شما پرسش دیگرى را مطرح ساختید که : قدرتِ استنباط امور و پاسخ به مسائل جدید ، براى اهل ذکر از کجاست ؟ در حالى که وحى با وفات پیامبر (یا شهادتِ آن حضرت صلى الله علیه وآله) پایان یافت .آنان چگونه به مقاصدِ شریعت و حکم شرعى ـ بدون به کار بستنِ اجتهاد ـ دست مى یابند ، در حالى که وحى از میان رفت (حتّى اگر قایل شویم : آنان بر ضبط احکام ـآن گونه که پیامبر صلى الله علیه وآله به حضرت على علیه السلام آموخت ـ قدرت داشتند) ؟! پاسخ اوّلاً : اگر مراد شما این باشد که آنچه را که پیامبر صلى الله علیه وآله براى امّت ، به حضرت على علیه السلام آموخت ،
شامل مسائل نوپیداى بعد از آن حضرت نمى شود ، بدین معناستکه شریعتى را که پیامبر صلى الله علیه وآله آورد ، ناقص است و جوابگوى نیازهاى مردم تا قیامت نمى باشد ، بلکه این دین ، به اجتهادِ مجتهدان نیاز دارد تا براى مردم راه حلها واحکامى را براى موضوعاتِ پدید آمده بعد از پیامبر صلى الله علیه وآله پیشکش کنند …ما مقام بلند شما را در علم و دین ، برتر از این مى دانیم که چنین معنایى را قصدکرده باشید …ثانیاً : در قرآن ، بیان هر چیزى است و کسى که علمِ کتاب را دارد ـ چنان که درروایات آمده است (۱) ـ پیامبر صلى الله علیه وآله و وصى ّ آن حضرت ، امام على علیه السلام است ، نه عبداللّه بن سلاّم و دیگر علماى اهل کتاب (و این بحث مجال دیگرى را مى طلبد) .دراینجا ، دو پرسش داریم :
[ قرآن بیانگر هر چیزى است ]
یک : آیا اینکه خدا هر چیزى را در کتابش به ودیعت نهاد تا آنجا که « تِبْیَاناً لِکُلِّ شَى ءٍ » (۲) (بیانگر هر چیزى ) گردید ، براى این است که مردم از آن بهره مند شوند و نیازهاشان را از آن درآورند یا اینکه براى هدف دیگرى است ؟!اگر خداى متعال ، این غرض را نخواسته ، انگیزه دیگرى که از آن قصد کرده چیست ؟!هرگاه کسى نتواند از این معارف ـ تا روز قیامت ـ استفاده کند ، فایده آنها چیست ؟!و اگر استفاده از بخشى از معارف قرآن مطلوب مى باشد ، نه همه آن ـ خواه کم یازیاد ـ باز هم این سؤال پیش مى آید که آیاتى که نمى توان به معارف آنها پى بُرد و از آنهااستفاده کرد ، چه فایدهاى دارد ؟و اگر استفاده از همه آنچه در قرآن است ، مطلوب مى باشد ، این استفاده باید به روش حدس و گمان نباشد و با رأى [ شخصى ] به دست نیاید ؛ به ویژه آن گاه کهروایاتِ نهى از تفسیر قرآن به رأى را بر آن بیفزاییم . (۳) هیچ کس نیست که توانایى شناختِ همه معارفِ قرآن را ادعا کند و اگر شخصى به این ادعا دست یابد ، اَحَدى حرفش را باور نمى کند مگر اینکه پیامبر صلى الله علیه وآله وى را تعیینکند و سوى او راهنمایى کند .شیعه مى گوید : پیامبر صلى الله علیه وآله مردم را سوى حضرت على علیه السلام رهنمون ساخت [ ودرباره اش فرمود : من شهرِ علمم و على دَرِ آن است ، هرکه مى خواهد به این شهردرآید باید از دروازه آن وارد شود ] . حضرت على کسى است که پیامبر صلى الله علیه وآله هزار باب از علم به او آموخت که از هر بابى براى آن حضرت ، هزار باب گشوده شد . (۴)همو که اگر مى خواست ، در تفسیر سوره فاتحه ، ۷۰ شتر را سنگین بار مى کرد (۵) (چه رسد به دیگر سورهها) .افزون بر این ، قرائن و روایات دیگرى است ؛ و رویدادهاى پس از وفاتِ پیامبر صلى الله علیه وآله تأیید مى کند که حضرت على علیه السلام از هر کسى داناتر بود .و احتیاج همگان به آن حضرت و بى نیازى او از همه ، دلیل است بر اینکه او امامِ همه مردم مى باشد (چنان که خلیل بن احمد فراهیدى بیان مى دارد) . (۶) و همین بس که عُمَر ۷۰ بار یا بیشتر گفت : اگر على نبود ، عُمَر هلاک مى شد ،(۷) یا«خدا مرا با مشکلى رو به رو نسازد که ابوالحسن در آنجا نباشد» (۸) یا مانند آن …چه کسى از روى قطع و یقین ، مى تواند نفى کند که آنچه را حضرت على علیهالسلام آموخت نزد امام حسن و امام حسین علیهماالسلام نیز هست یا به تعلیمِ پیامبر صلى الله علیه وآله یا به تعلی محضرت على علیه السلام یا فراگیرى از هر دوى آنها ؟!چه کسى مى تواندنفى کند که دیگر امامان علیهم السلام این علوم را دست به دست [ امام بعد از امام قبل ] گرفتند ؟!
