تاریخ سیاسى و عقایدى بخش۴-پژوهشی درباره اذان

تاریخ سیاسى و عقایدى بخش۴-پژوهشی درباره اذان

یَمامه (سال ۳۹۴ ه )

ناصر خسرو مَرْوَزى  ـ که به حجّت لقب یافت و در سال ۴۵۰ وفات کرد ـ درسفرنامه‏ اش هنگام سخن از احوال شهر یَمامه مى ‏نویسد :… از قدیم حاکمان آن علوى ‏اند و کسى  نتوانسته آنان را از این ولایت باز دارد …مذهب شان زیدیّه مى ‏باشد ، و در اقامه مى ‏گویند : «محمّدٌ وعلیٌّ خیرُ البشر وحَیّ على خیر العمل»[۱] .

مدینه / مصر (سال ۴۰۰ ه )

در کتاب «نجوم الزاهره» آمده است :الحاکم بأمر اللّه‏ عُبَیْدى  کسى  را سوى مدینه فرستاد که خانه جعفر صادق را تصرّف کند و آنچه را در آن است ـ از قرآن و سریر و آلات ـ برگیرد . این شخص ختکین عَضُدى  داعى  بود ، و با او اشراف نامدار را همراه کرد . او [ پس از تصرّف خانه ] آنچه را در آنجا یافت برداشت و به مصر بازگشت  ، و با او گروهى  از بزرگان علوى  بیرون آمدند [ و عازم مصر شدند ] پس چون به نزد حاکم رسیدند هزینه‏ هاى  اندکى  به آنان داد ، و سریر را به آنها برگرداند و باقى  چیزها را ستاند و گفت : من به آن سزاوارترم .آنان نفرین‏ گویان و ناخشنود برگشتند .

کارهاى  نامعمول و خلاف عادت حاکم شیوع یافت ، پس از نمازها آشکارا بر اونفرین مى ‏شد ، از این‏رو حاکم بیمناک شد و ترسید ، و دستور داد دارالعلم را آبادسازند و فرش کنند ، و کتاب‏هاى  بزرگى  به آنجا نقل داد ، و دو تن از بزرگان اهل سنّت را ـ که یکى  از آنها به ابى  بکر اَنْطاکى  معروف بود ـ در دارالعلم ساکن ساخت و به آنهاخلعت داد و گرامى ‏شان داشت و از آنها خواست که در مجلس او حضور یابند وهمراهش باشند ؛ و فقیهان و محدّثان را در آنجا گرد آورد ، و دستور داد که در آن فضایل صحابه بازگو شود و اعتراض در این زمینه را فرو نشاند ؛ و نماز تراویح وضُحى  را آزاد کرد[۲] و اذان را تغییر داد و به جاى  «حَیّ على  خیر العمل» ، «الصلاةُ خیرٌمن النوم» قرار داد ، و خودش به تنهایى  سوار [ مرکب ] شد و به جامع عمرو بن عاص رفت و در آن نماز ضُحى  را گزارد ، و به مذهب مالک و اعتقاد به آن متمایل گشت … وسه سال بر این شیوه پایدار ماند و کارهایى  کرد که کسى  چنین نکرده بود .پس از آن برایش بدا [ تغییر اندیشه و نظر ] حاصل شد [ و نادرستى  شیوه‏ اى  را که در پیش گرفته بود برایش روشن شد ] فقیه ابابکر اَنْطاکى  و شیخ دیگر و گروه زیادى از اهل سنّت را در یک روز به قتل رساند ، بى ‏آنکه آنان خطایى  کرده باشند ؛ و دار العلم را بست و از همه کارهایى  که در گذشته انجام مى ‏داد منع کرد[۳] .مَقْریزى  در «المواعظ والاعتبار» مى ‏نویسد :در صفر سال ۴۰۰ گروهى  پس از آنکه تازیانه خوردند ، در کوچه و بازار گردانده شدند تا رسوا گردند ؛ زیرا آنان فُقّاع و مُلُوخیا[۴] ودلینس[۵] وتَرمُس[۶] مى ‏فروختند ؛ و در۱۹ ماه شوال حاکم بامر اللّه‏ فرمان داد که گرفتن خمس وزکات وفطره ونجوى  برداشته شود و قرائت مجالس حکمت را در قصر باطل ساخت ، و دستور داد تثویب به اذان بازگردد و در نماز ضُحى  و تراویح براى  مردم اذان گویند ؛ و نیز امر کرد که همه مؤذّنان در اذان «حَیّ على  خیر العمل» نگویند ، و در نماز صبح «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم»ندا دهند. سپس در ۱۸ ربیع الآخر سال ۴۰۳ فرمان داد که «حَیّ على  خیر العمل» دراذان بیاید و تثویب قطع شود و «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» ترک گردد ، و از نماز ضُحى  وتراویح مردم را بازداشت ؛ و باب الدعوه را گشود ، و قرائت مجالس در قصر ـ آن‏گونه که در گذشته جریان داشت ـ اعاده شد ؛ و میان منع از آن ، و اذان در آن ، پنج ماه فاصله شد .و در ماه جمادى  همین سال جماعتى  تازیانه زده شدند و میان مردم آنها راگرداندند ، به سبب فروش مُلُوخیا و ماهى  بدون پولک ، و شراب‏خوارى  . وى  درجستجوى  شراب‏خواران برآمد و بر آنها سخت گرفت[۷] .و در (۲۶ محرم سال ۴۰۱) نامه‏ اى  در جامع مصر خوانده شد که در آن مردم ازمعارضه با کارهاى  حاکم نهى  شدند ، و در کارهایى  که به آنها مربوط نیست فرونروند ؛ و «حَیّ على  خیر العمل» را به اذان برگرداند ، و «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» را از آن انداخت ، و از نماز تراویح و ضُحى  نهى  کرد[۸] .

