امّا این سخن حضرت شیخ «ص» که مى گوید : گروهى از دروغگویان و تهمت زنان ـ در زمان ما ـ ادعا مى کنند که : عُمَر بن خطّاب ، فاطمه زهرا علیهاالسلام را کتک زد و جنین او را انداخت و تهدید کرد که اگر با ابوبکر بیعت نکنند ، خانه فاطمه را با همه کسانى که در آن هست به آتش مى کشد و همین ، در نهایت به شهادتِ آن بانو انجامید .. . این سخن شیخ ، اشکالات فراوانى دارد که بعضى از آنها را درذیل مى آوریم :
مطلب اوّل شیخ «ص» مى گوید : خدا بر ما منّت نهاد به اینکه کسانى را در میانمان قرار داد که این دروغ و تهمت بزرگ را تکذیب مى کنند و بطلانِ آن را ـ از نظر سند ومتن ـ روشن مى سازند . مى گوییم : این سخنِ شیخ ، اقرارى از سوى او به وجود روایاتى در این موضوع مى باشد هر چند وى براى ما چیزى از این روایات را ـ اگر شیخ به آنها دست یافته باشد ـ در کتابهاى اهل سنّت (که سند و متنِ آن را تکذیب کرده اند) بیان نمى دارد . مطلب دوّم [ زدنِ زن ، عیبى است که ... صحابه آن را برنمى تافتند ] حضرت شیخ ، پنج نکته را که با شنیدنِ این داستانِ شگفت (بنا بر تعبیر وى ) به ذهنش آمده ، بیان کرده است . در نکته نخست مى گوید : کتک زدنِ زن ، امرى ناپسند و مذموم بود و عرب این کار را ننگ مى دانست ؛ شاهد اینکه : ابوجهل ، آن گاه که اسماء (دختر ابوبکر) را کتک زد ، به شدّت شرمنده شد ، بزرگان مکّه و سرانِ عرب او را نکوهی دند و دشمنان ابوجهل ، این کار او را دستمایه خویش ساختند و به او کنایه مى زدند.. . آیا در میان عرب (پس از مرگ پیامبر صلى الله علیه وآله) کسى نبود که کتک زدن فاطمه و شکستن پهلوى او و سقطِ جنینش را برنتابد (و مانع شود) ؟! مى گوییم : آنچه را وى در این سخن بیان مى دارد ، دیگران نیز ـ پیش از وى ـ گفته اند و اشکالات زیر بر آن وارد است : اوّلاً : آیا سمیّه (مادر عَمّار بن یاسر) شکنجه نشد تا اینکه به دست ابوجهل به شهادت رسید ؟! آیا عُمَر بن خطّاب (هنگامى که مشرک بود) کنیز بنى مؤمّل را شکنجه نمى داد (که از اسلام دست بردارد) و آن قدر نمى زد که خسته مى شد ، سپس از او پوزش مى خواست که خسته شده و بیش از این ناى ِ زدن ندارد !و آن گاه که عثمان بن مظعون درگذشت ، آیا عُمَر بر زنانى که بر او مى گریستند یورش نیاورد و آنان را به تازیانه نبست ؟! [ تا اینکه ] پیامبر صلى الله علی وآله دستش را گرفت و فرمود : اى عُمر ، آرام باش (و سخت نگیر) بگذار بگریند . نیز عُمَر ، زنانى را که در مرگِ رُقَیّه و زینب (دو دختر خوانده پیامبر صلى الله علیه وآله) گریه مى کردند ، با تازیانه به باد کتک نگرفت ؟ و همچنین «اُمّ شریک» به دست فرعون هاى قریش ، شکنجه نشد ؟ پیامبر صلى الله علیه وآله آن گاه که آهنگِ هجرت به مدینه داشت ، به جهتِ رفتار غیر انسانى هبار بن اسود با زینب (دختر خوانده پیامبر) خونِ او را مباح ندانست ؟ عُمر بن خطّاب ، اُمّ فَرْوَه و زنان همراه او را بدان جهت که بر مرگ ابوبکر مى گریستند ، کتک نزد ؟ نیز عُمَر ، زن مویه گرى را چنان زد که روپوشِ سرش بر زمین افتاد . اینها به جز روایاتى است که بیان مى دارند لشکر یزید (با آنکه عرب بودند) خاندانِ امام حسین علیه السلام را پس از واقعه کربلا ، آماج تازیانه و کتک قرار دادند .و آنگاه که خالد بن ولید از دنیا رفت ، در خانه «میمونه» زنان گرد آمدند و ناله و شیون کردند ، عُمَر آمد و آنان را زیر تازیانه گرفت تا آنجا که روپوش یکى از آنها افتاد … و دیگر ماجراهایى که مجالِ شمارش آنها نیست . دوم : به فرض بپذیریم کتک زدنِ زن ، براى مرد عیب (و لکه ننگ) است ، این کار ، بر نبودن آن دلالت نمى کند ؛ زیرا امور فراوانى نزد عرب ، ننگ و عار به شمارمى آمد ، لیکن آنان به جهت خشم یا شهوت یا دیگر انگیزه ها (که ننگ و عار را تحت الشعاع قرار مى داد) به آنها دست مى یازیدند . زنده به گور کردن دختران ، عار و ننگ بود ، در حالى که قرآن بیان