[ یک میلیون بابِ علم ]
دو : آیا کسى مى تواند بگوید که ، امّتهاى پیشین ، یک میلیون باب علمى را که پیامبر صلى الله علیه وآله به حضرت على علیه السلام آموخت ـ همه را ـ به کار بُردند ؟!در عصر ائمّه علیهم السلام مردم به چند باب از یک میلیون باب علم امام على علیه السلام نیازداشتند ؟!آیا در آن زمان ، مردم به همه علوم و معارف قرآن و دلایل و احکامِ آن ، نیازمندبودند ؟!ما به چشم خود شاهدیم که مردم تا به امروز ، بخش ناچیزى از معارفِ قرآن راکشف کرده اند !ثالثاً : آنچه را مردم ، بیرون از دایره عبارات صریح و بى واسطه نیاز دارند ، فراتر ازتطبیق هاى قواعد شرعى کلى اى نیست که قرآن به آنها زبان گشوده و رسول خدا صلى الله علیه وآله به آنها تصریح کرده است .تطبیق قاعده بر مصداقِ آن ، اِعمال رأى به شمار نمى آید ، بلکه تطبیق نص بر موردِآن است … به عنوان مثال : قاعده «لا تُعادُ الصَّلاةُ إلاّ مِن خمس» (نماز جز از پنج چیز اعاده نمى شود) را مى توان بر دهها مسئلهاى تطبیق کرد که مکلّف در مقام عمل ، بدان مبتلا مى شود … نسبت به قاعده «لا ضَرَرَ ولا ضِرارَ فى الإسلام» و قاعدههاى دیگر نیز ،جریان ، به همین شیوه است .لیکن این کار بدان معنا نیست که بخشى از این احکام را پیامبر صلى الله علیه وآله به حضرت على علیه السلام آموخت و به امامان بعد ، رسید … چنان که مقصود این نمى باشد که فهمِ همه قرآن ، براى غیر حضرت على و ائمّه بعد از آن حضرت ، مُیسّر است . جز اینکه مى خواهیم ـ در اینجا ـ بگوییم :احکامى را که مردم در زمان ائمّه و بعد از آنها نیاز داشتند ، از حدود این قواعد وروایاتى که حضرت على و ائمّه علیهم السلام شناسانده اند ، فراتر نمى رود و بى گمان از قلمروِدلالت هاى قرآن (نیز) بیرون نیست …آیا اگر حضرت على علیه السلام در قرن دوّم و سوّم هجرى مى زیست ، احکام خدا را دروقایعى که روى مى داد نمى شناخت و به اجتهاد رأى ، محتاج مى شد ؟!رابعاً : اگر مقصود از اجتهاد ، فهم آیاتِ قرآن و سخنان پیامبر صلى الله علیه وآله باشد ، چگونه امامان مذاهب در فهمِ آنها توانمندتر از دیگران گشته اند ؟!خامساً : چرا فتواهاى فقهاى چهارگانه در میان خودشان ، متفاوت است ؟ بلکه فتواى قدیم و جدید یک فقیه با هم اختلاف دارد ؟ و هر کدام از این فقها در یک مسئله ، فتواهاى گوناگون و مختلف دارند ؟!چرا فتاوى امامان اهل بیت علیهم السلام با یکدیگر مختلف نباشد و یا یک امام فتواهاى مختلف ندهد ؟ با اینکه مى دانیم آنان ۱۲ نفرند و بیش از ۲۷۳ سال زیستند .