پاسخ نامه پنجم بخش دوم-آیین حق

پاسخ نامه پنجم بخش دوم-آیین حق

درنگى با ابن میثم بحرانى-آیین حق

ابن میثم بحرانى   رحمه ‏الله در اینجا امر مهمى  را بیان مى ‏دارد ، مى ‏گوید :مراد از «علم غیب» علمى  است که از سببى  (که آن را افاده کند) به دست نیاید و چنین علمى  تنها در حقّ خداى  متعال صدق مى ‏کند ؛ زیرا هرعلمى  که دیگرى  دارد ، بى ‏واسطه یا باواسطه ، عنایت الهى  است و علم غیب نمى ‏باشد ، هرچند آگاهى  بر یک امر غیبى  باشد که همه مردم براى  اطلاع بر آن اهلیت ندارند ، بلکه مختص اَشخاصى  است که به عنایت الهى  اختصاص یافته‏ اند ؛ چنان که خداى  متعال مى ‏فرماید : « عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَى  غَیْبِهِ أَ حَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى  مِن رَّسُولٍ » ؛[۱] خداى  ، داناى  غیب است ، بر غیب خویش اَحَدى  را آگاه نمى ‏سازد مگر براى  پیامبرى  که بپسندد .[۲] ابن میثم  رحمه ‏الله مى ‏گوید :

علم غیب ، مختصّ به خداست و آگاهى  بر آن به تفضّل وعنایتِ الهى  است (خواه با واسطه باشد یا بى ‏واسطه) این علم براى  کسانى  دست‏ یافتنى  است که نفوس آنها شایستگى  پذیرش آن را بیابد و براى  رسیدن به آن آمادگى  لازم را به دست آورد .ابن میثم  رحمه ‏الله این معنا را از سخن امام على   علیه ‏السلام استفاده مى ‏کند ، که به شخصى  که به آن حضرت گفت : «اى  امیرالمؤمنین ، به راستى  که علم غیب ارزانى ‏ات شده است»[۳]فرمود :یا أخا کَلْب ، لیس هذا بعلمِ غیب ؛ وإنّما هو تعلُّم مِن ذی علمٍ ؛[۴]اى  برادر کلبى  ، این سخن ، علم غیب نیست ؛ تنها آموزش و فراگیرى  ازصاحب علم است .تا اینکه فرمود :وما سوى  ذلک ، فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللّه‏ُ نَبِیَّهُ صلى ‏ الله‏ علیه‏ و‏آله فَعَلَّمنیه وَدَعا لی بِأنْ یَعِیَه صَدْری وَتَضْطَمَّ علیه جَوانحی ؛[۵]ما سواى  آن ، علمى  است که خدا آن را به پیامبرش آموخت و آن حضرت آن را به من آموخت و دعا کرد که سینه‏ ام آن را حفظ کند و جانم آن را در بر گیرد .     ابن میثم  رحمه ‏الله از این سخن استفاده کرده که تعلیم پیامبر صلى ‏ الله‏ علیه‏ و‏آله به حضرت على   علیه ‏السلام تنهاتعریف و شناساندن صُوَر جزئى  به او نبود ، بلکه جانِ آن حضرت را به قوانین کلى  آشنا مى ‏ساخت ؛ زیرا اگر این تعلیم ، اِلقاى  صورت‏هاى  جزئى  مى ‏بود ، به دعاى  پیامبر صلى ‏ الله‏ علیه‏ و‏آله نیاز نمى ‏یافت ، چراکه فهم صُوَر جزئى  ، کار آسانى  است .اینکه پیامبر صلى ‏ الله‏ علیه‏ و‏آله براى  حضرت على   علیه ‏السلام دعا مى ‏کند که خدا سینه‏ اش را فراخ گرداند ، … براى  آن است که آن حضرت استعداد فهم کلیّات و تفصیلات آنها وچگونگى  شاخه‏ هاى  فرعى  را دریابد …این سخن امام على   علیه ‏السلام که فرمود : «رسول خدا صلى ‏ الله‏ علیه‏ و‏آله هزار باب از علم به من آموخت که از هر بابى  ، هزار باب برایم گشوده شد» اشاره به همین حقیقت دارد .از پیامبر صلى ‏ الله‏ علیه‏ و‏آله نقل شده که فرمود : «أُعْطیتُ جوامع الکلم وأُعْطِى َ على ّ  علیه ‏السلام جوامع العلم» (جوامع کلم را داده شدم و به على  جوامع علم داده شد) یعنى  ضوابط و قوانینِ
آن ، ارزانى ‏ام شد و این کار به عطاى  الهى  صورت گرفت ؛ چنان که واژه «أعطى » (به صیغه مجهول) آن را گویاست .

