر مى بُرد و از حضرت على علیه السلام و فرزندانِ آن حضرت روگردان بود و نقلِ اخبار در آن زمان ـ به راستى ـ محدودیت داشت و در عمل بادشوارى ها مواجه مى شد ؛ چراکه در آن زمان وسایل ارتباطى (رادیو ، تلویزیون ،تلفن ، موبایل ، اینترنت و …) وجود نداشت .نظام حاکم ، سیطره و سیاستش را بر مردم تحمیل کرده بود و از نشر فضایل وکرامات و علوم و معارف اهل بیت علیهم السلام باز مى داشت و با هر وسیلهاى از وسایل سرکوب ، از فعالیتهاى شیعیان جلوگیرى مى کرد .در چنین فضایى ، که امام عسکرى علیه السلام از هر سو با موانع رو به رو بود و در حصارِحکومت به سر مى بُرد ، رسیدن آوازهاش به گوش جاحظ (که در اَوانِ جوانى قرارداشت) یا شخص دیگرى ، نزدیک به صفر است …رواجِ نامِ امام عسکرى علیهالسلام و انتشار آوازه اش [ در شرایطى این چنین ] در سطحِ کرامات به شمار مى آید و به مرزِ معجزات مى رسد ؛ چراکه این امر به منحرفان نیزرسید تا آنجا که چونان «جاحظ» به توصیف آن حضرت پرداختند .این حقیقت ، دلالت دارد بر اینکه امام علیه السلام چنان عظمت داشت که توانست همه این موانع و سدها را درنوردد تا خورشید فضل آن حضرت بر دور و نزدیک و دوست و دشمن ، بتابد .این کار، برخلافِ خواستِ حاکمان صورت گرفت وعلى رغم همه تلاش هایى بود که براى خفه کردن صداى این خاندان و خاموش سازى آوازه شان ، جریان داشت .افزون بر این ، شما مى دانید که این حاکمان سلطه گر (که نام جانشین پیامبر صلى الله علیه وآله راـ با خود ـ یدک مى کشیدند و صفاتِ آن حضرت را به خود مى بستند ؛ مانند : امام ،رهبر ، حافظ دین و اهلِ شریعت …) آشکارا به آوازه خوانان و کنیزکان و اعراب ـ حتّى گردنه بگیران ومجرمان ـ اهتمام داشتند و منزلتِ آنان را بالا مى بردند و …این جانب بر این باورم که شما بر بسیارى از این حقایق آگاهى دارید …در پایان ، مى گویم : بسا من ، در بیشتر آنچه در این نامه بر زبان آوردم ، همچون آورنده خرما به «هَجَر» (۲۲) بودم … و از چون شمایى چشم پوشى و عذرپذیرى ، زیبندهاست …صلوات و سلام بر بندگان برگزیده خدا و خاندانِ پاکش باد
۲/۱/۱۴۳۱ هجرى مطابق با ۱۱/۱/۲۰۱۰ میلادى جعفر مرتضى عاملى ۱٫ بنگرید به ، المستدرک على الصحیحین ۳ : ۵۸ ؛ تأویل مختلف الحدیث : ۱۶۹ ؛ تاریخ الخمیس ۲ : ۵۳ ؛السیرة الحلبیّة ۲ : ۴۳۲ چاپ دار المعرفه ؛ الدرر (ابن عبدالبرّ) : ۲۶۹ ؛ کنز العمّال ۱۱ : ۴۶۶ ـ ۴۶۷ ؛ المجموع (نَووى ) ۱۸ : ۳۸۶ ؛ إمتاع الأسماع ۱۳ : ۳۴۸ ؛ الطبّ النبوى (ابن قیّم) : ۹۷ ؛ تخریج الأحادیث والآثار ۱ : ۷۱ ؛ مجمع البیان ۹ : ۱۲۱ ـ ۱۲۲ (در این مأخذ آمده است : پیوسته دردِ آن خوراک را در خود مى یافتم … و در متنِ دیگر چنین است : پیامدِ آن غذاى خیبر ـ سال به سال ـ در من عودمى کرد …) .و بنگرید به ، بحار الأنوار ۲۱ : ۶ ـ ۷ ؛ المحلّى (ابن حزم) ۱۱ : ۲۵ و۲۷ ؛ المصنّف (صنعانى ) ۱۱ : ۲۹ ؛ سبل الهدى والرشاد ۱ : ۴۳۴ (و جلد ۵ ص۱۳۴) ؛ البدایة والنهایه ۳ : ۴۰۰ (و جلد ۴ ، ص۲۳۹ ـ ۲۴۰) ؛ الکامل (ابن عدى ) ۳ : ۴۰۲ ؛ الطبقات الکبرى (ابن سعد) ۲ : ۳۲ ، چاپ دار التحریر (قاهره ۱۳۸۸ه) و در چاپ دار صادر ، جلد ۸ ، ص۳۱۴ ؛ السیرة النبویّه (ابن هشام) ۲ : ۳۳۸ ؛ سنن ابى داود ۲ : ۳۷۰ ؛ سنن دارمى ۱ : ۳۲ ؛ السنن الکبرى (بیهقى ) ۱۰ : ۱۱ ؛ تاریخ الأُمم والملوک ۲ : ۳۰۳ ؛ التنبیه والإشراف : ۲۲۴ ؛ السیرة النبویّه (ابن کثیر) ۳ : ۳۹۹ ـ ۴۰۰ .
