دیدگاه نادرست درباره جنگ جَمَل و صفّین – منهاج بدعت

دیدگاه نادرست درباره جنگ جَمَل و صفّین – منهاج بدعت

[ ابن تیمیه ، مى  ] گوید : جنگى  على   رضى ‏الله ‏عنه در روز «جمل» و«صفین» به امر رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  نبود ، بلکه نظر شخصى ‏اش بود(منهاج السنه ۲/۲۳۱) .پاسخ :من از نادانى  این انسان (که به راستى  سخت نادان آفریده شده است ) تعجّب مى ‏کنم . او چگونه مسلمانى  است که شؤون امامت رانمى ‏داند و چگونه توجه ندارد آن کس که بار سنگین مسئولیت این وظیفه خطیر را به عهده مى ‏گیرد ، ورود و خروجش در کارها چطورباید باشد ؟! او به کلى  از آن معناى  امامت که ما بدان معتقدیم ،سخت به دور است .و از آن شگفت‏تر ، نادانى ‏اش نسبت به مقام مولاى  ماامیرالمؤمنین  علیه ‏السلام است که چگونه آن بزرگوار مراقب امر الهى  و گرواشاره جایگزین کننده خود ـ نبى ّ اعظم  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  ـ بود .


براى  این مرد ، فرصت آشنایى  با مقام منیع و فضائل بلند پایه آن حضرت را ، از راه‏هاى  علم و عمل على   علیه‏ السلام دست نداده است؛ زیرادشمنى  نفرت زا ، دیدگانش را نابینا کرده و او را از کاخ رفیع حق به پرتگاه پستى  فرو انداخته است .من شگفتم همه ، از بى ‏اطلاعى  او از حدیثى  است که حُفّاظ و پیشوایان حدیثش ، در این باره روایت کرده‏اند ، ولى  چه باید کرد ؟او از مردمى  است که چشم دارند امّا با دیدگان خود نمى ‏نگرند ! مامى ‏دانیم در دل او چه وسوسه‏ هایى  مى ‏گذرد ! هدف این مرد ـ ازحکم قطعى  به نفى  حدیث ـ فریب‏کارى  و گمراهى  امّت ، نسبت به حقیقت وتصحیحِ جنگ‏هاى  خونین طرفین به ‏واسطه رأى  و اجتهاد است تا بتواند بگوید :امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام با هم ‏نبردهاى  خود ـ در رأى  و اجتهاد ـ برابرند و این هردو ، مجتهد بوده ‏اند و رأى  آنها (چه صواب و چه خطا) براى  آنان الزوام آوراست ، چیزى  که هست براى  کسى  که درست‏کار باشد دو پاداش و براى  خطاکاریک پاداش بیشتر نیست .
غافل از اینکه محقّق هشیار ، مشت این فریب‏کاران را باز مى ‏کند
و دست تحقیق ، خفته مصیبت ‏زده را بیدار مى ‏کند و خامه حقیقت ،نمى ‏گذارد امّت اسلامى  را به هر سو بى ‏هدف بکشانند ؛ آنان راهشدار مى ‏دهد که اجتهاد آنان (اگر این رؤیا درست باشد) اجتهاد ،در مقابلِ نصِّ گویاى  نبوى  است .کاش مى ‏دانستم چگونه این امر بر کسى  پوشیده مى ‏ماند ؟ وچگونه احدى  را مى ‏رسد خود را به نادانى  بزند ؟ و حال آنکه دربرابر گروههاى  علمى  ، سخن پیغمبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به همسرانش قرار دارد که مى ‏گوید :أیّتکنّ صاحبةُ الجَمَلِ الأدْبَبْ ـ وهو کثیرُ الشَّعْرِ ـ تخرج فیَنْبَحُها کلابُ الحَوْأبِ ، یُقْتَلُ حَوْلَها قَتْلى  کثیر وتَنْجو بعد ما کادَتْ تُقْتَلُ[۱] ؛کدام یک از شما زنان ، صاحبِ شتر پر موى  خواهد بود که خروج مى ‏کند وسگ‏هاى  محلّه «حوأب» بر او عوعو کنند ! کشتگان فراوانى  گردش بر زمین افتند و او تا نزدیک کشته شدن مى ‏رود و نجات مى ‏یابد !و در تعبیر دیگرش  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  [ آمده است ] : چگونه خواهد بود وضع یکى  از شما زنان وقتى  سگان محلّه حوأب بر او حمله کنند[۲] ؟!و در تعبیر دیگر : کدام یک از شما زنان هستید که سگان محله حوأب بر او بانگ زنند[۳] ؟!و در تعبیر دیگر خطاب به زنان : کاش مى ‏دانستم کدام یک ازشما زنان ، هنگامى  که با لشکرى  به سوى  مشرق مى ‏رود ، سگان حوأب بر او پارس خواهند زد[۴] ؟!و در تعبیر خفاجى  در شرح الشفا ۳/۱۶۶ :أَیَّتُکُنَّ صاحبةُ الْجَمَلِ الأزَبّ تَنبحُها کِلابُ الحَوأب ؛کاش مى ‏دانستم کدامیک از شما صاحب شتر پرموئى  خواهدشد که سگ‏هاى  قبیله حوأب بر وى  عوعو کنند .