بخشش کریمانه امام ع-سیره امام هادى ع

بخشش کریمانه امام ع-سیره امام هادى ع

در مناقب آمده است : روزى  داخل شد ابو عمرو عثمان بن سعید ، و احمد بن اسحاق و على  بن جعفر همدانى  بر حضرت امام هادى  علیه السلام ، آنگاه احمد بن اسحاق با توجّه به قرضى  که داشت خدمت حضرت لب به شکایت گشود .حضرت به عثمان بن سعید که وکیل حضرت بود دستور داد تا سى  هزار دینار به احمد بن اسحاق بپردازد ، بعد فرمود : به على  بن جعفر نیز همین مبلغ داده شود بعدفرمود : خودت نیز همین مبلغ را براى  خود بردار .ابن شهرآشوب پس از نقل این قضیّه مى ‏گوید : فهذه معجزةٌ لا یقدر علیها إلاّ الملوک وما سمعنا بمثل هذا العطاء .. این کار جز براى  ملوک و شاهان میسّر نیست و تا حال این چنین بخششى  را از کسى  نشنیده‏ ایم[۱][۲] .

کشف الغمّه با ذکر سند نقل مى ‏کند از محمّد بن طلحه که وى  روایت کرده است که روزى  امام هادى  علیه السلام از سامرّاء خارج شده بود و براى  کارى  به یکى  از روستاهاى  اطراف رفته بود . مردى  از اعراب منطقه کوفه به سراغ حضرت آمده و به او گفته شد وى  به فلان موضع رفته است آن مرد به طلب حضرت رفت و چون به خدمت وى  رسید حضرت فرمود : چه حاجتى  دارى  ؟ عرض کرد : من از کوفه آمده ‏ام و از متمسّکین به ولایت جدّت على  بن ابى ‏طالب هستم ، و اینک قرض سنگینى گریبان‏گیر من شده است که دیگر قدرت حمل آن را ندارم و کسى  را جز شما نمى ‏شناسم که مرا در این امر یارى  کند .حضرت فرمودند : نگران مباش امر تو کفایت خواهد شد . بعد حضرت او را به منزلى  که خودش در آنجا بود برد و صبیحه روز دیگر که به سامراء برگشتند به اوفرمود یک خواسته من از تو دارم و خداى  را نگران باش از اینکه مخالفت من کنى  .عرضه داشت یابن رسول اللّه‏ آنچه بفرمائید قبول مى ‏کنم . سپس آن بزرگوار به خط مبارک رقعه ‏اى  نوشت که در آن آمده بود این اعرابى طلبى  از من دارد بابت فلان اموال . سپس فرمود این رقعه را نگهدار و فردا هنگامى  که جمعى  نزد من حاضر بودند ، این رقعه را نشان بده و آنچه در آن است از من مطالبه ، وبا خشونت و غلظت حقّت را از من مطالبه نما . آنگاه فرمود : به آنچه دستور دادم قطعاً عمل کن و نکند که مخالفت آن کنى  . وى  رقعه را گرفته و قول داد به دستورات عمل خواهم کرد .فردا به خدمت حضرت رسید در حالى  که جمع زیادى  از اصحاب خلیفه و غیره حضور داشتند ، رقعه را در آورد و طبق دستورات امام رفتار کرد . حضرت ضمن تأیید وى  اظهار عذرخواهى  نموده و با رفق و مدارا به او قول داد که به وعده‏ ام عمل کرده و دِیْنِ تو را اَدا خواهم کرد .این قضیه توسط درباریان حاضر به متوکل گفته شد و خلیفه دستور داد تا سى  هزار درهم براى  امام هادى  ببرند . چون آن مبلغ به دست مبارکش رسید آن را در گوشه ‏اى گذاشت تا آن مرد عرب به خدمت رسید ، حضرت فرمود این سى  هزار دینار مال تواست آنها را بردار و قرضت را اَدا کن و سپس باقیمانده آن را خرج عیال و فرزندانت نما . عرض داشت اى  پسر رسول خدا یک سوم این مبلغ مشکل مرا حل مى ‏کند وچون اصرار حضرت را دید آن را گرفت در حالى  که مى ‏گفت : « اللّه‏ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَه » و از محضر امام خارج شد[۳] .

