دلایلِ تشیُّع ابن عربى ۲ -ابن عربى ؛ سُنِّى یا شیعه ؟
حدیث منزلت
مى گویند : ابن عربى ـ با دقّت ـ به حدیث منزلت (تحت عنوان «فصّ هارونی»(در کتاب فصوص) اشاره کرده است ، عبارتِ وى چنین است : «فصُّ حِکمةإ مامیّة فی کلمة هارونیّة» زیرا این عبارت (به پندار آنان) بر دو چیز دلالت دارد :[۱]الف) ظاهر این سخن این پندار را به ذهن مى آورد که : حکمت طائفه امامیّه در کلمه هارونیّه ، همان حدیث منزلت و لفظِ « أُخْلُفْنِی »[۲] (در میان قوم جانشین من شو) است . ب) ابن عربى درعبارتش [ در اینجا ] به صراحت ، مقام هارونى را با واژه«امامت» مى آورد و به مخالفتِ علماى اهل سنّت (و انکار خلافتِ هارونى ازسوى آنها) اهمیّتى نمى دهد .[۳]مى گوییم : یکم : این استدلال نیز شگفت آور است ؛ ابن عربى در این فصل ، هیچ چیزىرا که به این سخنان اشاره داشته باشد (سواى همان عنوان) نمى آورد ؛ به امامعلى علیه السلام ، به حجّة الوداع ، به حدیث منزلت (و دیگر چیزهاى دور و نزدیک که به امرِ امامت رهنمون است) اشاره نمى کند .
دوّم : واژه «امامت» نزد اهل سنّت نیز به معناى «خلافت» به کار مى رود . آنان خلافتِ هارون را براى برادرش موسى (و اینکه وى با این کار ، بعد از موسى امامقومش شد) با این برهان انکار مى کنند که هارون ، پیش از موسى درگذشت ، پس خلافت هارون براى موسى ـ بعد از او ـ معنا ندارد . به آنان مى گوییم : مقصود از حدیث منزلت ، اثباتِ منزلتِ هارون (همان منزلتى که براى هارون پیامبر نسبت به موساى پیامبر علیه السلام بود) براى امیرالمؤمنین علیه السلام است این منزلت ، هرگاه ثابت شود ، باقى مى ماند . امام على علیه السلام نسبت به پیامبر صلى الله علیه وآله به منزله هارون نسبت به موسى علیه السلام مى باشد تا زمانى که آن حضرت زنده باشد ، حتّى بعد از وفات پیامبر صلى الله علیه وآله.مقصود [ در اینجا ] تشبیه به موسى و هارون ، از همه جهات (حتّى در حیات و مرگ ، و رویارویى هارون با عبادت گوساله اى که سامرى براى بنى اسرائیل ساخت و …) نیست .سوّم : هرگاه براى این اشاره ادّعا شده ، در شناخت حقیقتِ اعتقاد ابن عربى ،نشانه و اثرى ـ هرچند ناچیز ـ باشد ، چرا در تصریحاتى که در این پژوهش آمده و به دهها (بلکه به صدها) مورد مى رسد ، دلالتى بر ضدِّ آن نباشد ؟! به ویژه آنکه ابن عربى تصریح مى کند که پیامبر صلى الله علیه وآله کسى را به عنوان جانشین ـ بعد از خود ـ نگمارد ، و دیگر تصریحات وى که خواهد آمد .
به ابن عربى نسبت داده اند که سروده است :[۴] رَأَیْتُ وِلائی آلَ طهَ وسیلةً[۵] عَلَى رَغْم أَهْلِ البُعْد یُورثنی القُربى فَما طَلَبَ المَبْعوث أجراً عَلَى الهُدى بِتَبْلیغه إلاّ المَوَدَّةَ فی القُربى [۶]ـ دوست داشتن خاندان پیامبر را وسیله نجاتى براى خود مى دانم ، على رغم عقیدهکسانى که از آنان دورى مى گزینند ، این کار مرا به خدا نزدیک مى سازد . ـ پیامبر در برابر ابلاغ رسالت ، پاداشى جز دوست داشتن [ و اظهار ارادت به ]خاندانش را نخواست . و این شعر را از دلایل تشیّع او شمرده اند . مى گوییم : یک : این دو بیت ، بیشتر از اظهار محبّت و دوستى براى اهل بیت علیهم السلام دلالت ندارد و بر اعتقاد به امامتِ آنها رهنمون نمى باشد . شافعى ، اهل بیت علیهم السلام را ستوده است و به طور قطع ، وى شیعه نیست . نیزابن ابى الحدید معتزلى اهل بیت علیهم السلام را مى ستاید و در این عرصه به افراط مى گراید ، در حالى که همه توانش را در ردّ عقاید شیعه به کار مى برد و در اینراستا به سُستترین دست اویزها چنگ مى آویزد ، آیا وى با این مدح و ثنا ، شیعه مى گردد ؟! و چنین است همه کسانى که اظهار دوستى و محبّت نسبت به اهل بیت علیهم السلام مى کنند . بارى ، پیداست که اظهارِ مَودَّت نسبت به خاندان پیامبر صلى الله علیه وآله به نصّ آیه مودّت(و دیگر تعالیم) واجب است ، هرکه آنان را دوست ندارد ، به اجماع امّت ،مسلمان نمى باشد ؛ زیرا به صراحت ، با قرآن کریم عناد مى ورزد . دو : اگر این دو بیت ، بر تشیّع ابن عربى (به معناى اعتقادى و فقهى آن) دلالت کند ، گروههاى بزرگى از اهل سنّت (که اهل بیت را مى ستایند) در تشیّعداخل اند ؛ با اینکه بعضى از آنها از سرسختترین کسان علیه شیعه به شمار مى آیند و بر ردّ عقاید شیعه حریصانه تلاش کرده اند ؛ مانند : فضل بن روزبهان ،ابن حَجَر هَیْتَمى و … . بلکه در زمره شیعه ، کسانى داخل اند که خودشان با اهل بیت جنگیده اند . درتاریخ آمده است که عَمْرو بن عاص ، حضرت على علیه السلام را مى ستود و نیز مدح آن حضرت از سوى معاویه ، عُمَر و دیگر اشخاص رسیده است . سه : پیش از این گذشت که ابن عربى ـ خود ـ تصریح مى کند که پیامبر صلى الله علیه وآله اَحَدى را جانشینِ خود نساخت .