محمّد بن عبدالملک بن زیّات -سیره امام هادى ع

محمّد بن عبدالملک بن زیّات -سیره امام هادى ع

آرى  اولین قدمى  که متوکّل برداشت عزل محمّد بن عبدالملک ابن زیّات ازوزارت بود و دستور داد تا وى  را دستگیر و اموال او را مصادره کنند و این دستورتوسط ایتاخ ترکى  عملى  شد . محمد بن عبدالملک بن ابان بن حمزه معروف به ابن زیّات وزیر معتصم بود واهل ادب و نحو و شعر و لغت بود . اول جزء کُتّاب بود سپس چون معتصم به فضل وادب او پى  برد وى  را به سمت وزارت منصوب نمود گرچه وزارت پیش از او به دست احمد بن ابى  دؤاد بود لیکن ابن زیّات توانست بر او غلبه کند و خود جاى  او را بگیرد .

وى  در عصر معتصم و واثق به عنوان وزیر و مصدر همه امور به شمار مى ‏آمد وواثق دست او را در همه امور باز گذاشته بود و با توجه به اینکه واثق بر برادرش جعفرغضب کرده بود از این‏رو از ابن زیات خواست تا رضایت واثق را جلب کند لیکن ابن زیات با سردى  و بى ‏احترامى  با وى  برخورد نموده و او را از نزد خود دور نمود ،جعفر به احمد بن ابى  دؤاد که دوّمین قدرت حکومت شمرده مى ‏شد مراجعه کرد و بااستقبال گرمى  از وى  مواجه شد و شفاعت خواهى  از متوکل را نزد واثق قبول کرد و نتیجه ‏بخش هم بود لیکن بار دیگر وى  را مورد خشم خویش قرار داد و به زندان افکند .سرانجام پس از آنکه متوکل روى  کار آمد دستور مجازات ابن زیات را صادر کردو حکم به مصادره همه اموالش داد چون بر متوکل وارد شد وى  را سخت مضروب ساخته و دستور داد تا در میان همان تنورى  که خود براى  شکنجه مخالفینش ساخته بود در شکنجه قرار گیرد و زندانى  گردد .تنور ابن زیّات زبان‏ زد عام و خاص قرار گرفت . ابن خلّکان مى ‏گوید این تنور را ازآهن ساخته بود و اطراف آن میخ‏هائى  به کار گرفته بود و ثروتمندانى  که مى ‏خواست اموال آنها را بگیرد مدتى  در آن تنور آنها را قرار مى ‏داد و سپس با شکنجه ‏هاى  فراوان اموال آنها را تصاحب مى ‏کرد[۱] .بعضى  آن تنور را ساخته شده از چوب مى ‏دانستند که بسیار تنگ بود و میخ‏هائى آهنین بر دیوارهاى  آن به کار برده بود که اجازه هیچ حرکتى  به طرف نمى ‏داد و وقتى کسى  را وارد بر آن مى ‏کردند ، در اثر تنگى  باید دستها را تا بالاى  سر بالا مى ‏برد تا واردآن شود و امکان نشستن نیز در آن نبود .