برخى از معیارهاى صدّیقیّت۴-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

برخى از معیارهاى صدّیقیّت۴-تأمّلى در مفهومِ یک لَقَب

پنجم : علم (دانایى )

از مقدمات ضرورى  براى  «صدّیق» علم است . کسى  که از علم و آگاهى  برخوردارنیست امکان ندارد در همه سخنان و دیدگاه ‏ها و موضع‏ گیرى ‏هایش [ از هر نظر ]صدّیق باشد . [ مقصود از ] این [ علم ] ، علمِ الهى  است . این علم الهى  مستلزم آن است که دارنده آن از جان و دل و بر اساس عقیده و اعتقاد ـ و نه با زبان و از روى  عواطف واحساسات ـ به رسالت آسمانى  و غیب ، ایمان داشته باشد .بنابراین «صدّیقیّت» با ارزشِ معرفتى  فرد ارتباط مى ‏یابد ؛ هر اندازه علم و ایمانش زیاد شود ، تصدیقش ـ براى  پروردگار جهانیان ـ فزونى  مى ‏یابد .و پیداست که ابوبکر عالِم ـ به آنچه رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  فرمود ـ نبود ، مى ‏نگرى  که اودرباره احکام از صحابه سؤال مى ‏کند ؛ و بسا مى ‏بینیم که خطا مى ‏کند ، به امرى  فتوامى ‏دهد که بعضى  از صحابه با او در آن اختلاف دارند[۱]

.لیکن درباره على   علیه ‏السلام امر این گونه نیست ؛ زیرا همه به علم و [ درستى  ] حکم وقضاوت او شهادت مى ‏دهند .حاکم نیشابورى  به اِسنادش از ابن عبّاس  رضى ‏الله ‏عنه و از جابر بن عبداللّه‏ ، روایت کرده که گفتند ، رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  فرمود :أنا مدینة العلم وعلیٌّ بابها ، فَمَن أراد المدینة فلْیأت البابَ[۲] ؛«من شهر علمم و على  دروازه آن است ، هرکه قصد ورود به این شهر را داردباید از دَرب آن درآید» .و رافعى  (م ۶۲۲ هـ) به سندش از ابن عبّاس روایت کرده است [ که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله فرمود ] : «علیّ عَیْبَة علمی»[۳] ؛ على  صندوقچه علم من است .ابن عساکر به اسنادش از عبد الرحمن بن بهمان روایت کرده است که گفت ، شنیدم جابر مى ‏گفت ، رسول خدا ، در روز حُدَیْبِیّه ـ در حالى  که زیر شانه على  بن ابى  طالب را گرفته بود ـ مى ‏فرمود :هذا أمیرُ البَرَرة وقاتلُ الفَجَرة ، منصورٌ مَن نَصَرَه ، مَخذولٌ من خَذَلَه ؛«این (على ) امیر و فرمان رواى  نیکان است و کُشنده فاسقان ؛ هرکه او را یارى کند پیروز است ، و هرکه او را خوار سازد پست و زبون مى ‏باشد» .آن گاه پیامبر صدایش را بلند کرد و فرمود :«من شهر علم هستم و على  درب آن است ، هرکه مى ‏خواهد به خانه وارد شودباید از درب آن درآید»[۴] .مُتّقى ِ هندى  از ابن مسعود روایت کرده است که گفت :«حکمت بر ده جزء تقسیم شده است ؛ نُه جزء آن به على  داده شده است ، و یک جزء آن به مردم ؛ و به همان یک جزء [ نیز ] على  از ایشان داناتر است»[۵] .ابن عَساکِر به اسنادش از عبداللّه‏ [ بن مسعود ] روایت کرده است که گفت ، نزدپیامبر بودم ، درباره على  [ از آن حضرت ] سؤال شد ، فرمود :«حکمت به ده جزء تقسیم شد ؛ به على  نُه جزء داده شد و به مردم یک جزء»[۶] .خَطیبِ بغدادى ّ به اسنادش از ابن عبّاس روایت کرده است که گفت ، پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله فرمود :أنا مدینةُ الحکمةِ وعلیٌّ بابُها ، فَمَن أراد الحکمةَ فَلْیأتِ البابَ[۷] ؛«من شهر حکمت مى ‏باشم و على  درب آن است ، هرکه حکمت را مى ‏خواهداز درب آن در آید» .دَورى ّ در تاریخِ ابن مَعین به اسنادش از سعید بن مُسیَّب روایت کرده است که گفت : «در میان اصحاب پیامبر احدى  نمى ‏گفت : [ هر آنچه مى ‏خواهید ] از من بپرسید» به جز على  بن ابى  طالب»[۸] .خوارزمى  به اسنادش از ابو البَختَرى ّ روایت کرده است که گفت : «على  را دیدم که شمشیر رسول خدا را بر دوش انداخته و عمامه پیامبر را بر سر بسته و در انگشتش خاتم (انگشتر) رسول خدا بود ، استوار بر منبر نشست ، در حالى  که به سینه ‏اش اشارت داشت ، پس گفت :سلونی قبل أن تَفقدونی ، فإنّما بین الجوانح منّی علمٌ جَمٌّ ؛ هذا سَفَطُ العِلم !