در شروع اذان و چگونگى آن ، میان اهل سنّت ، نظرات مختلفى وجود دارد که ، درکتابهاى صحاح و سنن آنها آمده است ، نظر مشهور ـ که اهل سنّت بر آن اند ـ این است که اذان در سال اول هجرت ، در پى خوابى که بعضى از صحابه دیدند ، در مدینه تشریع گردید ، مهمترین نظرات اهل سنّت در این زمینه چنین است :
قول اول : تشریع اذان به ابتکار و پیشنهاد صحابه (به ویژه عمر بن خطّاب)
بخارى و مسلم و تِرمِذى و نسائى و دیگران به نقل از عبداللّه بن عمر روایتى را آوردهاند که متن آن در نقل بخارى چنین است :«مسلمانان هنگامى که به مدینه آمدند ، جمع مى شدند و در انتظار وقت نمازمى نشستند ، کسى نبود که براى نماز بانگ زند . روزى در اینباره سخن گفتند ؛ بعضى پیشنهاد کردند که ، چون ناقوس نصارى برگیرید ، و بعضى مانند بوق یهود رامناسبتر دانستند ، عمر گفت : چرا مردى را برنمى انگیزید که بانگِ نماز زند ؟ پس پیامبر گفت : اى بلال ، برخیز و به نماز ندا زن»[۱] .ابن خُزَیْمه در صحیح خود ـ در باب ذکر دلیل بر اینکه آغاز اذان بعد از هجرت درمدینه مى باشد و نماز پیامبر در مکّه بدون اذان و اقامه بوده است ـ
مى گوید :در خبر عبداللّه بن زید به نقل از ابوبکر آمده است که گفت : پیامبر زمانى که به مدینه آمد مردمان هنگام نماز سوى او گرد مى آمدند ، بى آنکه فراخوانى براى این کارصورت گیرد[۲] .این نظر اشاره دارد به اینکه اذان در مدینه تشریع شد ، هرچند نماز در مکه تشریع گردید .ابن مُنذِر مى گوید : پیامبر صلى الله علیه وآله از زمانى که نماز در مکه واجب شد تا زمانى که بهمدینه هجرت کرد و تا وقتى که در این باره مشورت شد ، بدون اذان نماز مى خواند[۳] .لیکن سیوطى در «الدر المنثور» ـ ضمن تفسیر آیه « وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللّهِ وَعَمِلَ صَالِحاً »[۴] ، از عائشه روایت کرده که گفت : «ندیدم این آیه نازل شود مگر درباره مؤذّنان»[۵] و این آیه مکّى است[۶] .حلبى در سیرهاش بر این روایت حاشیه زده به اینکه : «اذان در مدینه تشریع شد ؛ واین آیه از آیاتى است که ، حکم آن پس از مدتى از نزولش ـ با تأخیر ـ به اجرا درآمد»[۷] .از سیوطى پرسیدند : آیا روایتى وارد شده که بلال یا جز او ، پیش از هجرت به مکّه اذان گفته است ؟ پاسخ داد : در این باره [ حدیثى ] با سندهاى ضعیف روایت شده که قابل اعتماد نیست ، نظر مشهورى که بیشتر عالمان صحیح دانسته اند و احادیث صحیح بر آن دلالت دارد این است که ، اذان پس از هجرت تشریع شده ، و پیش از آن بلال یا غیر او اذان نگفته است[۸] .با وجود این ، نَووى بعد از آنکه خبر ابن عمر را ـ که بر مشاورت پیامبر با اصحاب درباره اذان دلالت دارد ـ آورده ، درباره این مشاوره این سؤال را مطرح مى سازد که آیامشاوره بر پیامبر صلى الله علیه وآله واجب بود یا نه ؟ آنگاه مى گوید : اصحاب ما در اینکه مشاوره برپیامبر واجب بود یا ـ چنان که براى ما مشاوره مستحب است ـ در حق پیامبر سنّت بوده ، اختلاف دارند ؟ قول صحیح در نزد علما وجوب مشاوره است ، و من همینقول را برگزیده ام .خداى متعال مى گوید : « وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ »[۹] آنچه به نظر مى رسد ، و جمهورفقها و محقّقانِ اصولى بر آنند ، این است که ، امر (در این آیه) وجوب را مى رساند ، ازاینرو شایسته است هریک از مشاوران نظرشان را بگویند ، سپس صاحب امر آنچه رابه صلاح مى داند انجام دهد ، و داناى مطلق تنها خداست[۱۰] .
