تاریخ سیاسى و عقایدى بخش ۱-پژوهشی درباره اذان

تاریخ سیاسى و عقایدى بخش ۱-پژوهشی درباره اذان

تاریخ سیاسى  و عقایدى  «حیّ على  خیر العمل»

در بحث از جزئیّت «حَیّ على  خیر العمل» چه بسا به نظر کسانى  چنین آید که ،اینجا بیشترین اِسناد به منابع اهل سنّت لازم است و نباید به آنچه از شیعه آوردیم
بسنده کرد ؛ بلکه آوردن آنچه را شیعه امامى  و زیدى  و اسماعیلى  و بعضى  علماى  اهل سنّت از اهل بیت و صحابه نقل کرده ‏اند جایز نیست ، چه این شیوه دیگران را قانع نمى ‏سازد و براى  آنها الزامى  در پى  ندارد .این سخن زمانى  به‏جا به نظر مى ‏آید که ما از واقعیّت‏هاى  تاریخى  روى  برتابیم ،زیرا عوامل تاریخى  و حدیثى  در برابر این موضع‏گیرى  است . حاکمان با نصوص وموازین در افتادند و از انتشار آنچه اصیل ولى  ناپسندشان بود جلوگیرى  کردند ، نقش امویان در تحریف احادیث و تاریک ساختن فضا براى  دور ماندن مردم از حقایق برکسى  پوشیده نیست ، و همه اینها رازِ تهى  ماندن مدرسه خلفا را از این احادیث مى ‏نمایاند

.تصریح امام باقر و امام زید و دیگران به اینکه ، وراى  رفع «حَیّ على  خیر العمل»
عمر بن خطّاب بود ، از ظروف زمانى  دشوار و سختى  خبر مى ‏دهد [ که محدّثان در آن مى ‏زیستند ] و این شرایط ، دلیلِ خالى  ماندن کتاب‏هاى  اهل سنّت را از این‏گونه احادیث بیان مى ‏کند ، با آنکه در عهد پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله ثبوت آنها قطعى  است .بدین جهت رجوع به تاریخ گریز ناپذیر به نظر مى ‏رسد ، تا بتوان از این طریق به رخدادهاى  تاریخى  پى  برد ، و اصالت و درستى  آنچه را شیعه قائل است دریافت ، ونیز صحّت روایات یتیمه را ـ که در کتاب‏هاى  فقه و حدیث اهل سنّت آمده است ـمورد توجه قرار داد ؛ و در این میان مى ‏توان به جواب قول گذشته و مانند آن پى  بُرد .ثبوت «حَیّ على  خیر العمل» [ در اذان ] به علویون ـ چه حسنى  باشند و چه حسینى   ـ محدود نمى ‏شود ؛ بلکه در میان بعضى  از اهل سنّت نیز ، رگه ‏هایى  از این اذان اصیل ، مطرح است که در بحث‏هاى  پیشین گذشت .پیداست که مسلمانان ، پس از وفات پیامبر ، به دو گروه تقسیم شدند : گروه صحابه و گروه اهل بیت ؛ و این دو گروه به مخالفت با هم در بسیارى  از مسائل معروف‏ اندبه گونه ‏اى  که [ درگیرى  فکرى ‏شان ] از حدّ بحث درباره امامت و خلافت فراتر مى ‏رودو همه قلمرو شریعت و احکام آن را در بر مى ‏گیرد .به سخن دیگر ، اختلاف بین این دو گروه از زمینه سیاسى  فراتر مى ‏رود ، وزمینه ‏هاى  فکرى  و عقایدى  و اجتماعى  را شامل مى ‏شود . در حالى  که مصدر تشریع احکام در فقه از امور مهم و حساس است ، جاى  شگفتى  نیست که میان رهبران دوگروه احکام فقهى  متضاد وجود دارد که گاه به حدّ تناقض در یک مسئله مى ‏رسد ، ازاین روست که گاه سخن عمر [ درست ] برخلاف آن چیزى  است که امام على   علیه‏ السلام قائل
مى ‏باشد . با آنکه على   علیه‏ السلام در جواز متعه به روش پیامبر پاى ‏بند است ، مى ‏بینیم در برابرآن عمر به اجتهاد برمى ‏خیزد و مى ‏گوید : «من متعه حج و متعه زنان را تحریم مى ‏کنم ،و هرکه را مرتکب آن شود کیفر مى ‏دهم» .اهل سنّت بسیارى  از احکام فقهى ‏شان را از مجتهدان صحابه و به ویژه خلفاگرفتند ، و سیره شیخین [ ابوبکر و عمر ] را پیمودند . به همین جهت ، بسیارى  ازموارد منع ، در فقه اهل سنّت ، به سنّتِ عمر بن خطّاب و دیگر مجتهدان صحابه برمى ‏گردد . علماى  اینان با چاره‏ اندیشى  و فریب‏کارى  همه روایات و احکامى  را که نمى ‏پسندند و با اجتهادات پیشینیان مغایرت و ناسازگارى  دارد بر نسخ حمل مى ‏کنندو آنها را ساختگى  مى ‏دانند ؛ و براى  آنکه این کار را مشروع جلوه دهند روایاتى  را به پیامبر نسبت مى ‏دهند تا شیوه آنها را تأیید کند .