دفاع از ابن عربى بخش ۱ -ابن عربى. سُنِّى یا شیعه ؟
درآمد
گفتیم هرکه به کتابهاى ابن عربى مراجعه کند ، آنها را آکنده از نصوصفراوان و انبوهى مى یابد که بر تسنّن ریشه دار ابن عربى و تعصّب شدید او در این مذهب ، دلالت دارد تا آنجا که بدى ها را به خوبى ها دگرگون مى سازد ، بلکه آنهارا از بزرگترین فضائلى قرار مى دهد که مى توان به آنها دست یافت ؛ والاترین مراتب و بلندترین آنها ، نقطه اوج مقامات و ارجمندتر و عالى تر از همه .شاید بعضى از اینها را در فصل جداگانه اى بیاوریم ، لیکن پیش از آن ، به دفاع هایى مى پردازیم که از ابن عربى کرده اند و آنها را در ضمن عنوانهاى زیرباز مى گوییم .
دست بردن در کتاب فتوحات
علاّمه سیّد محمّد حسین تهرانى ، مى نویسد :«شعرانى در مختصر الفتوحات با عین این عبارت ، مطلبش را بیان مى کند : من درهنگام مختصر کردن فتوحات در مواضع کثیرهاى از آن یافتم مطالبى را که طبق آراء اهل سنّت و جماعت نبود ؛ فلهذا آنها را از این مختصر حذف کردم ، و چه بسا اشتباه کردم و در اشتباه ، پیروى از خود کتابِ اصل نمودم ؛ همان طور کهبراى بیضاوى با زمخشرى اتفاق افتاده است .[۱]سپس من پیوسته بر همین حال بودم که مطالب محذوفه را از شیخ محیى الدین مى دانستم و به واسطه عدم موافقتشان با عامّه حذف کرده ام تا اینکه برادر ما عالم شریف ، شمس الدین سیّد محمّد بن سیّد اَبى الطَّیِّب مَدَنى (متوفّى در سنه ۹۵۵) بر ما وارد شد و من با او این مطلب را در میان نهادم .او براى من بیرون آورد نسخه اى را که مقابله نموده بود با نسخه اى که برصحّت و امضاى آن ، خط شیخ محیى الدین در قونیّه مشاهده مى شد . من در ایننسخه ، آن چیزهایى را که در آن توقّف داشتم و حذف کرده بودم ، نیافتم .لهذا دانستم این نسخه هایى که اینک از فتوحات در مصر است ، از روى نسخه هایى نوشته شده است که بر شیخ محیى الدین دسّ و تحریف کرده اند ، ومطالبى را که مخالف عقاید اهل سنّت و جماعت است ، وارد ساخته اند ؛ مثل کتاب فصوص الحکم ، و غیره .[۲]شاهد بر این کلام آنکه : در همین طبع از فتوحات امام زمان را از پسرانِ حسنبن على بن اَبى طالب ذکر کرده است .و همچنین مطلبى را که محقّق فیض در کلمات مکنونه اش ، دربارهامیرالمؤمنین علیه السلام از فتوحات نقل نموده است که :إنّه ذَکَرَ نبیَّنا صلى الله علیه وآله وأَنّه أوّلُ ظاهرٍ فی الوجود ؛ قال : وأقْرَبُ النّاس إلیه ،علیُّ بن أبی طالب ، إمامُ العالم وسِرُّ الأنبیاء أجمعین ؛[۳][ و پیامبر ما را ذکر مى کند و اینکه آن حضرت ، اوّل ظاهر در وجود بود ؛مى گوید : نزدیکترین مردم به او على بن اَبى طالب بود ، امام عالم و سرّهمه انبیا ] .در این نسخه از فتوحات نیست .