هجرت امام به سامرّاء

شاید در یک تقسیم ‏بندى  کلّى  بشود زندگى  حضرت را سه بخش خلاصه کرد :اول ولادت تا امامت حضرت که حدوداً شش سال و پنج ماه طول کشیده است واین مدت را در زمان حیات پدر بزرگوارش حضرت جواد الائمه علیه السلام گذرانده است . البته این مدت تاریخى  مقدارى  با توجه به گفتار مورّخان خالى  از اختلاف نیست چنانکه در باب ولادت به اختلاف آراءشان اشاره گردید . البته با توجه به این دوران کودکى  حضرت چندان قضایائى  در رابطه با حضرتش دیده نمى ‏شود تا ذکر گردد .بخش دوم زندگى  حضرت که از دوران امامت آغاز شده و تا زمان هجرت به سامرّاء طول کشیده است و مدّت آن را حدوداً سیزده سال و اندى  نوشته ‏اند بهترین فرصت براى  نشر معارف و رهبرى  مستقیم شیعیان و حلّ و فصل امور در جمیع شؤونات مربوطه است . توجه به این نکته لازم است به اینکه مدینه در طول تاریخ از زمان هجرت پیامبر گرامى  اسلام تا عصر غیبت مهد پرورش عناصر مترقى  اسلام و زادگاه بسیارى  از ائمه دین و از آن جمله امام هادى  علیه السلام بوده است . این شهر مقدس کانون فرهنگى اسلام ، و نقطه ثقل و مرکز بزرگ دینى  و عاصمه است . هرچند امیرالمؤمنین علیه السلام بر طبق مصالح زمانى  ناچار شد چند سالى  کوفه را مرکز خلافت خویش قراردهد ، لیکن مدینه همچنان در اوج کمال باقى  ماند و مردان بزرگ و فقیهانى  اندیشمند در آن زیسته و مرکز اجتماع اصحاب بزرگوار پیامبر گرامى  اسلام و پس از آن تابعین و طبقات بعد از آنها از رجال بزرگ دینى  در تفسیر حدیث و اعتقادات و مسائل متفرعه بر آن مهد علم و هدایت شمرده مى ‏شد .اهمیّت این حصن ارزشمند را با توجه به اینکه اکثر ائمه در آن رشد یافته و مرکز حوزه‏ هاى  علمى  و هدایتى  آنان قرار داشته است جایگاه و موقعیّت ممتازى  را به خوداختصاص داده است .و از آنجا که حضرت ابوالحسن الهادى  علیه السلام که در سرشت پاکش هدایت ودرایت و آگاهى  تمام ثبت شده و سرشار از علوم عقلى  و نقلى  بود همسان آباء و اجدادگرامیش پیوسته در راه تعلیم کوشید ، و طریق حق و امن و ارشاد در طول دوران امامت که در مدینه بود براى  رهروان حقیقت و پویندگان راه سعادت روشن ومشخص ساخته و به روشنگرى  جامعه مشغول بوده است و همین امر موجب نگرانى فرماندار دست نشانده متوکل به نام عبداللّه‏ بن محمّد و امام جمعه دربار «بریحة» گردید و با سعایت و جعل اکاذیب مقدمات هجرت امام را از مدینه جدش و وطن مألوفش فراهم کرده و سرانجام خلیفه را واداشتند تا وى  را به سرنوشت پدرش امام جواد علیه السلام و جدّش حضرت رضا علیه السلام گرفتار سازند . بخش سوم زندگى  حضرت از زمان هجرت امام از مدینه طیّبه شروع مى ‏شود تازمان شهادت که حدود بیست سال طول کشیده و حساس‏ترین فصل زندگى  آن بزرگوار است که اگرچه همراه با حوادث تلخ بسیارى  است اما داراى  آثار و برکات فراوان گردید که در آینده به گزیده آن اشاره خواهد شد إن شاء اللّه‏ .

