اولیا و اَقطاب ، انبیا نه اَرباب – ابن عربى . سُنِّى یا شیعه ؟

اولیا و اَقطاب ، انبیا نه اَرباب – ابن عربى . سُنِّى یا شیعه ؟

معجزات اولیاى  صوفیّه

در این پژوهش آوردیم یا به نصوصى  اشاره کردیم که تصریح دارد به اینکه ابن عربى  براى  اولیاى  صوفیّه مقام نبوّت را ادّعا مى ‏کند ـ لیکن بدون شریعت ـچنان که ادّعا مى ‏کند آنان کرامات و اَفعالِ شگفت فراوانى  دارند که به حدّ اعجازمى ‏رسد.[۱]پیداست که سیاست بدیل تراشى  و ساختنِ جایگزین‏ هاى  فراوان موجب
تضعیف مقامات معنوى  و بى ‏اعتبار سازى  آنها و کاستى ِارزشِ کرامات مى ‏شود .به عنوان نمونه ، تکثیر مراجع سبب مى ‏شود مقام مرجعیّت در میان مردم پایین آید یا سقوط کند و فراوانى  ادّعاى  مقامات براى  بسیارى  از اَشخاص ، این امر راموهون و مبتذل مى ‏نمایاند و ارزش شخص و امتیاز انبیا و اولیاى  حقیقى  ناچیزجلوه مى ‏کند . چنان که فزونى  مزارها و مقام ‏ها ، ارزش معنوى  ویژه‏اى  را که سزامند مقامات و مشاهد اهل بیت  علیهم ‏السلام است ، تضعیف مى ‏کند .همچنین شیوع ادّعاى  کرامت‏ها و معجزه‏ها ، موضوع کرامت و معجزه راامرى  پیش افتاده و نااستوار مى ‏گرداند که میان مردم (مانند آب و غذا) دست به دست مى ‏شود .

