تحقیقی در ماورای نظریه رویا۳-پژوهشی درباره اذان

تحقیقی در ماورای نظریه رویا۳-پژوهشی درباره اذان

بخش سوم-امویان و اذان

نظریه رؤیا و آنچه در تشریع اذان آمد ، در عهد اموى  دگرگون شد و چهارچوب ه‏اى
ویژه یافت ، چه با توجه به قرائن و شواهد مى ‏توان دریافت که معاویه و کسان پس ازاو عهده ‏دار اجراى  آن گردیدند و مى ‏کوشیدند مردمان را  آن‏گونه که مى ‏خواهند
پرورش دهند . این مسئله را در احادیث اذان پس از امام على   علیه ‏السلام ملاحظه مى ‏کنیم ؛ آن حضرت در آنچه از پیامبر روایت مى ‏کند به این تضاد اشاره نمى ‏کند ، بلکه پیش از امام حسن  علیه ‏السلام حدیثى  به ما نرسیده که آشکارا روایاتى  را که مدّعى  تشریع اذان به رؤیا اندتکذیب کند .نخستین احادیث در این زمینه ، کلام سُفیان بن لیل است که پس از صلح امام حسن  علیه ‏السلام نزد او آمد ، وى  مى ‏گوید : نزد او درباره اذان سخن گفتیم ، بعضى  از ما گفت :

جز  این نیست که آغاز اذان به رؤیاى  عبداللّه‏ بن زید بود ، حسن بن على   علیه ‏السلام به اوفرمود : شأن اذان فراتر از این است ، جبرئیل اذان گفت …این حدیث بیان‏گر آن است که مذاکره مسلمانان درباره اذان بعد از صلح امام حسن  علیه ‏السلام با معاویه مى ‏باشد ؛ زیرا راوى  مى ‏گوید : «چون امر حسن بن على  با معاویه ،شد آنچه که شد ، به مدینه آمدم و او میان اصحابش نشسته بود» .در این حدیث ، بعضى  از آنان مى ‏گوید : «شروع اذان با رؤیاى  عبداللّه‏ بود» ، لیکن امام حسن  علیه ‏السلام این نگرش نادرست را تصحیح کرد و فرمود : «شأن اذان بزرگ‏تر از این
است» .اگر ما این سیر تاریخى  را ادامه دهیم ، به خبر امام حسین  علیه ‏السلام مى ‏رسیم که از آن حضرت درباره آنچه مردم [ درباره اذان ] مى ‏گویند سؤال شد امام فرمود : «وحى  برپیامبرتان نازل مى ‏شود و شما مى ‏پندارید که او اذان را از عبداللّه‏ بن زید گرفته [ وآموخته ] است» .با توجه به این سیر تاریخى  درمى ‏یابیم که نزاع و گفت‏وگو ، در چگونگى  آغازتشریع اذان ، بین مردم و اهل بیت همچنان استمرار داشته است .مؤیّد این سخن کلام ابى  العَلاء است که مى ‏گوید : به محمّد بن حنفیّه گفتم : ماحدیث مى ‏کنیم که شروع اذان از رؤیایى  بود که مردى  از انصار در خوابش دید ، او ازاین سخن به شدت تکان خورد و گفت : به آنچه در شرایع اسلام و معالم دینتان اصل مى ‏باشد ، رو آوردید ، [ با وجود این ] گمان مى ‏کنید که آن رؤیاى  مردى  از انصار درخوابش بوده که احتمال مى ‏رود راست یادروغ باشد و چه بسا از خواب‏هاى  آشفته است ! ابى  العلاء مى ‏گوید : گفتم : این حدیث میان مردم شایع شده است ؟ گفت : به خدا سوگند ، این حدیث سخنى  است باطل …پس آغاز نزاع آشکار درباره اذان و انتشار آن میان مردم ، در زمان معاویه ، بعد از