انگیزه اشخاص امام هادى ع به سامرّاء

تاریخ زندگى  ائمه هداة مهدیّین علیهم السلام که دو قرن و نیم طول کشیده شاهد حوادث و تحوّلات فراوانى  بوده است که هریک از این بزرگواران مواجه با آن بوده اند از آن‏جا که در طول این مدت حکومت‏ها دست به دست مى ‏گشت و حکّامى بر مسند قدرت مى ‏نشستند که هر کدامشان با افکار و عقائد خاص وخلق و خوى
متفاوت و سیره و روش گوناگونى  بودند از این‏رو اهل بیت علیهم السلام بناچار سیره و روشى  خاص را اتخاذ کرده و بدان عمل مى ‏کردند . و لذا مى ‏بینیم حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در زمان خلفاء سه ‏گانه روش مسالمت‏ آمیز را برگزیده و در زمان حکومت ظاهرى  سه جنگ بزرگ را رهبرى کردند . بعد از وى  فرزندانش حسنین علیهما السلام که به تعبیر رسول خدا صلّى  اللّه‏ علیه وآله از آن دو فرزندش به : «سَیِّدَیْ شَبابِ أَهْلِ الجَنَّة»[۴] یاد فرمود مع ذلک هریک از آن دو بزرگوار بر طبق مصالحى  که نفع دین و جامعه را ایجاب مى ‏کرد ولو بظاهرمتضاد مى ‏نمود حرکت کردند . و دیدیم در طول بیست سال دو روش را به ظاهر برگزیدند و بر طبق تشخیص خود و خواست خداوند هر کدام به وظیفه ‏اى  که بدان مأمور بودند عمل کردند وهمچنین سایر ائمه با توجه به جریان‏هاى  مختلف و برخورد با اوضاع و شرائط عصرشان سالم‏ترین راه و مؤثرترین آن را پیمودند .لیکن چهار ائمه بزرگوار شیعه در بین آنان با شرائط خاصّى  مواجه شدند که درگذشته امرى  بى ‏سابقه و غیر منتظره مى ‏نمود و آنها عبارتند از حضرت رضا علیه السلام و دو فرزندش جواد الائمه و حجّت دهم امام هادى  و فرزند بزرگوارش حضرت امام عسکرى  علیهم افضل الصلوة والسلام ، که توسط جبّاران عصرشان ازمدینه طیّبه به بلاد مختلفى  انتقال مکان داده شده و در حقیقت آنان را از وطن و جوار قبر رسول خدا دور کرده و اسیر بلاد غربت گردانیدند .اوّلین بار این توطئه حساب شده توسط مأمون عباسى  اتخاذ شد و با یک سرىمقدّمات حضرت رضا علیه السلام را به مرو خراسان گسیل داشت و سرانجام تصمیم به کشتن حضرت گرفت و وى  را در خراسان به شهادت رسانید .در رابطه با اهداف مأمون و انگیزه اشخاص حضرت و طرح مسأله خلافت و سپس جریان ولایت عهدى  و حوادث بسیار دیگر که رخ داد بحث‏هاى فراوانى  در این زمینه در طول تاریخ شده است و عوامل بسیارى  از دیدگاه مورّخین و ارباب نظرمطرح گردیده و سخن بسیارى  گفته شده است .شاید مجموع این قضایا را اوّلین بار توسط شیخ المحدّثین صدوق علیه الرحمة متوفاى  ۳۸۱ در اثر ارزشمندش تحت عنوان «عیون أخبار الرضا علیه السلام» آورده شده که این کتاب تاریخ نسبتاً جامعى  از زندگانى  حضرت رضا علیه السلام که طبق نقل‏ها آن را براى  وزیر دانشمند و کم‏نظیر از نظر سیاست و علوم و معارف «صاحب بن عبّاد» نوشته است به انگیزه مأمون به تفصیل پرداخته است .آنچه از خلاصه آن استفاده مى ‏شود اینکه مأمون پس از پیروزى  ننگین ‏بار بر برادرش امین در شرائط خطرناکى چه از بعد سیاسى  و چه از نظر عکس العمل اجتماعى  در وضعى  قرار گرفته بود که خواست از وجهه عمومى  امام استفاده کرده و بادعوت حضرت و طرح انتقال حکومت به علویان افکار عمومى  را به سمت و سوئى دیگر کشیده تا شاید از شدّت جریان‏ها کاسته و بر برخى  مشکلات فائق آید .آرى  هرچند مأمون با پایان دادن کار ایمن بزرگترین امپراطور جهان اسلام شناخته