و بدین ترتیب ، قیمت نبوّت‏ها فرو مى ‏افتد و رسول خدا  صلى ‏الله علیه ‏و‏آله که علّتِ هستى عالم است و پیامبر خاتم مى ‏باشد ، به منزله یکى  از اولیاى  صوفیّه درمى ‏آید ومرتبه آن حضرت و مراتب دیگر انبیا ، از جان‏ها رخت برمى ‏بندد و قداستِ آنهانقصان مى ‏یابد و هیچ امتیاز ویژه‏اى  براى  آنها باقى  نمى ‏ماند . چنان که امامانِ باعظمت و آیاتِ سترگ الهى  ، مانند دیگر مردم مى ‏شوند وبزرگ‏ترین و گرامى ‏ترین آنها ، به حدّ کمترین مرتبه ‏اى  که یکى  از اولیاى  صوفیّه(که در همه جاى  زمین پراکنده‏ اند) بدان دست مى ‏یابد ، نمى ‏رسد . در پهنه این دریاى  طوفانى  که ادّعاها از هر سو در آن موج مى ‏زند ، امامت ومعانى  آن تباه مى ‏گردد و هیچ معیار یا نشانه‏اى  که بتوان به وسیله آن ، راست‏گویان را از دروغ‏بافان بازشناخت ـ در این عرصه ـ پیدا نیست و اولیاى  راستین الهى  از شقاوت پیشگان تمایز نمى ‏یابند و اهل ایمان و اولیاى  شیطان ، در یک ردیف ‏اند . شاید این خیزشِ ویرانگر ، که اسلوب هوشمندى  این چنین ، آن را کارگردانى مى ‏کند ، تصادفى  نباشد ، بلکه کسانى  هستند که به گسترش و استمرار و توسعه آن ، گرایش دارند . این امر ، در گرو بسیارى  از اهداف و خواسته‏ ها در همین دنیاست ؛ تا زمانى  که این شیوه ، راه آسانى  براى  ادّعاى  مقاماتِ جذّاب و رسیدن به درجاتِ خیالى  قداست باشد (بى ‏آنکه زحمتى  بخواهد یا مالى  هزینه شود یا …) در میان همه گروه‏ها و طبقات مردم ، خواهان و راغب دارد . اگر ما به این یقین نرسیم که کسانى  در [ پشت پرده ] این ماجرایند که به این رویکرد دامن مى ‏زنند و آن را پرورش مى ‏دهند و تغذیه و هدایت مى ‏کنند ، دست کم این است که این شیوه ، هیچ یک از اهل دنیا را پریشان نمى ‏سازد ، بلکه دلشان را به دست مى ‏آورد و در بسیارى  از اوقات ، اعجاب آنها را برمى ‏انگیزاند . ما در صدد اشاره به فقرات اندکى  هستیم که یک نمودار کلّى  از متصوّفه را (درهاله قداستى  که بر خود افکنده‏ اند و کراماتى  را که براى  خود مى ‏بافند) به دست دهد ؛ زیرا آنان ، خود نبینى  و خود انکارى  را به رخ مى ‏کشند و زهد در دنیا رامى ‏نمایانند ، در حالى  که جوهره این سلوک ، دکان‏دارى  براى  اشخاص و فزونى
سلطه بر مردم و ربودنِ عقل‏هاى  آنهاست و دست‏یابى  به بالاترین درجات کرامت ، نزد ساده ‏لوحان و جاى  گرفتن در وجدانِ پاک آنها بر پایه تلقین و ادّعاى مقام‏ها و تصرّفات و معجزات و کرامات . اینان ، سلسله‏اى  از مقامات و پیکره‏هاى  خیالى  و مراتب و القاب و طبقات نامفهومى  را براى  خود مى ‏تراشند که آشکارا در آنچه محیى  الدین بن عربى  درالفتوحات المکیّه (  پیرامون طبقات اولیا و اسامى  و مراتب و اعداد و ویژگى ‏هاى
آنها) مى ‏آورد ، نمایان است و اینها چیزهایى  جز رتبه ‏هاى  من درآوردى  واصطلاحات ذوقى  نیستند که دلیلى  بر آنها وجود ندارد و راهى  براى  اثباتِ آنها ازقرآن و آثار پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله و ائمّه  علیهم ‏السلام نمى ‏توان یافت . در اینجا ، پاره‏هاى  ناچیزى  از این دریاى  خروشان و آکنده از امواج متلاطمِ ادعاى  کرامت‏هاى  گسترده و معجزه‏ ها و تصرّف‏ها را (که کتاب‏ها و نوشته‏ هاى عربى  پُر از آنهاست) مى ‏آوریم .

بى ‏نیازى  متصوفه از معصوم (برترى  اولیا از انبیا)