صلح امام حسن  علیه ‏السلام بود ؛ و بیم شدید محمّد بن حنفیّه و آگاه ساختن مردم او را به شیوع حدیث رؤیا ، دلالت بر این مى ‏کند که وضع این‏گونه احادیث درباره اذان یا آغازانتشار آنها ، در زمان معاویة بن ابى  سفیان مى ‏باشد ؛ کسى  که بسیار نسبت به ذکرپیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  ـ در اذان ـ حساس بود که چگونه اسم بشر ، «محمّد» ، همتاى  اسم پروردگار جهانیان ، «اللّه‏» ، است ؛ با اینکه هیچ‏یک از پیامبران صاحب شریعت پیشین در اعلام آئین‏هاى  مذهبى  ، نامشان قرین نام پروردگار نمى ‏باشد ، بلکه براى  اعلام مراسم دینى  از ناقوس و بوق و شیپور استفاده مى ‏کنند .بنابراین ، به نظر معاویه ، همتایى  اسم پیامبر با اسم خدا در آسمان و در معراج معنانداشت ، بلکه خواب یا پیشنهاد عمر یا … در این زمینه کفایت مى ‏کرد .و از این‏رو باکى  نیست که چیزى  از اذان حذف یا به آن اضافه گردد . انسان مى ‏تواند«حَیّ على  خیر العمل» را از اذان حذف کند ـ چنانچه عمر آن را حذف کرد ـ و به جاى آن «الصلاةُ خیرٌ مِنَ النوم» را بگذارد ، و نیز مى ‏توان براى  نیازهایى  که پیش مى ‏آید ،اقامه را به‏ جاى  دو دو ، یک یک گفت و یا نداى  سومى  را روز جمعه بر آن افزود و ازاین‏گونه اجتهادات که چه بسا پایانى  براى  آن نباشد .به همین جهت ، معاویه نخستین کسى  است که تثویب دوم را رایج ساخت ، بدینمعنا که مؤذن ، خلیفه یا امیر را ـ به دلیل کثرت اشتغالش ـ به نماز فرا خوانَد و بگوید :«السلام على  أمیرالمؤمنین ، الصلاة الصلاة رحمک اللّه‏» ؛ و مُغیرة بن شُعْبِه نیز به روش معاویه رفتار کرد ، بلکه گفته شده که وى  نخستین کسى  بود که این کار را انجام داد ،لیکن بزرگان تصریح کرده‏اند که معاویه نخستین نفر بود ، و مغیرة بن شعبه و دنباله روان او از معاویه پیروى  کردند[۱] .    به هر حال ، این امر شیوع یافت و فراگیر شد و به منزله حقیقتى  گریز ناپذیر درآمدـ با اینکه حقیقت اسلامى  چیز دیگرى  است ـ و انعکاس صداى  این بدعت اذانى  تاعصر عباسى  پیوسته طنین افکند ، و از آنجا به زمان ما رسید .عبدالصمد بن بَشیر مى ‏گوید : نزد ابى  عبداللّه‏ (امام صادق  علیه ‏السلام) از شروع اذان سخن به میان آمد ، گفته شد : مردى  از انصار اذان را خواب دید ، آن را براى  پیامبر باز گفت ،پیامبر از او خواست که اذان را به بلال بیاموزد ، ابو عبداللّه‏ فرمود : دروغ مى ‏گویند پیامبر در سایه کعبه خواب بود ، جبرئیل نزد او آمد ، و جامى  از آب بهشت به همراه داشت …[۲]با تدبّر در این احادیث و بررسى  در تاریخ بنى  امیه مى ‏توان دریافت که سازگارى نظریه رؤیا با اندیشه ‏هاى  آنان بیشتر از دیگران است به ویژه آنکه نزاع در این زمینه دردوره آنان آغاز شد . و اگر رویدادهایى  که اتفاق افتاده بررسى  شود ، این آگاهى  به دست مى ‏آید که بنى  امیه با رسالت اسلام در تضاد و ستیز بودند و مفاهیمى  چون وحى و رسول اللّه‏ را برنمى ‏تافتند ، و در زمان جاهلیّت و اسلام ، در طرف مقابل بنى  هاشم قرار داشتند ؛ چه آنان در برابر بنى ‏هاشم که از پیامبر جدانشدند ، طرف مشرکان راگرفتند .پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  فرمود : «ما فرزندان عبد المطلب در جاهلیّت و اسلام از هم جدانشدیم ، ما و آنان یک چیز هستیم» ، و انگشتان دو دستش را درهم فرو بُرد[۳] .    آرى  ، امر این چنین بود ، پیامبر از آنان ناخشنود بود و آنان با اکراه اسلام راپذیرفتند .