[۷][ با توجّه به این اعتراف صریح ] هر تأویلى در سخن او را باید دور انداخت ؛زیرا دیگر سخنانِ صریح وى ، عدم تشیّع او را تأیید و تأکید مى کند . چهار : ما در صحّتِ نسبتِ این شعر به ابن عربى شک داریم ؛ زیرا گنجى[ شافعى ] مى گوید :بعضى از مشایخ ما ، محمّد بن العربى ـ استاد محقّقان ـ سروده است : رأیتُ ولائى آل طه وسیلةً … ؛ دوستى خود را نسبت به آل پیامبر ، مایه نجات مى دانم … [۸]ابن حَجَر هیتمى ، مى گوید :این شعر ، سروده شیخ جلیل ، شمس الدِّین ، ابن العربى است :«رأیتُ ولائى آل طه … » .[۹] ما ملاحظات زیر را ـ در اینجا ـ شایان توجّه مى دانیم : الف) در منابعى که در دسترس داریم ، این دو بیت را در مؤلّفات ابن عربى نیافتیم ، به رغم آنکه کتاب هایش ، بسیارى از اَشعار او را در بر دارد . ب) دو نفر به نام «ابن عربى» و «ابن العربى» موسوم اند : ۱ . قاضى محمّد بن عبداللّه ، بن محمّد معافرى اَشبیلى مالکى ، ابوبکر ابنالعربى . وى از حافظان حدیث و صاحب کتاب العَواصم مِن القواصم و کتاب عارضة الأحوذی فی شرح سُنَن التِرْمِذی و دیگر کتابهاست که به مشرق زمین کوچید ودر سال ۵۴۳ هجرى درگذشت .[۱۰]۲ ـ محمّد بن على ، بن محمّد ابن العربى ، ابوبکر حاتمى طائى اندلسى ،معروف به مُحیى الدِّین بن عربى و مُلقَّب به شیخ اکبر . وى ، به سرزمین شام ، روم ، عراق ، حجاز ، مصر (و دیگر جاها) سفر کرد .محمّد قطّة العدوى مى نویسد :وى را به «محیى الدین» لَقب داده اند و به «حاتمى» و «ابن عربى»(بنا بر اصطلاح اهل مشرق) معروف است تا وى از قاضى ابوبکربن العربى ، تمایز یابد .[۱۱]بعد از آنچه گذشت ، مى گوییم : گنجى شافعى ، از علماى شرق زمین است ، وى به «ابن العربى» تعبیر مى آوردو این ، همان تعبیرى است که در الصواعق نیز هست . اگر آنچه را «العدوى» مى گوید ، صحیح باشد ، قائل این دو بیت ، ابن العربى است ؛ یعنى قاضى ابوبکر ، محمّد بن عبداللّه ، بن محمّد معافرى ؛ و سراینده آن ،مُحیى الدین ، محمّد بن على ، ابن عربى طائى ، نخواهد بود . ج) لَقبى که هَیْتَمى به قائل این دو بیت ، اطلاق مى کند ، «شمس الدین»مى باشد و پیداست که لَقب صاحب الفتوحات «محیى الدین» است . و این ، قرینه دیگرى است بر اینکه مقصود ، ابن عربىِ دیگرى است ؛ یا وى ،قاضى معافرى مى باشد (که همان «محمّد ابن العربى» است) یا شخص دیگرى غیر این دو نفر است .
۸ . سلمان از ما اهل بیت است
براى تشیّع ابن عربى ، استدلال کردهاند به آنچه وى در حقّ سلمان محمّدى (فارسى) بر زبان مى آورد و مى گوید :این شهادتى از سوى پیامبر ، براى سلمان فارسى به طهارت وحفظ الهى است ؛ زیرا رسول خدا صلى الله علیه وآله درباره اش مى فرماید :«سلمانُ مِنّا أَهلَ البیت» ؛ سلمان از ما خاندان است .خدا براى «اهل بیت» به تطهیر و زدایش پلیدى از آنان ، گواهىمى دهد ؛ و از آنجا که به آنها جز شخص پاکیزه و مقدّس ، نسبت نمى یابد و به مجرّد اضافه ، عنایت الهى شخص را در بر مى گیرد ،پس گمانت به خود اهل بیت چیست ؟! آنان پاک و پاکیزه اند ، بلکه عینِ طهارت و پاکیزگى اند .[۱۲]مى گوییم : استناد به این سخن (و اَمثال آن) براى اثبات تشیّع ابن عربى ، درست نمى باشد ؛ زیرا : اوّل : مدایح و ثناگویى هاى ابن عربى براى غیر اهل بیت علیهم السلام اگر بیش از این عبارات نباشد ، کمتر از آن نیست . بلکه وى ، خود را مى ستاید و براى خودش امور و مقامات بلندى را اثبات مى کند که فراتر از مقامات انبیا و اوصیاست ؛ چنان که وى اولیاى صوفیه را به سخنانى به مراتب بزرگتر از این ، مدح مى کند . امّا ستایشى که از ابوبکر و عُمَر (و غیر آن دو) بر زبان مى آورد ، فراتر از حدّتصوُّر مى باشد . دوّم : ابن عربى ، همان گونه که به این آیه ، براى اهل بیت علیهم السلام «عصمت» راثابت مى کند ، براى عُمَر نیز صفت «عصمت» را ثابت مى کند ، لیکن بدون آنکه به آیه اى نیاز یابد یا به دلیلى که در این زمینه بدان استناد کند (در فصلى که به عُمَراختصاص دارد ، این مطلب را خواهیم خواند) . سوّم : عصمت ، ملازم امامت نیست ؛ سلمان (بر حسبِ آنچه وى ذکر مى کند)معصوم است ، ولى امام نمى باشد . چهارم : به عقیده ابن عربى ، مقصود از اهل بیت علیهم السلام همه اولاد حضرت زهرا علیهاالسلام تا روز قیامت است ، و «جعفر» و «سلمان فارسى» در زمره آنان درمى آید ، با اینکه آن دو از فرزندان حضرت زهرا علیهاالسلام نیستند . ابن عربى ، میانِ «آل» و «أهل» فرق مى نهد و مى گوید : آل البیت ، علما وصالحان از امّتِ پیامبرند . بدین سخن وى ـ به پندار خودش ـ عقیده تشیّع را ویران مى سازد یا دست کم با این سخن ، از شمارِ شیعیان بیرون مى آید ؛ زیرا شیعیان اعتقاد دارند که اهل بیت علیهم السلام به پیامبر صلى الله علیه وآله و حضرت زهرا علیهاالسلام و امامان علیهم السلام اختصاص دارد .پنجم : ابن عربى ، تصریح دارد به اینکه طهارتِ اهل بیت علیهم السلام آنان را از گناهانِ ظاهرى (مانند : دروغ ، دزدى ، زنا و …) باز نمى دارد ، حدود و احکام در دنیا برآنها جارى مى شود . امّا در آخرت ، معاصى [ و گناهانى را که در دنیا مرتکب شدهاند ] آسیبى به آنها نمى زند و از مقامشان در آنجا نمى کاهد .