 اینکه صوفیّه ادّعا مى ‏کنند که از راه کشف به معارف دست مى ‏یابند ، این فرصت را برایشان فراهم مى ‏آورد که از معصوم خود را بى ‏نیاز بدانند و در پى  آن ،ادّعا دارند که به علوم و معارفى  دست یافته ‏اند که هیچ فرشته مقرّب و پیامبرمُرسلى  بدان نرسیده است .  ابن عربى  ، مى ‏نویسد : از میان ما کسى  است که در علمِ خویش ، جهل ورزید [ یعنى  با علم به مراتب در تمایز میان آنها ، حیران ماند ] و گفت : «عجز از ادراک ، خودش ادراک است» وکسانى  از ما [ تمایز میان آن دو را ] دانست و به چنین سخنى  لب نگشود ، وهمین ، مرتبه عالى ‏تر است ، بلکه این علم به مراتب ، سکوت را ارزانى ‏اش داشت [ تا پریشان نگردد ] چنان که علم دیگرى  ، عجز (ودرماندگى ) را نصیبش ساخت. بالاترین درجه عالم باللّه (عالمى  که به وسیله خدا عالم شده) همین است واین علم ، جز براى  خاتم پیامبران و خاتم اولیا نیست . هیچ یک از پیامبران و رسولان آن را ندید مگر از روزنه رسول خاتم ، و هیچ یک از اولیا آن را ندید مگر از کانال ولى ّ خاتم ، حتّى  رسولان زمانى  که آن رانگریستند جز از مشکات (و پنجره) خاتم اولیاء مشاهده نکردند ؛ چراکه رسالت و نبوّت (مقصودم نبوّت و رسالتِ تشریع است) پایان مى ‏پذیرند ، و ولایت ،هرگز انقطاع نمى ‏یابد . رسولان ـ از این نظر که اولیایند ـ جز از مشکات خاتم اولیا (آنچه را ذکرکردیم) نمى ‏بینند ، چه رسد به اولیایى  که در مرتبه پایین‏تر از آنهایند . اینکه خاتم اولیا در حکم ، تابع شریعتى  باشد که خاتم پیامبران آورده است ،به مقام او آسیبى  نمى ‏زند و باور ما را نقض نمى ‏کند ؛ چراکه به جهتى  وى  فر وتراست و به جهتى  فراتر . ماجراى  فضل (و برترى  نظر) عُمَر در مورد اسیران بدر ، به خاطر حکمى  که درباره آنها کرد و داستان بارْوَر ساختن نخل‏ها ، در شریعت ما ، آنچه را که ما بیان داشتیم ، تأیید مى ‏کند . لازم نیست انسان کامل ، در هر چیزى  و در هر مرتبه‏اى  ، تقدُّم داشته باشد . درعلم باللّه ، تقدّم رتبه انسان کامل مدّ نظر است (مطلب آنها اینجاست) امّا در دیگرحوادث ، آنان تعلّق خاطر ندارند (آنچه را آوردیم به دیده تحقیق بنگر) . چون پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله نبوّت را به دیوارى  خشتى  جلوه‏گر یافت که تنها یک خشت کم داشت تا کامل شود ، و آن حضرت ، همان خشت بود . امّا خاتم اولیا ، باید این رؤیا را مى ‏دید . از این رو ، آنچه را که براى  رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله تمثُّل یافت مشاهده کرد و دید که در دیوار جاى  دو خشت (یکى  از طلاو دیگرى  از نقره) خالى  است و دریافت که این دو خشت ، همان دو خشتى ‏اندکه دیوار بدون آنها ناقص است و با آنها کامل مى ‏شود (خشتى  از طلا و خشتى  ازنقره) پس ، باید خود را در جاى  این دو خشت ، نقش بندد تا دیوار کامل شود … سببى  که موجب شد که وى  آن را دو خشت ببیند ، این است که او ـ در ظاهر ـتابع شریعت خاتم پیامبران بود ، و این تابعیّت ، جاى  خشتِ نقره است و همین ،صورتِ پیروى  خاتم اولیا از خاتم رسولان است و صورتِ احکام شرعى  که از اوتبعیّت مى ‏کند . چنان که خاتم اولیا ، آنچه را در ظاهر از شریعت مى ‏پیرود ، در باطن از خدامى ‏ستاند ؛ زیرا وى ، از احکام الهى  با خبر است و آنها را مى ‏بیند ، پس باید آنها راهمین گونه بنگرد . اینکه وى  امر الهى  را بدان گونه که در پرده غیبت هست ـ مى ‏بیند ،همان جاى خشت طلاست . وى از معدنى  معارف را دریافت مى ‏دارد که فرشته وحى  از آنبرمى ‏گرفت . اگر آنچه را اشاره کردم بفهمى  ، به علم سودمند بر هر چیزى  دست مى ‏یابى  . هر پیامبرى  (از آدم تا خاتم) جز از روزنه خاتم پیامبران ، معارف را نمى ‏ستاند(هرچند وى  به لحاظ طینت و آفرینش ، از آنها متأخّر است) زیرا حقیقت آن حضرت [ همواره و پیش از دیگر انبیا ] وجود داشت و خود فرمود : «کنتُ نبیّاً وآدم بینَ الماء والطِّین»[۲] ؛ آن گاه که آدم میان آب و گل بود ، من پیامبر بودم .