 
امویان و پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله

حدیث صحیح از پیامبر رسیده که آن حضرت در قنوت نماز بر ابو سُفیان و حارث بن هِشام و سُهَیل بن عمرو و صَفوان بن اُمَیَّه ، لعنت فرستاد[۴] ، در حالى  که آنان ازبزرگان قریش بودند و در میانشان ابو سفیان قرار داشت که رئیس بنى  امیه بود .و نیز در حدیث آمده که ، پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  چون دید ابو سفیان سوى  او مى ‏آید ، و معاویه همراه اوست ، فرمود : خدایا پیروى  کننده و پیروى  شده را لعنت کن[۵] ، و براساس حدیث دیگر که یزید [ پسر ابو سفیان ] نیز با آن دو بود ، فرمود : خدایا ، بر جلودار وراننده و سواره ، لعنت فرست[۶] ؛ ونیز درباره مروان بن حکم فرمود : خدایا ، لعنت کن وزغ بن وزغ را[۷].    و چنین است که بنى  امیه ، پس از آنکه از ردّ احادیث لعن درمى ‏مانند ، به نقل از ابوهُرَیره از پیامبر روایت مى ‏کنند که فرمود : خدایا ، وعده‏اى  به من داده‏اى  نا امیدم مکن ،همانا من بشرم ، پس هر مؤمنى  را که آزردم یا ناسزا گفتم یا لعنت کردم یا تازیانه زدم …آن را برایش نماز و زکات قرار ده ، و دستاویزى  که به آن ـ روز قیامت ـ او را مقرّب سازى [۸] .    پیداست که این روایات با اصول اسلام و سیر تاریخى  و فکرى  پیامبر سازگارى ندارد ، و با دیگر احادیث و مفاهیم ارزشى  اسلام هماهنگ نیست ، زیرا آن حضرت فرمود : من براى  لعنت فرستادن بر مردم مبعوث نشدم ، بلکه براى  آنان مایه رحمتم[۹] .    پس شیوه و سرشت پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  لعن مردمان نبود ، و بر کسى  که مستحق نفرین نبودلعنت نفرستاد ؛ بلکه گروه‏ها و کسان به خصوصى  را لعن کرد که براساس معیارهاى شرعى  و موازین الهى  ، مستحق لعن خدا و پیامبر بودند ، و چنین لعن و دشنام ورسوا سازى  و اجراى  حد و تازیانه ، معنا ندارد که رحمت براى  شخص باشد .بارى  ، بنى  امیه براى  آنکه خونشان را حفظ کنند و از بیم جان ، مسلمان شدند ، پس از آنکه خود را در رویارویى  مستقیم با اسلام و نابودى  آن عاجز و ناتوان دیدند ، درظاهر اسلام را پذیرفتند تا بعضى  از مفاهیم آن را تحریف کنند و مفاهیم بدلى  راجایگزین سازند ، از برنامه‏ ها و ترفند هاى  شوم آنان این بود که از مقام و منزلت پیامبربکاهند ، و او را در حد یک انسان عادى  جلوه دهند که صواب و ناصواب مى ‏گوید ، به دشنام و لعن مى ‏پردازد ؛ چنانچه از نقشه‏ هاشان پایمالى  شخصیّت امام على  بود ، چه اوشوکت قریش را درهم شکست و در فرو پاشى  سلطنت آنها کوشید .در نامه معاویه به یکى  از کارگزارانش آمده است :«شیعیان عثمان و دوستداران او و کسانى  که فضایل و مناقب او را نقل مى ‏کنندبیابید و به خودتان نزدیک سازید و گرامى ‏شان بدارید ، و هرچه هریک از آنان روایتمى ‏کنند براى  من بنویسید ، با اسم فرد و نام پدر و طایفه‏ اش …زمانى  که این نامه‏ام به شما رسید ، از مردمان بخواهید که در فضائل صحابه وخلفاى  نخستین ، روایت نقل کنند . هیچ حدیثى  را که مسلمانى  درباره ابو تراب [ امام على  ] باز مى ‏گوید فرو مگذارید مگر آنکه در نقض آن حدیثى  درباره صحابه برایم بفرستید ؛ چه این برایم دوست داشتنى ‏تر است و چشمم را روشن‏تر مى ‏کند و براى ردّ حجّت ابو تراب و شیعه او کارسازتر مى ‏باشد ، و سخت‏تر است بر آنان از