۹ . کتاب دوازده امام
بعضى کتابى به نام «دوازده امام» را به ابن عربى نسبت داده اند و آن را دلیل تشیّع این شخص شمرده اند .[۱۳]مى گوییم : اوّلاً : اَشخاص بسیارى ـ به جز ابن عربى ـ در مناقب امامان دوازده گانه ،کتاب هایى را نوشته اند ، در حالى که هیچ کس شک ندارد که آنان از علماى اهلسنّت اند ؛ مانند : شِبْلَنْجى ، ابن صَبّاغ ، شَبْراوى ، قُنْدُوزى ، ابن طَلْحَه ، گنجى (ودیگران) . بلکه بعضى از کسانى که درباره امامان دوازده گانه ، آثارى را نوشته اند ،دشمنى شان را با شیعه آشکار ساخته اند و در خاموش سازى نور الهى و ستیز بااولیاى خدا ، کوشیده اند ؛ مانند : ابن حَجَر هَیْتَمى (صاحب کتاب الصَّواعق المُحْرِقَه) ، فضل بن روزبهان ـ صاحب کتاب «ابطال نَهْج الباطل» ـ که در این اثر ،به ردّ کتاب «نَهْج الحَقّ» [ اثر علاّمه حلّى ] مى پردازد و آنچه دلش مى خواهددروغپردازى مى کند و به تدلیس و تهمت دست مى یازد . ثانیاً : تألیف این نوع کتابها پیرامون اهل بیت علیهم السلام و در خصوص ائمّه اثناعشر علیهم السلام (چنان که پیش از این روشن ساختیم) در راستاى پاسدارى از مکتب تسنّن صورت مى گیرد ؛ زیرا حدیثى که ثابت مى کند امامان دوازده نفرند ، اهل سنّت را عاجز ساخته است و به هر خس و خاشاکى دست مى یازند تا از آن پاسخدهند . راه حلى که به نظر این متعصّبان رسیده ، این است که : مقصود از این حدیث این است که ائمّه در هدایت و تقوا و علم و صلاح ، مقامِ بلندى دارند ، به شرط آنکه به حدّ اعطاى مقام خلافت و امامت (به معناى صحیح آن) به آنها نرسد وبدون این ، مانعى ندارد که حدیث مذکور بر امامان اهل بیت علیهم السلام تطبیق یابد . ثالثاً : در صحّتِ نسبتِ کتاب «دوازده امام» به ابن عربى ، تردیدهست ، مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانى ، مى نویسد :کتاب المناقب با عنوان «دوازده امام» به محیى الدین بن عربى نسبت داده شده است . بسا این کتاب ، انشاء عَیانى خَفْرى (که درجلد ۹ ، ص ۷۷۷ ذکر شد)[۱۴] باشد .[۱۵]رابعاً : هرگاه ادعا کنند که نشانه هاى تسنّنِ ابن عربى (که بدین پایه از قوّت وفراوانى است) تقیّه اى باشد یا در کتابهاى او دست بُرده اند ، به ایشان مى گوییم . آیا تقیّه ، واجب مى سازد که نوشته هاى این شخص ، آکنده از شواهد و دلایلو مؤیّدات براى مذهبى باشد که به آن اعتقاد ندارد ؟ و همه مطالب آنها (درفصلهاى مختلف) بر اساس قواعد مذهب سُنّى به نگارش درآید و در راستاىتأکید و تحکیم آن رقم خورد ؟! زمانى که همه مؤلّفات ابن عربى ، در خدمتِ درستى مذهبى درخواهد آمد که وى آن را صحیح نمى داند و بدان معتقد نمى باشد ، کدام ضرورت وى را ملزممى ساخت که دست به تألیف زند و عهده دار این کار شود ؟! چرا ابن عربى ، در این سطح بالا تقیّه را به کار مى برد و در همه آثارش تا اینحد اِغراق (زیاده روى) مى کند ، سپس ـ در اینجا ـ تقیّه را از یاد مى برد و کتابى رادرباره امامان دوازده گانه مى نویسد ؟! کتابى که بسا زندگى اش را به خطر اندازد وبه مرگش بینجامد ؛ به ویژه آن گاه که کارى کامل و مستقل و آشکار باشد .
