مى دانیم که انسان زمانى که چیزى با شخصى را دوست مى دارد به سویش اشتیاق مى یابد ، و قلبش شیداى هر آنچه به محبوب تعلُّق دارد ـ چیزهایى که اضافه به محبوب است و مربوط به او مى باشد و از آثار اوست ـ مى شود ؛ زیرا آنها عواطفش راانسجام مى بخشد و وجدانش را تحریک مى کند و یادآور کسى است که دوستش مى دارد ؛ از این رو قلبش را سعادت و نیکبختى فرا مى گیرد و روحش لبریز از سرورو شادمانى مى شود ، و در نتیجه احساساتش براى هر چیز وابسته یا منسوب به محبوب ، به هیجان مى آید .در اینجا ـ پس از حُبّ خدا ـ دوستى اى وجود ندارد که بر مَحَبّت روحى اى که مسلمانان نسبت به پیامبر اکرم ص در دل نهفته دارند ، برترى یابد ؛
محبّت پیامبرشاخه اى از حُبّ خداى متعال است ، و حبّ خدا علّت و منبع آن مى باشد ؛ قلبهاى مسلمانان بى نهایت شیفته پیامبر است ، آنان هر آنچه را متعلّق به پیامبر یا منسوب به اوست مبارک و میمون مى انگارند .افزون بر این ، تبرُّک جستن به آثار پیامبر ص عقیدهاى اسلامى استوار و درست است و سنّت صحابه مى باشد ، صحابه بر مشروعیّت آن اجماع کرده اند ، و آثار آنان رادر این زمینه تابعین و تابعینِ تابعین تا به امروز دنبال کرده اند ؛ کسى که سیره مسلمانان را بررسى کند این معنا آشکارا در سلوک و رفتار آنان مى یابد .تاریخ به ما مى گوید که هرگاه پیامبر ص براى وضو مى رفت ، مسلمانان به جهت تبرُّک جستن به آب وضویش مى شتافتند ، و مى کوشیدند که قطرهاى از آن به زمین نیفتد ، و براى چیدن و جمع آبِ وضوى پیامبر از هم سبقت مى گرفتند ؛ آنان براى به دست آوردن مویى از بدنِ پاکیزه پیامبر از هم پیشى مى گرفتند ، و آب دهان پیامبر رابراى شفا یافتن از بیمارى ها به صورتهاشان مى مالیدند ، و دو دست شریف رامى بوسیدند ، و بیمارانشان را به امید شفا نزد او مى آوردند ، و در جاهاى نماز پیامبرمساجد را بنا مى کردند ، و در مسیرى که پیامبر براى اقامه نماز مى رفت و مى آمد ،براى تبرُّک راه مى پیمودند .مالک ـ امام حَرَم مدَنى ـ سوار بر ناقه اش در مدینه دیده نشد به جهت آنکه مبادا قدم ناقه بر جاى قدم رسول خدا ص واقع شود ، و پیاده راه رفتن را ترجیح مى داد به این امید که قدمش بر جاى پاى رسول خدا ص واقع شود .ابن عمر براى نماز خواندن در مکانهایى که پیامبر نماز گزارد مشقّت و رنجى رابه جان پذیرا مى شد که تحمّل آن دشوار است ؛ و نیز او به عصا و انگشتر و ظرف وکاسه و لباس و کفش و شمشیر پیامبر ص تبرُّک مى جُست[۱] .افزون بر این ، میلیونها مسلمان قبر مطهّر پیامبر ص و روضه نبوى مُشرَّف واستوانه هاى مسجد و منبر و محراب او را ـ در طول صدها سال و در مراحل مختلف تاریخ ـ به عنوان مزار و محلّ تبرّک برگرفته اند ، و این امر در زمان حیات پیامبر ص جارى بود .اگر این رفتار با شرع مخالف بود پیامبر ص آن را نهى مى کرد ، و نرسیده است که آن حضرت مردم را از آن بازداشته باشد ؛ بلکه بسیارى از این اَعمال به تأییدِ پیامبرانجام یافت و آن حضرت در برآوردنِ آنها تشویق مى کرد ؛ زیرا این شیوه راه رسیدن به پیامبر ص بود ، و بابى از ابواب نزدیکى جُستن به آفریدگار بزرگ و متعال .و بعد از وفات پیامبر ص اَحَدى از مسلماان و عُلَماشان بر اینکه مردم باقى مانده آثار پیامبر ص ـ مانند لباسهایش و موى سرش ومکانهاى عبادتش چون غار حراءو جبل ثور و مسجد قبا و مسجد دو قبله ـ را وسائل تبرّک گرفته اند ، اعتراض نکرده اند ؛ و احدى این اَعمال را خلاف شرع و مُنافى با عُرف مسلمانان ندانسته است. لیکن وهابیّون ـ براساس یاوههاى ابن تیمیّه ـ به مسلمان تهمت شرک و دست یازیدن به بدعتها زده اند و آنان را از راه مستقیم بیرون به شمار آورده اند ، و دست به کار شدند تا مردم را از پیامبر گرامى اسلام و آثار مبارکش جدا سازند ، و آثار تاریخى را ـ که جزئى از میراث فرهنگى و عقایدى امّت اسلامى ـ منهدم سازند و از بین ببرند ، و در این راستا به ادله مختلفِ پوچ دست مى یازند تا پایه هاى عقاید خطرناکشان رااستوار سازند ؛ و با این کار ، مخالفت با حکم قرآن و سنّت و عقل را در پیش گرفته اند .بسى جاى شگفتى است که بعضى توسُّل و تَبَرُّک به سیّد پیامبران و اَشرف کائنات را برنمى تابند و این کار را افراط مى دانند در حالى که ادعا دارند کتاب خدا را تلاوت مى کنند و در آیات آن با تدبُّر مى اندیشند ، با آنکه در قرآن چیزى وارده شده که ثابت مى کند این امر بر دست کسى که مرتبه اى پایینتر از پیامبر اسلام دارد جارى شده است .