و گفتار او  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به عایشه [ که فرمود ] :کأنّی بإحداکُنَّ قد نَبَحَها کِلابُ الحَوْأبِ ! وإیّاک أن تکونی أنتِ یاحُمَیراء[۵] ؛گویا مى ‏نگرم یکى  از شما را که سگ‏هاى  حَوْأَب بر او بانگ زنند ، برحذرباش عایشه که آن کس تو نباشى  !و سخن پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به عایشه [ که فرمود ] : اى  حمیرا ، گویامى ‏بینمت ، سگ‏هاى  محله حَوْأَب تو را بانگ زنند ، تو با على  درحالى  که بر او ستم‏گر باشى  به کشتار پردازى [۶] .و گفتار رسول اکرم  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به او [ که فرمود ] : بنگر اى  حمیرا ، تو آن کس نباشى [۷] !و در بیان دیگرش  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  خطاب به على   علیه ‏السلام [ که فرمود ] : اگرگوشه‏ اى  از کار عایشه را به دست گرفتى  بر او اِرفاق کن[۸] .و بیان دیگرش  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  که فرمود : پس از من قومى  به کشتار با على خواهند پرداخت ، اینان به روى  خدا شمشیر مى ‏کشند ! هرکس ازشما نتواند به دستش با آنها بجنگد باید به زبان ، و هرکسى  نتواند به زبان باید به قلبش با آنها مبارزه کند ، راه دیگرى  در پیش نیست[۹] .این حدیث را طبرانى  ـ به نقل مجمع الزوائد ۹/۱۳۴ ـ و کنزالعمال ۶/۱۵۵ نقل کرده[۱۰] و در ۷/۳۰۵ کنز العمال ، از طبرانى  [ و ]ابن مَرْدَوَیْه و ابى  نعیم ، هم روایت کرده .به حُذَیْفَة [ بن ] الیمان گفتند : ما را از رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  حدیثى  که شنیده ‏ا ى  بازگوى  ! گفت : اگر چنین کنم مرا سنگسار کنید ! گفتند :سبحان اللّه‏ ! گفت : اگر براى  شما بگویم که یکى  از مادرانتان (زنان پیغمبر ، به امّ المؤمنین معروف‏ اند) با شما با سپاهى  مجهّز خواهدجنگید و شمشیر برویتان خواهد کشید ، تصدیقم نکنید ، گفتند :سبحان اللّه‏ ! کیست بتواند در این امر تو را تصدیق کند ؟ گفت :حُمَیْرا ، با لشکرى  که مردان قوى  هیکل ، او را مى ‏رانند ، سوى  شماآید[۱۱] .طبرى  و دیگران روایت کرده ‏اند[۱۲] : چون عایشه صداى  عوعوسگان را شنید ، گفت : این چه آبى  است (این آب را به نام کدام محله خوانند) ؟ گفتند : حَوْأَب ! گفت : « إنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ »[۱۳] ،همانا من همان زنى  هستم که شنیدم پیغمبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  در میان جمع همسرانش مى ‏گفت : «کاش مى ‏دانستم بر کدام‏یک از شما سگ‏هاى حوأب بانگ زنند !» پس اراده بازگشت کرد که عبداللّه‏ بن زبیر نزداو آمد ، به نظر مى ‏رسد به او مى ‏گفت :دروغ گفت هرکس گفت اینجا محله «حَوْأَب» است ! تا جایى این سخن تکرار شد که عایشه از آن محل گذشت .عرنى  ـ صاحب شتر عایشه ـ گوید : وقتى  بر آبِ «حَوْأَب» شبانه وارد شدیم ، سگ‏هاى  حَوْأَب براى  ما به عوعو افتادند ، گفتند : این چه آبى  است ؟ من گفتم : آب حَوْأَب . گوید : عایشه با صداى  بلند جیغ زد ! آن‏گاه بر بازوى  شترش زده تا آن را نشانید ، سپس گفت :سوگند به خدا ، منم صاحب سگ‏هاى  حَوْأَب که بر آنان شبانه وارد شده ‏ام ، مرا بازگردانید .این سخن را سه بار تکرار کرده و شتر سوارى ‏اش را فرو نشاندو دیگران اشتران بر گرد او فرو نشاندند ، و از رفتن امتناع مى ‏کرد تافرداى  آن روز که درست یک شبانه روز گذشته بود ، ابن زبیر نزد اوآمده گفت :النّجاءُ النّجاءُ ! فقد أدْرَکَکُمْ واللّه‏ ، علیّ بن أبی طالب !زود باشید خود را نجات دهید که به خدا سوگند ، على  بن ابى ‏طالب به شما رسید .گوید : آن‏گاه همه حرکت کردند و بر من ناسزا گفتند[۱۴] .و در حدیث قَیْس بن ابى  حازم گوید : وقتى  عایشه به خانه ‏هاى بنى  عامر رسید سگ‏ها به صدا درآمدند ، او گفت : این چه آبى است ؟ گفتند : حوأب ! گفت : من نظرى  جز بازگشت ندارم ! ابن زبیر گفت : نه ، هنوز (به حَوْأَب نرسیده ‏ایم) جلوتر بیا تا مردم تو راببینند ، و خداى  میان آنان صلح برقرار مى ‏کند . عایشه گفت : من نظرى  جز بازگشت ندارم ! شنیدم که رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  مى ‏گفت : کیف بإحداکنّ إذا نَبَحَتْها کلابُ الحَوْأَب[۱۵] ؟و ـ در معجم البلدن ۳/۳۵۶[۱۶] ـ در حدیث است که : عایشه وقتى خواست در واقعه جمل به بصره رود به این محل ـ یعنى  حوأب ـ گذشت و بانگ سگ‏ها را شنیده ، گفت : اینجا کجا است ؟ گفتند :اینجا جایى  است که به آن «حوأب» مى ‏گویند ، گفت : انّا للّه ، من خود را صاحب آن قصّه مى ‏پندارم ! گفتند : کدام قصّه ؟ گفت :شنیدم پیامبر خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  ـ وقتى  زنانش نزد او بودند ـ مى ‏گفت :لَیْتَ شِعْری أیّتُکُنّ تَنْبَحُها کلابُ الحَوْأبِ سائرةً إلى  الشّرق فی کتیبة !آن‏گاه اراده بازگشت کرد ، پس بر او مغالطه‏ کارى  کردند و سوگندیاد کردند که اینجا «حوأب» نیست .امینى  گوید : قومى  را که خداوند هدایتشان کند تا راه پرهیز از
خطا را بر آنها ننماید ، به گمراهى  نمى ‏کشاند ؛ تا آن کس که هلاکت را برگزیند با روشنى  و صراحت ، و آن کس که راه حیات را پیش گیرد از روى  بصیرت باشد که خداى  شنوا و دانا است ؛ این انسان ،سخت به جدال و کشمکش مى ‏پردازد ؛ وگرنه او هر گاه نخواهد بهانه گیرد ، از باطن خود هشیار و آگاه است [۱۷] .به تحقیق به صحّت پیوسته است که رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به زبیرفرمود :إنّک تُقاتل علیّاً وأنتِ ظالمٌ له[۱۸] .و به این حدیث ، امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام بر زُبَیر در «روز جَمَل»احتجاج فرموده ، گفت : آیا به خاطر دارى  پیغمبر خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به  توفرمود : تو با من در حالى  که بر من ستم‏گرى  ، نبرد خواهى  کرد ؟گفت : بلى  .این حدیث را حاکم ـ درمستدرک ۳/۳۶۶[۱۹] ـ روایت کرده ، و اوو ذَهَبى  هر دو به صحّتش اعتراف نموده‏ اند .و بیهقى  در الدلائل[۲۰] ، ابو یَعْلى [۲۱] ، ابو نُعَیْم ، و طَبَرى  درتاریخش ۵/۲۰۰ و۲۰۴[۲۲] ، ابوالفَرَج در اَغانى  ۶/۱۳۱ ، ۱۳۲[۲۳] ، وابن عَبْدرَبّه در عقد الفرید ۲/۲۷۹[۲۴] ، مسعودى  در مُروج الذهب ۲/۱۰[۲۵] ، قاضى  در شفا[۲۶] نقل کرده‏ اند .و ابن اثیر در کامل ۳/۱۰۲[۲۷] ، ابن طلحه در المطالب : ۴۱ ، مُحبّ الدین در ریاض ۲/۲۷۳[۲۸] ، هَیْثَمى  در مجمع ۷/۲۳۵ ، ابن حجر درفتح البارى  ۱۳/۴۶[۲۹] ، قَسْطَلانى  در مواهب ۲/۱۹۵[۳۰] ، زُرْقانى  درشرح المواهب ۳/۳۱۸ ، ۷/۲۱۲ ، سُیُوطى  در خصائص ۲/۱۳۷[۳۱]ـ  به نقل از گروهى  حفّاظ به طریق‏ه اى  خود از ابى  الأسود و ابى جروه و قَیْس و عبد السلام ـ و حَلَبى  در سیره‏اش ۳/۳۱۵[۳۲] ،خَفاجى  در شرح الشفا ۳/۱۶۵ و شیخ على  قارى  در شرحش حاشیه شرح خَفاجى  ۳/۱۶۵[۳۳] .و این ، کلمات اصحاب است که در لابلاى  کتاب‏ها و تراجمشان پراکنده [ اند و ] ، نشان این حقیقت است که پیامبر اکرم  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله اصحابش را به یارى  امیرالمؤمنین در این جنگ‏ها ترغیب مى ‏کرد وآنان را به نبرد همراه او فرا مى ‏خواند و دیدبانان اصحابش را به جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین امر مى ‏کرد ، اکنون این اصحاب را نام مى ‏بریم تا آنان را بهتر بشناسیم :
