سخن پایانى-معماى ازدواج عمر با اُمّ کلثوم

سخن پایانى-معماى ازدواج عمر با اُمّ کلثوم

بجاست از یاد نبریم که : بعضى  از نادانان اهل سنت بانقل نصوص پیشین وبرانگیختن این مسئله هرچند گاه یک بار ، مى ‏خواهند بر وقوع ازدواج عمر با اُمّ کلثوم تأکید ورزند و مى پندارند که این کار معتقداتشان را سودمند مى ‏افتد و باورشان راروشن مى ‏سازد در حالى  که امر این گونه نیست . اگر تحقق این ازدواج ثابت شودزشتى ‏هاى  عمر را مى ‏نمایاند و شخصیت و موقعیت او را در عالَم اسلام لکه ‏دارمى ‏سازد ؛ زیرا از هوس‏ هاى   سرکشى  در عمر حکایت مى ‏کند ، به ویژه اگر به این سخن او توجه کنیم که مى ‏گفت :ما بَقِیَ شیءٌ مِن أمر الجاهلیّة إلاّ أنّی لستُ أُبالی أیّ الناس نَکَحْتُ وأیَّهم أنکَحْتُ[۱] ؛از جاهلیت در وجودم چیزى  باقى  نماند جز اینکه پروا ندارم به که زن دهم و از چه کسانى  زن بگیرم .و این سخن که همسرش ـ هنگامى  که عمر مى ‏خواست با او آمیزش کند ـ بر زبان آورد :ما تَذْهَبُ إلاّ إلى  فُتَیات بنی فلان تَنْظر إلیهنّ[۲] ؛نزد دختران فلان قبیله نمى ‏روى  مگر براى  دیدْ زدن .ادعاى  خویشاوندى  با رسول خدا به دور از امور واقعى  است . نفسانیت عمر چیزدیگرى  را اثبات مى ‏کند .به اعتقاد من ، نقل و انتشار این احادیث ، پیش از آنکه کرامت و فضیلتى  براى عمرباشد ، به او صدمه و آسیب مى ‏رساند[ و سیماى  زشت و نفرت انگیزى  از او را آشکارمى ‏کند