امّا شعرانى در یواقیت آن را بدین عبارت ذکر نموده است که :وإیضاح ذلک : أنّ اللّه ـ تبارک وتعالى ـ لَمّا أرادَ بَدْءَ ظهورِ العالَمِ عَلَى حَدِّما سَبَقَ فی علمه ، انفَعَلَ العالَمُ عن تلکَ الإرادةِ المُقَدَّسَةِ بضربٍ منتجَلّیاتِ التَّنْزیه إلى الحقیقةِ الکُلّیّة .فَحَدَثَ الهَباءُ ، وهو بمنزلةِ طرحِ البَنّاءِ الجَصَّ ، لِیَفْتَتِحَ فیه من الأشکال والصُّوَر ما شاء ؛ وهذا أوّلُ موجودٍ فی العالَم .ثُمَّ إنَّه تعالى ، تَجَلَّى بِنوره إلى ذلک الهَباء ، والعالَم کُلُّه فیه بالقُوَّة ،فَقَبِلَ منه کُلُّ شیء فی ذلک الهَباء عَلَى حَسَب قُربه مِنَ النّور (کَقَبولزوایا البَیْت نور السِّراج) فَعَلى حَسَب قُربه من ذلک النّور ، یَشْتَدُّضَوءُه وقبولُه .ولم یکن أَحَدٌ أَقْرَبَ إلیه ، مِن حقیقة محمّد صلى الله علیه وآله فکانَ أَقْرَبَ قَبُولاً من جمیع ما فی ذلک الهَباء .فَکانَ صلى الله علیه وآله مَبْدَأَ ظهور العالَمِ وأوَّلَ موجود .قال الشیخ مُحیی الدِّین : وکانَ أَقْرَبَ النّاس إلیه فی ذلک الهَباء ، علیُّابن أبی طالب (رضی اللّه تعالى عنه) الجامعُ لأَسرارِ الأنبیاء أجمعین»[۴](پایان نقل مستقیم از کتاب روح مجرّد) ؛[۵]توضیح این مطلب این است که خداى متعال ، آن گاه که خواست ـ براساس آنچه در علمش گذشت ـ عالَم را بیافریند ، از آن اراده مقدّس ،عالَم به وسیله بارقه هایى از تنزیه ، به صورت حقیقتِ کلیّه درآمد .«هَباء» (که به منزله دیوار گچى است) پدید آمد تا خدا هر شکل وصورتى را که مى خواهد ، در آن نقش بندد ؛ این نخستین موجود ، درعالَم بود .سپس خداى متعالى به نور خود بر این «هباء» (وجود منبسط) تجلّى کرد ، همه چیز در عالَم در حالت بالقوّه وجود داشت ، از این رو ، هرچیزى در آن «هبا» بر اساس نزدیکى اش به آن نور ، شکل خاص خود رایافت (مانند روشن شدن گوشههاى خانه از نور چراغ) پس برحسب نزدیکى هر چیزى به آن نور ، درخشش و جذب آن ، شدّت پیدا کرد .هیچ کس از حقیقت محمّد صلى الله علیه وآله به آن نور ، نزدیکتر نبود . به همینجهت ، از همه آنچه در آن «هَباء» (وجود ظلّى ) وجود داشت ، بیشتر آننور را پذیرفت .از این رو ، آن حضرت صلى الله علیه وآله مبدأ ظهور عالَم و اوّل موجود است .شیخ محیى الدین مى گوید : نزدیکترین مردم در آن «هَباء» (مرتبهجمعیّت ، نه واجبیّت) به پیامبر ، على بن اَبى طالب (خداى از وى خشنود باد)بود ، جامع اَسرار همه پیامبران .شعرانى مى گوید :به من خبر داد عارف الهى ، شیخ ابو طاهر مُزَنى شاذِ لى رضى الله عنه که هرآنچه در کتابهاى شیخ محیى الدین با ظاهر شریعت ، ناسازگارى دارد، تحریف شده است [ ودیگران در کتابهاى او وارد ساخته اند ] ..از این رو ، مسائلى را که حسودان درباره او رواج دادهاند ، وارسى کردم و از آنها پاسخ گفتم ؛ زیرا در آن دسته ازکتابهاى ابن عربى که با سند صحیح به دست ما رسیده است، این عبارتها نیست .