مى ‏شد اما جنگ شش ساله بر علیه امین که از دیدگاه عمومى  به خصوص عباسیان امین را طبق وصیّت هارون و عهدنامه ‏ها خلیفه قانونى  مى ‏شناختند و حرکات فرماندهان بى ‏باک او چون طاهر بن حسین ، و هرثمة بن أعین و غیره را با آن همه کشتار وتخریب و محاصره چهارساله بغداد و حوادث وحشتناک دیگر را محکوم مى ‏کردند ،همه این امور و عوامل بسیار دیگر امید مأمون را براى  ادامه حکومت ناممکن مى ‏نمود .علاوه بر اینکه نهضت‏هاى  بسیارى  در اثر مل کرد پدرش با علویان به خصوص
شهادت مظلومانه حضرت موسى  بن جعفر علیه السلام موجب شد تا در بلاد مختلف اسلامى  چون مکّه ، مدینه ، بصره ، کوفه و واسط و غیره علویان دست به شورش و قیام زدند و اوضاع بلاد به کلّى  دستخوش حوادث گردیده بود از این‏رو مأمون که در بین همه خلفاء اعم از اموى ‏ها و عباسى ‏ها از نظر علم و دانش فردى  ممتاز بود و از بعد اعتقادى  اگر نگوئیم گرایش به شیعى  داشت چنانکه شیخ صدوق این معنى  را تأیید مى ‏کند لا أقل مبناءاً افضلیت امیرالمؤمنین علیه السلام و فرزندان معصوم او را باور
داشت و به عقیده مذهب اعتزال مشى  مى ‏نمود چنانکه به گواه تاریخ در مناظرات مرو و بغداد جدّاً از این عقیده طرفدارى  و دفاع مى ‏کرد . بنابراین دعوت حضرت را به مرو پیشنهاد نموده و آن را عملى  کرد و این منافات ندارد که بعداص براى  حفظ موقعیّت و استحکام پایه‏ هاى  قدرت و دلجوئى  از عبّاسیان خشمگین که در نتیجه طرح ولایت عهدى  پیش آمده بود اقدام به قتل حضرت نموده و وى  را به شهادت برساند که اینگونه اقدامات براى  مردان سیاسى  امرى معمول و متعارف است .نکته مهم‏تر اینکه وى  با توجه به نفوذ معنوى  امام و فاصله طولانى  بین مرو که در منتهاى  مرز شرقى  قرار داشت با مدینه نگران بود که نکند در این اوضاع نابسامان اقدامى  در براندازى  حکومت وى  برداشته شود بر این شد تا حضرت را از مرکزمعنوى  اسلام جدا کرده و تحت نظر قرار بدهد لذا دست به این ابتکار جدید زد تا خود را از دغدغه‏ هاى  بسیارى  رهائى  بخشد .و همین سیاست را نسبت به جانشین پس از وى  حضرت جواد الأئمه علیه السلام نیز به کار گرفت و به ظاهر با کمال احترام در حفظ موقعیّت آنان رفتار نمود چنانچه دیدیم یک دخترش را به نکاح حضرت رضا علیه السلام و دختر دیگرش را روانه خانه حضرت جواد علیه السلام نمود و در مقابل هر نوع اعتراض از طرف رجال حکومت و عباسیان مقاومت مى ‏نمود و جلسات مناظره وى  و دعوت از ابو جعفر علیه السلام در بغداد و موفقیت حضرت در جلسات متعدد را موفقیّتى  براى  سیاست خود به حساب مى ‏آورد .پس از مأمون عباسى  برادرش معتصم نیز از همین روش استفاده کرد و حضرت جواد علیه السلام را به بغداد کشاند و با توطئه مرموز وسیله شهادت وى  را در سن ۲۵سالگى  به دست همسرش ام الفضل دختر مأمون فراهم آورد .جالب توجه اینکه این روش بهترین ابزار در دست خلفاء قرار گرفت و حضرت هادى  و حضرت عسکرى  علیه السلام نیز قربانى  همین سیاست شوم گردیدند .