] .اهل سنّت امیدوارند که با نقل این ازدواج [ در آثار خود ] ، کدورت میان عمر وحضرت على   علیه‏ السلام به محبت و دوستى  و خویشاوندى  مبدّل شود در حالى  که این امرادعاشان را تثبیت نمى ‏کند و با لفظ پراکنى  (و چشم‏پوشى  از مواضع) پذیرفتنى نمى ‏شود ؛ زیرا حقایق تاریخى  با این مقوله در تضاد است .اگر نگاهى  گذرا بر آنچه پس از رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله پدید آمد بیفکنیم (غصب خلافت ،اخذ بیعت اجبارى  ، تهدید فاطمه ـ دختر پیامبر ـ به آتش زدن خانه ‏اش تا آنجا که آن بانو ، فرزندش (محسن) را سقط کرد ، نگماردن هیچ کدام از بنى ‏هاشم بر دسته‏ هاى سپاهیان و حکومت ولایت و …) درمى ‏یابیم که اختلاف در این زمینه ریشه ‏اى  وگسترده است و با طرح قضیه تزویج ناخشنودانه [ و اجبارى  ] گرهى  گشوده نمى ‏شود .همه این امور به ناتوانى  این ادعاها اشاره مى ‏کند . خاک ـ آن گونه که آنان با الفاظ ومدعاها تصور مى ‏کنند ـ تبدیل به کیمیا و طلا نمى ‏شود . اگر با استناد به این نقل‏ها ،خواستار قائل شدن به وقوع این زناشویى ‏اند مى ‏بایست به پیامدهاى  فاسد آن تن دهند و اگر پیامدهاى  آن را برنمى ‏تابند نباید به این حکایت‏ها استناد کنند ؛ نه اینکه آنچه را به سودشان هست بگیرند و از آنچه به زیانشان مى ‏باشد طفره روند .این اختلافات ـ بلکه گاه این تناقض‏ ها ـ ما را به بررسى  گسترده‏اى  فرا مى ‏خواند تاهمه جوانب این ماجرا را صرفاً براساس آنچه بر سر زبان‏ هاست نکاویم .در این زمینه باید موضوعات زیر را بشناسیم [ و این عنوان‏ها را از نظرهاى گوناگون واکاوى  کنیم و در آنها ژرف بیندیشیم ] : اُمّ کلثوم کیست ؟ زندگانى ‏اش چگونه گذشت ؟آیا در آن مقطع تاریخى  میان کسانى  که اُمّ کلثوم نامیده مى ‏شدند ، اختلاطى  روى داده ؟ آیا به راستى  اُمّ کلثوم دختر فاطمه  علیهاالسلام است [۳] ؟مردمانى  که در آن مقطع تاریخى  بودند ، کیانند ؟ خط مشى ‏هاى  فکرى  و اعتقادى  و سیاسى  حاکم در آن زمان چه بود ؟ چه کسى  اُمّ کلثوم را به عقد عُمَر درآورد ؟ پدرش على علیه ‏السلام ؟ برادرانش حسن وحسین علیهما السلام ؟ عمویش عباس ؟ یا … . اگر اُمّ کلثوم پس از مرگ عُمَر ازدواج کرده است ، شوهرانِ او چه کسانى ‏اند ؟ آیاعَوْن بن جعفر سپس عبداللّه‏ بن جعفر است[۴] ؟ یا محمد است و آن گاه عون[۵] ؟ یاعون مى ‏باشد و پس از او محمد و سپس عبداللّه‏[۶] ؟آیا اُمّ کلثوم براى  اَولاد جعفر (عون ، عبداللّه‏ و …) فرزندى  به دنیا آورد یا بدون فرزند از آنان جدا شد[۷] ؟آیا اُمّ کلثوم براى  عمر فرزندى  زایید یا نه [۸] ؟اگر اُمّ کلثوم براى  عمر فرزندى آورد آیا آن فرزند فقط زید بود ـ چنان که اززُهْرى  و دیگران نقل شده است [۹] ـ یا تنها رقیه بود (چنان که بَلاذُرى  و دیگران گفته ‏اند) یا فاطمه است[۱۰] ؛ آن گونه که ابن قُتَیبه مى ‏نویسد[۱۱] .چه کسى  بر جنازه اُمّ کلثوم نماز گزارد؟ سعید بن عاص [۱۲] یا عبداللّه‏ بن عُمَر[۱۳]؟آیا اُمّ کلثوم و فرزندش در یک روزمُردند [۱۴] ؟ یا در پشت سرهم از دنیارفتند [۱۵] ؟آیا زید بن عمر فرزندانى  از خود برجاى  گذاشت یا نه ؟ چرا زید بن عمر فرزند اُمّ کلثوم ـ دختر جَرْوَل ـ را «زید اصغر» لقب داده‏ اند بااینکه حقیقت او اکبر (بزرگ‏تر) بود ؟ آیا این ادعا که آنان به جهت کرامت جدش رسول خدا ـ و بدان خاطر که فرزند فاطمه بود ـ زید اصغر واقعى  را «زید اکبر» لقب دادند ، ادعاى درستى  است ؟ عمر براى  اُمّ کلثوم چه مقدار مَهر پرداخت ؟ ده هزار دینار[۱۶] ؟ چهل هزاردینار[۱۷] ؟ چهار هزار درهم[۱۸] ؟ چهل هزار درهم [۱۹] ؟ چهل هزار (بى ‏آنکه مشخص سازد درهم است یا دینار)[۲۰] ؟ صد هزار (بى  تعیین درهم یا دینار بودن آن)[۲۱] ؟ یا غیراینها ؟ چگونه عمر این مبلغ زیاد را به عنوان مَهْر پرداخت و گفت : «این مال فراوان رابراى  گرامى  داشت اینکه داماد على  شدم ، دادم»[۲۲] در حالى  که زنان را تهدید کرد که هرکس بر مهرالسُنّه بیفزاید ، مازاد آن را در بیت المال ضبط مى ‏کند . زنى  با این سخن خداىمتعال بر اواعتراض  کرد که مى ‏فرماید : « وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَاراً فَلاَ تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُبِیناً » [۲۳] (اگر به یکى  از زنان پوست گاوى  آکنده از طلا دادیدچیزى  از او نستانید ، آیا به بهتان و گناه آن را بازپس مى ‏گیرید) عمر سخن آن زن را پذیرفت و گفت : «کلُّ النّاس أَفْقَه مِن عُمَر حتّى  رَبّاتِ الحِجال فی خُدُور هنّ » [۲۴] (همه مردم از عمر فقیه‏تر و آگاه‏ترند حتى  دختران در سراپرده ‏ها) یا گفت : «زنى  درست گفت و مردى  سخن خطا بر زبان  آورد »[۲۵] .در کتاب «السرائر» آمده است :عمر دو روز پیش از آنکه اُمّ کلثوم را خواستگارى  کند ، خطبه خواند وگفت :اى  مردم ، مَهر زنان را افزون مسازید ، اگردرآن فضیلتى  بود رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله این کار را مى ‏کرد . پیامبرصلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله صداق زنانش را یک بالش و فرشى  از حصیر و یک انگشتر و کاسه‏اى  بزرگ و چیزهایى  مانند آن قرارمى ‏داد !آن‏گاه از منبر فرود آمد ، دو یا سه روزنگذشت که در صداق دختر على چهل هزار [ درهم یا دینار یا ... ] فرستاد [۲۶] .این سخن ، به راستى  شگفت انگیز است ! پرداخت این ارقام بلندپروازانه مالى ـ  ۴۰ هزار دینار ، ده هزار دینار ، صد هزار ـ با وضع اقتصادى  و اجتماعى  مردم در آنزمان تناسب ندارد ، بلکه با آنچه درباره زهد عمر و عدم ارتزاق او از بیت المال گفته ‏اند ، هماهنگ نمى ‏باشد وانسان را به پُرس و جو و تشکیک در صحت این نقل ‏هابرمى ‏انگیزد .مثل این سخن درباره ازدواج اُمّ کلثوم ، پس از عُمَر ،جارى  است . چگونه مى ‏توان این نقل را پذیرفت که اُمّ کلثوم بعد از عمر با «عَوْن» ازدواج کرد و پس از او به زناشویى برادرش  «محمد» درآمد ، در حالى  که در کتاب‏هاى  تاریخ مى ‏خوانیم : «عَوْن و محمد ـ دو فرزند جعفر ـ در سال ۱۷ هجرى  در شوشتر (یکى  از شهرهاى  جنوب غربى  ایران) به شهادت رسیدند»[۲۷] ؟!بنابر نقل دیگر عُمَر در سال ۱۷ هجرى  با اُمّ کلثوم ازدواج کرد و در ذى  قعده همان سال ـ براساس آنچه مورخان آورده ‏اند[۲۸] ـ هم‏بستر شد و این ازدواج تا سال ۲۳هجرى  [ هنگام مرگ عُمَر ] پایدار ماند .در اینجا ، این پرسش به ذهن مى ‏آید که پس چه زمانى  «عون» و «محمد» با اُمّ کلثوم ازدواج کرد ؟!درباره ازدواج اُمّ کلثوم با عبداللّه‏ بن جعفر نیز همین اشکال پیش مى ‏آید ؛ زیرابراساس روایات ، حضرت امیرالمؤمنین على  علیه ‏السلام اُمّ کلثوم را به «عَوْن» و «محمد» و«عبداللّه‏» (فرزندان برادرش جعفر بن اَبى  طالب) تزویج کرد . اگر این نقل صحیح باشد چگونه با این سخن همخوانى  دارد که مى ‏گوید : عبداللّه‏ بن جعفر شوهر حضرت زینب ـ عقیله بنى  هاشم ـ بود که در واقعه کربلا ، سال ۶۰ هجرى  حضوریافت و در ۱۵ رجب سال ۶۲ یا ۶۵ یا ۷۴ (در حالى  که زن عبداللّه‏ بن جعفر بود) در گذشت .چگونه مى ‏توان پذیرفت که حضرت على   علیه ‏السلام اُمّ کلثوم را ـ پس از وفات محمد وعَوْن ـ به همسرى  عبداللّه‏ بن جعفر درآورد با اینکه امام على   علیه ‏السلام در سال ۴۰ هجرى  به شهادت رسید !درباره آنچه در «أنساب الأشراف» آمده چه مى ‏توان گفت :معاویه به مروان (که در مدینه بود) نامه نوشت که زینب دختر عبداللّه‏ بن جعفر را ـ که مادرش اُمّ کلثوم دختر على  و فاطمه فرزند رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله بود ـ براى  پسرش یزید خواستگارى  کند و دین و بدهى  عبداللّه‏ را که پنجاه هزار دینار بود بپردازد و [ افزون بر این ] ده هزار دینار به اوببخشد و چهارصد هزار دینار صداق قرار دهد و ده هزار دینار او راارزانى  دارد .مروان سوى  ابن جعفر پیک فرستاد و او را باخبر ساخت .عبداللّه‏ بن جعفر گفت : آرى  ، جز اینکه باید رضایت حسین بن على   علیه ‏السلام را جلب کنم . آن گاه نزد امام حسین  علیه ‏السلام آمد و گفت : دایى  [ به منزله ] پدر است ، امر این دختر به دست توست .امام حسین  علیه ‏السلام بر این ماجرا شاهد گرفت ، سپس به آن دختر گفت : اى دختر ، ما [ خاندانى  هستیم که تاکنون ] به بیگانه زن نداده‏ایم آیااختیارت به دست من است ؟ دخترپاسخ داد : آرى  .