بغداد (سال ۴۴۱ ـ ۴۴۲ ه )

ابن اثیر در حوادث این سال مى ‏نویسد :در این سال اهل کَرْخ[۹] از نوحه ‏سرایى  و کارهایى  که براساس عادت و رسم ، درروز عاشورا انجام مى ‏دادند منع شدند ؛ لیکن آنها نپذیرفتند و مراسمشان را برگزارکردند . پس میان آنها و اهل سنّت ، فتنه بزرگى  روى  داد و بسیارى  از مردم کشته ومجروح شدند . و این درگیرى  بینشان بود تا اینکه ترک‏ها از آنجا [ دجله ] گذشتند وخیمه ‏هاشان را نزد آنها زدند ، در این هنگام آنان از منازعه دست برداشتند .آن‏گاه اهل کَرْخ ساخت بارویى  را بر کَرْخ آغاز کردند . چون سنّى ‏ها ـ قلاّئین و آنان  که بر رویّه آنها بودند ـ این کار را دیدند به ساخت بارویى  بر بازارِ قلاّئین دست‏ یازیدند ، و هر دو طائفه براى  آبادانى  ، مال زیادى  را هزینه کردند ، و میانشان فتنه‏ هاى  بسیارى  روى  داد ، بازارها تعطیل شد و شرّ [ و نابسامانى ‏ها ] فزونى  یافت تاآنجا که مردمان زیادى  [ که در ناحیه غربى  کَرْخ مى ‏زیستند ] به ناحیه شرقى  آن رفتند ودر آنجا ساکن شدند .خلیفه براى  ابو محمّد بن نسوى  پیک فرستاد که از رود [ دجله ] بگذرد و کارها رااصلاح  کند و مانع شرّ و فتنه‏ انگیزى  شود . مردم جانب غربى  از این کار آگاه شدند ؛پس سنى  و شیعه گرد هم آمدند تا از ورود آن جلوگیرى  کنند [ و در این راستا ] درقلاّئین و غیر آن به «حَیّ على  خیر العمل» اذان دادند ، و در کَرْخ به «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» اذان گفتند ، و ترحُّم بر صحابه را آشکار کردند [ با این همبستگى  ] عبور ابن نسوى  باطل شد[۱۰] .در «المنتظم» ، ضمن بیان حوادث سال ۴۴۲ ه ، آمده است :ابو محمّد نسوى  نداى  عبور [ از رود دجله ] و تصرّف و مصادره شهر را داد ؛[ مردم که قصد او را دانستند ] همه آنها ـ اهل کرخ و قلائین و باب الشعیر وباب البصره  ـ در این تصمیم با هم متّحد شدند که ، هرگاه ابن نسوى  از آب گذشت بازارهاشان را به آتش کشند و از شهر بیرون روند . پس اهل کرخ به باب نهر القلائین روانه شدند ، در آنجا نماز گزاردند ، و در مشهد به «حَیّ على  خیر العمل» اذان دادند ؛ واهل قلاّئین در عتیقه و مسجد بزّازها به «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» اذان گفتند ، و شیعه وسنى  با هم درآمیختند و آشتى  کردند ، و به سوى  زیارت مشهد على  و حسین به راه افتادند[۱۱] .و در تاریخ ابى  الفِداء آمده است :در بغداد میان سنّى  و شیعه فتنه و آشوب روى  داد تا آنجا که بازارها تعطیل شد ؛ واهل کرخ به ساخت بارویى  پرداختند که کرخ را در بر گیرد ، و سنى ‏ها ـ قلاّئین وهوا   دارانشان ـ بناء بارویى  را بر بازار قلاّئین آغاز کردند ؛ و در مکان‏هاى  شیعه به «حَیّ على  خیر العمل» اذان داده مى ‏شد و در مکان‏هاى  سنى  به «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم»[۱۲] .و در «النجوم الزاهره» آمده است :در این سال از چیزهاى  شگفت این بود که میان اهل سنّت و رافضه صلح واقع شدو کلمه و حرف هر دوشان یکى  گشت . سبب این بود که : ابو محمّد نسوى  ـ که مردى خون‏ریز بود ـ سرپرست شُرْطه [ نیروى  انتظامى  ] بغداد شد . شیعه و سنى  گرد هم آمدند و هماهنگ شدند و با هم سوگند یاد کردند که هرگاه وى  سوى  آنان آید او رابکشند .[ پس از این اتفاق نظر ] در باب البصرة به «حَیّ على  خیر العمل» اذان داده شد ، ودر [ میان اهل ] کرخ فضایل صحابه خوانده شد ، و اهل سنّت و شیعه به گورستان قریش رفتند ؛ و این ماجرا از عجائب شمرده شد ؛ چه [ پیش از آن ] همواره میانشان فتنه بود و خون‏ ها ریخته مى ‏شد ، و پادشاهان و خلفا نمى ‏توانستند آنان را از این کاربازدارند تا اینکه این شخص [ ابو محمد نسوى  ] والى  شرطه شد ، و به این اتفاق ناچیز
این دو گروه با هم آشتى  کردند[۱۳] .

بغداد (سال ۴۴۳ ه )