و چون چند روزى  در آن حال قرار مى ‏گرفت نتیجتاً هلاک مى ‏شد و افراد زیادى  رااز صاحبان ثروت و مخالفین خود را بدین‏گونه عذاب‏کش مى ‏نمود که از جمله آنهاابن اسباط مصرى  است[۲] .سرانجام به دستور متوکل در همان تنور که خود ساخته بود وى  را محبوس نمود به علاوه پانزده رطل از آهن به گردنش آویزان شده بود مدت یک ماه و به قولى  چهل روز بر این عذاب صبر کرد و هرچه در خواست کمک از خلیفه کرد نافع نشد .سرانجام کاغذ و قلمى  را طلبید و بر آن نوشت :
هی السَّبیلُ فَمِنْ یَوْمٍ إلى  یَوْمٍ
کأَنَّه ما تُریکَ العَینُ فی النَّومِ
لا تجزعنَّ رُویداً إنَّها دُوَلْ
دُنیا تُنقَّلُ مِن قَومٍ إلى  قومٍ
این همان راهى  است که مرتّب در حال تغییر از روزى  به روز دیگر است ، و گویابه منزله خوابى  است که چشم آن را مى ‏بیند .خیلى  جزع و فریاد مکن چه اینکه وضع و سرانجام قدرت همین است ، و اوضاع مرتّب در حال جابجائى شدن از یکى  به دیگرى  است .آن نامه وقتى  به دست متوکل رسید که وى  دیگر در تنور مرده بود .از احمد احول نقل شده است که مى ‏گوید : چون ابن زیّات گرفتار شد نزد او آمدم و گفتم خیلى  بر من سنگین است که تو را به این وضع مى ‏بینم در پاسخ این دو بیت راخواند :
وهی الدُّنیا إذا ما أقبَلَتْ
صَیَّرتْ مَعروفُها مُنکَرَها
إنَّما الدُّنیا کَظِلٍّ مائلٍ
نحمد اللّه‏ کذا قدَّرَها[۳]
آرى  طبیعت دنیا همین است که چون از کسى  برگشت خوبى ‏هاى  او زشت مى ‏نمایاند ، هر آینه دنیا همچون سایه است که هر لحظه به جانبى  تمایل پیدا مى ‏کند ، وخدا را سپاس مى ‏گوئیم که وضع دنیا را چنین مقدّر کرده است .جالب توجه اینکه نوشته ‏اند وقتى  متهمین در آن تنور گرفتار مى ‏آمدند و جانشان به لب مى ‏رسید گاهى  ابن زیّات از کنار آنها مى ‏گذشت فریاد مى ‏زدند : یا وزیرارحمنی ، ابن زیّات به من رحم کن و نجاتم بده در پاسخ مى ‏گفت : الرحمة خَوَرَ فی الطبیعة ، رحمت در نهاد طبیعت و شکست خورده است .روزى  که خود در آن تنور گرفتار آمده بود متوکل از کنار او گذشت ابن زیّات فریادکرد یا امیرالمؤمنین ارحمنی و متوکّل همان پاسخى  را داد که وى  به افراد گرفتارمى ‏داد و گفت : الرحمة خَوَرَ فی الطبیعة[۴] .آرى  سخن ابن زیّات مصداق همان چیزى  است که در ادبیّات فارسى  نظیر آن گفته شده است برو قوى  شو اگر راحت جهان طلبى
که در نظام طبیعت ضعیف پامال است