سپس امام  علیه‏ السلام دست قاسم بن محمد بن جعفر بن ابى  طالب را گرفت واو را به مسجد آورد . در آنجا بنى  هاشم و بنى  اُمیّه جمع بودند . امام حسین  علیه ‏السلام  شروع به سخن کرد ، خدا را حمد و ثنا گفت ، سپس فرمود :به راستى  که اسلام پستى  و زبونى  را راند و کاستى ‏ها را زدود و سرزنش[ بى ‏جا و غلط ] را از میان بُرد . هیچ نکوهشى  بر مسلمان نیست مگر درامر گناه .[ هان ! بدانید ] قرابتى  که خدا حق آن را بزرگ داشت و رعایت آن رافرمان داد و از پیامبرش خواست که براى  آن بر مودّت اهلش اجر وپاداش بخواهد ، قرابت و خویشاوندى  ما اهل بیت است …[۲۹] .چگونه جمع میان دو خواهر ممکن است ؟ مگر اینکه گفته شود این اُمّ کلثوم دخترحضرت امیرالمؤمنین على  و حضرت فاطمه  علیهماالسلام نبود ، بلکه دختر خوانده آن حضرت بود ـ یعنى  دختر اسما همسر امام على   علیه ‏السلام ـ یا دختر همسر دیگر آن حضرت به شمار مى ‏رفت [ و پیداست که ] دختر خوانده به منزله دختر [ اصلى  ] شخص است .و این قول دیگرى  است که نیازمند پژوهش است ، که البته پذیرفتنى  نیست ؛ زیرا کتاب‏ هاى  تاریخ آورده ‏اند که اسما یک پسر داشت و آن محمد بن ابى  بکر مى ‏باشد . امادرباره اُمّ کلثوم دختر ابوبکر گفته‏ اند که : وى  دختر حبیبه ـ دختر خارجه خَزْرَجیّه ـ است ، و خواهر پدرى  محمد مى ‏باشد ، نه خواهر مادرى  او .حال چگونه باور کنیم که اُمّ کلثوم براى  عمر سه فرزند آورد (زید و رقیه و فاطمه)و براى  فرزندان جعفر بن ابى  طالب هیچ فرزندى  نیاورد ! و تنها در یک قول آمده که اوتنها براى  محمد فرزند آورد .و همچنین مى ‏بینیم که اولاد جعفر بن ابى  طالب ـ یکى  پس از دیگرى  ـ با اُمّ کلثوم ازدواج مى ‏کنند ، و همه این ازدواج‏ ها پس از زناشویى  با عمر است !آیا این سخن براى  تصحیح کلام امام على   علیه ‏السلام و همدردى  با آرمان اوست که فرمود : دخترانم را براى  اولاد برادرم جعفر نگه داشته ‏ام ؟!آیا همه اینها تصادفى  پدید آمد یا پشت پرده چیزهایى  بود که روشن نگشت ؟بیشتر اقوال مطرح شده نیازمند بحث و بررسى  است و همین ما را برمى ‏انگیزاندکه در نظر نهایى  درباره این موضوع درنگ ورزیم با تأکید بر اینکه امر ازدواج اُمّ کلثوم با عمر ـ آن گونه که بعضى  پنداشته‏ اند ـ ثابت و متواتر نیست ، بلکه در اینجا ملابسات زیادى  است که باید وارسى  شود.بنابراین ، ما نمى ‏توانیم این اخبار را در هر حالى  بپذیریم ؛ زیراشخصیتِ اُمّ کلثوم بسیار [ در تاریخ ] پیچیده است و پژوهش‏گر و مُورّخ باید به بررسى  هر آنچه درباره وى  ـ در تاریخ ـ آمده است بپردازد و به وارسى  تک بُعدى  بسنده نکند ؛ زیرا شخصیت وى  در دیدگاهها و اقوال [ در این زمینه ] نهفته است واین نصوص  ـ چنان که پیداست ـ به شدت آشفته ‏اند . از این رو ، نگاه یک سویه و بدون توجه به سایر جوانب روانمى ‏باشد ؛ زیرا این کار خیانت به علم و تحقیق به شمار مى ‏رود .از امور لازم برمحققان و پژوهش‏گران این است که متون حدیثى  و تاریخى  را به همراه ملابسات آنها بنگرند ، اگر به نتیجه مطلوب دست یافتند که مقصود  حاصل است و گرنه باید باور کنند [ و مطمئن باشند ] که این تناقضات بزرگ‏ترین دلیل است بر اینکه این امر ، معمایى  مى ‏باشد که گاه به عمد ساخته شده و گاه از ناحیه تشابه‏ هاى اسمى  و برخى  از نگرش‏ ها شکل گرفته است .نظر اول به روى ‏دادها و ملابسات نزدیک‏تر مى ‏نماید ، به همین جهت ما پژوهش‏ گران را به درنگ و پرهیز از شتابزدگى  دعوت مى ‏کنیم و از آنان مى ‏خواهیم که نظرى  را بر رأى  و بینش دیگر ترجیح ندهند ؛ زیرا آگاهى  بر نقش سیاست و هواهاى نفسانى  و مصلحت اندیشى ‏ها در مثل این امور ، مى ‏تواند ما را در حل این موضوع یارى  رساند .بارى  ، اختلاف نصوص و ادعاها ، ما را به ضرورت بحث و پژوهش در چنین امورى  فرامى ‏خواند ، بلکه در صحت آنها به شک مى ‏اندازد و وادارمان مى ‏سازد که به عدم ثبوتِ این امور گرایش یابیم .این امور ، تناقض‏ گویى ‏هایى  در تاریخ و شریعت ‏اند که باید حل گردند . ما این را به وقت خودش وامى ‏گذاریم و از خداى  سبحان مى ‏خواهیم که ما را بر پژوهشى  گسترده در این موضوع موفق بدارد ، تحقیقى  که همه اشکالات طرح شده در آن را برطرف سازد .آرزومندیم خوانندگان گرامى  را در وقت دیگرى  ـ إن شاء اللّه‏ تعالى  ـ دیدار کنیم .

