ب . تبرّک به آثار پیامبر اکرم ص پس از وفات آن حضرت (در روایات اهل سنّت) ۱ . از على ع روایت شده که فاطمه علیهاالسلام دختر رسول خدا ص سوى قبرپیامبر ص آمد خود را بر آن انداخت ، آن گاه مشتى از خاک قبر آن حضرت را گرفت وبر دو چشمش نهاد و گریست و این اشعار را مى خواند :ماذا على من شمّ تربةَ احمدٍ أن لا یشمّ مَد الزّمان غوالیا صُبَّت عَلَیّ مصائبُ لو أنّها صُبَّت عَلَى الأیّام صرنَ لیالیا[۱] بر کسى که تربت احمد را ببوید چه باک که در طول زمان [ و مدّت عمر ] دیگر بوى خوش به کار نبرد .بر من مصیبتهایى فرو ریخت که اگر بر روها فرود مى آمد شب مى شدند .
۲ . از ذیّال بن حرمله نقل شده که گفت : على بن ابى طالب ع صبح و شام نزد قبررسول خدا ص مى آمد … آن گاه صورتش را به خاک مى مالید و مى گریست[۲] .
۳ . از داود بن ابى صالح نقل شده که گفت : روزى مروان [ سوى مسجد پیامبر ]آمد ، مردى را دید که صورتش را بر قبر نهاده ، گفت : مى دانى چه مى کنى آن مرد رو[ به مروان ] کرد ، در این هنگام آشکار شد که او ابو ایّوب است ، گفت : آرى ، نزدرسول خدا ص آمدم و نه سنگ ؛ شنیدم رسول خدا ص مى فرمود : «آن گاه که اهل دینه بر آن ولایت یافت بر آن نگریید ، لیکن زمانى که غیر اهل آن بر آن سلطه پیدا کردبراى دین گریه کنید»[۳] .
۴ . بلال ، پیامبر ص را در خواب دید … پس مرکبش را سوار شد و عازم مدینه گشت، نزد قبر پیامبر ص حضور یافت ، مى گریست و صورتش را بر آن مى مالید ..[۴] .
۵ . اسماعیل بن یعقوب تیمى گفت : محمّد بن منکدر با اصحابش مى نشست ،گفت :[۵] .
۶ . عبداللّه بن احمد بن حنبل مى گوید : [ از احمد بن حنبل ] درباره مردى پرسیدم که منبر پیامبر ص را لمس مى کند و به آن تبرّک مى جوید و آن را مى بوسد ، و با قبرپیامبر ص [ نیز ] مانند این رفتار را انجام مى دهد ، و قصدش از این کار تقرُّب به خداى بزرگ است ! [ احمد بن حنبل ] پاسخ داد : اشکالى در این کار نیست[۶] .
۷ . ذهبى مى گوید : ثابت شده که عبداللّه از پدرش درباره کسى پرسید که نافه منبرپیامبر ص را لمس مى کند و حجره نبوى را دست مى کشد ، [ احمد بن حنبل ] گفت :در این اشکالى نمى بینم[۷] .
۸ . یزید بن عبداللّه بن قُسَیط گفت : مردمى از اصحاب پیامبر ص را دیدم که هنگامى که به مسجد درمى آمدند نافه منبر صلعاء را ـ که قبر در طرف راست آنها قرارمى گیرد ـ مى گرفتند ، سپس رو به قبله دعا مى خواندند[۸] .
۹ . از ابراهیم بن عبدالرحمن بن عبدالقارى نقل شده که وى دید ابن عمر دستش رابر نشیمنگاه پیامبر ص در منبر گذاشت ، سپس آن را بر صورتش نهاد[۹] .
۱۰ . از نافع از ابن عمر روایت شده که گفت : رسول خدا انگشترى از ورق [ نقره ]برگرفت و در دستش بود ، پس از وى آن انگشتر در دست ابوبکر بود و سپس دردست عمر و آن گاه در دست عثمان ؛ نقش آن [ چنین ] بود : «محمّد رسول اللّه»[۱۰] .
۱۱ . ثابت بُنانى مى گوید : بر انس بن مالک درآمدم ، پرسیدم : دو چشمت رسول خدا ص را دید ؟ گمان مى کنم که گفت : آرى . پس آن دو را بوسیدم ، آن گاه پرسیدم : بادستت بر [ دست ] پیامبر ص آب ریختى ؟ پاسخ داد : آرى . دو دست او را بوسیدم[۱۱] .