هذا لُعاب رسول اللّه‏ ! هذا ما زَقَّنی رسولُ اللّه‏ زَقّاً من غیر وَحی أوحى  إلیّ !فواللّه‏ لو ثُنِیَتْ لی وَسادةٌ فجلَسْتُ علیها ، لأفتیتُ أهلَ التوراةِ بتوراتهم وأهل الإنجیل بإنجیلهم ، حتّى  یُنْطِقُ اللّه‏ُ التوراةَ والإنجیلَ فیقول : صَدقَ علیٌّ قد أفتاکم بما أُنزِلَ فیَّ ، وأنتم تتلونَ الکتابَ أفلا تَعْقِلُون[۹] ؛«بپرسید از من پیش از آنکه مرا از دست دهید و نیابید ، همانا میان دوپهلوهایم [ و در سینه‏ ام ] علم فراوانى  است ؛ این زنبیل و جام علم است ! این آب دهان رسول خداست ! این چیزى  است که پیامبر [ از اَسرار عالم هستى  ]به شیوه‏اى  خاص ـ بى ‏آنکه وحیى  به من شود ـ در دهانم گذاشت ! به خداسوگند ، اگر مَسْندى  برایم فراهم شود که بر آن تکیه زنم ، اهل تورات را به توراتشان فتوا مى ‏دهم و اهل انجیل را به انجیلشان ، [ به گونه ‏اى  که ] اگر خداتورات و انجیل را به سخن آورد ، بگویند : على  راست گفت ، شما را به آنچه درمن نازل شده فتوا داد ؛ با آنکه شما کتاب را تلاوت مى ‏کنید پس چرا عقلتان رابه کار نمى ‏برید ؟»ابن عَساکِر به اِسنادش از زکریا روایت کرده است که گفت ، شنیدم عامر [ شَعبى  ]مى ‏گفت ، ابن کوّا از على  پرسید : کدام یک از خلایق [ آفریده ‏هاى  خدا  ]سخت‏تراست ؟ على   علیه‏ السلام فرمود :أَشَدُّ خَلقِ ربّک عَشَرةٌ : الجبالُ الرواسی ، والحدیدُ تُنْحَتُ به الجبالُ ، والنارُتأکُلُ الحدیدَ ، والماءُ یُطفِئ النارَ ، والسحابُ المُسَخَّرِ بین السماء والأرض ـ یعنی یحملُ الماءَ ـ والریحُ تَقِلُ السحابَ ، و الإنسانُ یَغلبُ الریحَ یَعْصِمُهابیده ویَذْهَبُ حاجتَه ، والسُکر یَغْلِبُ الإنسانَ ، والنَومُ یَغْلِبُ السُکرَ ، والهمُّ یَغْلِبُ النومَ ؛ فأشدُّ خلقِ ربّکم الهمّ[۱۰] ؛«سخت‏ترین آفریده‏هاى  پروردگارت ده چیز است : کوه‏هاى  استوار ، و کوه‏ها باآهن تراشیده مى ‏شود ، و آتش آهن را مى ‏خورد [ و ذوب مى ‏کند ] ، و آب آتش را خاموش مى ‏سازد ، و ابرهاى  پدید آمده میان آسمان و زمین ـ که آب را باخود حمل کند ـ و باد ابرها را مى ‏پراکند ، و انسان بر باد غلبه مى ‏یابد ، آن را بادستش [ و ابزارهایى  که با دست مى ‏سازد ] تسخیر مى ‏کند و حاجت و نیازش رابرمى ‏آورد ، و مستى  [ و بى ‏هوشى  ] بر انسان چیره مى ‏گردد ، و خواب بر مستى غلبه پیدا مى ‏کند ، و همّ [ گرفتارى  و اندوه فکرى  و پریشانى  ] بر خواب غلبه مى ‏یابد ؛ ازاین رو سرسخت ترین [ و علاج ناپذیرترین ] آفریده پروردگارتان هَمّ [ و روان افسرده وپریشان و نابسامان ] است» .خوارزمى  به اسنادش از ابى  سعیدخُدرى  روایت کرده است که گفت ، رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله فرمود : «أقْضى  أُمّتی علیّ بن أبی طالب»[۱۱] ؛ «آگاه‏ترین شخص به امر قضاء درامتم على  بن ابى  طالب است» .ابن سَعْد به اسانیدِ خود ، از ابو هُرَیْرَه و ابن عبّاس و سعید بن جُبَیْر و عطاء ، روایت کرده است که گفتند ، عمر گفت : «علیٌّ أقضانا »[۱۲] ؛ «آگاه‏ترین فرد به امر قضاء در میان ماعلى  است» .احمد به اسنادش از ابو البَخْتَرى ّ از على   علیه‏ السلام روایت کرده است که فرمود :«رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  مرا ، با آنکه جوان بودم ، به [ حکومت ] یَمَن فرستاد . به پیامبرگفتم : مرا سوى ِ قومى  مى ‏فرستى  که میانشان قضاوت کنم ، در حالى  که علم قضاءنمى ‏دانم ! پس رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله فرمود : نزدیکم بیا ! به نزدش رفتم . دستش را بر سینه ‏ام زد و گفت : پروردگارا قلبش را هدایت کن و زبانش را استوار بدار !
