تحریفات آشفته-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

تحریفات آشفته-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

اهل سنّت مى   ‏پندارند که مى   ‏توان بى   ‏اساس و ملاک ، لفظ «صدّیقه» را بر افراد اطلاق کرد ، یا امکان جاى    گزینى    آن به احادیثِ مشابه دیگر ـ که در خدمت مصالح آنان است ـ وجود دارد ؛ لیکن بررسى    و پژوهش ، حقایقى    را براى    ما روشن مى   ‏سازد که برخلاف پندار آنان است .مدائنى    در کتاب «الأَحْداث» روایت کرده است که : معاویه ـ فرزند ابو سفیان ـدستور داد در فضائل عثمان حدیث بسازند ، و چون حدیث درباره عثمان زیاد ساخته شد و انتشار یافت ، برایشان نوشت :«آن گاه که این نامه ‏ام به دستتان رسید ، مردم را به [ نقل ] روایت درباره فضائل صحابه و خُلَفاى    نخستین فرا خوانید ؛ و هیچ خبرى    را که یکى    ازمسلمانان درباره ابو تُراب روایت مى   ‏کنند وانگذارید مگر اینکه [ خبرى    ]متناقض با آن را در باره صحابه [ بسازید ] و براى    من بفرستید ، چه این کارنزد من پسندیده ‏تر است و بیشتر شاد مى ‏شوم و براى  پایمالى    و باطل ساختن حجّت ابو تُراب و شیعه ‏اش کارسازتر مى   ‏باشد ، و از مناقب عثمان و فضل او برآنان سخت‏تر است .

من نوشته ‏هاى    او را براى    مردم خواندم ، و اخبار زیادى  را ـ که ساختگى    بود وحقیقت نداشت ـ در مناقب صحابه روایت کردم ، و مردم در روایت ، به همین منوال ، کوشیدند حتّى    در منابر آن را با صداى    بلند مى   ‏خواندند و بر معلّمان مکتب‏ خانه ‏ها مى   ‏داند ؛ آنان کودکان و نوجوانان [ و شاگردان ] شان را از این اخبار فراوان [ که همه ‏جا انتشار یافته بود ] تعلیم مى   ‏دادند تا آنجا که آن راروایت مى   ‏کردند و همان گونه که قرآن را یاد مى   ‏گرفتند آنها را مى   ‏آموختند ، وحتّى دختران و زنان و خَدَم و حَشَم‏شان را یاد مى   ‏دادند ، و بر این شیوه ـ آنچه خدا خواست ـ ماندند و ادامه دادند[۱] .* از چیزهایى    که درباره ابوبکر روایت کرده ‏اند این بود که ، او در زمان جاهلیت به صدّیق لقب یافت[۲] ؛ این را به جهت همانندى    با رسول خدا  صلى   ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  آوردند ، چه آن حضرت در جاهلیت به «صادق امین ؛ راست‏گوى    امانت‏دار» معروف بود .* چنان که روایت ساختند که مقصود از این سخن خداى    متعال « وَالَّذِی جَاءَبِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ »[۳] «و آن که راستى    (صِدق) را آورد و آن را باور کرد» ابوبکر است .عطاء مى   ‏گوید : آن که صدق [ و سخن راست و درست ] را آورد ، محمّد است ، پس از برکاتِ انوار صدق او بر ابوبکر اِفاضه شد ، و او صدّیق نام گرفت[۴] ؛ یا اینکه خداى   سبحان در قرآن ابوبکر را صدّیق نامید ، و فرمود : « وَالَّذِی جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ »[۵] .* بر زبان على     علیه ‏السلام حدیث وضع کردند که آن حضرت به خدا سوگند یاد کرده است که ، خداى    متعال اسم ابوبکر را ازآسمان «صدّیق» نازل کرد[۶] .* چنان که به دروغ به على     علیه ‏السلام بسته ‏اند که از آن حضرت درباره اصحاب رسول خدا سؤال شد ، به او گفتند : درباره ابوبکر بن ابى  قُحافه به ما خبر ده ؟ فرمود : «این مردى    است که خدا ـ به زبان جبرئیل و محمّد ـ او را صدّیق نامید ، خلیفه رسول خداست ، پیامبر او را براى    دینمان پسندید ، پس ما او را براى   دنیا مان پسندیدیم»[۷] .* بلکه دست به کار شدند [ با جعل حدیث ] سلطنت اُمَوى    و عباسى    را تأیید کنند ،از این رو گفتند : امام على    خطبه خواند و در پایان خطبه‏ اش فرمود : «بدانید که بهترین مردم ـ بعد از پیامبرتان ـ ابوبکر صدّیق بود ، آن گاه عمر فاروق ، سپس عثمان ذونورین [ صاحب دو نور ] ، و پس از او من ؛ من خلافت را [ بعد از خود  ]در گردن ودوش شما انداختم ، و حجّتى    براى    شما بر من نیست»[۸] .* و از على  علیه‏ السلام [ به دروغ روایت کردند که گفت ] : «جبرئیل نزدِ پیامبر آمد ، پیامبراز او پرسید: چه کسى    با من هجرت مى   ‏کند؟ جبرئیل گفت: ابوبکر، و اوست صدّیق»[۹].* و در خبرِ دیگر [ آورده‏ اند که پیامبر فرمود ] : «جبرئیل نزدم آمد ، پرسیدم : چه کسى    با من مهاجرت مى ‏کند ؟ پاسخ داد : ابوبکر ؛ و او ، پس از تو ، امّتت را سرپرستى   مى   ‏کند ؛ و او بعد از تو برترین امّتت مى   ‏باشد»[۱۰] .* و از على     علیه ‏السلام [ به دروغ ،روایت کرده ‏اند که فرمود ] : «روز قیامت مُنادى    ندامى  زند که نخستین سبقت گیرندگان [ به ایمان و کارهاى    خیر و عمل صالح  ]کجایند ؟سؤال مى   ‏شود : چه کسى    ؟ منادى    مى   گوید : ابوبکر کجاست ؟! از این رو خدا براى   ابوبکر به طور خاص تجلّى    مى   ‏کند و براى    مردم به طور عام»[۱۱] .* و به صورت مرفوع از على     علیه‏ السلام [ روایت شده که فرمود ] : «خورشید ، پس ازانبیاء و فرستاگان ، بر کسى  طلوع و غروب نکرده است که افضل از ابوبکر باشد »[۱۲] .* و به صورت مرفوع از على     علیه‏ السلام [ روایت شده که پیامبر  صلى   ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  فرمود ] : «اى    ابابکر ،خدا ثواب کسى    را که به او ایمان آوَرْد ، از روزى    که آدم آفریده شد تا قیامِ قیامت ، به من عطا کرد ؛ و البته خدا ثواب کسى    را که به من ایمان آرد ، از روزى    که مبعوثم کرد تارستاخیز قیامت ، به تو داد[۱۳] .* و از مردى    ، از على     علیه‏ السلام نقل شده که فرمود : رسول خدا ما را در مسئله امارت برعهدى    متعهد نساخت لیکن چیزى    است که از پیش خود آن را [ مطلوب و پسندیده ]دیدیم . اگر صَواب و درست باشد از خداست ، و اگر خطا و نادرست باشد از طرفِ خودمان است . پس از پیامبر،ابوبکر خلیفه شد ، امر امارت را به پاداشت و استقامت کرد ، آن گاه عمر خلیفه [ و جانشین او ] شد ، پس [ خلافت را ] به پا داشت و پایدارى   ورزید تا اینکه دین [ استوار گردید ] و آرام و قرار یافت»[۱۴] .* [ و به دروغ آورده ‏اند که ] «ابوبکر به على    بن ابى    طالب گفت : [ آیا ] مى   ‏دانستى    که من ، پیش از تو ، عهده‏ دار این امر [ خلافت ] مى   ‏باشم ؟ على    گفت : راست گفتى    اى   خلیفه رسول خدا ! پس دستش را دراز کرد و با او بیعت نمود»[۱۵] .* و از على     علیه‏ السلام [ روایت کرده ‏اند که گفت ] : «رسول خدا از دنیا نرفت مگر اینکه به ما شناساند که برترین‏مان بعد از او ، ابوبکر است ؛ و در نگذشت مگر اینکه آگاهمان ساخت که برترین‏مان بعد از ابوبکر ، عمر است»[۱۶] .