خادم ابن زیّات براى  اظهار همدردى  نزد او آمد و گفت : با آن همه دوستانى  که داشتى  و خدماتى  که کردى  اینک کسى  را نمى ‏بینم که اظهار همدردى  با تو کرده وقدمى  براى  نجات تو بردارد . در پاسخ گفت : آرى  آنچه را برامکه نیز نمودند درسرنوشت‏شان تأثیر نکرد[۵] .آرى  سرنوشت ابن زیّات بهترین و آموزنده‏ ترین عبرت و پندى  است که از تاریخ به دست مى ‏آید که حکایت از این مى ‏کند که هرکس آنچه مى ‏کند از خیر و شرّ در واقع سرنوشت خودش را رقم مى ‏زند لذا اولیاء دین عالى ‏ترین نکته‏ ها را براى  تربیت انسان‏ها بیان فرموده ‏اند از جمله امیرالمؤمنین علیه السلام در ضمن وصیّتى  جامع وکامل در نهج البلاغه به فرزندش امام حسن علیه السلام فرمود :پسرم هرگونه توقع و انتظارى  که از مردم دارى  تو نیز همان‏گونه رفتار کن ، اگرتوقع نیکى  از آنان دارى  تو نیز نیکى  کن ، چه اینکه نباید متوقع بود که مردم بدى  تو رابه نیکى  پاسخ دهند .و از این‏گونه حکمت‏ها فراوان در قرآن حکیم و کلمات انبیاء و ائمه هداة مهدیّین
علیهم السلام دیده مى ‏شود که فقط به یک نمونه بسنده مى ‏گردد .
امام صادق علیه السلام در ضمن وصیّتى  به فرزند بزرگوارش حضرت کاظم علیه السلام به ده نکته مهم اخلاقى  توصیه فرموده که مى ‏توان گفت آن بزرگوار اهمّ مسائل اخلاقى  را در این بیان حکیمانه خود جمع فرموده است که در ضمن آن آمده است :«مَن حَفَرَ بِئْراً لِأَخِیهِ المُؤْمِن ، أَوْقَعَهُ اللّه‏ُ فیهِ ، وَمَنْ سَلَّ سَیْفَ البَغْیِ قُتِلَ بِهِ»[۶] .هرکس چاهى  براى  برادر مؤمن خود حفر کند ، خداوند خودش را در آن خواهدانداخت ، و هرکس شمشیر ستم را از نیام بیرون کشد خود بدان کشته خواهد شد .و درضمن ادبیّات عربى  و فارسى  در این زمینه فراوان سخن گفته شده است ، که ازآن جمله است :
چاه مظلم گشت ظلم ظالمان
این چنین گفتند جمله عالمان
هرکه ظالمتر چهش پر هول‏تر
عدل فرموده است بدتر را بتر
اى  که تو از ظلم چاهى  مى ‏کنى
از براى  خویش دامى  مى ‏تنى
گِرد خود چون کِرم پیله برمتن
بهر خود چه مى ‏کنى  اندازه کن
هر بد که مى ‏کنى  تو مپندار کان بدى
ایزد فرو گذارد و دوران رها کند
قرض است فعل‏هاى  بدت پیش روزگار
تا هر زمان که وقت ببیند ادا کند
« وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ » ، صدق اللّه‏ العلى  العظیم .به هر حال این بود سرنوشت ابن زیّات و جالب‏تر اینکه نوشته ‏اند بعد از آن که دفن شد سگ‏ها آمدند و بدنش را از خاک درآورده و طعمه خود ساختند[۷] .