ابن اثیر در «الکامل» مى ‏گوید :در ماه صفر این سال فتنه ، میان سنّى  و شیعه در بغداد ، چندین برابر بیشتر از آنچه در گذشته روى  داده بود ، آغاز شد و اتفاق و سازگارى  که سال گذشته میانشان پدیدآمد پایدار نماند ؛ زیرا در قلب‏ هاشان کینه و خشم بود .سبب این فتنه این شد که ، اهل کرخ ساخت باب السمّاکین را آغاز کردند ، و اهل قلاّئین به ادامه بناى  باب مسعود پرداختند . اهل کرخ چون [ از کار ] فارغ شدندبرج‏ هایى  ساختند که بر آنها با طلا نوشته شده بود : «محمّدٌ وعلیٌ خیرُ البشر ؛ محمّد وعلى  بهترین انسان‏ هایند» . سنى ‏ها این [ قرین بودن نام على  با نام محمّد ] را برنتافتند ،و ادّعا کردند که آنچه نوشته شده چنین است : «محمّد وعلی خیر البشر ، فمَن رَضِیَ فقد شَکرَ ، ومن أَبَى  فقد کَفَر» ، اهل کرخ زیادى  [ نام على  را به نام محمّد از سوى  خود ]انکار کردند و گفتند : ما از آنچه عادتمان در کتیبه‏هاى  مساجدمان بود تجاوز نکردیم .از این‏رو خلیفه ، القائم بأمر اللّه‏ ، ابا تمّام ـ نقیب و بزرگ عباسیان ـ و عَدْنان بن  رضى  ، نقیب علویان را فرستاد تا کشف حال کنند [ و با بررسى  این موضوع  ]به این ماجرا پایان دهند . آنان [ به چگونگى  این امر پرداختند و دریافتند که سخن کرخیان راست است و ] تصدیق قول کرخى ‏ها را [ به خلیفه ] نوشتند . در این هنگام خلیفه ونایبان [ ملک ] رحیم به باز ایستادن از جنگ و خون‏ریزى  فرمان دادند ؛ لیکن آنهانپذیرفتند .ابن مذهب قاضى  و زُهَیْرى  و دیگر حنابله ، از یاران عبدالصمد خواستند که مردم را بر فرو رفتن در فتنه [ و شعله ‏ور ساختن آن ] برانگیزند ؛ [ از آن سوى  ] نمایندگان ملک رحیم از روى  کینه و خشمى  که نسبت به رئیس الرؤساء داشتند ـ چه او گرایش به حنبلى  داشت ـ از بازداشتن آنها خوددارى  کردند . و سنّیان [ اهل کرخ را ] از بردن آب از دجله به کرخ بازداشتند ، و دریچه‏ هاى  نهر عیسى  باز بود ، پس بر آنها [ اهل کرخ ] گران آمد ، گروهى  از آنها مأموریت یافتند و به سوى  دجله رفتند و آب آوردند وآن را در ظرف‏ها ریختند و بر آن گلاب افشاندند و ندا در دادند : آب براى  رهگذران !به ایشان اهل سنّت اغراء شدند .رئیس الرؤسا بر شیعه سخت گرفت ، آنها «خیر البشر» را [ که در بُرج‏ها پس از«محمّد وعلى » نوشته شده بود ] محو کردند و [ به جاى  آن ] «علیهما السلام» نوشتند .اهل سنّت گفتند : این ما را راضى  نمى ‏کند مگر اینکه آجرى  که نام محمّد و على  برآن است درآید و به «حَیّ على  خیر العمل» اذان داده نشود . شیعیان از این کارخوددارى  کردند ، و جنگ میان آنها تا سوم ربیع الأول ادامه یافت ، و در آن [ روز ]مردى  هاشمى  از اهل سنّت کشته شد . خانواده‏اش او را بر تابوتى  گذاشتند و در حَرْبیّه و باب البصره و دیگر محله‏ هاى  سنى  گرداندند ، و مردم را به خون‏ خواهى  اوبرانگیختند ، آن‏گاه نزد [ آرامگاه ] احمد حنبل دفنش کردند ، در حالى  که خلق زیادى  ـچندین برابر جمعیّت گذشته ـ گرد آمده بودند .چون آن جمعیّت از دفن او بازگشتند ، قصدِ مشهد باب التبن را کردند ، در آن بسته شد . پس بر دیوارش نَقْب زدند و دربانان را تهدید کردند ، آنها ترسیدند و در راگشودند . پس آنها به آن درآمدند و آنچه را در مشهد بود ـ از قندیل و محاریب طلا ونقره و پرده‏ ها و چیزهاى  دیگر ـ غارت کردند ، و آنچه را در آن تربت و خانه‏ هاى پیرامونش بود تاراج کردند ، و چون شب فرا رسید بازگشتند .فرداى  آن روز جمعیّت فزونى  گرفت ، پس سوى  مشهد شتافتند و همه آن‏جا را به آتش کشیدند ؛ ضریح موسى  و نوه ‏اش محمّد بن على  جواد [ امام کاظم و امام جواد  علیهماالسلام ] و دو قُبّه ساجى  که بر آن دو بود سوخت ، و [ نیز ] قبرهاى  مقابل و اطراف آن دو آتش گرفت ، [ مانند : ] قبر پادشاهان بنى  بویه ـ مُعزّ الدوله و جلال الدوله ـقبرهاى  وزیران و رؤساء ، و قبر جعفر بن ابى  جعفر منصور ، و قبر امین ـ محمّد بن رشید ـ و مادرش زُبَیْده ؛ و چنان امر فجیعى  روى  داد که در دنیا مثل آن رخ نداده بود .چون فردا ـ پنجم ماه ـ شد ، آنها برگشتند و به حفر قبر موسى  بن جعفر و محمّد بن على  پرداختند تا آن دو را به مقبره احمد بن حنبل انتقال دهند ، خرابى  و انهدام [ که روز گذشته کرده بودند ] باعث شد که قبر آنها را نشناسند ، و حفّارى ‏شان در کنار قبرواقع شد . ابو تمّام ـ نقیب عباسیان ـ و دیگر سنى ‏هاى  هاشمى  این خبر را شنیدند ،آمدند و آنان را از این کار بازداشتند .[ از آن سوى  ] اهل کرخ به سوى  خان الفقهاى  حنفى ‏ها روانه شدند و آنجا را غارت کردند ، و مُدَرِّس حنفى  ـ ابو سعد سرخسى  ـ را کشتند و آنجا را به آتش کشیدند ، فتنه به طرف شرقى  کشیده شد ؛ اهل باب الطاق و سوق بَجّ و اَساکِفه و غیر آنها باهم جنگیدند .چون خبر سوزاندن مشهد به نورالدوله ، دُبَیْس بن مزید رسید بر او گران و سخت آمد ، و به شدت او را نا آرام [ و اندوهگین ] ساخت ؛ زیرا او و خاندانش و دیگرکارگزاران و مردم سرزمین تحت فرمان او ـ از نیل و آن ولایت ـ همه شیعه بودند . ازاین‏رو در قلمرو او خطبه به نام قائم بامر اللّه‏ قطع شد ، در این باره پیکى  به سوى  اوفرستاده شد و سرزنش گردید ؛ وى  عذر خواست از اینکه مردم ولایت او شیعه ‏اند وبر این امر اتفاق کرده ‏اند ، و او نمى ‏تواند بر آنان سخت گیرد و آنان را از این کاربازدارد ؛ چنانچه خلیفه نتوانست جلو سفیهان و نابخردان را بگیرد و آنان تا آنجا که ممکن بود مشهد را غارت و ویران کردند ، و [ پس از این ماجرا ] خطبه را به حالت نخست برگرداند[۱۴] .ابن جوزى  این حادثه را در «المنتظم» آورده است و مى ‏گوید :… در روز جمعه ، ده روز باقى  مانده از ربیع الآخر ، در [ مسجد ] جامع بَراثا خطبه خوانده شد ، و «حَیّ على  خیر العمل» [ از اذان ] حذف شد ، و خطیب منبر رفت ـ درحالى  که [ پیش از آن ] از این کار مانع مى ‏شدند ـ و نام عبّاس را در خطبه ‏اش آورد[۱۵] .

