حکّام عصر امام ع-سیره امام هادى ع

حکّام عصر امام ع-سیره امام هادى ع

از آنجا که تحقیق و پژوهش پیرامون هریک از شخصیت‏هاى بزرگ بشرى  ایجاب مى ‏کند تا موقعیّت سیاسى  ، اجتماعى  و فرهنگى  او مورد شناسائى  قرار گرفته وبررسى  شود ، و به‏ طور کلّى  اوضاع و شرایط زمانى  هرکس نمى ‏تواند جدا از ابعاد
شخصیّت وى  در نظر گرفته شود لذا پیش از آنکه جهت‏ گیرى ‏هاى  مختلف خلفاء را باحضرت امام هادى  علیه السلام بررسى  کنیم لازم است شمّه ‏اى  از شرح حال آنان بیان شود تا در نتیجه موقعیّت حضرت با توجّه به شرائط زمانى  وى  معلوم گردد . خلفاء معاصر امام از بدون ولادت تا به هنگام شهادت هفت نفر بودند که شش نفرآنان در سامرّاء حکومت کردند و همزمان با دوران امامت حضرت بودند که این خلفاءشش گانه عبارتند از : معتصم عباسى  ، واثق ، متوکل ، منتصر ، المستعین ، والمعتز .


هرچند در عصر معتصم و پسر واثق حضرت در مدینه بودند و در عصر متوکل به سامرّاء فرا خوانده شدند . و در زمان چهار خلیفه عباسى  تحت نظر آنان با فشار واختناق زائد الوصفى  که شرح خواهد شد زندگى  کردند و بیست سال عمر مبارکشان را بدین‏گونه گذراندند .لیکن نباید فراموش کرد که بخش اول زندگى  حضرت که دوران کودکى  وى  به شمار مى ‏آید همزمان با حکومت عبداللّه‏ بن مأمون سپرى  شده است و اگر ولادت امام به سال ۲۱۲ باشد حدود شش سال و اگر ۲۱۴ باشد چنانکه در باب ولادت حضرت گذشت حدود چهار سال و اندى  معاصر با مأمون عباسى  گذرانده است .حضرت على  الهادى  علیه السلام در نیمه اول از قرن سوم هجرى  مى ‏زیسته است و این قرن و نیز قرن دوم هجرى  از امتیاز خاصى  برخوردار است و تحوّلات بسیارى
در آن اتفاق افتاده است که نظیر آن را کمتر تاریخ اسلام سراغ دارد که مهم‏ترین آن را باید در بعد فرهنگى  و علمى  و گسترش علوم و معارف دانست .در حقیقت در طول این دو قرن با توجّه به عوامل بسیارى  که در منابع تاریخى  آمده است مسلمانان به اوج شکوفائى  علمى  و فرهنگى  و به یک تمدّن غنى  اسلامى  دست یافتند و قلّه‏ هاى  بزرگى  از علوم را فتح نموده که آن را باید فتوحات واقعى  وافتخارآمیز اسلام شمرد . که در این زمینه به تفصیل بحث شده است و حتى  از طرف کسانى  که خارج از اسلام‏ اند کتاب‏هاى  مستقل و مبسوطى  همچون گوستاولوبون فرانسوى  و جرجى  زیدان مسیحى  در رابطه با اینکه مسلمانان پیشقدم ‏تر از جامعه وملّتى  است که دروازه علوم بشرى  را فتح نموده و اولین گام را در گسترش علوم وتمدّن بشرى  برداشته ‏اند و حق بزرگى  در تاریخ علوم و فنون بر جامعه بشرى  دارند ، وسایر علما و دانشمندان از هر ملّت و نژادى  که هستند باید خود را مدیون خدمات وتلاش آنها بدانند . که در این زمینه تحقیقاتى  جالب صورت پذیرفته است .