مى دارد : « وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ * بِأَى ِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ » ؛ وآنگاه که از دختر زنده به گور شده ، بپرسند که به کدامین گناه کشته شد. کشتنِ برادر ، پسر ، پدر (براى رسیدن به دنیا) همواره عار و ننگ بوده است ، در حالى که برخى از عربها این کارها را مرتکب شده اند :مأمون برادرش را براى گسترش فرمانروایى ، به قتل رساند . خیزران ، فرزند هادى عبّاسى را کشت ، زیرا او مى خواست از مداخله مادرش در اداره عمومى مملکت جلوگیرى کند . منتصر (خلیفه عبّاسى ) پدرش را ازمیان برداشت . و موارد بسیار دیگر . سوم : حضرت شیخ «ص» ابراز مى دارد که هیچ یک از صحابه ، کتک زدنِ فاطمه را زشت نشمردند و بر سقطِ جنین او اعتراض نکردند .شیخ ، این حکمِ کلّى را از کجا به دست مى آورد ؟! مگر وى آنجا بود که دید اَحَدى برنیاشفت ؟! ابن قُتَیبه آورده است که : به عُمَر گفتند : در این خانه (که مى خواهى آن را آتش زنى ) فاطمه هست ! عُمَر گفت : [ هرکه مى خواهد ] باشد [ براى من فرقى نمى کند ] . آیا این سخن ، زشت شمردنِ رفتار عُمَر از سوى صحابه نیست ؟! چهارم : نیافتنِ انکار صحابه ، دلالت نمى کند که انکارى رخ نداد ؛ بسا آنان این عملکرد عُمَر را برنتافتند و ناخشنودى شان را ابراز داشتند ، لیکن به هزار و یک دلیل ، به دستِ ما نرسیده است . پنجم : به فرض بپذیریم که هیچ کس آن را انکار نکرد ، این عدم انکار ، ممکن است به سبب ترس از مجازات بوده باشد یا بدان جهت که مى دانستند انکار فاریدهاى ندارد یا دیگر عوامل و انگیزه ها . یزید ، حسین بن على علیه السلام و اهل بیت و اصحاب آن حضرت را به قتل رساند و زنانشان را اسیر ساخت ، در حالى که در این حادثه بزرگ ، ما انکارى را [ از سوى لشکریان و اطرافیان یزید ] نمى بینیم . با چشم پوشى از اینها [ مى دانیم که ] عُمَر هنگام بیمارى و در کنار بسترِ پیامبر صلى الله علیه وآله آن حضرت را مورد خطاب قرار داد و گفت : «این شخص ، هذیان مى گوید» یا گفت : «درد بر او چیره شده است» . با وجود [ جسارتِ عُمَر به پیامبر ] هیچ یک از صحابه حاضر در آنجا را نمى یابیم که این سخن عُمَر را برنتابد و انکار کند .از این رو ، عدم انکار ، بر رضایت دلالت ندارد ؛ زیرا ممکن است [ فضاى ترس و ] سیطره قدرتِ حاکم و زورگویى ، به کسى بستر و زمینه انکار ندهد . ششم : مردم ، وقتى دیدند که دختر پیامبر صلى الله علیه وآله چون بر ماجراى خلافت اعتراض کرد ، هتک حرمت شد ، دریافتند که هر حرکتى که از آنها بروز یابد پیامد و کیفر شدیدى براى آنها به دنبال دارد و طعمِ آن به مراتب از تعرّض به زهرا علیهاالسلام تلختر و مصیبت بارتر خواهد بود ؛ کسى که به زهرا علیهاالسلام با آن همه منزلت و مقام و احترام ، بتازد ، پیداست که به دیگران ـ که موقعیّت زهرا علیه االسلام را ندارند ـ اهمیّتى نمى دهد و ارزشى براى آنها پاس نخواهد داشت . مطلب سوّم [ شجاعت على به کجا رفت ؟! ] شیخ «ص» براى ساختگى بودن ماجراى تعرُّض به زهرا علیه االسلام و کتک زدنِ او و سقطِ جنین آن حضرت ، … به شجاعتِ نامتناهى على علیه السلام استدلال مى کند واینکه نیرومندى شگفت آفرین او ، مانع این کار مى شد . پس این روایت ـ بنا بر تعبیر وى ـ بهتان و دروغ است ؛ چراکه واکنش على را در برابر کتک همسرش نیاورده است ، و على علیه السلام شخصى ترسو و ناتوان نبود . و به فرض على علیه السلام ترسو و ضعیف باشد، کدام عاقل است که دست بسته بایستد و کتک خوردنِ زنش را تماشا کند ؟! اگر این روایت درست مى بود ، على علیه السلام لیاقت خلافت را نمى داشت ؛ زیرا کسى که نمى تواند از زن خود و فرزندى که در شکم اوست ، حمایت کند درست نیست که خلیفه باشد و سزامند او نیست که خواستار خلافت گردد . علماى شیعه ـ خود ـ به خوبى مى دانند که این روایت دروغ است و اگر این روایت ، صحّت داشت ، على علیه السلام در برابر ابوبکر و عُمَر ، موضع تندى را در پیش مى گرفت .