برخوردمتوکل با امام هادى ع-سیره امام هادى ع

برخوردمتوکل با امام هادى ع-سیره امام هادى ع

این بخش از زندگى  امام از حساس‏ ترین فصل تاریخ حضرت به شمار مى ‏رود ،چه آنکه در گذشته زندگى آن بزرگوار را درضمن سه بخش بیان کردیم که عبارت ازولادت امام تا امامت ، و از امامت تا دوران هجرت امام به سامرّاء ، و از هجرت تا زمان شهادت آن بزرگوار و گفته شده عهده تحولات عصر امام را باید در ضمن این بخش جستجو کرد . و از آنجا که بیشترین آن هم زمان با متوکل گذشته است قضایاى  فراوانى را به همراه دارد که به برخى  از آن اشاره مى ‏شود :مدّت اقامت امام در سامرّاء بیست سال طول کشیده است و حدود ۱۳ سال آن معاصر بامتوکل بوده است و با شرح اجمال از خصوصیّت‏هاى  اعتقادى  ، سیاسى  ،اجتماعى  و اخلاقى  متوکل در گذشته تردیدى  باقى  نمى ‏ماند که حضرتش مصائب فراوانى  را در این دوره متحمل شده ‏اند .

خصوصاً با حساسیّت کنیه ‏توزانه ‏اى  که متوکل به خاندان على  علیه السلام داشت هیچکس احتمال آن را نمى ‏داد که حضرت بتواند در مقابل نقشه‏ هاى  شوم خلیفه جان سالم بدر برد ولى  با عنایت خاصّه حضرت حق و هوشیارى  و عملکرد حساب شده حضرت که گرفته شده از همان بینش الهى بود حضرت با صبر و شکیبائى  همه توطئه‏ هاى  وى  را خنثى  نموده و خود شاهد بودکه چگونه این دشمن خدا و خاندان رسالت به فجیع‏ ترین وضع به مجازات اعمال زشت و ننگین خود رسید .آرى  متوکل با اهدافى  حساب شده و با برنامه ‏ریزى  دقیقى  نامه هرچند مؤدّبانه براى  امام فرستاد و تجلیل فراوانى  نمود و با شکوه خاصّى  وى  را به سامرّاء آورد لیکن براى  مردم مدینه و همه شیعیان از اول مشخص بود که با سوابق گذشته دو امام بزرگوار ، حضرت امام رضا علیه السلام و امام جواد علیه السلام و با توجه به خباثتى که از متوکل سراغ داشتند مى ‏دانستند این تملق‏ ها و ظاهرنمائى ‏ها جز نیرنگ وشیطنت چیز دیگر نیست و هدف اصلى  خلیفه همانا نابودى  امام است و این نگرانى همیشه براى خاندان على  علیه السلام و پیروان‏شان ادامه داشت وروزى  نبود که از این دغدغه خاطر احساس آرامش بکنند و یا امید به آینده روشن داشته باشند .علاوه بر این آنچه بیشترموجب نگرانى ‏ها بود موقعیّت دربار و عوامل سرسپرده خطر ناکى  بود که هم بَزمان خلیفه و از ندماء او به شمار مى ‏آمدند و در گذشته دیدیم جملگى  در بغض و عداوت نسبت به خاندان ولایت هم فکر و هم عقیده بودند  همچون على  بن جهم ، عمر بن فَرَج و ابو السمط و غیره . و قطعاً سعایت‏ ها و تحریکات فراوانى  علیه امام هادى  علیه السلام داشتند و نوعاً حاشیه ‏نشینان دربار وافرادى  که هم‏آهنگ و هم بزم مجالس حکّامند نقش تعیین کننده در سرنوشت حکّام و حکومت‏ها دارند .از همه مهم‏تر اوضاع آشفته و بهم ریخته حکومت بود که براى  خلفاء عباسى قدرتى  نمانده بود و همه کارهاى  کلیدى  کشور و مراکز حساس حکومتى  وفرماندهى قشون در دست ترک‏ها و موالى  افتاده بود و هر روز ممکن بود تغییرى  و یک نوع جابجائى  و نصب و عزلى  صورت بگیرد و در این‏گونه موارد نوعاً تعادل فکر وروحى  دچار اختلال گردیده و رعب و وحشت و نگرانى  حاکم مى ‏گردد .این وضع موجب شد تا متوکل گاهى  نیمه‏ هاى  شب به سراغ امام هادى  علیه السلام مى ‏فرستاد و مزاحمت‏هاى  فراوانى  ایجاد مى ‏کرد .