على   علیه‏ السلام فرمود : [ از آن زمان به بعد ] در قضاوت میان دو نفر به شک نیفتادم ودچار تردید نشدم»[۱۳] .ابن عَساکِر به اسنادش از عبداللّه‏ [ بن مسعود ] روایت کرده است که گفت ،مى ‏گویند : «داناترین اهل مدینه به فرائض [ واجبات و محرّمات الهى  ] على  بن ابى  طالب است»[۱۴] .و ابن عبد البَرّ به اِسنادش از اَنَس روایت کرده است که گفت ، رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله فرمود : «أقضاکم علی»[۱۵] ؛ «داورترین شما على  است» .و از عبداللّه‏ بن عمر نقل شده که گفت : مردى  نزد ابوبکر آمد و گفت : آیا به نظر تو«زنا» به قَدَر [ و تقدیر الهى  ] است ؟ ابوبکر پاسخ داد : آرى  . آن مرد گفت : پس خدا آن را بر من تقدیر کرده ، سپس مرا [ بر ارتکاب آن ] عذاب مى ‏کند ؟ ابوبکر پاسخ داد :بلى  ، اى  فرزند لَخْناء ، به خدا سوگند ، اگر نزدم کسى  بود او را امر مى ‏کردم که بینى ‏ات را بِبُرَد » [۱۶ ] .این امر را ما نزد على  نمى ‏نگریم ، چه او به مردم مى ‏گفت : «از من بپرسید پیش ازآنکه مرا نیابید» ؛ زیرا عالِم به احکام از سؤال نمى ‏هراسد ، بلکه پرسش ، خرسندش مى ‏سازد ؛ به عکس کسى  که حُکمِ شرعى  را نمى ‏داند ، او را مى ‏بینى  که از سؤال مى ‏ترسد ؛ و این را ما نزد ابوبکر و عمر مشاهده مى ‏کنیم .ابو عثمان نَهْدى  روایت کرده است که : «مردى  ـ از بنى  یَرْبوع یا بنى  تَمیم ـ درباره[ معنا و تفسیر ] « وَالذَّارِیاتِ » و « وَالْمُرْسَلاَتِ » و « وَالنَّازِعَاتِ » ، یا بعضى  از آنها ، ازعمر سؤال کرد .عمر به او گفت : عمامه از سرت بردار ! [ او عمامه ‏اش را برداشت ] ، در این هنگام موهاى  زیادِ سر او نمایان شد ؛ پس عمر گفت : به خدا سوگند ، بدان که اگر سرت راتراشیده مى ‏دیدم ، چیزى  را که چشم تو در آن است [ یعنى  سرت را  ]مى ‏زدم[۱۷] .پس از آن [ او را به نزد ابو موسى  اشعرى  فرستاد و ] به اهل بصره نوشت یا به ماگفت : با او هم نشین نشوید ؛ پس اگر ما صد نفر بودیم و او به طرفمان مى ‏آمد ، پراکنده مى ‏شدیم ؛ اسم این مرد صبیغ بن عسیل بود …»[۱۸] .و در مقابل [ این رفتار ابوبکر و عمر مى ‏نگریم ] حاکم نیشابورى  به سندش از ابوطُفَیل روایت مى ‏کند که گفت ، امیر المؤمنین ـ على  بن ابى  طالب ـ را دیدم که به منبررفت ، پس فرمود : بپرسید از من قبل از اینکه [ در گذرم و ] نتوانید از من سؤال کنید ، وهرگز بعد از من ، مِثل مرا سؤال نخواهید کرد [ یعنى  پس از من مانند مرا نمى ‏یابید که به پرسش‏ هاتان به درستى  پاسخ دهد ] .پس ابن کوّاء برخاست و گفت : اى  امیر المؤمنین ، « وَالذَّارِیَاتِ ذَرْواً »[۱۹] چیست ؟فرمود : بادها . پرسید : « وَالْحَامِلاَتِ وِقْراً » چیست ؟ فرمود : ابرها . پرسید : « فَالْجَارِیاتِ یُسْراً » چیست ؟ فرمود : کشتى ‏ها . پرسید : « وَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْراً »چیست ؟ فرمود :ملائکه . پرسید : « الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ * جَهَنَّمَ »[۲۰] ؛ آنان که نعمت خدا را به کفر تبدیل کردند ، و قومشان را به خانه هلاکت درآوردند … چه کسانى ‏اند ؟ فرمود : منافقان قریش» .حاکم مى ‏گوید : این حدیث صحیح الإسناد است و بخارى  و مسلم آن رانیاورده ‏اند[۲۱] .ابن شهرآشوب مى ‏نویسد :اینکه خدا فرمود « وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى  الرَّسُولِ وَإِلَى  أُولِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ »[۲۲] ؛ «اگر آن را به رسول و اولوا الامر [ صاحبان امر ولایت ] شان باز مى ‏گرداندند ،البته کسانى  از ایشان که آن را درمى ‏یافتند [ به درستى  یا نادرستى  ] آن آگاه مى ‏شد .این آیه بر عصمتِ امامان  علیهم ‏السلام دلالت دارد ؛ زیرا خبر داده است که علم چنان که باردّ [ و عرضه مسائل ] به پیامبر حاصل مى ‏شود ، به بازگرداندن به اُولى  الامر به دست
مى ‏آید ؛ و حصول علم یقینى  از کسى  که معصوم نیست صحیح نمى ‏باشد ؛ [ و نیز ]بدان جهت که جایز نیست خداى  متعال به استفتا [ و نظرخواهى  ] از کسى  فرا بخواندکه ایمن از قبیح [ و نظر نادرست ] نمى ‏باشد ؛ زیرا در این صورت امر خداى  متعال به قبیح لازم مى ‏آید .و هنگامى  که آیه به عصمت اولى  الأمر دلالت دارد ، امامت آنها [ نیز ] ثابت مى ‏شود ؛ زیرا اَحَدى  میان این دو امر فرق نگذاشته است ؛ و آن گاه که این مطلب ثابت شد ، ثابت مى ‏شود که توجه آیه به آل محمّد است ؛ و روایت شده که این آیه درباره حجت‏هاى  دوازده‏ گانه نازل گردید [۲۳] .شاعر مى ‏گوید :علیٌّ هو الصدّیقُ عَلاّمةُ الورى [۲۴]   وفاروقها بین الحَطیم وزَمْزَم  .على  است که صدّیق است و داناى  بشریّت ، و جدا کننده حق از باطل میان [ باب ]حطیم و زمزم .و دیگرى  مى ‏سراید :
فقالَ مَنِ الفاروق إن کُنْتَ عالماً       فقلتُ الذی کان للدین یُظهِرُ
علیّ أبو السِبْطَینِ عَلاّمَةُ الوَرى   وما زال للأحکام یُبْدِی ویُنْشِرُ [۲۵]گفت : اگر دانایى  بگو که فاروق (تمایز دهنده حق از باطل) کیست ؟گفتم : آن که دین را آشکار مى ‏کند ؛ على  پدر سِبْطین (حسن و حسین) داناى بشریّت ؛ آن که پیوسته احکام را آشکار و منتشر مى ‏سازد .

