باب نهم بخش ۲ -نقدوهّابیان درباره زیارت

باب نهم بخش ۲ -نقدوهّابیان درباره زیارت

[ ادراک و احساس ]

اَحادیثى  که درباره عذاب قبر هست و به حدّ تواتر مى ‏رسد (و
بخارى  و مسلم و دیگران روایت کرده‏ اند و اهل سنت به مدلول آنهااجماع دارند) بر درک و فهمِ میّت ، دلالت مى ‏کند . از بهترین این اَحادیث ، روایتى  است که از ابوبَکْرَه نقل شده است ، وى  مى ‏گوید :در حالى  که با شخص دیگرى  به همراه پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله قدم مى ‏زدیم ، پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  به دو قبر درآمد و فرمود : «صاحب این دو قبر ، هم اکنون در قبرشان عذاب مى ‏شوند ، کدام یک از شما چوبى  از این نخل برایم مى ‏آورد ؟» .من به رفیقم پیشى  جستم ، شاخه بى ‏برگى  را از نخل
شکستم و آوردم . پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  آن را از بالا دو نیم کرد ،نصفى  را روى  یکى  از آن دو قبر و نصفِ دیگر را روى
دیگرى  گذاشت و فرمود : تا زمانى  که این چوب‏ها تازه ‏اند ، بر این دو سخت گرفته نمى ‏شود ! این دو ، به جهت غیبت و [ ناپرهیزى از ] ادرار ، عذاب مى ‏شدند .

[۱]این روایت ، صراحت دارد در اینکه عذاب ، هم اکنون در قبرهاهست .در روایتى  از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  نقل شده که رو به آسمان کرد و آن گاه چشم به زمین دوخت و چند بار فرمود : «از عذاب قبر به خدا پناه مى ‏برم» ،سپس فرمود :بنده مؤمن ، هنگامِ مرگ که در مرز میان دنیا و آخرت قرارمى ‏گیرد ، فرشته ‏اى  مى ‏آید و بر بالین او مى ‏نشیند ومى ‏گوید : اى  نفس مطمئن (اى  دل آرام) سوى  مغفرت ورضوان الهى  ، در آى  ! …و اگر شخص کافر باشد ، فرشته ‏اى  مى ‏آید و مى ‏گوید : اى نفس پلید ، براى  خشمِ و غضبِ خدا آماده باش ! آن گاه فرشتگانى  سیاه چهره مى ‏آیند … در هنگام قبض روح ، درسراسر جسد کافر پراکنده مى ‏شوند و رگ‏ها و پى ‏ها رامى ‏بُرند … روحش در حالى  که گندترین بوها را دارد ، ازبدنش بیرون مى ‏آید ، در هیچ جا میان آسمان و زمین نمى ‏گذرد جز اینکه مى ‏پرسند : این روح خبیث از کیست ؟… به اندازه‏اى  قبرش تنگ مى ‏شود که دنده‏ هایش درهم فرو مى ‏رود ، و عملش در سیماى  انسانى  زشت صورت ،بوگندو ، بدلباس ، برایش نمایان مى ‏گردد و او را به عذاب الهى  بشارت مى ‏دهد .وى  مى ‏پرسد : تو کیستى  ؟ سیمات ، گویاى  شر وخباثت است !مى ‏گوید : من ، همان عمل پلید تواَم …[۲]از بَراء از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  نقل شده که فرمود :خدا فرشته ‏اى  را مى ‏فرستد که کر و لال است و گرزى  به دست دارد که اگر به کوه زند ، خاک مى ‏شود … به او ضربتى  مى ‏زند که همه موجودات جز انس و جن ، مى ‏شنوند .[ بار دیگر ] روح به بدنش باز مى ‏گردد و آن مَلَک ، ضربتى دیگر به او مى ‏زند .[۳]اهل سنّت ، بر اثبات حیات در قبرها اجماع دارند ، امام الحرمین [ جُوَینى  ] در الشامل مى ‏نگارد :بر اثباتِ عذاب قبر و احیاى  مردگان در قبرشان و بازگشت اَرواح به اَجسادشان ، سَلَف امّت ، نظر یکسانى  دارند .فقیه ، ابوبکر بن عربى  در الأمد الأقصى  فى  تفسیر أسما اللّه‏ الحُسنى  مى ‏گوید :در احیاى  مکلَّفان در قبر و سؤال از همه آنها ، اختلافى  میان اهل سنت نیست .سَیْفُ الدین آمدى  در أبکار الأفکار مى ‏نویسد :اینکه خدا فرمود : « وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ »[۴] (دو بار ما رازنده کردى ) یعنى  حیاتِ بازپرسى  در قبر و حیات درمحشر ؛ چراکه خدا این دو حیات را شناساند ، حیات نخست در دنیا را خدا معرفى  نکرد .قُرْطُبى  مى ‏گوید :ایمان به عذاب قبر ، مذهب اهل سنت است … صحابه (ونیز تابعان) که قرآن به زبان و لغتِ آنها نازل شد ، غیر این را از پیامبرشان نفهمیدند ، بعضى  از معتزله در این امر ، بااهل سنت همسویند .صالح قِبَة و صالحى  و ابن جَریر ، بر این عقیداند که : «ثواب وعقاب ، بى ‏آنکه مرده زنده شود ، او را فرا مى ‏گیرد» این دیدگاه را عقل برنمى ‏تابد .گروهى  بر این باورند که : «مُرده ، همچون شخصِ مست ، درد راحس نمى ‏کند آن گاه که محشور گردد ، برایش محسوس مى ‏شود» این عقیده ، خلط بحث است و نتیجه‏ اى  در بر ندارد .ضِرار بن عَمْرو و بشر مَرِیسى  [ مِرِّیسى  ] و یَحْیى  بن کامل (و دیگرمعتزلى ‏ها) بر این قول‏ اند که هرکه مُرد ، تا روز قیامت ، بى ‏جان است .بعضى  نیز از عذاب قبر میان نفخه اوّل و دوّم ، سخن به میان آورده ‏اند . هر دو گرایش ، بر خلاف روایاتِ فراوانى  است که به عذابِ قبرگویاست .