مى گوییم : این سخن را دیگران نیز ـ پیش از شیخ «ص» ـ بر زبان آورده اند و اندیشوران بدان پاسخ گفته اند . ما ـ دراینجا ـ به چند نکته اشاره مى کنیم : یک : على علیه السلام امام عادلى بود که به شریعتِ گرامى اسلام پایبندى داشت و آیه تطهیر درباره اش نازل شد . آن حضرت از روى عصبیّت یا خشم ، موضع نمى گرفت و کورکورانه اقدامى نمى کرد . او مواضع خویش را در خواستِ شریعت و دین مى جُست . [ على علیه السلام بعد از رسول خدا صلى الله علیه وآله سرورِ خاندانى است که در گفتار و کردار این قاعده را بنیان نهادند که : شجاعترین مردم کسى است که بر هواى نفسِ خویش غلبه یابد ؛ از این رو ] آن حضرت ، شجاعت را در پایبندى به امر و نهى خدا مى دانست ، هرچند بر خلافِ چیزى مى نمود که مردم آن را مصلحت مى شمردند یا بر خلافِ عواطف و احساساتِ شخصى اش بود . على علیه السلام از سرِ خشم ، به کارى دست نمى یازید و به جهت ترس ، از کارى دست برنمى داشت . اگر حفظ دین ، بر او واجب مى ساخت که جان خود و فرزندان و خاندان و یارانش را فدا کند ، حتّى طفل شیرخواره اش را آماج شمشیرها سازد … سپس زنانش به اسارت درآیند و در شهرها گردانده شوند ، کمالِ شجاعت را در این مى دید که به این کار اقدام کند و تن در دهد … دختر امام على علیه السلام حضرت زینب علیهاالسلام هنگامى که فجایعِ کربلا را دید ، فرمود : «خشنودى خدا ، خواست ما اهل بیت است» آیا على علیه السلام از دخترش زینب ـ در این عرصه ـ کمتر بود ؟! از اینجاست که مى گوییم :هرگاه مصلحتِ دین اقتضا مى کرد که على خاموش بماند ، هرچند همسرش را کتک زنند و جنین او را سقط کنند و به آتش زدن خانه اش و اهل آن ، روى آورند ، شجاعت در این بود که وى سکوت ورزد و از جاى نجنبد ؛ همه مردانگى در این است که انسان در برابر این گونه آزارها بُردبار بماند و عنان از کف ندهد … دو : پیداست که هیچ یک از ما برنمى تابد که پیش رویش زنِ [ باردار ] او را بزنند و جنین او را سقط کنند و … اگر به این کار تن دهد و ساکت بماند و در خانه نشیند ، مردم گویند : وى ترسوست ! لیکن اگر هدفِ مهاجمان این باشد که ما را به معرکه اى درآورند که خشک و تر در آن بسوزند و صدها و هزاران نفر به قتل رسند یا اگر دریابیم که حرکت و واکنش ما به این کار منجر مى شود [ به قتل دستهاى از انسانهاى صالح و ریشه کن شدن آنها ، به ویژه به نابودى عترت پیامبر صلى الله علیه وآله مى انجامد ] حکمت دوراندیشى اقتضا مى کند که انسان بر این محنت ، شکیب ورزد تا جلو مصیبتِ بزرگتر و بلاى خانمان سوزتر گرفته شود . چنین صبرى از برترین اعمال است و کسى که با قدرت بر انتقام ، در چنین مواردى خویشتندارى کند ، به صواب نزدیکتر از کسى است که با کم خردى ، به این معرکه درآید و اوهام باطل و خیالاتِ گذرا ، او را به واکنش وادارد . بنابراین ، اقدام و حرکت ، دلیل بر این نیست که حق با کسى است که به پیش مى افتد ؛ چنان که باز ایستادن و سکوت ، بر بُزدلى دلالت ندارد . پس ، على علیه السلام شجاع بود ، لیکن نسنجیده ، بى پروایى نمى کرد … آن حضرت جلو احساساتش را مى گرفت و در راه مصلحت دین و امّت اسلام ، دردها و ناملایمات را به جان مى خرید . سه : از این سخن که : «هرگاه شخص نتواند از همسرش و جنین در شکمِ او دفاع کند ، براى خلافت شایستگى ندارد و نباید آن را بطلبد» آیا پى مى بریم به اینکه پیامبر صلى الله علیه وآله براى حکومت بر امّت ، اهلیّت نداشت ؟! زیرا در برابر کسى که در کنار بسترِ آن حضرت گفت : «پیامبر ، هذیان مى بافد» به هیچ کارى دست نیازید . [ آیا مى توانیم پیامبر صلى الله علیه وآله را در این سخن تکذیب کنیم که فرمود : «حسن و حسین ، اماماند ، خواه قیام کنند یا خانهنشین باشند» و بگوییم که آن دو براى امامت ، سزامند نیستند ؛ چراکه