چکیده بحث

خلاصه آنچه در این پژوهش مطرح گردید بدین قرار است :

 اول

عُمَر بن خَطّاب معصوم نمى ‏باشد و همان‏گونه که اهل سنت ادعا مى ‏کنند وى  درفهمِ اجتهادى  یا مصلحتى  بسیارى  از احکام شرعى  خطا کرد ، و مصالحِ [ ادّعایى  وى  ]شرعى  نمى ‏باشد ، بلکه مصالحِ شخصى  و وهمى  است .

دوم

عمر بن خطاب براى  «قُربى » (خویشاوندان پیامبر) منزلتى  قائل نبود (نه در آغازاسلام و نه در در دوران گسترش وانتشار آن) وبا بنى ‏هاشم ‏سازگارى  وهمدلى  نداشت.ادعاى  دست‏یابى  به قرابت پیامبر نوعى  سرپوش سیاسى  و توجیه اجتماعى  بود که در پشتِ پرده آن امور پنهانى  را مى ‏جُست . اگر مدعاى وى درست باشد سزاوار این بود که با عقد یکى  از دختران خودِ پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله به این خویشاوندى  و دامادى  دست یازد ، نه از طریقِ نوه ‏اش .آرى  ، عمر بسا براى  رقابت با على   علیه ‏السلام ، به خواستگارى  فاطمه  علیهاالسلام ـ فقط ـ اقدام کرد ! رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله او را نپذیرفت و همه چیز پایان یافت .

سوم

زنان ازدواج با عمر را خوش نداشتند؛ زیرا وى  درشت‏ خو وسخت‏گیر بود . با اَخم به خانه در مى ‏آمد و با تُرُش‏رویى  بیرون مى ‏رفت و زنان را بازیچه (و عروسک)مى ‏شمرد . بر زناشویى  با اُمّ کلثوم ـ دختر ابوبکر ـ و اُم اَبان (دختر عُتْبَة بن رَبیعه) و اُمّ
سَلَمه مخزومى  اِقدام کرد و سوى  گروهى  از قریش خواستگار فرستاد جملگى  ردّش کردند .عاتکه دختر زید ـ پس از آنکه با عقدِ ولى ِّ او زنِ عمر شد ـ عُمَر بر وى  درآمد ،عاتکه با او درگیر شد ، عمر بر وى  چیره گشت [ و به زور ] با وى آمیزش کرد ، چون فارغ شد گفت : اُف ، اُف ، اُف ، بیزارم از این زن ! آن گاه از نزدش خارج شد و او راواگذاشت و نزدش نمى ‏آمد .

چهارم

بر نقش دشمنان امام على   علیه ‏السلام (مانند عمرو بن عاص و مُغِیرة بن شعبه) در تطبیق وسامان دهى  به این ازدواج فرضى  ، آگاه شدیم و اینکه عائشه از این دو نفر یارى خواست تا عمر را از ازدواج با امّ کلثوم ـ دختر ابوبکر ـ باز دارد . این دو شخص با
سعى  و تلاش خود مى ‏خواستند از سویى  به عمر خدمت کنند و از دیگر سو امام على   علیه ‏السلام را کوچک و خوار سازند .

پنجم

گزارش‏هاى  اهل سنت به سیاسى  ـ عاطفى  بودن این زناشویى  اشاره دارد و اینکه عمر بن خطاب ـ با ادعاى  خویشاوندى  پیامبر ـ لذت [ و کام‏جویى  با اُمّ کلثوم ] رامى ‏طلبید ، اما آن دسته از اخبار شیعى  ـ که بر وقوع این ازدواج دلالت دارد بر اکراه واجبار از سوى  عمر تأکید دارد .

ششم

مُغِیرة بن شعبه به عمر گوشه (و کنایه) زد . هنگامى  که عمر در مراسم حج اُمّ جمیل را دید به مُغِیره گفت : آیا این زن را مى ‏شناسى  ؟ مُغِیره پاسخ داد : آرى  ، این اُمّ کلثوم دختر على  است !این تعریض مُغیره به عمر بدان جهت بود که عمر پیوسته به اُمّ کلثوم مى ‏اندیشید وبر ازدواج با او اصرار مى ‏ورزید . این دل مشغولى  بسیارى  از مردم را بد آمد ، به جهت رفت و آمد زیاد عمر به خانه حضرت على   علیه ‏السلام تا آنجا که عمر ناگزیر شد به منبر رود واز خود دفاع کند و بگوید :اى  مردم ، واللّه‏ ، مرا بر پافشارى  ازدواج با اُمّ کلثوم ـ و اِصرار بر على  براى این کار ـ وا نداشت مگر این سخن که شنیدم رسول خدا  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله مى ‏فرمود : …[۳۰] .