از آنجا که ما بررسى  این‏گونه تصرّفات ناروا را در شریعت ضرورى  مى ‏دانیم و معتقدیم که باید از آنها پرده برداشت ، این فصل را آوردیم تا بر این نکته تأکید کنیم که برخورد میان طالبیون و حاکمان ستم‏گر ـ به نسبت جزئیّت «حَیّ على  خیر العمل» ـریشه ‏هاى  فقهى  و اعتقادى  و تاریخى  دارد ، و به اختلاف و درگیرى  سیاسى  مَحْض محدود نمى ‏شود ؛ و این نبرد ، عُمقِ اختلاف میان این دو گروه را مى ‏نمایاند ؛ زیرااستمرار آن در مدّت زمان طولانى  از وجود یک اصل شرعى  خبر مى ‏دهد که میان آنان محل اختلاف است .گروه حاکم به پیروى  از خلیفه دوم و امویان ـ در طول قرن‏ها ـ به «الصلاةُ خیرٌ مِن النَوم» فرا خواندند ، و در مقابل طالبیون شرعیّت این ندا را برنتافتند و به جزئیّت آن ایمان نیاوردند ، از این‏رو به نظر مى ‏رسد که نیاوردن حافظان و محدثان روایاتى  را که بر شرعیّتِ «حَیّ على  خیر العمل» دلالت دارد ، در کتاب‏هاى  صحاح و سنن ، به جهت مصالح سیاسى  باشد .طالبیون شجاعانه در مقابل این هجوم شوم ایستادند و در راستاى  حفظ سنّت پیامبر و ایستادگى  در برابر تغییر آن ، همه توانشان را به کار بردند و خواست حاکمان را نپذیرفتند ؛ و در این راه با مشکلات فراوانى  روبه‏ رو شدند و دشوارى ‏هاى  بزرگ رابه جان خریدند تا سنّت پیامبر و از جمله آن «حَیّ على  خیر العمل» در اذانشان پایداربماند . برخورد هاى  کلامى  میان دو طرف روى  داد ، هر کدام از آنها دیگرىرا به انحراف و بدعت متّهم مى ‏کرد ، و هریک پاسدار شعاریّتِ خود بود و شعاریّت طرف دیگر را ، به شدّت ، نابه ‏جا مى ‏دانست .با بررسى  تاریخ مى ‏توان شواهد زنده‏اى  یافت که میزان توان طالبیون را در تمسّک به «حیّ على  خیر العمل» مى ‏نمایاند تا آنجا که در بعضى  از زمان‏ها همین جمله ، شعارانقلابى  آنهاست ، و در مراحل مختلف تاریخى  انقلاب‏هاى  طالبیون از آن برمى ‏خیزد .بارى  ، طالبیون به «حیّ على  خیر العمل» چنگ زدند و براى  بقاى  سنّت پیامبرقربانى ‏هاى  نفیسى  را تقدیم کردند تا اینکه این جمله ، شعار شیعه و گرایش اعتقادى ‏شان در همه سرزمین‏ها گشت ، و به آن از دیگران تمیز داده مى ‏شدند . آنان ازموضع‏گیرى ‏هاى  امام على   علیه ‏السلام نیرو مى ‏گرفتند و در اعتقادشان استوارتر مى ‏شدند ، چه آن حضرت هنگامى  که اذان ابن نَبّاح را شنید که ندا مى ‏داد : «حَیّ على  خیر العمل» ،فرمود : و مرحبا و خوشامدا به نماز[۱] .رویکرد شیعه در موضع حسین بن على  ـ صاحب فَخّ ـ و دیگر طالبیون[۲] آشکارانمایان است ، اینان برآوردنِ آشکار «حَیّ على  خیر العمل» در اذان اصرارمى ‏ورزیدند ؛ بر این اساس سخن بعضى  که احادیث حَیْعَلَه سوم را نادرست یا نسخ شده مى ‏پندارند صحیح نمى ‏باشد ، بلکه مسئله بسى  ریشه‏اى ‏تر از این حرف‏ هاست ، وحوادث تاریخى  این مطلب را تأکید مى ‏کند .تکاپوى  سیر تاریخى  اذان و آنچه در «حَیّ على  خیر العمل» رخ داد ، امور بسیارى را براى  ما روشن مى ‏سازد که جوانب پیوسته و متمادى  دارند و ریشه‏ هاى  آنها به عهدپیامبر برمى ‏گردد؛ ودر ضمن بررسى  تاریخ وسیره وحدیث ، مى ‏توان این را به روشنى  لمس کرد ؛ و این مسئله اهمیّتى  شایان توجه دارد ، زیرا هر مسئله‏اى  از آن که بررسى  شود مسائل دیگرى  رخ مى ‏نماید که در ارتباط عمیق با آن است و به آسانى  نمى ‏توان ازآنها دست برداشت و گذشت ؛ پس مسئله بسى  بزرگ‏تر از این است که گفته شود :«حَیّ على  خیر العمل» شعار شیعه است و «الصلاةُ خیرٌ مِن النَوم» شعار اهل سنّت .آرى  ، انقلاب‏هایى  را که در دوران‏هاى  مختلف ، شیعه رهبرى  کرد روشن مى ‏سازدکه آنان مسئله «حَیّ على  خیر العمل» را در اذان به عنوان عنصر مبارزه به میدان آوردندو شعار نهضتشان ساختند ـ مانند دولت فاطمى  در مصر ، دولت زیدیه در طَبَرَستان ،بویه در بغداد و حمدانى  در حلب ـ اما این از حد ظاهر مسئله نمى ‏گذرد ؛ زیرا منابع حدیثى  و تاریخ و سیره روشن مى ‏سازد که «حَیّ على  خیر العمل» بنیان‏هاى  اصیل شرعى  دارد و فراتر از آن است که به یک شعار فرقه ‏اى  یا طائفه ‏اى  یا مذهبى  محدودگردد .