چگونه طلب و آمرزش از پیامبر ص و شفاعت خواستن و شفا جستن به او وآثارش ، بدعت و شرک مى باشد در وقتى که قرآن تصریح مى کند به آمدن بیماران نزدعیساى پیامبر ، و اینکه آن حضرت به اذن خداى آنها را شفا مى داد ، بلکه مردگاشان رازنده مى ساخت ، خداى متعال از زبان عیسى علیه السلام مى گوید :« وَأُبْرِئُ الأَکْمَهَ وَالأَبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ »[۲] و کور مادرزاد و پیس را شفامى بخشم ، و مردگان را به اذن خدا زنده مى سازم .و شفا خواستن به پیراهن یوسف علیه السلام :« اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هَذا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً … * فَلَمَّا أَن جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً »[۳] این پیراهنم را ببرید و بر صورت پدرم اندازید بینامى گردد … پس چون بشیر آمد و آن را بر صورتش افکند [ یعقوب ] بینا شد .هنگامى که پیراهنى که یوسف علیه السلام پوشیده وسیله شفاى دو چشم پدرش یعقوب علیه السلام مى شود و بینایى به چشم او باز مى گردد ، آیا امکان ندارد که آثار مبارک بهترین خلق خدا و اَشرف پیامبرانش مانند این خاصیت را دارا باشد ؟!پیراهن یوسف علیه السلام سود مى بخشد و آثار پیامبر ص و قبر او سودمند نمى باشد ؟!خداى متعال از سبک مغزى ها و غفلت [ در جوار خود ] پناه دهد .بنابراین ، از نظر شرعى ، تبرُّک جستن مانعى ندارد ، و از امور مُسَلَّم نزد مسلمانان است ، و سیره مسلمانان در طول تاریخ آن را تأیید کرده است ؛ در اینجا ما نمونه هایى از احادیثى را مى آوریم که درباره تبرّک به پیامبر ص در زمان حیات و بعد از وفات اوست .
[ الف ] تبرُّک جستن مردم به پیامبر ص و شفا خواستن آنان در زمان حیات پیامبر ص از طریق اهل سنّت
۱ . از انس بن مالک روایت شده که ، رسول خدا ص هنگامى که نماز صبح مى خواند خادمان مدینه با ظرفهاشان که در آن آب بود مى آمدند ، ظرفى آورده نمى شد جز اینکه پیامبر دستش را در آن فرو بُرد ؛ بسا در صبح سرد نزد او مى آمدند ،آن حضرت دستش را در آب ظرفشان فرو مى بُرد[۴] .
۲ . از انس نقل شده که گفت : ام سلیم عبداللّه بن ابى طلحه را آن گاه که زاده شد نزدپیامبر آورد ـ در حالى که پیامبر عبائى بر دوش داشت و شترش را قطران [ داروى ضدجَرب و گرى ] مى مالید ـ فرمود : تمر با تو هست ؟ چند دانه خرما به او داد . پیامبر آنهارا در دهانش افکند و جوید ، سپس دهان کودکان را باز کرد ، و آنها را در دهانش گذاشت ، کودک مزه مى کرد و مى لیسید ؛ رسول خدا ص فرمود : انصار تمر را دوست مى دارد [۵] .
۳ . از اسماء نقل شده که او به عبداللّه بن زبیر در مکّه باردار شد ، گفت : در حالى که ماههاى حاملگى ام تمام شده بود سوى مدینه راه افتادم ، در قَباء فرود آمدم و در آنجااو را زادم ؛ سپس او را نزد پیامبر ص آوردم و در حجره اش گذاشتم ، آن حضرت خرمایى خواست آن را جوید و پس از آن در دهان کودک تُف کرد ، از این رو نخستین چیزى که در شکم او داخل شد آب دهان رسول خدا بود .اسماء مى گوید : سپس خرمایى را به گردنش انداخت و آن گاه برایش دعا کرد وبرکت خواست ، و او اولین مولودى بود که در اسلام زاده شد[۶] .
۴ . از سعید بن عثمان بلوى ، از جَدّه اش روایت شده که مادرش ـ عمره دختر سهل بن رافع ـ برایش حدیث کرد که پدرش به همراه دو صاع تمر زکاتش و دخترش عمره بیرون آمد تا اینکه نزد پیامبر رسید ، دو صاع تمر را ریخت و گفت : اى رسول خدا ،حاجتى سوى تو دارم ! پیامبر ص فرمود : حاجتت چیست ؟ گفت : اینکه براى من ودخترم برکت را دعا کنى ، و به سر دخترم دست بکشى ، چه فرزندى جز او ندارم .عمره مى گوید : رسول خدا دستش را بر من نهاد ، به خدا سوگند پس از آن گویا خنکى دست رسول خدا بر کبدم هست[۷] .
۵ . حنظله مى گوید : پدرم مرا نزدیک پیامبر ص بُرد ، گفت : برایم پسرانى است که بر صورتشان موى روییده است و کمسال تر از آن ، و این فرزند کوچکترین آنهاست ، برایش دعا کن .پیامبر ص به سر او دست کشید گفت : خدا دهانت را برکت دهد یا دهانش برکت داده شده است .ذَیّال مى گوید : حنظله را دیدم که انسانى که صورتش وَرَم کرده بود یا حیوانى که پستانش متورّم بود نزدش آورده مى شد ، او به دستش تُف مى کرد و مى گفت : «بسم اللّه» ، و دستش را بر سرش مى گذاشت و مى گفت : بر جاى کف [ دست ] رسول خدا ،پس از آن دستش را بر آن [ صورت انسان یا سینه حیوان ] مى کشید .ذیّال مى گوید : در پى آن ، وَرَم از بین رفت[۸] .