بغداد (سال ۴۴۴ ـ ۴۴۵ ه )

ابن اثیر در شمارى  از حوادث این سال ، مى ‏گوید :در این سال مجلسى  در بغداد ترتیب یافت درباره بى ‏اعتبارى  نسب علویان مصر ،و اینکه آنان در ادّعاى   نسبت شان به امام على   علیه ‏السلام دروغ‏گویند ، و آنان را به مجوس دیصانى و یهودى  قدّاحیّه نسبت دادند ؛ و علویان و عبّاسیان و فقها و قضات و شهوددر آن نوشته  شد ، و چند نسخه از آن فراهم آمد و به سرزمین‏ها فرستاده شد و میان شهرى  و بیابانى  شیوع یافت …و در این سال در بغداد میان سنّى  و شیعه فتنه روى  داد و نظم [ شهر ] فرو پاشید ، عیاران به شهر درآمدند و بر آن مسلّط شدند ، و به جمع‏ آورى  مالیات از بازاریان پرداختند و از آنها آنچه را مأموران مالیات مى ‏گرفتند ستاندند . پیشاپیش آنان طِقْطِقى ّ وزَیْبق بود . و شیعیان «حَیّ على  خیر العمل» را به اذان بازگرداندند و بر مساجدشان نوشتند : «محمّدٌ وعلیٌ خیرُ البشر» ، و جنگ میان سنى  و شیعه درگرفت و شرّ بزرگى  روى  داد[۱۶] .ابن اثیر حوادث سال ۴۴۵ را با ذکر فتنه میان سنّى  وشیعه در بغداد آغاز مى ‏کند ومى ‏گوید :در محرّم این سال ، میان اهل کرخ و غیر آنها از سنى ‏ها فتنه زیاد گشت ـ آغاز این فتنه اواخر سال ۴۴۴ بود ـ در این زمان شَرّ فزونى  یافت ، مراقبت سلطان دور افکنده شد ، و گروهى  از ترک‏ها با هر دو دسته درآمیختند . چون امر شدت پیدا کرد
فرماندهان [ سپاهى  ] گرد آمدند و تصمیم گرفتند که به محله‏ هاى  شهر بروند [ و درآنجا مستقر شوند ] و اشرار و اهل فساد را کیفر دهند . [ پس از این اقدام و در راستاى  اجراى  این سیاست ] از کَرْخ یک نفر علوى  را گرفتند و کشتند . زنان علوى  شوریدندو گیسوان برآشفتند و فریادرسى  کردند ؛ عامه اهل کرخ به دنبالشان راه افتادند ، و بین آنها و سپاهیان ـ و کسانى  از عامه که با آنها بودند ـ جنگ شدیدى  درگرفت . ترک‏هابازارهاى  کرخ را به آتش کشیدند . و بسیارى  از آن سوخت و با خاک یکسان شد ، وبسیارى  از اهالى  کرخ به محله‏ هاى  دیگر انتقال داده شدند .فرماندهان از آنچه کردند پشیمان شدند ، و امام القائم بامر اللّه‏ کار آنها را ناپسنددانست ، اوضاع شهر خوب شد و مردم ـ پس از آنکه قانونى  تنظیم شد که شرارت ترک‏ها را از آنان بازدارد ـ به کرخ بازگشتند[۱۷] .و در «تاریخ ابى  الفِداء» آمده است :در این سال (۴۴۴ ه ) میان سنى  و شیعه در بغداد فتنه روى  داد ، و شیعه اذان به «حَیّ على  خیر العمل» را از سر گرفت ؛ و بر مساجدشان نوشتند «محمّدٌ وعلیٌّ خیرُ البشر»[۱۸].