هرچند این رشد و تعالى  فوق العاده گرفته شده از روح نورانى  اسلام و دستورالعمل‏هاى  فراوان قرآن و در اثر تعلیم و تربیت و توصیه‏ هاى  مؤکّد رسول گرامى اسلام و اوصیاء بزرگوارش اتفاق افتاد لیکن این حقیقت را نمى ‏شود انکار کرد که نقش برخى  از خلفاء اسلامى  در عصر عباسیان تأثیر غیر قابل انکارى  در این حرکت‏ها و جنبش‏هاى علمى  داشته است که زمینه آن را فراهم کرده و جوّ مساعدىرا پیش آوردند . که قرن دوم و سوم هجرى  را باید نقطه اوج این حرکت‏ها دانست .اگرچه برخى  از تاریخ‏ نویس‏ها و محقّقین غربى  به نقش هارون الرشید و مأمون و معتصم عباسى  به خصوص اولویّت داده و به ستایش آنان پرداخته ‏اند لیکن با اعتراف به اینکه این سه نفر از خلفاى  عبّاسى  نقش غیر قابل انکارى  داشته‏ اند لیکن اعترافات دانشمندان و محقّقین منصف و حقیقت‏ جو این معنى  را تأیید مى ‏کند که قدم اولیّه درسطح گسترده از عصر صادقین آل محمّد علیهم السلام بخصوص امام صادق علیه السلام آغاز شد و این خانه امام صادق علیه السلام بود که مجمع چهارهزار نفر از استعدادهاى  آماده گردید و در کلیه علوم و معارف شخصیّت‏هاى  ارزنده تحت تعلیم و تربیت وى  قرار گرفتند و آثار فراوانى  نوشتند و دروازه‏ هاى  علوم و معارف را بروى بشر گشودند .خلاصه اینکه مسلمین در قرن دوم و سوم هجرى  به موفقیت‏هاى  بزرگى  نائل آمدند و تا عصرمتوکل این حرکت‏ها ادامه داشت ولى  متأسفانه ۱۴ سال حکومت ننگین متوکل چنانکه تفصیل آن خواهد آمد اوضاع کشور اسلامى  را دچار یک رکودگردانید و مانع از رشد آن گردید .آرى  در بین خلفاء عباسى  مأمون بیشترین نقش را ایفا کرد به ‏طورى  که در کتاب تمدّن اسلام و عرب گوستاولوبون آمده است :خلفاء بغداد براى  آوردن دانشمندان نامى  و گرد آوردن اساتید فنون به شهر بغداداز هیچگونه کوشش دریغ نکردند تا بدانجا که یکى  از خلفاء بغداد به پادشاه روم اعلان جنگ داد تا بدین‏وسیله او را وادار کند تا یکى  از ریاضى ‏دان‏هاى  مشهور رابراى  تدریس به بغداد بفرستد . آرى  دانشمندان معروف آن روز از هر سو و ملّت ومذهبى  رو به بغداد نهادند و بغداد مرکز دانشمندان نامى  یونان ، ایران ، قبطى ‏ها وکلدانى ‏ها شده بود .به نقل از ابوالفرج اصفهانى  مى ‏نویسد : مأمون مجالس خصوصى  براى دانشمندان
ترتیب مى ‏داد و در مناظرات خود شرکت مى ‏کرد و از آن لذّت مى ‏برد و معتقد بوددانشمندان بهترین بندگان خداوند و بدین جهت آنان چراغ‏هاى  تابناک و بزرگان وسروران افراد بشرند .حقیقت مطلب اینکه سطلنت سیاسى  عرب در زمان هارون و پسرش مأمون به اوج قدرت خود رسید زیرا حدّ شرقى  آن در آسیا به مرز چین و غرب آن تا تنگه بوسفور و در آفریقا تا مرزهاى  حبشه کشیده مى ‏شد[۱] . سپس مى ‏نویسد :گرچه خاندان عباسى  در قرن دهم میلادى  منقرض شدند ولى  در حقیقت سالهاقبل از آن قدرت‏شان را از دست داده بودند . و از آن شوکت دیرینه فقط نامى  مانده بود ، ترک‏هائى  که خلافت عباسى  را متزلزل کردند جز همان برده و غلامانى  نبودند که آنها را به صورت بردگى  به بغداد آورده بودند ، و خلفا که بلندى  قامت آنها را مى ‏دیدندایشان را پسندیده و براى  پاسدارى  و نگهبانى  از خود به کار مى ‏گرفتند ولى  سرانجام تمام کارها را قبضه کردند و براى  خلفا و اربابان خود جز نامى  باقى  نگذاشتند .