[ اگر بخواهد مى ‏داند ]

خامساً : اَخبارى  گویاى  این مطلب است که علم پیامبر صلى ‏ الله‏ علیه‏ و‏آله به امور غیبى  اختیارى  است ؛ یعنى  اگر بخواهد چیزى  را بداند ، به آن آگاه مى ‏شود … این امر ، اشاره دارد به اینکه خداى  متعال قدرت آگاهى  به غیب را در لحظه‏ اى  که پیامبر اراده کند ، ارزانى ‏اش داشته است ، لیکن این توانمندى  ، ذاتى  نمى ‏باشد .روشن است که پیامبر صلى ‏ الله‏ علیه‏ و‏آله علم به چیزى  را نمى ‏خواهد مگر زمانى  که مصلحت  اقتضا کند که آن را ـ طبق آنچه خدا به او آموخته و بر آن آگاهش ساخته است ـ بداند چنان که آن حضرت (مطابق با توانمندى ‏هایى  که خدا عطایش کرد و کرامت‏ هایى  که پیامبر شایستگى  آنها را داشت و خدا به اوبخشید) خواست غیب‏ هایى  را بداند که در اوج‏گیرى  نفس او و تعالى  درجه‏اش ـ در مقامات کرامت و معرفت ـ اثرگذار است .خلاصه : آیه مذکور ، به پیامبر صلى ‏ الله‏ علیه‏ و‏آله امر مى ‏کند که علم غیب ذاتى  را از خود نفى  کند؛زیرا مشرکان چنین علمى  را از آن حضرت مى ‏خواستند تا سخن فاسد خودشان رارواج دهند ؛ سخنى  که بیان مى ‏داشت پیامبر باید فرابشرى  باشد و نفع و ضرر خویش را ـ به طور مستقل ـ به دست گیرد و براى  جلب منافع و دفع ضررها ، از خدا یارى  نخواهد …خداى  متعال به پیامبرش مى ‏فرماید که به آنان بگوید : من ، فقط ، بشرى  هستم که خدا مرا براى  بیم و بشارت فرستاد ، من از پیش خود نمى ‏توانم کارى  کنم ، آنچه را که خدا بخواهد و اذن دهد ، انجام مى ‏دهم .

[ من بشرى  مثل شمایم ]