۲٫ سوره احزاب ۳۳ آیه ۳۳ .
۳ . به مصادر زیر مراجعه کنید : جامع البیان ۲۲ : ۵ و۷ ؛ الدرّ المنثور ۵ : ۱۹۸ ـ ۱۹۹ (به نقل از طبرى و ابن مُنذر و ابن اَبى حاتم و طبرانى وابن مَرْدویه و خطیب و تِرمذى و حاکم و بَیْهقى و ابن اَبى شیبه و احمد و مسلم) ؛ فتح القدیر ۴ : ۲۷۹ ـ ۲۸۰ ؛ جوامع الجامع : ۳۷۲ ؛ التسهیل لعلوم التنزیل ۳ : ۱۳۷ ؛ تأویل الآیات الظاهرة ۲ : ۴۵۷ ـ ۴۵۹ ؛ الطرائف : ۱۲۲ و۱۳۰ ؛ المناقب (ابن مغازلى ) : ۳۰۱ ـ ۳۰۷ ؛ شواهد التنزیل ۲ : ۱۱ و۹۲ ؛ مسند الطیالسى : ۲۷۴ ؛ العمدة (ابن بطریق) : ۳۱ ـ ۴۶ ؛ مجمع الزوائد ۷ : ۹۱ (و جلد ۹ ، ص۱۲۱ و۱۱۹ و۱۴۶ و۱۶۷ ـ ۱۶۹ و۱۷۲) ؛ اُسُد الغابه ۴ : ۴۹ (و جلد ۲ ، ص۹ و۱۲ و۲۰ ؛ و جلد ۳ ، ص۴۱۳ ؛ و جلد ۵ ، ص۶۶ و۱۷۴ و۵۲۱ و۵۸۹) ؛ آیة التطهیر فى أحادیث الفریقین ، جلد اوّل ؛ أسباب النزول : ۲۰۳ ؛ مجمع البیان ۹ : ۱۳۸ (و جلد ۸ ، ص۳۵۶ ـ ۳۵۷) ؛ بحار الأنوار ۳۵ : ۲۰۶ و۲۲۳ (و جلد ۴۵ ، ص۱۹۹ ؛ و جلد ۳۷ ، ص۳۵ و۳۶) ؛ نهج الحق : ۱۷۳ و۱۷۵ ؛ الجامع لأحکام القرآن ۱۴ : ۱۸۲ ؛ صحیح مسلم ۷ : ۱۳۰ ؛ سعد السعود : ۲۰۴ و۱۰۶ ـ ۱۰۷ ؛ ذخائر العقبى : ۲۱ ـ ۲۵ وص۸۷ ؛ کشف الیقین فى فضائل أمیرالمؤمنین : ۴۰۵ ؛ الإیضاح (ابن شاذان) : ۱۷۰ ؛ مسند احمد ۴ : ۱۰۷ (و جلد ۳ ، ص۲۵۹ و۲۸۵ ؛ و جلد ۶ ، ص۲۹۲ و۲۹۸ و۳۰۴ ؛ و جلد ۱ ، ص۳۳۱) ؛ تفسیر القرآن العظیم ۳ : ۴۸۳ و۴۸۶ ؛ کفایة الطالب : ۵۴ و۲۴۲ و۳۷۱ و۳۷۷ ؛ ترجمة الإمام على بن أبى طالب علیهالسلام من تاریخ دمشق (با تحقیق محمودى ) ۱ : ۱۸۴ و۱۸۳ ؛ المعجم الصغیر ۱ : ۶۵ و۱۳۵ ؛ الجامع الصغیر ۵ : ۶۶۳ و۶۹۹ و۳۵۱ و۳۵۲ ؛ خصائص الإمام على علیهالسلام(نسائى ) : ۴۹ و۶۳ ؛ المستدرک على الصحیحین ۲ : ۴۱۶ (و جلد ۳ ، ص۱۷۲ و۱۴۶ ـ ۱۴۷ و۱۵۸ و۱۳۳) ؛ تفسیر قمّى ۲ : ۱۹۳ ؛ التبیان ۸ : ۳۰۷ ـ ۳۰۹ ؛ التفسیر الحدیث ۸ : ۲۶۱ ـ ۲۶۲ ؛ مختصر تاریخ دمشق ۷ : ۱۳ ؛ تفسیر البرهان ۳ : ۳۰۹ ـ ۳۲۵ ؛ تفسیر فرات کوفى : ۳۳۲ ـ ۳۴۰ ؛ وفاء الوفاء ۱ : ۴۵۰ .