و وقتى  که آخرین خلیفه آنان به دست مغولها افتاد و دوران خلافت آنها براى همیشه منقرض شد جز اینکه ادّعا کند من روزى  و روزگارى  مرکز علوم و آداب وشرف بودم چیز دیگرى  براى  گفتن نداشت[۲] .آرى  از آنجا که مأمون خود بهره‏ اى  از علوم و دانش داشت از موقعیّت خوب استفاده کرد و دست دانشمندان را باز گذاشت و به آنها میدان داد که نمونه ‏اش را در مرو مى ‏بینیم که بزرگترین همایش علمى  را پى ‏ریزى  و از سران ادیان و ملل براى بحث و مناظره با حضرت على  بن موسى  الرضا علیه السلام دعوت کرد و شمّه ‏اى  از علوم آل محمّد صلّى  اللّه‏ علیه وآله از زبان عالم آل محمّد صلّى  اللّه‏ علیه وآله براى اولین بار شنیده شد و آثار و برکات فراوانى  به همراه داشت .و نیز در بغداد جلسات بزرگى  را تدارک دید و از حضرت جواد الائمه علیه السلام دعوت نموده و به ظاهر هم تمام حمایت‏ها را از حضرتش مى ‏نمود البتّه این نکته ناگفته نماند که در این راه براى  توسعه فرهنگ و همگانى  شدن دانش سرمایه‏ گذارى ‏هاى  فراوانى کرد . از جمله : حجاج بن معرا و ابن بطریق را که زبان‏هاىمختلف مى ‏دانستند به کشورهاى  بیگانه اعزام تا هر نوع کتب علمى  ، فلسفى  ،ریاضى  ، طبى  و ادبى  که به زبان‏هاى  یونانى  ، سریانى  ، کلدانى  ، هندى  ، پهلوى  و لاتینى بود جمع ‏آورى  کرده و به بغداد روانه کنند و چنین کردند .مهم‏ترین نقش او را تأسیس بیت الحکمه باید دانست که از سال اول حکومتش۱۹۸ تا ۲۰۲ از دانشمندان نصارى  دعوت کرده بود تا کتب یونانى قدیم را به عربى  نقل کنند . و از دانشمندانى  که غیر مسلمان بودند با حقوق بسیار گزافى  آنها را به کار گرفت چون : بختیشوع ، ابن مقفّع ، ابن مطر ، و …. را مأمور ترجمه کتب مختلف نمود [۳] .سرانجام مأمون در سال ۲۱۸ در سفرى  که به جانب روم داشت در «بدندون» میان لؤلؤه و طرطوس درگذشت در حالى  که ۴۸ سال و چهار ماه داشت ، و مدّت حکومتش ۲۱ سال بود . و در طرطوس مدفون گردید .پس از وى  افسران و فرماندهان همراه وى  با برادرش معتصم عباسى  بیعت کردندو قدرت به وى  واگذار شد ، بنابراین با توجه به شرائط سنّى  امام هادى  علیه السلام درعصر مأمون چیزى  که در خور ذکر باشد در منابع تاریخى  نیامده است . و تا شهادت حضرت جواد الائمه علیه السلام پدر بزرگوارش قضیّه خاصّى  مربوط به امام هادى علیه السلام دیده نمى ‏شود و نوعاً در کتب تاریخ و سیره معتصم عبّاسى  به عنوان اولین خلیفه عباسى  عصر امام علیه السلام ذکر مى ‏شود .