[ اشکال ]

بعض از بى ‏دینان ، طعن مى ‏زنند که ما عیان مى ‏بینیم که بر مصلوب و کسى  که جانوران او را دریده و اجزایش را پراکنده ساخته‏ اند ، چیزى  ظاهر نمى ‏شود ! چگونه مى ‏توان عذاب قبر را پذیرفت ؟

[ پاسخ ]

ائمّه اهل سنت ، از این اشکال ، پاسخ‏هایى  داده ‏اند ؛ از جمله :

یک : بعید به نظر نمى ‏رسد که روح به شخصِ مصلوب ، به گونه ‏اى  بازگردد که ما حس نکنیم و او را مُرده پنداریم (چنان که هرگاه شخص سکته کند ، گمان مى ‏کنیم که او مُرده است) امّا کسى  که اجزایش پراکنده شده ، خدا روح را به هر جزئى  برمى ‏گرداند و دو فرشته از او سؤال مى ‏کنند .

دو : بعید نیست که سؤال از اجزاى  خاص باشد (مانند قلب و …)خدا روح را به آن عضو مخصوص بازگرداند و شخص بازخواست شود .

سه : نشست و برخاست مُرده در قبر و بازپرسى  از او (و نیز سؤال قبر از مردگانى  که در روى  زمین مى ‏مانند) از آدمیان ، پوشیده است ؛ چنان که خدا دیدنِ فرشتگان را از مکلَّفان پوشیده داشته است با اینکه پیامبران  علیهم ‏السلام آنها را مى ‏بینند .

[ اشکال ]

در قرآن مى ‏خوانیم : « إِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتى  »[۵] (اى  پیامبر ، تونمى ‏توانى  به مرده حرف بشنوانى ) ، « وَمَا أَنْتَ بِمُسْمَعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ » ؛[۶] تو نمى ‏توانى  به کسانى  که در قبرهایند ، حرف شنوانى  .

[ پاسخ ]

معناى  آیه نخست ، جاى  سخن نیست . حرف ما این است که هنگامِ بازگشتِ اَرواح به اَجسام ، آنان مى ‏شنوند .در معناى  آیه دوّم ، مى ‏توان گفت : هنگامى  که آنان مرده ‏اند ، حرف شنوى  ندارند .خدا مى ‏تواند روح را به بدنِ مرده بازگرداند . اخبار صحیحى  در این باره رسیده است ، باید آنها را راست انگاشت و قطع یافت به اینکه حیات به میّت باز مى ‏گردد .

آیا میّت پس از زنده شدن در قبر ، دوباره مى ‏میرد ؟!