بغداد (سال ۴۴۸ ه )

ابن اثیر در حوادث این سال آورده است :در این سال خلیفه دستور داد که در کَرْخ و مشهد و غیر آن به «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» اذان داده شود ، و «حَیّ على  خیر العمل» ترک شود . پس به جهت ترس ازسلطنت و نیروى  آن [ شیعیان ] به این دستور عمل کردند[۱۹] .ابن جوزى  در «المنتظم» مى ‏نویسد :در این سال در مشهد [ کاظمین ] به مقابر قریش و مشهد عتیق و مساجد کرخ ، به «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» اذان داده شد ، و «حَیّ على  خیر العمل» را که [ شیعیان ] در اذان مى ‏آوردند از بین رفت ، و هر آنچه «محمّدٌ وعلیٌّ خیرُ البشر» بر در خانه‏ ها و راه‏ ها[ نوشته و زده شده ] بود کنده شد . و شاعران اهل سنّت به کرخ از باب بصره درآمدند ودر مدح صحابه شعر سرودند ، و رئیس الرؤساء ، ابن نسوى  را از قتل ابو عبداللّه‏ بن جلاب ـ شیخ البزازین ـ در باب الطاق ، آگاه ساخت ؛ زیرا او غُلُوّ در رفض [ تشیّع ] رامى ‏نمایاند ، از این رو کشته شد و در درب دکانش به صلیب زده شد ؛ و ابو جعفرطوسى  گریخت و خانه ‏اش غارت گشت ، و قیمت‏ها و نرخ کالاها فزونى  گرفت ، یک کُر[۲۰] گندم به ۱۸۰ دینار رسید[۲۱] .و در «البدایة والنهایة» آمده است :در این سال روافض [ شیعیان ] به ترک «حَیّ على  خیر العمل» از اذان ملزم شدند ، وامر شدند که مؤذنشان در اذان صبح ، بعد از «حَیّ على  الفلاح» دوبار ندا دهد : «الصلاةُخیرٌ مِن النوم» ، و بر در مسجدها و مساجد آنان هرجا نوشته شده بود «محمّدٌ وعلیٌّ خیرُ البشر» پاک شد ، و شاعران وارد شدند … و قصیده ‏هایى  که در آنها مدح صحابه بود سرودند ؛ این کارها بدان جهت صورت گرفت که نوء [ ستاره ] رافضه [ شیعه ]فروپاشید [ و روزگار آنها به سر آمد ] ، چه پیش از آن فرزندان بویه حاکم بودند و آنان شیعه را تقویت و یارى  مى ‏کردند ، [ و در این زمان ] آنان از بین رفته و نابود شدند ودولتشان از میان رفت[۲۲] .و در «السیرة الحلبیة» مى ‏خوانیم :بعضى  گفته ‏اند که در دولت فرزندان بویه ، رافضه پس از دو حَیْعَلَه مى ‏گفتند : «حَیّ على  خیرالعمل». چون سلجوقیان به حکومت رسیدند مؤذنان را از این کار بازداشتند،و دستور دادند که در اذان صبح به جاى  آن بگویند : «الصلاةُ خیر مِنَ النوم»[۲۳] .و در «النجوم الزاهره» آمده است :و در این سال در مشهد موسى  بن جعفر و مساجد کَرْخ ـ براى  به خاک کشیدن بینى  شیعه ـ اذان به «الصلاةُ خیرٌ مِن النوم» استوار شد و «حَیّ على  خیر العمل» را که آنان دراذان مى ‏گفتند از میان رفت[۲۴] .در اینجا لازم است یادآورى  شود که ، گروهى  از اهل سنّت بغداد در سال ۴۴۷هبرآشفتند و به دار الخلافه آمدند ، و خواستند که به آنها اجازه امر به معروف و نهى  ازمنکر داده شود . پس به آنان اجازه داده شد و شرّشان فزونى  گرفت ؛ سپس براى  تاراج خانه بَساسیرى [۲۵] ـ که غائب و در «واسِط» بود ـ اذن طلبیدند ، خلیفه به آنان اجازه داد .و این همان سالى  است که در آن میان شافعیّه و حنابله در بغداد فتنه پدید آمد ، وحنابله جهر به بسمله و قنوت در نماز صبح و ترجیع را در اذان بر شافعیّه برنتافتند[۲۶] .ابن اثیر ، با عنوان بعضى  از حوادث این سال ، مى ‏گوید :… گروه بسیارى  از مردم به دنبال حنبلى ‏ها به راه افتادند ، و جهر به «بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم» را انکار کردند ، و از ترجیع در اذان و قنوت در فجر منع نمودند ، و به دیوان خلیفه رسیدند ، و مسئله آنها حل نشد ؛ حنابله به مسجد باب الشعیر درآمدند ،و امام آن را از جهر بسمله نهى  کردند ؛ وى  قرآن را در آورد و گفت : بسم اللّه‏ را از قرآن پاک کنید تا آن را نخوانم[۲۷] .از این سخن مى ‏توان دریافت که ، اختلاف فقهى  میان مسلمانان به حَیْعَلَه سوم منحصر نمى ‏شود و به طالبیین محدود نمى ‏گردد . بعضى  از اهل سنّت به جهت ثبوت شرعیّت حَیْعَلَه سوم در نظرشان ، این سخن را مطرح کرده ‏اند ، و ما اراده این قول رانداریم ؛ در حالى  که آن ، وجودِ اصلِ ریشه‏دار اختلافى  میان مسلمانان است ؛ وطالبیون آنچه را از سنّت پیامبر و شیوه امیرالمؤمنین ـ على  بن ابى  طالب  علیه ‏السلام دریافتند
و روایت کردند ، به جِدّ ، پاسدار بودند .

بغداد (سال ۴۵۰ ه )