۶ . از انس بن مالک نقل شده که گفت : چون رسول خدا ص رَمى جَمَره کرد وقربانى اش را ذبح نمود و اقدام به تراشیدن سر کرد ، نیمه راست سرش را به دست حالِق[۹] داد و او تراشید ، پیامبر ابو طلحه انصارى را فراخواند و آن را به او داد ، آن گاه نیمه چپ سرش را به وى داد و گفت بتراش ، وى آن را تراشید ؛ پیامبر آن موها را[ نیز ] به ابو طلحه داد و گفت : بین مردم آنها را تقسیم کن[۱۰] .
۷ . از محمّد بن سیرین از انس نقل شده که گفت : چون رسول خدا ص سرش را به منى تراشید [ موى ] نیمه راست سرش با دستش گرفت ، چون فارغ شد [ موها را ] به من داد و گفت : اى انس ، با این سوى اُمّ سلیم رهسپار شو ! پس چون مردم دیدند پیامبر آن را به اُمّ سلیم اختصاص داد در [ موى ] نیمه دیگر سر برهم سبقت گرفتند ،چیزى از آن را این شخص مى گرفت و چیزى را شخص دیگر .محمّد مى گوید : این حدیث را براى عُبیده سلمانى بیان کردم ، او گفت : اگر یک موى پیامبر نزد من باشد ، پیش من از هر زرد و سفیدى [ طلا و نقرهاى ] که روى زمین و درون آن هست ، پسندیده تر است[۱۱] .
۸ . از انس روایت شده که گفت : پیامبر ص را در حالى دیدم که حَلاّق [ سلمانى ،سرتراش ] مویش را مى تراشید واصحابش او را در میان گرفته بودند ، نمى خواستندمویى از آن حضرت بیفتد مگر در دست یکى از آنها[۱۲] .
۹ . از اسماء دختر یزید بن سکن … روایت شده که ، گفتم : اى رسول خدا ، بلکه آن را بگیر و از آن بنوش ، آن گاه از دستت آن را به من ده ؛ پیامبر از آن آشامید سپس آن رابه من داد .اسماء مى گوید : پس نشستم و آن را بر زانویم نهادم ، آن گاه آن را [ لبه ظرف را ] درلبانم دور مى دادم تا لبم به جاى شرب پیامبر اصابت کند ..[۱۳] .
۱۰ . ابو ایّوب انصارى براى پیامبر ص طعامى ساخت ، هنگامى که [ ظرف ] آن سویش آورده شد از جاى انگشتان پیامبر پرسید ، و انگشتان خود را در آن مواضع مى گذاشت [۱۴] .
۱۱ . از سهل بن سعد روایت شده که رسول خدا ص روز [ جنگ ] خیبر فرمود :«این پرچم را [ فردا ] به دست مردى مى دهم که خدا به دستان او فتح و پیروزى پدیدمى آورد ، خدا و رسولش را دوست مى دارد ، و خدا و رسولش او را دوست مى دارند» .سهل مى گوید : مردم آن شب مضطرب بودند که پرچم به کدامشان داده مى شود !چون صبح شد نزد رسول خدا ص آمدند ، همهشان امیدوار بودند که پرچم به آنها داده شود ! پیامبر ص فرمود : على بن ابى طالب کجاست ؟ گفتند : اى رسول خدا ، اواز درد چشم مى نالد . فرمود : کسى را نزد او بفرستند ، پس او را آوردند ؛ رسول خدا ص در دو چشم او تُف نمود و برایش دعا کرد ، وى چنان بهبود یافت که گویادردى در وجودش نبود ، آن گاه پیامبر ص رایت را به او داد[۱۵] .
۱۲ . از سلیمان بن عمرو بن اَحْوَص اَزْدِى روایت شده که گفت : مادرم برایم حدیث کرد که او رسول خدا ص را دید که در میان وادى ، جمره عقبه را رَمْى مى کرد … زنى با فرزند پسرش نزد او آمد و گفت : اى رسول خدا ، این پسرم بى عقل[ دیوانه ] است دعا کن خدا شفایش دهد ! پیامبر ص فرمود : آبى برایم بیاور . آن زن درظرف سنگى آبى آورد. پیامبر ص در آنآب تُف انداخت و صورتش را شست ، سپس در آن دعا خواند ، آن گاه گفت : برو او را در آن بشوى و از خداى بزرگ شفا بخواه .به آن زن گفتم : اندکى از آن آب براى این پسرم بده ، پس با انگشتانم کمى از آن راگرفتم و به فرقِ سر پسرم مالیدم ، او از نیکترین مردمان شد .از آن زن ، پس از آنکه دستور پیامبر را درباره فرزندش بجا آورد ، پرسیدم ، گفت :به نیکوترین وجه بهبود یافت[۱۶] .
۱۳ . به من خبر داد ابو عُبَید نحوى که عامر بن کریز پسرش را ـ که ۵ یا ۶ ساله بود ـ نزد پیامبر ص آورد ، پیامبر در دهان آن طفل تف انداخت ، او آب دهان پیامبر راقورت مى داد و مزه مى کرد . پیامبر ص فرمود : این پسرت آب داده شده است !راوى مى گوید : گفته مى شد : اگر عبداللّه به سنگى بزند ، به برکت آب دهان پیامبر ،از آن سنگ آب بیرون مى آید[۱۷] .
۱۴ . … پیامبر ص على را امر کرد که او را به مدینه برساند ؛ على ـ بعد از آنکه اهلش را سوى او بیرون آورد ـ در طلب او برآمد ، شبها راه مى رفت و روزها مخفى مى شدتا اینکه به مدینه رسید ؛ چون خبر آمدن او را پیامبر دریافت ، فرمود : على را نزدم فراخوانید ! گفتند : اى رسول خدا ، نمى تواند راه برود ، از این رو پیامبر ص نزد على آمد ، آن گاه که على را دید در آغوش گرفت و براى پاهاى ورم کرده و مجروح اودلسوزانه گریست ، سپس در دستانش تُف کرد و آنها را به پاهاى على کشید و از خدابرایش عافیت خواست .على دیگر از درد پا ننالید تا اینکه به شهادت رسید[۱۸] .