۱۰ . ذکر مناقبِ اهل البیت علیهم السلام
بر تشیّع ابن عربى ، به مناقب اهل البیت که وى در کتاب هایش آنها رامى آورد ، استدلال کرده اند . سیّد محمّد حسین تهرانى مى نویسد :«کُتُب محیى الدین گرچه مشحون است از مناقب اهل بیت علیهم السلامهمچون کتاب محاضَرَةُ الأبرار ومُسامَرَةُ الأخیار ولى اساس مطالبش بر اصول اهل سنّت است ؛ همچون همین «فَصّ داودى»که ذکر شد .و امّا در فتوحات مکیّه (که آن را در مکّه تألیف نموده است) چیزى که موافق اصول اهل سنّت باشد ، نیست» .[۱۶]مى گویم : یک : هرگاه همه مناقبى را که ابن عربى در کتاب هایش نسبت به خاندان پیامبرمى آورد ، بر پایه اصول اهل سنّت باشد ، این امر ، دلیل تسنّنِ اوست . زیرا تمایز میانِ شیعه و سنّى ، روایتِ مناقبِ اهل بیت علیهم السلام یا پذیرش یا انکارآنها نیست ، بلکه تن دادن به سزامندى آنها به مقام خلافت بعد از پیامبر صلى الله علیه وآله وبطلانِ خلافت کسانى است که بر آنها پیشى جستند . دو : اینکه کتاب فتوحات ، چیزى را که موافق اصول اهل سنّت باشد ، در برندارد ، تشیّع ابن عربى را اثبات نمى کند ، بلکه اثبات شیعه بودن به این است که مطالب وى با اصول مذهب شیعه امامى هماهنگ باشد تا بتوان به تشیّع نگارنده آن ـ دست کم هنگام نگارش این کتاب ـ حکم کرد . اگر ابن عربى ، کتاب هایى را که با اصول مذهب اهل سنّت سازگارند ، بعد ازاین کتاب نوشته باشد ، با توجّه به آنها ، به تسنّن وى حکم مى شود ؛ و اگر کتاب فتوحات ، آخر ین کتابش به شمار آید ، با این فرض که این کتاب دربر دارندهچیزى باشد که به شیعه بودن او رهنمون است ، حکم به تشیّع او در آخرزندگى اش مى شود . سه : این سخن درست نیست که : «در کتاب فتوحات ، چیزى همسو با اصول مذهب اهل سنّت نیست» صحیح این است که [ بگوییم : ] همه این کتاب بر پایهاصول اهل سنّت (در اعتقادات ، در فقه ، در تاریخ ، در رجال و …) مى باشد ، کمترین مراجعه به این کتاب ، بهترین شاهد براى سخن ماست . همین پژوهشمختصر ما ، ده ها مورد از مطالب این کتاب را در بر دارد که همه شان بر پایه اصول اهل سنّت اند . چهار : به ذکر مناقب اهل بیت علیهم السلام در جاهاى مناسبِ آن ، هر مسلمانى پایبنداست . مهم تصریح به لوازم و معانى این مناقب مى باشد ، که همان دلالت این مناقب بر بطلانِ خلافتِ کسانى است که بر امام على علیه السلام پیشدستى کردند و برآن حضرت ستم ورزیدند و حقّش را غصب کردند . نویسندگانِ کتابهاى صحاح و غیر آن (مانند : صحیح مسلم ، مسند احمد ،سنن ابن ماجَه ، سنن اَبى داود ، صحیح بخارى و …) بسیارى از مناقب اهل بیت علیهم السلام را مى آورند با اینکه به شدّت ، به اصول تسنّن و خط مشى هاى اینمذهب ، ملتزم اند .
۱۱ . على امام عالَم
بر تشیّع ابن عربى به کلمهاى که به او نسبت داده اند ، استدلال مى ورزند ؛عبارتى که ابن عربى در آن (بر اساس سخن ایشان) تصریح مى کند : امام على علیه السلامامامِ عالَم (جهان) است .فیض و [ عبد الوهاب ] شعرانى مى گویند :صاحب الفتوحات پس از این یادکرد که اوّلْ ظاهر در وجود[ نخستین موجود در عالَم هستى ] پیامبر ما صلى الله علیه وآله است ، مى گوید : نزدیکترین شخص به او على بن اَبى طالب بود ؛ امامِ عالَم و سِرِّ همه انبیا .[۱۷]مى گوییم : یکم : در فصل «هکذا یُدافِعُون عَن ابن عربی» (این چنین از ابن عربى دفاع مى کنند) تحتِ عنوان «الدَسُّ فی کتاب الفُتُوحات» (دستبرد در کتاب فتوحات) ودیگر جاها ، آورده ایم که کتابهاى ابن عربى در معرض دستبرد و تحریف قرارگرفت و آنچه را بر خلافِ مذهبِ اهل سنّت بود ، در آن افزودند . هرگاه این سخن، صحیح باشد ، این واژه ، از روشنترین مصادیق این دستبردخواهد بود ؛ زیرا اهل سنّت ، هرگز مضمونِ آن را برنمى تابند و سعى دارند این امر [ امامتِ عالَم ] را به ابوبکر اختصاص دهند . مگر اینکه از این عبارت ، معنایى اراده شود که با اعتقادات و خط مشى هاىمذهب آنها ، تناسب یابد . دوّم : شعرانى[۱۸] و دیگران ، ادّعا مى کنند که کسانى در کتاب الفتوحات المکیّة مطالبى که بر خلاف مذهب اهل سنّت است ، افزوده اند(۲) و نقصان در آن را ادّعا نمى کنند .[۱۹]على رغم این ادّعا ، این عبارتِ منسوب به ابن عربى ، در الفتوحات یافت نمى شود و این ، بدان معناست که تحریف به نقیصه (کاستن) نیز در این کتاب روى داده است . به نظر مى رسد که این عبارت ، به صورت اشتباه از کتاب مذکور استنباط شدهاست . در صفحاتِ آینده بدان اشاره خواهیم کرد . سوّم : سخنانى را که ابن عربى پیرامونِ ابوبکر و عُمَر و طَلْحه و زُبَیر و عایشه وحتّى معاویه و متوکّل و حجّاج مى آورد ، مجالى براى این اعتقاد باقى نمى گذاردکه وى از «امامت براى عالم» امامت به معناى شیعى آن را قصد کرده باشد ، بلکه اگر نسبت این کلمه به او صحیح باشد ، امامتى را مدّ نظر دارد که با جلوس ابوبکربر عرش و عصمتِ عُمَر و با تعظیم متوکِّل و حَجّاج (و امورى مانند اینها)ناسازگار نمى افتد . چهارم : یادآور شدیم که ابن عربى تصریح مى کند که پیامبر صلى الله علیه وآله بعد از خودکسى را جانشین نساخت .