عصر معتصم عباسى

نام وى  محمد بن هارون و کنیه ‏اش ابو اسحاق و به معتصم باللّه‏ شهرت داشت . پس از مرگ برادرش مأمون سران و فرماندهان سپاه که همراه مأمون بودند با وى  بیعت کردند هرچند بعضى  تمایل داشتند با عباس بن مأمون بیعت کنند از این رو از بیعت با
معتصم سرباز زدند . لیکن چون عباس بن مأمون از خیمه درآمد و سخنانى  گفت که جملگى  او را احمق شمردند و دشنامش دادند لذا جملگى  به بیعت معتصم تن دادند . معتصم عباسى  از سال ۲۱۸ تا سال ۲۲۷ بر مسند قدرت بود و در عصر او تحوّلات بسیارى  رخ داد که مهمّ آن ساختن شهر سامراء و انتقال مرکز حکومت از بغداد به سامرّاء و ساخت و ساز شگرفى  که در آن شهر بوجود آورد که بدان اشارت خواهد آمد .او به عنوان وزارت شخصى  را تعیین کرد که همانا محمّد بن عبدالملک زیّات است و یکى  از جنایتکاران معروف که در آینده بحث آن خواهد آمد که وى  تا عصرمتوکل حکمرانى  نمود و موقعیّت خود را حفظ کرد .رخ داد مهم دیگرى  که در عصر معتصم دیده مى ‏شود نفوذ ترکها و …. بود که بعداًاین حرکت معتصم عواقب بسیار ناخوشایندى  را به همراه داشت و خطرآفرین شدهم براى  خلفاء و هم براى  اسلام و مسلمین .مسعودى  مى ‏نویسد :معتصم دوست داشت اتراک را دور خود جمع کند و لذا ازموالى  آنها آن را خریدارى مى ‏کرد و چهار هزار نفر از آنان را آزاد و لباس‏هاى دیباج وفاخر به تن آنان کرده و در ذى  لشکریان خود آنان را قرار داد ، و همچنین جمعى  ازناحیه مصر و ناحیه یمن و قیس را فرا خواند و آنان را مغاربه نامید و جمع دیگرى  ازناحیه خراسان که اشروسیه خوانده مى ‏شدند لشکر معتصم را تشکیل مى ‏دادند . و این امور موجب شد که بغداد نا امن و معتصم آنان را به سامرّاء انتقال داد[۴] .از رخ دادهاى  دیگر این عصر خروج بابک خرّمى  بود که مسائل بسیارى  را به دنبال داشت و موجب قتل و غارت بسیارى  گردید و چند بابک در عصر مأمون نیز به عنوان یک عنصر شورشى  و خطرناک درآمده بود لیکن مأمون موفق به دفع آن نشد تااینکه معتصم افشین را با لشکرى  مجهّز به جنگ او فرستاد و در سال ۲۲۳ دوم صفردر حالى  که بابک سوار بر فیل بود به سامرا آورده شد و بر معتصم وارد گردید . خلیفه دستور داد تا دو دست و پاى  او را بریدند و به طرز فجیعى  او را کشتند و در سامرا به دار آویخته گردید و افشین به خاطر این پیروزى  بزرگ جوائز ارزشمندى  را دریافت نمود و موقعیّت فوق العاده ‏اى  را پیدا کرد[۵] .در سال ۲۱۹ معتصم حضرت جواد الائمه علیه السلام را از مدینه به بغدادفراخواند طبق همان سیاستى  که مأمون درباره پدر بزرگوارش حضرت رضا علیه السلام انجام داده بود و چندانى  طول نکشید که حضرت در بغداد درگذشت و به شهادت رسید .مسعودى  شهادت حضرت را توسط امّ الفضل دختر مأمون که همسر حضرت بودذکر مى ‏کند که وى  آن بزرگوار را مسموم نمود[۶] . لیکن اکثر منابع تاریخى  و حدیثى حاکى  از آن است که شهادت آن بزرگوار به توطئه معتصم عباسى  و به دست امّ الفضل بوده است[۷] .