هجوم به بیت امام علیه السلام

مسعودى  مى ‏نویسد : پیش متوکل از امام سعایت شده بود و به او گفته بودند درخانه حضرت سلاح و کتب و غیره توسط شیعیان جمع شده است متوکل جمعى  ازاتراک را فرستاد تا بى ‏خبر به خانه وى  هجوم برده وآن را تفتیش کنند . پس از آنکه واردخانه شدند دیدند حضرت تنها در میان خانه نشسته در حالى  که جُبّه‏ اى  از موى بر تن دارد ، و فرش در آن خانه نیست جز شن و سنگریزه دیدند حضرت ملحفه ‏اى  ازپشم به سر افکنده است و به جانب قبله نشسته و لبهاى  مبارک از مترنّم به آیات قرآن است ، و از جمله آیاتى  است که در آن وعد و وعید است .حضرت را به همان وضع دستگیر و شبانه به قصر متوکل آوردند در حالى  که درمجلس متوکل بزم شراب آماده بودو کاسه ‏اى  از آن در دست وى  بود .چون امام را دید احترام نموده و در کنار خود نشانید و از آنجا که سوژه‏ اى  از خانه وى  به دست نیامده بود و بهانه ‏اى  به دست خلیفه نبود ، با بى ‏شرمى  جامى  که در دست داشت به حجّت خدا تعارف کرد .فقال علیه السلام : یا أمیر المؤمنین ما خَامَرَ لحمی ودمی قَطّ فاعفنی منه ، ما خاندان گوشت و خون ما بدین چیزها آلوده نشده من را از آن معاف دار ،متوکل وى  را معاف داشت .سپس متوکل گفت : براى  من شعرى  بگو که آن را به پسندم . فرمود : من قلیل للروایه به شعرم لیکن وى اصرار ورزید که باید شعرى  بگوئى  حضرت چنین فرمودند : أینَ الملوکُ وأبناءُ المُلوکُ ومَنْ قادَ الجیوشُ ألا یا بُئسَ ما عمِلُوا باتُو على  قُلَلِ الأجبالِ تَحرسُهُم غُلبُ الرجالِ فلم ینفَعُهُم القُلَلُ واستُنزِلُوا بعدَ عزٍّ عن معاقِلِهمْ إلى  مقابرهم یا بئسَ ما نزلوا ناداهم صارخٌ من بعد ما قُبِروا أین الأسِرَّة والتیجانُ والحُلَلُ أینَ الوجوهُ التی کانت مُحَجبةً من دونِها تُغرَبُ الأستارُ والکِلَلُ قَد طالَما أکَلُوا دَهراً وما یَشربوا فأَصبَحُوا بَعْدَ طولِ الأکْلِ قد أُکِلُوا وَطالَما عَمَّروا دُوراً لِتَحصِنَهُمْ فَفَارقو الدّورَ والأَمینَ وانْتُقِلُوا وطالَما کَنَزُ الأموالَ وَ الدَّخَروا فَخَلَّفُوها على  الأعداء وَارْتَحلُوا اضْحَتْ مَنازلُهم قَفراً ومُعَطَّلةً وساکِنُوها إلى  الأجداثِ قد رَحَلُوا[۱] بعضى  دو بیت علاوه بر نقل مسعودى  آورده‏ اند : سَلِ الخلیفةَ إذ وافَتْ مَنیَّتُهُ أینَ الجُنُودُ وأینَ الخیلُ والخَوَلُ أینَ الکنوز الَّتی کانت مَفاتِحُها تَنُوءُ بالعُصْبةِ المُقوینِ لو حَملوا دنباله نقل مسعودى  این است که همه کسانى  که در مجلس خلیفه بودند منقلب شدند ومتوکل با صداى  بلند گریه کرد تا اشک چشمى  بر محاسنش جارى  و همه کسانى  که حاضر بود نیز گریه کردند و دستور داد تا جام شراب را بردارند .بعد عرض کرد : یا ابا الحسن أعلیک أینٌ ؟ آیاقرضى  دارى  ؟ فرمود : آرى  چهارهزار دینار . دستور داد تا آن را به حضرت بدهند و محترمانه او را به خانه اش برگردانند[۲] . آرى  مضمون سخن امام این است :کجا رفتند پادشاهان و پسر پادشاهان و امراء لشکر که قشون را رهبرى  مى ‏کردند .شب را در دژهایى  در قلّه کوه گذراندند و مردان دلاورى  از آنها نگهبانى مى ‏نمودند در حالى  که قلّه‏ هاى  کوه سرانجام به آنان سودى  نبخشید پس از عزّتى  کوتاه از پناهگاه‏ هاى  خود به سوى  قبرها فرود آورده شدند ، چه فرود آوردن بدى  !پس از دفن ندا کننده‏اى  آنان را صدا زد چه شد آن همه زیورها و تاج‏هاى مرصّع واشیاء گرانبها ؟چه شد آن صورت‏هائى که پوشیده شده بود تا آفتاب متاثرش نکند و جلو آنهاپرده و پشه‏ بند قرار گرفته بود تا از حمله پشه و مگس در امان بمانند ؟چه بسا خوردند و آشامیدند لیکن سرانجام صبح کردند در حالى  که خود خوراک حیوانات موذى  دل قبر قرار گرفتند !و چه بسا قصرها و خانه‏ هاى  محکم ساختند تا از خطرها آنها را نگهدارى  کند .لیکن از آن و از فرزندان خود جدا شدند و به جاى  دیگر کوچ کردند !و چه ثروتها و پولها که اندوخته بودند لیکن سرانجام آن را براى  دشمنان خودگذاشتند و خود رفتند !مسکن‏ هاى  آنان بى ‏آب و آبادى  و متروکه ماند و خود به سوى  قبرها کوچ کردند !از خلیفه بپرس به هنگام مرگ لشکرها و اسبان تیزرو چه شدند و کجا بودند ؟!کجا است آن گنج‏ هاى  بسیار که کلیدهاى  آن را جمعى  حمل مى ‏کردند ؟!