ششم : هم سنخ بودن صِدّیقیّت و نُبوّت

از نشانه ‏هاى  صدّیقیّت ، لزوم سنخیّت میانِ آن و نبوّت است ؛ زیرا خداى  متعال مى ‏فرماید :« وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِم مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً »[۲۶] ؛«و آنان که از خدا و پیامبر فرمان بَرَند ، [ در بهشت ] با کسانى ‏اند که خداوند برآنها نعمت بخشید ـ یعنى  : پیامبران و صدّیقان و شهیدان و صالحان ـ و چه نیک رفیقانى ‏اند اینان» .این سنخیّت [ وهمانندى  در اصل و بنیاد و هم جنس بودن ] میان پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  وعلى   علیه ‏السلام واضح و روشن است ، لیکن میان پیامبر و کسى  که از سوى  پیروانش لقب صدّیقیّت به او بسته شده ، هرگز وجود ندارد ؛ زیرا آن گاه که ده آیه از سوره برائت [ یاتوبه ] بر پیامبر نازل شد ، ابوبکر را فرا خواند ، او را با آن آیات فرستاد تا آنها را بر اهل مکّه قرائت کند ؛ ابوبکر چندان دور نشده بود که جبرئیل بر پیامبر فرود آمد و گفت :اى  محمّد ، پروردگارت تو را سلام مى ‏رساند و مى ‏فرماید :لا یُؤَدّی عنکَ إلاّ أنت أو رَجلٌ مِنکَ ؛«از طرف تو [ آیات الهى  را ] ادا نمى ‏کند مگر خودت یا مردى  از خودت [ که به منزله جان و نفس تو باشد ] .از این رو ، رسولِ خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  على   علیه‏ السلام را فرا خواند ، و فرمود : بر ناقه ‏ام عَضْباء سوارشو ، و خود را به ابوبکر برسان و [ آیات ] برائت را از دستش بگیر ، و با آنها به مکه بروو عهد مشرکان را سوى  خودشان بیفکن ؛ و ابوبکر را مُخَیَّر ساز بین اینکه در رکاب توحرکت کند یا اینکه سوى  من بازگردد .امیرالمؤمنین  علیه ‏السلام ناقه پیامبر ـ عَضْباء  ـ را سوار شد و حرکت کرد تا اینکه به ابوبکررسید ؛ ابوبکر چون او را دید از آمدنش به هراس افتاد و به پیشوازش آمد و گفت : اى ابا الحسن ، براى  چه آمدى  ؟ آیا آمده‏اى  تا با من همراه شوى  یا براى  چیز دیگر است ؟على   علیه ‏السلام فرمود : رسول خدا مرا امر کرد خود را به تو برسانم و آیات برائت را از توبگیرم و با آنها عهد مشرکان را به سوى  خود شان  بیندازم ؛ و از من خواست تو را مُخَیَّرکنم ، میانِ همراهى  با من یا بازگشت به سوى  پیامبر ! ابوبکر گفت : بى ‏شک من سوى پیامبر برمى ‏گردم .پس چون ابوبکر نزد پیامبر آمد ، گفت : اى  رسول خدا ، مرا براى  امرى  شایسته دیدى  که گردن‏ ها سویم بلند شد [ کنایه از آنکه همه نگاه‏ ها به من دوخته شد ] ، آن گاه که قصد انجام آن را کردم مرا از آن بازداشتى  ، براى  من چه پیش آمد ؟ آیا درباره‏ ام قرآن نازل شد ؟پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  فرمود : نه ، لیکن امین [ وحى  ، جبرئیل ] از طرف خدا ، با این پیام ،سویم فرود آمد که : از جانب تو ادا نمى ‏کند مگر خودت یا مردى  از خودت ! «وعلیٌّ مِنّی ولا یُؤدّی عنّی إلاّ علیّ»[۲۷] ؛ و على  از من است [ و از جنس و ریشه و اصل من ] و ازسوى  من [ آیات خدا را ] ادا نمى ‏کند مگر على » .
این اِقدام در روز اوّلِ ذى  حَجّه سال هفتم هجرت بود ، و امام آن را روز عَرَفَه وروز نَحْر [ عید قربان ] بر مردم قرار داد . و این همان است که خدا ، ابراهیم وفرزندانش [ از نسل او ] را به آن فرا خواند ، آن گاه که فرمود :« طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَ الْعَاکِفِینَ  وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ »[۲۸] ؛«خانه ‏ام را ، براى  طواف کنندگان و اعتکاف گران و رکوع و سجده گزاران ،پاکیزه ساز» .پس گویا خداى ِ متعال نخست [ ابراهیم ] خلیل را ندا کرد : « وَأَذِّن فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ »[۲۹] ـ در میان مردم براى  [ انجام مناسک ] حجّ بانگ زن ـ و [ پس از آن ] ولى  را به نداى  اخیر [ ابلاغ ده آیه سوره برائت ] فرمان داد .و پیداست که عهدْ ویژه‏ى  کسى  است که آن را بسته است ، و او رسول خداست یا
کسى  که قائم مقام او باشد در وجوبِ فرمان برى  و گران قدرى  و بلند مرتبگى  و والامقامى  و بزرگى  منزلت ، و على   علیه‏ السلام همان کسى  است که صلاحیّت براى  این امّت دارد ؛زیرا او نفس و جان پیامبر است[۳۰] و برادر و همتاى  او[۳۱] و همسر دخترش[۳۲] ومحبوب‏ترین خلق نزد او[۳۳] .و در این [ فرمان الهى  که به پیامبر ابلاغ شد ] اشاره است به عدم صلاحیّت ابى  بکربراى  رساندن چند آیه از سوره‏اى  از کتاب خدا ! بنابراین چگونه او براى امامت مسلمانان مى ‏تواند شایستگى  داشته باشد ؟! و با وجود امام على   علیه‏ السلام به او لقب صدّیق داده شود ؟!و این است حال آن دو نزد خدا و نزد پیامبرش .