امام حسن علیه السلام در جنگ و خونریزى ، مصلحتى ندید و امام حسین علیه السلام نتوانست از خود دفاع کند و جلو اسارت خاندان پیامبر صلى الله علیه وآله را بگیرد ] . آیا به این نتیجه مى رسیم که گوینده این سخن ، از ابوبکر و دیگر صحابه که در برابر این بى ادبى به پیامبر صلى الله علیه وآله ساکت ماندند و برخوردى نکردند ، به خلافت سزاوارتر بود ؟! آیا یزید بن معاویه از همه کس به خلافت لایقتر مى نمود و حقّش بود که آن را بخواهد و حسین بن على علیه السلام براى خلافت شایسته نبود و نباید آن را مى خواست ؟! چراکه در حمایت از خانواده اش ناتوان ماند ، یزید آنان را به اسارت درآورد و از این شهر به آن شهر بُرد . چهار : شیخ «ص» مى گوید : علماى شیعه ، دروغ بودنِ روایت کتک زدن زهرا علیهاالسلام را به خوبى مى دانند … نمى دانیم وى چگونه این را کشف کرده است ؟ آیا خدا او را بر غیبِ خویش آگاه ساخت یا چشم دلش را باز کرد و او آنچه را در قلبِ عالمان شیعه مى گذرد ، مى بیند و از درون و ضمیر آنها باخبر است ؟! مطلب چهارم [ على علیه السلام در اجراى حق قوى بود ] شیخ «ص» بیان مى دارد : على علیه السلام در برابر حق کوتاه نمى آمد و در اجراى آن از سرزنش ملامتگرى نمى هراسید . اگر روایت کتک زدن زهرا علیه االسلام و سقطِ جنین آن بانو و … صحیح مى بود ، على ساکت نمى ماند و براى خونْخواهى همسرش ، هر کارى را که ممکن بود انجام مى داد . مى گوییم : پاسخ این سخن را ، اندکى پیش دریافتیم ، اکنون بار دیگر آن را با بیانى دیگر مى آورم : اول : صبر بر محنت هایى که به عواطف آسیب مى زند و قلب را جریحهدار مى سازد و احساساتِ عمیق انسان را برمى انگیزد ، در راه حفظِ کیان عمومى [ امّت ] و سلامتِ اهل اسلام و حفظ آنان از درگیرى و از فتنه و ارتداد ، بالاترین درجاتِ نیرومندى است . و این ، نخستین بارى نبود که امام علیه السلام بر چنین زخم هاى کُشنده و ضربه شمشیرها بُردبار مى ماند؛ چراکه بارها ـ قبل وبعد از هجرت ـ آن را از سر گذراند. دوم : درباره سعى ِ امام على علیه السلام براى انتقامگیرى از خون همسرش ، بیان داشتیم که على علیه السلام والاشأنتر از آن بود که به این امر از دیدگاه شخصى بنگرد ، و اگر چنین بود ، آن حضرت براى خلافت و امامت ، اهلیّت نمى یافت . امام علیه السلام به بلنداى مصلحت اسلام و به حفظِ امّت مى اندیشید ، هرچند به زیانِ رفاهِ شخصى اش باشد . مطلب پنجم [ تزویج اُمّ کلثوم به عُمَر ] درباره تزویج امام على علیه السلام دخترش اُمّ کلثوم را به عُمَر و دور از انتظار بودن این نکته که انسان دخترش را به قاتلِ مادر او بدهد ، مى گوییم : هرگاه از متونِ حدیثى و تاریخى به دست آید که بر زهرا علیهاالسلام جسارت صورت گرفت و این گستاخى و یورش به اثبات رسد ، تزویج امام علیه السلام دخترش را به کسى که به این کار دست یازید گرچه در شرایط طبیعى بعید به نظر مى رسد ، لیکن محال نمى باشد ؛ چراکه ازدواج انگیزه ها و اسباب زیادى دارد که بعضى از آنها از اختیارِ پدر بیرون است . گاه از تحقیق این امر ، عوامل مختلفى را مى توان به دست آورد ، از آن جمله است : زور و اجبار ، ناگزیر بودن ، جلوگیرى از واقعه هولناک تر ، … براى این امر ، شواهد فراوانى در تاریخ ، وجود دارد . همین بس که در اینجا یادآور شویم که خالد بن ولید ، در همان شب که مالک بن نُوَیْرَه را کشت ، زنش را گرفت و با او همبستر شد و ابوبکر او را کیفر نداد و امر نکرد از او جدا شود ! زنان بسیارى را (در تاریخ) مى توان یافت که پدرشان به قتل رسیده اند ، سپس آنان با قاتلِ پدر خود ازدواج کرده اند . انگیزه هاى این کار ، مختلف است . همین نکته ، براى پاسخ به ایراد مذکور ،کافى است و به ذکر شواهد و دلایلى نیاز نداریم که بیان مى دارد در موضوعِ ازدواج اُمّ کلثوم ، پاى زور و اجبار در میان بود و این کار ، با ناخرسندى صورت گرفت . مطلب ششم [ دفاع بنى هاشم ] نسبت به دفاع بنى هاشم از زهرا علیهاالسلام از آنچه در عوامل عدم برخورد با مهاجمان آوردیم ، پاسخ به دست مى آید و نیازى به بازگویى آن نیست … [ رخدادهاى فراوانى اند که نیاز به صبر و شکیبایى در آنها از آختنِ شمشیر ، بسى شدیدتر و بیشتر است ] .