[ بازگویى   ]مناقب و فضل عثمان»[۱۰] .    اگر ما در تاریخ قریش و رفتار آنها با پیامبر در آغاز دعوت به اسلام و قضایاى  فتح مکّه نیک بیندیشیم ، پلیدى  امویان و بهره‏ بردارى  [ و سوء استفاده ] آنان از رحمت پیامبر را درمى ‏یابیم ، مشهور است که پیامبر چون [ روز فتح مکّه ] شنید کسى  شعارمى ‏دهد :الیوم یوم  الملحمة  الیوم  تُسبَى  الحرمة امروز روز جنگ و یورش است امروز زنان و فرزندان اسیر مى ‏شوندفرمود : این‏گونه شعار مده ، بلکه بگو : الیوم یوم المرحمة الیوم تحفظ الحرمة  امروز روز رحمت است امروز اهل و عیال مصون مى ‏مانند[۱۱]و نیز درباره کینه ‏توزترین دشمنش فرمود : «هرکه در خانه ابو سفیان داخل شود ،درامان است»[۱۲] ؛ و به اهل مکّه فرمود : «بروید همه ‏تان آزاد هستید»[۱۳] . لیکن قریش باوجود این همه رحمت و مهربانى  ، با پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  و رسالتش به شکل دیگرى  معامله کردند .واقدى  مى ‏گوید :«… ظُهر فرا رسید ، پیامبر دستور داد که بلال بر بام کعبه اذان گوید : و قریش بالاى کوه ‏ها بودند ، بعضى  از بیم کشته شدن صورت‏هاشان را پوشانده بودند ، بعضى  امان مى ‏خواستند   ، و بعضى  امان داده شده بودند .چون بلال اذان گفت وبه «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه‏» رسید ، صدایش را تا آنجا که مى ‏توانست بلند کرد ، پس جُوَیْرِیَه ـ دختر ابو جهل ـ گفت : به جانم سوگند «ذکرت رفعت داده شد» ؛ گرچه ما نماز خواهیم گزارد ، لیکن سوگند به خدا ، کسانى  را که دوستانمان را کشتند ، هرگز دوست نمى ‏داریم ، نبوّت محمّد براى  پدر من [ نیز ] آمد ،ولى  آن را برنتافت و رد کرد و خِلاف [ شیوه ] قومش را نخواست .خالد بن سعید بن عاص گفت : سپاس خداى  را که بر پدرم منّت نهاد و این روز راندید . حارث بن هِشام گفت : واى  از این مصیبت ، کاش پیش از این مرده بودم ونمى ‏شنیدم که بلال بر بالاى  کعبه عَرْعَر کند .حَکَم بن أبى  العاص گفت : به خدا این رویدادى  بزرگ است که بنده بنى  جُمَح
بانگ برآورد آن چنان که در خانه اَبى  طلحه بانگ مى ‏زد .سُهَیْل بن عمرو گفت : اگر این از خشم و ناخشنودى  خدا باشد به زودى  تغییرش دهد ، و اگر رضاى  خدا در آن باشد استوارش مى ‏گرداند .ابو سفیان گفت : اما من چیزى  نمى ‏گویم ، زیرا اگر چیزى  بگویم این سنگ‏ریزه ‏هااو را با خبر مى ‏سازند .پس جبرئیل فرود آمد و پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  را از سخنان آنها آگاه ساخت[۱۴] .    سخن عباس نیز درباره اسلام ابو سفیان شنیدنى  است و بیان‏گر آن است که او بارضایت [ درونى  ] و ایمان [ به خدا و پیامبر ] اسلام نیاورد ، عباس مى ‏گوید : بامداد باابو سفیان نزد پیامبر رفتیم ، چون پیامبر او را دید فرمود : واى  بر تو ، اى  ابوسفیان ! آیازمان آن نرسیده که بدانى  خدایى  جز خداى  یکتا نیست ؟گفت : بله ، پدر و مادرم فدایت ، اگر جز اللّه‏ خدایى  بود چیزى  [ و نیازى  ] از من رابرآورده مى ‏ساخت . فرمود : واى  بر تو ! آیا وقت آن نرسیده که بدانى  من رسول خدایم ؟ گفت : پدر و مادرم فدایت ، در درونم نسبت به این ، چیزى  است [ و نفسم این را برنمى ‏تابد ] در این هنگام عباس به ابوسفیان گفت : واى  بر تو ! پیش از آنکه گردنت زده شود به حق شهادت ده ، پس او شهادت داد[۱۵] .    از این‏جا آشکارا روشن مى ‏شود که پذیرش شهادت دوم بر ابو سفیان از شهادت اول دشوارتر بود ، چه او تصوّر مى ‏کرد که شهادت به رسالت پیامبر ، غرور وجبروتش را درهم مى ‏شکند و موقعیت سیاسى  و اجتماعى ‏اش را از بین مى ‏برد ، وحال آنکه شهادت اول [ به نظر او ] چنین نبود و این پیامدها را نسبت به او نداشت .نقل شده که ابو سفیان چون آتش مسلمانان و زیادى  جمعیّت آنها را دید ، به عباس گفت : پسر برادرت به پادشاهى  بزرگى  دست یافت ! عباس گفت : واى  بر تو ، این نبوّت است [ نه پادشاهى  ] ، ابو سفیان گفت : بلى  ، اکنون [ و در این زمان ] .دیدگاه فکرى  قریش و تئوریسین آن ، ابو سفیان ، بر محور این کینه‏ توزى مى ‏گردید حتى  پس از وفات پیامبر و خلافت ابوبکر و عمر ؛ بلکه [ در زمان پیامبر ] ابامَحْذُوره از اینکه نام پیامبر را در مکّه آشکارا به زبان آورد شرم داشت . سرخسى  ـ درسبب کشیدن صدا در اذان ـ مى ‏گوید : گفته‏ اند که ابا مَحْذوره مؤذّن مکّه بود ، چون به نام پیامبر رسید ، به خاطر شرم از اهل مکّه ، صدایش را پایین آورد ، زیرا ذکر نام پیامبرـ به‏ طور آشکار ـ میان آنها معهود نبود ؛ پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  براى  اینکه او را ادب کند گوشش رامالاند و دستور داد که برگردد و دوباره با صداى  بلند اذان بگوید[۱۶] .