موقعیّت سیاسى  متوکّل

با توجه به آنچه در عصر معتصم و پسرش واثق آمد معلوم مى ‏شود که عصر متوکّل از بُعد سیاسى  در موقعیّت سختى  قرار داشت چه آنکه در این دوره موقعیّت ترک‏ها وموالیان به اوج خود رسیده بود و بر همه شؤون حکومتى  استیلاء یافته بودند و اکثر
سمت‏هاى  کلیدى  در اختیار آنان قرار گرفته بود و افسران بلند پایه لشکرى  و قشون رااینها تشکیل مى ‏دادند و پست وزارت و استاندارى ‏ها را اشغال کرده و رهبرى  گاردحفاظتى  خلیفه نیز در اختیار آنان قرار داشت ، و نخست کسانى  که متوکل را به قدرت رساندند عبارت بودند از سیماى  ترکى  که معروف به دشتى  بود و وصیف ترکى  .اشناس ترکى  که در زمان واثق جانشینى  و نائب الخلیفه به شمار مى ‏آمد در عصرمتوکل موقعیّت بالاترى  یافته بود ، و ایتاخ که استاندار استان‏هاى  شرق از دجله تاخراسان بود در عصر متوکل فرمانده کل قواى  ارتش مى ‏شود علاوه بر این ریاست دفتر مخصوص خلیفه به او واگذار شده بود .اگرچه متوکل وقتى  خود را در محاصره کامل ترکها دید دست به اقداماتى  زد تا ازنفوذ آنها تا حدّى  جلوگیرى  کند . از این‏رو حکومت را بین سه نفر از فرزندانش به نام‏هاى  : منتصر ، معتز و مؤیّد تقسیم کرد .منطقه غربى  کشور را به منتصر داد ومنطقه شرقى  را به معتزّ اختصاص داد ، وناحیه شام را در اختیار مؤیّد گذاشت . نظیر همان کارى  که هارون الرشید درباره مأمون ، امین و قاسم مؤتمن انجام داده بود .لیکن همان‏طورى  که عملاً نقشه هارون به شکست انجامید و نتیجه معکوس داد عهدنامه متوکل در برنامه آینده حکومت به جائى  نرسید با اینکه عصر هارون از نظرکنترل اوضاع و تسلّط همه جانبه‏اى  که هارون پیدا کرده بود با عصر متوکّل که هیچ نقشى  در اوضاع سیاسى کشور عملاً نداشت تفاوت‏هاى  بسیارى  داشت .تغییراتى  که در ارتش داد نیز کارآمد نیافتاد چه آنکه وى  ایتاخ را تبعید و سپس  کشت لیکن وصیف ترکى  جاى  او را گرفت و این اوضاع نابسامان کم‏کم داشت کنترل را از دست متوکل به کلّى  خارج مى ‏کرد و آینده تاریکى  را رقم مى ‏زد .در این میان متوکل به فتح بن خاقان دلبسته بود و او را نزدیک‏ترین کس به خودمى ‏دانست لیکن او نیز از اتراک بود و هرچند بهره ‏اى  از علم و دانش و ادب داشت [۸]لیکن نمى ‏توانست دغدغه ‏هاى  فراوان متوکل را کم کند و امیدوار به آینده باشد ، لذاسرانجام براى  نجات از وضع موجود تصمیم گرفت به شام رود و در آنجا اقامت کند .لذا در سال ۲۴۳ به دمشق رفت و با اینکه تصمیم توقف در آنجا را داشت لیکن ترکها نقشه قتل او را در دمشق کشیدند و سامرّاء در هرج و مرج گسترده‏اى  قرار گرفته بود که ناچار شد بعد از سه ماه دو مرتبه به سامراء برگردد[۹] .مسعودى  مى ‏نویسد : …….. که باغرابى  شرابى  معروف بود چند بار توطئه قتل متوکل را کشید یک بار در دمشق و چند بار دیگر که موفق نشد[۱۰] .خلاصه آنکه از زمان حکومت متوکل دولت عباسیان رو به انحطاط گذاشت ودوران تنزّل و حضیض آن آغاز گردید و متوکل که جز خوش گذرانى  و مى  گسارى تدبیرى  در امور نداشت و همه حیات‏هاى  مردمى  حتى  عباسیان را از دست داده بودوضع را روز به روز آشفته ‏تر مى ‏ساخت و به کلّى  زمام امور به دست افرادى  طمّاع که بیگانه از فرهنگ و زبان و کیش مسلمانان بودند قرار گرفته بود .تسلّط و نفوذ بیش از حدّ ترکها بر دستگاه حکومت به جائى  رسید که معتمدعباسى  پس از تجربه‏ هاى  طاقت‏ فرسا چنین گفت
ألیس من العَجائِبِ أنَّ مِثلی
یَرى  ما قَلَّ مُمتَنِعاً عَلَیه
وتُؤخَذُ بِاسمِهِ الدُّنیا جَمیعاً
وما مِن ذاکَ شَیءٌ فی یدیه
إلیه یحمل الأموالُ طُرّاً
وَیَمنَعُ بعضَ ما یُخبى  علیه[۱۱]
آیا این از شگفتى ‏ها نیست که کسى  چون من خلیفه ازکوچک‏ترین وبى ‏ارزش‏ترین چیزها ممنوع شده است .به نام او تمام دنیا را مى ‏گیرند ، در حالى  که کمترین چیز در دست او نمى ‏باشد ،ثروت‏ها و اموال فراوانى  به سوى  او حمل مى ‏شود لیکن اندکى  نصیب او نمى ‏گردد .