و اگر در نصوصى  که درباره امام على  و زهرا و حسن و حسین  علیهم ‏السلام مى ‏باشد نیک بیندیشى  ، هم سنخى  آنها را با رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  درمى ‏یابى  ، بلکه براى  وصى ّ[ و  جانشین پیامبرامام على علیه السلام ] شباهتى  است با همه انبیاى  الهى  :از ابن عبّاس روایت شده که رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  فرمود :«هرکه مى ‏خواهد به علمِ آدم ، و به حکمتِ نوح ، و حِلم ابراهیم بنگرد ، پس به على   علیه‏ السلام نگاه کند»[۳۴] .از ابو الحَمراء روایت شده که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  فرمود :هرکس خواستار آن است که به علمِ آدم و فهمِ نوح نظر کند ، و زُهد و پارسایى یَحیى  ، و دلاورى  و شجاعت موسى  را دریابد ، پس به على  بن ابى  طالب  علیه ‏السلام بنگرد»[۳۵] .بَیاضى  مى ‏نویسد : این سخن پیامبر صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  را ابن جُبَیر به ابن عبّاس اسناد داده است که : «هرکه مى ‏خواهد به آدم در علمش ، و به نوح در فهمش ، و به موسى  در مناجاتش ،و به عیسى  در خاموشى ‏اش ، و به محمّد در همه صفاتش بنگرد ، باید به این مردبنگرد ! در این هنگام گردن‏ها همه کشیده شد ، پس دیدند که [ آن مرد ] على   علیه ‏السلام است»[۳۶] .رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  على   علیه ‏السلام را در علم به آدم  علیه ‏السلام تشبیه کرد ؛ زیرا خداوند همه اَسماء[ و نام‏ هاى  موجودات و حقایق جهان هستى  را ] به آدم آموخت ؛ « وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاءَ کُلَّهَا »[۳۷] ، از این رو هیچ چیز و هیچ حادثه و واقعه‏ اى  نیست جز اینکه علم آن نزدِ على است و در معانى ِ آنها فهم و درک [ ویژه‏اى  ] دارد ؛ خداوند آدم را از تراب (خاک)آفرید ، و پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله على علیه ‏السلام را ابوتُراب نامید .پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  ،على علیه ‏السلام را در فهم و حکمت به نوح مانند دانست ؛ زیرا نوح بر قوم خود بردبارى  پیشه کرد و گفت : «پروردگارا قوم مرا هدایت کن ، زیرا آنان ناآگاهند»[۳۸] ؛و این چیزى  است که امام على   علیه‏ السلام نظیر آن را بر زبان آورد و فرمود : «فَصَبَرْتُ وفی العینِ قَذى  وفی الحلق شَجى »[۳۹] ؛ «صبر کردم در حالى  که در چشم خار بود و در گلواستخوان» .نوح بر قومش نفرین نکرد مگر پس از علم او به اِصرار و پافشارى ‏شان برسیتزه‏ جویى  و تجاوزگرى  ، پس گفت : « رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى  الأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً »[۴۰] ،«پروردگارا ، هیچ کس از کافران را بر زمین باقى  مگذار !» .امام على   علیه‏ السلام [ در شکوایى  جان گداز ] نزدیک به این کلام نوح را بر زبان آورد ،آنجا که فرمود :اللّهمّ إنّی قد مَلِلْتُهُم ومَلُّونی ، وسَئِمْتُهم وسَئِمُونی ؛ فأَبْدِلْنی بهم خَیراً مِنهم وأَبْدِلْهُم بی شَرّاً مِنّی[۴۱] ؛«بار خدایا ، به راستى  که این مردم از من بیزارند و من از آنان خسته ، اینان ازمن دل‏تنگ ‏اند و من از آنان دل‏شکسته ؛ بار خدایا ، به جاى  من ، عوض بَدى نصیبشان ساز ، و به جاى  ایشان جانشینانى  نیک به من ارزانى  دار» .پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  على   علیه ‏السلام را در حکمت به ابراهیم شبیه دانست ؛ زیرا خدا در خُردسالى به ابراهیم حُجّت [ و بُرهان ] را آموخت ، تا آنجا که [ از خانه ] بیرون آمد و با پدر وقومش مناظره کرد ، چنان که در سخنِ خداى  متعال آمده است :* « یَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ یَسْمَعُ وَلاَ یُبْصِرُ وَلاَ یُغْنِی عَنکَ شَیْئاً »[۴۲] ؛«اى  پدر مهربانم ، چرا چیزى  را مى ‏پرستى  که نمى ‏شنود و نمى ‏بیند و نه چیزى [ و نیازى  ] از تو را برمى ‏آورد ؟!»* « إِذْ قَالَ لِأَِبِیهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ »[۴۳] ؛«آن گاه که ابراهیم به پدر وقومش گفت : چه چیزى  را مى ‏پرستید ؟»* « فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى  کَوْکَباً … »[۴۴] ؛«چون شب فرا رسید ، ستاره‏اى  را دید …» .* « وَتِلْکَ حُجَّتُنَا آتَیْنَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَى  قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ »[۴۵] ؛«و این حُجّت ما بود که آن را به ابراهیم ، علیه قومش ، دادیم ؛ ما هرکه راخواهیم به درجاتى  بالا مى ‏بریم» .