از ابن عبّاس روایت شد که گفت : … در محفلى  بودیم که ابو سفیان در آن حضورداشت و بینایى ‏اش را از دست داده بود ، على   علیه ‏السلام در میان ما بود . مؤذن اذان گفت :چون به «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه‏» رسید ، ابو سفیان گفت : آیا [ از اطرافیان محمّد ]کسى  اینجا هست که مرا شرمنده و رسوا سازد ؟ مردى  گفت : نه . گفت : خوشا به حال برادرم بنى  هاشم ! بنگرید [ محمّد ] نامش را کجا نهاده است ؟ على   علیه ‏السلام گفت : اى  ابوسفیان ، خدا چشم تو را بگریاند ، خدا این کار را کرده است و گفته : «ما ذکر تو را بلندساختیم»[۱۷] . ابو سفیان گفت : خدا گریان کند کسى  را که به من گفت شرمسار کننده‏اى اینجا نیست[۱۸] .    آرى  ، نگاه قریش به پیامبر پس از بعثت ، با سوء استفاده از عطوفت و رحمت پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  ، آمیخته به این منطق خام است . واقدى  به نقل از سُهَیل بن عمرو حکایت مى ‏کند که گفت : چون محمّد به مکّه وارد شد ، پنهانى  به خانه آمدم و در را به روى خود بستم و به پسرم ـ عبداللّه‏ ـ گفتم : برو و برایم از محمّد پناه بگیر ؛ چه من ایمن ازکشته شدن نیستم ، سابقه بدى  نزد او و اصحابش دارم که گمان نمى ‏کنم کسى بد سابقه‏ تر از من باشد . من روز صلح حُدَیْبِیّه برخوردى  با او کردم که کسى  با او نکرد ،و من همان کسى ‏ام که با او مکاتبه کرد ، افزون بر این در جنگ بدر و اُحُد [ در ستیز بااو ] حضور داشتم و هر حرکتى  که قریش [ بر ضد او ] کرده است من در آن بودم .پس عبداللّه‏ بن سُهَیْل نزد پیامبر رفت ، گفت : اى  رسول خدا ، آیا پدرم را امان مى ‏دهى  ؟ فرمود : آرى  ، او به امان خدا ایمن است ، مى ‏تواند آشکار شود [ و میان مردم باشد ] سپس پیامبر به اطرافیانش نگریست و گفت : هرکه با سُهَیْل بن عمرو روبه‏ روشد ، نباید تیز [ و کینه‏توزانه ] به او بنگرد . پس فرمود : به او بگو بیرون بیاید ، به جانم سوگند ، سُهَیْل خردمند و شرافت‏مند است ، و مثل او نا آگاه به اسلام نمى ‏ماند ؛ آنچه راکه در آن نهاده شده بود دید اگر دنباله‏ اى  برایش نباشد .سُهَیْل نزد پدر آمد و سخن پیامبر را برایش گفت : سُهَیل گفت : به خدا سوگند او درکوچکى  و بزرگى  نیکوکار است .[ به هر حال ] سُهَیل بدون ترس از کسى  میان مردم آمد و شد داشت ، با پیامبر به سوى  خیبر روانه شد با آنکه مشرک بود ، تا اینکه در جِعْرانَه اسلام آورد[۱۹] .    تعامل و رفتار پیامبر ، با مشرکان و آزاد شده‏ ها ، این چنین بود ، لیکن آنها نفاقشان را باپیامبرورسالتش پنهان کردند ، زیر پرچم آن حضرت گرد آمدند تا به اسلام خیانت کنند و با همه توان در نابودى  و دفن اسلام بکوشند .از مُغِیره نقل شده که پس از استقرار حکومت معاویه ، از او خواست که از آزاربنى  هاشم دست بردارد ، چه این کار یاد او [ معاویه ] را پایدارتر مى ‏سازد !! … معاویه به مُغیره گفت : اى  کاش ! اى  کاش مى ‏شد ! بقاى  کدام ذکر و یاد را امیدوار باشم ؟! اخو تَیْم فرمان‏روا شدند ، عدالت ورزیدند ، و کردند آنچه را کردند ، پس کسى  از آنان باقى نماند حتى  یادشان از میان رفت مگر اینکه کسى  بگوید : ابو بکر [ یادش باقى  است ]سپس برادران عَدى  به فرمان‏روایى  رسیدند ، پس کوشیدند و بیست سال تلاش کردند ، پس همه‏شان هلاک شدند ، حتى  ذکرشان [ از دل‏ها ] نابود گشت ، مگر آنکه کسى  بگوید : عمر [ نامش پایدار است ] .و همانا به ابن ابى  کَبْشَه[۲۰] هر روز پنج بار بانگ زده مى ‏شود : «أشهد أنّ محمّداًرسولُ اللّه‏» پس کدام عمل باقى  مى ‏ماند ؟ و کدام ذکر پس از این [ شهادت ] دوام مى ‏آورد ؟ [ اى  مُغِیره ] بى ‏پدر شوى  ! به خدا سوگند ، [ چاره نداریم جز اینکه ] یاد وذکر او را دفن کنیم و نابود سازیم[۲۱] .