در حالى  که دیگر انبیا تا مبعوث نشدند ، به مقام پیامبرى  نرسیدند . و چنین است خاتم اولیا ! آن گاه که آدم میان آب و گل به سر مى ‏بُرد ، او «ولى »بود ؛ ودیگر اولیا، جز پس از به دست آوردنِ شرایط ولایت ، ولى  نمى ‏باشند …[۳] ابن عربى  پس از پایان یافتنِ نبوّتِ تشریع ، مى ‏نویسد : بدان که خدا به بندگانش لطف نمود و نبوّت عامّه را ـ که تشریعى در آن نیست ـ برایشان باقى  گذاشت ، و تشریع در اجتهاد را در راستاى  ثبوت احکام براى  آنها پایدار ساخت و وراثت در تشریع را ارزانى ‏شان داشت و پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله فرمود : «العُلَماءُ وَرَثَةُ الأَ نبیاء»[۴] ؛ علما وارثان انبیااند .میراثى  در این میان نیست مگر همان احکامى  را که علما اجتهاد مى ‏کنند و به عنوان قانون [ در دسترس مردم ] قرار مى ‏دهند . هر گاه پیامبر ، سخنى  خارج از دایره تشیّع را بر زبان مى ‏آورد ، از این نظر که ولى  و عارف است ، به آن لب مى ‏گشاید ؛ به همین جهت [ اینکه ولایت تمام شدنى  نیست بر خلاف نبوّت ] مقام پیامبر ، به لحاظ عالم بودنش [ به اسما وصفات الهى  و ولى  بودنش ] تمام‏تر و کامل‏تر از رسول بودن (یا صاحب تشریع وشریعت) است . هرگاه از یکى  از اهل اللّه‏ (مردان خدا) بشنوى  یا برایت نقل شود که مى ‏گوید :«ولایت بالاتر از نبوّت است» مقصود گوینده ، جز آنچه را ذکر کردیم ، نیست[ یعنى  ولایت پیامبر از نبوّت او برتر است ] . یا اینکه مردان خدا مى ‏گویند : «ولى  فوق نبى ورسول است» مقصودشان دریک شخص است [ که مقام ولایت و رسالت ـ هر دو ـ را داراست ] و پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ازاین نظر که ولى  مى ‏باشد کامل‏تر است از حیث نبى  و رسول بودن ، نه اینکه ولى ِپیرو آن حضرت ، بالاتر از او باشد .[۵] ابن عربى  ، در ادامه مطلب پیشین ، بیان مى ‏دارد : شریعت ، تکلیف به اعمال خاص یا نهى  از آنهاست و جاى  آن ، همین دنیاست ؛ از این رو ، پایان مى ‏پذیرد . ولایت ، این چنین نیست ؛ زیرا اگر ولایت منقطع شود از این حیث که ولایت است انقطاع مى ‏یابد (چنان که رسالت از این نظر که رسالت است پایان مى ‏پذیرد) و آن گاه که انقطاعى  این چنین حاصل شد ، نامى  از آن باقى  نمى ‏ماند . «ولى » اسمى  است که براى  خداى  متعال پایدار مى ‏باشد ، پس براى  بندگانش به تخلّق و تحقّق و تعلّق ،[۶] باقى  است .از این رو ، خدا به «عُزَیْر» فرمود : اگر از سؤال درباره ماهیّتِ خدا[۷] دست برندارى  ، نامت را از دیوان نبوّت محو مى ‏کنم [ و در نتیجه ، امر به صورت کشف و تجلّى  به تو خواهد رسید ] و ولایت عُزَیر برایش باقى  ماند .[۸] تا اینکه مى ‏نویسد :زیرا نبوّت و رسالت ، یکى  از رتبه ‏هایى  است که ولایت در بر دارد …[۹]تصریحات ابن عربى  به ثبوت نبوّت عامّه براى  اولیاى  الهى  و اینکه این نبوّت پایان نیافته است (و آنکه پایان یافت نبوّتِ تشریع بود) بسیار فراوان است .[۱۰]