* و به صورت مرفوع از على   آورده‏ اند که [ پیامبر  صلى   ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  فرمود ] : اى  على، این دوتن [ ابوبکر و عمر ] آقاى    کهن سالان اهل بهشت ـ از اولین و آخرین مگر پیامبران وفرستادگان ـ اند ؛ اى على، آن دو را از این سخن آگاه مساز ؛ از این رو ، باخبرشان نساختم تا اینکه مُردند[۱۷] .*  *  *این احادیث را از زبان امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام وضع کردند با این قصد که مطالبه على    رادر حقش به خلافت پوشیده دارند ، و احتجاجات و اعتراضات او را مخفى سازند ، و کسى    باخبر نشود که او به مدت شش ماه یا بیشتر [ پس از وفات پیامبر ] با حکمرانان بیعت نکرد .با وضع این احادیث ، مى ‏کوشند نشانه ‏هاى دسیسه سقیفه و علائم دشمنى   ها وکدورت‏ هایش را پاک سازند و از بین ببرند ، و نیز اینکه دفن پیامبر  صلى   ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  را واگذاشتند .و به آرامى    و پنهان ، از لشکر اُسامه بیرون آمدند ، و ابوبکر ، عمر را [ پس از خود ] به خلافت نصب کرد ، و عمرْ امرِ خلافت را با توطئه به شورا وانهاد .با این احادیث ساختگى    و دروغین ، مى  خواهند شِکْوه ‏هاى    امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام وخطبه‏ ها و کلمات او را در ایام خلافت مبارکش ـ همچون خطبه شقشقیه و دیگرافشاگرى ‏هاى  وى را که بر ظلم حاکمان بر آن حضرت دلالت دارد ـ در هاله ‏ى    از ابهام قرار دهند .با وضع و ساختن احادیثى    دروغین ، امویان و نظام سلطه ـ که نمى   ‏خواست حق آن چنان که هست ظاهر شود ـ بر آن بودند که همه این حقایق را نابود سازند و اثرى    ازآنها برجاى    نمانَد .از چیزهاى    خنده ‏آورِ غم انگیز [ که انسان نمى   ‏داند بر آن بخندد یابگرید] این است که آنان کوشیدند شجاعت امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام را تاریک جلوه دهند و پایمال سازند ؛ باآنکه شجاعت آن حضرت ضرب المثل است ، و ارقام [ و شواهد  ]تاریخى  درخشانى   وراى    آن گرد آمده [ و پشتوانه آن ] است ؛ مانند پهلوانان نامدارى    که به دست آن حضرت کشته شده ‏اند ، و کسانى    که از پیشِ آن حضرت گریختند ، و با برهنه ساختن خود و کشف عورت ، جانشان را نجات دادند[۱۸] .خواستند همه اینها را تیره و تار سازند و شجاعت مطلق [ و بى   ‏چون و چرا] را به ابوبکر نسبت دهند ، کسى که در وقایع [ وجنگ‏هاى   صدر ] اسلام ، نشنیدیم حتى    یک نفر [ پهلوان ] را از پا درآورد !* از على     علیه ‏السلام روایت کردند که پرسید : «مرا به شجاع‏ترین مردم خبر دهید ؟ گفتند :[ شجاع‏ترین انسان ]  تو هستى    . فرمود : آگاه باشید که من با اَحدى    مبارزه نکردم مگر[ به قصد خون‏خواهى    ] که از او انتقام کشیدم ؛ لیکن شما مرا به دلیرترین مردم آگاه سازید ؟ گفتند : نمى   ‏دانیم ! او چه کسى    است ؟فرمود : ابوبکر است ؛ در روز [ جنگ ] بدر ما براى    رسول خدا  صلى   ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  سایبانى    قرار