[۶]مى گوییم :در این سخن ، جاهاى درنگ بسیار است ، به نکات زیر ، بسنده مى کنیم :یک : بخش بزرگى از آنچه را که ما آوردیم و گرایش فکرى ابن عربى و عقایدو مذهب او را براى ما روشن مى سازد ، برگرفته از کتاب الفتوحات نمى باشد ،بلکه از کتاب فصوص الحکم ، کتاب الوصایا و از رسائل مختلف ابن عربى گرفته شده است و در حدّ خودش ، در تبرئه ابن عربى ـ از نسبت تشیّع به او ـ کافى ووافى است و اثبات مى کند که وى به مذهب اهل سنّت تا حدّ تصلّب و تعصّب توجیه ناپذیرى ، پایبند مى باشد ؛ به ویژه در اعطاى مقامات به کسانى که نسبتهیچ کدام از آنها به ایشان ، هیچ توجیهى ندارد و ابن عربى در این عرصه به حدّى زیاده روى مى کند که از قلمرو عدالت و صداقت بیرون مى رود .دو : فرض مى کنیم کتاب الفتوحات تحریف شده و زیاده و کم هایى در آن رخداده است . چه کسى مى تواند بگوید که دست تحریف (و افزودن یا کاستن) به خصوص جاهایى راه یافت که تسنّن و تصلّب ابن عربى را به مذهبى که بدانانتساب داشت ، اثبات مى کند یا در خصوص جاهایى این دستبرد صورت گرفتکه تشیّع او را به اثبات مى رساند و اینکه وى از مذهب سابق خود به مذهبجدید، گرایش یافت ؟!اثباتِ این کار ، بر نمایاندن و مشخص ساختن هویت و مذهب و گرایشهاى کسى توقّف دارد که به تحریف این کتاب دست یازید ، تا بتوان نوع تحریفاتى راکه در آن به کار برده است ، شناخت و اینکه این تحریفات به مصلحت چه کسانى بود .این تحریفات ، گرچه با مذهب شعرانى و ابن عربى ، همسو نمى باشد ، بهضرورت ، با مذهب شیعه امامى [ نیز ] موافقت ندارد .سه : هنگامى که آنچه را آورده اند ، صحیح نیست و امکان مشخص ساختنِهویتِ کسى که جرم تزویر یا تحریف را مرتکب شد ، وجود ندارد ، و زمانى که انگیزه هاى تحریف را نمى توان به شمار آورد [ و در چند انگیزه خاص منحصرساخت ] باید همه کتاب الفتوحات از اعتبار بیفتد و نیز نسبت هیچ یک از مطالب کتاب به ابن عربى ـ به طور قطع و یقین ـ درست نباشد .با توجّه به این مطلب ، نباید براى اثبات تشیّع ابن عربى ، به عباراتى چنگآویخت که فیض و شعرانى نقل کرده اند و در آن آمده است که : امام على علیه السلامنزدیکترین شخص به رسول خدا صلى الله علیه وآله بود و آن حضرت ، جامع اَسرارِ همهپیامبران الهى است .چهار :شعرانى ادّعا مى کند که در کتاب الفتوحات المکیّه مطالبى را دیده که باعقاید اهل سنّت و جماعت ، مخالف است .اینکه حضرت على علیه السلام امامِ عالَم و رازِ همه انبیاست ، با عقاید اهل سنّتسازگارى ندارد . از اینرو ، به نظر شعرانى این عبارت ، باید در کتاب الفتوحات گنجانده شده باشد !شعرانى مى گوید که وى با محمّد بن اَبى طَیِّب مدنى (م ۹۵۵ه) در این زمینه سخن گفت و او نسخه اى از فتوحات را برایش درآورد که با نسخه اى که خطّخود محیى الدّین در آن وجود داشت ، در «قُونِیَه»[۷] مقابله کرده بود و در آن ،مطالبى که شعرانى درنگ داشت و حذف کرده بود ، به چشم نمى خورد .