قول دوّم : تشریع اذان پس از خواب هایى که بعضى از صحابه دیدند
} ابو داود ـ به اسنادش ـ از ابى عُمَیر بن انس ، روایت کرده که وى به نقل از عموى انصارى اش گفت :پیامبر صلى الله علیه وآله به این مى اندیشید که چگونه مردم را براى نماز گرد آوَرَد ! گفتند : هنگام نماز پرچمى را نصب کن ، چون مردم آن را بنگرند ، بعضى بعض دیگر را صدا زنند .این نظر را پیامبر نپسندید ، گفتن : شیپور چطور است ! و زیاد گفت : شیپور یهود !پیامبر این را نیز خوشایند ندانست و گفت : این کار یهود است . ناقوس را به پیامبریادآور شدند ، فرمود : این شیوه نصارى مى باشد .عبداللّه بن زید [ که در آن جمع بود ] به خاطر اندوه پیامبر غمگین شد و به خانه آمد . در خواب ، اذان به او نمایان شد . صبح آن روز نزد پیامبر آمد و گفت : اى رسول خدا ، بین خواب و بیدارى بودم که کسى به نظرم آمد و اذان را به من نمایاند .راوى مى گوید : عمر بن خطّاب بیست روز پیش از او این خواب را دیده بود و به کسى نمى گفت ، و در این هنگام به پیامبر خبر داد . حضرت از او پرسید : چه چیز تو رابازداشت که آگاهم کنى ؟ گفت : عبداللّه بن زید بر من سبقت جست و من شرم کردم .پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : اى بلال ، برخیز و بنگر آنچه را عبداللّه بن زید به تو امر مى کند ، وآن را انجام ده ، پس بلال اذان گفت .ابو بِشْر (که از راویان این حدیث است) مى گوید ابوعُمَیر به من خبر داد : گمانانصار بر این بود که اگر عبداللّه بن زید در آن زمان بیمار نبود ، پیامبر صلى الله علیه وآله او را مُؤَذِّن قرار مى داد[۱۱] .} تِرمِذى و ابو داود از عبداللّه بن زید روایت مى کنند که گفت : چون پیامبر دستورتهیه و ساخت ناقوس داد تا آن را به صدا درآورند براى گرد آمدن مردم براى نمازجماعت ، [ به خانه رفتم و شب ] در خواب دیدم که مردى ناقوسى در دست دارد ودور من مى گردد ، گفتم : اى بنده خدا ، آیا این ناقوس را مى فروشى ؟ گفت : با آن مى خواهى چه کنى ؟ گفتم : مردم را به نماز دعوت کنم . گفت : آیا به بهتر از این کارراهنمائى ات کنم ؟ گفتم : آرى . گفت مى گویى :اللّه اکبر ، اللّه اکبر ، اللّه اکبر ، اللّه اکبر ؛ خدا بزرگتر است (چهار مرتبه) .أشهد أن لا إله إلاّ اللّه ، أشهد أنّ لا إله إلاّ اللّه ؛ گواهى مى دهم که خدایى جز خداى یکتا نیست (دو مرتبه) .أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه ، أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه ؛ گواهى مى دهم که محمّدفرستاده خداست (دو مرتبه) .حَیّ على الصلاة ، حَیّ على الصلاة ؛ بشتاب به سوى نماز (دو مرتبه) .حَیّ على الفلاح ، حَیّ على الفلاح ؛ بشتاب به سوى رستگارى (دو مرتبه) .اللّه اکبر ، اللّه اکبر ؛ خدا بزرگتر است (دو مرتبه) .لا إله إلاّ اللّه . خدایى جز خداى یکتا نیست .پس از اندکى درنگ باز گفت : براى اقامه نماز مى گویى :اللّه اکبر ، اللّه اکبر ؛أشهد أن لا إله إلاّ اللّه ؛أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه ؛حَیّ على الصلاة ؛حَیّ على الفلاح ؛قد قامت الصلاة ، قد قامت الصلاة ؛اللّه اکبر ، اللّه اکبر ؛لا إله إلاّ اللّه .