دادیم ، گفتیم : چه کسى    با رسول خدا مى   ‏ماند [ و از او محافظت مى   ‏کند  ]تا کسى    ازمشرکان سوى    او فرود نیاید [ و به او آسیب نرساند ] ؟ به خدا سوگند ، هیچ کس پیش نیامد مگر ابوبکر ، که با شمشیرى    آخته بالاى    سر پیامبر [ ایستاد  ]اَحَدى    به آن حضرت نزدیک نمى   ‏شد جز اینکه ابوبکر بر او فرود مى   ‏آمد [ و مانع آسیب به پیامبرمى   ‏شد ] ، پس او شجاع‏ترین مردم است»[۱۹] .و به غیر از این حدیث ، ده ‏ها خبر از على     علیه ‏السلام و دیگران درباره ابوبکر آورده‏ اند .با این اخبار ساختگى    ، خواستند «صدّیقیّت» و «شجاعت» ، و «اولویت درامارت» ، و «خلافت» را براى    ابوبکر اثبات کنند ؛ و اینها همه براى    مقابله با احادیثى   آمده است که از پیامبر  صلى   ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  درباره على     علیه ‏السلام روایت شده است .* گفتند : ابوبکر در جاهلیت «صدّیق» لقب داده شد ، و پس از آن ، رسالت برمحمّد بن عبداللّه‏ صادق امین ، فرود آمد .* و از رسول خدا درباره ابوبکر این سخن را نقل کردند که : «اگر در پى    گرفتنِ دوستى    براى    خود بودم ، البته ابوبکر را به عنوان خلیل و دوست صمیمى   ‏ام برمى   ‏گرفتم !این را در قبال احادیثى    آورده‏ اند که درباره برادرى    میان رسول خدا  صلى   ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  و على     علیه‏ السلام مى   ‏باشد ، و نزد شیعه و سنى    ثابت است[۲۰] .جاى    بسى    شگفتى    است ، اگر خبر «خُلّه» صحیح باشد ، پس چرا رسول خدا با اوعقد برادرى    نبست ، بلکه میان او و عمر بن خطاب مؤاخات (عقد برادرى) برقرارساخت[۲۱] ؟! آیا مگر نه این است که مؤاخات ضمیمه و پیوستِ شى   ‏ء به خودش مى   ‏باشد ؟* و از این موضوعات [ و ساخته ‏هاى    دروغین ] است این حدیث که [ از پیامبرروایت کرده‏ اند که فرمود ] : «اگر ابوبکر را بیاورند و در یک کفّه [ ترازو ] گذارند و همه امّتم را بیاورند و در کفّه دیگر [ ترازو ] نهند ، ابوبکر رجحان مى   ‏یابد [ و کفّه اوسنگین‏تر است ] »[۲۲] .این حدیث را در برابر این حدیث ثابت ازرسول خدا  صلى   ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  آورده ‏اند ، که درباره على     علیه ‏السلام فرمود : «مبارزه على    روز خندق از اعمال امّتم تا روز قیامت ، برتر است»[۲۳] .* و در برابر حدیث ردّ الشمس (بازگرداندن خورشید) درباره على  علیه‏ السلام نقل کرده‏ اند که «خورشید به ابوبکر متوسل شد»[۲۴] .* و همچنان که ثابت است [ از پیامبر  صلى   ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  ] که اسمِ على   ّ بر ساقِ عرش نوشته شده است[۲۵] ؛ گفتند : اسم ابوبکر این گونه بر ساق عرش مکتوب است[۲۶] .* و در قبالِ این سخن رسول خدا  صلى   ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  که درباره على     علیه‏ السلام فرمود : آن حضرت وصى   ّ و جانشینِ پیامبر و خلیفه او پس از آن حضرت است ، و هرکه از او پیروى    کندرستگارى    مى   ‏یابد و به [ حق و راه راست ] رهنمون مى   ‏شود» ، از پیامبر  صلى   ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  این سخن را روایت کردند که : «خدا ابوبکر را خلیفه من بر دین خودش قرار داد ، او وصى   ّ من است ، شنواى    [ سخن ] او باشید و [ اگر ] او را فرمان برید ، به راه راست درمى   ‏آیید»[۲۷] .* و در برابر حدیث مرغ بریان[۲۸] ، خبر جگرِ بریان را براى    ابوبکر آوردند[۲۹] .