و این چنین است امام على   علیه ‏السلام ، از آنجا که خدا به ابراهیم ، در کودکى  و پیش ازرسیدن به بلوغ ، حجّتش را آموخت ، و او با قومش مناظره کرد و بت‏ها را شکست ،خدا به ابراهیم فرمان داد که خانه کعبه را پاک سازد « وَطَهِّرْ بَیْتِیَ »[۴۶] ـ وخانه ‏ام را پاکیزه دار ـ ؛ و خداى  متعال [ خود ] خانه على  را پاک ساخت « وَیُطَهِّرُکُمْ تَطْهِیراً »[۴۷] ؛ و خداشما اهل بیت را از آلودگى ‏ها پاک و پاکیزه ساخت .و مشابه و نظیر این سخن را خداى  سبحان درباره یحیى  فرمود :* « یَا یَحْیَى خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ »[۴۸] ؛«اى یحیى، با قوّت و نیرومندى  ، کتاب را بگیر» .به یحیى  در کودکى  ـ در خانه پدر و مادرش ـ علم تورات داده شد .* « وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً »[۴۹] ؛«و به او (یحیى ) در دوران صباوَت حکم [ نُبوّت ] دادیم» .* « وَبَرَّاً بِوَالِدَیْهِ وَلَمْ یَکُن جَبَّاراً عَصِیّاً »[۵۰] ؛«و (یحیى ) نسبت به پدر و مادرش نیک رفتار بود ، و خودخواهى  و زورگویى نمى ‏کرد » .* « وَسَیِّداً وَحَصُوراً وَنَبِیّاً مِنَ الصَّالِحِینَ »[۵۱] ؛«و (یحیى ) بزرگوار و خویشتنْ‏دار و پاکْ دامن بود ، و پیامبرى  از صالحان» .روایت شده است که «زکریا فرزندش یحیى  را دید که مى ‏گرید ، به او گفت : پسرم ،این چه حالت است ؟ یحیى پاسخ داد : به من خبر دادى  که جبرئیل تو را آگاه ساخت که میان بهشت و دوزخ بیابانى  [ آکنده ] از آتش است که حرارت و سوزندگى ‏اش راجز اشک خاموش نمى ‏سازد»[۵۲] .و على  بن ابى  طالب  علیه ‏السلام چنین بود . از امام صادق و باقر  علیهماالسلام روایت شده که فرمودند : على  بن حسین  علیه ‏السلام آن گاه که کتاب على   علیه‏ السلام را مى ‏گرفت و در عبادت على   علیه ‏السلام مى ‏نگریست ، مى ‏فرمود : «مَن یُطِیقُ هذا ؟»[۵۳] ؛ چه کسى  طاقت (و توان) چنین عبادتى  را دارد ؟!پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله على علیه ‏السلام را ، در نیرومندى و دلیرى  ، به موسى   علیه‏ السلام تشبیه کرد . آفریدگارمتعال درباره موسى   علیه ‏السلام مى ‏فرماید :« فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَى  الَّذِی مِنْ عَدُوِّه فَوَکَزَهُ مُوسَى  فَقَضَى  عَلَیْهِ »[۵۴] ؛«پس آن که شیعه موسى  بود براى  چیرگى  بر دشمنش از او فریادرسى  خواست ،موسى  [ به یارى ‏اش شتافت ] مشتى  بر او زد و او [ در دَم ] جان باخت» .موسى   علیه ‏السلام به قُوّت و نیرومندى  شناخته مى ‏شد . و این چنین بود امام على   علیه السلام . اودر راهِ خدا بَس استوار و شکست ‏ناپذیر مى ‏جنگید ، و در راستاى ِ دفاع از دین وپیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  دلاوران و پهلوانان [ نامدار ] قریش را به قتل رسانید .اما درباره شباهت آن حضرت به عیسى  ، نسائى  در «الخصائص الکبرى » از على   علیه‏ السلام روایت کرده که رسول خدا فرمود :«اى  على ، در تو مَثَلى  از مَثَل عیسى  است ؛ یهود با او دشمنى  ورزیدند حتى  به مادرش بهتان زدند ، و نصارى  دوستش داشتند تا آنجا که او را به جایگاهى  که براى  اونیست نشاندند»[۵۵] .پس شباهتِ على  به عیسى  به جهتِ علم اوست به کتاب ، در کودکى و پیش ازرسیدن به بلوغ ؛ خداى  سبحان مى ‏فرماید :« وَیُعَلِّمُهُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنْجِیلَ »[۵۶] ؛«خدا به عیسى کتاب و حکمت آموخت و تورات و انجیل را به او آموزاند» .و على علیه ‏السلام بنده ‏اى  بود مُطیع و فرمان بردار خدا ؛ مانند عیسى   علیه ‏السلام آنجا که فرمود :« إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ »[۵۷] ؛«من بنده خدایم [ که ] کتاب [ آسمانى ‏اش انجیل ] را به من داد» .و همین گونه مى ‏توان به ده‏ ها صفت اشاره کرد که على   علیه ‏السلام در آنها شبیه است به آدم و ابراهیم و مُوسى  و عیسى  و نُوح و یَحیى  و اَیُّوب و یُوسف و سُلَیمان و داود علیهم‏ السلام .و در بَصائرُ الدَّرجات از ابو جعفر [ امام باقر علیه ‏السلام ] روایت شده است که :کانت فی علیّ سُنّة ألفِ نبیّ[۵۸] ؛«در على   علیه ‏السلام سُنّت هزار پیامبر وجود دارد» .
[۱] .  براى  آگاهى  بیشتر در این باره نگاه کنید به کتاب «منع تدوین الحدیث» و «تاریخ الحدیث النبوى » ، اثرمؤلف .
[۲] .  مستدرک حاکم ۳ : ۱۲۶ ؛ المعجم الکبیر ۱۱ : ۵۵ .
[۳] .  التدوین فى  أخبار قزوین : ۸۹ به نقل از ابن عبّاس ؛ کنز العمّال ۱۱ : ۶۰۲ ، حدیث ۳۲۹۱۱ (به طریق دیگر) .
[۴] .  تاریخ مدینة دمشق ۴۲ : ۲۲۶ و ۳۸۳ ترجمة الإمام على  بن ابى  طالب .
[۵] .  کنز العمال ۱۱ : ۶۱۵ ، حدیث ۳۲۹۸۲ ، و جلد ۱۳ : ۱۴۶ ، حدیث ۳۶۴۶۱ ؛ فیض القدیر ۳ : ۶۰ ، حدیث۲۷۰۴
[۶] .تاریخ مدینة دمشق ۴۲ : ۳۸۴ ؛ مناقب خوارزمى  : ۸۲
[۷] .  تاریخ بغداد ۱۱ : ۲۰۴ ، ترجمه ۵۹۰۸ .