انگیزه هجرت امام هادى  علیه السلام

با توجّه به گفتار پیشین مى ‏توان حدس زد که چرا متوکل عباسى  همان شیوه وروش گذشته را نسبت به امامان قبل برگزید و زمینه اشخاص امام هادى  علیه السلام رافراهم ساخت .در سال ۲۲۷ هجرى  معتصم عباسى  به هلاکت رسید و برادرش واثق امر حکومت را به دست گرفت و تا سال ۲۳۲ه بر مسند قدرت قرار داشت ، لیکن وى  نسبت به امام هادى  علیه السلام از این سیاست پیروى  نکرد و تصمیم خاصّى  اتخاذ ننمود یا به دلیل اینکه فرصت این کار براى  او فراهم نشد و یا با توجّه به شرائط نابسامان اوضاع که هرفرمانى  را از اتراک که نفوذ جدّى  در حکومت وى  داشتند مى ‏گرفت چنانکه مشروحاً در آینده به بررسى  آن خواهیم پرداخت به هر حال واثق از این امر صرف‏نظر نمودلیکن با روى  کار آمدن متوکل از سال ۲۳۲ه وى  تصمیم به اشخاص و اعزام حضرت از مدینه به سامرّاء نمود .این نکته قابل ذکر است که متوکل با اینکه حاضر نبود خود را درگیر مسائل مذهبى و اعتقادى  کند و به کلیّه مجادلات مذهبى  و اعتقادى  که در عصر مأمون و معتصم وحتى  واثق ادامه داشت و بازار اینگونه مجادلات داغ بود مأمون با دستوالعملى  به همه
بلاد از این امور جلوگیرى  کرده و حتّى  کسانى  در اثر مخالفت با عقائد معتزله محکوم به زندان یا تبعید شده بودند همه را آزاد کرد و در واقع این گروه را به کلّى  از صحنه خارج کرده و به حیات فکرى  و عقیدتى  آنان پایان داد . مع ذلک این شیوه مأمون و معتصم را براى  دور نگه داشتن بزرگ علویان حضرت هادى  علیه السلام که امام شیعه شناخته مى ‏شد از مدینه طیّبه همّت گماشت و از روش آنان پیروى  کرد . به علاوه سعایت‏هاى  فراوانى  نسبت به حضرت صورت پذیرفت که خود مقدّمه‏ اى  شد براى  تحریک احساسات متوکل و راه را براى  اقدامات وى  هموارساخت که از آن جمله نامه تحریک‏ آمیز فرماندار مدینه «عبداللّه‏ بن محمّد» بود وى  ازآنجا که وجود امام را در مدینه مزاحم با اهداف پست خود مى ‏دانست نامه‏ هائى  به متوکل بر علیه امام نوشت و در آن انواع تهمت ‏ها و دروغ‏ها را نسبت به حضرت داده و با تملّق و چاپلوسى ‏هاى  بسیار تحریک احساسات متوکل نمود ، و ضمن اینکه با خوشرقصى  مى ‏خواست تقرب بیشترى  نزد خلیفه پیدا کرده و خود را فردى  دلسوز و وفادار به وى  معرّفى  نماید و احیاناً سرپوشى  روى  خلاف‏کارى ‏ها و جنایات خودبگذارد .هرچند امام علیه السلام با توجه به آن بینش الهى که داشت ساکت ننشست و ضمن نامه ‏اى به متوکل اتهاماتى  که از طرف حکمران مدینه و تحمیلات و تضییقاتى  که فراهم کرده بود نسبت به خودش توضیح داد . و متوکل نیز پاسخ نامه امام را داده و ازآنچه وى  به خاطر اذیّت‏ها و ناملایمات که حکمران مدینه براى  ایشان فراهم کرده است پوزش خواست لیکن با همه این امور به فکر دعوت از امام و اشخاص وى  ازمدینه به سامرّاء شد[۵] .علاوه بر این نامه‏ هاى  مشابهى  از طرف بریحة امام جمعه مدینه بر علیه حضرت براى  متوکل ارسال گردیده بود که شاید با همدستى  و تبانى  عبداللّه‏ بن محمّد با امام جمعه دربار صورت گرفته باشد[۶] .سبط بن جوزى  در تذکرة الخواص ضمن احوال امام هادى  علیه السلام انگیزه متوکل را بدین‏گونه شرح مى ‏دهد :متوکل میل داشت براساس بدگوئى  که از امام شده بود به اینکه حضرت نباید درمدینه بماند و هرچه زودتر به سامرّاء عزیمت کند از آن جمله : بریحه عباسى  امام جمعه مدینه که از طرف متوکل منصوب بود براى  تثبیت مقام و موقعیّت خود نامه‏ اى به متوکل نوشت و ضمن شکایت از امام نوشته بود : إن کان لک فی الحَرمین حاجةًفاخرج علیّ بن محمّد مِنها فإنّه قَد دعا الناس إلى  نفسه واتَّبعَهُ خلقٌ کثیرٌ ، اگر تو را به مکّه و مدینه نیازى  هست باید على  بن محمّد علیه السلام را از این دیار بیرون ببرى  چه بسیارى  از مردم را مطیع خود نموده و نفوذ زیادى  در میان مردم پیدا کرده است ،مسلمانان  روز به روز گرایش بیشتر به او پیدا کرده و باعث بدبینى  مردم به حکومت شده است[۷] .به علاوه گفته شد تلاش عبداللّه‏ بن محمّد حکمران مدینه و دیگر مزدوران زمینه تحریک خلیفه را به همراه داشت و تصمیم او را براى  بیرون کردن امام از مدینه قطعى ساخت از این‏رو نامه ‏اى  براى  امام نوشت و در واقع پاسخ نامه حضرت بود براى متوکل که فرصت مناسبى  شد تا به اهداف خویش دست یابد .

نامه متوکل به امام

در اکثر منابع تاریخى  و حدیثى  متن نامه متوکل به حضرت ثبت شده و تفصیل آن را نقل کرده ‏اند . مرحوم کلینى  رحمة اللّه‏ علیه تفصیل آن را در کتاب اصول کافى  آورده است و اکثر منابع شیعه سند آن را از همین مأخذ گرفته ‏اند . این نامه توسط یکى  ازرجال لشکرى  به نام : یحیى  بن هرثمة بن امین ، فرستاده شده و تاریخ نگارش آن در جمادى  الآخر سال ۲۴۳ هرجى  است که به املاء متوکل و خطّ ابراهیم بن عبّاس است .مرحوم کلینى  به نقل از بعضى  اصحاب آورهد است که گفت :نسخه کتاب متوکل را از یحیى  بن هرثمة در سال ۲۴۳ گرفتم سپس عین آن نسخه را به تمامه ذکر مى ‏کند و از آنجا که این یک سند تاریخى  است خلاصه و مضمون آن ذکر مى ‏شود و اصل آن را در پاورقى  مى ‏آوریم[۸] .نکته دیگرى  که پیش از آشنائى  به مضمون نامه قابل ذکر است اینکه تنها سعایت حکمران مدینه و امام جمعه آن نبود که متوکل را وادار به این امر کرد بلکه صرفنظر ازهمه این امور بغض و عداوتى  که متوکل نسبت به خاندان على  علیه السلام داشت جزاقدام به این کار توقع دیگرى  نبود لذا سبط بن جوزى  اشخاص امام را نتیجه همین دشمنى  او با خاندان عترت مى ‏داند چنانکه مى ‏گوید :إنّما أشخَه المتوکّلُ من مدینة رسول اللّه‏ إلى  العراقِ لأنَّ المتوکّلَ کانَ یُبغِضُ علیّاً ذریّتَه ،فبلَغَهُ مقامَ علیٍّ علیه السلام بالمدینة ومیل الناس إلیه فخافَ مِنْه ، فدعا یحیى  بن هرثمة ،وقال : إذهب إلى  المدینة وانظر فی حاله وأشخِصْهُ إلینا[۹] .وى  على  بن محمّد را احضار کرد از مدینه به عراق چون متوکل با على  وفرزندانش دشمنى  داشت ، و چون با خبر شد از موقعیّت حضرت و گرایش مردم به اواز این امر ترسید و احساس خطر کرد . از این‏رو هرثمه را طلبید و گفت به مدینه برو ودرباره او تحقیق سپس وى  را به نزد ما بیاور .