۱۵ . از اُبَى ّ بن عبّاس بن سهل بن سعد ، از پدرش روایت شده که گفت : شنیدم عدّه اى از اصحاب پیامبر ص ـ که در میانشان ابو اُسید و ابو حُمید و ابى سَهل بن سعد بود ـ مى گفتند : رسول خدا ص کنار چاه «بُضاعة»[۱۹] آمد ، در دَلو وضو گرفت و آن رابه چاه بازگرداند ، بار دیگر در دَلو آب دهان انداخت و از آبِ آن آشامید ؛ و هنگامى که در عهد پیامبر کسى بیمار مى شد ، مى فرمود با آبِ «بُضاعه» او را بشویید ، او را با آن آب مى شستند ، چنان بود که گویا از بند رها مى شد[۲۰] .
۱۶ . عروة بن مسعود ثقفى مى گوید : به خدا سوگند ، رسول خدا ص آب دهان نینداخت مگر اینکه در کف مردى از آنان واقع شد ، وى آن را به صورت و پوستش مى مالید ؛ آن گاه که پیامبر ص امر مى کرد براى امتثال امرش مى شتافتند ،هنگامى که وضو مى گرفت ، نزدک بود براى [ استفاده از آب غساله ] وضوى او یک دیگر رابکشند ، و هرگاه نزد او سخن مى گفتند ، صداهاشان را پایین مى آوردند ، و براى تعظیم او به سویش تیز نمى نگریستند[۲۱] .
۱۷ . از جعد روایت شده که گفت : شنیدم سائب بن یزید مى گفت : خاله ام مرا پیش پیامبر ص بُرد ، گفت : اى رسول خدا ، پسر خواهرم دردمند است ! آن حضرت به سرم دست کشید و برایم از خدا برکت خواست ، سپس وضو گرفت ، از [ آب ] وضویش آشامیدم ، آن گاه پشت سرش ایستادم ، دیدم ، دیدم خاتم نبوّت میان دو شانه اش چون تخم کبک بود[۲۲] .
۱۸ . از عون بن ابى جحیفه ، از پدرش روایت شده که گفت : گنبدى سرخ از ادم براى رسول خدا دیدم ، و بلال را که آب وضو را بیرون آورد تا بریزد ، مردم مبادرت به آن کردند ؛ هرکه از آن چیزى مى ستاند آن را به خود مى مالید و هرکه چیزى نمى یافت از ترى دست همراهش مى گرفت ..[۲۳] .
۱۹ . ثابت از أنس بن مالک نقل کرده که گفت : پیامبر ص بر ما درآمد و نزد ماخواب قیلوله کرد و عرق نمود ، مادرم قاروره اى را آورد و عرق او را در آن مى ریخت ؛ پیامبر ص بیدار شد و گفت : اى اُمّ سلیم ، این چه کارى است که مى کنى ؟مادرم گفت : عرق تو را در ظرف عطرمان قرار مى دهیم در حالى که آن از خوشبوترین عطرهاست[۲۴] .
۲۰ . جابر بن یزید بن أسود سوائى از پدرش روایت کرده است که او نماز صبح رابا پیامبر ص گزارد … مى گوید : مردم سوى رسول خدا ص حرکت کردند و من هم با ایشان به راه افتادم ، و در آن روز من جوانترین مردان و چالاکترین آنها بودم ؛ از میان شلوغى و ازدحام مردم خود را به رسول خدا رساندم و دستش را گرفتم و آن را برصورت یا سینه ام گذاردم ، پس چیزى خوشبوتر و خنکتر از دست رسول خدا ص نیافتم ، و او در آن روز در مسجد خیف بود .در حدیث دیگر آمده است که گفت : مردم با خروش و هیجان دستش را مى گرفتندو آن را به صورتهاشان مى مالیدند ؛ من [ نیز ] دست پیامبر را گرفتم و آن را به صورتم مالیدم ، در این هنگام آن را خنکتر از یخ و خوشبوتر از بوى مشک یافتم[۲۵] .
۲۱ . از ابى جحیفه نقل شده که … سپس مردم برخاستند ، دست پیامبر ص رامى گرفتند و آن را به صورتهاشان مى مالیدند ، من دستش را گرفتم و به صورتم گذاشتم ؛ در این هنگام آن سردتر از برف و خوشبوتر از بوى مشک بود[۲۶] .
۲۲ . ام أبان ، دختر وازع بن زارع ، از جدّش زارع ـ که در گروه عبدالقیس بود ـ مى گوید : چون به مدینه آمدیم از مرکبهامان پیاده مى شدیم و دست و پاى پیامبر ص را مى بوسیدیم[۲۷] .
۲۳ . از نافع ، از ابن عمر روایت شده که وى هر مکانى را که پیامبر در آن نماز گزارد مى جُست ، حتّى پیامبر ص زیر درختى فرود آمد ، ابن عمر آن درخت را سرکشى مى کرد و به پاى آن آب مى ریخت تا خشک نشود[۲۸] .
۲۴ . از زبیر بن بکّار نقل شده که ، عبداللّه بن عمر آنچه را از رسول خدا ص مى شنید از یاد نمى برد و حفظ مى کرد ، و اگر پیش پیامبر حضور نداشت از کسانى که حاضر بودند سخن و فعل رسول خدا را جویا مى شد ؛ وى آثار پیامبر را در هر مسجدى که به آن گذشته و در آن نماز گزارده بود مى جُست ، و مرکبش را به هر راهى که رسول خدا به آن گذشته بود مى راند !در این زمینه از او سؤال شد ، مى گفت : قصدم آن است که ، سُمهاى راحله ام بربعضى از جاهاى سُم راحله رسول خدا ص واقع شود !وى در حجة الوداع همراه پیامبر بود و با او در موقف به عرفه ایستاد ؛ از این رو هروقت حج مى گزارد در آنجا مى ایستاد ؛ ابن عمر کثیر الحجّ بود و در هر سال حج از اوفوت نمى شد[۲۹] .