در نهج البلاغه آمده است[۲۲] بعضى  از یاران امام على   علیه ‏السلام ـ که از بنى  اَسَد بود ـ از اوپرسید : چگونه قومتان شما را از این مقام بازداشتند با آنکه شما به آن سزاوارتربودید ؟ امام على   علیه ‏السلام فرمود :«برادر اسدى  ، نا استوارى  و ناسنجیده گفتار ؛ لیکن تو را حقّ خویشاوندى  است وپرسش ، و آگاهى  خواستن و کسب دانش . پرسیدى  ! پس بدان که خودسرانه خلافت را عهده دار شدن ، و ما را که نَسَب برتر است و پیوند با رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  استوارتر به حساب نیاوردن ، خودخواهى  بود ! گروهى  بخیلانه به کرسى  خلافت چسبیدند ، وگروهى  سخاوت‏مندانه از آن چشم پوشیدند ، و داور خداست و بازگشت‏گاه روزجزاست .وَدَعْ عنکَ نَهْباً صِیحَ فی حَجَراتِهِ[۲۳]    این سخن بگذار و از غارتى  که بانگ آن در گوشه و کنار برخاست گفت وگو به میان آر .بیا و داستان پسر ابو سفیان را به یاد آر ، و شگفتى  آن‏چنان کار . روزگار مرا به خنده آورد از آن پس که گریانم کرد ؛ و به خدا سوگند که جاى  شگفتى  نیست که کار از بس عجیب مى ‏نماید شگفتى  را مى ‏زداید و کجى  و ناراستى  مى ‏افزاید !مردم خواستند نور خدا را در چراغِ آن بکُشند و دهانه آبى  را که از چشمه‏اش مى ‏جوشد ببندند ، آبشخور با صفایى  را که میان من و آنان بود درآمیختند و شَرَنگِ نفاق در آن ریختند . اگر محنتِ آزمایش از ما و ایشان برداشته شود آنان را به راهى  بَرم که سراسر حقّ است ، و اگر کار ، رنگِ دیگرى  پذیرد ؛ « فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسَکَ عَلَیْهِمْ  حَسَراتٍ إِنَّ اللّه‏َ عَلِیمٌ بِمَا یَصْنَعُونَ »[۲۴] ؛ پس جان خود را به دریغ بر سر آنان منه ، که خدا بدانچه مى ‏کنند داناست»[۲۵] .    و نیز از معاویه رسیده که چون شنید مؤذّن مى ‏گوید : «أشهد أنّ محمّداً رسولُ اللّه‏»گفت : مرحبا به پدرت اى  فرزند عبداللّه‏ ، همّت بلند و عالى  داشتى  ، بر خویشتن راضى  نشدى  جز اینکه نامت قرین اسم پروردگار جهانیان باشد[۲۶] .    این سخن از معاویه بعید نیست ، او فرزند ابو سفیان است که مى ‏گفت : خوشا به حال برادرم ؛ بنى  هاشم ! بنگرید نامش را کجا نهاده است ! و قسم یاد مى ‏کرد بهشت ودوزخى  وجود ندارد[۲۷] ، او کسى  است که به قبر حمزه گذشت و بر آن لگد زد و گفت: یابا عمارَه ، امرى  را که [ براى  قوام آن ] با شمشیر بر ما تازیانه زدى  ، هم اکنون بازیچه دست فرزندانمان است[۲۸] . او فرزند هند است ، زنى  که جگر حمزه ـ سید الشهداء ـرا خورد[۲۹] ، او پدر یزید است ، آن که کعبه را ویران ساخت[۳۰] ، و حسین بن على  راکشت[۳۱] ، و مدینه را سه روز [ براى  سپاهش ] حلال و مباح کرد[۳۲] ، و براى  خوار ساختن اهل بیت پیامبر ، مدینه طیّبه را «خبیثه» نامید[۳۳] .  معاویه ـ و پیش از وى  پدرش صَخْر ـ مى ‏پنداشت که پیامبر خود اسمش را در اذان گنجانده است ، از این‏رو ابو سفیان گفت : خوشا به حال برادرم ، بنى  هاشم ! بنگریدنامش را کجا نهاده است ! و فرزندش معاویه گفت : «خوشا به حال پدرت ! اى  فرزندعبداللّه‏ ، بلند همّت بودى  ، براى  خود نپسندیدى  مگر همتایى  نامت را با نام پروردگارجهانیان»[۳۴] .    