مطلب هفتم [ سخنان اهل سنّت ] منابع فراوانى ـ که به وسیله علماى اهل سنّت تألیف شده ـ آنچه را برزهرا علیها السلام گذشت ، آورده اند و ناباورى و تعجّب کسى آنان را از ذکر این امور باز نداشته است ، چگونه است که شیخ «ص» آن را عجیب مى شمارد [ و وجود آنها را در این منابع برنمى تابد ] ؟! ما در ادامه ، شمارى از این کتابها را مى آوریم . پیشاپیش از شیخ «ص» پوزش مى طلبیم از اینکه از او مى خواهیم در صدورِ حکم بر شیعه (یا بر دیگران) به ویژه در مسائل اختلافى ، درنگ ورزد ؛ زیرا آنچه را شیعه بر زبان مى آورد ، بى ریشه نیست . آنان در همه اعتقادات و گفته هاشان ، افزون بر استناد به روایات اهل بیت علیهم السلام (که احادیث فراوانى را در بر مى گیرد) به ادلهاى از کتاب و سنّت ـ که در کتابهاى خود اهل سنّت روایت شده ـ استناد مى کنند . توجّه شیخ «ص» را به این نکته جلب مى کنیم که هرآنچه را که به شیعه امامیّه نسبت داده مى شود ، صحیح نمى باشد ؛ چراکه دستهاى از آنها را غُلات (افراطگران) بر زبان آورده اند یا از روایاتِ دروغى است که بر شیعه بسته اند ، و نیز بخشى از این سخنان ، از اقوال نادرند یا در روایات ضعیفى آمده اند که نزد شیعه ـ بر اساسِ معیارهاشان ـ ناپذیرفتنى است . نکته مهم دیگرى که بر آن تأکید داریم این است که نزد شیعه ، کتابى که همه روایاتِ آن صحیح باشد ، وجود ندارد ؛ آنان هر روایت یا متنى را از نظر سند و دلالت وارسى مى کنند ، خواه در کتاب کافى باشد یا در غیر آن . بعضى از اهل سنّت ، بر این سخن پاى مى فشارند که کتاب کافى نزد شیعه ، همچون صحیح بخارى نزد اهل سنّت است . به طور قطع ، این سخن ، نادرست مى باشد .اکنون به آنچه وعده دادیم ، باز مى گردیم و بخشى از مصادرى را مى آوریم که علماى اهل سنّت نگاشته اند و در آنها بخشى از آنچه بر زهرا علیهاالسلام گذشت را آوردهاند .سخن را به شعر حافظ ابراهیم (شاعر مصرى ) مى آغازیم ، که مى سُراید :وقولةٌ لِعَلى ٍّ قالَها عُمَرُ أَکْرِمْ بِسامعها أَعْظِم بِمُلْقِیها حَرَّقْتُ دارَک لا أبقى علیک بها إن لم تُبایع وبنتَ المصطفى فیها ما کانَ غیرُ أبی حفص بقائلها أَمامَ فارس عدنان وحامیهاـ و این سخن را که عُمَر به على گفت ، به شنونده بنگر که چه کسى است و به گوینده که چه گفت ! ـ اگر بیعت نکنى خانه ات را ـ که دختر پیامبر در آن هست ـ آتش مى زنم و تو را در آن باقى نگذارم . ـ جز «ابو حفص» (عُمَر) گوینده این سخن نیست که در برابر «فارسِ عدنان» (على ) و حامى آن ، آن را بر زبان آورد . سیّد حمیرى (که در اوایل قرن دوّم هجرى مى زیست) درباره حضرت زهرا علیه االسلام مى سراید :ضُرِبَت وَاهْتُضِمَتْ مِنْ حَقِّهَا وَأُذِیقَتْ بَعْدَهُ طَعْمَ السَّلَعـ کتک خورد و حقّش غصب شد و پس از آن ، مزه زخم جانکاه [ پهلوى شکافته ] را چشید . روایات و اشعار و متونى که از شعرا و علما (در نوشته هاى ِ کسانى که در سده هاى نخستین زندگى مى کردند) نقل شده ، فراوان است و کمترین دلالتِ آنها این است که این روایات ، دست به دست مى گشت و از قرن اوّل به بعد ، در آنها جَرّ و بحث مى شد و این متنها ، در این زمان و پیش از آن ، پدید نیامده اند. اینکه بعضى از علماى سنّى این روایات را در سیاقِ انکار مى آورند و به شیوه تهاجمى به ذکر آنها مى پردازند ، به سبب تنگناى شدیدى است که در این امر ، با آن مواجه مى شوند . اکنون دستهاى از مآخذى را مى آوریم که گوشهاى از این ماجرا را بیان کردهاند … مؤلّفان این کتابها ، سنّى اند چون به فقه اهل بیت علیهم السلام پایبند نمى باشند … اتهام اینان به تشیّع ، مانند متهم ساختن ابوذر است به اینکه از یاران معاویه به شمار مى رود یا بهتان به معاویه به اینکه او از یاران على علیه السلام است ! اینان ، به صرفِ اینکه این عالمان بعضى از فضائل على و اهل بیت علیهم السلام را آورده اند ، اَنگِ تشیّع به آنان مى زنند . زهرا علیهاالسلام در حالى از دنیا رفت که بر ابوبکر و عُمَر خشمگین بود و ترکِ سخن با آنها کرد [ این مضمون را در منابع ذیل مى توان دید :