برخورد کریمانه امام علیه السلام با متوکل

مرحوم کلینى  و دیگر محدثان با ذکر اسناد نقل کرده‏ اند از ابراهیم بن محمدطاهرى  که گفت دُمَلى  و قرحى  بر بدن متوکل پیدا شد که علاج اطباء کارساز نیافتاد به ‏طورى  که مشرف به هلاکت بود ضمناً اینکه مادر متوکل نذر کرد که اگر فرزندش عافیت یابد اموالى  را خدمت امام هادى  علیه السلام بفرستد ، فتح بن خاقان که قدرت برتر دربار بود به متوکل پیشنهاد کرد تا اگر اجازه دهد درباره مرض او از امام هادى علیه السلام نظر خواهى  شود .متوکل پذیرفت از این‏رو کسى  را به محضر امام فرستادند و چاره کار از وى  جویاشدند . حضرت فرمودند : پِشکِل له شده گوسفندى  را با گلاب به صورت ضماخى روى  قرح  بنهند نافع خواهد بود . چون قاصد ، پیام امام را بازگو کرد جمعى  ازحاضرین آن را به عنوان استهزء تلقّى  کردند و خندیدند .لیکن فتح بن خاقان که بهره‏ اى  از علم و دانش نیز داشت عاقلانه با این جریان برخورد کرد و به متوکل گفت نمى ‏تواند دستورالعمل على  بن محمّد علیه السلام بى ‏حساب باشد و بهتر این است تا گفته او عملى  گردد ، متوکل که سخت رنج مى ‏برد ازآن مرض نظر فتح را پذیرفت و در نتیجه دستور امام علیه السلام عملى  شد و چندانى طول نکشید که آرامشى  در خود احساس کرد و به خواب رفت و به هنگام خواب آن قرح سرباز کرد و در فاصله کوتاهى  متوکل بهبود یافت . چون خبر سلامتى  وى  را به مادرش دادند کیسه ‏اى  که در آن ده هزار اشرفى  بود مُهر کرد و به خدمت حضرت فرستاد . پس از چند روز یک نفر از علویان به نام بطحائى [۳] سعایت کرد از امام پیش متوکل به اینکه نزد حضرت اموال و اسلحه فراوانى  از طرف شیعیان جمع شده است و در صدد مقابله با خلیفه است ، و قصد دارد مردم را برعلیه تو بشوراند . متوکل سعید حاجب را طلبیده و به او فرمان داد تا شبانه و سرزده خانه على  بن محمّد الهادى  علیه السلام را به دقّت تفتیش نموده و گزارش آن را به تفصیل به وى بدهد . سعید حاجب مى ‏گوید : طبق دستور متوکل شبانه به خانه حضرت رفم و نردبانى گذاشته و مى ‏خواستم از دیوار خانه وارد خانه امام شوم لیکن چون بسیار تاریک بود آشنائى  با آن نداشتم نمى ‏دانستم چه بکنم . ناگاه صداى  حضرت را از درون حجره شنیدم که فرمود : همانجا صبر کن تا شمعى  براى  تو بیاورم . چون شمع برایم آورد وارد خانه شدم ، دیدم امام در حالى  که جبّه از پشم پوشیده و عمامه‏اى  پشمین به سر نهاده و سجّاده او روى  حصیرى  پهن بود که بر آن نشسته بود رو به قبله مشغول نیایش بود . حضرت فرمودند : خانه را تفتیش کن من به دقت تمام خانه را تفتیش کردم و در آن هیچ نیافتم جز یک بِدره که ممهور بود به مهر مادر متوکل ، و بدره دیگر یافتم که در آن چهارصد دیناربود آنها را برگرفتم و قصد داشتم از خانه خارج شوم . ناگاه امام فرمودند : مصلاّى مرا نیز بردارچون مصلاّ را برداشتم شمشیرى زیر آن بود که غلافى  چوبین داشت لذا آن شمشیر را همراه دو بدره برداشتم و روانه قصر متوکل شدم . چون کیسه ممهور به مهر مادرش را متوکل دید همان شبانه مادرش را طلبیده و علّت آن را جویا شد مادرش پاسخ داد که این کیسه زر به واسطه نذرى  بود که براى  عافیت تو کرده بودم تا آن را به على ّ بن محمّد علیه السلام بدهم . سعید گوید : متوکل دستور داد تا همین مقدار نیز به آن افزوده و شبانه آن را به امام برگردانم . چون به خدمت وى  رسیدم و مأموریّت خود را به پایان رسانیدم از حضرت پوزش خواستم از اینکه هتک به وى  نموده و بدون خبر وارد خانه شده بودم و به تفتیش آن پرداخته بودم و عرض کردم به اینکه اى  پسر رسول خدا همین‏گونه مأموریت یافته بودم و چاره‏اى  جز این نداشتم . حضرت فرمودند : « وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ »[۴] .