بلى  ، بِلال در عهد پیامبر به «حَیّ على  خیر العمل» اذان داد ، یک یا دوبار براى حضرت زهرا  علیهاالسلام و امام حسن و امام حسین  علیهماالسلام در زمان ابوبکر اذان گفت و آن را به پایان نرسانید ، و از ادلّه ‏اى  که گذشت آشکار مى ‏شود که او به «حَیّ على  خیر العمل»اذان مى ‏داد ، به همین جهت او در زمان ابوبکر و پس از آن در زمان عمر از اذان خوددارى  ورزید ؛ زیرا در کتاب الخِطَط مَقْرِیزى  (م۸۴۵ ه ) و دیگر کتاب‏ها آمده که «عمر از بلال خواست که برایش اذان دهد ، لیکن او نپذیرفت »[۳] ، به راستى  چرا بلال ازاذان براى  عمر روى  گرداند ؟!اگر آنچه را مَقْرِیزى  آورده ـ در باب ذکر اذان مصر و اختلاف در آن ـ به دیده عبرت بنگریم ، و آن را با سیر تاریخى  مسئله اذان ربط دهیم ـ بحث شعاریّت اذان و اقداماتى  که به قصد تغییر شکل ظاهرِ آن صورت گرفت تا حقیقت آن در قلب مسلمانان رسوخ نکند ـ و بر آن ، روایات خودمان و روایات آنها را بیفزائیم ، به ثمره ارزنده و کاملى دست مى ‏یابیم که حقیقت را به جوینده مى ‏نمایاند و نتیجه‏اى  آشکار در اختیارش مى ‏گذارد ؛ و در این هنگام روشن مى ‏شود که اذان در اصل ، شعار اصیلِ الهى  و اسلامى است ، و شیوه فکرى  اسلام را در خود نهفته دارد ، و رمز تبعیّت از الگوى  حسنه ‏اى است که قرآن مسلمان را به پیروى  آن فرا مى ‏خواند ، و به دور مى ‏افکند آنچه را وابسته اجتهاد به رأى  و استحسان باشد و در مقابل شیوه تعبدى  محض قرار گیرد .این سخن از آنجاست که «حَیّ على  خیر العمل» سنّت پیامبر مى ‏باشد ، لیکن «الصلاةُ خیرٌ مِنَ النَوم» بدعتى  است در اذان که بیان‏گر بینش اسلام نیست .
آن‏گاه که نصوص تاریخى  و رخدادها را مرور مى ‏کنیم ، از میان درگیرى ‏هاى علویان با امویان ، علویان با عباسیان ، سلجوقیان با آل بویه ، اَیّوبیان با فاطمى ‏ها ، وچگونگى  شکل‏گیرى  انقلابات شیعى  در شهرها وسرزمین‏ها، ملابسات مسئله [ اذان ]را روشن مى ‏سازیم ؛ زیرا در آنها نبرد میان رَفْض [ نپذیرفتن ] و قبول ، یا ستیز اصول گرایان اسلامى  بر ضد حاکمان اموى  یا عبّاسى  عینیّت پیدا مى ‏کند .
زیرا پیروان حکومت ـ اموى  و عباسى  و غیر آنها ـ به شیوه خاص مردم را به پیروى
سیره شیخین [ ابوبکر و عمر ] فرا مى ‏خواندند ، لیکن انقلابیون و معارضان طالبى  ،
خلافت امام على   علیه ‏السلام و فرزندان معصوم او را مشروع مى ‏دانستند ، و مردم را به پیروى امام على   علیه‏ السلام و فرزندانش دعوت مى ‏کردند .اختلاف میان این دو گروه نخست در موضوع خلافت پدید آمد و اینکه چه کسى به آن سزاوارتر است ؟ آیا نَصْب خلیفه از سوى  خداست یا به مشورت مردم یااصحاب حَلّ و عقد [ نخبگان ] امت مى ‏باشد ؟ سپس این اختلاف به شریعت سرایت کرد ، و براى  استوار سازى  خط مشى ‏هاى  خلیفه یا شناسائى  بزرگان طالبیون ـ یا دلایل
دیگر ـ احکامى  تغییر یافت و احکامى  نیز پدید آمد .این اختلاف پس از کُشته شدن عثمان جان گرفت ، مسلمانان از نظر فکرى  وسیاسى  به دو گروه بزرگ تقسیم شدند : اهل بصره و شام هوادار عثمان گردیدند و اهل کوفه و انصار مدینه و شمار زیادى  از اهل حجاز ، علوى  شدند . پس از شهادت امام على   علیه‏ السلام و صلح امام حسن  علیه‏ السلام ، معاویه بر همه ارکان حکومت تسلّط پیدا کرد ، ازاین‏رو عثمانى ‏ها بر امور جامعه چیره شدند و طالبیون دست خالى  ماندند و زندگى تقیه‏ اى  را آغاز کردند .این سخن را بدان جهت آوردیم که روشن سازیم کار ما در این فصل بر دو محوراست و نمى ‏توان آن دو را از هم جدا ساخت ؛ زیرا دو روى  یک سکّه‏ اند :
۱ ـ محور سیاسى  .
۲ ـ محور تشریعى  .