۲۵ . از نافع روایت شده که گفت : اگر ابن عمر را بنگرى که آثار رسول خدا ص رامى جوید ، مى گویى این [ شخص ] مجنون است[۳۰] .
۲۶ . از نافع نقل شده که گفت : ابن عمر را [ سوار ] بر ناقه اى دیدم هنگامى که سوى قبور شهدا مى رفت و آن را به این طرف و آن طرف مى راند ، در این زمینه از اوپرسیدند ، گفت : من رسول خدا را [ سوار ] بر ناقه اش در این راه دیدم ، [ با خود ]گفتم : شاید سُم [ ناقه ] من بر جاى سُم [ ناقه ] او واقع شد[۳۱] .
۲۷ . از عِتْبان بن مالک سالمى نقل شده که گفت : نزد رسول خدا ص آمدم و گفتم :اى رسول خدا ، بینایى ام ضعیف شده است ؛ سیل مى آید و میان آن و مسجد قومم حائل مى شود و گذشتن از آن بر من دشوار مى باشد ، اگر مى پسندى که نزد من آیى و در خانه ام نماز گزارى تا آن مکان را به عنوان «مُصَلّى » برگیرم ، این کار را بکن .پیامبر ص فرمود : «این کار را مى کنم» .از این رو رسول خدا ص و ابوبکر ، صبحدم پس از آنکه [ روشنى ] روز شدّت یافت آمد و اذن خواست ، اجازهاش دادم ؛ پیامبر ص [ وارد شد ] و پیش از آنکه بنشیند گفت : «دوست دارى کجاى خانه ات نماز گزارم ؟» به مکانى که دوست داشتم اشاره کردم . پس پیامبر ص [ براى نماز ] ایستاد و ما پشت سر او صف بستیم ، وى با مادو رکعت نماز گزارد ؛ آن گاه او را براى خَزِیرَه ـ خوراکى از گوشت که مى پزند و درآرد مى گذارند ـ که برایشان فراهم کرده بودم ، نگه داشتم[۳۲] .
۲۸ . از محمّد بن جابر از جدّش روایت شده که … گفتم : اى رسول خدا ، قطعه اى از پیراهنت را بده که به آن انس گیرم ، پیامبر ص یقه پیراهنش را به من داد .محمّد بن جابر مى گوید : پدرم برایم حدیث کرد که آن یاخه نزد ما بود ، براى مریض آن را به آب مى زدیم و به آن شفا مى خواستیم[۳۳] .
۲۹ . از سَهْل قدس سره نقل شده که زنى با بُرده اى که حاشیه آن بافته شده بود نزدپیامبر ص آمد ([ سهل ] پرسید : آیا مى دانید بُردَه چیست ؟ پاسخ دادند : ردایى است بزرگ . گفت : آرى ) . گفت : این را به دست خود بافتم ، آوردم تا بر تو بپوشانم .پیامبر ص در حالى که به آن نیازمند بود آن را گرفت ؛ پس سوى ما بیرون آمد در حالى که آن جامعه او را در برگرفته بود . به نظر کسى آن رداء دلپسند آمد و گفت : مرا به آن بپوشان ، چقدر زیباست ! قوم گفتند : سخن نابجا گفتى ، پیامبر نیاز داشت و آن راپوشید ، آن گاه تو از او درخواست کردى با آنکه مى دانى او خواستهاى را رد نمى کند ؟گفت : به خدا سوگند ، از او نخواستم براى اینکه آن را بپوشم ، تنها خواستم که آن کفنم باشد ! سَهْل مى گوید : آن جامعه کفن او شد[۳۴] .در اینجا عده اى از روایات هست که به مسئله تبرُّک و اعجاز در شخص پیامبرگرامى اشاره مى کند ، نمونه هایى از آنها را مى آوریم :
۱ . رسول خدا ص به دورترین نقطه حُدَیبیّه فرود آمد ، بر آب اندکى که هرچه ازآن جمع مى شد مردم برمى گرفتند ، و پس از اندکى درنگ همه آب را کشیدند و ازتشنگى سوى پیامبر نالیدند . پیامبر ص تیرى از تیرکش خود بیرون آورد ، آن گاه امرکر دکه آن را در آن [ چاه ] افکنند ؛ به خدا سوگند ، لشکر پیوسته از آن سیراب مى شد تا اینکه از آنجا رفتند[۳۵] .
۲ . از زیاد بن حارث صدائى روایت شده است که … گفتند : اى رسول خدا ، براى ما چاهى است که در زمستان پر آب بود و نیازمان را بر مى آوَرْد و بر آن گرد مى آمدیم وهنگامى که تابستان مى گشت آبش کم مى شد و ما به آبهاى اطرافمان پراکنده مى شدیم ، و اکنون توانایى نداریم که به این سو و آن سو رویم ، هرکه در حول واطراف ماست [ با ما ] دشمن مى باشد ، از خدا بخواه که آب ما را وسعت بخشد و زیادکند .پیامبر ص هفت دانه ریگ خواست و آنها را در کف دستش گرداند ، سپس فرمود :«به آن بنگرید ، آن گاه یکى یکى آن را [ در چاه ] بیندازید و نام خدا را ببرید»، پس ازاین کار آنان نمى توانستند به قعر آن چاه نگاه کنند[۳۶] .