چرا معرفتِ امامان مذاهب چهار گانه ، به مقاصد شریعت ، میان فتواهاشان (بر پایه تعبیر شما) یکدست نشد ؟!به عنوان مثال : آیا شافعى در «فقه قدیم» خود ، مقاصد شریعت را مى دانست و در«فقه جدید» ، آن را در نیافت یا به عکس ؟!اگر پاسخ این است که وى در هر دو حالت ، مقاصد شریعت رامى دانست ، این پرسش پیش مى آید که چرا فتواهاى جدیدش با فتاوى قدیمِ او اختلاف دارند ؟!اگر جواب ، منفى است ، ارزشى براى فقه و فتواهاى او باقى نمى ماند .و اگر جواب در مرحلهاى منفى و در مرحله دیگر مثبت است ، این سؤال پیشآمى آید که : معرفت وى به مقاصد شریعت ، در فقه جدیدش روى داد ، نه قدیمِ آن ؛ وشاید هم عکس این باشد !هنگامى که فتاوى فقها مختلفاند ، چرا معرفتشان به مقاصد شریعت ، آنها را ازاختلاف در فتوا حفظ نمى کند ؟! ۱ . به مصادر زیر رجوع کنید : شواهد التنزیل حسکانى ۱ : ۳۰۸ و۳۱۰ و۳۰۷ ؛ مناقب ابن مغازلى ، حدیث ۳۶۱ ؛ الخصائص : ۲۶ ؛ غایة المرام : ۳۵۷ و۳۶۰ و۱۰۴ (به نقل از تفسیر ثعلبى و نسخه خطّى تفسیر حبرى ) ؛ دلائل الصدق ۲ : ۱۳۵ (به نقل از ینابیع المودّه : ۱۰۲ ـ ۱۰۵) ؛ تفسیر ثعلبى ۵ : ۳۰۳ ؛ شواهد التنزیل ۱ : ۴۰۰ ـ ۴۰۵ ؛ احکام القرآن (ابن عربى ) ۳ : ۸۶ ؛ زاد المسیر ۴ : ۲۵۲ ؛ الجامع لأحکام القرآن ۹ : ۳۳۶ ؛ البحر المحیط ۵ : ۳۹۰ و مراجعه کنید به ، إحقاق الحق (الملحقات) ۴ : ۳۶۲ ـ ۳۶۵ (و جلد ۳ ص۴۵۱ ـ ۴۵۲ ، و نیز ص۲۸۰ ـ ۲۸۵ ، در متن و پى نوشت ، و جلد ۲۰ ، ص۷۵ ـ ۷۷ ، به نقل از شمار بسیارى از مصادر ؛ العمده (ابن بِطریق) : ۱۲۴ ؛ الجامع لأحکام القرآن ۹:۳۳۶
.۲ . سوره نحل ۱۶ آیه ۸۹ .
۳٫ بنگرید به ، تفسیر ثورى : ۶ ؛ تفسیر سمرقندى ۱ : ۳۶ ؛ تفسیر فخر رازى ۷ : ۱۹۱ ؛ البرهان زرکشى ۲ :۱۶۴ ۴٫ بنگرید به ، الفصول المهمّة ابن صبّاغ ۱ : ۵۷۱ ؛ الخصال : ۵۷۲ و۶۵۲ ؛ مصباح البلاغه (مستدرک نهج البلاغه) ۳ : ۱۶۵ ؛ کتاب سلیم بن قیس (تحقیق انصارى ) : ۲۱۱ و۳۳۰ و۴۲۰ و۴۳۱ و۴۳۵ و۴۶۲ ؛ دلائل الإمامه (طبرى ) : ۳۳۵ ، چاپ مؤسسه بعثت (و در چاپ مؤسسه المهدى ، ص۱۳۱) ؛ الإحتجاج ۱ : ۲۲۳ ؛ مدینة المعاجز ۵ : ۶۹ ؛ بحار الأنوار ۲۲ : ۴۶۳ (و جلد ۳۱ ، ص۴۲۵ و۴۳۲ ؛ و جلد ۴۰ ، ص۲۱۶ ؛ و جلد ۶۹ ، ص۱۸۳ ؛ و جلد ۸۹ ، ص۴۲) ؛ تفسیر صافى ۱ : ۴۲ ؛ الدرّ النظیم : ۲۸۵ و۶۰۶ نیز رجوع کنید به ، الأنوار العلویّه : ۳۳۷ ؛ موسوعة الإمام على بن اَبى طالب ۱۰ : ۱۶ و۱۷ ؛ غایة المرام ۵ : ۲۲۴ (و جلد ۶ ، ص۱۰۷) ؛ شرح احقاق الحق (الملحقات) ۷ : ۶۰۰ (و جلد ۲۳ ، ص۴۵۲) ؛ تنزیه الشیعة الإثنی عشریّة عن الشبهات الواهیة (تبریزى ) ۱ : ۱۵۶ و۱۶۳ .