و بنگرید به ، نزهة المجالس ۶ : ۲۲۲ ؛ منتخب ذیل المذیّل (طبرى ) : ۸۳ ؛ حبیب السیر ۱ : ۴۰۷ (و جلد ۲ ، ص۱۱) ؛ الشّفاء (قاضى عیاض) ۲ : ۴۸ ؛ سیر أعلام النبلاء ۱۰ : ۳۴۶ ـ ۳۴۷ (و جلد ۳ ، ص۲۷۰ و۳۱۵ و۳۸۵ و۲۵۴) ؛ الغدیر ۱ : ۵۰ (و جلد ۳ ، ص۱۹۶) ؛ احقاق الحق (ملحقات) ۹ : ۱ و۶۹ (و جلد ۳ ، ص۵۱۳ و۵۳۱ ؛ و جلد ۲ ، ص۵۰۲ و۵۷۳ ؛ و جلد ۱۴ ، ص۴۰ ـ ۱۰۵ ؛ و جلد ۱۸ ، ص۳۵۹ و۳۸۳ ، به نقل از مصادر فراوان) ؛ کتاب سلیم بن قیس : ۱۰۵ و۵۲ و۵۳ و۱۰۰ ؛ نزل الأبرار : ۱۰۲ ـ ۱۰۴ و۱۰۸ ؛ کنز العمّال ۱۳ : ۶۴۶ ؛ نوادر الأُصول : ۶۹ و۲۶۵ ؛ الصراط المستقیم ۱ : ۱۸۴ و۱۸۸ .صاحب این کتاب مى گوید : نزول این آیه را درباره ایشان ، صاحب کتاب الآیات المنتزع با سند ، مى آورد . مستنصر این کتاب را بر مدرسهاش وقف کرد و شرط نمود که از کتابخانه آنجا خارج نشود . این کتاب ، به خطّ ابن بوّاب مى باشد و در آن سماعِ «على بن هلال کاتب» و خطّ او دیده مى شود و کسى نمى تواند آن را بر وى ببندد .مرقاة الوصول : ۱۰۵ ـ ۱۰۷ ؛ ذکر أخبار أصبهان ۲ : ۲۵۳ (و جلد ۱ ، ص۱۰۸) ؛ تهذیب التهذیب ۲ : ۲۹۷ ؛ الریاض النضرة ۳ : ۱۵۲ ـ ۱۵۳ ؛ نهج الحق (چاپ شده در ضمن احقاق الحق) ۲ : ۵۰۲ و۵۶۳ ؛ مصابیح السنّه ۴ : ۱۸۳ ؛ الکشّاف ۱ : ۳۶۹ ؛ الإتقان ۲ : ۱۹۹ ـ ۲۰۰ ؛ تذکرة الخواص : ۲۳۳ ؛ أحکام القرآن (ابن عربى ) ۳ : ۱۵۳۸ ؛ الفصول المهمّه : ۷ ـ ۸ ؛ الإصابه ۲ : ۵۰۹ (و جلد ۴ ، ص۳۷۸) ترجمة الإمام الحسن علیه السلام(ابن عساکر با تحقیق محمودى ) : ۶۳ و۷۰ ؛ الصواعق المحرقه : ۱۴۱ ـ ۱۴۳ و۱۳۷ ؛ متشابه القرآن ومختلفه ۲ : ۵۲ ؛ تفسیر نور الثقلین ۴ : ۲۷۰ ـ ۲۷۷ ؛ إسعاف الراغبین (چاپ شده در پى نوشت نور الأبصار) : ۱۰۶ و۱۰۷ ؛ نور الأبصار : ۱۱۰ ـ ۱۱۲ ؛ فضائل الخمسة من الصحاح الستّة ۱ : ۲۲۴ و۲۴۳ ؛ الإستیعاب (چاپ شده در پى نوشت الإصابة) ۴ : ۴۶ (و جلد ۳ ، ص۳۷) ؛ فرائد السمطین ۱ : ۳۱۶ و۳۶۸ (و جلد ۲ ، ص۱۰ و۱۹ و۲۲ ـ ۲۳) ؛ ینابیع المودّة : ۱۰۷ و۱۶۷ و۱۰۸ و۲۲۸ ـ ۲۳۰ و۲۶۰ و۱۵ و۸ و۱۷۴ و۲۹۴ و۱۹۳) ؛ العقد الفرید ۴ : ۳۱۳ ؛ مقتل الحسین (خوارزمى ) ۲ : ۶۱ و۶۲ .و رجوع کنید به ، التاریخ الکبیر (بخارى ) ۱ : ۶۹ و۷۰ و۱۱۰ و۱۹۷ ؛ کتاب الکنى (بخارى ) : ۲۵ ـ ۲۶ ؛ نظم درر السمطین : ۱۳۳ و۲۳۸ ـ ۲۳۹ ؛ تهذیب تاریخ دمشق ۴ : ۲۰۷ ـ ۲۰۹ ؛ النهایة فى اللغة ۱ : ۴۴۶ ؛ لباب التأویل ۳ : ۴۶۶ ؛ الکلمة الغرّاء (چاپ شده با الفصول المهمّه) : ۲۰۳ و۲۱۷ ؛ أنساب الأشراف (با تحقیق محمودى ) ۲ : ۱۰۴ و۱۰۶ ؛ ترجمة الإمام الحسین علیهالسلام من تاریخ دمشق (با تحقیق محمودى ) : ۶۰ ـ ۷۶ ؛ المعتصر من المختصر ۲ : ۲۲۶ و۲۶۷ .و نیز بنگرید به ، المواهب اللدنیّة ۲ : ۱۲۲ ؛ المحاسن والمساوى ۱ : ۴۸۱ ؛ نفحات اللاّهوت : ۸۴ و۸۵ ؛ تیسیر الوصول ۲ : ۱۶۱ ؛ اصول کافى ۱ : ۲۸۷ ؛ منتخب کنز العمّال (چاپ شده در پانوشت مسند احمد) ۵ : ۹۶ ، به نقل از ابن اَبى شیبه ؛ کنز العمّال (چاپ هند) ۱۶ : ۲۵۷ ؛ الإتحاف : ۱۸ ؛ تاریخ الإسلام ذهبى عهد الخلفاء الراشدین ، ص۴۴ ؛ أحکام القرآن (جصّاص) ۵ : ۲۳۰ ؛ تاریخ بغداد ۱۰ : ۲۷۸ (و جلد ۹ ، ص۲۶ ـ ۲۷) ؛ المناقب (خوارزمى ) : ۲۳ و۲۲۴ ؛ السیرة النبویّه (دحلان) ۲ : ۳۰۰ ؛ مشکل الآثار ۱ : ۳۳۲ ـ ۳۳۹ ؛ السنن الکبرى ۲ : ۱۴۹ و۱۵۲ (و جلد ۷ ، ص۶۳) ؛ البدایة والنهایة ۵ : ۳۲۱ (و جلد ۸ ، ص۳۵ و۲۰۵) ؛ منهاج السنّة ۳ : ۴ (و جلد ۴ ، ص۲۰) ؛ ذخائر المواریث ۴ : ۲۹۳ ؛ میزان الإعتدال ۲ : ۱۷ .