احادیث ، تصریحى  بدان ندارند ، لیکن کلام بعضى  اقتضاى  آن رادارد و آیه « رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ »[۷] (پروردگارا دو بار ما را میراندى ) برآن حمل شده است .آنها که به عذاب قبر قائل ‏اند ، به استمرار آن معتقدند . احادیث صحیح ، همین را گویاست ، از جمله اینکه فرمود : «هذا مَقْعَدُک حَتّى  یَبْعَثَکَ اللّه‏»[۸] (اینجا جایگاه توست تا قیامت) و این آیه که مى ‏فرماید :« یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوّاً وَعَشِیّاً » ؛[۹] صبح و شام ، آتش بر آنها عرضه مى ‏شود .روایت صحیح در صحیح مسلم از زید بن ثابت نقل شده که گفت :در باغ بنى  نجّار به همراه پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  بودیم . آن حضرت بر استرى  سوار بود که ناگهان [ پایش در جایى  فرو رفت ]پیامبر را به یک سو متمایل ساخت و نزدیک بود او رابیندازد . در این هنگام قبر شش یا پنج یا چهار نفر نمایان
شد . پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  پرسید : صاحبانِ این قبرها را که مى ‏شناسد ؟ مردى  گفت : من .فرمود : اینها کى  مردند ؟ گفت : در زمان شرک [ و بت پرستى  ] .فرمود : اینان در قبرهاشان گرفتارند ! اگر طاقت شنیدنش را داشتید ،[۱۰] از خدا مى ‏خواستم [ صداى  ] عذاب قبرى  را که مى ‏شنوم ، به شما بشنواند .[۱۱]این روایت ، بر استمرار عذاب قبر ، دلالت دارد .از اَنس روایت شده که پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  صدایى  را از قبرى  شنید [ ماجرا را جویا شد ] گفتند : در جاهلیّت دفن شد . فرمود : اگر بیم آن نبود [ که ازترس عذاب قبر ، در خود فرو روید و مردگان را به حال خود واگذارید و ] دفن نکنید از خدا مى ‏خواستم [ صداى] عذاب قبر را به شما بشنواند .[۱۲]

[ اشکال ]

در قرآن از زبان مردگان آمده است : « مَنْ بَعَثَنَا مِنْ مَرْقَدِنَا » [۱۳] (چه کسى  ما را از آرامگاهمان برانگیخت ؟!)

[ پاسخ ]

این آیه ، به حیات مردگان اشعار دارد ؛ چراکه «رقاد» (خواب) براى زنده است [ نه مرده ] .در تفسیر این آیه ، اقوالى  مطرح است ، از جمله :

۱ . از اهل قبور ، میان نفخه‏ ها (نفخه فزع و نفخه عق و نفخه نشر)عذاب برداشته مى ‏شود . در این اوقات ، شکنجه نمى ‏گردد مگر قاتل پیامبر یا کسى  که پیامبر او را بکشد یا کسى  که در جنگ با پیامبر به قتل رسد .

۲ . عذاب [ در برزخ ] دائمى  نیست ، بلکه صبح و شام عذاب
مى ‏شوند و در این میان ، زمانى  فاصله مى ‏افتد . در بلنداى  روز ، قیامت برپا مى ‏گردد که با وقتِ فترت ، مصادف است .خلاصه سخن این است که روح ، به جسد برمى ‏گردد و وقتِ سؤال قبر ، زنده مى ‏شود و شخص تا روز قیامت (با فاصله یا همیشگى ) یا از نعمت‏ها بهره‏ مند است و یا در عذاب به سر مى ‏برد . آیا بعد از سؤال قبر تا قیامت ، روح فقط [ باقى  ] است یا جسم نیز با آن هست ؟ با اینکه جسم مى ‏پوسد یا پراکنده مى ‏شود . هر دو امر ، عقلاً جایز است (در واقع متکلّمان دو نظریه دارند) و در شرع ، چیزى  که بتوان به آن تمسک کرد ـ در این زمینه ـ وارد نشده است جز این سخن پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  که فرمود :«کُلُّ ابن آدم یَبْلى  إلاّ عَجْبُ الذَّنَب» ؛[۱۴]همه تن آدمى  مى ‏پوسد مگر جوهره اصلى ِ دُنبالْچه

[ انتهاى  ستون مهره ‏ها ] .