۱۲ . یحیى بن حارث ذمارى مى گوید : واثلة بن اسقع لیثى را دیدار کردم ، گفتم : باهمین دستت با رسول خدا ص بیعت کردى ؟ گفت : آرى . گفتم : دستت را بده [ تا برآن ] بوسه زنم ! پس او دستش را به من داد و آن را بوسیدم[۱۲] .
۱۳ . از عبدالرحمن بن حاطِب از پدرش نقل شده که گفت : دیدم عثمان [ با تکیه ]بر عصاى پیامبر ص خطبه مى خواند ، همان عصایى که ابوبکر و عمر بر آن خطبه مى خواند[۱۳] .
۱۴ . جَهْجاه کسى است که عصا را از دست عثمان ـ در حالى که خطبه مى خواند ـ گرفت و در آن روز آن را شکست ، آن عصا از پیامبر ص بود ، پس بیمارى خوره[ جذام ] در زانویش افتاد و یک سال بعد از قتل عثمان درگذشت[۱۴] .
۱۵ . از محمّد بن سیرین ، از انس بن مالک نقل شده که عصاى کوچک رسول خدا ص نزد او بود ، وى درگذشت و آن عصا میان پهلو و پیراهنش [ نهاده شد ] و با اودفن گردید[۱۵] .
۱۶ . چون کعب بن زُهَیر با پیامبر ص بیعت کرد ، قصیده اى انشا کرد که دو بیت آن چنین است : نُبِّئْتُ أنَّ رسولَ اللّه أوعدَنی والعفوُ عند رسولِ اللّه مأمول إنّ الرسولَ لنور یُستَضاءُ به مُهَنَّدٌ مِن سُیوفِ اللّه مَسلول آگاه شدم که رسول خدا مرا تهدید کرده است ، نزد رسول خدا عفو و گذشت امیدمى رود .پیامبر نورى است که به آن روشنى جویند ، شمشیرى هندى آهنین از شمشیرهاى آخته خدا .در این هنگام پیامبر ص ردائى را بر او پوشاند ، معاویه از فرزندش آن را خرید ، وآن همان ردائى است که خلفا در اعیاد مى پوشند [۱۶] .
۱۷ . از عروة بن زبیر نقل شده که ، جامه رسول خدا ص که در آن سوى گروه[ مردم ] بیرون مى آمد و رداى حَضْرَمى اش ، طولش ۴ ذرع و عرض آن دو ذرع و یک وجب بود ؛ این جامه نزد خلفا است و کهنه شده ، آن را به جامه اى مالیده اند که روزعید قربان و فطر مى پوشند[۱۷] .
۱۸ . از ثابت بُنانى نقل شده که انس بن مالک به من گفت : این تار مو از موى رسول خدا ص استع آن را زیر زبانم بگذار ! ثابت مى گوید : [ چون انس درگذشت ] آن را زیرزبانش نهادم ، انس دفن شد در حالى که آن مو زیر زبانش بود[۱۸] .
۱۹ . از عبدالرحمن بن محمّد نقل شده که گفت : عمر بن عبدالعزیز هنگام مرگ وصیّت کرد ، مویى از موى پیامبر و ناخنى از ناخنهاى او را خواست و گفت : آن را درکفنم قرار دهید[۱۹] .
۲۰ . عبداللّه بن احمد بن حنبل مى گوید : پدرم را دیدم که مویى از موى پیامبر ص را مى گرفت و آن را در دهانش مى نهاد و مى بوسید ؛ و گمان مى کنم که دیدم آن را برچشمش مى گذاشت و در آب فرو مى بُرد و آن آب را براى شفا مى آشامید ؛ او را دیدم که کاسه چوبین پیامبر ص را گرفت ، در آب آن را شست ، سپس در آن [ آب ] آشامید .و [ نیز ] او را دیدم که از آب زمزم براى شفا مى نوشید ، و به دو دست و صورتش مى مالید[۲۰] .