تحوّلات اعتقادى  و اجتماعى  عصر متوکّل

در این عصر علاوه بر جنبه‏ هاى  سیاسى  جامعه اسلامى  از بُعد اعتقادى  و اخلاقى نیز به شدّت سقوط کرد و فساد و آلودگى  رواج فوق العاده نیز یافت . مورّخ تاریخ عرب و اسلام مى ‏گوید :متوکل این ستم‏ پیشه عرب مدت پانزده سال خلافت کرد و در دوره او خلافت عباسیان رو به انحطاط گذاشت اوقاتش را به عیّاشى  و میگسارى  مى ‏گذراند ، امورجنگ را مختل گذارده بود و در عقائد مذهبى  فوق العاده خشک و بى ‏نهایت متعصب بود با فرمانى  طرفداران علوم عقلى  (معتزله) را مورد لعن و طعن قرار داد و به جاى  آن اصول و قواعد کهنه و اشعرى ‏ها را با جدیّت و صلابت برقرار کرد و حمایت مى ‏نمود.پیروان منطق و اصول عقلى  را از ادارات دولتى  اخراج ، و تدریس فلسفه و منطق به کلّى  ممنوع گردید . قاضى  ابو دؤاد و پسرش که از اکابر معتزله بودند زندانى  شدندواملاک و مستغلاتشان توقیف گردید[۱۲] .سیوطى  مى ‏نویسد : متوکل در سال ۲۳۴ به اطراف عالم نامه فرستاد و محدّثینى  رابه سامرّاء دعوت کرد و عطاى  فراوانى  به آنها بخشید و آنها را مورد کرامت قرار داد و
امر کرد درباره صفات و دیدن خداوند حدیث نقل کنند . به دستور او بکر بن ابى  شیبه در جامع رصّانه و برادرش عثمان در جامع منصوریه به نشر حدیث پرداختند که هریک حدود سیصد هزار نفر با آنها رفت و آمد داشتند[۱۳] .آرى  متوکل با اعتقاد سلف خود به مخالفت برخواست و اعلان کرد قرآن قدیم است ومخالفین این اعتقادى  خود را سخت مجازات مى ‏کرد .مسعودى مى نویسد : متوکل چون به خلافت رسید طبق بخشنامه به بلاد مردم را ازمباحث نظرى  و مباحثه و جدال منع نمود و دستور داد روش مأمون و معتصم و واثق متروک و مطرود گردد و مردم را امر کرد تا در مقابل اهل حدیث تسلیم بوده و از آنان تقلید نمایند و مذهب سنّت و جماعت در همه ‏جا اصل قرار گیرد[۱۴] .صاحب تجارب السلف مى ‏گوید : متوکل فضل و دانشى  نداشت و اوقات او به معاشرت و مجالس لهو و لذّات مى ‏گذشت شعر دوست داشت و على  بن الجهم وعلى  بن منجم شعراء او بودند و این هر دو ناصبى  و دشمن حضرت على  علیه السلام بودند[۱۵] .متوکل علاوه بر فساد اعتقادى  که جبرگرائى  را وارد مرحله جدید نمود و به شدّت از آن طرفدارى  مى ‏کرد و سرانجام معتزله را که به عدلیه شهرت یافته بودند به کلّى  از صحنه سیاست و اجتماع دور ساخت و در واقع به حیات این گروه خاتمه داد و تنها افکار و عقائد ابو الحسن اشعرى  را به عنوان مکتب قابل قبول مسلمانان ترویج کرد وتا امروز همین فکر به عنوان تنها افکار اعتقادى  اهل سنّت و جماعت شناخته مى ‏شود. علاوه بر همه این امور در بین خلفاء از نظر فساد عملى  و اخلاقى  نیز شهرت یافت به ‏طورى  که مسعودى  مى ‏نویسد :در عصر خلفاء سلف از عبّاسیین در هیچ عصرى  چون زمان متوکل مجالس لهو
لعب و مضحکه و عیاشى  سابقه نداشته است و این‏گونه امور را وى  ترویج کرد واغلب خواص و رجال حکومتى  از او پیروى  کردند و اکثر رعیّت به این فسادها روى آوردند . و در بین وزراء او کسى  دیده نشد که فضلى  داشته باشد یا مردم از شر آنان دراَمان باشند[۱۶] .صرف‏نظر از این امور ترکیبات خاصّ اجتماعى  را نیز بهم ریخت و براى  مردم و یااعضاء حکومتى  لباس خاصّى  را مطرح کرد و مردم را به پوشیدن آن ملزم نمود . درسال ۲۳۵ اهل ذمّه را امر کرد تا غوطه ‏هاى عسلى  بپوشند و زنّار ببندند . و استرها والاغ‏هائى  با رکاب چوبین سوار شوند ، و حق نداشتند تا بر یابو و اسب بنشینند .همچنین دستور داده بود تا آنها که کیشى  غیر اسلام دارند چوب‏هائى  جلو درب خانه خود نصب کرده و پیکره شیاطین را روى  آن قرار دهند ، بخشنامه دیگرى  صادر کرد تااز ورود کلیه اهل ذمّه به کارهاى  حکومتى  منع شوند .از جمله ابتکارات وى  این بود که دستور داد تا کلیه کلیساها و کنیسه‏ هائى  که ازصدر اسلام به بعد ساخته شده‏اند جملگى  را ویران کنند و این مأموریت را به على  بن جحم که از نواصب و از دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام و فرزندانش بود ابلاغ نمود تا اجرا شود و او این دستور متوکل را اجرا نمود[۱۷] .