[۲۰]تأویل سخن ابن عربى به اینکه مقصودش خلافتِ صوفیّه است ، جز با ارائه دلیل پذیرفتنى نیست و دلیل (چنان که بارها اشاره کردیم) بر خلافِ آن قائماست . اگر این سخن درست باشد که ابن عربى گفته است : «على علیه السلام امام عالَم است»نباید مقصودش امامت دینى به معناى شیعى ، باشد ، بلکه مرادش امامتِ صوفیّه است (امامتى که به سطحِ امامتى که براى خود ـ و دیگر کسانى که آنها را اَولیامى نامد ـ ادعا مى کند ، نمى رسد) . یا منظورش امامت ، به معناى لغوى آن است و از آن صرف تعظیم و احترام مدّ نظر مى باشد و با خلافتِ خلفاى آنان در تعارض نمى افتد ، بلکه مانند امامتِغزالى ، رازى (و اَشخاصِ یگر) است .از این رو گفتیم : «به سطحِ امامتى که براى خود و دیگرِ اَولیاء ادّعا مى کند ،نمى رسد» که وى ، درجاتِ نبوّت را (بدون شریعت) براى خود ادّعا مى کند و براین امر ، به شدّت اصرار مى ورزد (چنان که خواهیم دید) . پنجم : قَطیفى و فیض ، عبارت «امام العالَم» را از کجا آورده اند ؟ آنچه درالفتوحات المکیّة هست ، غیر این جمله است . ابن عربى ، مى نگارد :خداى متعال فرمود : « مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ » ؛[۲۱] مثل نورخدا ، چونان چراغدانى است که در آن چراغى باشد .خدا نورش را به «مصباح» (چراغ ) تشبیه کرد . در آن «هباء»[ هیولاى کل ] کسى جز حقیقتِ محمّد صلى الله علیه وآله که عقل [ اَ وَّ ل ] نامیده مى شود ، به پذیرش آن نزدیک نبود ؛ پس او سیّد همه عالم است و نخستین وجودى [ بود ] که ظاهر شد .وجود آن حضرت ، از آن نور الهى و از «هباء» و از حقیقتِ کلیّه است . در «هباء» [ هیولاى کل ] عین او یافت شد ، و عینِ عالَم ازتجلّى اش پدید آمد .نزدیکترین مردم به او ، على بن اَ بى طالب بود و اَسرار همه انبیا.[۲۲]در این عبارت ، نیامده که حضرت على علیه السلام «امامِ عالم» است ، بلکه در آن پیامبر صلى الله علیه وآله سیّد همه عالَم مى باشد . چنان که شَعْرانى این فقره را از فتوحات نقل مى کند و یادآور نمى شود که این کلمه به امام على علیه السلام منسوب است ، هرچند عبارتِ وى نیز با متن فتوحات فرق مى کند ، وى مى نویسد .آن حضرت صلى الله علیه وآله مبدأ ظهور عالَم است و اوّل موجود [ آفرینش ] .شیخ محیى الدِّین مى گوید : نزدیکترین مردم به آن «هباء» [ هیولاى کل ] على بن اَبى طالب رضى الله عنه بود؛ هموکه جامع اَسرارهمه انبیاست.[۲۳]ششم : چنان که در این بند وجود ندارد که : «حضرت على علیه السلام امام عالَم است»نیز این مطلب در آن نمى باشد که : « حضرت على علیه السلام جامعِ اَسرار انبیاست» بلکه در آن مى خوانیم : «نزدیکترین مردمان به پیامبر ، على بود و سِرِّ همه انبیا» . میانِ این مطلب و اینکه آن حضرت ، در بردارنده همه اَسرارِ انبیا باشد ، فرق زیادى هست . هفتم : صرف نزدیکى حضرت على علیه السلام از حیث ظهور در وجود ، بدان معنانیست که آن حضرت بعد از پیامبر صلى الله علیه وآله از همه برتر است ؛ چراکه آدم علیه السلام پدر همه آدمیان است ، لیکن با فضیلتتر از ابراهیم علیه السلام یا پیامبر اعظم صلى الله علیه وآله نمى باشد . افزون بر این ، به نظر ابن عربى ، بعد از پیامبر صلى الله علیه وآله ابوبکر ، اَفضل است ؛ زیراوى تصریح دارد به اینکه میان پیامبر صلى الله علیه وآله و ابوبکر شخصى نیست ؛ چنان که دیگرسخنان ابن عربى درباره ابوبکر (که در فصل جداگانه اى آنها را مى آوریم) دلالت مى کند که مقصودش در عبارتى که اندکى پیش بدان اشاره شد ، قُرب على بهپیامبر از نظر نَسَب است ، نه فَضل و برترى . در پایان ، مى گوییم : به نظر مى رسد اینان این کلمه را [ از پیش خود ] به نوعى استنباط کرده اند ؛زیرا ابن عربى پیامبر صلى الله علیه وآله را «سیّد همه عالَم» توصیف مى کند ، سپس مى گوید :نزدیکترین مردمان به او ، على بود . اینان از قُرب على به پیامبر برداشت کردهاند که : امامت و سیادتِ جهانى آن حضرت نیز مثل پیامبر است . با اینکه این برداشت ، از ظاهر سخن ابن عربى به دست نمى آید و درستنمى باشد ؛ زیرا هرگاه پیامبر به «نبوّت» توصیف شود ، این صفت ، براى نزدیکترین شخص به او ، ثابت نمى شود .