خلفاى  پیامبر

 ابن عربى  مى ‏گوید : به همین جهت است که پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله به خلافت هیچ کس ـ پس از خود به عنوان جانشین ـ تصریح نکرد و کسى  را معیّن نساخت ؛ زیرا مى ‏دانست که در میانِ امّتش کسانى ‏اند که خلافت را از پروردگارشان مى ‏ستانند و در نتیجه از جانب خدا خلیفه ‏اند همراه با موافقت درحکم مشروع . چون پیامبرصلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله این [ حقیقت ] را دریافت ، کسى  را از خلافت باز نداشت ؛زیرا خدا در میان خلق خلفایى  دارد که [ معارف و شرایع و احکام را ] از معدن پیامبر و رسولان الهى  [ که همان ذاتِ خود خداست ] برمى ‏گیرند .[۱۱]

گوساله پرستى  ، خدا پرستى  است

 ابن عربى  ، درباره گوساله پرستان در زمان موسى علیه ‏السلام مى ‏گوید :موسى  از هارون به این امر ، داناتر بود ؛ زیرا او مى ‏دانست که گوساله پرستان ،چه چیزى  را مى ‏پرستند ، چراکه آگاه بود به اینکه خدا حکم کرد که جز اوپرستیده نشود و خدا به چیزى  حکم نمى ‏کند مگر اینکه آن چیز واقع مى ‏شود .[۱۲]

گوساله ، نمودى  از خدا

 ابن عربى  ـ در پى  مطلب پیش ـ مى ‏نویسد : موسى  گفت : «اُنْظُر إلى  إلَهک» (به خدایت بنگر) گوساله را از باب تنبیه(و  یادآورى ) و تعلیم ، «خدا» نامید ؛ زیرا مى ‏دانست آن گوساله ، نمودى  ازخداست .[۱۳]

خاتم اولیا ، خاتم نبوّت مُطْلَقَه است

 ابن عربى  ، مى ‏نگارد : و امّا ختم ولایت محمّد ، براى شخصى  از عرب است که از نظرِ اصالت وخاستگاه ، گرامى ‏ترین آنهاست . او در زمان ما ، هست . در سال ۵۹۵ او راشناختم و نشانه‏اى  را که خدا از چشم بندگانش در او مخفى  داشت ، دیدم . وى آن علامت را برایم در شهر «فاس» نمایاند ، حتّى  خاتم ولایتِ او را دیدم که همان خاتم نبوّت مطلقه است و بسیارى  از مردم آن را نمى ‏دانند . خدا او را به اهل انکار بر او ، مبتلا ساخت ، در حقایق و علومى  که درنهان خانه دلش پدید مى ‏آید . چنان که خدا با محمّد  صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله به نبوّت شرایع پایان بخشید ،به ختمِ محمّدى  ولایتى  را که از میراث محمّدى  به دست مى ‏آید (نه ولایتى  که از دیگر انبیا کسب مى ‏شود) پایان داد ؛ چراکه بعضى  از اولیا ، از ابراهیم و موسى  و عیسى  ارث مى ‏برند ، اینان ، بعد از این ختم محمّدى  ، یافت مى ‏شوند .[۱۴]

مهدى  ، خاتم اولیاى  الهى  نیست

 ابن عربى  ، مى ‏گوید : سزامند است که براى  ولایتِ خاصّ پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ختمى باشد که نامش با نامِ آن حضرت مطابقت کند و جانشین او به شمار آید . این شخص ، مهدى  ـ که به مهدى  منتظر معروف است ـ نمى ‏باشد ؛ چراکه مهدى  از سلاله و عترت اوست ، وختم (خاتم اولیا) از سلاله حسّى  آن حضرت نمى ‏باشد ، لیکن از سلا له عرقى  واخلاقى  پیامبر است .[۱۵]

کافران ، اولیاى  الهى ‏اند !