ابن اثیر در «الکامل فی التاریخ» مى ‏گوید :… آن‏گاه بَساسِیرى [۲۸] روز یکشنبه ، هشتم ذى  القعده ، به بغداد رسید با چهارصدغلام ، در نهایت پریشانى  و فقر ، با ابوالحسن بن عبدالرحیم وزیر . پس بساسیرى  به مشرعة الروایا فرود آمد و قریش بن بَدْران ـ با دویست سوار ـ به مشرعه باب البصره .عمید عراق با سپاه و عوام به راه افتاد و در برابر سپاه بَساسیرى  ایستاد [ و موضع گرفت و آن‏گاه ] بازگشت .بساسیرى  در جامع منصور ، به نام مستنصر باللّه‏ علوى  ـ صاحب مصر ـ خطبه خواند ، و دستور داد به «حَیّ على  خیر العمل» اذان دهند ، و با بستن پل [ دجله ]
لشکرش را به «الزاهر» عبور داد[۲۹] .در «النجوم الزاهره» آمده است :… امیر ابوالحارث ، اَرسلان بَساسِیرى با پرچم‏ هاى  مستنصرى  ـ که بر آنها القاب مستنصر صاحب مصر نوشته شده بود ـ در هشتم ذى  القعده وارد بغداد شد . اهل باب الکَرْخ به او گرویدند و از آنجا که رافضى  [ شیعه ] بودند شادمان شدند ؛ چه بساسیرى  و خلفاى  مصر نیز رافضى  بودند ؛ از این‏رو به بساسیرى  پیوستند و از اهل سنّت انتقام گرفتند ، و منافقان رافضى  به خود بالیدند ، و اذان به «حَیّ على  خیر العمل» را در بغدادآشکار کردند .گروهى  از اهل سنّت بر خلیفه قائم بامر اللّه‏ عباسى  گرد آمدند و همراه او جنگیدند ،و آتش جنگ میان دو گروه در کشتى ‏ها چهار روز شعله ‏ور بود .روز جمعه سیزدهم ذى  القعده ، بساسیرى  ، به نام مستنصر ، در جامع منصورخطبه خواند ، و به «حَیّ على  خیر العمل» اذان دادند ، و پل اصلاح شد ، و سپاهیان بساسیرى  به جانب شرقى  [ دجله ] رفتند[۳۰] .ابن جوزى  در «المنتظم» مى ‏نویسد :اهل کَرْخ به «حَیّ على  خیر العمل» در اذان بازگشتند و بسیار شادمان شدند ، وپرچم سفیدى  برداشتند و در وسط کرخ بر افراشتند ، و بر آن نام المستنصر باللّه‏ رانوشتند و در آنجا ایستادند ، و جنگ در کشتى ‏ها بر دجله جریان یافت .چون روز جمعه ۱۳ ذى  القعده فرا رسید به نام صاحب مصر در جامع منصور[ خطبه ] خوانده شد ، و در اذان «حَیّ على  خیر العمل» افزوده شد ، و بساسیرى  اصلاح پل را شروع کرد[۳۱] .در «نهایة الأرب فی فنون الأدب» ، آنجا که از چیره شدن ابو الحارث بساسیرى  برعراق یاد شده ، آمده است :سپس بساسیرى  در روز یکشنبه هشتم ذى  القعده در نهایت آسیب و فقر به بغدادرسید با چهارصد غلام ، پس در مشرعه دار الروایا فرود آمد با قُرَیْش بن بَدْران به همراه دویست سوار که به مشرعه باب البصره فرود آمد . عَمِید عراق با سپاه و عوام حرکت کرد و در مقابل سپاه بساسیرى  درآمد و بازگشت ؛ و بسا سیرى  در جامع منصور به نام مستنصر علوى  ـ صاحب مصرـ خطبه خواند ، پس به «حَیّ على  خیرالعمل» اذان داد ، و بر [ دجله ] پل بست و سپاهش را به «الزاهر» عبور داد ، و در آنجاگرد آمدند ؛ و در روز جمعه دوم ، در جامع رصافه ، به نام مستنصر خطبه خواند …[۳۲]و در تاریخ بغداد آمده است :… چون روز جمعه ۱۳ ذى  القعده فرا رسید ، به نام صاحب مصر در جامع منصورخطبه خوانده شد ، و در اذان «حَیّ على  خیر العمل» اضافه شد ، و بساسیرى  شروع دراصلاح پل کرد[۳۳] .در «تاریخ الخلفاء» اثر سُیُوطى  آمده است : سپس بساسیرى  در سال پنجاه به بغدادآمد ، با او پرچم‏ هاى  مصرى  بود ، میان او و خلیفه جنگ روى  داد ؛ و در جامع منصوربه نام صاحب مصر ـ مستنصر [ خطبه ] خوانده شد ، و در اذان «حَیّ على  خیر العمل»زیاد شد ؛ آن‏گاه به نام او در همه جوامع ـ به جز جامع خلیفه ـ خطبه خوانده شد ، و یک ماه جنگ دوام یافت . سپس بساسیرى  در ذى ‏الحجه خلیفه را گرفت و به نیزار [ یاجنگلى  ] فرستاد و در آن زندانى ‏اش کرد …[۳۴]

مکّه / حلب (سال ۴۶۲ ه )