۱ . ابو ایّوب اَنصارى  ، آن صحابى  بزرگ .ابو صادق گوید : ابو ایّوب وارد عراق شد ، قبیله «اَزْد» براى  اوپروارى  هدیه فرستاد ، و آن هدیه [ به ] وسیله من ارسال شد . وقتى من بر او وارد شدم ، سلام کرده ، او را گفتم : خداوند تو را به مصاحبت پیامبرش گرامى داشت و توفیق محضرش نصیبت گردانید ، اینک چرا مى ‏بینم تو رو در روى  مردم با آنها مى ‏جنگى  ؟گاهى  با این گروه و زمانى  با آن گروه مواجه مى ‏گردى  ؟[ ابو اَیّوب ] گفت : رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  از ما پیمان گرفته است که همراه على  با ناکثین بجنگیم ، جنگیدیم ، و از ما پیمان گرفته که باقاسطین همراه على  بجنگیم واکنون با آنها درگیریم (مقصود معاویه ویاران اوست) و از ما پیمان گرفته که همراه على  با مارقین بجنگیم،من هنوز آنها را ندیده ‏ام[۳۴] .عَلْقَمَه و اَسْوَد از ابى  ایّوب روایت کرده ‏اند که او گفت :إنّ الرّائد لا یَکْذِبُ أهلَهُ[۳۵] .رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  ما را به جنگ با سه گروه در رکاب على  امرکرده ، جنگ با ناکثین ، قاسطین و مارقین …[۳۶] .و عَتّاب بن ثَعْلَبَه گوید : ابو ایّوب انصارى  ـ در خلافت عمر بن الخطاب ـ مى ‏گفت : رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  مرا به جنگ باناکثین و قاسطین
و مارقین در رکاب على  امر فرمود .این روایت را اَصْبَغ بن نُباتَه از او نیز نقل کرده ، تنها به جاى «أَمَرَنی» ، «أَمَرْنا» آورده است[۳۷] .
۲ ـ ابو سعید خُدرى  گوید : رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  ما را به جنگ ناکثین ،قاسطین و مارقین ، امر مى ‏فرمود ، گفتیم : یا رسول اللّه‏ ، ما را با جنگ با این گروه ، همراه چه کسى  امر مى ‏کنى  ؟ فرمود : همراه على ّ بن ابى  طالب[۳۸] .
۳ ـ ابو الیَقْظان ، عمّار بن یاسر ، گوید : رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  مرا امرکرد تا با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگم .این روایت را طَبَرانى  نقل کرده و در تعبیر دیگر ـ از طریق دیگر  ـ به جاى  «أَمَرَنی» ، «أَمَرْنا» آورده است .طَبَرانى  و ابو یَعْلى [۳۹] و از آن دو ، هیثمى  (در مجمع الزوائد۷/۲۳۸) روایت را نقل کرده‏ اند .امّا این مطلب ، که جنگ خود امیرالمؤمنین به امر رسول اللّه‏  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله بوده است (نه به رأى  و نظر شخصى ) حقیقت مطلب را چندحدیث آشکار مى ‏کند :
۱ . خلید العصرى  گوید : شنیدم امیرالمؤمنین على  ، روز نهروان مى ‏گفت : پیامبر خدا مرا به نبرد با ناکثین و قاسطین و مارقین فرمان داده است[۴۰] .
۲ . ابو الیَقْظان ، عَمّار بن یاسر ، گوید : رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  فرمود :یا علیّ ، ستُقاتلک الفِئَةُ الباغیة وأنتَ على  الحقّ ؛ فمن لم یَنْصُرْک یومئذٍفلیس منّی ؛یا على  ، با تو گروه ستم‏گرى  به زودى  نبرد خواهد کرد ! در آن روز ، تو برحقى  و هرکس یارى ‏ات نکند از من نیست[۴۱] .
۳ . و از سخنان عمّار یاسر است که به ابو موسى  خطاب کرده ،گوید: من گواهى  مى ‏دهم رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  على  را به جنگ ناکثین امرکرد و براى  من نام کسانى  را برد ، و او را به جنگ قاسطین امر کرد .اگر بخواهى  حاضرم گواهانى  اقامه کنم تا گواهى  دهند رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  تو را شخصاً نهى  کرد و برحذر داشت تا در فتنه داخل نشوى [۴۲] .
۴ . ابو اَیّوب انصارى  ـ در زمان خلافت عمر بن الخطّاب ـ مى ‏گفت :أَمَرَ رسولُ اللّه‏  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  علیّاً بقتال النّاکثین والقاسطین والمارقین[۴۳] .
۵ . عبداللّه‏ بن مسعود مى ‏گوید :أَمَرَ رسولُ اللّه‏ علیّاً …[۴۴] .
۶ . على  بن رَبیعه والبى  گوید : شنیدم على  مى ‏گفت :عَهِدَ إلیّ النّبیّ  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  أنْ أُقاتل بعده القاسطین والنّاکثین والمارقین [۴۵] .پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  با من پیمان بسته است که پس از او به نبرد قاسطین ،ناکثین و مارقین ، برخیزم .