این نکته قابل ذکر است که با توجه به سیاستى  که در عصر مأمون و معتصم و واثق حاکم بود این سه خلیفه برخلاف برخورد هارون ومنصور و دیگران به ظاهرسیاست‏هاى  مسالمت جویانه ‏اى  را با اهل بیت در پیش گرفته بودند و از آنجا که برطبق مذاق معتزله حرکت مى ‏کردند یک آرامش نسبى  و برخورد معتدل‏ترى  نسبت به اهل بیت و شیعیان احساس مى ‏شد و این سه نفر به افضلیّت امیرالمؤمنین علیه السلام و احترام و کرامت براى  سایر ائمه قائل بودند . از این‏رو برخورد زننده و محسوسى نسبت به آنان نشان نمى ‏دادند ،اگرچه تحمّل آنان را با منافع حکومتى  خود سازگارنمى ‏دیدند .لذا مأمون با اینکه طبق نقل‏هاى  بسیار و معتبر و قرائن و شواهدى  که این معنا راتأیید مى ‏کند با نقشه محتاطانه موجب شهادت وى  گردید . و همین روش را معتصم در رابطه با امام جواد علیه السلام عملى  نمود[۸] .از جمله حوادث مهم عصر معتصم عباسى  فتح «عموریّه» است است و انگیزه لشکرکشى  وى  به روم ستم‏هاى بیش از حد مَلِک روم به مسلمانان بود که مأمون تصمیم جنگ با او را گرفت لیکن در وسط راه درگذشت و پس از وى  آزار و اذیّت نسبت به مسلمانان تشدید گردید تا آنجا که «توفیل» ملک روم با لشکریانش و کمک ملوک «برجان» به غروص قالبه که مجاور با او بودند به شهر «زِبَطْرَه» حمله کرد وکوچک و بزرگ را از دم شمشیر گذراند و اهالى  شهر «مِلطیه» را اسیر و دارائى  آنان راغارت کرد ، تا آنکه مردم به مساجد پناه بردند و به نقاط دیگر گریختند .ابراهیم بن مهدى  خودش را به سامراء رساند و تا بر معتصم وارد شد ایستاده ابیاتى  را خواند که از جمله آن ابیات این است :
یا غارَةِ اللّه‏ِ قَد عاینتُ فانتهکى
هَتْکُ النساء وما مِنهنَّ یَرتَکِبُ
هَبِ الرِّجالَ على  اَجرامها قُتِلَتْ
ما بالُ أطفالها بالذبح تَنتَهِبُ
اى  غیرت خداوندى  به تحقیق خود دیدم هتک زنان را در حالى  که آنان مرتکب جرمى  نشده بودند ، گرفتم که مردان به گمان آنها جرمى  کرده بودند لیکن کودکان راچرا باید پایمال گردند ؟معتصم بالفور لباس جنگ پوشید و در غرب دجله لشکریان را جمع کرد و این واقعه در روز دوم جمادى  الأولى  سال ۲۲۳ بود و در سایر بلاد اسلامى  اعلامیه آمادگى براى  جنگ داد لشکرى  عظیم که بعضى  عدد آنها را پانصد هزار نوشته ‏اند اجتماع کردند . و خلیفه اشخاص ترکسى  را بر مقدمه لشکر ، و اَیتاخ را بر میسره و بُغاى  کبیررا بر ساقه لشکر ، و عجیف را فرماندهى  قلب لشکر قرار داد و روانه سرزمین روم شدند و سرانجام جنگ به نفع مسلمانان تمام شد و عموریّه فتح گردید ضمن اینکه لاوى  بطریق خود را تسلیم نمود و بطریق کبیر اسیر شد .و سى  هزار نفر از رومى ‏ها کشته شدند و چهار روزمعتصم در آنجا بود و لشکریان به تخریب و احراق مشغول بودند .هرچند معتصم تصمیم داشت از آنجا به «قسطنطنیه» برود لیکن شنید عباس بن مأمون دست به تحرکاتى  زده است لذا به سامراء برگشت و او را به سزاى  اعمالش رساند[۹] .معتصم ۴۹ سال عمر کرد و به مدت ۸ سال حکومت نمود و شش پسر به نامهاى  :واثق ، متوکل ، محمد ، احمد ، على  و عباس داشت و در سال ۲۲۷ درگذشت و در کاخ معروفش به نام «جوسق» دفن گردید [۱۰] .هرچند امام هادى  علیه السلام دوران امامتش به عصر معتصم اغاز شد و حدودهفت سال با وى  معاصر بوده است لیکن در این مدّت حضرت در مدینه بودند و درمنابع تاریخى  قضیّة خاصّى  از برخورد معتصم با حضرت ثبت نشده است که قابل
ذکر و یا نقد و بررسى  باشد .