هفتم

در بحث فقهى  ، به نقد روایاتى  پرداختیم که بر وقوع ازدواجِ عمر با اُمّ کلثوم درکتاب‏هاى  شیعه حکایت داشت و به چگونگى  ورود این اخبار به مصادر حدیثى  شیعه و از آنجا به فقه شیعه اشاره کردیم و حجیت و دلالت آنها را در فروع فقهى  مورد
بررسى  قرار دادیم .

هشتم

در اثناى  بحث ، تا حدّى  بابِ بسیارى  از نکاتى  را که با این موضوع ارتباط داشت ،گشودیم ؛ مانند : تشابه اسمى  اُمّ کلثوم ـ دختر جَرْوَل خزاعى  ـ زن عُمَر پیش از اسلام همراه با آنچه درباره اُمّ کلثوم (دختر امام على   علیه ‏السلام) گفته‏ اند و امکانِ سوء استفاده گروه حاکم از این تشابه اسمى  ، لکن این پرسش بى ‏پاسخ ماند که : آیا زید ، فرزند دخترى جَرْوَل بود یا نوه دخترى  حضرت على   علیه ‏السلام ؟ آیا زید در کودکى  مُرد یا در نوجوانى  و یامَردى  شد و از دنیا رفت ؟ و اَمثال آن .در عین حال ، دلالت این دست روایات را در بحث مورد نظر ، روشن ساختیم .

نهم

قائل شدن به وقوع این ازدواج آن قدر که به اندیشه اهل سنت آسیب مى ‏رساند به تفکّر شیعه صدمه نمى ‏زند ؛ زیرا نزد شیعه راهى  براى  توجیه آن هست و نزد اهل سنّت گریزى  از آن نیست .طرح این مسئله هر از چند گاهى  ، به اهل سنت خدمت نمى ‏کند ، بلکه گره‏ هاى میان دو طرف را محکم و واناشدنى  مى ‏سازد و خواننده شیعه را بر مظلومیت اهل بیت و ستمى  که بر آنها رفته است ـ بیش از گذشته ـ آگاه مى ‏سازد ؛ زیرا درستى  نقل ‏هایى  راکه از ظلم ستم‏گران در حق آنها شده ، تأکید (و اثبات) مى ‏کند .از سوى  دیگر ، طرح این مسئله ، به انحطاط اخلاقى  عمر بن خطاب اشاره دارد ؛زیرا نمایاندن ساق پا و در آغوش گرفتن و بوسیدن دخترى  نوجوان با تفکّر اصیل اسلامى  سازگار نمى ‏باشد ، و این را پیروان واقعى  سنّت پیامبر نمى ‏پسندند .اگر سخن ابن جوزى  را بنگریم ، درمى ‏یابیم که وى  از وجود این اخبار درکتاب‏هاى  اهل سنت خشمگین است ؛ زیرا وى  مى ‏نویسد :وذَکَرَ جَدّی فی کتاب المنتظم : أنّ علیّاً بَعَثَها إلى  عُمَر لِیَنْظُرَها وأنّ عُمَرکَشَفَ ساقها ولَمَسَها بیده .قلتُ : هذا قبیح واللّه‏ ! لو کانت أمةً لَما فَعَلَ بها هذا ، ثُمّ بإجماع المسلمین لایجوز لَمْس الأجنبیّة ، فکیف یُنْسَبُ إلى  عُمَر هذا[۳۱] ؛جدّم در کتاب « المنتظم » آورده است که : على  اُمّ کلثوم را پیش عمرفرستاد تا او را بنگرد . عمر ساق پاى  اُمّ کلثوم را برهنه ساخت و بادستش آن را لمس کرد .مى ‏گویم : واللّه‏ ، این قبیح و زشت است ! اگر وى  کنیزى  بود عمر این کاررا نمى ‏کرد . وانگهى  به اجماع مسلمانان لمس زن اجنبى  (نامحرم) جایزنمى ‏باشد ، چگونه نسبتِ این فعل به عمر رواست !این سخن ابن جوزى  ، یکى  از بزرگان اهل سنت است که در کتاب «تذکرةالخواص» آن را مى ‏آورد .