از آنجا که جسم آمى  یا بعضى  از آن باقى  است ، قیام حیات به آن امتناع دارد و آنجا که به کلّى  نابود شود ، بقاى  روح ـ به تنهایى  متعیّن است .با وجود این ، روح نیز هنگام فناى  عالم ، معدوم مى ‏گردد تا معاد بر روح و جسم (با هم) وارد شود . احادیثى  رسیده است که دلالت دارند که خداى  متعال از بعضى  ازمردگان ، عذاب قبر را برمى ‏دارد . از آنهاست : شهید ، و آن که در روز یاشب جمعه بمیرد و دیگرانى  که اَحادیث درباره‏شان رسیده است . اینان گرچه از سؤال قبر ایمن ‏اند ، امّا نعمت و حیات ، شامل حالشان است .بدین ترتیب ، دریافتیم که در حیات همه مردگان ـ با اَرواح و اَجسادشان در قبرها ـ هیچ شکى  وجود ندارد و استمرارعقاب یا نعمت (پس از سؤال قبر) نیز تردید ناپذیر است . امّا اینکه پس از سؤال قبر ، آیا تنها روح حیات دارد یا جسم نیز همراه آن است ، بر سمع [ اَحادیث ]متوقّف است .سعید بن سَکَن در سُنَن خویش ، از ابو هُرَیره از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله نقل مى ‏کند که فرمود :هنگامى  که میّت در قبر نهاده مى ‏شود ، صداى  کفش‏هاى  کسانى  را که از او روى  برمى ‏گردانند [ و مى ‏روند ] مى ‏شنود . اگر مؤمن باشد … قبرش هفتاد ذرع گسترش مى ‏یابد و پُر از نور مى ‏شود و جسد به آنچه از آن پدید آمده ، برمى ‏گردد … او پرواز مى ‏کند و به درختان بهشت مى ‏آویزد .[۱۵]

[ اشکال ]

گفته‏ هاى  مردم را درباره شهدا و دیگر مردگان ، دریافتیم و دانستیم که روح به جسد برمى ‏گردد امّا اینکه تا قیامت در آن باقى  باشد ، بعید به نظر مى ‏رسد و بر خلاف حدیث صحیحى  است که بیان مى ‏دارد روح ، در روز قیامت به جسدش باز مى ‏گردد .نیز دانستیم که نعمت‏ها براى  ارواح سعادتمندان (شهدا و غیر آنها)است و عذاب ، شقاوتمندان را در بر مى ‏گیرد .سؤال این است که : فرق میان شهدا و دیگران چیست ؟

[ پاسخ ]

این پرسش را مى ‏توان به دو گونه پاسخ گفت :یک : اثباتِ حیات براى  شهیدان ، ثبوت آن را از دیگران نفى  نمى ‏کند . در آیه « وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ »[۱۶] (مپندارید که شهدا مرده‏اند ، بلکه نزد پروردگارشان زنده‏ اند) حیات از دیگران نفى  نشده است ، بلکه رد براعتقادى  است که کشته شدگان در راه خدا را مرده مى ‏پندارند . تصریح به حیات شهدا (درآیه) از آن روست که ماجرا درباره ایشان است .