سادساً : در قرآن مى ‏خوانیم :« قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى  إِلَیَّ أَنَّمَا إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَمَن کَانَ یَرْجُوالِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً » ؛[۶]بگو : همانا من بشرى  مانند شمایم ، به من وحى  مى ‏شود که معبودِتان خداى
یکتاست ؛ پس هرکه به دیدار پروردگارش امید دارد ، باید عمل صالح انجام دهد و در عبادتِ پروردگارش اَحَدى  را شریک نسازد .نسبت به مقصود این آیه ، گوییم :این آیه، نمى ‏خواهد علم پیامبر صلى ‏ الله‏ علیه‏ و‏آله را به غیب ، نفى  کند ، بلکه قصد دارد بشر بودن پیامبر را بیان دارد و اینکه آنچه را آنان از پیامبر مى ‏طلبند و بر آن پاى  مى ‏فشارند (این سخن که پیامبر باید بدون نیاز به خدا و یارى  از او ، قدرتِ ذاتى  بر تصرُّف در امورات داشته باشد) ناصحیح است ؛ چراکه بشر بودنِ آن حضرت ـ همانند آن ـ اقتضا دارد که او مملوک خدا باشد . اگر پیامبر صلى ‏ الله‏ علیه‏ و‏آله مستقل از خدا و بى ‏نیاز از او بود ، خداى  دیگرى  مى ‏شد و مثل خدا استحقاق عبادت را مى ‏یافت … و بطلان این امر ، بدیهى  است .مفهوم این آیه ، سازگار با مضمون این سخن خداى  متعال است که فرمود :« وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى  تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأَرْضِ یَنْبُوعاً * أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِن نَّخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِیراً * أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَمَازَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِکَةِ قَبِیلاً * أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى  فِی السَّماءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّى  تُنَزِّلَ عَلَیْنَا کِتَاباً نَّقْرَؤُهُ
قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ کُنتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً * وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى  إِلاَّ أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً » ؛[۷]و گفتند : ما هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد تا آنکه از زمین چشمه‏اى  براى  مابجوشانى  یا باغى  از خرما وانگور داشته باشى  که از لا به لاى  آن ـ به فراوانى  ـنهرها جارى ‏سازى  یا چنان که ادعا مى ‏کنى  آسمان را پاره پاره بر سر ما بیفکنى  یا خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر آورى  یا براى  تو خانه‏اى  زرّین باشد یا به آسمان بالا روى  و البته بالا رفتن تو را هم باور نخواهیم کرد مگر اینکه بر مانوشته‏اى  نازل کنى  که آن را بخوانیم .بگو : پاک است پروردگار من ، آیا من جز بشرى  پیامْ آوَرَم ؟و مانع ایمان آوردن مردم ـ هنگامى  که هدایت سویشان آمد ـ جز این نبود که گفتند : آیا خداوند بشرى  را به رسالت مبعوث کرد ؟! و این آیه ، که فرمود :« وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَکاً لَقُضِى َ الأَمْرُ ثُمَّ لاَ یُنْظَرُونَ *وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَا یَلْبِسُونَ » ؛[۸]و گفتند : چرا فرشته‏اى  بر او نازل نشد ؟ و اگر فرشته‏اى  نازل مى ‏کردیم ، قطعاًکار پایان مى ‏گرفت و دیگر مجال و مهلتى  داده نمى ‏شدند .و اگر فرستاده خویش را فرشته قرار مى ‏دادیم ، البته که او را به صورت انسانى  در مى ‏آوردیم و آنچه را مشتبه مى ‏سازند ، بر آنها مشتبه مى ‏ساختیم . در پایان ، از جانب من ، بر تو و بر دوستدارانت ، هزاران درود و سلام باد .  و ستایش خداى  را که پروردگار جهانیان است .جعفر مرتضى  عاملى۷ صفر ۱۴۳۱ هجرى  ، مطابق با ۲۳/۱/۲۰۱۰ میلادى

[۱] .  سوره جن ۷۲ آیه ۲۶ ـ ۲۷ .

 [۲] .  رجوع کنید به شرح نهج البلاغه ابن میثم ۱ : ۸۴ ـ ۸۵ .

 [۳] .  این شخص ، زمانى  این سخن را گفت که امام  علیه‏ السلام درباره ترک‏ها سخنانى  را بر زبان آورد .

 [۴] .  نهج البلاغه ، خطبه ۱۲۸ .

 [۵] .  همان .

[۶] .  سوره کهف ۱۸ آیه ۱۱۰ .

[۷] .  سوره اسراء ۱۷ آیه ۹۰ ـ ۹۴ .

 [۸] .  سوره انعام ۶ آیه ۸ ـ ۹ .

 

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


8 − هفت =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>