چون بامداد شد نزد پیامبر آمدم و خوابم را برایش گفتم . فرمود : إن شاء اللّه ،این خواب حق و راست است ، با بلال برو آنچه را دیدهاى به او بیاموز که او به آن اذان دهد ، چه صدایش رساتر از توست ؛ پس از آنجا با بلال برخاستم ، آنچه را دیده بودمبر او القا مى کردم و او به آن اذان مى داد .عمر بن خطّاب که در خانه اش بود صداى اذان را شنید ، پس در حالى که عبایش رامى کشید ، بیرون آمد و مى گفت : اى رسول خدا ، قسم به آن که تو را به حق برانگیخت ، مثل این خواب را من دیدم . پس پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : خداى را سپاس[۱۲] .} ابو داود از ابن ابى لیلا روایت مى کند که گفت : در چگونگى نماز سه بار جریانى رخ داد و گفت : اصحاب ما از رسول خدا روایت کردند که فرمود : نماز مسلمانان ـ یامؤمنان ـ به صورت یکسان [ و به جماعت که نماز را همه با هم و در یک زمان بخوانند ]مرا خرسند مى ساخت ، و در این اندیشه بودم که مردانى را در محله هابپراکنم که مردم را به زمان نماز ندا دهند ، و حتى برآن شدم کسانى را بر بام خانه هاى بلند بگمارم تا مردم را به زمان فرا رسیدن نماز ندا دهند ، حتى ناقوس بزنند یا نزدیکبود که ناقوس بزنند .[ در همان روز یا فرداى آن ] مردى از انصار آمد ، گفت : اى رسول خدا ، هنگامى که اهتمام و خواست تو را دریافتم و از نزدت بازگشتم [ در خواب ] مردى را دیدم که دو جامه سبز بر تن داشت ، به مسجد درآمد و اذان گفت ، آنگاه با درنگى نشست وبرخاست و نظیر آنچه گفته بود بر زبان آورد جز اینکه این بار گفت : «قد قامت الصلاة»و اگر مردم مرا بیهوده گو نخوانند ، مى گویم [ گویا ] من بیدار بودم نه خواب .پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : خداى بزرگ خیر را به تو نمایاند[۱۳] ، بلال را [ به آنچه دیده اى ]فرا خوان که اذان بگوید .راوى مى گوید عمر گفت : مثل آنچه او دید من دیدم ، لیکن چون پیش از من گفت :شرم کردم آن را باز گویم[۱۴] .} مالک ـ در مُوَطَّأ ـ از یحیى ، از مالک ، از یحیى بن سعید روایت مى کند که :پیامبر صلى الله علیه وآله دو چوب خواست که به آنها زنند تا مردم براى نماز گرد آیند ، عبداللّه بنزید انصارى ـ از بنى حارث بن خَزْرَج ـ در خواب دو چوب دید ، گفت : این دو مانندآن چیزى است که پیامبر خواست ، [ صدایى به گوشش آمد که ] گفت : چرا براى نمازاذان نمى گویید ؟ عبداللّه چون بیدار شد نزد پیامبر آمد و آنچه را دیده بود بیان کرد ،پس پیامبر دستور اذان داد[۱۵] .} در «مُصَنَّف» عبدالرزاق به اسنادش از ابراهیم بن محمّد ، از ابى جابر بیاضى ، ازسعید ، از عبداللّه بن زید ـ برادر بنى حارث بن خَزْرَج ـ آمده است که : وقتى عبداللّه خواب بود ، مردى را دید که با او دو چوب بود . گفت : در خواب به او گفتم :پیامبر صلى الله علیه وآله مى خواست این دو چوب را بخرد که آن دو راناقوسى قرار دهد که براى نماز زده شوند .عبداللّه مى گوید : صاحب دو چوب با سرش به من توجه کرد و گفت : من شما راراهنمایى مى کنم بر آنچه بهتر از این است (پس ماجراى این خواب به پیامبر رسید ،دستور اذان داد)[۱۶] .