]صحیح بخارى ۴ : ۴۲ (و جلد ۸ ، ص۳) چاپ دار الفکر ، ۱۴۰۱ه . مسند احمد ۱ : ۶ . شرح نهجالبلاغه (ابن اَبى الحدید) ۶ : ۴۶ و۴۹ ـ ۵۰ (و جلد ۱۶ ، ص۲۱۸). السقیفه وفدک (جوهرى ) : ۷۵ و۱۰۸ . فتح البارى ۶ : ۱۳۹ . عمدة القارى ۱۵ : ۱۹ (و جلد ۲۳ ، ص۲۳۲) . المصنّف (عبدالرزّاق) ۵ : ۴۷۲ . البدایة والنهایه ۵ : ۳۰۶ ـ ۳۰۷ ، چاپ دار احیاء التراث ، ۱۴۰۸ه .إمتاع الأسماع (مقریزى ) ۵ : ۳۷۸ (و جلد ۱۳ ، ص۱۵۷ و۱۵۹) . السیرة النبویّه (ابن کثیر) ۴ : ۵۶۷ و۵۷۰ . خدا براى غَضَب فاطمه به خشم مى آید [ این سخن ، در مآخذ ذیل آمده است : ] صحیح بخارى : ۱۸۵ (باب مناقب قرابة رسول اللّه) و ص۱۸۹ (باب مناقب فاطمه) چاپ سال ۱۳۰۹ه . کنز العمّال ۱۳ : ۹۶ (و جلد ۶ ، ص۲۱۹ و جلد ۷ ، ص۱۱۱) و در چاپ مؤسسه الرسالة ، جلد ۱۲ ، ص۱۱۱ . فرائد السمطین ۲ : ۴۶ . مجمع الزوائد ۹ : ۲۰۳ . مقتل الحسین (خوارزمى ) ۱ : ۵۲ . کفایة الطالب : ۳۶۴ . ذخائر العقبى : ۳۹ . أُسد الغابة ۵ : ۵۲۲ . تهذیب التهذیب ۱۲ : ۴۴۲ . ینابیع المودّة : ۱۷۳ ـ ۱۷۴ و۱۷۹ و۱۹۸ (ودر چاپ دارالأسوة ، جلد ۲ ، ص۵۶). نظم دُرر السّمطین : ۱۷۷ . المستدرک على الصحیحین ۳ : ۱۵۴ و۱۵۸ (و تلخیص آن به وسیله ذَهَبى ، که در پى نوشت این کتاب ، چاپ شده است) . و بنگرید به : السنن الکبرى ۷ : ۶۴ . الصواعق المُحرقه : ۱۸۶ . سِیَر أعلام النبلاء ۲ : ۱۳۲ .سقط کردن محسن با ذکر سببِ آن [ در کتابهاى زیر این معنا را مى توان ملاحظه کرد : ] الملل والنحل (شهرستانى ) ۱ : ۵۷ . فرائد السِمْطین (حموینى ) ۲ : ۳۴ ـ ۳۵ . شرح نهج البلاغه (ابن اَبى الحدید) ۲ : ۶۰ (و جلد ۱۴ ، ص۱۹۳) . الوافى بالوفیات ۶ : ۱۷ . کفایة الطالب (گنجى شافعى ) : ۴۱۳ . البدءُ والتاریخ ۵ : ۲۰ . فاطمة بنت الرسول (عمر اَبى نصر) : ۹۴ . التَّنبیه والرَّدّ على أهل الأهواء والبدع (مَلَطى ّ شافعى ، متوفّاى ۳۷۷ه ) : ۲۵ ـ ۲۶ . سیر اعلام النبلاء (ذهبى ) ۱۵ : ۵۷۸ . میزان الإعتدال (ابن حجر عسقلا نى ) ۱ : ۱۳۹ . لسان المیزان ۱ : ۲۶۸ . النعیم المقیم لعترة النبأ العظیم : ۲۲۹ . این کتاب ، اثر شرف الدین ، ابو محمّد ، عمر بن شجاع الدین ، محمّد بن شیخ نجیب الدین ، عبدالواحد موصلى شافعى (م۶۶۰ه) است . در چاپ مؤسسة الکتاب الإسلامى ، سال ۱۴۲۳ هجرى (تحقیق : سامى غریرى ) ص۲۲۹ ، در ذکر اولاد امام امیرالمؤمنین ، على ، مى گوید : على ، از فاطمه ، داراى این فرزندان شد : حسن ، حسین و محسن که به جهتِ زدنِ لگد به او ، در کوچکى [ دوران جنینى ] سقط شد ؛ و گفته اند : به دلیل زدنِ در بر سینه [ و شکم ] فاطمه . این ماجرا ، مشهور است و بعضى وقوع آن را انکار مى کنند .سقط کردن محسن ، بى ذکر سببِ آن [ مصادر ذیل ، در بر دارنده این ماجرا است : ] إسعاف الراغبین (صبّان) : ۸۶ ، در پى نوشت نور الأبصار . الفصول المهمّة (ابن صبّاغ مالکى ) : ۱۲۶ و۱۳۵ . نزهة المجالس (صفورى شافعى ) ۲ : ۱۸۴ و۱۹۴ . مطالب السَّؤُول (محمّد بن طلحه) : ۴۵ . الشجرة (طرابلسى حنفى ) : ۶ . کفایة الطالب : ۴۱۳ ، به نقل از ابن قتیبه . مشارق الأنوار (حمزاوى ) : ۱۳۲ . تهدید به سوزاندنِ خانه فاطمه زهرا علیه االسلام [ در منابع فراوانى این مطلب هست ، از جمله : ] الإمامة والسِّیاسة (ابن قُتَیبه) ۱ : ۲۸ ـ ۲۹ . شرح نهج البلاغه ۲ : ۲۱ و۴۵ (ابن ابى الحدید در اینجا اعتراف مى کند که اهل حدیث این ماجرا را روایت کردهاند) و ص۶۵ (و جلد ۲۰ ، ص۱۶ ـ ۱۷ و بنگرید به ص۱۴۶ ـ ۱۴۷ ؛ و جلد ۱۶ ، ص۲۷۱) . تاریخ الطَبَرى (محمّد بن جریر) ۳ : ۲۰۲ . أعلام النساء (عمر رضا کحّاله) ۴ : ۱۱۴ و۱۲۷ . رَوضة المناظر (ابن شحنه) [ چاپ شده ] در پاورقى ِ کتابِ الکامل فى التاریخ ۷ : ۱۶۴ ـ ۱۶۵ . اَنساب الأشراف (بلاذرى ) ۱ : ۵۸۶ . الریاض النضرة ۱ : ۱۶۷ . العقد الفرید (ابن عبد ربّه اندلسى ) ۴ : ۲۵۹ ـ ۲۶۰ و۲۴۷ .