۱۲ . خاطرنشان ساختن حدیث غدیر
به سخن ابن عربى پیرامون غدیر نیز استدلال کرده اند ، گفته اند :« و در رساله مشهوره خود ذکر ایمان به امامت خلفا را طىّ نموده واشارات لطیف به وجوب اعتقاد امور واقعه در روز غدیر که از آن جمله ، تعیین خلافتِ حضرت امیر علیه السلام است فرموده ، تا آنجا که گفته : »[۲۴]پیامبر صلى الله علیه وآله در حجّة الوداع ، در برابر همه پیروانش که در آن سفرحضور داشتند ، ایستاد ، خطبه خواند ، تذکّر و بیم و هشیار باش داد ،وعده و وعید را خاطرنشان ساخت ، تا اینکه فرمود : «آیا آنچه را لازم بود به شما رساندم ؟!» گفتند : آرى ، اى پیامبر خدا .پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : پروردگار ا ، شاهد باش .[۲۵]مى گوییم : یکم : سبب روى گردانى ابن عربى از ذکر ایمان به امامت خلفا ، مى تواند عدم وجود مناسبت (مناسبتى که این ذکر را اقتضا کند) باشد ، نه به خاطر وجود تحفّظ بر امامتِ آنها نزد وى . دوّم : ذکر واقعه غدیر (با همه نکات ریز وتفاصیل آن) در کتابى ، بر التزامِ مؤلّف آن به مضمون این واقعه ـ بر اساسِ تفسیر شیعه امامى از آن ـ دلالت نمى کند . بسیارى از عالمان اهل سنّت ، حدیث غدیر را در کتاب هاشان آورده اندو بر تسنّن خویش باقى ماندهاند و به تأویلِ آن دست یازیده اند و از تبعات التزام به آن ، درآمده اند .از سوى کسانى که به اثباتِ تشیّع ابن عربى گرایش دارند ، این تصریح ـ درمطالب پیشین ـ گذشت که :ابن عربى کتابهایش را از مناقب اهل بیت علیهم السلام مى آکند ، لیکن اساسِ مطالبش ، مطابق اصول اهل سنّت جریان مى یابد . ما یقین داریم که در این مورد ـ یعنى در سخن پیرامون غدیر ـ نیز ابن عربى همین خطّ مَشى (خطّ مشى تسنُّن) را مى پیماید ؛ چراکه دلایل و شواهدى برتسنّن او مى یابیم که به صدها مورد ـ بلکه بیشتر ـ مى رسد . سوّم : آیا ابن عربى (در هنگامِ سخن پیرامون قضیّه غدیر) به مضامین درستى که بر امرِ امامت رهنمون باشد ، تصریح دارد و در آن ، به حذف و باژگونه سازى ،دست نمى برد (چنان که نسبت به حدیث ثَقَلین و دیگر احادیث این رویه را درپیش مى گیرد) ؟! پاسخ این است که : ابن عربى این کار را نمى کند و نام حضرت على علیه السلام را بهصراحت نمى آورد و در کلامش جمله اى را مى گنجاند که هیچ ربطى به موضوع امامت ندارد (بنگرید به متنى که اندکى پیش ، استدلال کننده ، آورد) . این پرسش همچنان حیران و سرگردان باقى مى ماند که : چگونه این اشارات ضعیف و سست را براى دلالت بر تشیّعِ ابن عربى ، کافى دانسته اند ؟ و این توده بزرگ و شمار انبوه سخنانش را که در پایدارى او به تسنُّن صراحت دارد ،ندیده اند ؟! این سخنانِ صریح وى ، براى تشکیک در دلالت و صحّت آن شواهد سست و بیمارگونه ، کافى است .چهارم : خود ابن عربى ـ چنان که گذشت ـ تصریح مى کند که پیامبر صلى الله علیه وآله هیچ کس را بعد از خود ، جانشین نساخت ، چگونه اشارهاش به حدیث غدیر ،دلیل بر تشیّع او مى باشد ؟! مگر اینکه ادعا شود که مقصود ابن عربى این است که پیامبر صلى الله علیه وآله ولىِ صوفى اى را بر جاى نگذاشت ؛ چنان که به آن اشاره کردیم و گفتیم که : اینسخن ، تأویلى خنک و داد و ستد با آن ، تجارتى بى رونق است و اعتماد بر آن ،اعتماد بر امر فاسدى مى باشد ؛ چراکه در این پژوهش ، دلائل و شواهدى راآورده ایم بر اینکه ابن عربى از تشیّع روى گردان است و به آن بهایى نمى دهد .
۱۳ . از حضرت على علیه السلام به «فلان» کنیه مى آورد
مى گویند : ابن عربى ، در شناخت اَسرار « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ » ورازهاى سوره فاتحه ، مى نگارد :«یاء» در « الرَّحِیم » رمز براى «اللَّیالی العَشْر» (ده شب ویژه) استو دو نقطه «یاء» رمز « الشَّفْع » (زوج و جفت) مى باشد و الفِ «یاء» ،« الوَتْر » (طاق و فرد) است .و همه اسمِ « الرَّحِیم » ، « الْفَجْر » (سپیده دم) است و معناى آن باطن جبروتى مى باشد .« وَاللَّیْلِ إِذَا یَسْرِ » (و شب هنگامى که سپرى شود) غیب ملکوتى است .و ترتیب دو نقطه ، که بعد از یکى «میم» مى آید و بعد از دوّمى«الف» ، وجود عالمى است که سوى ایشان مبعوث شد .و نقطه اى که بعد آن میم مى آید «فلان » است و نقطه اى که بعد آنالف هست «محمّد» مى باشد .[۲۶]مى گویند : ابن عربى از واژه «فلان» حضرت على علیه السلام را قصد مى کند ؛ زیرامناسب تقیّه در این مورد ، همین استعمال است . مى گوییم : اوّلاً : نصّ موجود در الفتوحات المکیّه چنین است :و نقطهاى که در پى آن [ میم ] مى آید ، ابوبکر رضى الله عنه است …[۲۷]و این سخن از موارد پنهان سازى مُدّعا نیست ؛ زیرا این کار ، تنها براى چیزهایى است که بر خلاف عقیده اهل سنّت باشد . ثانیاً : قرینه موجود در سخن ابن عربى ، تقدیر کلمه «على علیه السلام» را در واژه«فلان» برنمى تابد ؛ زیرا متن کلامِ وى چنین است :و نقطه اى که در پى آن [ میم ] مى آید «ابوبکر رضى الله عنه» است و نقطه اى که در پى آن الف است «محمّد صلى الله علیه وآله » مى باشد .«یاء» بر هر دو چتر زده است ؛ همچون «غار» « إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا » ؛[۲۸] هنگامى که به همراهش گفت : اندوهگین مباش ، خدا با ماست ! ابو بکر با صدقش پایدار ماند و محمّد صلى الله علیه وآله باحق .در حالى که پیامبر در آن وقت بر آن حال قرار داشت ، حکیم [ نیز ]بود ؛ مانند رفتارى که روز جنگ بدر ، در دعا و پافشارى ، انجام داد وابوبکر از آن فریاد کشید ؛ چر اکه حکیم حقِ هر جایى را کامل و تام به جا مى آورد .و چون اجتماع دو صادق (راستگو) با هم ، صحیح نمى باشد ، ابوبکردرحال نبى صلى الله علیه وآله نایستاد و با صدق خود به او [ در کنارش ] ثابت ماند.اگر پیامبر صلى الله علیه وآله در این جایگاه نمى بود ، ابوبکر در آن مقامى که رسولخدا ایستاد ، مى ایستاد ؛ زیرا بالاتر از او وجود نداشت که وى را از این کار باز دارد .در این هنگام ، هم صادق و هم حکیم این جایگاه بود و ماسواى آن تحت حکمش قرار مى گرفت .چون نقطه ابوبکر به طالبان (و مشتاقان) نگریست، بر محمّد تأسّف خورد ، بى تابى کرد و صدق او بیشتر شد و در پى این تأسّف گفت :« لاَ تَحْزَنْ » اندوهگین مباش « إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا » خدا ـ هم چنان که به ما خبر دادى ـ با ماست .[۲۹]ابن عربى ، سخن را بر همین منوال ادامه مى دهد و محور کلام وى ، ابوبکراست ، نه امام على علیه السلام . از این رو ، چگونه ممکن است مقصود از کلمه «فلان» ، حضرت على علیه السلامباشد ، نه ابوبکر .