عبداللّه بن زید از خواب بیدار شد . راوى مى گوید : مانند این خواب را عمر نیزدید ، ولى عبداللّه بن زید زودتر از او نزد پیامبر رفت و حضرت را آگاه ساخت ، پس پیامبر به او گفت : برخیز و اذان بگو ! گفت : اى رسول خدا ، صدایم بد است ، پیامبر به او گفت : آنچه رادیدى به بلال بیاموز ، پس عبداللّه اذان را به بلال آموخت ، و بلال اذان گفت[۱۷] .} و نیز عبدالرزّاق ـ در مصنّف خود ـ از ابن جُرَیْج روایت مى کند که ، عطاء گفت :شنیدم عُبَید بن عُمَیر مى گوید : پیامبر از اصحاب در اینباره نظر خواست که چاره اى بیندیشند که مردمان ـ آنگاه که اراده نماز جماعت کنند ـ گرد آیند ، آنها به ناقوس رأى دادند ، پس عمر بن خطاب درصدد بود که دو چوب براى ناقوس فراهم آورد ، و دراین زمان در خواب دید [ کسى را که مى گفت : ] ناقوس نسازید ، بلکه براى نماز اذانبگویید ، پس عمر نزد پیامبر آمد تا خوابش را باز گوید ، پیش از او در این زمینه به پیامبر وحى شده بود ، از اینرو پیش از رسیدن عمر به پیامبر ، بلال اذان مى گفت . پس چون عمر خوابش را گفت ، پیامبر فرمود : وحى بر تو سبقت گرفت [۱۸] .} در جامع المسانید ابو حنیفه و در مجمع الزوائد ، به نقل از عَلْقَمَة بن مَرْثَد ، ازابن بُرَیْدَه ، از پدرش آمده است : مردى از انصار بر پیامبر گذشت و حضرت را اندوهگین یافت ، و آن مرد طعام [ گندمى ] داشت که نزدش گرد آمده بود ، پس چون اندوه پیامبر را دید ، اندوهناک شد و آنها را واگذاشت و به مسجد خود [ محل نمازش ]درآمد که نماز بخواند ، و در این میان به خواب رفت و کسى در خوابش آمد و گفت :آیا مى دانى پیامبر را چه غمگین کرده است ؟ پاسخ داد : نه . گفت : براى این ناقوس غمناک شده است ، نزد او برو و بخواه که به بلال دستور اذان دهد . پس اذان را اینگونه به او آموخت : اللّه اکبر ، اللّه اکبر ، دوبار ، أشهد أنّ لا إله إلاّ اللّه ، دوبار ، أشهد أنّ محمّداًرسول اللّه ، دوبار ، حَیّ على الصلاة ، دوبار ، حَیّ على الفلاح ، دوبار ، اللّه اکبر ، اللّه اکبر ،لا إله إلاّ اللّه …سپس اقامه را مانند اذان ، به او یاد داد ، و در آخرش گفت : قد قامت الصلاة ، قدقامت الصلاة ، اللّهُ اکبر ، اللّهُ اکبر ، لا إله إلاّ اللّه ـ مانند اذان مردم و اقامه شان .انصارى آمد و در خانه پیامبر نشست ، ابوبکر [ از آنجا ] گذشت ، گفت : برایم[ جهت ورود بر پیامبر ] اجازه بگیر ، ابوبکر وارد بر پیامبر شد و مانند همان خواب رادیده بود و به پیامبر خبر داد ؛ سپس براى انصارى اجازه خواست و او وارد شد وخوابش را باز گفت . پیامبر فرمود : مثل این را ابوبکر به ما خبر داد ، پس دستور داد که بلال به این شیوه اذان بگوید [۱۹] .عبارات این احادیث گرچه مختلف اند ، لیکن به خواب هایى اشاره مى کنند که به هم نزدیک اند ؛ روایت اول بیانگر آن است که تشریع اذان بر اثر خوابى بوده که عبداللّه بن زید ـ پس از آنکه پیامبر را گرفته و غمگین یافت ـ دید ، و از روایت او برمى آید که رؤیا در شب رخ داد ، چه در آن آمده است : «… اذان در خواب بر او نمایان شد ، پسبامداد نزد پیامبر آمد و او را خبر داد» ؛ روایت دوم نیز چنین است ، زیرا مى گوید :«چون صبح شد خدمت پیامبر آمدم و آنچه را در خواب دیده بودم برایش گفتم» .