۷ . ابو سعید ـ مولى  رباب ـ گوید : شنیدم على  مى ‏گفت : به نبردبا ناکثین و قاسطین و مارقین دستور گرفته ‏ام[۴۶] .
۸ . سعد بن عُبادَه گوید : على  گفت : مأمور جنگ با ناکثین و
قاسطین و مارقین شدم[۴۷] .
۹ . ابن عساکر ـ از طریق زید شهید ـ از على  نقل کرده که اوگفت : رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  مرا به نبرد با ناکثین و قاسطین و مارقین امرفرموده است[۴۸] .
۱۰ . أنَس بن عمرو ، از پدرش ، از على  گوید : من به نبرد با سه گروه مارقین ، قاسطین و ناکثین مأمور شدم[۴۹] .
۱۱ . عبداللّه‏ بن مسعود گوید : رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  بیرون شده به حجره امّ سلمه آمد . آن‏گاه على  نزدش آمد ، رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  فرمود :اى  امّ سلمه ، به خدا سوگند پس از من این ، کشنده قاسطین ، ناکثین و مارقین است [۵۰] .
۱۲ . ابن عباس گوید : پیغمبر خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به امّ سلمه گفت ـ درحدیثى  که در ۲/۲۸۵ در توصیف على   علیه‏ السلام گذشت ـ مى ‏فرمود که او : قاسطین ، ناکثین و مارقین را خواهد کشت .
۱۳ . امیرالمؤمنین گوید : رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به من فرمود :یا على  ، تویى  که سوار عرب و کشنده ناکثین ، مارقین وقاسطینى  ؛ و تو برادر من و دوست هر مؤمن و مؤمنه ‏اى [۵۱] .
۱۴ . ابو ایّوب انصارى  گوید : شنیدم پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به على  بن ابى  طالب مى ‏فرمود : تو با ناکثین ، قاسطین و مارقین نبرد خواهى کرد[۵۲] .
۱۵ . ابن ابى  الحدید (در شرح خود ۳/۲۴۵)[۵۳] گوید : محققشده که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به على  فرمود : پس از من با ناکثین ، قاسطین ومارقین خواهى  جنگید .
۱۶ . به همین حدیث امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام در روز شورى  استشهادو احتجاج کرده فرمود : شما را به خدا سوگند مى ‏دهم ، آیا در بین شما کسى  هست که با ناکثین ، قاسطین و مارقین از زبان پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله جز من بجنگد ؟ همه گفتند : خدا گواه است نه .
۱۷ . ابو رافع گوید : پیغمبر خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به على  فرمود : میان تو وعایشه اتفاقى  روى  خواهد داد ! على  پرسید : یا رسول اللّه‏ ، مرامى ‏فرمایید ؟ پیغمبر فرمود : بلى  . باز على  گفت : من ؟ آن‏گاه گفت :یا رسول اللّه‏ ، من شقى ‏ترین آن دو خواهم بود ؟ فرمود : نه ، این‏طورنیست ! ولى  وقتى  چنین پیش آمدى  شد ، شما باید او را به محلّ امنش بازگردانى  ؟این حدیث را احمد در مسندش ۶/۳۹۳[۵۴] ، هیثمى  در مجمع الزوائد ۷/۲۳۴ روایت کرده و هیثمى  گوید : احمد ، بزّار و طبرانى [۵۵]آن را نقل کرده‏اند و رجال آن مورد وثوق‏ اند .و در کنز العمّال ۶/۳۷[۵۶] و خصائص الکبرى  ۲/۱۳۷[۵۷] نیزروایت شده است .
۱۸ . ابو نُعَیْم از حارث روایت کرده که گفت : در خدمت على  درصفّین حضور داشتم ، دیدم شترى  از اشتران شام آمد و سوار ومحمولاتى  هم بر پشتش بود ، آنها را به زمین انداخت وصفوف لشکر على  را طى  کرد تا نزد على  رسید ! لب‏هاى  خود را میان سر وشانه على  قرار داد و با گردن خود شانه‏ هاى  على  را جنبانید ! على گفت : به خدا سوگند ، این همان نشانه‏اى  است که میان من ورسول خدا معهود است[۵۸] .