گاه مى ‏پنداریم حاکم اموى  از شعاریّت «حَیّ على  خیر العمل» چشم مى ‏پوشد ،
لیکن این به معناى  رضا و سکوت او در همه حالات نیست ؛ زیرا حَیْعَله سوم دو جنبه دارد : تشریعى  ـ صلاتى  ، و عقائدى  ـ سیاسى  ؛ اگر در حد یک مسئله شرعى  آورده مى ‏شد حاکمان با ناگوارى  آن را تحمّل مى ‏کردند ، و اگر رنگ عقائدى  ـ سیاسى  به خودمى ‏گرفت حاکمان برمى ‏آشفتند ، زیرا معناى  عقائدى  ـ سیاسى  ، فرع معناى  تشریعى  ـصلاتى  آن است . در بُعد تشریعى  «حَیّ على  خیر العمل» بدین معناست که محمّد و آلاو بهترین خلق‏اند ، و ولایت و نیکى  به فاطمه  علیهاالسلام و فرزندانش از آن استفاده مى ‏شود ؛و در بعد سیاسى  ـ که در پى  بُعد تشریعى  مى ‏آید ـ یعنى  آل محمّد به خلافت و حکومت از دیگران شایسته‏ ترند .از این‏روست که مى ‏بینیم هنگامى  که امام باقر یا صادق  علیهما السلام در عصر امویان جزئیّت «حَیّ على  خیر العمل» را مطرح مى ‏کنند یا امام سجّاد  علیه ‏السلام آن را در اذان مى ‏آورد ، نظام حاکم ناخشنودانه ساکت مى ‏ماند ؛ لیکن این به معناى  سکوت آنها دربرابر طالبیون انقلابى  که به آن اذان دهند نمى ‏باشد ؛ زیرا امویان اگر مى ‏خواستند با امام باقر و امام صادق  علیهماالسلام ـ و پیش از آن دو با امام سجاد  علیه‏ السلام ـ درافتند  جبهه جدید دربرابر  شان گشوده مى ‏شد که در این مرحله تاریخى  بى ‏نیاز از آن بودند [ و برایشان خطرساز بود ] ، و پیش از آنکه زمانش برسد مسئله وارد فضاى  سیاسى ‏اش مى ‏شد ؛چه امت اسلامى  اوضاع پس از شهادت امام حسین  علیه‏ السلام (در سال ۶۱ ه ) را به خاطرداشت ، و به تدریج ظلم و مکر اموى  و سعى  آنها در نابودى  اسلام برایشان آشکارمى ‏گشت . رفتار یزید بن معاویه با خاندان پیامبر و حلال شمردن اهل مدینه براى لشکریانش به مدت سه روز و حمله به مکّه و دیگر کارهاى  او ، هر کدام به تنهایى براى  تحول فکرى  توده مردم کافى  به نظر مى ‏رسید .آرى  ، عواطف شیعه و غیر آنها در کشتن امام حسین  علیه‏ السلام به هیجان آمد ، خود راسرزنش کردند و از یارى  نرساندن به امام پشیمان شدند . حاصل این آشوب همگانى [ و بیدارى  فکرى  ـ عاطفى  میان مردم ] قیام‏هاى  شیعه بود ؛ حرکت تَوّابین در سال ۶۱ ـ۶۴ ه رخ داد[۴] ، پس از آن مُختار بن ابى  عُبَیْد ثَقَفى  (در سال ۶۴ ـ ۶۷ه ) ظهور کرد ،سپس قیام زید بن على  (سال ۱۲۲ ه ) در عراق روى  داد ، پسر زید ، یحیى  ، در سال۱۲۵ه در خراسان قیام کرد ، و عبداللّه‏[۵] بن معاویه بن عبداللّه‏ بن جعفر بن ابى  طالب (درسال ۱۲۸ه ) در اصفهان به پا خاست و به رهبرى  حرکتش در آنجا پرداخت .پس امویان و عباسیان ، در قلمرو مسئله تشریعى   ، نمى ‏توانستند در برابر اذان امام سجّاد و امام باقر و امام صادق  علیهم‏ السلام به «حَیّ على  خیر العمل» بایستند ، زیرا کسانى چون عبداللّه‏ بن عُمَر و ابو اُمامَة بن سَهْل بن حُنَیْف و غیر آن دو ـ که به آن اذان دادند  ـوجود داشتند .افزون بر این ، درباره سکوت امویان مى ‏توان گفت که آنان از این کار هدف سیاسى داشتند و مى ‏خواستند طالبیون و تجمّعات آنها را شناسایى  کنند ـ ما در کتاب «وضوء النبی» روشن ساختیم که طالبیون ، معارضان حقیقى  حکومت امویان و عباسیان بودندـ آنان ، در راستاى  استقرار هدفشان ، مى ‏کوشیدند که امتِ اسلام را به سوى  فقهى  سوق دهند که برخلاف فقهِ امام على   علیه‏ السلام باشد . در فقهِ امام على   علیه‏ السلام بسم اللّه‏ در نماز به جهر (آشکارا) گفته مى ‏شد ، جمع میان دو نماز جایز بود ، باید بر پاها مسح مى ‏شد نه بر پا افزار ، در نماز میّت پنج تکبیر مى ‏گفتند و … اینها امور شرعى  بودند که بُعدشعارى  نیز داشتند ، و نظام حاکم آنها را براى  شناسایى  اجتماعات طالبیون به کارمى ‏گرفت .در این ظروف و در این زمان ، طبیعى  بود که حَیْعَلَه سوم از مسائل شرعى  ـ سیاسى  باشد که حاکمان وراى  حذف و ستیز با آن ، هدف ، بلکه اهدافى  را مد نظر قرار دهند .