عصر واثق بن معتصم

نام او هارون بن محمد بن هارون و کنیه وى  ابو جعفر است به الواثق باللّه‏ شهرت یافت مادرش کنیزى  رومى  بود که قراطیس نامیده مى ‏شد . روز پنج شنبه هیجده ربیع الأول به سال ۲۲۷ هجرى  با وى  بیعت شد همان روزى  که معتصم درگذشت و آن روز۳۱ سال و نه ماه از عمر او مى ‏گذشت مدّت خلافت وى  پنج سال و نه ماه و سیزده روزبوده است و در سال ۲۳۲ در حالى  که ۳۷ سال و شش ماه داشت درگذشت[۱۱] .دو نفر به عنوان وزیر حکومت او را اداره مى ‏کردند و رأى  آنها عمل مى ‏شد و واثق خود برخلاف رأى  آنها نمى ‏توانست عمل کند ، یکى  از آنها محمد بن عبدالملک زیات بود و دیگرى  احمد بن ابى  داود که به عنوان مصدر امور شناخته مى ‏شدند[۱۲] .مورّخین او را به احسان و نیکوکارى  و حسن سیرت نسبت به مردم توصیف کرده ‏اند و نسبت به برخى  خلفا وى  را ستوده‏ اند .وى  همچون پدرش معتصم و عمویش مأمون به عقائد معتزله رفتار مى ‏کرد و
نسبت به مسأله خلق قرآن نیز حساس بود و از آن حمایت مى ‏نمود[۱۳] .نکته ‏اى  که تذکر آن لازم به نظر مى ‏رسد اینکه واثق اگر فرض کنیم حسن رفتارى داشته است لیکن او کسى است که ابن زیّات را بر مردم مسلّط نمود و همین سیّئه او رابس است چنانکه این سخن درباره عبدالملک مروان گفته شده که تنها مسلّط کردن حجّاج بر مردم پرونده او را ننگین کرده است .بن اثیر مى ‏نویسد : واثق نسبت به علوى ‏ها خوشرفتار بود و آنها را اکرام نموده وکمک‏هاى  مالى  نیز نسبت به آنان داشت[۱۴] .چنانکه در رابطه با معتصم عباسى  و مأمون گذشت واثق از نظر مشى  سیاسى  واعتقادى  همگام و همسان با آنان عمل مى ‏نمود این سه خلیفه نسبت به خلفاء پیشین چون هارون و منصور و یا خلفائى  که بعد ازواثق آمدند و نسبت به آل ابى ‏طالب علیه السلام رفتارى خشن و بى ‏رحمانه داشتند روش معتدل‏ترى  اتخاذ کرده بود و خاندان علوى  و شیعیان از آرامش بیشتر و بهترى  برخوردار بودند و رنج و مصائب کمترى  راتحمّل کردند .علاوه بر اینکه در طول این مدت علماء و دانشمندان مورد اکرام و احترام قرارگرفتند و قدم‏هاى  بلندى  در راه نشر علوم و فرهنگ برداشته شد و آثار گرانبهائى  چه از نظر تألیف و تصنیف و با ترجمه کتب از زبان‏هاى  مختلف به زبان عربى  از خود به جاى  گذاشتند .واثق خلیفه عباسى  در مدت حکومتش با فلاسفه و حکماء و اطباء مأنوس بود وجلسات زیادى  در زمینه مسائل اعتقادى  و کلامى  تشکیل مى ‏داد و خود در آن جلسات نیز شرکت مى ‏کرد و در برخى  مسائل اظهار نظر مى ‏نمود و بدان علاقه‏ مندبود . سر انجام واثق پس از پنج سال و نه ماه حکومت دچار مرض سختى  شد که تمام اطباء دربارش از معالجه آن عاجز آمدند ، شدت مرض به جائى  کشیده شد که پزشکان معالج او دستور دادند تنورى  با آتش گَز گرم کنند و روزى  چند بار خلیفه داخل تنورمى ‏شد تا مقدارى  از شدّت درد کاسته شود . در اواخر چنان عذاب مى ‏کشید که با خودمى ‏گفت : اى  کاش حمّالى  بودم تا بارها را روى  سرم مى ‏کشیدم و این گرفتارى  رانمى ‏دیدم .به هنگام مرگش سه نفر از رجال بزرگ حکومت یعنى  : احمد بن ابى  دُؤاد ، ومحمّد بن عبدالملک زیّات و عمر بن فرج رُخجى  کنارش بودند در آن حال واثق مردو آنها حتى  متوجه مرگش نشدند در همین حال ابن ابى  دُؤاد این شعر را خواند :