نکاتى  چند :

از این حدیث که اکثر محدّثین عالى  قدر آن را نقل فرموده ‏اند چند نکته اخلاقى  و تربیتى  استفاده مى ‏شود که ذکر آن خالى  از لطف نیست : نکته اول : اینکه این قضیّه حاکى  از شرح صدر و روح بلند امام هادى  علیه السلام است که با توجه به ستم‏هاى  متوکل و هتک و اهانت به ساحت مقدس حضرت مع ذلک دیده نشد که براى  تشفّى  قلب و حسّ انتقام‏ جوئى  هیچ نوع عکس‏ العملى  در مقابل عملکرد متوکل انجام داده و به نوعى  درصدد تلافى  آن برآمده باشد . بلکه دیدم چون دشمن براى  معالجه مرضش از وى  کمک خواست از کمک به او دریغ نورزید و دراثر پاکى طینت و سجیّه ذاتى  که خاص اولیاء حق است خیرخواهى نسبت به او نموده و با رحمت و لطف خویش راه علاج دردش را نشان داد و با تأسّى به آباء و اجداد گرامیش خاصّه رسول گرامى  اسلام صلّى  اللّه‏ علیه وآله که در مقابل ستم‏هاى  کفّار و مشرکین در صدد تلافى  برنیامده و روش عفو را پیشه مى ‏ساخت و در اوج قدرت به هنگام فتح مکّه اعلان کرد : هذا یوم الرَّحمه و جملگى  را مورد عفو و گذشت خویش قرار داد ، و از پیغمبر رحمت غیر این توقّع دیگر نبود . همین روش در سیره عملى  ائمه هداة مهدیّین علیهم السلام که مظهر رحمت واسعه حق‏ اند به نحو تمام و کمال دیده مى ‏شود و لذا گفته ‏اند : من عادَةِ الکَریمِ إذا قَدَرَ غَفَرَ ، وَإذَا رَأى  زَلَّةً سَتَرَ[۵] ، از رویّه جوانمردان است که چون بر دشمنى  پیروز گردند مى ‏بخشند ، و چون لغزشى  ببینند نادیده مى ‏گیرند . و نیز گفته شده است : لیس من عادَةِ الکَریم سُرَعةُ الغَضَبِ وَالإنتِقامِ[۶] ، از رویّه جوانمردان نیست که زود به خشم آید و سریع انتقام بگیرد . وعن الصادق علیه السلام قال : إنّا أهلُ بیتٍ مُرْوَّتُنا العَفْوُ عَمّنْ ظَلَمَنا[۷] ، ما اهل بیتى هستیم که مروّت و جوانمردى  ما این است تا کسى  را که به ما لم و ستم کرده او را مورد عفو قرار دهیم . و رمز عظمت و بزرگى  این خاندان که موجب تسخیر همه دلها گردیده و حتّى ستمگران را به خضوع در مقابل آن قرار داده است در این نکته نهفته است چنانکه در زیات جامعه آمده است : طَأطَأَ کُلُّ شَریفٍ لِشَرَفِکُمْ وَخَضَعَ کُلُّ جَبّارٍ لِفَضْلِکُمْ . و این‏گونه صفات کریمه و سجایاى  نفسانى  است که موجب تفاوت بین انسان‏ها که یکى  را در اوج عزّت و دیگرى  را در حضیض ذلّت قرار داده است و ابیات ابن  صیفى  که به تأیید امیرالمؤمنین علیه السلام رسیده است همین معنى  را بازگو مى ‏کند . یکى  از ثقات اهل سنّت به نام : شیخ نصر الدین مُجَلِّى  گفت : على  بن ابى  طالب علیه السلام را در خواب دیدم گفتم : یا امیرالمؤمنین شما مکه را فتح کردید و گفتید هرکس به خانه ابو سفیان برود جان او در امان است ، لیکن چون آنها قدرت یافتند در کربلا فرزندانت را کشتند و به احدى  رحم نکردند . حضرت فرمود : مگر اشعار ابن صیفى  را نشنیده‏ اى  ؟ عرض کردم خیر ، فرمود : برو از خودش سؤال کن پاسخ سؤال تو را داده است . مى ‏گوید : از خواب بیدار شدم و صبح زود به خانه ابن صیفى  رفتم پرسید مگر چه شده که در این صبیحه به اینجا آمده ‏اى؟ قضیه خوابم را به او گفتم دیدم صیحه‏ اى  زد و شگفت زده شد . گفت : عجبا که من این بیات را همین امشب سروده ‏ام و تا حال با کسى  دیدار نکرده و جائى  ننوشته‏ ام و نگفته ‏ام آنگاه این اشعار را براى  من خواند ، ناگفته نماند که ابن صیفى  مشهور به حَیص وبَیْص ، و از شعراء معروف است . مَلَکْنا فکانَ العَفْوُ مِنّا سَجیَّةً فلمّا مَلَکْتُم سالَ بالدَّمِ أبطَحُ وَحَلَّلتُم قَتْلَ الأُسارى  وَطالَ ما عَدَوْنا على  الأسرى  فَنَصْفوا وَنَصْفَحُ وَحَبُّکُمُ هذا التَّفاوتُ بَینَنَا وَکُلُّ إناءٍ بِالَّذِی فیه یَنضَحُ[۸] چون ما بر شما استیلاء پیدا کردیم شما را عفو کردیم ، ولى چون شما قدرت به دست گرفتید از خون ما سیل راه انداختید . و چه بسا اسیران ما را کشتید ، لیکن ما اسراء شما را عفو کرده و از آنها گذشت نمودیم . و بس است این تفاوت بین ما و شما و هر ظرفى  هر آنچه در آن است ترشّح مى ‏کند : از کوزه همان برون تراود که در اوست) . نکته دوم : این است که نذر مادر متوکل براى  عافیت فرزندش و توسل به حضرت امام هادى  علیه السلام گویاى  این معنى  است که دشمنان آنها باطناً به عظمت وجودى امام معترف و مى ‏دانستند که امام هادى  تنها کسى  است که به واسطه قربى  که به خداوند دارد مى ‏تواند در سخت‏ترین حالات که قدرت اسلحه و پول و کمک طبیب نمى ‏تواند حل مشکل کند خواست او و دعاى  وى  درِ خانه خداوند کارساز باشد و با اینکه مادرش دشمنى  متوکل را نسبت به این خاندان مى ‏داند و از ستمى  که از فرزندش به حجّت خدا وارد شده خبر دارد مع ذلک به او پناهنده مى ‏شود و براى  بهبود متوکل او را واسطه بین خود و خداوند قرار مى ‏دهد ، و شگفت‏ آور اینکه امام با بینش خاص الهى دست به بِدره نمى ‏زند وآن را ممهور نگهدارى مى ‏کند و با پیش‏بینى  از آنچه اتفاق خواهد افتاد این درس را به متوکل مى ‏دهد که تلاش تو براى  اطفاء نور الهى  و شکست ما بیهوده است و دلهاى  مردم به جانب ما گرایش دارد و به حقانیّت ما باور دارد و عملکرد ما در تو در همین راستا است . نکته سوم : حاکى  از مظلومیّت امام هادى  علیه السلام است که طمع و حرص به جیفه دنیا و احیاناً حسد از ناحیه برخى  موجب مى ‏شود تا با دروغ و افتراء و جعل اکاذیب احساسات حکّام جائر و ستمگر را بر علیه این عناصر پاک و بندگان صالح حق تحریک نموده و در نتیجه موجب هتک و اهانت و آزار و اذیّت آنان را فراهم آورند و نیمه‏ هاى  شب وقتى  امام و حجّت خداوند بر روى  حصیرى  نشسته و به مناجابت حق مشغول است به خانه‏ اش حمله مى ‏برده و با پسر پیغمبرشان بدین‏گونه رفتار نمایند . تا آنجا که سرسپردگانى  چون بطحائى  که خود از خاندان علوى  است و از اولاد امام حسن علیه السلام است و دیدیم که خود و پدرش و جدّش نه تنها به خدمت خلفاى  عباسى  درآمده بلکه ناجوانمردانه اتهامى  به حضرتش وارد ساخته و آتش خشم متوکل این دشمنى  خدا و رسول را نسبت به حضرتش شعله ‏ورتر کرده و بغض و کینه وى  را نسبت به حضرتش بیشتر کند ، که ما در تاریخ ، این نوع برخوردها را نسبت به سایر ائمه زیاد مى ‏بینیم و سابقه زیادى  مع الأسف برخورد برخى  از بنى  الحسن علیه السلام را با بنى  اعمام‏شان در تاریخ مى ‏بینیم . قضیّه دیرى  که مربوط به امام هادى  علیه السلام و متوکل مى ‏شود روایتى  است از ابو عبداللّه‏ زیادى  که گفت : چون متوکل مریض شد نذر کرد براى  خداوند که اگر خداوند به او عافیت بدهد تصدق کند به مال کثیر ، چون بهبود یافت از فقهاء دربار سؤال کرد که بنا بر نذر من که مال کثیر است و مبلغ را مخص نکرده ‏ام چه مبلغى  باید انفاق کنم که به نذرم وفا شده باشد ؟ در بین فقهاء اختلاف نظر شد و هر کدام چیزى گفتند . یکى  از ندماء گفت،: یا امیرالمؤمنین اگر راه حق را به تو نشان بدهم و تو را معرّفى کنم به کسى  که اهلیّت پاسخ آن را داراست چه مبلغى  به من خواهى  داد ؟ گفت : ده هزار درهم ولیکن اگر نتوانستى  چنین کس را به من نشان بدهى  صد تازیانه به تو مى ‏زنم قبول کرد . از این‏رو خدمت امام هادى  علیه السلام رسید و این سؤال را از وى  نمود ، حضرت فرمود : به او بگو هشتاد درهم صدقه بدهد . چون نزد متوکل آمد و فتواى  حضرت را به او گفت متوکل گفت علت آن چیست ؟ دوباره به نزد حضرت باز گشت و دلیل آن را جویا شد . حضرت فرمود : خداوند متعال در قرآن کریم مى ‏فرماید : « وَلَقَد نَصَرَکُمُ اللّه‏ُ فِی مَواطِن کَثِیرةٍ » [۹] و ما احصاء کردیم غزوات رسول اللّه‏ صلّى  اللّه‏ علیه وآله را هشتاد غزوه بوده است . نزد متوکل آمد و گفته حضرت را به وى  گفت . متوکل خوشحال شد و ده هزار درهم به وى  بخشید [۱۰] . این حدیث را ابن جوزى  در تذکرة الخواص ص۲۰۲ با اندک اختلافى  عنوان کرده[۱۱] و کلینى  در کافى  مفصّل‏تر عنوان فرموده است[۱۲] . مصحّح بحار الأنوار در این زمینه با تفصیلى  مبناى  فقهى  شهید را در دروس و نظر ابن ادریس را از بعد فقهى  مطابق با روایت امام هادى  علیه السلام بررسى  کاملى  انجام داده است . از جمله قضایائى  که نشان مى ‏دهد خباثت متوکّل را و حاکى  از این است که بارها تصمیم بر قتل حضرت گرفت لکن خداوند متعال با عنایات خاصّه خود ولى ّ خودش را از شرّ او در امن نگهداشت ، جریان اسرائیل کاتب است . ابو سعید سهل بن زیاد مى ‏گوید : حدیث کرد مرا ابو العبّاس  فضل بن احمد بن اسرائیل الکاتب که گفت : روزى  با وى  در سامرّاء در خانه اسرائیل کاتب بودیم سخن از ابو الحسن على  الهادى  علیه السلام شد گفت : اى  ابو سعید حدیثى  براى  تو نقل مى ‏کنم از قول پدرم که گفت،: من همیشه همراه معترّ پسر متوکل بودم و پدرم کاتب او بود روزى  بر متوکل واردشدیم در حالى  که وى  بر روى  کرسى  خلافت نشسته بود ، معتزسلام کرد و من نیز پشت سر وى  قرار داشتم لیکن وى  اعتنائى  به معتز ننمود و بارها اتفاق افتاده بود که همراه معتز بر خلیفه وارد مى ‏شدیم همیشه بلا فاصله اجازه نشستن به او را مى ‏داد اما آن روز وى  را سر پا نگه داشت و به شدت نگران و با خود حرف مى ‏زد آنگاه رو به فتح بن خاقان کرد و گفت : این است کسى  که مى ‏گفتى  چنین و چنان است . و فتح مرتّب او را آرامش مى ‏داد و مى ‏گفت : اینها که از وى  خبر آورده‏ اند دروغ است و متوکل به خود مى ‏پیچید و مى ‏گفت : سوگند به خدا او را مى ‏کشم او دارد به حکومت ما طعن مى ‏زند . فهمیدم مقصود او ابوالحسن الهادى  است سپس دستور داد چهار نفر از غلامان خزر که میرغضب او بودند و زبان آنها بیگانه بود حاضر کردند . به هر کدام شمشیرى  داد و گفت هر وقت على  بن محمّد علیه السلام وارد شد او را بکشید و زیر دست و پاهاتان بدنش را له کنید . و آنگاه سوگند خورد