لیکن در روایتى که ابو حنیفه در جامع المسانید نقل مى کند ، آمده است که ، آن مردچون پیامبر را غمگین دید به مسجد درآمد که نماز گزارَد . «پس در این میان به خواب رفت ، و در خواب شخصى نزدش آمد … پس انصارى آمد و بر دَرِ خانه پیامبرنشست ، ابوبکر بر او گذشت ، گفت : از پیامبر برایم اجازه ورود بگیر …» [ پیداست که نصّ ] این روایت با روایت اول تفاوت دارد .افزون بر این ، مرد انصارى در نصّ جامع المسانید «دارنده طعامى بود که نزدشگرد آمده بود ، چون اندوه پیامبر را دید ، غمناک شد و آنها را رها کرد» ، و این سخن ازعبداللّه بن زید عبد ربّه بن ثَعْلَبَه ـ که ندا (بر او) نمایانده شد ـ مشهور نیست[۲۰] ؛ بلى ، این سخن از سعد بن عُباده و کسانى دیگر از انصار ـ که پیامبر را هنگام ورود در مدینه پذیرائى کردند و از ثروتمندان سخاوتمند بودند ـ شهرت دارد .و نیز در نصّ «جامع المسانید» ادّعا شده که ، ابوبکر در نقل خواب بر انصارى سبقت جُست و آن را براى پیامبر صلى الله علیه وآله بیان کرد ؛ و این سخن برخلاف دیگر نصوص است که پیشى گرفتن انصارى را تثبیت مى کند .اما روایت دوم ـ روایت ترمذى و ابو داود ـ اشاره به این دارد که پیامبر خواست ناقوسى ساخته شود که براى [ گرد آمدن ] مردم زده شود ، پس عبداللّه اذان را درخواب دید ، و آنگاه پیامبر از بلال خواست که آنچه را عبداللّه مى گوید ، یاد گیرد . اینسخن ، با ناخشنودى پیامبر از ناقوس سازگار نیست .در روایت سوم مى بینیم که پیامبر صلى الله علیه وآله مى گوید : «تصمیم گرفتم مردانى را درخانه ها [ و محلّه ها ] بپراکنم که مردم را به زمان نماز ندا دهند ، حتى قصد دارم مردانى را برانگیزم که بر بامها روند و به وقت نماز ندا کنند ، حتى ناقوس زنند یا نزدیک بودناقوس زنند ، پس مردى از انصار آمد …» و این روایت با آنچه از مرد انصارى درکتابهاى حدیث گفته شده ، سازگارى ندارد .در مُوَطَّأ مالک آمده است : «پیامبر خواست دو چوب تهیه کند ، که به آن دو بزنند تامردم براى نماز جمع شوند ، پس عبداللّه در خواب دو چوب دید …» .این روایت نیز با آنچه عبدالرزّاق از ابن جُرَیْج روایت کرده ، سازگار نمى باشد ،زیرا در آن آمده است که : عمر خواست «دو چوب براى ناقوس بخرد که ناگهان درخواب دید [ ندایى مى گوید : ] براى نماز ناقوس نزنید ، بلکه اذان بگویید» .اینها بعضى از روایاتى بود که بر قول دوم دلالت دارد ،و ما با وجود اختلاف این روایات با یکدیگر ـ خواستیم ، در حد امکان ، آنها را تحت یک عنوان درآوریم .
قول سوّم : نزول تدریجى اذان و اضافه کردن عمر ، شهادت به نبوّت را، به اذان
در صحیح ابن خُزَیْمَه آمده است : حدیث کرد ما را بُندار [ گفت ] براى ما حدیث کرد ابوبکر ـ یعنى حنفى ـ [ گفت ] براى ما حدیث کرد عبداللّه بن نافع ، از پدرش ، ازابن عمر که : بلال نخستین بار اینگونه اذان مى داد : أشهد أن لا إله إلاّ اللّه ، حیّ على الصلاة ؛ عمر به او گفت : پس از آن بگو : أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه ، پیامبر فرمود :همان گونه که عمر تو را امر مى کند ، بگو[۲۱] .