به همین دلیل شعرانى مى گوید : از این رو ، دریافتم نسخه هایى که هم اکنون در « مصر» هست ، از روى نسخهاى نوشته شده که در آن برمطالب شیخدستبرده اند و مطالبى را بر خلاف عقاید اهل سنّت ـ در آن ـ گنجاندهاند ؛ چنان کهدر کتاب فصوص (و دیگرکتابهاى ابن عربى ) این تحریف روى داده است .معناى این سخن ، این است که : هر آنچه در سخنان ابن عربى با مذهب شیعه همخوانى دارد ، در کتاب الفتوحات و کتاب فصوص الحکم (و غیر این دو)گنجانده شده است و عکس آن ، درست نمى باشد .نکته شایان ذکر در اینجا این است که : آن دسته از مطالب کتاب الفتوحات کهشعرانى را ناراحت کرده است (بنا بر آنچه ما روشن ساختیم) در بر دارندهچیزهایى نیست که ابن عربى را از سنّى بودن خارج سازد به جز چیزهایى که ازویژگى هاى مذهب تصوُّف اند (مانند : قائل شدن آنها به وحدت وجود ، حلول خدا در موجودات و …) و شاید انکار شعرانى بر این مطالب باشد .دیگر مطالب الفتوحات با عقاید اهل سنّت هماهنگ است و توقّف در آنهامعنا ندارد مگر اینکه شعرانى «ناصبى » باشد و ذکر اهل بیت را ـ حتّى در کمترینمرتبه اى که اهل سنّت آنها را یاد مى کنند ـ بر نتابد ، و حال آنکه این امر ، درباره وى به دست نیامده یا از او معهود نمى باشد .پنج : پیرامون تحریفى که نسبت به امام عصر علیه السلام پیش از این ذکر شد (که ابن عربى آن حضرت را از نسل امام حسن علیه السلام مى داند ، در حالى که صحیح این استکه آن حضرت از نسلِ امام حسین علیه السلام مى باشد) مى گوییم :افتادن نقطه هاى «یاء» رسم الخط را میان «حسن» و «حسین» متشابه ساخته است .شش : نسبت به این سخن منسوب به ابن عربى ، پیرامون اینکه پیامبر ، اوّلظاهر در وجود است و حضرت على علیه السلام از همه مردم به او نزدیکتر بود ، آنحضرت امامِ عالَم و [ کانون ] سِرّ همه پیامبران است ، مى گوییم :در فصل اوّل «دلایل تشیّع ابن عربى و نقد آن» مطالبى را آوردیم که برشکهاى فراوانى پیرامون این سخن ، رهنمون بود ، به نظر مى رسد آنان این گفتهرا از کلام ابن عربى نتیجه گرفته اند و چنین استفادهاى بجا نمى باشد .[۸]
رافضى یا سگ است یا خوک
بعضى از مدافعانِ ابن عربى ، از ورطه رهایى دیدنِ رافضى به صورت خوک ،به حیله ها و ترفندهاى عجیب و غریبى دست یازیدهاند که به ندرت ممکن استبه قلب کسى خطور کند ، بلکه انسان عاقل خجالت مى کشد آنها را با خودبگوید ، چه رسد به اینکه آنها را در کتابى بیاورد که مى خواهد ازرهگذر این بافته ها ، مطلوب خویش را اثبات کند .ما بعضى از آنها را یادآور مى شویم و اگر بیم آن نمى رفت که ممکن است اینامر به صورت شبه هاى نزد برخى جلوه کند (و احتمال مراتبى از صحّت یابهره اى از معقول بودنِ آنها به نظرش آید) بجا مى نمود که از ذکر آنها چشمپوشیم .در راستاى دفاع از سخن ابن عربى در این زمینه ، به چندین وجه دست یازیده اند ، از جمله :