[۱] .  بَزّار ، ابو نُعَیْم ، ابن ابى  شَیبه [ ۱۵/۲۶۵ ، حدیث ۱۹۶۳۱ ] ؛ ماوَرْدى  در اعلام : ۸۲[ أعلام النبوّة : ۱۳۶ ] ؛ زمخشرى  در الفائق ۱/۱۹۰ [ ۱/۴۰۸ ] ؛ ابن اثیر در النهایه ۲/۱۰ [ ۲/۹۶ ] ؛ فیروزآبادى  در قاموس ۱/۶۵ [ ص۱۰۶ ] ؛ الکنجى  در الکفایة : ۷۱ [ ۱۷۱ ، باب ۳۷ ] ؛ قَسْطلانى  در المواهب اللّدنیّه ۲/۹۵ [ ۳/۵۶۶ ] ؛ شرح زُرقانى  ۷/۲۱۶ ؛ هیثمى  در مجمع الزوائد ۷/۲۳۴ روایت کرده‏ اند .هیثمى  گوید : آن را بزّار روایت کرده و رجالش مورد وثوق است .سیوطى  در جمع الجوامع به نقل کنز ۶/۸۳ [ ۱۱/۳۳۳ ، حدیث ۳۱۶۶۷ ] ؛ حلبى  در سیره‏اش ۳/۳۱۳ [ ۳/۲۸۵ ] ؛زینى  دحلان در سیره‏اش ۳/۱۹۳ (در حاشیه سیره حلبیه) [ السیرة النبویّه ۲/۲۳۳ ] و الصَبّان در الإسعاف : ۶۷ ، آن را نقل کرده ‏اند .
[۲] .  احمد در مسندش ۶/۵۲ [ ۷/۷۸ ، حدیث ۲۳۷۳۳ ] و ابن ابى  شَیْبَه [ المصنّف۱۵/۲۶۰ ، حدیث ۱۹۶۱۷ ] ؛ نُعَیْم بن حمّاد در الفتن (و از دو مدرک اخیر سیوطى  ـ به نقل کنز ۶/۸۴ [ ۱۱/۳۳۴ ، حدیث ۳۱۶۶۸ ] ـ در جمع الجوامع) .
[۳] .  مسند احمد ۶/۹۷ [ ۷/۱۴۰ ، حدیث ۲۴۱۳۳ ] ؛ تاریخ طبرى  ۵/۱۷۸ [ ۴/۴۹۶ ،حوادث سنه ۳۶ه ] ؛ کفایة الکنجى  : ۷۱ [ ص۱۷۱ ، باب ۳۷ ] ؛ جمع الجوامع بر طبق ترتیبش ۶/۸۳ ـ ۸۴ [ کنز العُمال ۱۱/۳۳۴ ، حدیث ۳۱۶۶۸ و۳۱۶۷۱ ] ؛ و در مجمع الزوائد ۷/۲۳۴ صحّت آن را نیز تأیید کرده گوید : احمد و ابو یعلى  [ مسند ابو یعلى  ۸/۲۸۲ ، حدیث ۴۸۶۸ ] آن را روایت نموده و رجال احمد رجال صحیح است .تذکرة السبط : ۲۹ [ ص۶۶ ] ؛ سیرة الحلبیّه ۳/۳۱۳ [ ۳/۲۸۵ ] و در حاشیه آن سیره زینى  دحلان ۳/۱۹۳ [ السیرة النبویه ۱/۲۳۳ ] ، اسعاف الراغبین : ۶۷ .
[۴] .  معجم البلدان ۳/۳۵۶ [ ۲/۳۱۴ ] .
[۵] .  الامامة والسیاسه ۱/۵۶ [ ۱/۶۰ ] ؛ تاریخ یعقوبى  ۲/۱۵۷ [ ۲/۱۸۱ ] ؛ جمع الجوامع ، برطبق ترتیب او ۶/۸۴ [ کنز العمال ۱۱/۳۳۴ ، حدیث ۳۱۶۷۱ ] با تأیید صحّت حدیث
[۶] .  عقد الفرید ۲/۲۸۳ [ ۴/۱۳۵ ] .
[۷] .  حاکم در مستدرک ۳/۱۱۹ [ ۳/۱۲۹ ، حدیث ۴۶۱۰ ] ، بیهقى  از امّ سلمه [ دلائل النبوّة۶/۴۱۱ ] ؛ مراجعه کنید [ به ] مناقب خوارزمى  ، ص۱۰۷ [ ۱۷۶ ، حدیث ۲۱۳ ] ، الاجابه زرکشى  ص۱۱ [ ۵۸ ] ؛ سیره زینى  دحلان ۳/۱۹۴ [ السیرة النبویه ۲/۲۳۳ ] ؛ المواهب قسطلانى  ۲/۱۹۵ [ ۳/۵۶۶ ] ؛ شرح مواهب زرقانى  ۷/۲۱۶ .
[۸] .  مراجعه کنید عیناً به مدارک نام‏برده در شماره ۳ .
[۹] .  المعجم الکبیر ۱/۳۲۱ ، حدیث ۹۵۵ .
[۱۰] .  کنز العمال ۱۱/۶۱۳ ، حدیث ۳۲۹۷۱ ؛ و جلد ۱۵/۱۰۲ ، حدیث ۴۰۲۶۶ .
[۱۱] .  مستدرک الحاکم ۴/۴۷۱ [ ۴/۵۱۸ ، حدیث ۸۴۵۳ ] ؛ خصایص ۲/۱۷۳ [ الخصائص الکبرى  سیوطى  ۲/۲۳۳ ] .