خلاصه‏ اى از مضمون نامه متوکل

اما بعد امیرالمؤمنین قدر و منزلت تو را مى ‏داند ، و حقوق خویشاوندى  را نسبت به تو رعایت مى ‏کند و کسب رضاى خداوند را نسبت به اداى  حق شما در نظر دارد . وامیدوار است با اداى  حق نسبت به شما و اهل بیت شما امور بر وفق خواسته تو و اهل بیت تو اجرا شود و موجب عزّت تو و خاندانت گردد و آرامش حال تو و اهل بیتت بوده باشد . تا بدین وسیله رضاى  خداوند حاصل گردد و آنچه را خداوند از حق شما بر من واجب کرده ادا شود .امیرالمؤمنین عبداللّه‏ بن محمّد را از تصدّى  امور جنگ و نماز عزل نموده زیرا با توجه به گفته‏ هایت حق شما را نشناخته و قدر و منزلت تو را سبک شمرده است ، وشما را به کارهائى  نسبت داده که یقین دارم از آن تهمت‏ها مبرّائى  . خلیفه صداقت ودرستى  شما را مى ‏داند و در ….. آن ناروائى ‏ها که نسبت به تو داده شده نیستى  . از این‏رووى  را عزل کردیم و به جاى  وى  محمّد بن فضل را والى  مدینه قرار دادیم و به او دستور دادیم تا منزلت تو را درک کرده و احترامات لازمه را رعایت کند و دستورات تو را گردن نهد تا بدان وسیله موجب تقرّب من به درگاه خدا گردد زاما اینک امیرالمؤمنین شوق دیدار و زیارت تو را دارد تا از نزدیک تجدید عهدىرا موجب شده و دیدارى  حاصل گردد . هرگاه تمایل به این امر دارید خود و هریک ازاهل بیت خود را مى ‏توانید با خود همراه ساخته و هر طور که خود صلاح بدانید باآرامش و طمأنینه حرکت کنید . و اختیار پیمودن راه به نظر خودتان خواهد بود . ویحیى  بن هرثمه و جمع همراه در اختیار شما و تحت امر شما هستند دستور حرکت ویا توقّف در بین راه با خواسته ‏ات تنظیم خواهد شد ، اگردوست داشته باشید ملتزم رکاب شما خواهند بود ،وگرنه پشت سر شما به‏ طور جداگانه حرکت خواهند کرد که او را براى  انام کارهاى  شما فرستاده‏ ام . اینک از خداوند استمداد جسته و آماده این سفر گردیده و دعوت ما را اجابت کنى  ، چه آنکه تو از تمام برادران و فرزندان و خانواده و نزدیکان خلیفه نزد او محترم‏تر و محبوب‏ترى  و هیچ‏کس دوست‏تر و مهربان‏تر از تو نیست و کسى  را براى آرامش خاطر خود بهتر ازتو نمى ‏شناسد اگر خدا بخواهد . سلام و برکات و رحمت خداوند بر تو باد . این کتاب را ابراهیم بن عبّاس نوشت .درود خداوند بر محمّد و آل او باد .