[۱] . نگاه کنید به ، تاریخ مدینه دمشق ۳۱ : ۱۲۱ . [۲] . آل عمران : ۴۹ . [۳] . سوره یوسف ۱۲ ، آیه ۹۳ و۹۶ . [۴] . صحیح مسلم ۷ : ۷۹ ؛ مسند احمد ۳ : ۱۳۷ ؛ مصابیح السنّه ۴ : ۵۴ ، رقم ۴۵۲۷ ؛ نظم دررالسمطین : ۶۱ ؛ البدایة والنهایة ۶ : ۲۸ ؛ شرح صحیح مسلم نووى : ۱۷۱۰ (باب قرب النبى صمن الناس وتبرّکهم به) و در صفحه ۱۷۱۱ مى گوید : و پاسخ گفتن پیامبر کسى را که حاجتى ازاو مى خواست یا تبرّک به لَمس دستش و فرو بردن آن در آب ـ آن گونه که ذکر کردهاند ـ و در این امر تبرّک به آثار صالحان نهفته است و بیان آنچه صحابه بر آن بودند ؛ از تبرّک به آثار پیامبر ص و تبرّک جستن آنها به واردکرد پیامبر دستش را در ظرف و تبرّک جستن آنها به موى گرامى پیامبر و اِکرام آنان او را که واقع شود چیزى از آن حضرت در دست کسى که سویش سبقت گیرد . [۵] . مسند احمد ۳ : ۲۱۲ ؛ المعجم الکبیر ۲۵ : ۱۱۷ ، رقم ۲۸۸ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۲۶۱ ؛ الإصابه ۳ :۶۰ ، رقم ۶۱۷۸ . [۶] . مسند احمد ۶ : ۳۴۷ ؛ صحیح بخارى ۵ : ۷۹ با اختصار ؛ تاریخ مدینه دمشق ۲۸ : ۱۵۲ و۱۵۴ ؛الإصابه ۲ : ۳۰۹ ، رقم ۴۶۸۲ ؛ کنز العمّال ۱۳ : ۴۷۲ ، رقم ۳۷۲۳ ؛ البدایة والنهایة ۳ : ۲۸۲ ؛ اسد الغابه ۳ : ۲۴۲ ، رقم ۲۹۴۷ [۷] . المعجم الکبیر ۲۴ : ۳۴۰ ، رقم ۸۴۹ ؛ اُسُد الغابه ۷ : ۲۰۷ ، رقم ۷۱۳۶ ؛ الإصابه ۴ : ۳۶۹ ، رقم ۷۷۸ . [۸] . مسند احمد ۵ : ۶۸ ؛ التاریخ الکبیر بخارى ۳ : ۳۷ ؛ المعجم الکبیر ۴ : ۶ ، رقم ۳۴۷۷ و صفحه۱۳، رقم ۳۵۰۱ ؛ دلائل النبوّه ۶ : ۲۱۴ ـ ۲۱۵ ؛ اُسُد الغابه ۲ : ۶۴ ، رقم ۱۲۷۹ ؛ مجمع الزوائد ۴ : ۲۱۰٫ [۹] . حالِق : سرتراش ، سترنده مو . [۱۰] . صحیح مسلم ۴ : ۸۲ ؛ صحیح بخارى ۱ : ۵۴ ؛ سنن ترمذى ۳ : ۲۵۵ ، رقم ۹۱۲ ترمذى مى گوید :این حدیث حسن و صحیح است ؛ تلخیص الحبیر ۲ : ۲۵۸ ، رقم ۱۰۵۵ ؛ السنن الکبرى ۱ : ۳۸ ، رقم ۸۹ ، و جلد ۷ : ۲۹۵ ، رقم ۹۶۶۸ ؛ المستدرک حاکم ۱ : ۶۴۷ ، رقم ۱۷۳۴ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۱۹ : ۴۱۳ ، رقم ۴۵۲۹ ؛ در سیر أعلام النبلاء ۱۳ : ۴۵۶ ، مانند این حدیث آمده است ، و مى گوید : «دریغا و افسوس بر بوسیدن مویى از آن» . [۱۱] . مسند احمد ۳ : ۲۵۶ ؛ السنن الکبرى ۳ : ۴۴۰ ، رقم ۴۳۳۴ ؛ طبقات ابن سعد ۲ : ۴۰۳ ؛ سیر أعلام النبلاء ۴ : ۴۲ ، رقم ۹ ؛ در این مأخذ آمده است : «مى گویم : این قول از عُبَیده معیار کمال حُبّ است که یک موى پیامبر را بر هر طلا و نقرهاى که در دست مردم است برمى گزیند ، و مثل این سخن را این امام پنجاه سال بعد از پیامبر بر زبان مى آورد ؛ ما چه بگوییم اگر در زمان حاضر به اِسناد ثابت ، بعضى از موى آن حضرت را بیابیم ، یا بند نعل او را یا تراشه هاى ناخن یا تکه هایى از ظرفى که در آن آشامیده ؟! اگر شخصى ثروتمندبیشتر اموالش را بذل و هزینه کند تا چیزى از آن را به دست آورد ، آیا او را اسرافکار یا سفیه مى شمارى ؟! البته که نه» . [۱۲] . مسند احمد ۳ : ۱۳۳ و۱۳۷ ؛ صحیح مسلم ۷ : ۷۹ ؛ طبقات ابن سعد ۱ : ۴۷۴ ؛ السنن الکبرى ۱۰ :۲۱۲ ، رقم ۱۳۶۹۷ ؛ سیر اعلام النبلاء ۷ : ۴۱۷ ؛ السیرة النبویّه ابن کثیر ۴ : ۱۴۰ . [۱۳] . مسند احمد ۶ : ۴۵۸ ؛ المعجم الکبیر ۲۳ : ۲۶ ، رقم ۶۳ ؛ (در این مأخذ آمده است که : ظرف رادور مى دادم تا به جاى شُرب رسول خدا برخورم) ، و جلد ۲۴ : ۱۷۲ ، رقم ۴۳۴ (در این جلد آمده است : جاهاى لبان رسول خدا را مى جستم) ؛ مجمع الزوائد ۴ : ۵۰ . [۱۴] . صحیح مسلم ۶ : ۱۲۷ ؛ البدایة والنهایه ۳ : ۲۴۶ ؛ السیرة النبویّه ابن کثیر ۲ : ۱۲۲ ؛ کنز العمّال۱۵ : ۴۴۲ ، رقم ۴۱۷۵۴ ؛ در این مأخذ آمده است : «ما خوراکى [ براى پیامبر ] فراهم مى آوریم ، هنگامى که باقى مانده آن به ما ردّ مى شد ، به جاى انگشتان آن حضرت رو مى آوردیم و به قصد برکت از آنجا مى خوردیم» . [۱۵] . صحیح مسلم ۷ : ۱۲۱ باب فضائل على ؛ مسند احمد ۵ : ۳۳۳) ؛ صحیح بخارى ۴ : ۷۳ ، و جلد۵ : ۱۷۱ ؛ السنن الکبرى ۱۰ : ۵۷ ، رقم ۱۳۳۳۳ ، و جلد ۱۳ : ۴۱۸ ، رقم ۱۸۷۳۹ ، و صفحه ۴۶۸ ، رقم ۱۸۸۵۴ ؛ شواهد التنزیل ۲ : ۳۶ ، رقم ۶۵۶ ؛ المعجم الکبیر ۶ : ۱۵۲ ، رقم ۵۸۱۸ ، و صفحه ۱۶۷ ، رقم ۵۸۷۷ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۴۲ : ۸۶ ـ ۸۸ ، رقم ۸۴۲۸ ـ ۸۴۳۳ ؛ البدایة و النهایه ۷ : ۳۷۲ ـ ۳۷۳ ؛ الإصابه ۲ : ۵۰۸ ، رقم ۵۶۸۸ ؛ ذخائر العقبى : ۷۲ ـ ۷۳ . [۱۶] . مسند احمد ۶ : ۳۷۹ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۳ ؛ طبقات ابن سعد ۸ : ۳۰۶ . [۱۷] . دلائل النبوّه ۶ : ۲۲۵ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۲۹ : ۲۵۲ ـ ۲۵۳ ؛ اُسُد الغابه ۳ : ۲۸۸ ، رقم ۳۰۳۱ . [۱۸] . تاریخ مدینه دمشق ۴۲ : ۶۸ ؛ اُسُد الغابه ۴ : ۹۶ . [۱۹] . «بُضاعة» ـ که بعضى آن را «بِضاعة» خوانده اند ـ دار بنى ساعده است در مدینه و چاه آن معروف مى باشد معجم البلدان ۱ : ۴۴۲ . [۲۰] . طبقات ابن سعد ۱ : ۳۴۶ ؛ سُبُل الهُدى والرشاد ۷ : ۲۲۵ ، وجلد ۱۰ : ۴۱ ؛ معجم البلدان ۱ : ۴۴۲ . [۲۱] . مسند احمد ۴ : ۳۲۹ ـ ۳۳۰ ؛ صحیح بخارى ۱ : ۷۰ ؛ تاریخ طبرى ۲ : ۲۷۵ ؛ المعجم الکبیر ۲۰ :۱۲ ؛ السنن الکبرى ۱۴ : ۷۹ ، رقم ۱۹۳۲۱ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۵۷ : ۲۲۷ ؛ البدایة والنهایة ۴ : ۱۹۹ ؛ الدرّ المنثور ۶ : ۷۷ ؛ نیل الأوطار ۸ : ۳۳ . [۲۲] . صحیح بخارى ۱ : ۵۹ و جلد ۴ : ۲۲۷ و جلد ۸ : ۹۴ ؛ صحیح مسلم ۷ : ۸۶ ؛ المعجم الکبیر ۷ : ۱۵۶رقم ۶۶۸۰ ، و صفحه ۱۵۷ رقم ۶۶۸۲ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۲۰ : ۱۱۳ ؛ البدایة والنهایه ۶ : ۳۰ ؛ اُسُد الغابه ۲ : ۳۲۱ ، رقم ۱۹۲۶ ؛ نیل الأوطار ۱ : ۱۹ . [۲۳] . مسند احمد ۴ : ۳۰۸ ؛ صحیح مسلم ۲ : ۵۶ ؛ سنن نسائى ۱ : ۸۷ ؛ المعجم الکبیر ۲۲ : ۱۱۴ ، رقم۲۸۸ وصفحه ۱۲۰ رقم ۳۰۷ (در این مأخذ آمده است : آن گاه مردم به زیادى [ آب ] وضوى پیامبر از شارب و … مبادرت کردند) ، و صفحه ۱۲۱ ، رقم ۳۱۱ ؛ المنهاج (شرح صحیح مسلم) : ۴۸۹ ، رقم ۲۵۰ (نَووى مى گوید : در این کار [ استحباب ] تبرّک به آثار صالحین است و استعمال زیادى آب وضو و طعام و آشامیدنى و لباسشان) . [۲۴] . مسند احمد ۳ : ۱۳۶ ، و همچنین صفحه ۲۲۱ و۲۲۶ که در آنها آمده است : «با پارچه عرق پیامبررا خشک مى کرد و آن را در قواریرش مى فشرد ، پیامبر ص ترسناک از خواب پرید و گفت : اى امّ سلیم ، چه مى کنى ؟ گفت : اى رسول خدا ، برکت براى کودکانمان مى طلبیم ! پیامبر ص فرمود : به شیوه درست دست یازیدى ؛ صحیح مسلم ۷ : ۸۱ ـ ۸۲ ؛ المعجم الکبیر ۲۵ : ۱۱۹ ، رقم ۲۸۹ ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ۱۹ : ۳۴۲ ؛ نظم درر السمطین : ۵۷ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۹ : ۳۵۹ ؛ البدایة والنهایه ۶ : ۲۹ . [۲۵] . مسند احمد ۴ : ۱۶۱ ؛ التاریخ الکبیر ۸ : ۱۹۹ ، رقم ۳۱۵۴ ؛ سنن دارمى ۱ : ۲۲۶ ، رقم ۱۳۶۹ ؛المعجم الکبیر ۲۲ : ۲۳۶ ، رقم ۶۱۹ ؛ کنز العمّال ۱۲ : ۳۸۱ ، رقم ۳۵۴۰۳ (در این مأخذ آمده است : دست پیامبر را به سینه ام نهادم ، خنکى آن را در پشتم حس کردم ؛ هرگز بویى خوشبوتر از دست او نبوییدم ؛ دست او خنکتر از یخ بود) ؛ مجمع الزوائد ۸ : ۲۸۳ ؛ البدایة والنهایه ۶ : ۲۸ ؛ نیل الأوطار ۲ : ۳۱۳ ، رقم ۴ (هیثمى مى گوید : این حدیث مشروعیّت تبرّک جستن به لمس اصل فضل را مى رساند ؛ زیرا پیامبر ص آن را تقریر کرد) ؛ المعجم الصغیر ۱ : ۲۱۷ . [۲۶] . مسند احمد ۴ : ۳۰۹ ؛ صحیح بخارى ۴ : ۲۲۹ ؛ المعجم الکبیر ۲۲ : ۱۱۵ ، رقم ۲۹۴ ؛ البدایة والنهایه ۵ : ۱۸۶ و جلد ۶ : ۲۸ ؛ السیرة النبویه ابن کثیر ۴ : ۱۰۷ ؛ نیل الأوطار ۲ : ۳۱۴ ، رقم ۵ . [۲۷] . سنن ابى داود ۴ : ۳۵۷ ، رقم ۵۲۲۵ ؛ المعجم الکبیر ۵ : ۲۷۵ ، رقم ۵۳۱۳ ؛ السنن الکُبرى۱۰ :۲۸۶ ، رقم ۱۳۸۸۳ . [۲۸] . تاریخ مدینه دمشق ۳۱ : ۱۲۱ ؛ السنن الکبرى ۸ : ۴۳ ، رقم ۱۰۴۰۴ ؛ کنز العمّال ۱۳ : ۴۷۸ ، رقم۳۷۲۵۵ ؛ سیر أعلام النبلاء ۳ : ۲۱۳ ؛ أُسُد الغابه ۳ : ۳۴۱ ؛ البدایة والنهایه ۹ : ۸ . [۲۹] . تاریخ مدینه دمشق ۳۱ : ۱۳۱ ؛ تاریخ بغداد ۱ : ۱۸۳ ، رقم ۱۳ ؛ الإصابه ۲ : ۳۴۹ . [۳۰] . المستدرک حاکم ۳ : ۶۴۷ ، رقم ۶۳۷۶ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۳۱ : ۱۲۰ ؛ سیر أعلام النبلاء ۳ :۲۱۳ ؛ حلیة الأولیاء ۱ : ۳۸۳ ، رقم ۱۰۸۹ ؛ المُوَطَّأ ۲ : ۱۰۷ . [۳۱] . السنن الکبرى ۸ : ۵۳ ، رقم ۱۰۴۳۶ . [۳۲] . سنن ابن ماجه ۱ : ۲۴۹ ، رقم ۷۵۴ ؛ صحیح بخارى ۱ : ۱۷۵ ؛ صحیح مسلم ۲ : ۱۲۶ ؛ المعجم الکبیر ۱۸ : ۲۸ ـ ۳۴ ، رقم ۴۷ ـ ۵۵ ؛ تاریخ المدینه ابن شبّه ۱ : ۷۱ ؛ السنن الکبرى ۴ : ۲۴۸ ، رقم ۵۲۶۰ ، و جلد ۱۵ : ۱۱۳ ، رقم ۲۰۹۷۴ . [۳۳] . الکامل ابن عُدَى ۶ : ۱۵۳ . [۳۴] . صحیح بخارى ۲ : ۹۸ ؛ مسند احمد ۵ : ۳۳۳ ؛ السنن الکبرى ۵ : ۲۷۱ ، رقم ۶۷۹۹ ؛ سنن ابن ماجه ۲ : ۱۱۷۷ ، رقم ۳۵۵۵ ؛ المعجم الکبیر ۶ : ۱۶۹ ، رقم ۵۸۸۷ ؛ طبقات ابن سعد ۱ : ۳۱۰ ؛ ریاض الصالحین : ۱۸۳ ، رقم ۵۶۶ . [۳۵] . صحیح بخارى ۳ : ۲۵۲ ـ ۲۵۳ ؛ مسند احمد ۴ : ۳۲۹ ؛ المعجم الکبیر ۲۰ : ۱۰ ، رقم ۱۳ ؛ السیرةالنبویّه ابن هشام ۳ : ۳۲۴ ؛ دلائل النبوّه (بیهقى ) ۴ : ۱۱۲ و۱۱۴ ؛ السنن الکبرى ۱۴ : ۷۷ ، رقم ۱۹۳۲۱ ؛ تاریخ الطبرى ۲ : ۲۷۴ ؛ البدایة والنهایه ۴ : ۱۹۸ ، و جلد ۶ : ۱۰۶ ؛ الدرّ المنثور ۶ : ۷۶ ؛ نیل الأوطار ۸ : ۳۱ . [۳۶] . المعجم الکبیر ۵ : ۲۶۲ ، رقم ۵۲۸۵ ؛ تاریخ مدینه دمشق ۳۴ : ۳۴۷ ؛ البدایة والنهایه ۵ : ۹۸ وجلد۶ : ۱۱۰ ؛ دلائل النبوّه ۵ : ۳۵۷ ؛ تهذیب الکمال ۶ : ۳۶۴ ؛ کنز العمّال ۱۳ : ۴۰۲ ، رقم ۳۷۰۷۵ .