۴٫ رجوع کنید به ، منهاج السنّة ۴ : ۲۱ ؛ صحیح مسلم ۷ : ۱۲۳ ؛ تفسیر القرآن العظیم ۳ : ۴۹۴ .
۵ . سوره احزاب ۳۳ آیه ۲۸ ـ ۲۹ .
۶٫ در اینجا ، کلمه «إن» به کار رفته است تا هر دو طرف ـ در حقّ زنان ـ محتمل باشد ، اگر به جاى آن «إذا» مى آمد ، بر حتمى بودن حصول شرط دلالت مى کرد .
۷ . سوره احزاب ۳۳ آیه ۳۰ .
۸٫ سوره احزاب ۳۳ آیه ۳۱ .
۹ . همان ، آیه ۳۳ .
۱۰٫ همان ، آیه ۳۳ .
۱۱٫ همان ، آیه ۳۴ .
۱۲٫ سوره حمد ۱ آیه ۱ ـ ۳ .
۱۳٫ سوره عبس ۸۰ آیه ۱ ـ ۲ .
۱۴٫ همان ، آیه ۳ .
۱۵٫ سوره احزاب ۳۳ آیه ۳۳ .
۱۶٫ سوره صف ۶۱ آیه ۸ .
۱۷ . سوره توبه ۹ آیه ۳۲ .
۱۸ . بنگرید به ، مسند احمد ۵ : ۹۰ و۹۲ : ـ ۹۳ و۹۹ و۱۰۱ و جلد ۶ ، ص۴ ؛ صحیح مسلم ۶ : ۴ ؛ شرح إحقاق الحق (الملحقات) ۱۳ : ۳۴ و۳۷ ؛ الغیبة (نعمانى ) : ۱۱۹ و۱۲۳ ؛ المعجم الکبیر (طبرانى ) ۲ : ۱۹۶ .و رجوع کنید به ، اضمالى صدوق : ۳۸۷ ؛ الخصال : ۴۷۵ (و جلد ۲ ، ص۴۶۹ و۲۷۵) ؛ کمال الدین : ۲۷۳ ؛ بحار الأنوار ۳۶ : ۲۳۱ و۲۴۱ ؛ غایة المرام ۲ : ۲۷۱ ؛ مسند اَبى عوانة ۴ : ۳۹۴ ؛ حلیة الأولیاء ۴ : ۳۳۳ ؛ إعلام الورى : ۳۸۲ ؛ العمدة (ابن بطریق) ۴۱۶ : ۴۲۲ ؛ إکمال الدین ۱ : ۲۷۲ ـ ۲۷۳ ؛ صحیح بخارى ۴ : ۱۵۹ ؛ ینابیع المودّة : ۴۴۴ و۴۴۶ ؛ فتح البارى ۱۳ : ۱۸۱ ـ ۱۸۵ ؛ تاریخ بغداد ۲ : ۲۶ و جلد ۱۴ ، ص۳۵۳ ؛ المستدرک على الصحیحین ۳ : ۶۱۸ ؛ منتخب الأثر : ۱۰ ـ ۲۳ (به نقل از مصادر فراوان) ؛ الجامع الصحیح (ترمذى ) ۴ : ۵۰۱ ؛ سنن اَبى داود ۴ : ۱۱۶ ؛ کفایة الأثر : ۴۹ تا پایان کتاب .
۱۹٫ آثار الجاحظ : ۲۳۵ .
۲۰٫ آثار الجاحظ : ۲۳۵ .
۲۱٫ مروج الذهب ۳ : ۲۳۷ ؛ و رجوع کنید به ، قاموس الرجال ۱۰ : ۲۴۸ ؛ ورسالهاى که در آخر جلد ۱۱قاموس الرجال ص۵۸ هست .
۲۲٫ «هجر» نام شهرى است در بحرین که به داشتن خرماى فراوان مشهور است معادل فارسى آن «زیره به کرمان بُردن» مى باشد م