مأمورین جلب امام در مدینه

یحیى  بن هرثمه که از رجال لشکرى  متوکل بود[۱۰] از طرف خلیفه به همراه جمع زیادى  که برخى  عدد آنها را سیصد نفر نوشته ‏اند[۱۱] روانه مدینه گردید و دو مأموریّت مهم یافته بود ، اول آنکه پیک متوکل براى  رساندن نامه وى  به حضرت امام هادى  علیه السلام بود دوم به عنوان رهبرى  این گروه به او امر شده بود تا حضرت را از مدینه به سامرّاء انتقال داده و مسئولیّت این وظیفه سنگین را به نیکوترین وجه عملى  سازد .
با توجّه به مضمون نامه براى  حضرت که لحنى  مؤدّبانه داشت و در آن به ظاهر ازحضرت تعظیم و تکریم فراوان شده بود و مأمورین خلیفه موظف شده بودند تاتسلیم محض در مقابل اوامر حضرت در طول مسیر بوده و فرمان‏بردارى  خواسته وى  از هر جهت باشند چنانکه حضرت باید برنامه سفر را تنظیم نموده و هرگاه خواست توقف و یا چون اراده حرکت نمود ، کسى  حق اظهار نظر نمى ‏تواند داشته باشد یحیى  که گویا این شایستگى  را داشته است و خلیفه وى  را براى  این کار مهم و حساس برگزیده است راهى  سفر شد و پس از چند روز به مدینه وارد گردید .به هنگام ورود به مدینه اول طبق دستور بر «بریحه» امام جمعه مدینه وارد گردید چه آنکه علاوه بر نامه متوکل به حضرت خلیفه نامه جداگانه براى  بریحه فرستاده بود و در آن ضمن معرّفى  پسر هرثمه دستور العمل‏هائى  براى  همکارى  با وى  نسبت به برنامه تعیین شده که مهم آن زمینه خروج امام براى  آمدن به سامرّا باشد ، نکاتى  چند توصیه شده بود[۱۲] .
یحیى  بن هرثمه مى ‏گوید : «فلَمّا دخلتُها ضَجَّ أهلُها ضجیجاً عظیماً ما یسمعَ الناسُ بمثلِهِ خوفاً على  علیٍّ الهادی علیه السلام ، قامَتِ الدُّنیا على  ساقٍ ، لأنّه کان مُحسناً إلیهم ، مُلازماً المسجد ، لم یکن عنده میلٌ إلى  الدنیا»[۱۳] . یعنى  داخل مدینه شدیم غریو فریاد و نامه از اهل مدینه برخاست که نشنیده نظیر آن را و ندیده مثل آن را کسى  ، و این به خاطر احساس خطرى  بود که مردم نسبت به على  الهادى  علیه السلام مى ‏کردند وضع مردم چنان مى ‏نمود که گویا عظیم‏ترین مصیبت دنیا بود چه آنکه حضرت نسبت به آنها نیکى ‏هاى  بسیار نموده و محبّت‏هاىفراوان از او دیده بودند و از نظر عبادت همیشه او را ملازم مسجد ، و از نظر زهد بى ‏رغبت به مظاهر زندگى  دنیا مى ‏شناختند .مردم را خاموش کردم و سوگند یاد کردم که مأمور آزار و اذیّت به امام نشده‏ ام .آنگاه بر بریحه وارد شدم و نامه متوکل را به او دادم ، و سپس به اتفاق بریحه به خانه امام هادى  علیه السلام رفتیم و خانه را تفتیش نمودم و در آنجا به جز قرآن و کتاب‏هاى علمى  سودمند چیزى  نیافتم . بدین سبب امام در چشمم شکوهمندى  خاصّى  یافت و هیبتى  بزرگ قلبم را فرا گرفت از این رو کمر به خدمت حضرت بستم چه آنکه جاذبه معنوى  وى  سخت مرا تحت تأثیر قرار داده بود[۱۴] .سپس نامه متوکل را به وى  تقدیم داشتم و حضرت سه روز مهلت خواست تا خود را براى  سفر به سامرّاء آماده کند ، خواست وى  را قبول کردم و به اتّفاق بریحه از خانه امام خارج شده و نزد بریحه اقامت گزیدم .یحیى  بن هرثمه گوید : پس از سه روز به همراه بریحه به خانه امام رفتیم دیدم مرکب‏ها زین شده و همه وسائل آماده است براى  کوچ کردن حضرت از خانه خویش خارج و به همراه وى  مدینه را به قصد عراق ترک گفتیم[۱۵] .