در برابر این جریان و سیل ویران‏گر ، امام باقر و امام صادق  علیهماالسلام به حَیْعَلَه سوم فرا مى ‏خواندند و بر شرعیّت آن تأکید مى ‏ورزیدند ، بى ‏آنکه از سلطه ‏گران بترسند و به نظام حاکم اعتنایى  کنند ؛ لیکن همین امر براى  انقلابیون در ظروف بسیج گروهى  آماده نبود ، بلکه بیم داشتند و از آگاهى  نظام حاکم بر پایگاه‏هاى  نظامى  و اجتماعات انقلابى ‏شان مى ‏ترسیدند ؛ و به «حَیّ على  خیر العمل» اذان نمى ‏دادند مگر در بیابان وآنجا که احساس ایمنى  مى ‏کردند .پیداست که دولت عباسیان با شعارِ «الرِضا من آل محمّد ؛ به دست آورد ن خشنودى  خاندان پیامبر »[۶] بنیان نهاده شد ، آنان وانمود مى ‏کردند که خون‏ خواهان فرزندان فاطمه  علیهاالسلام ـ حسین بن على  ، زید بن على  بن حسین ، یحیى  بن زید و … ـ اند[ و با این ترفند به قدرت رسیدند ] لیکن به سرعت پشت این سپر [ اهداف اصلى  ونیّت‏هاى  درونى ‏شان ] براى  علویون آشکار شد ، به تعهداتشان وفا نکردند و بر شعار«الرضا من آل محمّد» پایدار نماندند ، بلکه پیش از پیروزى  کامل ، بیعتى  را که با محمّدبن عبداللّه‏ بن حسن ـ نفس زکیّه ـ بسته بودند ، شکستند .عبّاسیان پس از خیانت به شعارِ «الرضا من آل محمّد» [ که با آن قدرت را به دست آوردند ] مدّعى  شدند که آنان از علویون به خلافت سزاوارترند ، زیرا عباس [ جدّآنها  ]عموى  پیامبر بود و او به [ جانشینى  ] پیامبر از على  و فاطمه و فرزندانش اولى
است ! از این‏رو ، به‏طور طبیعى  ، نداى  حَیْعَلَه سوم آنان را به خشم مى ‏آورد ؛ زیرا
اولویت على  و فرزندانش را به خلافت نسبت به بنى  عبّاس اشاره مى ‏کرد .از  آنجا که حکومت امویان و عباسیان ، ابوبکر و عمر را بر امام على  مُقَدَّم مى ‏داشتند و سیره آن دو را مى ‏پیمودند ، منطقى  مى ‏نمود که علویان در برابر ستم آنهابر اهل بیت و محو «خیر العمل» از یادها ساکت نمانند ؛ از این‏روست که آنان در مقابل
اجتهادات نوپیداى  خلفا ـ مانند حذف «حَیّ على  خیر العمل» ، تشریع نماز تراویح ،
چهار تکبیر بر میّت ، آهسته خواندن بسم اللّه‏ در نماز ـ مى ‏ایستادند ؛ بلکه چه بسا آواره و تبعید مى ‏شدند و به قتل مى ‏رسیدند ؛ و با وجود این ، آشکارا مى ‏گفتند که ، نخستین [ و اساسى ‏ترین ] عاملى  که سبب شد حقّشان در خلافت پایمال شود و به تباهى  احکام دین بینجامد ، اقدام و عملکرد ابوبکر و عمر پس از وفات پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله مى ‏باشد .به همین جهت علویون براى  بازگشت سنّت به جاى  اصلى ‏اش ـ آن‏گونه که درزمان پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله بود و امام على  علیه ‏السلام مى ‏خواست به آن عمل کند ـ مى ‏کوشیدند ؛ درمآذن به «حَیّ على  خیر العمل» اذان مى ‏دادند ، بسم اللّه‏ را در نماز آشکار مى ‏کردند ، برمیّت پنج‏بار تکبیر مى ‏گفتند ، و ندا مى ‏دادند : هرکه بمیرد و تنها یک دختر یا برادر یاخواهر داشته باشد ، همه مال و اِرث براى  اوست ؛ و در ده‏ ها مسئله‏ اى  که به دست تحریف‏گران تغییر داده شده بود دین درستِ خدا را بیان مى ‏کردند .در جامع على  بن اسباط ، از حسن بن جهم نقل شده که گفت : اذانى  را که ما عقیده داریم و اذانى  را که بنى  عبّاس مى ‏گویند نزد امام صادق  علیه ‏السلام یادآور شدم ، و پرسیدم :
چه زمانى  فرج مى ‏رسد ؟ امام  علیه‏ السلام فرمود : ندا به «حَیَّ على  خیر العمل » بر مناره[۷] .و چنین است که درمى ‏یابیم اختلاف نظر میان حاکمانِ جور و علویان ، ریشه ‏اى  واصولى  است ، و آن‏گونه که برخى  پنداشته ‏اند تنها اختلاف بر سر خلافت نمى ‏باشد ؛بلکه در حکومت و احکام شریعت است .ایستادگى  طالبیون در برابر حاکمان ستم‏گر جز انعکاس یک موضع‏گیرى  اصیل درمقابل خلفا نیست ، و جزئیّت «حَیّ على  خیر العمل» نمونه کوچکى  از این برخورد ونبرد فکرى اعتقادى  در شریعت مى ‏باشد . ادامه بحث یادآورى  بعضى  از نصوص [ واحادیث تاریخى  ] است که این واقعیّت را مى ‏نمایاند .

زید بن على  بن حسین (م۱۲۲ ه )

حافظ علوى  به سند خود از یزید بن معاویة بن اسحاق روایت مى ‏کند که گفت : ما
به جَبّانَه سالم[۸] بودیم ، اهل شام ما را امان دادند ؛ زید بن على  ، معاویة بن اسحاق رافرمان داد که ، به «حَیّ على  خیر العمل ، حَیّ على  خیر العمل» اذان بگو[۹] .