۲۱ . از عثمان بن عبداللّه بن مَوْهَب نقل شده که او بر اُمّ سلمه رضى اللّه عنها درآمد ،وى ظرف کوچک نقره اى را بیرون آورد که در آن موهایى از موى پیامبر ص بود ، به آن نگریستم سُرخ رنگ بود ؛ پس هرگاه یکى از ما از درد مى نالید ظرفى را نزد ام سلمه مى بُرد ، و او موى [ پیامبر ] را در آن حرکت مى داد [ و خیس مى کرد ] ، پس شخص ازآن مى آشامید و وضو مى گرفت[۲۱] .
۲۲ . از عبداللّه بن مَوْهَب نقل شده که گفت : بر اُمّ سَلَمه درآمدم ، مویى از موهاى خضاب شده پیامبر ص را برایمان بیرون آورد[۲۲] .
۲۳ . صفیّه ـ دختر بحره ـ مى گوید : عمویم ، فراس ، کاسه پیامبر ص را که در آن غذا مى خورد و به او داده بود ، به من بخشید .وى مى گوید : عمر هرگاه نزد ما مى آمد ، مى گفت : کاسه پیامبر ص را نزد من آرید ،آن را برایش بیرون مى آوردیم ، پس از آب زمزم آن را پر مى کرد و مى آشامید و برصورتش مى پاشید[۲۳] .
۲۴ . از سَهْل بن سعد نقل شده که … در آن روز پیامبر ص پیش آمد تا اینکه درسقیفه بنى ساعده ، او و اصحابش نشست ، سپس فرمود : اى سهل ما را آب بنوشان !این کاسه را درآوردم و آنان را در آن آب نوشاندم .سهل آن ظرف را براى ما بیرون آورد از آن آشامیدیم .[ راوى ] مى گوید : پس از آن عمر بن عبدالعزیز [ از سهل ] خواست که آن را به اوهبه کند ، و او آن را به او بخشید[۲۴] .
۲۵ . ابو بُردَه مى گوید : عبداللّه بن سلام به من گفت : آیا تو را [ آب ] نیاشامانم ازقدحى که پیامبر ص در آن آشامید[۲۵] .
۲۶ . از ابوالقاسم بن مأمون نقل شده که گفت : نزد ما ظرفى از ظرفهاى پیامبر ص بود ، ما براى بیماران در آن آب مى ریختیم ، آنان به آن شفا مى جستند[۲۶] .
۲۷ . عبداللّه مولاى اسماء ـ دختر ابوبکر ـ مى گوید : اسماء برایم جبّه اى طیلسى [ جامه اى گشاد و بلند و ضخیم ] بیرون آورد که جیبهاى آن از دیباى کسروانى بود ودو چاک پیش و پس آن به آن دوخته شده بود .اسماء گفت : این جُبّه رسول خدا ص بود که آن را مى پوشید ؛ نزد عائشه بود چون قبض روح او فرا رسید آن را به من داد ، ما آن را براى مریضانمان مى شوییم ، به آن شفاخواسته مى شود[۲۷] .و بعد از این گشت و سیر میان آراء علما ـ فقها و محدّثان و مُؤرّخان مسلمان ازهمه فرقه ها و نحله ها و مشربهاى مختلف [ فکرى ] ـ درباره موضوع زیارت وفضیلت آن و مسئله توسُّل و تَبَرُّک ، براى خواننده گرامى اندازه ژرفاى ضلالت گروهى روشن مى شود که مسلمانان را به اِعراض و روى گردانى از این شعائر مقدس فرا مى خوانند و آنها را بدعت مى انگارند ، و در زشت دانستن آن بر فرقه هاى مسلمانان اِصرار دارند ؛ زیرا آنان به این سنّتها که مستحب مؤکّدند پاى بندند .آنان همه اُمّت اسلامى را به کفر و شرکت متّهم مى سازند ، و ادّعا مى کنند که مؤمن مُوَحِّد و یکتا پرست باید از این مشاهد دورى گزیند و زیارت آنها را رها سازد ، و درنزد این مشاهد مقدّس از دعا و استغفار و طلب رحمت و نماز و قرائت قرآن و ذکراَوراد ، دورى گزیند .تُندروى این فرقه گمراه درباره کوچک شمردن حرمتهاى الهى و هتک مُقَدّسات به حدّى رسید که ادّعا کردند توحید خالص و حقیقى اقتضا مى کند که قبور انبیا واولیاء و شهدا و صُلَحا تخریب و ویران شود .