۱ . رافضه همان خوارج اند
این مدافع ابن عربى ، پنداشته است که مقصود آن ناصبى از «رافضى ها» نههمه شیعیان است و نه خصوص شیعه امامیّه ، بلکه مراد «خوارج» است واستدلال مى کند به اینکه :«در بسیارى از عبارات اهل عامّه دیده مى شود که روافض را درخصوص خوارج به کار بردهاند ، نه درباره شیعه ؛ و این حقیقتبراى افرادى که به کتب تاریخ و سِیَر آنها اطلاع و ممارست داشتهباشند ، مشهود است» .[۹]مى گوییم :اوّل : باید این صاحب فضیلت ، بر ما منّت مى نهاد و شواهدى از عباراتِ اهل سنّت را مى آورد که در آن واژه «روافض» را بر «خوارج» اطلاق کرده اند !ما این شواهد را از او خواستاریم ؛ زیرا در طول زندگى مان ـ هرچند یک بار ـنشنیده ایم که کسى کلمه «روافض» را بر «خوارج» اطلاق کند ؛ به ویژه در فاصله شش صد سالى که (از آغاز ظهور اسلام تا زمان ابن عربى ) از پیدایش خوارج وروافض مى گذشت .آرى ، گاه از سر ناآگاهى ، بر «خوارج» ، واژه «شیعه» اطلاق شده است ،[۱۰]لیکن اطلاق این کلمه بر آنها بدان اعتبار است که آنان به خاطر بیعت با امام على علیه السلام از پیروان و مشایعان آن حضرت به شمار مى آمدند .امّا هیچ کس نگفته است که آنان رافضى اند .دوّم : این مدافع ابن عربى ، مى پندارد که با وجود فراوانى «خوارج» درسرزمین «مراکش» و «الجزائر» و عدم شیوع تشیُّع در این بلاد و مالکى بودن اهل «مغرب» باید نتیجه گرفت که مراد اهل آن بلاد از کلمه «روافض» ، همان«خوارج» است .و این نتیجهاى بس عجیب و غریب است و به این سخن مى ماند که کسى بگوید : «اگر سگ واق نزند ، خورشید طلوع نمى کند» یا «به سبب خوردنِخربزه ، خورشید گرفت» یا شبیه این حرفها .بلکه مناسب این است که گفته شود : کثرت خوارج در محیطى که ابن عربى در آن پرورش یافت ، باعث شد که وى از آنان اثر پذیرد و دشمنى اش با امام على علیه السلام و اهل بیتِ آن حضرت ، فزونى یابد و این کینه توزى ، با آوردن اَمثالِ اینماجرا بروز یابد .همین دشمنى او را واداشت که شأنِ دشمنان امام على و اهل بیت آن حضرترا بالا ببرد و نسبت به اهل بیت علیهم السلام خود را به نادانى بزند و احتمالِ ارتکاب گناهان بزرگ و کوچک را از سوى آنان ، بر زبان آورد .سوّم : واژه «رافضى » نزد اهل سنّت ، بر کسى اطلاق مى شود که به سببعملکردى که ابوبکر و عُمَر با حضرت زهرا علیهاالسلام در پیش گرفتند ، آن دو را دشمنبدارد ، در حالى که خوارج ، ابوبکر و عُمَر را بیشتر از اهل سنّت ، دوستمى دارند و ولایت آن دو را پذیرایند ، و ازامام على علیه السلام و عثمان ، بیزارى مى جویند .از این رو ، هیچ توجیهى براى وصف «خوارج» به «روافض» نمى یابیم .