ابن خلدون[۳۵] و ذَهَبى [۳۶] و سُیُوطى [۳۷] مى ‏گویند :محمّد بن ابى  هاشم در مکّه به نام القائم بامر اللّه‏ وسلطان آلب اَرْسلان[۳۸] خطبه خواند ، و خطبه علوى  صاحب مصر [ المستنصر ] را انداخت و «حَیّ على  خیر العمل»از اذان حذف شد .ابن اثیر مى ‏نویسد :… دراین سال فرستاده صاحب مکّه ـ محمّد بن ابى  هاشم ـ با پسرش بر سلطان آلب‏ ارسلان وارد شد و به او خبر داد که ، وى  در مکّه خطبه به نام خلیفه القام بأمر اللّه‏ وسلطان خواند ، و خطبه علوى  ـ صاحب مصر ـ را حذف کرد ، و اذان به «حَیّ على  خیرالعمل» را رها ساخت ، پس سلطان به او ۳۰ هزار دینار و خلعت‏هاى  نفیس بخشید ، وبرایش در هر سال ۱۰ هزار دینار مقرّر کرد .وى  آن‏گاه در حوادث سال ۴۶۳ ، چگونگى  تسلّط آلب ارسلان را بر حلب ذکرمى ‏کند تا اینکه مى ‏گوید :نقیبُ النقباء ، ابو الفوارس طِراد ، با رساله قائمیّه [ نامه القائم بامر اللّه‏ ] و خلعت ‏ها[ براى  محمود ] رسید ، محمود ـ صاحب حلب ـ به او گفت : از تو مى ‏خواهم به نزدسلطان بروى  و به او بگویى  که مرا از حضور نزد خود معاف دارد ؛ نقیب النقباء بیرون آمدو به سلطان خبر داد که ، محمود لباس‏هاى  قائمیّه را پوشیده و به نام او خطبه مى ‏خواند . [ سلطان ] گفت : چه چیزى  با خطبه‏ هاى  آنان برابرى  مى ‏کند [ و خطبه ‏شان چه ارزشى  دارد ] با آنکه آنان به «حَیّ على  خیر العمل» اذان مى ‏دهند ؟ ناگزیر بایدحاضر شود و پا روى  فرش ما نهد ، [ نقیب پیام سلطان را به محمود رساند ولى  ]محمود از این کار خوددارى  کرد .[ پس از این ماجرا ] سلطان بر شدت محاصره شهر افزود ، نرخ کالا بالا گرفت وجنگ سخت‏تر گردید ؛ سلطان روزى  به شهر یورش آورد و نزدیک آن شد ، سنگ مَنْجَنیقى  بر اسب او فرود آمد . چون محمود در تنگنا قرار گرفت شبانه به همراه مادرش ، مَنیعه ـ دختر وَثّاب نُمَیْرى  ـ بیرون آمد و هر دو بر سلطان وارد شدند .مادرش به سلطان گفت : این فرزند من ! آنچه دوست دارى  درباره ‏اش انجام ده .سلطان هر دو را به نیکى  پذیرفت ، و به محمود خلعت داد و او را به شهرش بر گرداند ؛او نیز سوى  سلطان مال بسیارى  فرستاد[۳۹] .محمود بن صالح در حلب ، به نام القائم بأمر اللّه‏ و سلطان آلب ارسلان خطبه خواند …مردم حصیرهاى  [ مسجد ] جامع را برگرفتند و گفتند : اینها حصیرهاى  على  بن ابى ‏طالب است ، ابوبکر باید حصیرهایى  بیاورد که مردم بر آن نماز گزارند[۴۰] . و در «النجوم الزاهره » ، به نقل از شیخ شمس الدین بن قِزْاُوغْلى  در «المرآة» ، آمده است :… با قطع آنچه از مصر براى  ابو هاشم محمد ـ امیر مکّه ـ مى ‏آمد ، وى  در تنگنا وفشار [ مالى  و معیشتى  ] قرار گرفت ، از این‏رو قندیل ‏هاى  کعبه و پرده ‏ها و صفائح باب [ کعبه ] و ناودان را گرفت و [ اموال ] اهل مکّه را مصادره کرد . [ و در پى  این اقدام ] آنان  گریختند . مُهَنّأ ـ امیر مدینه ـ نیز چنین کرد ؛ هر دو خطبه به نام المستنصر (فاطمى ) راقطع کردند و به نام بنى  عبّاس ـ خلیفه القائم بأمر اللّه‏ ـ خطبه خواندند ، و به سلطان آلب‏ارسلان سلجوقى  ، حاکم بغداد ، پیک فرستادند که آنان به چنین اقدامى  دست یازیدند ، و اینکه آنان در مکّه و مدینه به اذان مرسوم اذان دادند و «حَیّ على  خیرالعمل» را رها کردند . پس آلب ارسلان براى  ابو هاشم ـ صاحب مکّه ـ ۳۰ هزار دینارفرستاد ، و براى  صاحب مدینه ۲۰ هزار دینار فرستاد ؛ این خبر به المستنصر رسید ،لیکن به آن توجّهى  نکرد ؛ زیرا به سبب گرانى  سنگین ، به سامانِ کار خود و رعیّتش مشغول بود[۴۱] .و در حوادث سال ۴۶۴ مى ‏گوید :خلیفه ـ القائم بأمر اللّه‏ ـ الشریف ابو طالب ، حسن بن محمّد ـ برادر طراد زَیْنَبى  ـ رابا مال و خلعت‏ هایى  به سوى  ابو هاشم محمّد امیر مکّه فرستاد و به او گفت : اذان راتغییر ده و «حَیّ على  خیر العمل» را باطل کن . ابو هاشم در مناظره طولانى  به او گفت :این اذان امیرالمؤمنین على  بن ابى ‏طالب است ! برادرش ، الشریف گفت : این روایت درست نیست ، از عبداللّه‏ بن عمر بن خطّاب روایت شده که در بعضى  از سفرهایش این‏گونه اذان مى ‏داد ، تو را چه به ابن عمر ! آن را از اذان حذف کن[۴۲] .و در «تاریخ الخلفاء» آمده است که ، در مکّه سال ۴۶۷ ، خطبه به نام عُبَیْدى برگشت[۴۳] .