سیّد امین قدسسره مى گوید :در سال ۱۲۱۸ ه وهابیّون به همراه گروه زیادى از مردم ، به راهپیمایى دست یازیدند ، در آغاز گنبدهاى زیادى را که در «مُعَلّى » بود منهدم کردند ، آن گاه گنبد زادگاه پیامبر ص و زادگاه ابوبکر و على و گنبده سیّده خدیجه را ویران ساختند .در تاریخ جبرتى آمده است : آنان همچنین گنبد زَمْزَم و قبّه هایى را که حَول کعبه قرار داشتند و بناهایى را که بلندتر از کعبه بودند خراب کردند[۲۸] .وهابیان همه جاهایى را مى جُستند که در آن آثار صالحان بود ، و پس ازدستیابى ، آنها را از بین مى بُردند و هنگام تخریب رَجَز مى خواندند وطبل مى زدند و به آوازخوانى مى پرداختند ؛ و در نکوهش قبور وناسزاگویى به آنها زیاده روى مى کردند و مى گفتند : « إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا »[۲۹] ؛ این نیست جز نامهایى که شما بر آن نهادهاید . حتّى گفته شد که ، بعضى از آنها بر قبر «سیّد محجوب» ادرار کرد[۳۰] .این کارها را در حالى انجام مى دهند که مى دانند در آنجا حقایق شرعى اثبات شده وجود دارد و به طور تام با اعتقادات و آراء آنها در تناقض مى باشد ؛ مانند مقدّس بودن صخره صَمّاء که خدا به سبب ایستادن ابراهیم خلیل ع بر آن ـ هنگام بناى خانه کعبه ـ آن را به قدسى بوده ویژه ساخت و مى گوید : « وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ مُصَلًّى »[۳۱] ـ مقام ابراهیم را جاى نماز برگیرید ـ و آن را مکانى قرار داده براى تبرّک و تقرُّب به خودش ؛ زیرا ابراهیم ع بر آن مى ایستاد و اسماعیل سنگ به دست او مى داد[۳۲] ، پس خداى متعال مسلمانان را امر کرد که در آنجا نماز گزارند .آیا خداى متعال کرامت و احترام خاصى براى جاى پاى خلیلش ابراهیم ع قرارمى دهد ، و این احترام و اکرام را براى مدفن جسد آن حضرت یا براى مدفن جسدسیّد انبیاء و فرستادگانش ص قرار نمى دهد ؟! با اینکه حضرت منزلتى دارد که احدى به آن ناآشنا نیست ، و هیچ مخلوقى جز او به آن نمى رسد .و همچنین خداى متعال به اطاعت رسولش و اولى الأمر فرمان داده است[۳۳] و امرکرده به بزرگداشت پدر و مادر و فروتنى براى آن دو ؛ این کار براى تعظیم و احترام است ، شرک و کفر نمى باشد ، بلکه مصداقى است از مصادیق توحید و یکتاپرستى .افزون بر این ، آیا اجماع مسلمانان بر مسئله یا امر مُعَیّنى ، دلیل آشکار بر رشاد ودرستى آن نیست ؟!اینان کجایند نسبت به سخن پیامبر ص که فرمود :لا تَجْتَمِعُ أُمّتی على ضَلالة [۳۴] امّت من بر گمراهى گرد نمى آید .یا فرمود : همانا اُمّتم بر گمراهى اِجتماع نمى کند[۳۵] .یا فرمود : اُمّت من هرگز بر ضلالت اجتماع نمى یابد[۳۶] .یا فرمود : خداى متعال این امّت را بر گمراهى گرد نمى آورد[۳۷] .یا فرمود : خدا براى همیشه این امّت را بر ضلالت جمع نمى کند[۳۸] ؛ و در روایتى به جاى «هذه الأُمّه ؛ این امّت» آمده است : «اُمّتی ؛ امّت من» [۳۹] .یا فرمود : به درستى که خداى بزرگ اُمّت مرا هرگز گرد نمى آورد مگر برهدایت[۴۰] .شیخ سلیمان بن عبد الوهّاب [۴۱] ـ برادر محمّد بن عبدالوهّاب ، بنیانگذار فرقه وهّابیّت ـ مى گوید :خداى پى جُستن اثر این امّت را بر همه [ مردم ] واجب ساخت با این سخن که فرمود :« وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیراً »[۴۲]هرگز جز راه مؤمنان را بپیماید او را به خودش واگذاریم ، و دوزخ را ـ که بازگشتگاهى بد است ـ به او مى چشانیم .