۱۴ . برکت اهل بیت علیهم السلام
گاه بر تشیّع ابن عربى به این سخن استدلال شده که وى عقیده دارد : مُوحّداندر آتش باقى نمى مانند ؛ و اگر هم بمانند ، به برکت اهل بیت علیهم السلام آتش بر آنهاسرد و خنک و مایه سلامتى و آرامش مى شود .[۳۰]پس این سخن ، دلالت دارد که قلب ابن عربى آکنده از محبّت اهل بیت علیهم السلام است و درباره آنها چنین سطحى از تأثیر را اعتقاد دارد ، بدان پایه که به برکتآنها ، آتش سرد و سلامت مى گردد . مى گوییم : الف) ابن عربى ، براى ابوبکر و عُمَر و دیگران و براى اولیاى صوفیّه ، برکات و مقاماتى فراتر از این را ثابت مى کند ، و بعضى از آنها را براى اهل بیت علیهم السلام وبراى غیر آنها به اثبات نمى رساند . ب) محبّت اهل بیت علیهم السلام به نصّ قرآن ، بر هر مسلمانى واجب است ، لیکنهمه مطلوب ، این نیست ، بلکه اعتقاد به امامتِ آنها مهم مى باشد و اینکه شخص ، اثباتِ امامت را براى غیر آنها (کسانى که این حق آنان را غصب کردند)صحیح نداند و بدان تصریح کند . در اثباتِ این برکات با عظمت براى اهل بیت علیهم السلام چیزى که دلالت کند ابنعربى به امامتِ آنها عقیده دارد و یا غصبِ حقّ آنها را به وسیله دیگران گویاباشد ، وجود ندارد . ج) در قیامت براى هر مؤمنى [ حقّ ] شفاعت هست ، حتّى گاه یک مؤمن امّتِ بزرگى را شفاعت مى کند (هر چند مثل دو قبیله رَبیعه و مُضَر باشد) لیکن این کار ، به معناى ثبوت امامت براى این شفیع کننده نیست . حضرت زهرا علیهاالسلام شیعیان و محبّانش را شفاعت مى کند با آنکه مقام امامتظاهرى را ندارد ، گرچه مقامى از نوع دیگر براى آن بانو هست که شراکت او رادر حفظ دین و صیانت امّت و هدایت و پاسدارى آن ، اقتضا مى کند . نیز درباره امامت جماعت وارد شده است : امامان [ جماعتِ ] شما ، شفیعانِ شمایند . اَحادیث درباره شفاعت ، فراوان و گوناگون است . [۱] . متن سخن این بعض ، براساس نقل علامه تهرانى رحمه الله چنین است : «از آنجایى که شیخ عارف راهواى تشیّع بر سر بوده ، از این عبارت ، دو گونه بشارت از حدیث منزلت داده است :یکى آنکه : ایهامى در ظاهر عبارت ، نصب نموده ، به طورى که ممکن است از ظاهر عبارت ـ به طور ایهام ـ چنین قصد شود که ، حکمت طائفه اِمامیّه ، در کلمه هارونیّه است که حدیثِ منزلت و لفظِ «اخْلُفْنى» باشد .و دیگر آنکه : به جهتِ مخالفتِ علماى جماعت ، از انکار خلافتِ هارونى ـ که عقیده آن جماعت است ـ استکشاف نموده ، مقام هارونى را صریحاً با لفظِ امامت عبارت آورد و از مخالفت آن جماعت مبالات نکرد» روح مجرد : ۳۲۹ ـ ۳۳۰ ، چاپ یازدهم (م) . [۲] . سوره اعراف ۷ آیه ۱۴۲ . [۳] . بنگرید به ، روح مجرّد : ۳۳۰ ـ ۳۳۲ . [۴] . علامه تهرانى رحمهالله مى نویسد : «و این اَشعار را نیز که در طریقه موالات اهل بیت اَطهار است ،قاضى تُسترى ، به وى مستند داشته» روح مجرد : ۳۲۷ (م) . [۵] . در بعضى از منابع ، به جاى واژه «وسیله» ،«فریضه» ثبت است م . [۶] . مجالس المؤمنین ۲ : ۲۸۱ به نقل از احیاء علوم الدین ؛ روح مجرّد : ۳۲۷ (چاپ یازدهم) . [۷] . فصوص الحکم : ۱۶۳ . [۸] . کفایة الطالب : ۳۱۳ . [۹] . الصواعق المحرقة : ۲۵۹ ، چاپ سال ۱۴۰۳ه ، دار الکتب العلمیه ، بیروت . [۱۰] . بنگرید به ، الأعلام ۶ : ۲۳۰ . [۱۱] . بنگرید به ، الفتوحات المکیّة ۴ : ۵۵۴ . [۱۲] . الفتوحات المکیّه ۱ : ۱۹۶ . [۱۳] . سید صالح موسوى خلخالى ، به عبارت ابن عربى در فتوحات اشاره مى کند ( که درباره این حدیث پیامبر است که : «سلمان از ما اهل بیت است» و ابن عربى ، آن را شهادت پیامبر به طهارت سلمان مى انگارد ) سپس مى نویسد : «اگرچه از اَمثالِ این گونه عبارات ـ با وجود کلمات متضافره دیگرى که مُرَجِّح سُنیَّتِ اوست ـ اثباتِ تَشَیُّع وى مشکل است ، ولى بعد از ملاحظه تضاعیف این عبارات (که