یحیى  بن زید بن على  بن حسین (م۱۲۵ ه )

حافظ علوى  به سند خود از زیاد بن مُنْذِر روایت کرده که گفت : حسان برایم حدیث کرد ، گفت: براى  یحیى  بن زید در خراسان اذان دادم ، از من خواست در اذان بگویم : «حَیّ على  خیر العمل» ، (حَیّ على  خیر العمل) .و نیز به اسناد خود از صباح مُزَنى  آورده که گفت : مردى  که همراه یحیى  بن زید درخراسان بود اذان داد … مؤذّن آنها پیوسته به «حَیّ على  خیر العمل» ندا مى ‏داد تا اینکه کشته شد[۱۰] .

ابراهیم بن عبداللّه‏ بن حسن (م۱۴۵ ه )

حافظ علوى  به اسنادش از سالم خَزّاز روایت مى ‏کند که گفت : ابراهیم بن عبداللّه‏
بن حسن به یارانش ، زمانى  که در صحرایند ، امر مى ‏کند که «حَیّ على  خیر العمل» را به اذان بیفزایند[۱۱] .

حسین بن على  (صاحب فخّ) (م۱۶۹ ه )

ابو الفَرَج اصفهانى  روایت مى ‏کند که : اسحاق بن عیسى  بن على  در زمان موسى  الهادى  والى  مدینه شد ، مردى  از فرزندان عمر بن خطّاب را ـ که به عبدالعزیز بن عبداللّه‏ معروف بود ـ جانشین خود ساخت . وى  طالبیون را در تنگنا قرار داد و بدرفتارى  با آنها را در پیش گرفت و در ستم و نارواگویى  بر آنها افراط کرد ، و از آنان خواست هر روز خدمتش آیند [ تا تحت نظر باشند ] ـ آنها در سراى  قصر [ براى گزارش از حال خود ] حاضر مى ‏شدند ـ و براى  هر کدام از آنها ضامنى  از دوستان و خویشاوندانش گرفت .حسن بن محمّد بن عبداللّه‏ بن حسن را ، حسین بن على  و یحیى  بن عبداللّه‏ بن حسن ضمانت کرد ؛ زمان آمدن حاجیان فرا رسید ، حدود هفتاد مرد شیعه [ به مدینه ]آمدند ، به خانه ابن اَفلح ـ که در بقیع بود ـ وارد شدند و در آنجا اقامت گزیدند ، و حسین و دیگران را دیدار کردند . خبر این ملاقات‏ها به آن عُمَرى  رسید ، آن را برنتافت [ و به خشم آمد ] پیش از آن ، وى  حسن بن محمّد بن عبداللّه‏ و ابن جُندب هُذَلى  شاعر و مولى  [ بنده آزاد شده ] عمر بن خطّاب را ـ در حالى  که گرد هم آمده بودند ـ گرفته بود ، پس شایع ساخت که آنها را در حال شُرب خمر [ آشامیدن شراب ]دیده است ؛ از این‏رو حسن را ۸۰ تازیانه و ابن جُنْدب را ۱۵ تازیانه و بنده آزاد شده عمر را ۷ تازیانه زد ، و دستور داد آنان را پشت برهنه در مدینه بگردانند تا رسوایشان سازد . زنى  هاشمى  ـ که در زمان محمّد بن عبداللّه‏ ، صاحب [ و سردمدار ] پرچم سیاه بود ـ پیکى  براى  عُمَرى  فرستاد و در آن یادآور شد که ، با این شیوه احترام و کرامتى براى  بنى ‏هاشم باقى  نمى ‏ماند ، هیچ‏یک از آنها رسوا مساز [ آیا ] با ستم‏گرى  رسوایشان مى ‏سازى  ؛ پس عُمَرى  از آنها دست برداشت و رهایشان ساخت …آن‏گاه روز جمعه آنان را فرا خواند … نام حسن بن محمّد را برد ، حاضر نبود ؛ به یحیى  و حسین بن على  [ عتاب آمیز ] گفت که : اگر او را نیاورید شما را به زندان مى ‏افکنم ، چه سه روز مى ‏گذرد که او خود را معرفى  نکرده است ، یا از شهر بیرون رفته و یا پنهان شده … از شما مى ‏خواهم او را نزد من آورید . حسین به او پاسخ داد : ما به او دست‏رسى  نداریم ، او مانند دیگر مردم در پى  کارى رفته است [ حاضر نبودن و غیبت چند نفر امر طبیعى  است ، اگر راست مى ‏گویى  ] در پى  آل عمر بن خطّاب بفرست و آن‏گونه که ما را گرد آورده‏ اى  آنان را نیز گرد آور ،سپس یکى  یکى  آنها را از نظر بگذران ، اگر در میان آنان بیش از غیبت حسن نیافتى  ،رفتار تو نسبت به ما از روى  انصاف است .