که او را پس از کشتن در آتش مى ‏سوزاند . فاصله‏ اى  نشد که دیدم ابو الحسن علیه السلام وارد شد و غلامان از جا پریدند و مى ‏گفتند : اینک آمد . نگاه به حضرت کردم دیدم لبهاى  مبارک به هم مى ‏خورد و گویا مشغول ذکر است و در چهره‏ اش هیچگونه آثار نگرانى  و اضطراب دیده نمى ‏شد . تا متوکل حضرت را دید از نخست به زیر آمد و او را در بغل گرفت و بین چشمان وى  را بوسه زد در حالى که شمشیر در دست متوکل بود و مترتّب این جملات بر زبان متوکل جارى  بود و چنین مى ‏گفت : یا سیّدى  ، یابن رسول اللّه‏ ، یا خیر خلق اللّه‏ یا عمّى  ، یا ابا الحسن ، و امام مى ‏فرمود : یا أمیرالمؤمنین باللّه‏ اعفنی من هذا ، این حرفها را نزن و مرا از آن عفو کن . سپس متوکل گفت : چه کسى  در این موقع شب شما را به اینجا آورده است ؟ حضرت فرمود : قاصد تو مرا آورده ، گفت : دروغ مى ‏گوید این فرزند نابکار برگرد و به هر کجا میل دارید بروید و از آنچه پیش آمده بود عذرخواهى  مى ‏نمود . بعد گفت : اى  فتح ، اى  معتز بدرقه کنید آقاى  خودتان و آقاى  من را . در این هنگام غلامان که مأمور کشتى  وى  بودند ناگاه در مقابلش به سجده افتادند . چون حضرت از خانه متوکل خارج شد کسى  را آورد تا سخن غلامان را ترجمه کند با اینکه چرا دستورم را اجرا نکردید ؟ گفتند تا او را دیدیم هیبتى  عظیم در دل ما افتاد و گمان مى ‏کردیم که گویا صد شمشیر اطراف ما را گرفته‏اند و ترسى  از وى  در دل ما افتاد که قدرت اجراء دستور تو را نداشتیم . سپس متوکل رو به فتح کرد و گفت : این است صاحب تو و مى ‏خندید و فتح با خنده به چهره متوکل نگاه کرد در حالى  که مى ‏گفت : الحمد للّه‏ الذی بیّض وجهه ، وأنار حجّته[۱۳] . ستایش خدائى  را که وى  را رو سفید و برهان او را آشکار ساخت . شیخ مفید رحمه اللّه‏ مى ‏گوید : از روزى  که امام به سامرّاء آمدند هرچند به ظاهر مکرّم و با احترام این مدت را گذراندند لیکن همیشه متوکل به دنبال حیله ‏اى  بود تا وى  را به شهادت برساند لیکن بر اثر معجزات و کرامات و بیّناتى  که از امام مى ‏دید به اهدافش نرسید بعد مى ‏فرماید : قضایاى  بسیارى  با حضرت دارد که از ذکر آن خوددارى  مى ‏شود[۱۴] . متوکل دو روز پیش از هلاکت خویش گویا تصمیم قطعى  برا کشتن امام علیه السلام گرفته بود لیکن خود به هلاکت رسید . اعلام الورى  به نقل از حسن بن حمّد بن جمهور نقل مى ‏کند که گفت : حدیث کرد مرا برادرم حسین بن محمّد که من دوستى  داشتم که مؤدّب فرزندان بُغا یا وصیف بودند (تردید از راوى  است) گفت : امیر به هنگام خارج شدن از قصر متوکل گفت : خلیفه ابن الرضا علیه السلام را امروز زندانى  کرده و او را به على  بن کرکر سپرده تا او را به قتل برساند . لیکن وقتى  خارج مى ‏شدم سخن او را شنیدم که مى ‏گفت : أنا أکرم من ناقة صالح « تَمَتَّعُوا فِی دَارِکُمْ  ثَلاَثَةَ أَیَّامٍ ذلِکَ وَعْدٌ غَیْرُ مَکْذُوبٍ »[۱۵] لیکن آیه نشان نمى ‏دهد که مقصود چیست . مؤدب گفت : خدا تو را عزیز کند منتظر باش که بعد از سه روز چه اتفاق خواهد افتاد . روز بعد امام را آزاد کرد و عذرخواهى  نمود ، اما چون روز سوم شد جمعى  از اتراک از جمله آنها : باغر ، یغلون و تامش بر متوکل حمله کردند و وى  را کشتند[۱۶] .