المختصر فى أخبار البشر ۱ : ۱۵۶ . منتخب کنز العُمّال ، چاپ شده در پى نوشت مسند احمد ۲ : ۱۷۴ . المغنى (عبدالجبّار) ۲۰ ، قسم ۱ ، ص۳۳۵ و۳۳۷ . الإستیعاب (ابن عبدالبرّ) چاپ شده در پانوشت الإصابه ۲ : ۲۵۴ ـ ۲۵۵ . قُرَّةُ العین (ولى ّ اللّه دهلوى ) : ۷۸ . نهایة الإرب ۱۹ : ۴۰ . الوافى بالوفیات ۱۷ : ۳۱۱ . کنز العمّال (متقى هندى ) ۵ : ۶۵۱ (و جلد ۳ ، ص۱۴۹) . المُصَنَّف (ابن اَبى شیبه) ۱۴ : ۵۶۷ . المِلَل والنِحَل (شهرستانى ) ۱ : ۵۷ . مُرُوج الذَّهب ۳ : ۸۶ ، چاپ المیمنیّة . تاریخ الخمیس ۱ : ۱۷۸ . السقیفَه (جوهرى ) ۱ : ۱۳۴ . افروختنِ آتش در خانه حضرت زهرا علیه االسلام تسدید القواعد (اسفرایینى ) . شرح التجرید (قُوشچى ) : ۴۸۲ ـ ۴۸۳ ، چاپ سنگى . هجوم به خانه امام على علیه السلام شرح نهج البلاغه (ابن اَبى الحدید) ۲ : ۵۰ ـ ۵۱ ، ۴۸ ، ۲۱ (و جلد۶ ، ص۴۷ ـ ۴۸ و۴۵ و۵۱ ؛ و جلد ۳ ، ص۳۹ ؛ و جلد ۶ ، ص۱۳۰ ؛ و جلد ۱۷ ، ص۱۶۸ و۱۶۴ ؛ و جلد ۲۰ ، ص۲۴ و۱۷ و۱۶) . تاریخ الیعقوبى (ابن واضح) ۲ : ۱۲۶ و۱۳۷ . الطبقات الکبرى (ابن سعد) ۸ : ۲۲۸ .وَقْعَة صفِّین (نصر بن مزاحم) : ۱۶۳ . تاریخ الإسلام (ذهبى ) ۱ : ۱۱۷ ـ ۱۱۸ . العقد الفرید (ابن عبد ربّه) ۴ : ۲۶۸ . الإمامة والسِّیاسة ۱ : ۱۸ . سِیَر أعلام النُّبَلاء (سیرة الخلفاء الراشدین) : ۱۷ . مُرُوج الذَّهب (مسعودى ) ۱ : ۴۱۴ (و جلد ۲ ، ص۳۰۱) چاپ دار المعرفه . میزان الإعتدال (ذهبى ) ۳ : ۱۰۹ . لسان المیزان (ابن حجر عسقلانى ) ۴ : ۱۸۹ . مختصر تاریخ دمشق (ابن منظور) ۳ : ۱۲۲ . مجمع الزوائد ۵ : ۲۰۳ . المغنى (عبدالجبّار) ۲۰ ، قسم ۱ ، ص۳۴۰ ـ ۳۴۱ . تاریخ الطَبَرى ۳ : ۴۳۰ . کنز العمّال (متقى هندى ) ۳ : ۱۲۵ (و جلد ۵ ، ص۶۳۱ ـ ۶۳۲) . منتخب کنز العمّال [ چاپ شده در ] پى نوشت مسند احمد ۲ : ۱۷۱ . المعجم الکبیر (طبرانى ) ۱ : ۶۲ . تاریخ ابن عساکر ، ترجمه ابوبکر . حیاة الصحابه ۲ : ۲۴ . فاطمه وصیّت کرد که ابوبکر و عُمَر بر او نماز نخوانند شرح نهج البلاغه ۶ : ۴۹ ـ ۵۰ (و جلد ۱۶ ، ص۲۶۴ و۲۸۱) . السقیفه و فدک : ۱۰۴ . المُصَنَّف (عبدالرزّاق) ۳ : ۵۲۱ .نگاشته هایى درباره زدنِ حضرت زهرا علیه االسلام فرائد السمطین (حموینى ) ۲ : ۳۴ ـ ۳۵ . المغنى (قاضى عبدالجبّار) جلد ۲۰ ، قسم ۱ ، ص۳۳۵ . الملل والنحل (شهرستانى ) ۱ : ۵۷ . الفرق بین الفرق (بغدادى ) : ۱۴۸ . الخطط والآثار (مقریزى ) ۲ : ۳۴۶ . الوافى بالوفیات ۶ : ۱۷ . شرح نهج البلاغه ۲ : ۶۰ (و جلد ۱۶ ، ص۲۳۵ ـ ۲۳۶ و۲۷۱) . أعلام النساء (عمر رضا کحّاله) ۴ : ۱۲۴ . شکستن پهلوى حضرت فاطمه علیه االسلام فرائد السمطین ۲ : ۳۴ ـ ۳۵ . پیامبر ، هذیان مى گوید یا درد بر او چیره شده است تذکرة الخواص : ۶۲ . سرّ العالمین : ۲۱ . صحیح البخارى ۳ : ۶۰ (وجلد ۴، ص۵ و۱۷۳ ؛ وجلد ۱ ، ص۲۱ ؛ و جلد ۲ ، ص۱۱۵) . المُصَنَّف (عبدالرزّاق) ۶ : ۵۷ (و جلد ۱۰ ، ص۳۶۱ ؛ و جلد ۵ ، ص۴۳۸) . عمدة القارى ۱۴ : ۲۹۸ (و جلد ۲ ، ص۱۷۰ ـ ۱۷۱ ؛ و جلد ۲۵ ، ص۷۶) . فتح البارى ۸ : ۱۰۰ ـ ۱۰۲ و۱۸۶ ـ ۱۸۷ . البدایة والنهایه ۵ : ۲۲۷ و۲۵۱ . البدء والتاریخ ۵ : ۵۹ . الملل والنحل ۱ : ۲۲ .