آیا این دو سخن، وجه دیگر براى  این روایت ساختگى  نیست که ادّعا کرده‏ اند بلال در اذان مى ‏گفت : «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه‏ ، حَیّ على  الصلاة» ، عمر گفت : در پى  آن [ وپس ازشهادت اول ] بگو : «أشهد أنّ محمّداً رسولُ اللّه‏» ؟! و قصدشان از این روایت این است که ذکر نام پیامبر در اذان از جانب خدا نبوده ، بلکه تنها پیشنهاد عمر بوده است !پس از این سخنان ، توجیه عمل‏کرد معاویه به اینکه او مصلحت را تشخیص داد ،یا در برابر نصّ اجتهاد کرد ، امکان ندارد ، بلکه مسئله فراتر از این است ، و درچارچوب تکذیب رسالت درمى ‏آید و به معناى  درهم شکستن یکى  از اصول بزرگ شریعت مى ‏باشد که همان اعتقاد به پیامبرى  محمّد مصطفى   صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  است .احتمال مى ‏رود که این نگرش و مانند آن ـ که در برابر ذکر نام پیامبر در اذان مى ‏ایستد ـ نظریه رؤیا بودن اذان را استوار ساخته باشد ، و همین نگرش بود که پیامبررا نگران کرد و پس از خوابى  که درباره غاصبان منبرش دید که چون میمون‏ها بر آن مى ‏جهند ، [ تا آخر عمر ] خندان دیده نشد .بارى  ، تصادفى  نیست که پیامبر شجره ملعونه را در خواب مى ‏بیند ، و از آن سو ،امویان ، درباره این رؤیا خود را به نادانى  مى ‏زنند و اسراء و معراج را چنان مى ‏نمایانندکه گویا خوابى  بیش نبوده است .
[۱] .  نگاه کنید به ، الوسائل إلى  معرفة الأوائل ، للسیوطی : ۲۶ .
[۲] .  تفسیر العیّاشی ۱ : ۱۵۷ ، حدیث ۵۳۰ .
[۳] .  سنن أبی داود ۳ : ۱۴۶ ، کتاب الخراج والإمارة و … باب فی بیان مواضع قسم الخمس … ، حدیث ۲۹۸۰ ؛نیز نگاه کنید به ، سنن النسائی ۷ : ۱۳۱ ، کتاب قسم الفیء .
[۴] .  سنن الترمذی ۵ : ۲۲۷ ، کتاب تفسیر قرآن ، باب سوره آل عمران ، حدیث ۳۰۰۴ ؛ الفردوس ۱ : ۵۰۳ ، حدیث ۲۰۶۰ ؛ و نیز نگاه کنید به صحیح البخاری ۵ : ۲۰۱ ، کتاب المغازی ، باب ۱۳۵ ، حدیث ۵۵۶ ؛ الاصابة ۲ : ۹۳ ، ترجمه سُهَیل بن عمرو بن عبد شمس .
[۵] .  وقعة صفّین : ۲۱۷ ـ ۲۲۷ ، باب ما ورد من الأحادیث فی شأن معاویة ؛ و نیز نگاه کنید به ، المحصول ، للرازی ۲ : ۱۶۵ ـ ۱۶۶ .
[۶] .  وقعة صفّین : ۲۲۰ .
[۷] .  نگاه کنید به ، تلخیص المستدرک للذهبی ۴ : ۴۷۹ .
[۸] .  صحیح مسلم ۴ : ۲۰۰۷ ـ ۲۰۰۸ ، کتاب البرّ والصلة ، باب من لعنه النبی  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  ، حدیث ۲۶۰۱ ؛ مسند احمد۲ : ۳۱۷ .
[۹] .  صحیح مسلم ۴ : ۲۰۰۷ .
[۱۰] .  شرح نهج البلاغه ، لابن أبی الحدید ۱۱ : ۴۴ ـ ۴۵ ، باب ذکر ما مُنى  به آل البیت  علیهم ‏السلام من الأذى والاضطهار .
[۱۱] .  نگاه کنید به ، المبسوط للسرخسی ۱۰ : ۳۹ .
[۱۲] .  سنن أبی داود ۳ : ۱۶۲ ، کتاب الخراج ، باب ما جاء فی خبر مکّة ؛ السنن الکبرى  ، للبیهقی ۹ : ۱۱۸ ، کتاب السیر ، باب فتح مکّة .
 [۱۳] .  المبسوط للسرخسی ۱۰ : ۴۰ .