دهم

[ در پایان به اینجا ] رسیدیم که درباره اُمّ کلثومى  که ادعا شده عمر با او ازدواج کرده ، نکات مبهم فراوان است .در اصلِ وجودِ اُمّ کلثوم و سنش و شوهران او ؛در چگونگى  خواستگارى  عُمَر از وى  و کسانى  که عهده‏ دار تزویج او شدند ؛در اینکه این ازدواج با رغبت و میل صورت گرفت یا از روى  ترس و بیم ؛آیا اُمّ کلثوم فرزندى  به دنیا آورد ؟ اَولاد او کیانند ؟آیا به راستى  اُمّ کلثوم ـ که عمر با او ازدواج کرد ـ دختر امام على   علیه ‏السلام بود یا دخترخوانده‏ اش ؟ اگر دخترش بود ، آیا دختر حضرت فاطمه  علیهاالسلام بود یا دختر آن حضرت از کنیز یا همسر دیگرى  ؟اُمّ کلثوم چه زمانى  و چگونه درگذشت ؟ و چه کسى  بر او نماز گزارد ؟این داستان از آغاز تا انجام ، محل نقض و ابرام است و وقت زیادى  نیاز دارد تاانسان به نتیجه مطلوب برسد . از آنجا که مناقشه همه این اقوال براى  ما امکان نداشت ،به بررسى  مشهورترین آنها بسنده کردیم تا تأکید و اثبات کنیم که قائل شدن به وقوع این ازدواج به اندازه ‏اى  که به اهل سنت ضرر مى ‏زند براى  شیعه آسیب‏ زا نمى ‏باشد . خوانندگان گرامى  را به وقت دیگرى  حواله مى ‏دهیم تا نظر قطعى  درباره این ازدواج معماگونه را بیان داریم .در پایان دعاى  ما این است :الحمد للّه ربّ العالمین ؛  حمد و ستایش خداى  را که پروردگار جهانیان است
[۱] .  الطبقات الکبرى  ابن سعد ۳ : ۲۸۹ ؛ کنز العمال ۱۶ : ۳۷۷ ، حدیث ۴۵۷۸۷ (عب و ابو سعید) .
[۲] .  المصنّف عبدالرزاق ۷ : ۳۰۳ ؛ المعجم الکبیر ۹ : ۳۳۸ ؛ مجمع الزوائد ۴ : ۳۰۴ (به نقل ازطبرانى  ، حدیث از عمر است) ؛ تاریخ مدینه دمشق ۶۹ : ۱۸۹ .
[۳] .  در «الجوهرة فى  نَسَب الإمام على  : ۴۵» اثر محمد بن ابى  بکر تلمسانى  آمده است :… چون خاندان حسین بن على   علیه ‏السلام در شام ، بر یزید بن معاویه درآمدند و در وضعیت ناشایستى قرار داشتند … اُمّ کلثوم دختر على  از غیر فاطمه ، گفت : اى  یزید ، اینان دختران رسول خدایند که چنین خوار و اسیرند !
[۴] .  نگاه کنید به ، سیر اعلام النبلاء ۳ : ۵۰۲ ؛ اُسُد الغابه ۵ : ۶۱۶ ، نسب قریش لمصعب .
[۵] .  بنگرید به ، ذخائر العقبى  : ۱۷۱ ؛ المعارف : ۱۲۲ .
[۶] .  البِدایة والنهایه ۵ : ۲۳۰ ؛ سیر أعلام النبلاء ۳ : ۵۰۲ ؛ الإصابه ۸ : ۴۶۵ ؛ الطبقات الکبرى  ۸ : ۴۶۳ .
[۷] .  ابن سعد در «الطبقات الکبرى  ۸ : ۴۶۳» مى ‏نویسد : «وى  براى  هیچ کدام از آنها فرزند نزایید» ،مثل این سخن را ذهبى  در «سیر اعلام النبلاء ۳ : ۵۰۲» مى ‏آورد ، لیکن بیهقى  در «السنن الکبرى  ۷ : ۷۱» مى ‏گوید : اُمّ کلثوم براى  محمد بن جعفر دخترى  به دنیا آورد که به او «بُثَیْنَه» گفته مى ‏شد .
[۸] .  در «سیر اعلام النبلاء ۳ : ۵۰۲» آمده است که وى  جوان درگذشت و نسلى  از خود باقى  ننهاد .
[۹] .  البدایة والنهایه ۵ : ۳۱۴ ؛ ذخائر العقبى  : ۱۷۰ ـ ۱۷۱ ؛ مآثر الإنافة ۱ : ۸۹ ؛ السنن الکبرى  بیهقى  ۷ : ۷۱ .