[۸] .  تاریخ ابن مَعین ۱ : ۱۰۶ (دورى  مى ‏گوید : براى  ما حدیث کرد یحیى  بن مَعین [ گفت : ] براى  ما حدیث کرد سُفیان بن عُیَیْنَه ، از یحیى  بن سعید ، از سعید بن مُسَیَّب …) ؛ مناقب خوارزمى  : ۹۱ ؛ اُسُد الغابة ۴ : ۲۲ ؛ ذخائر العُقبى  : ۸۳ .
این حدیث را احمد در مناقب و بغوى  در المعجم با این عبارت آورده است : «ما کان أحدٌ مِنَ الناس یقول سَلونی غیر علیّ بن أبی طالب» ؛ احدى  از مردم نمى ‏گفت از من سؤال کنید ، جز على  بن ابى  طالب .
[۹] .  المناقب : ۹۱ ؛ و نگاه کنید به ، امالى  صدوق : ۴۲۲ ، اِختصاص مفید : ۲۳۵ ، احتجاج طبرسى  ۱ : ۳۸۴ به نقل از اَصْبغ بن نُباته .
[۱۰] .  تاریخ دمشق ۴۲ : ۴۰۱ ؛ الغارات ۱ : ۱۸۲ ، در این مأخذ به جاى  «یَعْصِمُها بِیَده» آمده است : «یَتَّقیها بیده» .این روایت را طبرانى  در «المعجم الأوسط ۱ : ۲۷۶» از حارث ، ازعلى علیه ‏السلام نقل کرده است ؛ و در آن به جاى  «یَعْصِمُها » آمده است : «یَتَّقِی الریحَ بیده» ؛ و به نقل از آن [ هیثمى  ] در «مجمع الزوائد ۸ : ۱۳۲» آورده و گفته است : «رجال این حدیث ثقه ‏اند» ؛ کنز العمال ۶ : ۱۷۷ ، حدیث ۱۵۲۵۲ .
[۱۱] .  مناقب خوارزمى  : ۸۱ ؛ امالى  صدوق : ۶۴۲ به نقل از سلمان فارسى  ؛ تاریخ دمشق ۴۲ : ۲۴۱ (به نقل از ابن عبّاس) .
[۱۲] .  طبقات ابن سعد ۲ : ۳۳۹ ـ ۳۴۰ ؛ و نگاه کنید به ، مسند احمد ۵ : ۱۱۳ ، مُصَنَّف ابن ابى  شیبه ۷ : ۱۸۳ ، حدیث ۳ ، مستدرک حاکم ۳ : ۳۰۵ ، مناقب خوارزمى  : ۹۲ ، البدایة والنهایه ۷ : ۳۹۷ .
[۱۳] .  نگاه کنید به ، مسند احمد ۱ : ۸۳ ، سنن ابن ماجه ۲ : ۷۷۴ ، حدیث ۲۳۱۰ ، مستدرک حاکم ۳ : ۱۳۵ .
[۱۴] .  تاریخ دمشق ۴۲ : ۴۰۵ .
[۱۵] .  الاستیعاب ۱ : ۶۸ ؛ و نگاه کنید به ، تفسیر قرطبى  ۱۵ : ۱۶۲ ؛ مقدمه ابن خلدون ۱ : ۱۹۷ ؛ جواهر المطالب ابن دمشقى  ۱ : ۷۶ ؛ غریب الحدیث (خطابى ) ۲ : ۲۰۱ .
[۱۶] .  این حدیث را لالکائى  در «اعتقاد اهل السنّه ۴ : ۶۶۳ ، حدیث ۱۲۰۵» نقل کرده است ، و به نقل از آن در«کنز العمال ۱ : ۳۳۴ ، حدیث ۱۵۳۷» ، تاریخ الخلفاء ۱ : ۹۵ .
[۱۷] .  تراشیده بودن سر نشانه‏اى  براى  مخالفت با حاکمیت بوده است م .
[۱۸] .  مسائل احمد ۱ : ۴۷۸ ، حدیث ۸۱ .
[۱۹] .  سوره ذاریات ۵۱ ، آیات ۱ ـ ۴ .
[۲۰] .  سوره ابراهیم ۱۴ ، آیه ۲۸ ـ ۲۹ .
[۲۱] .  مستدرک حاکم ۲ : ۴۶۷ ؛ و بنگرید طُرُق آن را در عمدة القارى  ۱۹ : ۱۹۰ ؛ تغلیق التعلیق : ۳۱۸ ـ ۳۱۹ ؛کنز العمّال ۲ : ۵۶۵ ، حدیث ۴۷۴۰ ؛ الأحادیث المختارة ۲ :۱۲۴ و ۱۷۶ و ۲۹۸ ، حدیث ۴۹۴ و ۵۵۶ و ۶۷۸ ؛ مسند شامى  ۲ : ۹۶ ، حدیث ۶۲۰ ؛ تاریخ دمشق ۲۷ : ۹۹ ؛ المعیار و الموازنه : ۲۹۸ ؛ فتح البارى  ۸ : ۵۹۹ ؛ الغارات ۱ : ۱۷۸ ؛ احتجاج طبرسى  ۱ : ۳۸۶ ؛ جواهر المطالب ۱ : ۳۰۰ ؛ و در بعضى مصادر، حدیث طولانى  مى ‏باشد و در آن سؤال‏هاى زیادى  است که امیرالمؤمنین  علیه‏ السلام به آنها پاسخ مى ‏دهد
[۲۲] .  سوره نساء ۴ ، آیه ۸۳ .
[۲۳] .  مناقب ابن شهر آشوب ۱ : ۲۴۷ ـ ۲۴۸ .