دفاتر و تصانیف او به آنها مملوّ و مشحون است) یقین حاصل مى شود به اینکه ضمیر وى را از محبّت آن اَرواح مقدّسه سُرورى بوده ، و قلب سلیمش از مشکاتِ انوار طاهره اکتساب نورى نموده ؛ چنانچه این مناقب ائمّه اثنى عشریّه را جمعى از نتائج خاطر او شمرده و آن تصنیف شریف را بر سلامتِ ارادت وى آیتِ محکم دانسته و بر قوّتِ ایمان او برهان اَعظم گرفتهاند» (شرح مناقب : ۳۷ ـ ۴۸ ، به نقل از روح مجرد : ۳۳۰ ـ ۳۳۱) (م) . [۱۴] . در مأخذ مذکور ، آمده است : عَیانى خَفْرى ، محمد بن محمود شیرازى متخلّص به «عَیانى» ومُلَقَّب به «دهدار» صاحب کتاب خُلاصة التّرجمان است که در سال ۱۰۱۳ هجرى آن را تألیف کرد (م) . [۱۵] . بنگرید به ، الذریعة ۲۲ : ۳۱۷ ـ ۳۱۸ . [۱۶] . روح مجرّد : ۳۳۸ . [۱۷] . الردود والنقود : ۳۴۵ (از آثار شیخ ابراهیم آل عرفات ، قَطیفى قَدیحى ، متوفاى اواسط قرن ۱۳) ؛کلمات مکنونة : ۱۸۱ ؛ و بنگرید به ، الیواقیت والجواهر (شعرانى) ۲ : ۲۰ ، مبحث ۳۲ ؛ روح مجرّد : ۳۴۶ . [۱۸] . مقصود از شَعْرانى ، عبدالوهّاب بن احمد بن على حنفى م۹۷۳ه است که در «قَلْقَشَنْدَه» مصر به دنیا آمد و در «ساقیه ابى شَعْره» (از آبادى هاى «منوفیه») رشد و پرورش یافت (و نسبتش به شَعْرانى ، به همین جهت است) و در «قاهره» در گذشت . شعرانى در طول عمر خویش آثار فراوانى را نگاشت که بعضى از آنها در زمینه عرفان و تصوّف است ؛ مانند « القواعد الکشفیّه» ، «الکبریت الأحمر فى علوم الشیخ الأکبر» ، «مدارک السالکین إلى رسوم طریقِ العارفین» ، «الیواقیت والجواهر فى عقائد الأکابر» و … (الأعلام ۴ : ۱۸۰ ـ ۱۸۱) (نیز بنگرید به ، شذرات الذهب ۱۰ : ۵۴۴ ـ ۵۴۵ ؛ در این مأخذ ـ به نقل از عبدالرّئوف مناوى در الطبقات ـ وى صوفى مسلک و صاحب کرامت به شمار آمده است و نسبتش «شَعْراوى» مى باشد) (م) . [۱۹]۲ . شایان توجه است که در کتاب «نکته ها از گفته ها ۲ : ۲۰۸ ـ ۲۰۹» چاپ سوم ، تابستان ۱۳۸۸ که گزیدهاى از سخنرانى هاى استاد سید عبداللّه فاطمى نیا مى باشد ، آمده است : «متأسفانه در این کتاب، دست خیانت تحریف وارد شده و ازجمله مواردى که تحریف نموده اند ـ دراکثر چاپ ها ـ همین قسمتِ مربوط به امام زمان علیه السلام مى باشد . عبارت در اکثر طبع ها چنین است : اِعْلَم أَنَّ لِلَّهِ خلیفةً یَخْرُجُ فى آخر الزّمان ، ولو لَم یَبْقَ مِنَ الدُّنیا إلاّ یومٌ واحد ، لَطوَّلَ اللّه ذلک الیَوْم حتّى یَلى تلک الخَلیفة ، وهُوَ مِن وُلد فاطمة …عبدالوهّاب شَعرانى که قبرش در قاهره زیارتگاه مى باشد ، … کتابى دارد به نام الیواقیت والجواهر … در آن عبارت محیى الدّین را به طور کامل آورده ؛ یعنى تتمّه عبارتى را که ذکر کردیم ، چنین است :ووالده الإمام العسکری ابن الإمام على النَّقى بالنون ابن الإمام محمّد التَّقى (بالتاء) ابن الإمام على بن موسى الرِّضا .تا مى رساند به حضرت اَمیرالمؤمنین علیه السلام و نامِ همه ائمه علیهم السلام را ذکر مى کند .و این ، در نسخه دست نخورده فتوحات مکیهاى که شعرانى داشته ، بوده است که از تمام چاپ هاى فتوحات حذف کرده اند ! » (م) . [۲۰] . بنگرید به ، فصوص الحکم : ۱۶۳ . [۲۱] . سوره نور ۲۶ آیه ۳۵ . [۲۲] . الفتوحات المکیّة ۱ : ۱۱۹ چاپ دار صادر ؛ الردود والنقود : ۳۴۵ . [۲۳] . الیواقیت والجواهر : ۳۳۹ ، چاپ دار احیاء التراث ، مؤسسة التاریخ العربى . [۲۴] . روح مجرّد : ۳۲۹ در چاپ یازدهم ، ص۳۲۶ . [۲۵] . همان . [۲۶] . بنگرید به ، کتاب الردود والنقود : ۳۲۳ . [۲۷] . الفتوحات المکیّه ۱ : ۱۱۰ ، چاپ دار صار افست از روى چاپ دار الکتب العربیّة الکبرى ،مصر . [۲۸] . سوره توبه ۹ آیه ۴۰ . [۲۹] . الفتوحات المکیّه ۱ : ۱۱۰ ، چاپ دار الکتب العربیّة الکبرى . [۳۰] . الفتوحات المکیّه ۴ : ۱۴۸ ، تحقیق ابراهیم مدکور و عثمان یحیى .