[۱۲] .  تاریخ طبرى  ۵/۱۷۸ [ ۴/۴۹۶ ، حوادث سنه ۳۶ه ] ؛ تاریخ ابى  الفداء ۱/۱۷۳ .
[۱۳] .  سوره بقره ۲ آیه ۱۵۶ .
[۱۴] .  تاریخ طبرى  ۵/۱۷۱ [ ۴/۴۵۷ ، حوادث سنه ۳۶ه
[۱۵] .  مستدرک الحاکم ۳/۱۲۰ [ ۳/۱۳۰ ، حدیث ۴۶۱۳ ]
[۱۶] .
[۱۷] .  اقتباس از آیات ۹ سوره توبه ، ۴۲ انفال ، ۵۹ کهف ، ۱۴ ـ ۱۵ قیامت .
[۱۸] .  تو با على  به نبرد برخیزى  ، در حالى  که نسبت به او ستم‏گرى  .
[۱۹] .  المستدرک على  الصحیحین ۳/۴۱۳ ، حدیث ۵۵۷۴ ـ ۵۵۷۵ .
[۲۰] .  دلائل النبوّة ۶/۴۱۴ .
[۲۱] .  مسند أبى  یعلى  ۲/۳۰ ، حدیث ۶۶۶ .
[۲۲] .  تاریخ الأمم والملوک ۴/۵۰۲ و۵۰۹ حوادث سنه ۳۶ه  .
[۲۳] .  الأغانى  ۱۸/۶۰ و۶۲ .
[۲۴] .  العقد الفرید ۴/۱۲۹ .
[۲۵] .  مروج الذهب ۲/۳۸۰ .
[۲۶] .  الشفا بتعریف حقوق المصطفى  ۱/۶۵۹ .
[۲۷] .  الکامل فى  التاریخ ۲/۳۳۵ ، حوادث سنه ۳۶ه .
[۲۸] .  الریاض النضرة ۴/۲۴۸ .
[۲۹] .  فتح البارى  ۱۳/۵۵ .
[۳۰] .  المواهب اللدنیّة ۳/۵۶۷ .
[۳۱] .  الخصائص الکبرى  ۲/۲۳۳ .
[۳۲] .  السیرة الحلبیة ۳/۲۸۷ .
[۳۳] .  شرح الشفا قارى  ۱/۶۸۶ .
[۳۴] .  تاریخ ابن عساکر ۵/۴۱ [ ۱/۳۶۹ ؛ و در ترجمه امام على  بن ابى  طالب چاپ تحقیق شده رقم ۱۲۱۷ ] اربعین حاکم (و تعبیرش نزدیک به همین است که ذکر شد) ؛ تاریخ ابن کثیر ۷/۳۰۶ [ ۷/۳۳۹ ، حوادث سنه ۳۷ه ] ، کنز العمّال ۶/۸۸ [ ۱۱/۳۵۲ ، حدیث ۳۱۷۲۰ ] و رجوع کنید به ،شرح نهج البلاغه ابن ابى  الحدید ۳/۲۰۷ ، خطبه ۴۸ .
[۳۵] .  مَثَل معروفى  است ـ در عرب ـ به این مضمون که : پیشرو [ و ] دیدبانان کاروان ، برکسان خود در آن کاروان دروغ نمى ‏گوید .
[۳۶] .  تاریخ خطیب بغدادى  ۱۳/۱۸۶ [ رقم ۷۱۶۵ ] ؛ کفایة الکنجى  ص۷۰ [ ص۱۶۹ ، باب۳۷ ] ، تاریخ ابن کثیر ۷/۳۰۶ .
[۳۷] .  این روایت را حافظ ابن حَبّان و طَبَرى  ، به نقل سیوطى  ، ذکر کرده اند و حاکم دراربعینش و ابن عبدالبَرّ در الإستیعاب ۳/۵۳ [ القسم الثالث ۱۱۱۷ ، رقم ۱۸۵۵ ] نیز آورده ‏اند .
[۳۸] .  حاکم در اربعین ـ به نقل سیوطى  ـ روایت کرده ، و حافظ کنجى  در الکفایه : ۷۲[ ص۱۷۳ ، باب ۳۸ ] و ابن کثیر در تاریخش ۷/۳۰۵ [ ۷/۳۳۹ ، حوادث سنه ۳۷ه ] .
[۳۹] .  مسند ابى  یعلى  ۳/۱۹۴ ، حدیث ۱۶۲۳ .
[۴۰] .  خطیب در تاریخش ۸/۳۴۰ [ رقم ۴۴۴۷ ] و ابن کثیر در تاریخش ۷/۳۰۵ [ ۷/۳۳۸ ،حوادث سنه ۳۷ه ] آورده‏ اند .
[۴۱] .  ابن عساکر در تاریخش [ ۱۲/۳۷۰ ، و در ترجمه امام على بن ابى  طالب چاپ تحقیق شده رقم ۱۲۲۰] ، سیوطى  در جمع الجوامع به نقل ترتیبش ۶/۱۵۵ [ کنز العُمال ۱۱/۶۱۳ ، حدیث ۳۲۹۷ ] روایت کرده‏ اند ، و زُرقانى  از ابن عساکر در شرح المواهب ۳/۳۱۷ نقل کرده است .