قول چهارم : وحى بودن اذان ، و دریافت پیامبر آن را از جبرئیل
در نصب الرایه زَیْلَعى در ذیل باب «احادیثى در این باره که اذان به وحى بوده نه خواب» آمده است :بَزّار در مسندش چنین روایت مى کند : براى ما حدیث کرد محمّد بن عثمان بنمخلّد واسطى ، [ گفت ] پدرم براى ما حدیث کرد ، [ گفت ] حدیث کرد براى ما زیاد بن منذر [ به نقل ] از محمّد بن على بن حسین ، از پدرش ، از جدش ، از على بن ابى طالب که گفت :«چون خدا خواست پیامبر را اذان آموزد، جبرئیل جاندارى را برایش آورد که بُراق گفته مى شد ، پیامبر خواست سوار آن شود ، سرکشى کرد ، جبرئیل به او گفت : آرام باش ، سوگند به خدا ، سوارت نشده بندهاى که نزد خدا گرامى تر از محمّد باشد ، پسپیامبر به بُراق سوار شد تا به حجابى رسید که پس از آن [ عرش ] خداى متعال است ،در این هنگام فرشته اى از حجاب بیرون آمد ، پیامبر گفت : اى جبرئیل ، این کیست ؟جبرئیل گفت : سوگند به آن که تو را به حق برانگیخت ، مکان و منزلت من از همه [ به خدا ] نزدیکتر است ، و این فرشته را از زمانى که آفریده شدم تا هماکنون ندیدهبودم ! آن فرشته گفت : اللّه اکبر ، اللّه اکبر . پس از وراى حجاب به او گفته شد : بنده ام راست گفت ؛ من بزرگترم ، من بزرگترم . سپس فرشته گفت : أشهد أن لا إله إلاّ اللّه ، ازوراى حجاب صدا آمد : راست گفت بندهام ، خدایى جز من نیست . فرشته گفت :اشهد أنّ محمّداً رسول اللّه ، از پشت حجاب ندا آمد : بنده ام راست گفت ، من محمّد رافرستادم . آنگاه فرشته گفت : حَیّ على الصلاة ، حَیّ على الفلاح[۲۲] . سپس فرشته گفت : اللّه اکبر ، اللّه اکبر ، از پشت حجاب گفته شد ، بنده ام راست گفت ، من بزرگترم ، من بزرگترم . فرشته گفت : «لا إله إلاّ اللّه ، از وراى حجاب گفته شد : بندهام راست گفت ، خدایى جز من نیست .پس آن فرشته ، دست محمّد را گرفت و [ بر همه ] مُقَدَّم داشت ، پس او بر اهل آسمان ـ که در میانشان آدم و نوح و … بود ـ امامت کرد .در مجمع الزوائد ـ در پایان این روایت ـ آمده است که ، ابو جعفر محمّد بن على گفت : در این هنگام ، خدا شرافت محمّد را بر اهل آسمانها و زمین کامل کرد[۲۳] .طبرانى ، در الأوسط ، از ابن عمر روایت کرده که : «پیامبر چون به آسمان بالا برده شد ، اذان به او وحى شد ، پس با اذان [ بر زمین ] فرود آمد و آن را به جبرئیل آموخت»[۲۴] .ابن مَرْدُویَه بهطور مرفوع از عائشه نقل مى کند [ که پیامبر فرمود ] : «چون به معراج رفتم ، جبرئیل اذان گفت ، ملائکه پنداشتند که (جبرئیل) بر آنها نماز مى خواند ، او مرامُقَدَّم داشت ، پس (با آنان) نماز گزاردم[۲۵] .
قول پنجم : نخستین بار عمر اذان جبرئیل را شنید و پس از او بلال
در مختصر إتحاف السادة المهرة بزوائد العشرة ، اثر بوصیرى ، به نقل از کثیر بن مُرَّه حَضْرَمى آمده است که پیامبر فرمود : اول کسى که در آسمان اذان گفت : جبرئیل بود ، عمر و بلال آن را شنیدند . عمر شتافت و پیامبر را به آنچه شنیده بود خبر داد ،سپس بلال چنین کرد . پیامبر به او گفت : اى بلال ، عمر بر تو پیشى جست ، آن چنان که شنیدى اذان بگو ، آنگاه پیامبر ـ براى فزونى کیفیّت صدا ـ از بلال خواست که دوانگشتش را در گوشهایش گذارد .این روایت را اُسامه ـ بهطور مُرْسَل ـ با سند ضعیف نقل کرده است ؛ زیرا سعید بن سِنان [ که از راویان حدیث است ] فردى ضعیف مى باشد[۲۶] .