[۲۴] .  مناقب ابن شهرآشوب ۲ : ۲۸۷ ؛ ابن شهر آشوب این شعر را به قمّى  نامى  نسبت داده است .
[۲۵] .  مناقب ابن شهر آشوب ۲ : ۲۸۷ ؛ در این مأخذ به جاى  «یُظْهِرُ» ، «مُظْهِرُ» آمده است .
[۲۶] .  سوره نساء ۴ ، آیه ۶۹ .
[۲۷] .  ارشاد مفید ۱ : ۶۷ ؛ کشف الیقین علاّمه حلّى  : ۱۷۵
[۲۸] .  سوره بقره ۲ ، آیه ۱۲۵ .
[۲۹] .  سوره حج ۲۲ ، آیه ۲۷ .
[۳۰] .  براساس این سخن خداى  متعال : « وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ » ؛ بگو بیایید جان‏هامان را فرا بخوانیم و جان‏هاتان را . سوره آل عمران (۳ ، آیه ۶۱)
[۳۱] .  امالى  طوسى  : ۶۲۶ ، حدیث ۱۱۹۲ ؛ امالى  مفید : ۶ ، مجلس اول ؛ کشف الغُمّه : ۴۱۲ ؛ بحار الأنوار ۳۹ : ۲۴۰ .
[۳۲] .  مسند ابى  یعلى  ۱ : ۳۳۸ ، حدیث ۵۰۳ ؛ شرح الأخبار ۳ : ۲۸ ، حدیث ۹۶۴ .
[۳۳] .  تاریخ دمشق ۳۷ : ۴۰۶ ، و جلد ۴۲ : ۲۴۵ ؛ مناقب خوارزمى  : ۲۲۲ و ۲۲۵ ؛ خصال صدوق ۲ : ۵۵۴ ؛ امالى طوسى  : ۳۳۳ ، حدیث ۶۶۷ .
[۳۴] .  و در روایت محب طبرى  ۳ : ۲۴۹ آمده است : و به یوسف در جمال و زیبایى ‏اش .
[۳۵] .  مناقب خوارزمى  : ۴۰ ، فصل هفتم ؛ حاکم در شواهد التنزیل ۱ : ۸۰ این روایت را آورده است .
[۳۶] .  الصراط المستقیم ۱ : ۱۰۳ .
[۳۷] .  سوره بقره ۲ ، آیه ۳۱ .
[۳۸] .  ذکر اخبار اصبهان ۲ : ۱۴۹ باب غین ؛ فتح البارى  ۱۲ : ۲۵۰ ؛ الدرّ المنثور ۳ : ۹۴ .
[۳۹] .  نهج البلاغه ۱ : ۳۱ ، خطبه شقشقیّه .
[۴۰] .  سوره نوح ۷۱ ، آیه ۲۶ .
[۴۱] .  نهج البلاغه ۱ : ۶۵ ، خطبه ۲۵ ؛ و نگاه کنید به ، الغارات ۲ : ۶۳۶ ؛ شرح الأخبار ۲ : ۲۹۰ ؛ متن کتاب با
توجه به عبارت مأخذ هماهنگ گردید م .
۴۲] .  سوره مریم ۱۹ ، آیه ۴۳ .
[۴۳] .  سوره صافات ۳۷ ، آیه ۸۵ .
[۴۴] .  سوره انعام ۶ ، آیه ۷۶ .
[۴۵] .  سوره انعام ۶ ، آیه ۸۳ .
[۴۶] .  سوره حج ۲۲ ، آیه ۲۶ .
[۴۷] .  سوره احزاب ۳۳ ، آیه ۳۳ .
[۴۸] و۲ .  سوره مریم ۱۹ ، آیه ۱۲ .
[۴۹]
[۵۰] .  سوره مریم ۱۹ ، آیه ۱۴ .
[۵۱] .  سوره آل عمران ۳ ، آیه ۳۹ .
[۵۲] .  این حدیث آن گونه که در متن آمده است در مأخذى  یافت نشد ، لیکن در بحار الأنوار ۱۴ : ۱۶۵ ذیل حدیث ۴ آمده است :«یا بُنَیَّ ما یدعوک إلى  هذا ؟ إنّما سألتُ ربّی أَنْ یَهَبَکَ لی لتقرَّ بک عینی ! قال : أنتَ أمرتنی بذلک یا أبة ! قال : ومتى  ذلک یا بنیَّ ؟ قال : ألستَ القائل إنّ بینَ الجنّة والنار لَعَقَبَة لا یجوزها إلاّ البَکّاؤون من خشیة اللّه‏ ؟ …» .زکریا گفت : اى  فرزند ، چه تو را به این حال فراخواند ؟ من از پروردگارم خواستم به من فرزندى  دهد که مایه چشم روشنى ‏ام شود ! یحیى  گفت : اى  پدر ، تو مرا به این کار واداشتى  ؟ زکریا پرسید : فرزندم ، چه وقت این کار را کردم ؟ یحیى  گفت : مگر تو نمى ‏گویى  که میان بهشت و دوزخ گردنه‏اى  است که از آن نمى ‏گذرد مگر آنان که از خَشیت (و بیم و ترس) خدا بسیار بگریند ؟! (م)
[۵۳] .  روضه کافى  ۸ : ۱۳۱ ، ذیل حدیث ۱۰۰ .
[۵۴] .  سوره قصص ۲۸ ، آیه ۱۵ .
[۵۵] .  مسند احمد ۱ : ۱۶۰ ؛ مجمع الزوائد ۹ : ۱۳۳ ؛ خصائص امیرالمؤمنین نسائى  : ۱۰۶ .
[۵۶] .  سوره آل عمران ۳ ، آیه ۴۸ .
[۵۷] .  سوره مریم ۱۹ ، آیه ۳۰ .
[۵۸] .  بصائر الدرجات : ۱۳۴ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


× 7 = پنجاه شش

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>