عُمَرى  سوگند خورد که زنش مطلقه و غلامانش آزاد باشد اگر حسین را رها کندمگر اینکه تا فردا حسن را نزد او آورد ، وگرنه [ با سوارانش ] به بازار او بتازد و آنجا راویران کند و به آتش کشد ، و حسین را هزار تازیانه زند …پس یحیى  برآشفت و گفت : من هم با خدا عهد مى ‏بندم … آن‏گاه حسین پیغام فرستاد ، یحیى  و سلیمان و ادریس ـ فرزندان عبداللّه‏ بن حسن ـ و عبداللّه‏ بن حسن اَفْطَس و ابراهیم بن اسماعیل طباطبا و عمر بن حسن بن على  بن حسن بن حسین بن حسن ، و عبداللّه‏ بن اسحاق بن ابراهیم بن حسن بن حسن بن على  ، و عبداللّه‏ بن جعفر بن محمّد بن على  بن حسین بن على  بن ابى ‏طالب آمدند … و در پى  جوانان و موالى [۱۲]شان فرستادند ، پس ۲۶ نفر از فرزندان على  ، و ده نفر از حاجیان ، و گروهى  ازموالى  گرد آمدند .چون مؤذّن براى  اذان صبح بانگ زد ، به مسجد درآمدند ، آن‏گاه ندا دادند : (أحد ،أحد) ؛ عبداللّه‏ بن حسن اَفْطَس بر مناره بالا سرى  پیامبر ـ جایگاه جنائز ـ بالا رفت و ازمؤذّن خواست که به «حَیّ على  خیر العمل» اذان دهد ، مؤذن چون چشمش به شمشیردست او افتاد ، به آن اذان داد . عُمَرى  صداى  اذان را شنید و احساس شورش کرد و به هراس افتاد … و ترسان گریخت … پس حسین نماز صبح را با مردم گزارد ، و شاهدان عادلى  را که عُمَرى  بر آوردن حسن گرفته بود و نیز حسن را فرا خواند ، و به شهود گفت : «این شخص حسن است او را آوردم ، شما نیز عُمَرى  را بیاورید وگرنه به خدا ، من سوگند خویش گزاردم وآنچه بر عهده ‏ام بود به‏جا آوردم» ؛ وهیچ یک از طالبیون از دستور او روى  بر نتافتند[۱۳].شایان توجه است که اهل سنّت این اختلاف عقایدى  ـ سیاسى  را به اختلاف سیاسى  محض تحریف کرده‏اند ، از این‏رو مى ‏بینیم که در اهداف قیام صاحب فخّ تردید مى ‏کنند و انقلاب‏هایى  این چنین را مُتَّهم مى ‏سازند که براى  دفاع از یک شخص شراب‏خوار ـ العیاذ باللّه‏ حسن بن محمّد بن عبداللّه‏ بن حسن (ابن نفس الزکیه)[۱۴] ـ شکل گرفته است .درباره قیام امام زید نیز این سخن را مى ‏گویند و در انگیزه‏هاى  خالصانه انقلاب اوشک پراکنى  مى ‏کنند ، چه مى ‏پندارند که وى  بر اثر اختلاف مالى  با بعضى  از کارگزاران حکومت ـ خالد بن عبداللّه‏[۱۵] ـ به پا خاست ؛ یا او و دو فرزند حسن درباره وقفِ على  باهم دشمنى  کردند[۱۶] ، یا چیزهایى  نظیر این تهمت‏ هاى  پوچ که با شخصیّت این انسان‏هاى  بزرگ و بى ‏همتا ناسازگار است ؛ و این شیوه همانند کارى  است که امویان با نصوص و احادیث انجام دادند [ سخنان پیامبر را تحریف کردند و معناى  آنها راواژگون ساختند ] .حکومت عمر بن خطّاب و پس از او عثمان و نیز امویان کوشیدند حَیْعَلَه سوم را ازمحتواى  سیاسى ‏اش تهى  سازند ؛ بلکه خواستند آن را نوعى  اختلاف‏ نظر و اجتهادمیان صحابه عنوان کنند ؛ لیکن [ این شیوه دوام نیاورد و ] در عهد عباسى  اول ـ و در حکومت‏هاى  پس از او ـ اختلاف بروز یافت ؛ زیرا پیوسته و روزافزون ، حَیْعَلَه سوم به عنوان شعار دینى  ـ سیاسى  انقلاب‏ها مطرح شد ، حکومت از آن با خبر مى ‏شد ونمى ‏توانست این شعار راخاموش سازد .ابراهیم بن عبداللّه‏ بن حسن ـ که پس از شهادت برادرش (نفس زکیه) در بصره قیام کرد ـ به اصحابش دستور داد که مخفیانه به «حَیّ على  خیر العمل» اذان دهند تا نظام حاکم و جاسوسانش آنان را شناسائى  نکنند ؛ و نیز حال حسین ـ صاحب فخّ ـ چنین بود ؛ چه اذان او و پیروانش به حَیْعَلَه سوم ، معناى  دیگرى  براى  انقلاب بود ، و اینکه اعلان کنند آنها به خدا و رسول و جانشینى  پیامبر [ از دیگران ] سزاوارترند .
[۱] .  من لا یحضره الفقیه ۱ : ۲۸۸ ، حدیث ۸۹۰ ؛ نگاه کنید به کتاب «الأذان بحَیّ على  خیر العمل» للحافظ العلوی : ۴۸ و۵۰ .