* و در برابر سلام آفریدگار [ متعال ] بر پیامبرش و خدیجه ، و موقوف بودن رضاى  خدا بر رضاى  فاطمه ، از پیامبر صلى   الله ‏علیه ‏و‏آله  روایت کردند که : «جبرئیل نزد آن حضرت آمد و گفت : خدا بر ابوبکر سلام مى   ‏کند و از او مى   ‏پرسد که آیا در فقر و نادارى ‏اش ازخدا راضى  است یا خشمگین»[۳۰] .و همین‏گونه ده ‏ها روایت و خبرِ ساختگى    را نقل کرده‏ اند [ که عقل و شرع و عُرف ،بر بى   ‏اساس بودن آنها گواهى    مى   دهد و آنها را یاوه‏ هایى    بیش نمى   ‏شمارد و ساحت شرع مقدس از آنها منزه مى   ‏داند ] .[ به این ترتیب ] ما در پایان کار [ و سرانجام این بحث ] دریافتیم که چه کسى    درقضیه فدک و میراث پیامبر  صلى   ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  راست مى   ‏گوید و چه کسى    دروغ‏گوست ؛ و این ازمیان رخ‏دادهایى    به دست آمد که در عهد پیامبر  صلى   ‏الله ‏علیه ‏و‏آله  ، و پس از او جریان یافت ؛ این [ حقیقت ] را ما براساس دیدگاه‏ ها و نصوص بیان کردیم ، نه اَقوال و ادعاهاى   [ بى   ‏اساس و خالى    از واقعیت ] .چنان که بعضى    از معیارهاى   ِ «صدّیقیّت» برایمان روشن شد ، و اینکه آنها باابوبکر ، فرزندِ ابو قُحافه تطبیق نمى کند ؛ همه اینها را پس از آگاهى بر سیره ابوبکردریافتیم.بنابراین ، «صدّیقیّت» با على   ّ و زهراء و فرزندانشان ، معصومین  علیهم ‏السلام هماهنگ است ، نه با کسانى    به غیر از ایشان .و سرانجام دعاى ما این است که :حمد و ستایش ویژه پروردگار جهانیان است .
[۱] .  شرح نهج البلاغه ابن ابى    الحدید ۱۱ : ۴۴ (به نقل از مدائنى   ) .
[۲] .  سمط النجوم العوالى    ۲ : ۴۱۲ .
[۳] .  سوره زمر ۳۹ ، آیه ۳۳ .
[۴] .  تفسیر السّلمى    ۲ : ۱۹۹ .
[۵] .  الأحادیث المختارة ۳ : ۱۲ ؛ تاریخ دمشق ۳۰ : ۴۳۸
[۶] .  تاریخ دمشق ۳۰ : ۷۵ ؛ اُسُد الغابه ۳ : ۲۱۶ .
[۷] .تاریخ الخلفاء ۱ : ۳۰ ؛ اعتقاد اهل السنّه ۷ : ۱۲۹۵ ؛تهذیب الأسماء ۲ : ۴۷۹ ؛ کنز العمّال ۳ : ۱۰۱ ، حدیث
۳۶۶۹۸ .
[۸] .  الریاض النضره ۱ : ۳۸۱ ، حدیث ۲۶۰ ؛ الغدیر ۸ : ۳۸ .
[۹] .  مستدرک حاکم ۳ : ۵ ؛ تاریخ دمشق ۳۰ : ۷۳ ؛ کنز العمال ۱۶ : ۶۶۷ ، حدیث ۴۶۲۹۲ ؛ الکامل ابن عُدَى۶ : ۲۸۹ .
[۱۰] .  الفردوس بمأثور الخطاب ۱ : ۴۰۴ ، حدیث ۱۶۳۱ ؛ کنز العمّال ۱۱ : ۵۵۱ ، حدیث ۳۲۵۸۹ به نقل ازمأخذ پیشین ؛ الغدیر ۵ : ۳۵۵ (به نقل از کنز العمّال) .
[۱۱] .  رؤیة اللّه‏ دارقطنى    ۱ : ۷۰ ، حدیث ۵۷ ؛ الریاض النضره ۲ : ۷۵ ؛ سمط النجوم العوالى    ۲ : ۴۴۳ ، حدیث۷۴ ؛ تفسیر فخر رازى    ۱۲ : ۲۱ ؛ اللآلئ المصنوعة ۱ : ۲۶۴ (این حدیث به الفاظ مختلف آمده که همه به یک معناست) .این حدیث جداً ضعیف به شمار آمده ، و به راوى    آن نسبتِ وضع [= حدیث سازى    ] داده شده است ؛ بنگرید به ، الکشف الحثیث ۱ : ۱۸۵ ، حدیث ۲۲۷ ، المجروحین ۲ : ۱۱۵ ،المغنی فی الضعفاء ۲ : ۵۷۵ و ۷۶۵ ؛ میزان الإعتدال ۵ : ۱۴۸ و ۱۳۱ و جلد ۷ : ۳۱۱ ؛ الموضوعات ۱ : ۲۲۵ ـ ۲۲۷ ، ودیگر کتاب‏ها که درباره ضعفاء و مجروحین نوشته شده است .