 ابن عربى  ، در سخنى  پیرامون «اولیاى  خدا در صفت دشمنان او» مى ‏گوید : بنگر که چگونه خداى  سبحان اولیایش را در صفت دشمنانش مخفى  ساخت!آن گاه که اُمنا را از اسم «لطیف» خود آفرید و در اسمِ «جمیل» خود بر آنها تجلّى یافت ، آنان دوستدار خدا شدند . «غیرت» در محبوب و مُحب ، به دو وجه مختلف ، از صفاتِ محبّت مى ‏باشد .کسانى  همچون شِبْلى  (و اَمثالِ او) از باب غیرت بر خدا ، محبّتِ او را مخفى ساختند وخدا به سبب این غیرت، آنان را پوشیده داشت تاشناخته نشوند. خداى  متعال مى ‏فرماید : « إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا »[۱۶] (کسانى  که کفر ورزیدند) یعنى اسرار وصل را که برایشان عیان شد و دیدند ، پوشاندند . فرمود : باید شما را از ذاتم به صفاتم پوشیده دارم . آنان همین گونه در حیرت ماندند و آمادگى  نیافتند .[۱۷]آنان را بر زبان پیامبرانم ـ در این عالم ـ بیم دادم ، آنها [ این پیام را ] درنیافتند ؛زیرا در عینِ جمع بودند و خدا با عینِ تفرقه آنان را مخاطب ساخت در حالى  که آنان عالَم تفصیل [ و جزئیّات ] را نمى ‏شناختند و آمادگى  نداشتند . در این وقت ، محبت ـ از باب غیرتى  از حق ـ بر قلب‏هاى  آنان سیطره یافت وفرمان‏رواى  آنها گشت . خداى  متعال (به وسیله روح و در قرآن) پیامبر را از سببى آگاه ساخت که آنانرا ازاجابت آنچه سوى آن فرا خواندشان ، کر ساخت ، فرمود : « خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ »[۱۸] (خدا بر دل‏هاشان مُهر نهاد) از این رو ، جز گنجایش او را ندارند« وَعلى  سَمْعِهِمْ »[۱۹] (و بر گوش‏ هاشان مُهر نهاد) در نتیجه ، جز سخن خدا را درمیان السنه عالَم نشنوند ، او را در عالم بنگرند که به زبان آنها سخن مى ‏گوید« وَعَلى  أَبْصَارِهِم غِشَاوَةٌ »[۲۰] (و بر چشم‏هاشان پرده نهاد) از اوج خویش ـ زیرا او
نور است ـ و از بهاى  خود (زیرا جلال و هیبت او راست)صفتى  را اراده کرد که بر ایشان در آن تجلّى  یافت . حضرت حق ، در دریاهاى  لذّت ، آنان را به مشاهده ذات [ خود ] غرق ساخت و به ایشان گفت : شما از « عَذَابٌ أَلِیمٌ »[۲۱] (عذاب بزرگ) ناگزیرید . آنان در نیافتندکه عذاب چیست ؛ زیرا صفات نزد آنان اتحاد یافت و یکى  شد . از این رو ، حضرت حق ، عالَم کون و فساد (دنیا) را برایشان پدید آورد و دراین هنگام ، همه اَسماء را تعلیم آنها داد و از عرش رحمانى  فرودشان آورد و[ پیداست که ] در این هبوط ، عذاب آن هاست ـ آنان نزد خدا در خزائن غیب الهى  ، پنهان بودند ـ چون فرشتگان آنان را دیدند ،برایشان به سجده افتادند . درپى  آن ، آنها اسم‏ها را به فرشتگان یاد دادند . امّا ابو یزید ، استواء [ زندگى  در این دنیا ] را تاب نیاورد و طاقت عذاب رانداشت ، از این رو ، در دَم [ فریادى زد و ] از هوش رفت ، خداى  متعال فرمود :«رُدّوا عَلَیّ حبیبی ، فإنّه لا صبرَ له عنّی» ؛[۲۲] حبیبم را برمن برگردانید که طاقت دورى ‏ام را ندارد . پس ، به شوق و مخاطبه ، در حجاب ماند . کُفّار باقى  ماندند و از عرش به کرسى  هبوط کردند ، دو قدم برایشان آشکارشد و با آن دو پا ، در یک سوّم باقى  مانده از شب این نشئه جسمانى  ، به  آسمان دنیا فرود آمدند .