و اجماع آنان راحُجّتى قاطع قرار داده که خروج از آن براى احدى جایزنیست ، و دلائل آنچه را ما ذکر کردیم نزد کسى که به نوعى دستى درعلم داشته باشد [ پژوهشگران ] معلوم مى باشد[۴۳] .همانا کسى که بر اعتقادات وهّابیان و افکارشان اطلاع پیدا کند درمى یابد که حکم آنان به کفر و شرک دیگر مسلمانان ، اساس مذهبشان است و محورى است که[ مذهبشان ] بر آن مى گردد ؛ آنان از این حکم نمى پرهیزند و کتابهاشان آکنده ازتصریح در این زمینه است ، و چنان گویاست که تأویل نمى پذیرد .بلکه محمّد بن عبدالوهّاب در دو رساله اش «أربع قواعد الدین» و «کشف الشبهات » تصریح کرده به اینکه ، شرک مسلمانان از شرک بتپرستان غلیظتر است ؛آنان در حال آسودگى [ و نعمت ] شرک مى ورزند و در شدّت و گرفتارى بتها را رهامى سازند [ و از یاد مى برند ] ، و اینان [ مسلمانان ] شرکشان در هر دو حال پیوسته هست ؛ و بدان جهت که آنان با خدا مردمانى را فرا مى خوانند که نزد خدا مقرّبند یاانبیاءند یا اولیا و یا ملائکه ، یا سنگها و درختانى را فرا مى خوانند که مطیع خدایند و[ در برابر خدا ] نافرمانى ندارند و عصیان نمى کنند ؛ و اهل زمان ما با خدا مردمى را فرامى خوانند که فاسق ترین مردمان اند [۴۴] .آرى ، به این ترتیب در تکفیر مسلمانان گستاخانه مى تازند و بر اولیا و احبّاى خدا ـ و دیگر صحابه و تابعین و صالحین رضى اللّه عنهم ـ جسارت مى کنند .علاّمه زینى دحلان مى گوید :هنگامى که کسى محمّد بن عبدالوهّاب را پیروى مى کرد و حجة الإسلام مى گزارد ، به او مى گفت : دوباره حج گزار ، حج نخست را درحال شرک انجام دادى ؛ از این پذیرفته نشد و حج واجب از تو ساقط نگردید .و آن گاه که احدى مى خواست در دین او درآید ، بعد از آوردن شهادتین به او مى گفت : علیه خود شهادت ده که کافر بودى و شهادت بده که پدرو مادر کافر مردند ؛ و بر فلانى و فلانى ـ گروهى از عالمان بزرگ گذشته را نام مى برد ـ شهادت ده که کافر بودند ؛ پس اگر شهادت مى داد آنان رامى پذیرفت وگرنه به قتل آنها فرمان مى داد .وى به تکفیر امّت به مدّت ۶۰۰ سال ، تصریح مى کرد ، و هرکسى که اورا پیروى نمى کرد کافر مى دانست ، هرچند او باتقواترین پرهیزکاران بود ؛ پس آنان را مشرک مى نامید و خون و مالشان را حلال مى شمرد[۴۵] .توحید خالص در قاموس این گروه گمراه تجلّى مى یافت در نابودى معالم [ وشاخصهاى ] هدایت ، و از بین بردن جاهاى خانه هاى رسالت ، و ویران ساختن قصرهاى عزّت ، و ریشه کَن ساختن درهاى ایمان ، و پاى مالى سازى علائم اُمناى رحمن ، و محو آثار سلاله پیامبران و برگزیده فرستادگان و عترتِ برگزیده پروردگارِعالمیان ؛ تا براى دشمنانِ خدا باطل ساختن فرائض و تعطیل احکام و تحریف کتاب وتباه ساختن بندگان [ خدا ] فراهم آید .همه فرقه هاى مسلمان ، پیوسته ، قبر پیامبر اعظم ص و اهل بیت او را زیارت مى کردند ، و به آنان ـ صلوات اللّه علیهم اجمعین ـ توسُّل مى جستند .آیا آنان در طول این قرون متمادى گمراه بودند ؟!به کدام دلیل این قبور پاک ویران شد ؟!و بر کدام سنّت هتک ححرمت شد و ویران گشت ؟!بسى جاى شگفتى است از اهل تجسیم[۴۶] که مُوَحِّدان را به مثل این تهمتها مُتَّهم مى سازند ! لکَ ألفُ معبودٍ مُطاع أمره دون الإله وتدّعی التوحیدا برایت هزار معبود است که امرشان را فرمانْبَرى به جز خدا ، و [ با وجود این ]ادّعاى توحید مى کنى .