[۱۲] .  الأنساب سمعانى    ۲ : ۵۱ ؛ تاریخ بغداد ۱۲ : ۴۳۳ ؛ تاریخ دمشق ۳۰ : ۲۰۸ ؛ کنز العُمّال ۱۱ : ۵۵۷ ، حدیث۳۲۶۲۲ (همه این مآخذ از ابو درداء نقل کرده ‏اند) ؛ در « الغدیر ۷ : ۱۱۲» این حدیث ، ازعلاّمه حرفیش در کتاب الروض الفائق : ۳۸۸ ، به طور مرفوع ، از على    روایت شده است .
[۱۳] .  فضائل احمد ۱ : ۴۳۴ ؛ الفردوس بمأثور الخطاب ۵ : ۳۰۶ ، حدیث ۸۲۷۰ ؛ الریاض النضرة ۲ : ۱۲۱ ؛سمط النجوم العوالى    ۲ : ۴۴۱ ، حدیث ۶۹ ؛ تاریخ بغداد ۵ : ۱۰ ، ترجمه ۲۳۰۹ ؛ تاریخ دمشق ۳۰ : ۱۱۸ .
[۱۴] .  السنّه عبداللّه‏ بن احمد ۲ : ۵۶۶ ؛ علل دارقطنى    ۴ : ۸۷ ؛ الریاض النضرة ۲ : ۱۹۸ ؛ و نگاه کنید به ، مسنداحمد ۱ : ۱۱۴ ، السنّه (عمرو بن ابى    عاصم) : ۵۶۱ .
[۱۵] .  الغدیر ۸ : ۴۰ ، حدیث ۶۰ .
[۱۶] .  السنّة لعمرو بن ابى    عاصم : ۵۵۵ ، حدیث ۱۲۰۰ ؛ تاریخ دمشق ۳۰ : ۳۷۵ ؛ سبل الهدى    والرشاد ۱۱ :۲۴۷ .
[۱۷] .  مسند احمد ۱ : ۸۰ ؛ مصنف ابن ابى    شیبه ۷ : ۴۷۳ ؛ المعجم الأوسط ۴ : ۳۵۹ ؛ تاریخ بغداد ۷ : ۱۲۱ ؛ تاریخ دمشق ۳۰ : ۱۶۶ ـ ۱۷۰ ؛ اُسُد الغابه ۴ : ۶۳ ؛ الإمامة والسیاسة ۱ : ۱۰ .
[۱۸] .  تاریخ سه حادثه از این نوع را براى    ما ضبط کرده است :نخستین کسى    که کشف عورت کرد طلحة بن ابى   طلحه ـ پرچم دار مشرکان روز جنگ اُحُد ـ بود ، آن هنگام که با على   مبارزه کرد .مثل این ماجرا در روز جنگ صِفّین دوبار رُخ داد : بار اول زمانى    بود که على     علیه ‏السلام بر بُسر بن اَرطاة حمله کرد ؛ چون کشته شدن را قطعى    دانست ، عورتش را برهنه ساخت ، و على     علیه‏ السلام از او روى    برگرداند ؛ و بار دیگر با عَمْروعاص این ماجرا اتفاق افتاد که خبر آن مشهور مى   ‏باشد و نیاز به ذکر آن نیست .نگاه کنید به ، السیرة الحلبیة ۲ : ۴۹۸ ؛ السیرة النبویة ابن کثیر ۳ : ۴۰ ؛ البدایة والنهایه ۴ : ۲۳ .
[۱۹] .  مسند بزّار ۳ : ۱۵ ، حدیث ۷۶۱ ؛ السیرة النبویه ابن کثیر ۲ : ۴۱۰ ؛ فتح البارى    ۷ : ۱۲۹ .
[۲۰] .  صحیح بخارى    ۱ : ۱۱۹ ـ ۱۲۰ (کتاب الصلاة ، باب الخُوخة والمَمرّ فی المسجد) ، و جلد ۴ : ۱۹۰ (کتاب بدء الخلق ، باب قول النبی سدّوا الأبواب إلاّ باب أبی بکر) ؛ صحیح مسلم ۲ : ۶۸ (باب فضل بناء المسجد والحثّ علیها) و جلد ۷ : ۱۰۸ (کتاب فضائل الصحابة ، باب من فضائل ابى    بکر) ؛ سنن ابن ماجة ۱ : ۳۶ ، حدیث ۹۳ ؛ سنن ترمذى    ۵ : ۲۷۰ ، حدیث ۳۷۴۰ .
[۲۱] .  مسند احمد ۵ : ۲۵۹ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۵۸ ؛ المعجم الکبیر ۸ : ۲۱۴ ؛ الموضوعات ۲ : ۱۴ ؛ اللآلى    المصنوعة ۱ : ۳۷۸ ابن جوزى    و سیوطى    مى   ‏گوید : این حدیث صحیح نمى   ‏باشد ؛ نگاه کنید به مصادر این حدیث در الغدیر ۷ : ۲۸۵ ، باب ۱۴ ، ابوبکر فی کفّة المیزان .
[۲۲] .  نگاه کنید به ، مستدرک حاکم ۳ : ۳۲ ، تاریخ دمشق ۵ : ۳۳۳ ، مناقب خوارزمى    : ۱۰۷ ، حدیث ۱۱۲ ،شواهد التنزیل ۲ : ۱۴ ، الطرائف : ۵۱۴ .از لطائفى    که ذکر شده این است که : آنان این حدیث را براى    بهلول باز گفتند ، او گفت : اگر این حدیث صحیح باشد [یقین حاصل مى   ‏شود که] ترازو خراب است (بنگرید به، الصوارم المهرقه (تسترى   ): ۳۲۹٫
[۲۳] .  منابع این حدیث ، پیش از این ، گذشت ؛ سیوطى    در اللآلى    المصنوعة ۱ : ۳۰۸ ـ ۳۱۲ ، طرق آن را باسندهاى    زیاد و صحیحى    آورده است ؛ و نگاه کنید به ، الغدیر ۳ : ۱۲۷ .
[۲۴] .  متن کامل روایت در الغدیر ۷ : ۲۸۸ به نقل از نزهة المجالس ۲ : ۱۸۴ آمده است .
[۲۵] .  المعجم الکبیر ۲۲ : ۲۰۰؛ نظم درر السمطین: ۱۲۰؛ کنز العمال ۱۱: ۶۲۴، حدیث ۳۳۰۴۰ ؛ شواهد التنزیل۱ : ۲۹۳ ، حدیث ۳۰۰ ، و صفحه ۲۹۸ ، حدیث ۳۰۴ ؛ تاریخ بغداد ۱۱ : ۱۷۳ ؛ تاریخ دمشق ۱۶ : ۴۵۶٫
[۲۶] .  تاریخ دمشق ۳۷ : ۳۴۴ ، و جلد ۴۴ : ۵۰ ؛ میزان الاعتدال ۳ : ۱۱۷ ، حدیث ۵۸۰۰ ؛ الکامل ابن عُدَى    ۵ : ۳۳ .
[۲۷] .  این حدیث را ابو نعیم در فضائل الصحابه آورده است ، چنان که وصابى    در الإکتفاء آن را نقل مى   ‏کند ؛ ونگاه کنید به ، تاریخ بغداد ۱۱ : ۲۹۲ ، ترجمه ۶۰۷۱ ، و تاریخ دمشق ۳۰ : ۲۲۴ ، و کنز العُمّال ۱۱ : ۵۵ ، حدیث ۳۲۵۸۶ .
[۲۸] .  سنن ترمذى    ۵ : ۳۰۰ ، حدیث ۳۸۰۵ ؛ مستدرک حاکم ۳ : ۱۳۰ ـ ۱۳۱ ؛ المعجم الکبیر ۱ : ۲۵۳ ، و جلد ۷ :
۸۲ ، و جلد ۱۰ : ۲۸۲ ؛ معرفة علوم الحدیث : ۶ ؛ مسندابى    حنیفه : ۲۳۴ ؛ نظم درر السمطین : ۱۰۱ .
[۲۹] .  الریاض النضره ۲ : ۱۳۵ ، حدیث ۱۰ ؛ مرآة الجنان ۱ : ۶۸ ، احادیث السنة الثالثة عشرة .
[۳۰] .  تاریخ بغداد ۲ : ۱۰۵ ؛ تاریخ دمشق ۳۰ : ۷۱ ؛ المجروحین ابن حبان ۲ : ۱۸۵ ؛ میزان الاعتدال ۳ : ۱۰۳ ؛
لسان المیزان ۴ : ۱۸۵ (این حدیث را ذهبى    و ابن حجر ، دروغ دانسته ‏اند) .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


هفت + = 13

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>