[۱۰] .  سیر أعلام النبلاء ۳ : ۵۰۱ ؛ الاستیعاب در پانویس الإصابه ۴ : ۴۹۱ ؛ أنساب الأشراف : ۱۹۰ .
[۱۱] .  المعارف ابن قتیبه : ۱۸۵ .
[۱۲] .  ذخائر العقبى  : ۱۷۱ ؛ الطبقات الکبرى  ۸ : ۴۶۵ ؛ سنن النسائى  ۴ : ۷۱ ؛ سیر أعلام النبلاء ۳ : ۵۰۲ .
[۱۳] .  الطبقات الکبرى  ۸ : ۴۶۴ ؛ الاستیعاب در پانویس الإصابه ۴ : ۴۹۴ ؛ در «مختصر تاریخ دمشق ۹ :۱۶۲» آمده است :گفته ‏اند : سعید بن عاص بر وى  نماز گزارد ، ضبط چنین است که عبداللّه‏ بن عمر ـ در امارت سعید بن عاص ـ بر وى  نماز گزارد و چهار بار تکبیر گفت ، و پشت سر او حسن و حسین و ابن حنفیه و ابن عباس و دیگران حضور داشتند .
[۱۴] .  الطبقات الکبرى  ۸ : ۴۶۴ ؛ سنن نسائى  ۳ : ۷۱ ؛ مختصر تاریخ دمشق ۹ : ۱۶۱ ؛ تهذیب تاریخ دمشق ۶ : ۲۹ ؛ الاستیعاب در پانویس الإصابه ۴ : ۴۹۱ ؛ التهذیب ۹ : ۳۶۲ ؛ المعارف : ۱۸۸ .
[۱۵] .  ابن ابى  شیبه در «المُصَنَّف»  تصریح کرده است که عبدالملک بن مروان بر خلافتش از زیدبیمناک شد ؛ زیرا وى  فرزند دو خلیفه [ عمر و حضرت على   علیه ‏السلام ] بود .این سخن اشاره دارد به اینکه زید تا اواخر قرن اول هجرى  زنده بود در حالى  که اُمّ کلثوم پیش از آن از دنیا رفت . به نظر مى ‏رسد کسى  که ابن عُمَر بر او نماز گزارد ، زید پسر اُمّ کلثوم ـ دختر جَرْوَل ـ بوده است
[۱۶] .  تاریخ یعقوبى  ۲ : ۱۴۹ .
[۱۷] .  التراتیب الإداریه ۲ : ۴۰۵ .
[۱۸] .  الدر المنثور فى  طبقات ربات الخدور : ۶۹ .
[۱۹] .  الإصابه ۴ : ۴۹۲ ؛ اُسُد الغابه ۵ : ۶۱۵ ؛ البدایة والنهایه ۵ : ۲۳۰ (وجلد ۷ ، ص۱۵۶) ؛ الطبقات الکبرى  ۸ : ۳۴۰ و۴۶۴ ؛ سیر أعلام النبلاء ۳ : ۵۰۱ ؛ المجموع (نَووى ) ۶ : ۳۲۷ ؛ المصنّف (ابن ابى  شیبه) ۳ : ۳۱۹ ؛ کنز العمال ۱۳ : ۶۲۵ ؛ عمدة القارى  ۲۰ : ۱۳۷ ؛ مختصر تاریخ دمشق ۹ : ۱۶۱ ؛ المنتظم ۴ : ۲۳۷ .
[۲۰] .  سیر أعلام النبلاء ۳ : ۵۰۱ ؛ الطبقات الکبرى  ۸ : ۴۶۳ ؛ نهایة الأرب ۱۹ : ۳۹۱ ؛ تاریخ عمر بن الخطاب : ۲۶۷ .
[۲۱] .  اَنساب الأشراف ۲ : ۱۶۰ .
[۲۲] .  التراتیب الإداریة ۲ : ۴۰۵ .
[۲۳] .  سوره نساء ۴ آیه ۲۰ .
[۲۴] .  نگاه کنید به ، کنز العمال ۱۶ : ۵۳۴ ـ ۵۴۲ .
۲۵] .  مجمع الزوائد ۴ : ۲۸۴ ؛ السنن الکبرى  ۷ : ۲۳۳ ؛ ارشاد السارى  ۸ : ۵۷ ؛ الدر المنثور ۲ : ۱۳۳ ؛ کنز
العمال ۸ : ۲۸۸ .
[۲۶] .  السرائر ۳ : ۶۳۷ (قسم المستطرفات ، ما استطرفه من روایة ابن قولویه) .
[۲۷] .  الإصابه ۴ : ۶۱۹ ، ترجمه ۶۱۲۲ .
[۲۸] .  تاریخ طبرى  ۳ : ۱۶۸ ؛ ثقات ابن حبان ۲ : ۲۱۷ .
[۲۹] .  أنساب الأشراف ، ترجمه معاویه ؛ ابن عساکر این سخن را در ترجمه مروان مى ‏آورد ، نگاه کنیدبه پانویس شواهد التنزیل ۲ : ۶۴۴ .
[۳۰] .  مناقب الامام على  ابن مغازلى  : ۱۱۰ ؛ نگاه کنید به ، تاریخ بغداد ۶ : ۱۸۲ .
[۳۱] .  تذکرة الخواص : ۲۸۸ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


نُه − 7 =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>