۲ . ذکر فضایل اهل بیت
تهرانى ادّعا مى کند که در کتاب المحاضرات حکایات و شواهد تاریخى بسیارى آمده است که با وجود آنها ، احتمال حمل لفظِ «روافض» بر «شیعه»محال مى نماید ، سپس سخنان زیر را مى آورد :[۱۱]اینکه ابن عربى مى گوید : هیچ کریمى گرامى تر از آل محمّد نیست ،همه شان بزرگ اند ، در میان آنها شخص کوچکى وجود ندارد .اینکه عُمَر بن عبدالعزیز به یکى از فرزندانِ حسین گفت : من شرم دارم کهتو بر در خانه ام بایستى و اجازهات ندهند . درخواست معاویه از ضِرار بن ضَمْرَه که از وى خواست على علیه السلام را وصفکند ، وى بیان داشت که على «شَدید القُوى ، بَعید المُدَى …»[۱۲] (سخت نیرومند ودوراندیش) بود . سخن ابو بَکْرَه به معاویه که گفت : از خدا بترس (و او را اندرز داد) . روایت امام صادق علیه السلام پیرامون آغازِ سخن و هر کارى با ذکر خدا . روایت دیگرى از آن حضرت در موعظه به سُفیان ثَورى . روایتى که مُسلم بن حجّاج در کتاب صحیح خود از پیامبر صلى الله علیه وآله مى آورد وسخن آن حضرت را در هنگام گشایش ها و گرفتارى ها نقل مى کند .مى گوییم :نمى دانیم چگونه این احادیث بر محال بودنِ اراده «شیعه» از کلمه «روافض»دلالت دارد ؟ و این گفتهها و روایات و حکایتها ، چه ربطى به واژه «روافض» و معناى آن ، مى یابد .هرکه ارتباطى را در این زمینه مى داند ، ما را راهنمایى کند ، سپاسگزارشخواهیم شد .آوردن این روایات ، نظیر روایاتى است که تهرانى از حَلاّج و بایزید بَسْطامى (و دیگران) مى آورد .
۳ . آیا رافضى سگ است یا خوک ؟
ابن عربى درباره داستان رؤیت باطنى رافضى ها گاه مى گوید که رَجَبیان آنها رابه صورت «خوک» مى دیدند ، و گاه بیان مى دارد که آنان را به صورت «سگ»مشاهده مى کردند .[۱۳]مدافعان ابن عربى ، بر کسانى که قائلاند «رافضى ها» به صورت خوک ، رؤیتمى شوند ، اعتراض مى کنند ، مى گویند :زشتى سگ که از خوک کمتر است ، چرا خوک را جایگزین سگساخت ؟ با اینکه وى [ میرزا حسین نورى ] از کتابى این عبارت رامى آورد که در آن خصوص «سگ» ذکر شده است [۱۴] .[۱۵]مى گوییم :الف) ابن عربى در کتاب محاضرة الأبرار واژه «سگ» را مى آورد و «خوک» راخاطرنشان نمى سازد ، و در الفتوحات «سگ» را ذکر نمى کند .در هر دو حال ، نتیجه یکى است و آن اینکه در نگاه ابن عربى ، رافضى ، از دایره سگ و خوک ، بیرون نیست .ب) افزون بر این ، داستانى را که ابن عربى در الفتوحات مى آورد ، عین همانقصه اى است که در کتاب محاضرة الأبرار آن را نقل مى کند . به همین جهت ، ایناشکال بر ابن عربى وارد است که وى در یکى از دو قصّه ، دروغ مى بافد و داستانِدیگر (حتّى نسبت به کسانى که با ابن عربى هم عقیده اند) در موضع شک و شبههشدید قرار مى گیرد ؛ زیرا کسى که قطع یابد یکى از این دو قصّه دروغ است ، بهراست بودن قصّه دیگر نمى تواند اطمینان پیدا کند .