دو : حیات انواع متفاوتى  دارد : حیات اَشقیا که معذّب‏ اند ، حیات بعضى  از مؤمنان که در نعمت به سر مى ‏برند ، حیات شهدا که مرتبه عالى  و کامل‏تر است و این حیات و رزق ، براى  کسانى  که در رتبه آنان نیستند ، فراهم نمى ‏آید .امّا حیات انبیا ، بالاتر و کامل‏تر و تمام‏تر از همه است ؛ زیرا براى  روح و جسد به طور همیشگى  (همان گونه که در دنیا بوده ‏اند) مى ‏باشد .و اگر این ثابت نشود ، بدون شک ، کمال حیاتِ آنان از شهدا ودیگران فراتر است ؛ نسبت حیاتِ روحانى  ، به جهت کمالِ اتصال روح آنها و در نعمت به سر بردن و شهود در پیشگاه خدا ، در حالى  که روى  بر این عالم دارند و در آن تصرّف مى ‏کنند .و امّا نسبت به حیاتِ جسمانى  ، به دلیل حدیثى  که رسیده است .خلاصه : با هرکس پس از مرگش همان گونه رفتار مى ‏شود که در زمان حیات با او مى ‏شد . از این رو ، رعایت اَدب با پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  پس ازمرگش واجب است ، چنان که در زمانِ حیاتش ، لازم بود .هرکه در سیره سَلَف صالح و صحابه و تابعان بنگرد ، درمى ‏یابد که آنان ، نهایت اَدب را با پیامبر ـ پس از مرگ ـ پاس مى ‏داشتند .چگونه این گونه نباشد و حال آنکه از کَعْب الأحبار روایت شده که گفت :صبحى  طلوع نمى ‏کند مگر اینکه هفتاد هزار فرشته فرود مى ‏آیند و قبر پیامبر را در بر مى ‏گیرند و بال‏هاشان را به آن مى ‏زنند و بر پیامبر صلوات مى ‏فرستند و چون شب فرا رسید ، گروه دیگرى  ـ مثل آنان ـ مى ‏آیند و همین کار رامى ‏کنند …[۱۷]اگر حضور نزد قبر پیامبر جز براى  دعا در حضور این فرشتگان نبود ، براى  فضیلت و سعادت کافى  بود ، چه رسد به اینکه در آن ، سرورهمه مردمان نهفته است .اگر احادیث صحیحى  را که واگویه احترام صحابه به پیامبر وبزرگداشتِ آثار او و رعایت ادب با آن حضرت است ، گرد آوریم ،چندین مجلّد مى ‏شود .بلکه ملائکه نیز در کمال اَدب با آن حضرت رفتار مى ‏کنند .کسى  که قائل است : «نباید پیامبر را زیارت کرد و براى  زیارتش بارسفر بست یا نباید به او استغاثه کرد» رعایتِ اَدب را با آن حضرت پاس نمى ‏دارد .از قَتاده نقل شده که گفت که شخصى  گفت : اگر پیامبر بمیرد ، فلان زنش را مى ‏گیرم ، خداى  متعال این آیه را نازل کرد : « وَمَا کَانَ لَکُمْ أَن
تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلاَ أَن تَنْکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً » ؛[۱۸] شما نبایدپیامبر را بیازارید و بعد از او با زنانش ازدواج کنید .معمر مى ‏گوید : به من خبر رسید که طلحه گفت : اگر پیامبر درگذرد ،با عایشه ازدواج مى ‏کنم .به محافظتِ قرآن برپاسدارى  از پیامبر بنگرید که چگونه از آنچه اورا در زمان حیات و پس از مرگ بیازارد ، مصون مى ‏دارد .این امر ، یک ضرورت دینى  است . آیه کریمه اشعار دارد به اینکه زناشویى  با زنانِ پیامبر ـ پس از مرگ آن حضرت ـ او را مى ‏آزارد ، پس اقتضا دارد که آن حضرت بعد از مرگ [ در فرض چنین کارى] اذیت مى ‏شود .
پس شخصِ دین‏دار ، باید مواظب باشد ؛ کما اَدب را به جا آورد تا
ناخودآگاه پیامبر را نیازارد و در دنیا و آخرت ، زیانکار نگردد .

[ اشکال ]

بسا گفته شود : اَعراض [ حواسّ خمسه ؛ شنیدن و ... ] مشروط به حیات‏ اند ، پس از مرگ چگونه این کار ممکن است ؟!

[ پاسخ ]