[۱] . نظم درر السمطین : ۱۸۱ ؛ المواهب اللدنیّه ۳ : ۴۰۰ (در این مأخذ آمده است : فاطمه ص مى فرمود : چگونه دلتان رضا داد که بر رسول خدا خاک بریزید ؟ و از خاک قبر شریف پیامبر مى گرفت و آن را بر دو دیده مى نهاد و مى گفت : …) ؛ السیرة النبویة (زینى دحلان) ۲ : ۴۳۱ ؛ المغنى ۲ : ۴۱۱ ؛ الشرح الکبیر ۲ : ۴۳۰ ؛ المغنى المحتاج ۱ : ۴۸۴ ؛ حواشى شروانى ۳ : ۱۸۰ . [۲] . دستور معالم الحکم قاضى قضاعى : ۱۹۸ ـ ۱۹۹ . [۳] . مسند احمد ۵ : ۴۲۲ ؛ المستدرک حاکم ۴ : ۵۶۰ ، رقم ۸۵۷۱ ؛ مجمع الزوائد ۴ : ۲ ، و جلد ۵ :۲۴۵ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۵۷ : ۲۴۹ ؛ المعجم الکبیر ۴ : ۱۵۸ ، ذیل رقم ۳۹۹۹ . [۴] . تاریخ مدینه دمشق ۷ : ۱۳۷ ، رقم ۴۹۳ ؛ سیر أعلام النُبلاء ۱ : ۳۵۸ ؛ اُسُد الغابه ۱ : ۲۴۴ ، رقم ۴۹۳ . [۵] . تاریخ مدینه دمشق ۵۶ : ۵۰ ؛ سیر اعلام النبلاء ۵ : ۳۵۸ . [۶] . العلل احمد بن حنبل ۲ : ۴۹۲ ، رقم ۳۲۴۳ ؛ سبل الهدى والرشاد ۱۲ : ۳۹۸ . [۷] . سیر أعلام النبلاء ۱۱ : ۲۱۲ . [۸] . طبقات ابن سعد ۱ : ۱۷۳ ؛ المُصَنَّف ابن ابى شیبه ۴ : ۵۵۷ ، رقم ۱ ؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفى : ۲۹۸ ، رقم ۱۴۷۹ . [۹] . طبقات ابن سعد ۱ : ۱۷۳ ؛ الثقات ابن حبّان ۴ : ۹ ؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفى : ۲۷۵ ، رقم۱۳۲۷ ، و صفحه ۲۹۸ ، رقم ۱۴۷۸ ؛ المغنى ۳ : ۵۹۱ ؛ الشرح الکبیر ۳ : ۴۹۶ ؛ دفع الشبه عن الرسول والرسالة : ۱۹۹ ؛ الأنساب (سمعانى ) ۴ : ۴۲۶ . [۱۰] . مسند احمد ۲ : ۲۲ و۱۴۱ ؛ صحیح بخارى ۷ : ۳۰۲ (در این مأخذ آمده است : تا اینکه در چاه«أریس» افتاد) ؛ صحیح مسلم ۶ : ۱۵۰ ؛ السنن الکبرى ۳ : ۴۳۴ ، رقم ۴۳۱۶ ؛ طبقات ابن سعد ۱ : ۳۲۳ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۴ : ۱۸۲ ؛ المنهاج (شرح صحیح مسلم ، نَووى ) : ۱۵۸۲ ، باب ۱۲ ؛ به دست کردن پیامبر انگشترى از نقره را … در این کار تبرّک جستن است به آثار صالحان و پوشیدن لباسشان و جواز به دست کردن انگشتر پیامبر ص . [۱۱] . تاریخ مدینه دمشق ۹ : ۳۵۸ . [۱۲] . تاریخ مدینه دمشق ۵۷ : ۳۶۴ ، و جلد ۶۴ : ۱۰۷ ؛ المعجم الکبیر ۲۲ : ۹۴ ، رقم ۲۲۶ ؛ الأنساب سمعانى ۳ : ۱۱ ؛ مجمع الزوائد ۸ : ۴۲ . [۱۳] . تاریخ طبرى ۳ : ۴۰۰ ؛ البدایة والنهایه ۷ : ۱۹۶ . [۱۴] . اُسُد الغابه ۱ : ۳۶۶ ، رقم ۸۱۸ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۳۹ : ۳۲۹ در این مأخذ مانند این نقل آمده است ؛ تاریخ المدینه (ابن شبّه) ۳ : ۱۱۱۲ ؛ تاریخ الطبرى ۳ : ۴۰۰ ؛ البدایة والنهایه ۷ : ۱۹۶ . [۱۵] . السیرة النبویّة ابن کثیر ۴ : ۳۶۸ ؛ البدایة والنهایه ۶ : ۷ . ۱۶] . الإصابه ۳ : ۲۹۶ ، رقم ۷۴۱۱ ؛ اُسُد الغابه ۴ : ۴۷۶ ، رقم ۴۴۵۸ ؛ البدایة والنهایه ۴ : ۴۲۹ ؛ السیرةالنبوّه ابن کثیر ۳ : ۳۲۶ ؛ تاریخ ابن خلدون ۲ : ۴۶۷ ؛ السیرة النبویّه (ابن هشام) ۴ : ۱۵۴ ـ ۱۵۵ . [۱۷] . طبقات ابن سعد ۱ : ۳۱۴ ؛ سبل الهُدى والرشاد ۶ : ۲۵۹ ، و جلد ۷ : ۳۰۶ . [۱۸] . الإصابه ۱ : ۷۱ ، رقم ۲۷۷ ؛ میزان الاعتدال ۴ : ۴۶۸ ، رقم ۹۸۷۶ در این مأخذ مانند این حدیث آمده است ؛ تهذیب التهذیب ۹ : ۴۳۸ ، رقم ۸۱۵۴ . [۱۹] . سیر أعلام النُبَلاء ۵ : ۱۴۳ ، رقم ۴۸ ؛ طبقات ابن سعد ۴ : ۷۸ . [۲۰] . سیر أعلام النُبَلاء ۱۱ : ۲۱۲ ، رقم ۷۸ . [۲۱] . تاریخ مدینه ابن شُبّه ۲ : ۶۱۸ ؛ صحیح بخارى ۷ : ۲۰۶) در این مأخذ مانند این حدیث وجوددارد) ؛ مسند ابن راهْوَیه ۴ : ۱۴۰ ، رقم ۱۹۱۳ ؛ تحفة الأحوذى ۵ : ۶۴۷ ؛ فتح البارى ۱۱ : ۵۴۴ ، حدیث ۵۸۹۶ ؛ سُبُل الهُدى والرشاد ۲ : ۱۷ ، و جلد ۷ : ۳۴۲ . [۲۲] . صحیح بخارى ۷ : ۲۰۷ ؛ مسند احمد ۶ : ۲۹۶ ؛ تاریخ مدینه ابن شبّه ۲ : ۶۱۸ ؛ طبقات ابن سعد۱ : ۲۹۸ ؛ نیل الأوطار ۱ : ۱۱۹ ، رقم ۳ ؛ المعجم الکبیر ۲۳ : ۳۳۲ ، رقم ۷۶۴ ؛ السنن الکبرى ۱۱ : ۱۶۹ ، رقم ۱۵۱۸۵ . [۲۳] . اُسُد الغابه ۴ : ۳۵۳ ، رقم ۴۲۰۲ ، و جلد ۲ : ۱۲۳ ، رقم ۱۴۲۱ با اختصار ؛ الإصابه ۳ : ۲۰۲ ، رقم ۶۹۷۱ . [۲۴] . صحیح بخارى ۷ : ۱۴۷ ، صحیح مسلم ۶ : ۱۰۳ ؛ السنن الکبرى ۱ : ۵۱ ، رقم ۱۲۴ ؛ مسند ابن جعد : ۴۳۱ ، رقم ۲۹۳۵ . [۲۵] . صحیح بخارى ۷ : ۱۴۷ کتاب الأشربة . [۲۶] . الشفا بتعریف حقوق المصطفى : ۲۰۵ ، رقم ۸۹۸ . [۲۷] . مسند احمد ۶ : ۳۴۷ ـ ۳۴۸ و۳۵۴ ـ ۳۵۵ ؛ صحیح مسلم ۶ : ۱۴۰ ؛ المُحَلّى۴ : ۳۹ ، مسئله ۳۹۵ ؛المعجم الکبیر ۲۴ : ۹۹ ، رقم ۲۶۴ ؛ السنن الکبرى ۳ : ۴۳۲ ، رقم۴۳۱۱ ؛ المواهب اللدنیّه ۲ : ۱۶۲ ؛ نیل الأوطار ۲ : ۸۷ در این مأخذ مى خوانیم : نیز این حدیث دلیل بر استحباب تجمّل به لباس و استشفا به آثار رسول خداست ؛ تحفة الأحوذى ۵ : ۳۸۸ ؛ سبل السلام ۲ : ۱۷۹ ، رقم ۴۹۷ (در این مأخذ آمده است : در این حدیث شفا خواستن به آثار پیامبر است و به آنچه جسد شریف او لمس کرده است) ؛ طبقات ابن سعد ۱ : ۳۱۱ . [۲۸] . تاریخ عجائب الآثار ـ تاریخ الجبرتى ـ ۲ : ۴۰۸ . [۲۹] . سوره نجم ۵۳ ، آیه ۲۳ . [۳۰] . کشف الارتیاب : ۲۲ ـ ۲۳ . [۳۱] . سوره بقره ۲ ، آیه ۱۲۵ . [۳۲] . الدرّ المنثور ۱ : ۱۱۹ (به نقل از سعید بن جُبَیر) . [۳۳] . سوره نساء ۴ ، آیه ۵۹ . [۳۴] . کنوز الحقائق ۲ : ۲۸۷ ، رقم ۸۸۵۴ ؛ الدرّ المنتثره : ۲۸۰ ، رقم ۴۶۶ ؛ المقاصد الحسنة : ۵۳۸ ، رقم۱۲۸۸ . [۳۵] . سنن ابن ماجَه ۲ : ۱۳۰۳ ، رقم ۳۹۵۰ . [۳۶] . کنز العمّال ۱ : ۱۸۰ ، رقم ۹۰۹ . [۳۷] . حُلیة الأولیاء ۳ : ۴۲ ، رقم ۳۰۸۸ . [۳۸] . المستدرک حاکم ۱ : ۱۹۹ ، رقم ۳۹۱ ؛ الدرّ المنثور ۲ : ۲۲۲ . [۳۹] . المستدرک حاکم ۱ : ۲۰۰ ، رقم ۳۹۳ . [۴۰] . مسند احمد ۵ : ۱۴۵ ؛ و بنگرید به ، التلخیص الحبیر ۳ : ۱۴۱ ، رقم ۱۴۷۴ ؛ إرشاد الفحول : ۱۴۱ . [۴۱] . وى در سال ۱۲۰۶ ه زنده بود ، و از کسانى است که براى آگاهى از رویکرد مذهب وهّابى مبادرت ورزید و از بدعتها و انحرافات خطرناک آن [ مردم را ] بازداشت ، و در این زمینه دو کتاب نوشت : «الصواعق الإلهیّة فی الردّ على الوهّابیّة » و «فصل الخطاب فی الردّ على محمّد بن عبدالوهّاب» معجم المؤلّفین ۴ : ۲۶۹ . [۴۲] . سوره نساء ۴ ، آیه ۱۱۵ . [۴۳] . فصل الخطاب : ۲۳ . [۴۴] . نگاه کنید به رساله «أربع قواعد الدین : ۴۰» و «کشف الشبهات عن التوحید : ۱۱» . [۴۵] . نگاه کنید به ، خلاصة الکلام : ۲۲۹ ـ ۲۳۰ . [۴۶] . نگاه کنید به پانویس … صفحه …