و اگر این قصّه ، داستان دیگرى باشد ، آوردن این دو از سوى ابن عربى ،اشاره دارد به اینکه وى قصد دارد این اباطیل را اشاعه دهد و در پى هم ردیفکند و گرد آورد و رایج سازد . [۱] . «شعرانى در مقدّمه الیواقیت والجواهر چاپ اوّل ، ص۳ [ و چاپ دار احیاء التراث العربى ومؤسّسة التاریخ العربى ، سنه ۱۴۲۳ ، بیروت ، ص۱۶ ] مى گوید : «پس از آنچه گفته شد ، بدان اى برادرم که : من به قدرى از کتب اهل مکاشفه مطالعه نموده ام که به شمارش درنیاید و در میان آنها از عبارات شیخ کامل ، محقّق و مربّى عارفین ، شیخ محیى الدین بن عربى واسعتر و گستردهتر نیافتم ؛ و لهذا این کتاب خود را الیواقیت والجواهر بر اساس گفتار وى از «فتوحات» و غیره مشیّد ساخته ام .امّا مع ذلک ، در فتوحات مطالبى را یافته ام که آنها را نفهمیده ام ، آنها را هم در اینجا ذکر نموده ام تا علماى اسلام بنگرند و حق را اخذ کنند و اگر باطلى را یافتند ، ابطال نمایند .بنابراین ، اى برادرم ، گمان مبر که این مطالبى را که من در اینجا آوردهام مطالبى است که بدانها اعتقاد دارم و آنها را پسندیدهام ، به طورى که مردم متهوّر و بى باک در آبروى مردم ، بدین جمله لب بگشایند که : اگر او مطالبش را نمى پسندید و معتقد به صحّت آنها نمى بود ، در کتابش ذکر نمى کرد ! نه ، این چنین نیست . معاذ اللّه که من در گفتارم راهى را که با جمهور متکلّمین مخالفت داشته باشد بپیمایم و معتقد شوم کلام بعضى از اهل کشف غیر معصوم را که مخالف آراءِ آنان باشد ؛ چون در حدیث وارد است که یَدُ اللّه مَعَ الجَماعة و لهذا من غالباً پس از بیان اهل کشف مى گویم (انتهى ) تا سخنان ایشان مشخص باشد و با عقیده و بیانِ من ممزوج نگردد» (روح مجرّد : ۳۵۷ ـ ۳۵۸) . [۲] . فتوحات ۴ : ۵۵۵ . [۳] . روح مجرّد : ۳۳۳ چاپ اول و در چاپ یازدهم ، ص ۳۴۸ و۳۵۹ ، به نقل از کلماتِ مکنونه :۱۸۱ ، چاپ سنگى . [۴] . الیواقیت والجواهر ۲ : ۲۰ ، مبحث ۳۲ . [۵] . روح مجرّد : ۳۵۷ ـ ۳۶۰ ، چاپ یازدهم م . [۶] . الیواقیت والجواهر : ۳ و در چاپ بیروت ، ص۱۶ و بنگرید به ، لطائف المنن والأخلاق(شعرانى ) : ۶۳۸ . [۷] . قُونِیَه : از شهرهاى بزرگ [ امپراتور ] روم [ قدیم ] که قبر افلاطون در آنجاست معجم البلدان ۴ : ۴۱۵ امروزه ، این شهر ، جزو سرزمین ترکیه است و در جنوب «آنکارا» قرار دارد (م) . [۸] . بنگرید به ، همه آنچه در آن فصل آوردهایم ؛ به ویژه فقراى که ذیل عنوان «على امام عالَم» آمده است . [۹] . بنگرید به ، روح مجرّد : ۴۳۵ و در چاپ یازدهم ، ص۴۵۲ . [۱۰] . بنگرید به ، اَوائل المقالات : ۳ . [۱۱] . بنگرید به ، روح مجرّد : ۴۳۶ ـ ۴۴۰ و در چاپ یازدهم ، ص۴۵۴ ـ ۴۵۸ . [۱۲] . بنگرید به ، شرح نهج البلاغه ۱۸ : ۲۲۵ ، حکمت ۷۵ ؛ قاموس الرجال ۵ : ۱۴۹ . [۱۳] . بنگرید متنى را که در آن از رجبیان ، سخن مى آورد . در فصل «نکوهش شیعه» تحت عنوان«رافضى ها سگاند» این نص ، ذکر شد . [۱۴] . بنگرید به ، روح مجرّد : ۴۳۴ . [۱۵] . متن سخنِ علاّمه سیّد محمّد حسین تهرانى ، چنین است :«عبارت آن مَرد رَجَبى در مکاشفه اش ، مشاهده روافض را به صورت کِلاب سگ است ومُحدِّث نورى در نقل به صورتِ خوک آوردهاند ، و معلوم است که خوک بدتر و زشتتر و قبیحتر است ؛ زیرا سگ صفت درندگى دارد و خوک صفت بى غیرتى و بى ناموسى … و ترجمه کلاب را به خوک ، در جائى نیافته ایم» (روح مجرد : ۴۵۲ ، چاپ یازدهم) (م) .