این شبهه ، پندار خامى  است ؛ چراکه ما ادعا نمى ‏کنیم مُرده مى ‏شنود .ادعاى  ما این است که شنیدن پس از مرگ، براى  زنده [ مرده‏اى  که دوباره جان مى ‏گیرد ] هست ؛ یا با روح به تنهایى  یا روح متصل به بدن ، هنگام بازگشتِ حیات به آن .در انسان دو حقیقت وجود دارد : «جَسَد» و «نَفْس» . جسد ، هرگاه بمیرد و حیات به آن بازنگردد ، از عهده چیزى  برنمى ‏آید . و اگر حیات
به آن برگشت ، به شنیدن (و دیگر اَعراض) توصیف مى ‏شود .
نَفْس ، بعد ازمرگِ بدن ، به اتفاقِ مسلمانان، از آگاهى بر خوردار است . بلکه غیر مسلمانان (فلاسفه و دیگران) که به بقاى نفوس
قائل‏ اند ، علم پس از مرگ را مى ‏پذیرند و آنان که مخالف بقاى  نفوس ـ بعد از مرگ ـ مى ‏باشند ، کسانِ ناچیزى ‏اند که سخنشان قابل اعتنا نیست .مقصودمان این نیست که نفس «واجبة البقا» مى ‏باشد (چنان که بعض از ملحدان و منحرفان قائل‏ اند) و پیوسته باقى  مى ‏ماند (هرچند امکانِ آن هست) چراکه خدا هنگامِ فناى  عالَم ، آن را نابود مى ‏سازد ،سپس برمى ‏گرداند .مراد این است که نفس ، بعد از مرگ بدن ، باقى  مى ‏ماند و سپس اگرفانى  شد ، روز قیامت به همراه بدن باز مى ‏گردد و اگر فانى  نشد ، بدن برمى ‏گردد و نفس [ به آن ] رجوع مى ‏کند .تازمانى  که نفس باقى  است ، بى ‏اشکال ، معقولات را درک مى ‏کند .و امّا درباره درک محسوسات (شنیدن و غیر آن) توسّط نفس ، در حالى  که در بدن هست ، متکلّمان اختلاف دارند که آیا فقط ، درک
مى ‏کند (و حواس به منزله روزنه‏ هایند) یا [ نخست ] حواس درک سخنان رامى ‏شنوند سپس به پادشاه منتقل مى ‏کنند) .بنا بر هر دو قول ، نفس مُدرِک مسموعات است و دلیلى  بر این اقامه نشده که اِتّصال نفس به بدن ، در این ادراک شرط مى ‏باشد ، بلکه ظاهراین است که این اتصال شرط نیست (چنان که در علم به معقولات ،اتصال نفس به بدن ، شرط نمى ‏باشد) .ما به امکانِ عقلى  آن بسنده مى ‏کنیم . اگر نقلى  باشد باید آن را پیروید .و نیز ما نمى ‏خواهیم با عقل ـ به تنهایى  ـ آنها را اثبات کنیم ،بلکه درمقامِ محال نبودن آنیم و اینکه امر ، آن گونه که سؤال کننده پنداشته ، نیست .اینکه مى ‏گوید حیات ، شرط شنیدن است ، مطلب درستى  است.روح، به حیات توصیف مى ‏شود وبیانِ آن ، مى ‏طلبد که حقیقت نفس را روشن سازیم .در حقیقتِ نفس ، سخن بسیار است . کتاب‏هاى  فراوانى  نوشته شده و اَقوال در این زمینه ، مختلف‏ اند . آیا نفس ، جسم است یا عَرَض مى ‏باشد یا هر دو است یا جوهر فرد متحیِّز (قابل اشاره حسّى ) است یا جوهر مُجرّد غیر مُتحیِّز مى ‏باشد .بعضى  در این باره توقف کرده‏اند و این دیدگاه از لغزش مصون‏تر است و سخن خداى  متعال بر همین شیوه حمل شده است که فرمود :« قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی » ؛[۱۹] (بگو : روح ، از امرِ پروردگارِ من است)خدا به پیامبر اجازه نداد که آن را براى  مردم تبیین کند . برخى  گفته ‏اند : روح ، جسم است . اینان ، دسته‏ هاى  گوناگونى ‏اند .بهترین آنها کسانى ‏اند که قائل ‏ا ند : «اَرواح ، اَجسامى  لطیف‏ اند که دراَجسامِ ضخیم فرو رفته ‏اند . خدا با بقاى  آنها حیات را جارى  ساخت»این سخن ، مذهب جمهور اهل سنت است . قول اشعرى  و باقِلانى  وامام الحرمین (و دیگران) به همین اشاره دارد و بسیارى  از قدماى  فلاسفه با آن موافق ‏اند . گروهى  از متکلّمان ، روح را عَرَضِ خاص ، دانسته ‏اند و آن راتعیین نکرده‏ اند ؛ بعضى  آن را معیّن ساخته ‏اند و در این عرصه ، انواع گوناگون‏ اند .  بعضى  قائل‏ اند که روح ، جوهر فرد متحیِّز است . سیف الدین آمدى  این را از غزالى  و مَعْمَر (و دیگران) نقل کرده که قائل‏ اند : روح ،بسیط است .قائلان به این سه قول ، مى ‏گویند : آیه « قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی »[۲۰]جواب است . امر خدا ، شریعت و کتابى  است که آورد . هرکه درشریعت درآید و در کتاب و سنّت تفقّه ورزد ، روح را درمى ‏یابد . معناى آیه چنین است : در دین درآیید ، پاسخ سؤالتان را مى ‏یابید .این در حالى  است که گفته شده [ در اینجا ] مردم از روح انسانى نپرسیدند ، بلکه درباره یکى  از ملائکه [ به نام «روح» ] سؤال کردند .و گفته‏ اند : سؤال [ در اینجا ] از حقیقتِ روح نیست ، بلکه از حدوث (پیدایش) روح است و خدا به آنچه بر حدوث آن دلالت دارد ، پاسخ داد و اینکه آن ، از اَفعالِ خداست .هرکه قائل است روح ، جسم است ، مى ‏تواند آن را به حیات توصیف کند . امّا کسانى  که قائل‏ اند روح ، عَرَض است ، بعید است بتوانند آن را به حیات وصف کنند .  برخى  روح را جوهر مُجَرّد نا متحیّز (و نه حالّ در متحیّز) مى ‏دانند . مذهب حاذقان فلاسفه همین است و به نظر مى ‏رسد همین قول ، دیدگاه غزالى  باشد .غزالى  در احیاء العلوم این سخن را نمى ‏نمایاند ، و تنها مى ‏گوید :روح ، لطیفه‏اى  ربانى  و روحانى  است که حقیقت آدمى  را تشکیل مى ‏دهد . این روح انسان است که مدرک ، عالم ،عارف است وهمین، مخاطب مطالب دیگر قرار مى ‏گیرد.این لطیفه ، با قلب جسمانى  انسان ارتباطى  دارد که بیشتر عقول در درک چگونگى این ارتباط ، وامانده‏ اند .به این لطیفه ربانى  ، « روح » ، «نفس» ، «قلب» ، «عقل»اطلاق مى ‏شود . و این لطیفه ، غیر از روح جسمانى  ونفس شهوانى  و قلب صنوبرى  است و غیر از عقلى  است که گنجه علوم است . چهار لفظ است و پنج معنا ، هرلفظى  دو معنا دارد .[۲۱]طبیبان بر این متفق‏ اند که در بدن انسان ، سه روح وجود دارد :