[۲] .  خلاصه قیام‏هاى  شیعى  در دوره عبّاسى  اول ۱۳۲ ـ ۲۳۲ چنین است :
۱ ـ قیام محمّد ، نفس زکیه ، در مدینه سال ۱۴۵ ه در عهد منصور عباسى  .۲ ـ قیام ابراهیم ـ برادر نفس زکیه ـ در بصره سال ۱۴۵ ه .۳ ـ قیام حسین بن على  (صاحب فخّ) در مدینه سال ۱۶۹ ه ، در عهد هادى  (خلیفه عباسى ) .۴ ـ قیام یحیى  بن عبداللّه‏ ـ برادر نفس زکیه ـ در بلاد دَیْلَم ، سال ۱۷۵ ه ، در عهد هارون الرشید .۵ ـ قیام ادریس بن عبداللّه‏ ـ برادر نفس زکیه ـ در سرزمین مغرب ، سال ۱۷۲ه ، در عهد هارون الرشید .۶ ـ قیام محمّد بن ابراهیم و ابوالسرایا در کوفه سال ۱۹۹ ه ، در عهد مأمون .۷ ـ قیام محمّد بن جعفر صادق در مکّه سال ۲۰۰ ه ، در عهد مأمون .۸ ـ قیام ابو عبداللّه‏ (برادر ابوالسرایا) در کوفه سال ۲۰۲ه ، در عهد مأمون .۹ ـ قیام ابراهیم بن موسى  بن جعفر بن محمّد بن على  بن حسین بن على  بن ابى  طالب ، در یمن سال ۲۰۰ه ، در عهد مأمون .۱۰ ـ قیام عبدالرحمن بن احمد بن عبداللّه‏ بن محمّد بن عمر بن على  بن ابى ‏طالب ، در یمن سال ۲۰۷ه ، در عهد مأمون .۱۱ ـ قیام محمّد بن قاسم بن عمر بن على  بن حسین بن على  بن ابى ‏طالب ، در خراسان سال ۲۱۹ ه ، در عهد معتصم .
[۳] .  الخطط المَقْریزى  ۲ : ۲۷۰ ؛ نگاه کنید به فصل دوم همین باب حذف حَیْعَله سوم و خوددارى  بلال از گفتن اذان .
[۴] .  طبرى  در تاریخ خود ج۵ ، ۵۵۸ این حرکت را چنین توصیف مى ‏کند : مردم پیوسته ابزار آلات جنگى  فراهم مى ‏کردند و براى  جنگ آماده مى ‏شدند و پنهانى  ، از شیعیان و دیگران مى ‏خواستند که در طلب خون حسین برآیند ، گروه گروه و طائفه‏اى  پس از دیگرى  دعوت آنها را مى ‏پذیرفتند ، و این کار ادامه داشت تا اینکه یزید بن معاویه در سال ۶۴ه مرد . برنامه انقلاب ، نابودى  یزید و نظام حاکم در سال ۶۵ه بود ، آنها با مرگ یزید (در سال ۶۴ه ) انقلابشان را پیش انداختند و ناکام ماندند
[۵] .  وى  شوهر عُلْیَه ـ دختر امام سجّاد و خواهر امام باقر  علیهماالسلام ـ است .
[۶] .  نگاه کنید به ، تاریخ طبرى  ۷ : ۳۵۸ ، وقایع سال ۱۲۹ ؛ و جلد ۷ : ۳۹۰ ، وقایع سال ۱۳۰ه و … .
[۷] .  الایضاح قاضى  نعمان : ۱۰۹ .
[۸] .  اهل کوفه محل دفن مرده‏ها را «جَبّانَه» مى ‏نامند ـ چنانچه اهل بصره آنجا را مَقْبَرَه مى ‏گویند ـ جَبّانَه سالم ، منسوب است به سالم بن عمارة بن عبدالحارث نگاه کنید به ، معجم البلدان ۲ : ۹۹ ـ ۱۰۰ .
[۹] .  الأذان بحیّ على  خیر العمل ، للحافظ العلوی : ۸۳ .
[۱۰] .  الأذان بحیّ على  خیر العمل ، للحافظ العلوی : ۸۷ ؛ نگاه کنید به ، امالى  احمد بن عیسى  ۱ : ۹۷ ، حدیث۲۳۶ .
[۱۱] .  الأذان بحیّ على  خیر العمل ، للحافظ العلوی : ۸۸ ـ ۸۹ ؛ و با تحقیق عزّان : ۱۴۷ ، حدیث ۱۸۶ ـ ۱۸۷ .
[۱۲] .  در معناى  «موالى » سه احتمال به نظر مى ‏رسد : ۱ ـ دوستان ، ۲ ـ هواداران ، ۳ ـ غلامان و بردگان آزاد شده م .
[۱۳] .  مقاتل الطالبیین : ۴۴۳ ـ ۴۴۷ .
[۱۴] .  تاریخ الطبرى  ۸ : ۱۹۲ ـ ۱۹۳ ؛ الکامل فی التاریخ ۵ : ۷۴ ـ ۷۵ .
[۱۵] .  تاریخ الطبرى  ۷ : ۱۶۰ .امام زید از این تهمت پاسخ داد و به یوسف بن عمر گفت : کجا آنان به من مال مى ‏سپارند با آنکه در منبرشان بر پدرانم ناسزا مى ‏گویند ! پس یوسف کسى  را سوى  خالد فرستاد ؛ وى  او را با جامه پشمینه‏ اى  نزد یوسف حاضر ساخت . یوسف به خالد گفت : این زید است ! گمان مى ‏کنم که تو مالى  را به او سپرده‏اى  ، در حالى  که آن را انکار مى ‏کند .خالد به صورت آن دو نگریست و سپس گفت : آیا مى ‏خواهى  با گناهى  که نسبت به من مرتکب شده ‏اى  ، به گناهى  نیز درباره او دستیازى  ؟ چگونه من به او مال مى ‏سپارم درحالى  که به او و به پدرانش بر منبر ناسزا مى ‏گویم !پس یوسف خالد را سرزنش کرد ، آن‏گاه او را برگرداند تاریخ الطبرى  ۷ : ۱۶۷ .
۱۶] .  تاریخ الطبرى  ۷ : ۱۶۳ ، حوادث سال ۱۲۱ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


هشت − 5 =

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>