 [۱۴] .  شرح نهج البلاغه ، لابن أبی الحدید ۱۷ : ۲۸۳ به نقل از واقدى  ؛ و نیز نگاه کنید به ، سبل الهدىوالرشاد ۵ : ۱۹۳ ، که از بیهقى  روایت کرده است .
[۱۵] .  الکامل فی التاریخ ۲ : ۲۴۵ .
[۱۶] .  المبسوط ، للسرخسی ۱ : ۱۲۸ .
[۱۷] .  « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » .
[۱۸] .  بحارالأنوار ۱۸ : ۱۰۷ وجلد ۳۱ : ۵۲۳ ، از قصص الأنبیاء به اسنادش ازصدوق
[۱۹] .  شرح نهج البلاغه ۱۷ : ۲۸۴ .
[۲۰] .  مقصود پیامبر اسلام  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  است .
[۲۱] .  الأخبار الموفقیّات ، للزبیر بن بکّار : ۵۷۶ ـ ۵۷۷ ؛ مروج الذهب ۴ : ۴۱ ؛النصائح الکافیة : ۱۲۳ ؛ شرح نهج البلاغة ، لابن أبی الحدید ۵ : ۱۳۰ .
[۲۲] .  نهج البلاغه ۲ : ۶۳ ، خطبه ۱۶۲ .
[۲۳] .  مصراع اوّل بیتى  است از امرؤ القیس ؛ مصراع دوم آن چنین است : «وَلکن حدیثاً ما حدیثُ الرَّواحِلِ»نهج البلاغه ، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدى  : ۴۹۰ .
[۲۴] .  سوره فاطر : ۸ .
[۲۵] .  نهج البلاغه ، ترجمه دکتر سیّد جعفر شهیدى  : ۱۶۵ ، خطبه ۱۶۲ .
[۲۶] .  شرح نهج البلاغة ، لابن أبی الحدید ۱۰ : ۱۰۱ ؛ در کتاب «المعمرین ، للسجستانی» ـ آن‏گونه که النصائح الکافیة : ۱۲۶ نقل مى ‏کند ـ آمده است ، روزى  معاویه از امد بن لبد معمر پرسید : آیا محمّد را دیدى  ؟ گفت : کدام محمّد ؟ معاویه گفت : رسول اللّه‏ . امد گفت : واى  بر تو ، چرا آن‏گونه که خدا او را ستوده ، گرامى  نمى ‏دارى  و مى ‏گویى  : «رسول اللّه‏» ؛ و نیز نگاه کنید به ، کنز الفوائد : ۲۶۱ ؛ بحارالأنوار ۳۳ : ۲۷۶ .
[۲۷] .  الاستیعاب ۴ : ۱۶۷۹ ؛ الأغانی ۶ : ۳۷۱ ؛ شرح نهج البلاغه ، لابن أبی الحدید ۲ : ۴۵ متن روایت از این مأخذ نقل شده است .
[۲۸] .  شرح نهج البلاغه ، لابن أبی الحدید ۱۶ : ۱۳۶ .
[۲۹] .  اُسُد الغابة ۲ : ۴۷ ؛ الطبقات الکبرى  ۳ : ۱۲ .
[۳۰] .  سبل الهدى  والرشاد ۱ : ۲۲۳ ؛ مختصر تاریخ دمشق ۷ : ۱۹۱ .
[۳۱] .  تاریخ الطبری ۵ : ۴۰۰ ـ ۴۶۷ ؛ و نیز دیگر کتاب‏هاى  تاریخ .
[۳۲] .  شرح نهج البلاغة ، لابن أبی الحدید ۳ : ۲۵۹ .
[۳۳] .  شرح نهج البلاغة ، لابن أبی الحدید ۹ : ۲۳۸ .
[۳۴] .  این نظریه ، پس از معاویه ، نزد بعضى  ادامه یافت . مُفَضَّل بن عمر روایت مى ‏کند که شنید ـ در مسجدپیامبر ـ صاحب بن ابى  العوجا به او مى ‏گوید : دعوت محمّد را خردمندان پذیرفتند ، او نامش را قرین نام خدایش کرد … ابن ابى  العوجا گفت : ذکر محمّد را واگذار ، عقل من در او حیران است ، از اصلى  که آورد برایم سخن بگو . بحارالأنوار ۴ : ۱۸ .و مثل این سخن را رشاد خلیفه از جماعتى  حکایت کرده که ، تکرار شهادت دوم «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه‏» کنار شهادت اول «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه‏» ، شرکى  بزرگ شمرده مى ‏شود . نگاه کنید به ، القرآن والحدیث والاسلام : ۳۸ و۴۱ و۴۳ ؛ و کتاب دیگرش ، قرآن أم الحدیث : ۲۰ و۳۳ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


9 − سه =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>