۱ . روح طبیعى  : جسم لطیفى  که خاستگاهِ آن «کبد» است ، سپس درسایر بدن پراکنده مى ‏شود و قواى  طبیعى  را حمل مى ‏کند .
۲ . روح حیوانى  : جسم لطیفى  که معدنِ آن قلب است و در سائربدن پخس مى ‏شود و قوه حیات را بر دوش مى ‏کشد .
۳ . روح نفسانى  : جسم لطیفى  که جایگاهِ آن مغز است و در سایربدن جریان مى ‏یابد و حس و حرکت را ممکن مى ‏سازد .در این ارواح ، انسان با حیوانات مشترک است . اطباء درباره«نفس
ناطقه» که به انسان اختصاص دارد و غرض ما ـ در اینجا ـ مى ‏باشد ،سخن نگفته ‏اند .فلاسفه ‏اى  که نفس ناطقه را «جوهر مجرّد» مى ‏دانند . گویند این نفس ، زنده ، عالم ، متکلّم ، شنوا ، بینا ، توانا و صاحب اراده است ، لیکن از آنجا که خدا آن را پدیده آورده (و نبوده و به وجود آورده) در زمره ممکنات و مخلوقات به شمار مى ‏رود .گاه «مخلوق» بر چیزى  اطلاق مى ‏شود که کمیّت دارد و از این رو ،مساحت و اندازه دارد . مى ‏گویند «عالم خلق» عالَمى  این چنین است و«عالَم امر» موجوداتى ‏اند که از حس و خیال و جهت و مکان و تحیّز ،بیرون ‏اند و تحت مساحت و اندازه در نمى ‏آیند ؛ زیرا کمیّت ندارد . کسانى  که این دیدگاه را تقویت مى ‏کنند ، گویند آیه « قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی » جواب است به اینکه : اى  پیامبر ، بگو : روح ، از عالَم امراست .متکلّمان مسلمان این وصف [ مجرّد ] را جز براى  خداى  متعال ، برنمى ‏تابند و مى ‏گویند : هر ممکنى  یا متحیِّز  است [ و فضایى  را اشغال مى ‏کند ] یا حالّ در متحیّز است [ و در چیزى  حلول مى ‏یابد ] .فلاسفه این وصف [ تجرّد را براى  روح ] ثابت مى ‏دانند . در نزد آنان«روح مُجرَّد» اَشرف ممکنات است ؛ زیرا به چیزى  جز مُوجِدش ، نیاز ندارد …ظواهر شریعت اقتضا دارد که «روح» متحیِّز [ جاگیر ] باشد .ابو هُرَیره از پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله  روایت مى ‏کند که فرمود :هنگام مرگ ، فرشتگان [ نزد محتضر ] حضور مى ‏یابند .اگر شخص نیکوکار باشد [ به او ] مى ‏گویند : اى  نفس مطمئن ، تو در جسد پاک بودى  ، پاک بیرون آى  و به روح و ریحان بشارتت باد …[۲۲]احادیث فراوانى  ، در این معنا هست و آیه « یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ … مَرْضِیَّةً » ؛[۲۳] اى  نفس مطمئن ، سوى  پروردگارت باز گرد ! خشنود و پسندیده .و آیه « لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ » ؛[۲۴] (درهاى  آسمان به روى  آنها گشاده نمى ‏شود) چنان که در خبر آمده ، درباره نفس‏هاى  پلید است .گاه گفته ‏اند : اشاره در اینجا به روح حیوانى  است . شاید روح حیوانى  در انسان ـ بعد از مرگ ـ باقى  بماند و به «علّیّن» یا «سجّین»انتقال یابد (داناى  حقیقى  خداست) .