[۲۳] ابو یزید ، در مورچه ‏اى  که آن را کشت ، دمید ، آن مورچه زنده شد … وى عیسوى  مشهد بود [ دَمِ مسیحایى  داشت ] .[۲۴]کتاب تذکرة الأولیاء آکنده از کرامات و معجزاتى  است که براى صوفیّه ادّعامى ‏کنند . هرکه خواهان آگاهى  بى ‏شمار ـ یا منتهى به حدّى  ـ است ، به این کتاب ودیگرکتابهارجوع کند
[۱] .  به عنوان نمونه ، بنگرید به ، مجموعة رسائل ابن عربى  المجموعة الثالثه : ۳۲۰ ـ ۳۲۱ ؛والفتوحات المکیّة .
[۲] .  در مصادر اهل سنّت آمده است که پیامبر  صلى ‏الله ‏علیه‏ و‏آله فرمود : «کنتُ نبیّاً وآدم بینَ الرُّوح والجَسَد» (آن‏گاه که آدم میان روح و جسد [ کالبد بى ‏جان ] بود ، من پیامبر بودم) (بنگرید به ، مصنّف ابن اَبى  شیبه ۸ : ۴۳۸ ؛ المعجم الکبیر ۲۰ : ۳۵۳) .این حدیث ـ با الفاظ مذکور ـ در منابع شیعه آمده است ؛ بنگرید به ، مناقب آل اَبى  طالب ۱ : ۱۸۳ (و در چاپى  ص۲۱۴) ، بحارالأنوار ۱۶ : ۴۰۲ (م) .
[۳] .  فصوص الحکم : ۶۲ ـ ۶۴ .
[۴] .  سنن اَبى  داود ۲ : ۱۷۵ ؛ سنن ترمذى  ۴ : ۱۵۳ ؛ اصول کافى  ۱ : ۳۲ م .
[۵] .  فصوص الحکم : ۱۳۵ .
[۶] .  یعنى  تخلّق به اخلاق الهى  (فنا در افعال و صفات) و تحقّق به ذات الهى  که «ولى » نامیده مى ‏شد(فنا در ذات خدا) و تعلّق دوباره آنها به بقا (عالَم خلق) بعد از فنا در ذات (شرح فصوص الحکم : ۸۳۸ ، قیصرى ) (م) .
[۷] .  در بعضى  منابع ، به جاى  «ماهیّة اللّه‏» ، «مَهیّة القَدَر» چیستى  قَدَر ثبت است (م) .
[۸] .  فصوص الحکم : ۱۳۵ .
[۹] .  همان ، ص۱۳۶ .
[۱۰] .  الفتوحات المکیّه ۱۲ : ۱۴۷ ـ ۱۴۹ ، ۱۸۵ ـ ۱۸۶ ، ۳۱۷ ـ ۳۱۸ ، ۳۳۶ ـ ۳۴۵ ، ۴۲۴ ـ ۴۲۵ ؛ و جلد۱۱ ، ص۲۵۱ ـ ۲۵۵ و۳۵۸ و۳۹۱ و۳۹۸ ؛ و جلد ۱۰ ، ص۱۱۹
[۱۱] .  فصوص الحکم : ۱۶۳ .
[۱۲] .  همان ، ص۱۹۲ .
[۱۳] .  همان .
[۱۴] .  بنگرید به ، الفتوحات المکیّه ۱۲ : ۱۲۱ ؛ فصوص الحکم :
[۱۵] .  همان ، ص۱۲۸ .
[۱۶] .  سوره بقره ۲ آیه ۶ .
[۱۷] .  در فتوحات ۴ جلدى  جلد ۱ ، ص۱۱۶ به جاى  «فَتاهُوا کذلک» ، عبارتِ فَتَأَهَّبُوا لذلک» ثبت است و مى ‏توان آن را این‏گونه ترجمه کرد : براى  این کار خود را مجهز کردند ، اما آمادگى  نیافتند (م) .
[۱۸] ـ ۴ .  سوره بقره ۲ آیه ۷ .
[۱۹]
[۲۰]
[۲۱]
[۲۲] .  در مصادر و مآخذ روایى  و تفسیرى  و … چنین حدیثى  یافت نشد . این حدیث قدسى  ، تنها در الفتوحات آمده است و به نظر مى ‏رسد وى  آن را از سخنان صوفیه برگرفته است م .
[۲۳] .  الفتوحات المکیّه ۱ : ۱۱۶ چاپ دار صادر و جلد ۲ : ۲۰۸ ـ ۲۰۹ (دوره ۱۴ جلدى ) (م) .
[۲۴] .  فصوص الحکم : ۱۴۲ .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


× 4 = چهار

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>