قول ششم : چون آدم به وحشت افتاد ، اذان به وسیله جبرئیل بر او نازل شد
در کشف الغُمّة شعرانى به نقل از کَعب الأحبار آمده است که پیامبر فرمود : چون آدم به سرزمین هند فرود آمد وحشت کرد ، جبرئیل نازل شد اذان را خواند وحشت اواز بین رفت . پس جبرئیل گفت : اللّه اکبر اللّه اکبر ، أشهد أن لا إله إلاّ اللّه ، دو مرتبه ، أشهدأنّ محمّداً رسول اللّه ، دو مرتبه ، آدم پرسید : محمّد کیست ؟ پاسخ داد : آخرین پیامبراز فرزندان تو[۲۷] .على بن برهان الدین حَلَبى در سیرهاش مى گوید : از چیزهاى غریبى که درباره آغاز اذان است ، روایت ابو نعیم در «الحُلیة» است ـ با سندى که در آن افرادى ناشناخته اند ـ این روایت چنین است : زمان هبوط آدم از بهشت ، جبرئیل برایش اذان داد[۲۸] .آنگاه حلبى گوید : به این روایت آنچه را در «الخصائص الصغرى » آمده مى توان دریافت که مى گوید : «نام پیامبر در اذان ، در عهد آدم و در ملکوت اعلا رقم خورده است» ؛ و داناى حقیقى خداست [۲۹] .آنچه گذشت نظر اهل سنّت درباره آغاز اذان بود . در فصل بعد با نظر اهل بیت ، درقضیّه شروع تشریع اذان ، آشنا خواهیم شد .
[۱] . صحیح البخارى ۱ : ۳۰۶ ، باب بدء الأذان ، حدیث ۵۷۰ ؛ صحیح مسلم ۱ : ۲۸۵/۱ ؛ سنن الترمذى ۱ : ۳۶۲ـ ۳۶۳ ، ابواب الصلاة ، باب ما جاء فی بدء الأذان ، حدیث ۱۹۰ ؛ سنن النسائى ۲ : ۲ ـ ۳ ، کتاب الأذان ، باب بدء الأذان ؛ مسند أحمد ۲ : ۱۴۸ ، مسند عبداللّه بن عمر الخطّاب .
[۲] . صحیح ابن خُزَیمه ۱ : ۱۹۰ ، کتاب الصلاة ، باب الأذان والاقامة ، حدیث ۳۶۵ .
[۳] . السیرة الحلبیّة ۲ : ۲۹۶ .
[۴] . و کیست نیک گفتارتر از آن که به سوى خدا فرا خواند و کار شایسته کرد .
[۶] . نگاه کنید به ، تفسیر قُرطبی ۱۵ : ۳۶۰ ، وتفسیر ثعالبی ۵ : ۱۳۹ .
[۷] . السیرة الحلبیّة ۲ : ۲۹۷ .
[۸] . السیرة الحلبیّة ۲ : ۲۹۶ .
[۹] . سوره آل عمران : ۱۵۹ .
[۱۰] . شرح النووی بر صحیح مسلم ۳ ـ ۴ : ۳۱۸ ، کتاب الصلاة ، باب بدء الأذان .
[۱۱] . سنن ابى داود ۱ : ۱۳۴ ، کتاب الصلاة باب بدء الأذان .
[۱۲] . الجامع الصحیح ، للترمذی ۱ : ۳۵۸ ، أبواب الصلاة ، باب ما جاء فی بدء الأذان ؛ سنن أبی داود ۱ : ۱۳۵ ،کتاب الصلاة ، باب کیف بدء الأذان ، أبو داود که متن این روایت از کتاب اوست مىگوید : روایت زُهْرى از سعید بن مُسَیَّب از عبداللّه بن زید ، نیز چنین است لیکن ابن اسحاق به نقل از زُهْرى مىگوید : اللّه اکبر ، اللّه اکبر ، اللّه اکبر ، اللّه اکبر ؛ و معمر و یونس به نقل از زُهْرى مىگوید : اللّه اکبر ، اللّه اکبر ، براى بار دوم نیامده است . نگاه کنید به ، صحیح ابن خُزَیمه ۱ : ۱۹۳ .
[۱۳] . این جمله در روایت ابن مُثَنّى است ، و در روایت عمر نیامده است .