[۱]اثبات عذاب القبر بیهقى  : ۸۸ ؛ مسند اَبى  داود الطیالسی : ۱۱۷ .
[۲] .  مسند احمد ۴ : ۲۹۶ ؛ سنن اَبى  داود ۲ : ۴۲۵ .
[۳] .  همان .
[۴] .  سوره غافر ۴۰ آیه ۱۱ .
[۵] .  سوره نمل ۲۷ آیه ۸۰ ؛ سوره روم (۳۰) آیه ۵۲ .
[۶] .  سوره فاطر ۳۵ آیه ۲۲ .
[۷] .  سوره غافر ۴۰ آیه ۱۱ .
[۸] .  مسند احمد ۲ : ۱۱۳ ؛ الموطأ ۱ : ۲۳۹ .
[۹] .  سره غافر ۴۰ آیه ۴۶ .
[۱۰] .  این جمله ، ترجمه عبارت «لولا أن تدافنوا» است که در «فیض القدیر ۵ : ۴۳۵» احتمالات گوناگونى  در معناى  آن مطرح شده است ؛ از جمله : «اگر بیم آن نبود که از دفن مرده‏ ها دست بکشید» ، ، «اگر ترس از مردنتان نبود» و … م .
[۱۱] .  صحیح مسلم ۸ : ۱۶۰ ؛ مسند احمد ۵ : ۱۹۰ .
[۱۲] .  صحیح مسلم ۸ : ۱۶۰ ؛ نیز بنگرید به ، سنن نسائى  ۴ : ۱۰۲ ؛ مسند احمد ۳ : ۱۱۱و۱۱۴ .
[۱۳] .  سوره یس ۳۶ آیه ۵۲ .
[۱۴] .  المعجم الأوسط ۱ : ۲۳۹ ؛ مسند احمد ۲ : ۴۲۸ .
[۱۵] .  مجمع الزوائد ۳ : ۵۱ ؛ اثبات عذاب القبر بیهقى  : ۶۱ ؛ نیز بنگرید به ، المُصَنَّف (ابن ابى  شیبه) ۳ : ۲۵۸ .
[۱۶] .  سوره آل عمران ۳ آیه ۱۶۹ .
[۱۷] .  سنن دارمى  ۱ : ۴۴ .
[۱۸] .  سوره احزاب ۳۳ آیه ۵۳ .
[۱۹] .  سوره اسراء ۱۷ آیه ۸۵ .
[۲۰] .  همان .
[۲۱] .  احیاء علوم الدین ۳ : ۹ .
[۲۲] .  سنن نسائى  ۴ : ۸ ؛ مسند احمد ۲ : ۳۶۴ ؛ سنن ابن ماجه ۲ : ۱۴۲۴ ، حدیث ۴۲۶۲ .
[۲۳] .  سوره فجر ۸۹ آیه ۲۷ ـ ۲۸ .
[۲۴] .  سوره اعراف ۷ آیه ۴۰ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


− 1 = پنج

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>