[۱] .  سفرنامه ناصر خسرو : ۱۲۲ .
[۲] .  دو رکعت نماز که اهل سنّت آن را به عنوان یک نماز مستحبّى  نزدیک ظهر مى ‏خوانند . م
[۳] .  النجوم الزاهرة ۴ : ۲۲۲ ـ ۲۲۳ .
[۴] .  زیرا در سال ۳۹۵ نامه‏ اى  خوانده شد که در آن مردم از خوردن مُلُوخیا ـ سبزى  معاویة بن ابى  سفیان ـ منع شدند ، و نیز آنان را از خوردن نوعى  سبزى  که جرجیر شاهى  یا تره تیزک نامیده مى ‏شد و به عائشه منسوب بود بازداشت ، و دستور داد مُتَوَکِّلیه را ـ نوعى  سبزى  که به متوکّل منسوب است ـ نخورند ؛ و از خمیر کردن آرد با پا منع کرد ، و نیز از خوردن دلینس جلوگیرى  کرد .نیز در این نامه از درست کردن فقاع و فروش آن در بازارها منع کرد ؛ زیرا از على  بن ابى ‏طالب رسیده که نوشیدن فقاع کراهت دارد ؛ و در راه‏ها و بازارها جرس زده شد ، و ندا دادند که کسى  بدون لنگ به حمام نرود ، و زنان در راه‏ها و در تشییع جنازه پرده از صورت برندارند و چهره‏شان را ننمایانند و خود را آرایش نکنند ، و ماهى  بدون پولک فروخته نشود و کسى  از صیّادان آن را صید نکند . (المواعظ والاعتبار ۲ : ۳۴۱)
[۵] .
[۶] .  تَرمُس : گیاهى  است داراى  برگ‏هاى  ریز و گل‏هاى  رنگین ، طعمش کمى  تلخ است ، در طب قدیم به کار مى ‏رفته ، مدر و قاعده‏آور است ، سقط جنین مى ‏کند . باقلاى  قبطى  و باقلاى  مصرى  و .. نیز گفته مى ‏شود ، به عربى  «تَرمُس» گویند فرهنگ فارسى  عمید .
[۷] .  المواعظ والاعتبار ۲ : ۳۴۲ .
[۸] .  نهایة الأرب فی فنون الأدب / الفن ۵ / القسم ۵ / الباب ۱۲ ، اخبار الملوک العُبَیْدیون .
[۹] .  کرخ : نام بازار [ و مکانى  ] در بغداد .
[۱۰] .  الکامل فی التاریخ ۸ : ۵۳ .
[۱۱] .  المنتظم ۱۵ : ۳۲۵ .
[۱۲] .  تاریخ ابى  الفداء ۱ : ۱۷۰ .
[۱۳] .  النجوم الزاهره فی ملوک مصر والقاهره ۵ : ۴۹ .
[۱۴] .  الکامل فی التاریخ ۸ : ۵۹ ـ ۶۰ ، حوادث سنه ۴۴۳ .
[۱۵] .  المنتظم فی التاریخ الأمم والملوک ۱۵ : ۳۳۱ ؛ تاریخ ابى  الفِداء ۲ : ۱۷۰ ـ ۱۷۱ ؛ تاریخ الاسلام ۳۰ : ۹ .
[۱۶] .  الکامل فى  التاریخ ۸ : ۶۴ ؛ نیز نگاه کنید به سخن ابن عماد حنبلى  در حوادث سال ۴۰۲ الشذرات ۳ :۱۶۲ .
[۱۷] .  الکامل فى  التاریخ ۸ : ۶۵ .
[۱۸] .  تاریخ ابى  الفداء ۲ : ۱۷۲ ؛ البدایة والنهایة ۱۲ : ۶۸ ؛ العبر فی خبر من غبر ۳ : ۲۰۵ ؛ تاریخ الاسلام ،للذهبى  ۳۰ : ۹ .
[۱۹] .  الکامل فی التاریخ ۸ : ۷۹ ؛ مانند این سخن در «النجوم الزاهره ۵ : ۵۹» آمده است .
[۲۰] .  کُر : واحد وزن ، معادل ۱۲۰۰ رطل عراقى  .
[۲۱] .  المنتظم ۱۶ : ۷ ـ ۸ .
[۲۲] .  البدایة والنهایة ۱۲ : ۷۳ .
[۲۳] .  السیرة الحلبیة ۲ : ۳۰۵ .
[۲۴] .  النجوم الزاهره ۵ : ۵۹ .
[۲۵] .  بساسیرى  گرایش شیعى  داشت و حیعله سوم را در اذان اجازه داد .
[۲۶] .  تاریخ ابى  الفداء ۲ : ۱۷۴ .
[۲۷] .  الکامل فى  التاریخ ۸ : ۷۲ ـ ۷۳ ، حوادث سنه ۴۴۷ .
[۲۸] .  بساسیرى  یکى  از مملوکان ترکى  بهاء الدولة بن عضد الدوله بویه‏اى  بود که ، بر اثر دگرگونى ‏هاى  روزگار به این مقام مشهور رسید ، نام او اَرسلان و کنیه‏ اش ابو الحارث بود . نگاه کنید به ؛ الکامل ، لابن الاثیر ۸ : ۸۷ ، احداث سنه ۴۵۱ .
[۲۹] .  الکامل فی التاریخ ۸ : ۸۳ ؛ و نیز نگاه کنید به ؛ البدایة والنهایة ۱۲ : ۸۲ ؛ تاریخ ابن خلدون ۳ : ۴۴۹ .
[۳۰] .  النجوم الزاهره ۵ : ۶ .
[۳۱] .  المنتظم ۱۶ : ۳۲ ، حوادث ۴۵۰ .
[۳۲] .  نهایة الارب فی فنون الأدب ۲۳ : ۲۲۷ .
[۳۳] .  تاریخ بغداد ۹ : ۴۰۱ ـ ۴۰۲ ؛ مانند این سخن در مأخذ زیر آمده است : بُغْیة الطلب فی تاریخ حلب ، لابن العَدِیم ۳ : ۱۳۵۲ ؛ البدایة والنهایة ۱۲ : ۸۴ .
[۳۴] .  تاریخ الخُلَفاء ۱ : ۴۱۸ .
[۳۵] .  تاریخ ابن خلدون ۳ : ۴۷۰ .
[۳۶] .  سیر أعلام النبلاء ۱۵ : ۱۹۰ .
[۳۷] .  تاریخ الخلفاء ۱ : ۴۲۱ .
[۳۸] .  سلطان آلب ارسلان پس از وفات پدرش طغرى  بک داود ، سال ۴۵۲ والى  خراسان شد ، داود برادر سلطان طغرل بک سلجوقى  است .
[۳۹] .  همان : ۱۰۹ .
[۴۰] .  همان : ۱۰۸ .
[۴۱] .  النجوم الزاهره ۵ : ۲۳ .
[۴۲] .  همان : ۸۹ .
[۴۳] .  تاریخ الخلفاء ۱ : ۴۲۳ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


هشت − = 4

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>