الطبقات الکبرى (ابن سعد) ۲ : ۲۴۴ . تاریخ الأُمم والملوک ۳ : ۱۹۲ ـ ۱۹۳ ، چاپ الإستقامة . الکامل فى التاریخ ۲ : ۳۲۰ . أنساب الأشراف ۱ : ۵۶۲ . شرح نهج البلاغة ۶ : ۵۱ (و جلد ۲ ، ص۵۵) . تاریخ الخمیس ۲ : ۱۶۴ و۱۸۲ . صحیح مسلم ۵ : ۷۵ . مسند احمد ۱ : ۳۵۵ و۳۲۴ ـ ۳۲۵ و۲۲۲ و۳۳۲ و۳۳۶ و۳۶۲ و۳۴۶ . السیرة الحلبیّة ۳ : ۳۴۴ . العبر ودیوان المبتدأ والخبر ، جلد ۲ ، قسم ۲ ، ص۶۲ . الجامع الصحیح (ترمذى ) ۳ : ۵۵ . نِهایة الإرب ۱۸ : ۳۷۵ . روضة المناظر (ابن شحنه) چاپ شده در ذیل الکامل فى التاریخ ۷ : ۸۰۸ . المختصر فى أخبار البشر ۱ : ۱۵۱ . منهاج السنّة ۳ : ۱۳۵ . تاریخ الإسلام ۲ : ۳۸۳ ـ ۳۸۴ . و بنگرید به : التراتیب الإداریه ۲ : ۲۴۱ . کنز العمّال ۷ : ۱۷۰ ، چاپ هند ، ۱۳۸۱ه . دلائل النبوّة (بیهقى ) ۷ : ۱۸۱ ـ ۱۸۴ . مسند أبى یعلى ۵ : ۳۹۳ (و جلد ۳ ، ص۳۹۳ ـ ۳۹۴ ؛ و جلد ۴ ، ص۲۹۹) . مجمع الزوائد ۴ : ۲۱۴ .[ حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود : ] ابوبکر و عُمَر مرا به خشم آوردند و خشنودم نساختند ؛ آن گاه که به دیدار پیامبر روم ، از آن دو شکایت مى کنم الجامع الصغیر (سُیُوطى ) ۲ : ۱۲۲ . الإمامة والسیاسة ۱ : ۱۴ ـ ۱۵ (در تحقیق زینى ، جلد ۱ ، ص۲۰ ؛ و در تحقیق شیرى ، جلد ۱ ، ص۳۱) . حضرت فاطمه علیهاالسلام وصیّت کرد که شبانه دفن شود و ابوبکر و عُمَر بر جنازه اش حضور نیابند حلیة الأولیاء ۲ : ۴۳ . المستدرک على الصحیحین ۳ : ۱۶۲ . اُسُد الغابة ۵ : ۵۲۴ . الإصابة ۴ : ۳۷۹ ـ ۳۸۰ . الإمامة والسیاسة ۱ : ۱۴ . أعلام النساء ۳ : ۱۲۱۴ . و نیز بنگرید به : شرح نهج البلاغه ۶ : ۵۰ . ابن ابى الحدید مى گوید : نظر درست ـ نزد من ـ این است که فاطمه در حالى از دنیا رفت که بر ابوبکر و عُمَر خشمگین بود … المُصَنَّف (عبدالرزّاق) ۳ : ۵۲۱ ؛ الإستیعاب ۲ : ۷۵۱ ؛ مقتل الحسین (خوارزمى ) ۱ : ۸۳ . حضرت فاطمه علیها السلام شبانه دفن شد و ابکر و عُمَر خبردار نشدند البدایه والنهایة ۵ : ۲۸۵ ـ ۲۸۷ و۲۵۰ ، به نقل از بخارى و احمد و عبدالرزَّاق (بنگرید به ، صحیح بخارى ، کتاب المغازى ، باب غزوة خیبر و باب قول رسول اللّه : «لا نُوَرِّث ما ترکناه صدقة») .شرح نهج البلاغة ۶ : ۴۹ ـ ۵۰ (و جلد ۱۶ ، ص۲۳۲ و۲۸) . و بنگرید به : صحیح مسلم ، کتاب الجهاد والسیر . الثقات ۲ : ۱۶۴ ـ ۱۶۵ . تاریخ الأُمم والملوک ۳ : ۲۰۸ ، چاپ دار المعارف . أهل البیت (توفیق أبو علم) : ۱۷۲ . مشکل الآثار ۱ : ۴۸ . العمدة (ابن بطریق) : ۳۹ ـ ۳۹۱ . السنن الکبرى ۶ : ۳۰۰ ـ ۳۰۱ . التنبیه والإشراف : ۲۵۰ . تاریخ الإسلام ، قسم السیرة النبویّة ، ص۵۹۱ (نشر دارالکتاب العربى ) ذَهَبى در پى نوشت ، به مصادر فراوانى اشاره کرده است . الطبقات الکبرى (ابن سعد) ۸ : ۲۸ ـ ۲۹ . تحریر الأفکار : ۲۲۸ . ألقاب الرسول وعترته : ۴۴ . کفایة الطالب : ۳۷۰ . المستدرک على الصحیحین ۳ : ۱۶۲ . مسند احمد ۱ : ۶ و۹ . الریاض المستطابه : ۲۹۱ . تاریخ الخمیس ۱ : ۱۷۴ . المُصنَّف (عبدالرزّاق) ۵ : ۴۷۲ (و جلد ۴ ، ص۱۴۱ ؛ و جلد ۳ ، ص۵۲۱) . تیسیر الوصول ۱ : ۲۰۹ .ابوبکر و عُمَر دست به کار شدند تا نبش قبر کنند [ و حضرت فاطمه علیهاالسلام را درآورند ] وبر آن حضرت نماز گزارند ، امام على علیه السلام آنان را از این عمل بازداشت اتمام الوفاء : ۱۶ . الثقات ۲ : ۱۷۰ . شرح نهج البلاغه ۶ : ۴۹ ـ ۵۰ (و جلد ۱۶ ، ص۵۳ و۲۱۴ و۲۱۷) . تاریخ المدینة (ابن شبّه) ۱ : ۱۹۷ . تاریخ الأئمّه (ابن اَبى الثلج) : ۳۱ . تاریخ الصحابه (ابن حِبّان) : ۲۰۸ . حضرت فاطمه علیهاالسلام ابوبکر را ترک گفت و [ تا از دنیا رفت ] بااو سخن نگفت شرح بهجة المحافل ۱ : ۱۳۱ ، به نقل از ذهبى . فتح البارى ۶ : ۱۳۹ ، به نقل از شاشى . السیرة الحلبیّة ۳ : ۳۶۱ . حضرت فاطمه علیهاالسلام خطاب به ابوبکر فرمود : به خدا سوگند ، نفرینت مى کنم ، واللّه ، تا ابد با تو حرف نمى زنم العبّاسیّه (جاحظ) چاپ شده در ضمن رسائل الجاحظ : ۳۰۰ ـ ۳۰۳ . شرح نهج البلاغه ۱۶ : ۲۶۴ . الإمامة والسیاسة (تحقیق زینى ) ۱ : ۲۰ (و با تحقیق شیرى ، جلد ۱ ، ص۳۱) . بارى … در نامه ات یادآور شده اى که درصدد نشر مقاله ات هستى ، خواهشمندم آن را به همراه این جواب ، منتشر ساز … در پناه خدا باشید … سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد .