اهل سنّت مى پندارند که مى توان بى اساس و ملاک ، لفظ «صدّیقه» را بر افراد اطلاق کرد ، یا امکان جاى گزینى آن به احادیثِ مشابه دیگر ـ که در خدمت مصالح آنان است ـ وجود دارد ؛ لیکن بررسى و پژوهش ، حقایقى را براى ما روشن مى سازد که برخلاف پندار آنان است .مدائنى در کتاب «الأَحْداث» روایت کرده است که : معاویه ـ فرزند ابو سفیان ـدستور داد در فضائل عثمان حدیث بسازند ، و چون حدیث درباره عثمان زیاد ساخته شد و انتشار یافت ، برایشان نوشت :«آن گاه که این نامه ام به دستتان رسید ، مردم را به [ نقل ] روایت درباره فضائل صحابه و خُلَفاى نخستین فرا خوانید ؛ و هیچ خبرى را که یکى ازمسلمانان درباره ابو تُراب روایت مى کنند وانگذارید مگر اینکه [ خبرى ]متناقض با آن را در باره صحابه [ بسازید ] و براى من بفرستید ، چه این کارنزد من پسندیده تر است و بیشتر شاد مى شوم و براى پایمالى و باطل ساختن حجّت ابو تُراب و شیعه اش کارسازتر مى باشد ، و از مناقب عثمان و فضل او برآنان سختتر است .
من نوشته هاى او را براى مردم خواندم ، و اخبار زیادى را ـ که ساختگى بود وحقیقت نداشت ـ در مناقب صحابه روایت کردم ، و مردم در روایت ، به همین منوال ، کوشیدند حتّى در منابر آن را با صداى بلند مى خواندند و بر معلّمان مکتب خانه ها مى داند ؛ آنان کودکان و نوجوانان [ و شاگردان ] شان را از این اخبار فراوان [ که همه جا انتشار یافته بود ] تعلیم مى دادند تا آنجا که آن راروایت مى کردند و همان گونه که قرآن را یاد مى گرفتند آنها را مى آموختند ، وحتّى دختران و زنان و خَدَم و حَشَمشان را یاد مى دادند ، و بر این شیوه ـ آنچه خدا خواست ـ ماندند و ادامه دادند[۱] .* از چیزهایى که درباره ابوبکر روایت کرده اند این بود که ، او در زمان جاهلیت به صدّیق لقب یافت[۲] ؛ این را به جهت همانندى با رسول خدا صلى الله علیه وآله آوردند ، چه آن حضرت در جاهلیت به «صادق امین ؛ راستگوى امانتدار» معروف بود .* چنان که روایت ساختند که مقصود از این سخن خداى متعال « وَالَّذِی جَاءَبِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ »[۳] «و آن که راستى (صِدق) را آورد و آن را باور کرد» ابوبکر است .عطاء مى گوید : آن که صدق [ و سخن راست و درست ] را آورد ، محمّد است ، پس از برکاتِ انوار صدق او بر ابوبکر اِفاضه شد ، و او صدّیق نام گرفت[۴] ؛ یا اینکه خداى سبحان در قرآن ابوبکر را صدّیق نامید ، و فرمود : « وَالَّذِی جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ »[۵] .* بر زبان على علیه السلام حدیث وضع کردند که آن حضرت به خدا سوگند یاد کرده است که ، خداى متعال اسم ابوبکر را ازآسمان «صدّیق» نازل کرد[۶] .* چنان که به دروغ به على علیه السلام بسته اند که از آن حضرت درباره اصحاب رسول خدا سؤال شد ، به او گفتند : درباره ابوبکر بن ابى قُحافه به ما خبر ده ؟ فرمود : «این مردى است که خدا ـ به زبان جبرئیل و محمّد ـ او را صدّیق نامید ، خلیفه رسول خداست ، پیامبر او را براى دینمان پسندید ، پس ما او را براى دنیا مان پسندیدیم»[۷] .* بلکه دست به کار شدند [ با جعل حدیث ] سلطنت اُمَوى و عباسى را تأیید کنند ،از این رو گفتند : امام على خطبه خواند و در پایان خطبه اش فرمود : «بدانید که بهترین مردم ـ بعد از پیامبرتان ـ ابوبکر صدّیق بود ، آن گاه عمر فاروق ، سپس عثمان ذونورین [ صاحب دو نور ] ، و پس از او من ؛ من خلافت را [ بعد از خود ]در گردن ودوش شما انداختم ، و حجّتى براى شما بر من نیست»[۸] .* و از على علیه السلام [ به دروغ روایت کردند که گفت ] : «جبرئیل نزدِ پیامبر آمد ، پیامبراز او پرسید: چه کسى با من هجرت مى کند؟ جبرئیل گفت: ابوبکر، و اوست صدّیق»[۹].* و در خبرِ دیگر [ آورده اند که پیامبر فرمود ] : «جبرئیل نزدم آمد ، پرسیدم : چه کسى با من مهاجرت مى کند ؟ پاسخ داد : ابوبکر ؛ و او ، پس از تو ، امّتت را سرپرستى مى کند ؛ و او بعد از تو برترین امّتت مى باشد»[۱۰] .* و از على علیه السلام [ به دروغ ،روایت کرده اند که فرمود ] : «روز قیامت مُنادى ندامى زند که نخستین سبقت گیرندگان [ به ایمان و کارهاى خیر و عمل صالح ]کجایند ؟سؤال مى شود : چه کسى ؟ منادى مى گوید : ابوبکر کجاست ؟! از این رو خدا براى ابوبکر به طور خاص تجلّى مى کند و براى مردم به طور عام»[۱۱] .* و به صورت مرفوع از على علیه السلام [ روایت شده که فرمود ] : «خورشید ، پس ازانبیاء و فرستاگان ، بر کسى طلوع و غروب نکرده است که افضل از ابوبکر باشد »[۱۲] .* و به صورت مرفوع از على علیه السلام [ روایت شده که پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود ] : «اى ابابکر ،خدا ثواب کسى را که به او ایمان آوَرْد ، از روزى که آدم آفریده شد تا قیامِ قیامت ، به من عطا کرد ؛ و البته خدا ثواب کسى را که به من ایمان آرد ، از روزى که مبعوثم کرد تارستاخیز قیامت ، به تو داد[۱۳] .* و از مردى ، از على علیه السلام نقل شده که فرمود : رسول خدا ما را در مسئله امارت برعهدى متعهد نساخت لیکن چیزى است که از پیش خود آن را [ مطلوب و پسندیده ]دیدیم . اگر صَواب و درست باشد از خداست ، و اگر خطا و نادرست باشد از طرفِ خودمان است . پس از پیامبر،ابوبکر خلیفه شد ، امر امارت را به پاداشت و استقامت کرد ، آن گاه عمر خلیفه [ و جانشین او ] شد ، پس [ خلافت را ] به پا داشت و پایدارى ورزید تا اینکه دین [ استوار گردید ] و آرام و قرار یافت»[۱۴] .* [ و به دروغ آورده اند که ] «ابوبکر به على بن ابى طالب گفت : [ آیا ] مى دانستى که من ، پیش از تو ، عهده دار این امر [ خلافت ] مى باشم ؟ على گفت : راست گفتى اى خلیفه رسول خدا ! پس دستش را دراز کرد و با او بیعت نمود»[۱۵] .* و از على علیه السلام [ روایت کرده اند که گفت ] : «رسول خدا از دنیا نرفت مگر اینکه به ما شناساند که برترینمان بعد از او ، ابوبکر است ؛ و در نگذشت مگر اینکه آگاهمان ساخت که برترینمان بعد از ابوبکر ، عمر است»[۱۶] .* و به صورت مرفوع از على آورده اند که [ پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود ] : اى على، این دوتن [ ابوبکر و عمر ] آقاى کهن سالان اهل بهشت ـ از اولین و آخرین مگر پیامبران وفرستادگان ـ اند ؛ اى على، آن دو را از این سخن آگاه مساز ؛ از این رو ، باخبرشان نساختم تا اینکه مُردند[۱۷] .* * *این احادیث را از زبان امیرالمؤمنین علیه السلام وضع کردند با این قصد که مطالبه على رادر حقش به خلافت پوشیده دارند ، و احتجاجات و اعتراضات او را مخفى سازند ، و کسى باخبر نشود که او به مدت شش ماه یا بیشتر [ پس از وفات پیامبر ] با حکمرانان بیعت نکرد .با وضع این احادیث ، مى کوشند نشانه هاى دسیسه سقیفه و علائم دشمنى ها وکدورت هایش را پاک سازند و از بین ببرند ، و نیز اینکه دفن پیامبر صلى الله علیه وآله را واگذاشتند .و به آرامى و پنهان ، از لشکر اُسامه بیرون آمدند ، و ابوبکر ، عمر را [ پس از خود ] به خلافت نصب کرد ، و عمرْ امرِ خلافت را با توطئه به شورا وانهاد .با این احادیث ساختگى و دروغین ، مى خواهند شِکْوه هاى امیرالمؤمنین علیه السلام وخطبه ها و کلمات او را در ایام خلافت مبارکش ـ همچون خطبه شقشقیه و دیگرافشاگرى هاى وى را که بر ظلم حاکمان بر آن حضرت دلالت دارد ـ در هاله ى از ابهام قرار دهند .با وضع و ساختن احادیثى دروغین ، امویان و نظام سلطه ـ که نمى خواست حق آن چنان که هست ظاهر شود ـ بر آن بودند که همه این حقایق را نابود سازند و اثرى ازآنها برجاى نمانَد .از چیزهاى خنده آورِ غم انگیز [ که انسان نمى داند بر آن بخندد یابگرید] این است که آنان کوشیدند شجاعت امیرالمؤمنین علیه السلام را تاریک جلوه دهند و پایمال سازند ؛ باآنکه شجاعت آن حضرت ضرب المثل است ، و ارقام [ و شواهد ]تاریخى درخشانى وراى آن گرد آمده [ و پشتوانه آن ] است ؛ مانند پهلوانان نامدارى که به دست آن حضرت کشته شده اند ، و کسانى که از پیشِ آن حضرت گریختند ، و با برهنه ساختن خود و کشف عورت ، جانشان را نجات دادند[۱۸] .خواستند همه اینها را تیره و تار سازند و شجاعت مطلق [ و بى چون و چرا] را به ابوبکر نسبت دهند ، کسى که در وقایع [ وجنگهاى صدر ] اسلام ، نشنیدیم حتى یک نفر [ پهلوان ] را از پا درآورد !* از على علیه السلام روایت کردند که پرسید : «مرا به شجاعترین مردم خبر دهید ؟ گفتند :[ شجاعترین انسان ] تو هستى . فرمود : آگاه باشید که من با اَحدى مبارزه نکردم مگر[ به قصد خونخواهى ] که از او انتقام کشیدم ؛ لیکن شما مرا به دلیرترین مردم آگاه سازید ؟ گفتند : نمى دانیم ! او چه کسى است ؟فرمود : ابوبکر است ؛ در روز [ جنگ ] بدر ما براى رسول خدا صلى الله علیه وآله سایبانى قرار
دادیم ، گفتیم : چه کسى با رسول خدا مى ماند [ و از او محافظت مى کند ]تا کسى ازمشرکان سوى او فرود نیاید [ و به او آسیب نرساند ] ؟ به خدا سوگند ، هیچ کس پیش نیامد مگر ابوبکر ، که با شمشیرى آخته بالاى سر پیامبر [ ایستاد ]اَحَدى به آن حضرت نزدیک نمى شد جز اینکه ابوبکر بر او فرود مى آمد [ و مانع آسیب به پیامبرمى شد ] ، پس او شجاعترین مردم است»[۱۹] .و به غیر از این حدیث ، ده ها خبر از على علیه السلام و دیگران درباره ابوبکر آورده اند .با این اخبار ساختگى ، خواستند «صدّیقیّت» و «شجاعت» ، و «اولویت درامارت» ، و «خلافت» را براى ابوبکر اثبات کنند ؛ و اینها همه براى مقابله با احادیثى آمده است که از پیامبر صلى الله علیه وآله درباره على علیه السلام روایت شده است .* گفتند : ابوبکر در جاهلیت «صدّیق» لقب داده شد ، و پس از آن ، رسالت برمحمّد بن عبداللّه صادق امین ، فرود آمد .* و از رسول خدا درباره ابوبکر این سخن را نقل کردند که : «اگر در پى گرفتنِ دوستى براى خود بودم ، البته ابوبکر را به عنوان خلیل و دوست صمیمى ام برمى گرفتم !این را در قبال احادیثى آورده اند که درباره برادرى میان رسول خدا صلى الله علیه وآله و على علیه السلام مى باشد ، و نزد شیعه و سنى ثابت است[۲۰] .جاى بسى شگفتى است ، اگر خبر «خُلّه» صحیح باشد ، پس چرا رسول خدا با اوعقد برادرى نبست ، بلکه میان او و عمر بن خطاب مؤاخات (عقد برادرى) برقرارساخت[۲۱] ؟! آیا مگر نه این است که مؤاخات ضمیمه و پیوستِ شى ء به خودش مى باشد ؟* و از این موضوعات [ و ساخته هاى دروغین ] است این حدیث که [ از پیامبرروایت کرده اند که فرمود ] : «اگر ابوبکر را بیاورند و در یک کفّه [ ترازو ] گذارند و همه امّتم را بیاورند و در کفّه دیگر [ ترازو ] نهند ، ابوبکر رجحان مى یابد [ و کفّه اوسنگینتر است ] »[۲۲] .این حدیث را در برابر این حدیث ثابت ازرسول خدا صلى الله علیه وآله آورده اند ، که درباره على علیه السلام فرمود : «مبارزه على روز خندق از اعمال امّتم تا روز قیامت ، برتر است»[۲۳] .* و در برابر حدیث ردّ الشمس (بازگرداندن خورشید) درباره على علیه السلام نقل کرده اند که «خورشید به ابوبکر متوسل شد»[۲۴] .* و همچنان که ثابت است [ از پیامبر صلى الله علیه وآله ] که اسمِ على ّ بر ساقِ عرش نوشته شده است[۲۵] ؛ گفتند : اسم ابوبکر این گونه بر ساق عرش مکتوب است[۲۶] .* و در قبالِ این سخن رسول خدا صلى الله علیه وآله که درباره على علیه السلام فرمود : آن حضرت وصى ّ و جانشینِ پیامبر و خلیفه او پس از آن حضرت است ، و هرکه از او پیروى کندرستگارى مى یابد و به [ حق و راه راست ] رهنمون مى شود» ، از پیامبر صلى الله علیه وآله این سخن را روایت کردند که : «خدا ابوبکر را خلیفه من بر دین خودش قرار داد ، او وصى ّ من است ، شنواى [ سخن ] او باشید و [ اگر ] او را فرمان برید ، به راه راست درمى آیید»[۲۷] .* و در برابر حدیث مرغ بریان[۲۸] ، خبر جگرِ بریان را براى ابوبکر آوردند[۲۹] .
* و در برابر سلام آفریدگار [ متعال ] بر پیامبرش و خدیجه ، و موقوف بودن رضاى خدا بر رضاى فاطمه ، از پیامبر صلى الله علیه وآله روایت کردند که : «جبرئیل نزد آن حضرت آمد و گفت : خدا بر ابوبکر سلام مى کند و از او مى پرسد که آیا در فقر و نادارى اش ازخدا راضى است یا خشمگین»[۳۰] .و همینگونه ده ها روایت و خبرِ ساختگى را نقل کرده اند [ که عقل و شرع و عُرف ،بر بى اساس بودن آنها گواهى مى دهد و آنها را یاوه هایى بیش نمى شمارد و ساحت شرع مقدس از آنها منزه مى داند ] .[ به این ترتیب ] ما در پایان کار [ و سرانجام این بحث ] دریافتیم که چه کسى درقضیه فدک و میراث پیامبر صلى الله علیه وآله راست مى گوید و چه کسى دروغگوست ؛ و این ازمیان رخدادهایى به دست آمد که در عهد پیامبر صلى الله علیه وآله ، و پس از او جریان یافت ؛ این [ حقیقت ] را ما براساس دیدگاه ها و نصوص بیان کردیم ، نه اَقوال و ادعاهاى [ بى اساس و خالى از واقعیت ] .چنان که بعضى از معیارهاى ِ «صدّیقیّت» برایمان روشن شد ، و اینکه آنها باابوبکر ، فرزندِ ابو قُحافه تطبیق نمى کند ؛ همه اینها را پس از آگاهى بر سیره ابوبکردریافتیم.بنابراین ، «صدّیقیّت» با على ّ و زهراء و فرزندانشان ، معصومین علیهم السلام هماهنگ است ، نه با کسانى به غیر از ایشان .و سرانجام دعاى ما این است که :حمد و ستایش ویژه پروردگار جهانیان است .
[۱] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۱۱ : ۴۴ (به نقل از مدائنى ) .
[۲] . سمط النجوم العوالى ۲ : ۴۱۲ .
[۳] . سوره زمر ۳۹ ، آیه ۳۳ .
[۴] . تفسیر السّلمى ۲ : ۱۹۹ .
[۵] . الأحادیث المختارة ۳ : ۱۲ ؛ تاریخ دمشق ۳۰ : ۴۳۸
[۶] . تاریخ دمشق ۳۰ : ۷۵ ؛ اُسُد الغابه ۳ : ۲۱۶ .
[۷] .تاریخ الخلفاء ۱ : ۳۰ ؛ اعتقاد اهل السنّه ۷ : ۱۲۹۵ ؛تهذیب الأسماء ۲ : ۴۷۹ ؛ کنز العمّال ۳ : ۱۰۱ ، حدیث
۳۶۶۹۸ .
[۸] . الریاض النضره ۱ : ۳۸۱ ، حدیث ۲۶۰ ؛ الغدیر ۸ : ۳۸ .
[۹] . مستدرک حاکم ۳ : ۵ ؛ تاریخ دمشق ۳۰ : ۷۳ ؛ کنز العمال ۱۶ : ۶۶۷ ، حدیث ۴۶۲۹۲ ؛ الکامل ابن عُدَى۶ : ۲۸۹ .
[۱۰] . الفردوس بمأثور الخطاب ۱ : ۴۰۴ ، حدیث ۱۶۳۱ ؛ کنز العمّال ۱۱ : ۵۵۱ ، حدیث ۳۲۵۸۹ به نقل ازمأخذ پیشین ؛ الغدیر ۵ : ۳۵۵ (به نقل از کنز العمّال) .
[۱۱] . رؤیة اللّه دارقطنى ۱ : ۷۰ ، حدیث ۵۷ ؛ الریاض النضره ۲ : ۷۵ ؛ سمط النجوم العوالى ۲ : ۴۴۳ ، حدیث۷۴ ؛ تفسیر فخر رازى ۱۲ : ۲۱ ؛ اللآلئ المصنوعة ۱ : ۲۶۴ (این حدیث به الفاظ مختلف آمده که همه به یک معناست) .این حدیث جداً ضعیف به شمار آمده ، و به راوى آن نسبتِ وضع [= حدیث سازى ] داده شده است ؛ بنگرید به ، الکشف الحثیث ۱ : ۱۸۵ ، حدیث ۲۲۷ ، المجروحین ۲ : ۱۱۵ ،المغنی فی الضعفاء ۲ : ۵۷۵ و ۷۶۵ ؛ میزان الإعتدال ۵ : ۱۴۸ و ۱۳۱ و جلد ۷ : ۳۱۱ ؛ الموضوعات ۱ : ۲۲۵ ـ ۲۲۷ ، ودیگر کتابها که درباره ضعفاء و مجروحین نوشته شده است .
[۱۲] . الأنساب سمعانى ۲ : ۵۱ ؛ تاریخ بغداد ۱۲ : ۴۳۳ ؛ تاریخ دمشق ۳۰ : ۲۰۸ ؛ کنز العُمّال ۱۱ : ۵۵۷ ، حدیث۳۲۶۲۲ (همه این مآخذ از ابو درداء نقل کرده اند) ؛ در « الغدیر ۷ : ۱۱۲» این حدیث ، ازعلاّمه حرفیش در کتاب الروض الفائق : ۳۸۸ ، به طور مرفوع ، از على روایت شده است .
[۱۳] . فضائل احمد ۱ : ۴۳۴ ؛ الفردوس بمأثور الخطاب ۵ : ۳۰۶ ، حدیث ۸۲۷۰ ؛ الریاض النضرة ۲ : ۱۲۱ ؛سمط النجوم العوالى ۲ : ۴۴۱ ، حدیث ۶۹ ؛ تاریخ بغداد ۵ : ۱۰ ، ترجمه ۲۳۰۹ ؛ تاریخ دمشق ۳۰ : ۱۱۸ .
[۱۴] . السنّه عبداللّه بن احمد ۲ : ۵۶۶ ؛ علل دارقطنى ۴ : ۸۷ ؛ الریاض النضرة ۲ : ۱۹۸ ؛ و نگاه کنید به ، مسنداحمد ۱ : ۱۱۴ ، السنّه (عمرو بن ابى عاصم) : ۵۶۱ .
[۱۵] . الغدیر ۸ : ۴۰ ، حدیث ۶۰ .
[۱۶] . السنّة لعمرو بن ابى عاصم : ۵۵۵ ، حدیث ۱۲۰۰ ؛ تاریخ دمشق ۳۰ : ۳۷۵ ؛ سبل الهدى والرشاد ۱۱ :۲۴۷ .
[۱۷] . مسند احمد ۱ : ۸۰ ؛ مصنف ابن ابى شیبه ۷ : ۴۷۳ ؛ المعجم الأوسط ۴ : ۳۵۹ ؛ تاریخ بغداد ۷ : ۱۲۱ ؛ تاریخ دمشق ۳۰ : ۱۶۶ ـ ۱۷۰ ؛ اُسُد الغابه ۴ : ۶۳ ؛ الإمامة والسیاسة ۱ : ۱۰ .
[۱۸] . تاریخ سه حادثه از این نوع را براى ما ضبط کرده است :نخستین کسى که کشف عورت کرد طلحة بن ابى طلحه ـ پرچم دار مشرکان روز جنگ اُحُد ـ بود ، آن هنگام که با على مبارزه کرد .مثل این ماجرا در روز جنگ صِفّین دوبار رُخ داد : بار اول زمانى بود که على علیه السلام بر بُسر بن اَرطاة حمله کرد ؛ چون کشته شدن را قطعى دانست ، عورتش را برهنه ساخت ، و على علیه السلام از او روى برگرداند ؛ و بار دیگر با عَمْروعاص این ماجرا اتفاق افتاد که خبر آن مشهور مى باشد و نیاز به ذکر آن نیست .نگاه کنید به ، السیرة الحلبیة ۲ : ۴۹۸ ؛ السیرة النبویة ابن کثیر ۳ : ۴۰ ؛ البدایة والنهایه ۴ : ۲۳ .
[۱۹] . مسند بزّار ۳ : ۱۵ ، حدیث ۷۶۱ ؛ السیرة النبویه ابن کثیر ۲ : ۴۱۰ ؛ فتح البارى ۷ : ۱۲۹ .
[۲۰] . صحیح بخارى ۱ : ۱۱۹ ـ ۱۲۰ (کتاب الصلاة ، باب الخُوخة والمَمرّ فی المسجد) ، و جلد ۴ : ۱۹۰ (کتاب بدء الخلق ، باب قول النبی سدّوا الأبواب إلاّ باب أبی بکر) ؛ صحیح مسلم ۲ : ۶۸ (باب فضل بناء المسجد والحثّ علیها) و جلد ۷ : ۱۰۸ (کتاب فضائل الصحابة ، باب من فضائل ابى بکر) ؛ سنن ابن ماجة ۱ : ۳۶ ، حدیث ۹۳ ؛ سنن ترمذى ۵ : ۲۷۰ ، حدیث ۳۷۴۰ .
[۲۱] . مسند احمد ۵ : ۲۵۹ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۵۸ ؛ المعجم الکبیر ۸ : ۲۱۴ ؛ الموضوعات ۲ : ۱۴ ؛ اللآلى المصنوعة ۱ : ۳۷۸ ابن جوزى و سیوطى مى گوید : این حدیث صحیح نمى باشد ؛ نگاه کنید به مصادر این حدیث در الغدیر ۷ : ۲۸۵ ، باب ۱۴ ، ابوبکر فی کفّة المیزان .
[۲۲] . نگاه کنید به ، مستدرک حاکم ۳ : ۳۲ ، تاریخ دمشق ۵ : ۳۳۳ ، مناقب خوارزمى : ۱۰۷ ، حدیث ۱۱۲ ،شواهد التنزیل ۲ : ۱۴ ، الطرائف : ۵۱۴ .از لطائفى که ذکر شده این است که : آنان این حدیث را براى بهلول باز گفتند ، او گفت : اگر این حدیث صحیح باشد [یقین حاصل مى شود که] ترازو خراب است (بنگرید به، الصوارم المهرقه (تسترى ): ۳۲۹٫
[۲۳] . منابع این حدیث ، پیش از این ، گذشت ؛ سیوطى در اللآلى المصنوعة ۱ : ۳۰۸ ـ ۳۱۲ ، طرق آن را باسندهاى زیاد و صحیحى آورده است ؛ و نگاه کنید به ، الغدیر ۳ : ۱۲۷ .
[۲۴] . متن کامل روایت در الغدیر ۷ : ۲۸۸ به نقل از نزهة المجالس ۲ : ۱۸۴ آمده است .
[۲۵] . المعجم الکبیر ۲۲ : ۲۰۰؛ نظم درر السمطین: ۱۲۰؛ کنز العمال ۱۱: ۶۲۴، حدیث ۳۳۰۴۰ ؛ شواهد التنزیل۱ : ۲۹۳ ، حدیث ۳۰۰ ، و صفحه ۲۹۸ ، حدیث ۳۰۴ ؛ تاریخ بغداد ۱۱ : ۱۷۳ ؛ تاریخ دمشق ۱۶ : ۴۵۶٫
[۲۶] . تاریخ دمشق ۳۷ : ۳۴۴ ، و جلد ۴۴ : ۵۰ ؛ میزان الاعتدال ۳ : ۱۱۷ ، حدیث ۵۸۰۰ ؛ الکامل ابن عُدَى ۵ : ۳۳ .
[۲۷] . این حدیث را ابو نعیم در فضائل الصحابه آورده است ، چنان که وصابى در الإکتفاء آن را نقل مى کند ؛ ونگاه کنید به ، تاریخ بغداد ۱۱ : ۲۹۲ ، ترجمه ۶۰۷۱ ، و تاریخ دمشق ۳۰ : ۲۲۴ ، و کنز العُمّال ۱۱ : ۵۵ ، حدیث ۳۲۵۸۶ .
[۲۸] . سنن ترمذى ۵ : ۳۰۰ ، حدیث ۳۸۰۵ ؛ مستدرک حاکم ۳ : ۱۳۰ ـ ۱۳۱ ؛ المعجم الکبیر ۱ : ۲۵۳ ، و جلد ۷ :
۸۲ ، و جلد ۱۰ : ۲۸۲ ؛ معرفة علوم الحدیث : ۶ ؛ مسندابى حنیفه : ۲۳۴ ؛ نظم درر السمطین : ۱۰۱ .
[۲۹] . الریاض النضره ۲ : ۱۳۵ ، حدیث ۱۰ ؛ مرآة الجنان ۱ : ۶۸ ، احادیث السنة الثالثة عشرة .
[۳۰] . تاریخ بغداد ۲ : ۱۰۵ ؛ تاریخ دمشق ۳۰ : ۷۱ ؛ المجروحین ابن حبان ۲ : ۱۸۵ ؛ میزان الاعتدال ۳ : ۱۰۳ ؛
لسان المیزان ۴ : ۱۸۵ (این حدیث را ذهبى و ابن حجر ، دروغ دانسته اند) .