۵ . بنگرید به ، التراتیب الإداریّه ۲ : ۱۸۳ ؛ بحار الأنوار ۸۹ : ۱۰۳ و۹۳ به نقل از أسرار الصلاة ؛ مناقب آل أبى طالب ۲ : ۵۳ ؛ تفسیر برهان ۱ : ۳ ؛ ینابیع المودّة : ۶۵ ؛ جامع الأخبار والآثار (أبطحى ) ۲ : ۴۸ ؛ إحقاق الحق (الملحقات) ۷ : ۵۹۴ (هر دو از اَسرار الصلاة : ۱۳۸ و از شرح دیوان امیرالمؤمنین : ۱۵ ، نسخه خطّى )؛ شرح عین العلم وزین الحلم : ۹۱؛ الروض الأزهر : ۳۳ ؛ جالیة الکدر : ۴۰ ؛ تاریخ آل محمّد : ۱۵۰٫
۶ . رجوع کنید به ، الإمام على بن أبى طالب همدانى : ۱۳۵ ؛ معجم رجال الحدیث ۸ : ۸۱ .
۷ . بنگرید به ، الإستیعاب ۳ : ۱۱۰۳ چاپ دار الجیل ؛ شرح نهج البلاغه ۱ : ۱۸ و۱۴۱ (و جلد ۱۲ ، ص۱۷۹ و۲۰۵) ؛ نظم درر السمطین : ۱۲۹ و۱۳۲ ؛ المواقف (إیجى ) ۳ : ۶۲۷ و۶۳۶ ؛ تفسیر سمعانى ۵ : ۱۵۴ ؛ تفسیر فخر رازى ۲۱ : ۲۲ ؛ مناقب خوارزمى : ۸۱ ؛ مطالب السَؤول : ۷۶ و۷۷ ؛ الفصول المهمّة ۱ : ۲۰۱ ؛ جواهر المطالب (ابن دمشقى ) ۱ : ۱۹۵ و۲۹۶ ؛ ینابیع المودّة ۱ : ۲۱۶ (و جلد ۲ ، ص۱۷۲ و جلد ۳ ، ص۱۴) ؛ ذخائر العقبى : ۸۰ ؛ الریاض النضرة ۳ : ۱۴۳ ؛ الأربعین (فخر رازى ) : ۴۶۶ .
۸٫ بنگرید به ، شرح نهج البلاغه ۱۲ : ۱۰۱ ؛ نصب الرّایه زیلعى ۳ : ۱۱۷ ؛ المناقب (خوارزمى ) ۱۰۱ ؛ذخائر العقبى : ۸۲ ؛ ینابیع المودّه ۲ : ۱۷۲ (به نقل از احمد و ابو عمر) فتح البارى ۱۳ : ۲۸۶ ؛ تأویل مختلف الحدیث : ۱۵۲ ؛ الإستیعاب ۳ : ۱۱۰۲ ؛ نظم درر السمطین : ۱۳۱ ؛ فیض القدیر ۴ : ۴۷۰ ؛ اسد الغابة ۴ : ۲۳ ؛ تهذیب التهذیب ۷ : ۱۹۶ ؛ مطالب السؤول : ۱۶۳ ؛ الفصول المهمّه ۱ : ۲۰۱ ؛ جواهر المطالب ۱ : ۱۹۵