[۱] .  مناقب آل ابى  طالب ج۲ ص۴۴۹ ، بحار الأنوار ج۵۰ ص۱۷۳ .
[۲] .  این سه بزرگوار از رجال بزرگ شیعه به شمار مى ‏آیند و علاوه بر توثیق آنان در کتب رجالى  از طرف ائمه مدح بسیار درباره آنان رسیده است .
[۳] .  کشف الغمه ج۳ ص۲۳۰ و۲۳۱ ، بحار الأنوار ج۵ ص۱۷۵ .
[۴] .  ذخائر العقبى  ص۱۳۳ .
[۵] .  الارشاد ص۳۱۳ ، نور الأبصار شبلنجى  ص۱۶۵ .
[۶] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۲۰۹ .
[۷] .  تذکرة الخواص ص۲۰۲ .
[۸] .  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ أَمَّا بَعدُ فَإِنَّ أَمِیرَ المُؤِنِینَ عَارِفٌ بِقَدْرِکَ رَاعٍ لِقَرَابَتِکَ مُوجِبٌ لِحَقِّکَ یُقَدِّرُ مِنَ الأُمُورِ فِیکَ وَفِی أَهلِ بَیتِکَ مَا أَصلَحَ اللَّهُ بِهِ حَالَکَ وَحَالَهُم وَثَبَّتَ بِهِ عِزَّکَ وَعِزَّهُم وَأَدخَلَ الْیُمْنَ وَالْأَمْنَ عَلَیْکَ وَعَلَیْهِمْ یَبْتَغِی بِذَلِکَ رِضَاءَ رَبِّهِ وَأَدَاءَ مَا افتُرِضَ عَلَیهِ فِیکَ وَفِیهِم .وَقَد رَأَى  أَمِیرُ المُؤِنِینَ صَرفَ عَبدِ اللَّهِ بنِ مُحَمَّدٍ عَمَّا کَانَ یَتَوَلاَّهُ مِنَ الْحَربِ وَالصَّلاَةِ بِمَدِینَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى  اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِه إِذ کَانَ عَلَى  مَا ذَکَرتَ مِن جَهَالَتِهِ بِحَقِّکَ وَ استِخفَافِهِ بِقَدرِکَ وَعِندَ مَا قَرَفَکَ بِهِ وَنَسَبَکَ إِلَیهِ مِنَ الأَمرِ الَّذِی قَد عَلِمَ أَمِیرُ المُؤِنِینَ بَرَاءَتَکَ مِنهُ وَصِدقَ نِیَّتِکَ فِی تَرکِ مُحَاوَلَتِهِ وَأَنَّکَ لَم تُؤهِّل نَفسَکَ لَهُ .وَقَد وَلَّى  أَمِیرُ المُؤِنِینَ مَا کَانَ یَلِی مِن ذَلِکَ مُحَمَّدَ بنَ الفَضْلِ وَأَمَرَهُ بِإِکرَامِکَ وَتَبجِیلِکَ وَالاِنتِهَاءِ إِلَى  أَمرِکَ وَرَأْیِکَ وَالتَّقَرُّبِ إِلَى  اللَّهِ وَإِلَى  أَمِیرِ المُؤِنِینَ بِذَلِکَ .وَأَمِیرُ المُؤِنِینَ مُشتَاقٌ إِلَیکَ یُحِبُّ إِحدَاثَ العَهدِ بِکَ وَالنَّظَرَ إِلَیکَ فَإِن نَشِطتَ لِزِیَارَتِهِ وَالمُقَامِ قِبَلَهُ مَا رَأَیتَ شَخَصتَ وَمَن أَحبَبتَ مِن أَهلِ بَیتِکَ وَمَوَالِیکَ وَحَشَمِکَ عَلَى  مُهلَةٍ وَطُمَأْنِینَةٍ تَرحَلُ إِذَا شِئتَ وَتَنزِلُ إِذَا شِئتَ وَتَسِیرُ کَیفَ شِئتَ وَإِن أَحبَبتَ أَن یَکُونَ یَحیَى  بن هَرثَمَةَ مَولَى  أَمِیرِ المُؤِنِینَ وَمَن مَعَهُ مِنَ الجُندِ مُشَیِّعِینَ لَکَ یَرحَلُونَ بِرَحِیلِکَ وَ یَسِیرُونَ بِسَیرِکَ وَ الأَمرُ فِی ذَلِکَ إِلَیکَ حَتَّى  تُوَافِیَ أَمِیرَ المُؤِنِینَ فَمَا أَحَدٌ مِن إِخوَتِهِ وَوُلدِهِ وَأَهلِ بَیتِهِ وَخَاصَّتِهِ أَلطَفَ مِنهُ مَنزِلَةً وَلاَ أَحمَدَ لَهُ أُثرَةً وَلاَ هُوَ لَهُم أَنظَرَ وَعَلَیهِم أَشفَقَ وَبِهِم أَبَرَّ وَإِلَیهِم أَسکَنَ مِنهُ إِلَیکَ إِن شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى  وَالسَّلاَمُ عَلَیکَ وَرَحمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ . وَکَتَبَ إِبرَاهِیمُ بنُ العَبَّاسِ وَصَلَّى  اللَّهُ عَلَى  مُحَمَّدٍ وَآلِهِ وَسَلَّمَ . کافى  ج۱ ص۵۰۲ و۵۰۳ .
[۹] .  تذکرة الخواص ص۲۱۲ .
[۱۰] .  یحیى  بن هرثمه بن اعین پدرش هرثمه یکى  از فرماندهان صاحب نفوذ مأمون بود و در محاصره چهار ساله بغداد از طرف مأمون براى  جنگ با امین از فرماندهان چهار گانه محسوب مى ‏شد و گویا با توجه به قرائن تاریخى  گرایشى  به علوى ‏ها و حضرت رضا علیه السلام داشته است و سرانجام پس از برگشتن به مرو فاصله نشد که مورد خشم مأمون قرار گرفت و به دستور وى  کشته شد .
[۱۱] .  مختار الخرائج والجرائح ص۲۰۹ .
[۱۲] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۲۰۲ به نقل از تذکرة الخواص ص۳۰۲ .
[۱۳] .  همان مأخذ .
[۱۴] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۲۰۷ .
[۱۵] .  بحار الأنوار ج۵۰ ص۲۰۹ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ 2 = پنج

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>