[۱] .  مروج الذهب  ج۴ ص۴۳ .

[۲] .  مروج الذهب ج۴ ص۴۳ ، وفیات الأعیان ج۲ ص۴۳۴ ، نور الأبصار شبلنجى  ص۱۹۳ ، تذکرة الخواص ص۳۶۰ . [۳] .  این شخص ابو عبداللّه‏ محمد بن قاسم بن حسن بن زید بن حسن بن على علیه السلام ، وى و پدرش و جدّش ازهواداران عباسیان بودند و انحراف از علویان پیدا کرده بودند . به نقل از عمدة الطالب آمده است حسن بن زید از طرف منصور امیر مدینه شد در حالى  که بنى  الحسن ستم‏هاى  جانکاه از منصور دیده بودند و جمع زیادى  به بدترین وضع به امر منصور کشته شدند مانند عبداللّه‏ بن محض و پسرش محمد نفس زکیه و دیگران . و محمّد بن قاسم منسوب به بطحاء یا بطحان موضعى  در مدینه مى ‏باشد . پاورقى  بحار الأنوار ج۵ ص۱۹۹ .

[۴] .  کافى  ج۱ ص۵۰۰ ، اعلام الورى  ص۳۴۴ ، الارشاد ص۳۰۹ وص۳۱۰ ، بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۹۸ ـ ۲۰۰٫ [۵] .  مستطرف ج۱ ص۱۸۱ .

[۶] .  مستطرف ج۱ ص۱۸۱ .

[۷] .  امالى  صدوق ص۱۷۳ .

[۸] .  معجم الأدباء یاقوت ج۱۱ ـ ۱۲ ص۲۰۷ .

[۹] .  سوره برائت ، آیه ۲۵ .

[۱۰] .  مناقب آل ابى  طالب ج۴ ص۴۰۲ .

[۱۱] .  تذکرة الخواص ص۲۰۲ .

[۱۲] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۶۳ ـ ۱۶۴ پاورقى  .

[۱۳] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۹۶ و۱۹۷ .

[۱۴] .  الارشاد ص۳۱۴ .

[۱۵] .  سوره هود ، آیه ۶۵ .

[۱۶] .  اعلام الورى  ص۳۴۶ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


چهار × = 12

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>