[۱۴] . سنن ابى داود ۱ : ۱۳۹ ، کتاب الصلاة ، باب بدء الأذان ، حدیث ۵۰۶ .
[۱۵] . الموطّأ ۱ : ۶۷ ، کتاب الصلاة ، باب ما جاء فی النداء للصلاة .
[۱۶] . جمله داخل پرانتز در کنز العمّال نیست .
[۱۷] . مصنّف عبدالرزاق ۱ : ۴۶۰/۱۷۸۷ ، کتاب الصلاة ، باب بدء الأذان ؛ کنز العمّال ۸ : ۳۲۹ ، کتاب الصلاة ،الباب الخامس ، حدیث ۲۳۱۴۰ .
[۱۸] . مصنّف عبدالرزاق ۱ : ۴۵۶/۱۷۷۵ ، کتاب الصلاة ، باب بدء الأذان ، گرچه مفاد این روایت تشریع اذان به وسیله وحى است ، لیکن از آنجا که با روایات دیدن اذان در خواب ارتباط داشت ، در اینجا آوردیم .
[۱۹] . جامع المسانید ۱ : ۲۹۱ ؛ مجمع الزوائد ۱ : ۳۲۹ ، کتاب الصلاة ، باب کیف بدء الأذان متن روایت دراینجا از کتاب جامع المسانید است .
[۲۰] . شاید این سخن از اُبَىّ بن کعب باشد .
[۲۱] . صحیح ابن خزیمه ۱ : ۱۸۹ ، کتاب الصلاة ، باب فی بدء الأذان والإقامة ، حدیث ۳۶۲ ، و نیز بنگرید به :السیرة الحلبیّة ۲ : ۳۰۳ ؛ کنز العمّال ۸ : ۳۳۴ ، کتاب الصلاة ، الباب الخامس ، حدیث ۲۳۱۵۰ .
[۲۲] . در مجمع الزوائد ، افزون بر این آمده است : قد قامت الصلاة ، قد قامت الصلاة
[۲۳] . نصب الرایة ۱ : ۲۶۰ ؛ مجمع الزوائد ۱ : ۳۲۸ ، کتاب الصلاة ، باب بدء الأذان .
[۲۴] . الأوسط ، للطبرانی ۱۰ : ۱۱۴ و۹۲۴۷ ، حدیث ۹۲۴۳ ؛ مجمع الزوائد ۱ : ۳۲۹ ، کتاب الصلاة ، باب بدءالأذان . در این کتاب آمده است : در سند روایت طلحة بن زید آمده که به او جعل حدیث نسبت داده شده است .
[۲۵] . السیرة الحلبیّة ۲ : ۲۹۶ . در این کتاب آمده است که ، ذهبى مى گوید : این حدیث مُنْکَر ، بلکه موضوع است ؛ نگاه کنید به ، فتح البارى ابن رجب حنبلى ۳ : ۳۹۶ ؛ سهیلى مى گوید : سزاوار است این حدیث صحیح باشد ، چه آن را حدیث اِسراء ـ و احادیث دیگر در این زمینه ـ تقویت مى کند ؛ نگاه کنید به ، البِدایة والنِّهایه ۳ : ۲۸۵ .
[۲۶] . اتحاف السادة المَهَرَة ۱ ـ ۲ : ۳۱۷ ، کتاب الأذان ، باب بدء الأذان وصفته ، حدیث ۹۸۳ ؛ السیرة الحلبیّة ۲ :۳۰۲ . در این کتاب آمده است : «به سند واهى و ضعیف روایت شده : نخستین کسى که در آسمان دنیا اذان گفت جبرئیل بود ، عمر و بلال آن را شنیدند ، پس عمر بر بلال سبقت گرفت و پیامبر را آگاه ساخت …» .
[۲۷] . کشف الغمّة ۱ : ۹۶ ، کتاب الصلاة ، باب الأذان وفضله ؛ مضمون این روایت در حلیة الأولیاء آمده است ،نگاه کنید به ، حلیة الأولیاء ۵ : ۱۰۷ ، ترجمه عمرو بن قیس الملائی ، حدیث عمرو بن قیس به نقل از أبی هریرة . [۲۸] . السیرة الحلبیّة ۲ : ۲۹۷ .