الموتُ فیه جمیعُ الناس مُشتَرِکٌ
لا سُوقة منهم تبقی ولا مَلِکٌ
ما خَرَّ أهلُ قلیلٍ فی تفاخُرِهِم
ولیس یُغنی عن المَلاّک ما مَلِکُوا
همه مردم در قضیه مرگ مشترکند ، نه ثروت و نه قدرت نمى ‏تواند در این امرکمکى  به آنها بکند . فخر فروشى ‏هاى  صاحبان ثروت به آنهائى  که بهره کمتر دارندضررى  نمى ‏رساند . و آنچه صاحبان مال جمع کرده ‏اند نمى ‏تواند در این هنگام بى ‏نیازشان کند .و دیدند که واثق به هنگام احتضار صورت به زمین مى ‏کشید در حالى  که مى ‏گفت :یا مَن لا یَزُولُ ملکُهُ ارحَمْ مَن زالَ مُلکُهُ . اى  کسى  که ملک و قدرت نقصان ‏ناپذیر است رحم کن به کسى  که قدرت او زائل شده است .احمد بن محمد واثقى  مى ‏گوید : من از کسانى  بودم که روز آخر عمر واثق کنار اوبودم و مرا نگهبان او گذاشته بودند دیگران رفتند و نمى ‏دانستند که وى  غش کرده است یا مرده است بالاخره براى  اینکه بدانم حال او را ، جلو رفتم پارچه از رویش برداشتم چشمش باز شد ،چنان ترسیدم که به حال عقب‏گرد بیرون مى ‏آمدم از ترس شمشیرم به حلقه درب خانه گیر کرد و خراش اندکى  برداشتم دیدم خدمه آمدند و آنچه زیر فرش او بود از وصیّت و غیره همه را بردند و به امر بیعت مشغول بودند ،ناگاه از درون خانه صداى  خفیفى  شنیدم در این هنگام دیدم موشى  از درب طرف باغ وارد شد آمد و یک چشم واثق را درآورد و رفت ، با خود گفتم لا إله إلاّ اللّه‏ ، این همان چشمى  است که لحظه ‏اى  پیش چون به من نگاه کرد نزدیک بود از ترس جان بدهم اینک خوراک یک حیوان کوچک شد . چون این قضیه را به احمد بن أبى  دؤاد گفتم شگفت‏ زده شد [۱۵] .حضرت امام هادى  علیه السلام با اینکه نزدیک به شش سال در عصر واثق مى ‏زیسته است لیکن در منابع تاریخى  قضایائى  در رابطه با حضرت و واثق و یابرخورد خاصّى  بین آنان دیده نمى ‏شود جز اینکه در تاریخ بغداد چنان که در گذشته
ذکر شد روزى  یحیى  بن اکثم در مجلس واثق سؤالى  را از فقهاء حاضر در جلسه نموددر اینکه آیا چه کسى  به هنگام حج سَرِ آدم علیه السلام را تراشیده است و جملگى پاسخى  نداشتند ، واثق گفت کسى  را سراغ دارم که پاسخ آن را مى ‏داند لذا فرستاد
خدمت امام هادى  علیه السلام و حضرت آمدند و پاسخ گفتند تا آخر قضیه که دربخش گذشته تفصیل آن آمده است .لیکن با اینکه در قادتنا مرحوم آیة اللّه‏ میلانى  رحمه اللّه‏ به نقل از تاریخ بغداد این نقل را ذکر کرده است ولى  با اینکه در زمان واثق امام هادى علیه السلام در مدینه بوده‏ اند و دو سال بعد از مرگ واثق به سامرّاء آمده‏ اند این قضیه بعید مى ‏نماید مگر اینکه توسط نامه‏ اى  به مدینه پاسخ امام را دریافته باشند .