[۴۲] .  شرح ابن ابى  الحدید ۳/۲۹۳ شرح نهج البلاغه ۱۴ : ۱۵ ، نامه ۱ .
[۴۳] .  حاکم در مستدرک ۳/۱۳۹ [ ۳/۱۵۰ ، حدیث ۴۶۷۴ ] و سیوطى  در خصائص ۲/۱۳۸
[ ۲/۲۳۵ ] این حدیث را نقل کرده ‏اند .
[۴۴] .  طبرانى  [ المعجم الکبیر ۱۰/۹۱ ، حدیث ۱۰۰۵۴ ] و حاکم در اربعینش از دو طریق نقل کرده و ابو عمرو در استیعاب ۳/۵۳ در حاشیه الاصابه [ الاستیعاب ، القسم الثالث ۱۱۱۷ ، رقم ۱۸۵۵ ] و هیثمى  در مجمع الزوائد ۷/۲۳۸ روایت کرده ‏اند .
[۴۵] .  این روایت را بَزّار [ مسند بَزّار ۳/۲۶ ، حدیث ۷۷۴ ] ، طبرانى  در الأوسط ، حافظ هیثمى  در مجمع ۷/۲۳۸ نقل کرده‏ اند .و هیثمى  گوید : یکى  از دو سند بزّار رجالش رجال صحیح است جز ربیع بن سعید که ابن حَبّان [ در الثقات ۶/۲۹۷ ] او را توثیق کرده است و ابو یعلى  [ مسند ابى  یعلى  ۱/۳۹۷ ، حدیث ۵۱۹ ] به نقل تاریخ ابن کثیر ۷/۳۰۴ [ ۷/۳۳۸ ، حوادث سنه ۳۷ه ] روایت را نقل کرده و در شرح المواهب زُرقانى  ۳/۲۱۷ پس از نقل روایت گوید : «سند جیّد» ؛ سندى  بسیار خوب .
[۴۶] .  ایضاح الاشکال حافظ عبدالغنى  بن سعید ؛ مناقب خوارزمى  : ۱۰۶ [ ص۱۷۵ ،حدیث ۲۱۲ ] از طریق حافظ ابن مَرْدَوَیْه .
[۴۷] .  گروهى  از حفّاظ از طُرُق متعدد روایت کرده‏اند ؛ مراجعه کنید [ به ] تاریخ ابن کثیر۷/۳۰۵ [ ۷/۳۳۸ ، حوادث سنه ۳۷ه ] و کنز العمّال ۶/۷۲ [ ۱۱/۲۹۲ ، حدیث ۳۱۵۵۳ ] .
[۴۸] .  تاریخ ابن کثیر ۷/۳۰۵ [ البدایة والنهایه ۷/۳۳۹ حوادث سنه ۳۷ه ] ، کنز العمّال ۶/۳۹۲[ کنز العمّال  ۱۳/۱۱۲ ، حدیث ۳۶۳۶۷ ] .
[۴۹] .  ابن عساکر (تاریخ مدینه دمشق ۱۲/۳۶۷ ؛ ترجمه امام على  بن ابى  طالب ، رقم ۱۲۱۰)به نقل تاریخ ابن کثیر ۷/۳۵۰ [ البدایة والنهایه ۷/۳۳۸ ، حوادث سنه ۳۷ ] نقل کرده است .
[۵۰] .  اربعین حاکم ؛ ریاض النضره ۲/۲۴۰ [ ۳/۱۹۸ ] ، تاریخ ابن کثیر ۷/۳۰۵ [ ۷/۳۳۹ ،حوادث سنه ۳۷ ] ، مطالب السئول : ۲۴ نقل از مصابیح بغوى  فرائد السمطین [ ۱/۲۸۳ ، حدیث ۲۲۳ ] باب ۲۷ ؛ کنز العمال ۶/۳۹۱ [ ۱۳/۱۱۰ ، حدیث ۳۶۳۶۱ ] .
[۵۱] .  شمس الاخبار : ۳۸ [ مسند شمس الأخبار ۱/۱۰۳ ، باب ۷ ] .
[۵۲] .  مستدرک حاکم ۳/۱۴۰ [ ۳/۱۵۰ ، حدیث ۴۶۷۵ ]
[۵۳] .  شرح نهج البلاغه ۱۳/۱۸۳ ، خطبه ۲۸۳ .
[۵۴] .  مسند احمد ۷/۵۳۹ ، حدیث ۲۶۶۵۷ .
[۵۵] .  المعجم الکبیر ۱/۳۳۲ ، حدیث ۹۹۵ .
[۵۶] .  کنز العمال ۱۱/۱۹۶ ، حدیث ۳۱۲۰۵ .
[۵۷] .  خصائص الکبرى  ۲/۲۳۳ .
[۵۸] .  خصائص الکبرى  ۲/۱۳۸ [ ۲/۲۳۴ ] .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


8 + پنج =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>