برخورد متوکل با آل ابى ‏طالب علیهم السلام

بغض و عداوت متوکل عباسى  نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به خصوص شخص امیرالمؤمنین و دو فرزندش حسنین علیهم السلام و سایرفرزندان و خاندان پاکش مورد اتفاق همه مورّخان از عامّه و خاصّه است و به اعتراف همگان در طول تاریخ خلفاء شاید نظیر آن را نشود پیدا کرد . با اینکه جملگى  خلفاءسلف در رابطه با خاندان على  علیه السلام برخوردى  مشابه داشته‏ اند و گویا در دشمنى  با آنان از یک سیاست پیروى  مى ‏کرده‏ اند لیکن حساب متوکل از همه جداست .البته جاى  انکار نیست که در طول ۲۵۰ سال دوران ائمه بر خورد خلفاء با علویان یکنواخت نبوده و شدت و ضعف داشته است و با توجه به اینکه چهارده نفر از حکّام اموى  و همین تعداد از عبّاسیان معاصر ائمه علیهم السلام بوده ‏اند و هریک طبعاً باتوجه به شرائط زمانى  وخصوصیات اخلاقى  و روانى  سیره و روش خاصى  را تعقیب مى ‏کردند و حکومت خودشان را بر طبق مصالحى  خودشان تنظیم نموده ، در همه ابعاد تفاوت ‏هائى  محسوس و غیر قابل انکار است .از این رو موقعیّت هریک از آنها در برخورد با اهل بیت علیهم السلام و خاندان علوى  نیز تفاوت‏هائى  داشته است و از شدّت و ضعف برخوردار بوده است لذا ازعصر مأمون تا زمان روى  کار آمدن متوکل بالنسبه به عصر هارون و منصور وضع بهترى  دیده مى ‏شود و شیعیان در این مدّت که حدود سى  و پنج سال بوده است ازآرامش نسبى  برخوردار بوده ‏اند هم رشد فوق العاده‏اى  یافته و هم با توجه به فرهنگ غنى  که از زمان صادقین آل محمّد علیهم السلام تدوین شده بود از قدرت و شوکت بیشترى  برخوردار شدند .جالب توجه اینکه اگر کسى  بخواهد شناخت اجمالى  از موقعیّت خاندان على علیه السلام و شیعیان آنها را در طول این مدّت بشناسد سرنوشت فدک و تحوّلات آن در طول حکومت اموى  و عباسى  نمونه بارز و روشنى  است که در کشاکش گرایش‏ها و سیاست‏هاى  متضاد خلفا که مى ‏تواند نشانى  از چگونگى  شدّت و ضعف خلفا دربرخورد با علویان را ببیند .
[۱] .  وفیات الأعیان ج۵ ص۹۴ ـ ۱۰۱ .
[۲] .  پاورقى  بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۵۸ ـ ۱۵۹ .
[۳] .  وفیات الأعیان ج۵ ص۱۰۱ .
[۴] .  وفیات الأعیان ج۵ ص۱۰۰ .
[۵] .  همان مأخذ .
[۶] .  بحار الأنوار ج۷۸ ص۲۰۴ .
[۷] .  پاورقى  بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۵۹ .
[۸] .  مروج الذهب ج۴ ص۴ .
[۹] .  همان مأخذ ص۳۲ .
[۱۰] .  همان مأخذ از ص۳۲ تا ۳۴ .
[۱۱] .
۱۲] .  تاریخ عرب و اسلام تألیف امیر على  ، ترجمه فخر داعى  گیلانى  ص۲۹۱ ـ ۲۹۲ .
[۱۳] .  تاریخ الخلفا ص۳۷۳ ـ ۳۷۴ .
[۱۴] .  مروج الذهب ج۴ ص۳ .
[۱۵] .  تجارب السلف ص۱۷۹ و۱۸۰ .
[۱۶] .  مروج الذهب ج۴ ص۴ .
[۱۷] .  الکامل ج۵ ص۲۳۹ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


7 − = چهار

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>