عصر متوکل عباسى

در همان روزى  که واثق درگذشت در روز ۲۴ ذى  الحجّه سنه ۲۳۲ جعفر بن محمّدبن هارون به خلافت تعیین شد . و روز دوم از حکومت از طرف احمد بن ابى  دؤاد لقب المتوکل على  اللّه‏ به او داده شد .چون واثق درگذشت جمعى  از رجال بزرگ حکومتى  در خانه واثق جمع شدند وآنها عبارت بودند از : احمد بن أبى  دؤاد ، ایتاخ ، وصیف ، عمر بن فرج ، ابن زیّات و ابو الوزیر احمد بن خالد و جملگى  رأى  به خلافت محمد بن واثق دادند در حالى  که غلام صغیرى  بود .وصیف ترکى  اعتراض کرد که آیا سزاوار است که امر خلافت به این بچه سپرده شود . و پس از بحث مناظره احمد بن ابى  دؤاد رأى  داد تا جعفر بن معتصم که به دستور برادرش واثق در زندان بسر مى ‏برد از زندان به دار الخلافه آورده شود تا با وى بیعت گردد و این کار عملى  شد لباس خلافت به تن او شد و احمد بین چشمان او رابوسید و به عنوان امیرالمؤمنین بر وى  سلام کرد[۱۶] .متوکل در روز بیعت ۲۶ سال داشت آنگاه وى  دستور داد تا حقوق لشکریان را تاهشت ماه بپردازند و دستور داد تا فرزندان هفت خلیفه پیشین و اعقاب آنها جملگى بر او وارد شوند و به عنوان خلیفه بر او سلام کنند[۱۷] .کلینى  رحمه اللّه‏ با ذکر اسناد به نقل از خیران اسباطى  نقل مى ‏کند که گفت : وارد مدینه شدم و به خدمت ابوالحسن الهادى  علیه السلام رسیدم حضرت فرمود : از واثق چه خبر دارى  ؟ عرض کردم : فدایت شوم او را در کمال عافیت گذاشتم و من نزدیک‏ترین کس بودم که با او ملاقات کردم ده روز پیش . حضرت فرمود : مردم مى ‏گویند : او مرده است ، ازسخن امام که فرمود مردم : یقین کردم مقصود خود حضرت است . بعد فرمود : جعفر چه کرد ؟ گفتم : او در بدترین وضع در زندان بسرمى ‏برد . فرمود : او خلیفه شد !بعد فرمود : ابن زیّات چه شد ؟ عرض کردم : همه قوا تسلیم اویند و امر امر اوست . فرمود : حکومت براى  او شوم بود آنگاه لحظه ‏اى  سکوت فرمود ، سپس گفت : چاره ‏اى  نیست از آنچه خداوند مقرّر کرده است . اى  خیران ، واثق مرد ، و جعفر به جاى  او نشست ، و ابن زیّات به مجازات اعمالش رسید . عرض شد : مولاى  من چه
زمانى  این اتفاقات افتاد ؟ فرمود : شش روز بعد از بیرون آمدن تو از سامرّاء[۱۸] .

۱] .  تمدن اسلام و عرب گوستاولوبون ترجمه سید هاشم حسینى  ص۲۰۹ تا ۲۱۱ .
[۲] .  همان مأخذ ص۲۱۲ .
[۳] .  دائرة المعارف قرن بیستم ج۶ ص۶۰۸ و۶۰۹ .
[۴] .  مروج الذهب جظ ص۴۶۵ ـ ۴۶۶ .
[۵] .  همان مأخذ ص۴۶۷ ـ ۴۷۰ .
[۶] .  همان مأخذ ص۴۶۴ .
[۷] .بحار الأنوار ج۵۰ ص۷ ، مناقب آل ابى  طالب ج۴ ص ۳۷۹ .
[۸] .  همان مأخذ ص۱۷ .
[۹] .مروج الذهب ج۳ ص۴۷۲ و۴۷۳ ، الکامل ج۵ ص ۲۴۶ تا ص۲۵۰ .
[۱۰] .  مروج الذهب ج۳ ص۴۷۶ .
[۱۱] .  همان مأخذ ج۳ ص۴۷۷ .
[۱۲] .  مروج الذهب ج۳ ص۴۷۸ .
[۱۳] .  همان مأخذ ص۴۷۷ .
[۱۴] .  الکامل ج۵ ص۲۷۷ .
[۱۵] .  الکامل ج۵ ص۲۷۷ .
[۱۶] .  الکامل ج۵ ص۲۷۸ .
[۱۷] .مروج الذهب ج۴ ص۳ ، حیات الحیوان دمیرى  ج۲ ص ۸۳ .
[۱۸] .  کافى  ج۱ ص۴۹۸ ، بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۵۸ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


5 − دو =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>