اهل بیت ع -ابن عربى ؛ سُنِّى یا شیعه ؟

اهل بیت ع -ابن عربى ؛ سُنِّى یا شیعه ؟

اهل بیت  (ع) و حقیقتِ عصمتِ آنها-ابن عربى ؛ سُنِّى یا شیعه ؟

درآمد

دست ‏مایه بزرگ و مهمّ کسانى  که بر تشیّع ابن عربى  استدلال مى ‏کنند ، سخنى است که وى  پیرامون آیه تطهیر بر زبان مى ‏آورد ، و آنچه را که نسبت به شمرده شدن سلمان محمّدى  (فارسى ) از اهل بیت  علیهم السلام بیان مى ‏دارد .هنگامى  که به این کلمات ابن عربى  رجوع مى ‏کنیم ، درمى ‏یابیم که وى  به
اندازه‏اى  که در صدد نفى ِ عصمت از اهل بیت است ، در پى  اثباتِ عصمت براى  آنها نیست .ابن عربى  ، بزرگ‏ترین ترفندها را به کار مى ‏گیرد تا دلالتِ این آیه را از تأثیر درتقویتِ عقیده شیعه ، ساقط سازد . در این راستا ، دو ادعاى  باطل را پیشکش مى ‏دارد که هر دو بر خلافت بداهت‏اند و مادران داغدار را مى ‏خنداند :اوّل : مقصود از «اهل بیت» تنها ائمّه طاهرین  علیهم‏ السلام نمى ‏باشند

، بلکه شامل جعفر و سلمان فارسى  و همه اَولاد فاطمه تا روز قیامت ، مى ‏شود .نیز ابن عربى  مى ‏کوشد میانِ «اهل البیت» و «آل البیت» فرق بگذارد و ادّعامى ‏کند که مراد از «آل البیت» همه ذریّه پیامبر تا روز قیامت‏ اند یاصالحان از همه امّت یا … و این کار را حریصانه پى  مى ‏گیرد تا کسى  خلافِ آن را توهّم نکند .دوّم : آیه تطهیر از ارتکاب گناهان (حتّى  دزدى  ، زنا ، میگسارى ) مصون‏ آورنیست . از این رو ، فاعلِ آنها سزامند کیفر در این دنیاست ، لیکن دست‏یازى  به این معصیت‏ها ، اثرى  برایش در آخرت ندارد ، بلکه مانند گناهان اهل بدر ،بخشوده مى ‏شود ؛ چراکه به پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  نسبت داده‏اند که به عُمَر گفت : خدا را چه دیدى  ؟! شاید به بدرى ‏ها سر بزند و ندا دهد : «إفْعَلُوا ما شِئْتُم ، فَقَد غَفَرْتُ  لَکُم» ؛[۱] هرکار خواستید بکنید ، شما را آمرزیدم .لیکن در مقابل ، براى  کوچک‏ترین ولى  از اولیاى  صوفیّه ، ادّعاى  عصمتِ حقیقى  را دارد و براى  عُمَر ، عصمت را ادّعا مى ‏کند .بلکه ابن عربى، براى  دشمنان اهل بیت  علیهم ‏السلام بزرگ‏ترین مراتب کرامت وطهارت را ثابت مى ‏کند .متونى  را که در این فصل مى ‏آوریم ، این حقیقت را روشن مى ‏سازد ، برآنیم آنها را ، بى ‏هیچ شرح و توضیحى  بیاوریم ؛ از این رو مى ‏گوییم .

آمرزش گناهان معصوم

ابن عربى  ، مى ‏نویسد :بدان که خدا بعضى  از بندگانش را بر معصیت‏ هایى  که بر آنها مقدّر داشته ، آگاه مى ‏سازد ، آنان از شدّت حیاشان از خدا ، سوى  آنها مى ‏شتابند تا سریع توبه کنند و
آنها را پشت سر اندازند و از ظلمتِ نگاه به آنها بیاسایند ؛ پس هرگاه توبه کنند ،آن گناهان ـ به همان اندازه که سیّئه و بدى  بود ـ حسنه و کار نیک مى ‏شود .چنین گناهانى  ، به منزلتِ آنها آسیبى  نمى ‏زند ؛ زیرا وقوع آنها از مانند این کسان ، هتک حرمتِ ساحتِ الهى  به شمار نمى ‏آید ، اجراى  قضا و قدر درباره آنهاست و این سخن خداست که مى ‏فرماید : « لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ » ؛[۲] تا خدا گناهان پیشین و پسین تو را بیامرزد .پس [ بر اساس این آیه ] مغفرت بر وقوع گناه ، پیشى  جُست .گاه براى  این آیه در حقّ معصوم ، وجهى  هست و آن اینکه : از گناهان پوشیده مانَد ، گناهان او را بجوید ولى  به وى  دست نیابد و در نتیجه هرگز گناهى  از او سرنزند ؛ چراکه او از گناهان مستور است .یا معصوم از عقوبت پوشیده ماند و کیفر او را نرسد ؛ زیرا عقوبت به جاى  گناهان ناظر است ، خدا ـ به مغفرت خویش ـ هر بنده‏اى  را که خواهد از واقع شدن عقوبت بر وى  و مؤاخذه بر آن ، مستور مى ‏دارد .وجه اوّل ، اَتَم (کامل‏تر) است .مغفرت ، پیش از وقوع گناه (خواه فعل باشد یا ترک) مقدّم آمد ، پس ازمعصوم جز حَسَنه بروز نیابد ، آن را بنگرد و تحسین کند .بعضى  از بندگانِ خدا هستند که در واقع [ و در تقدیر الهى  ] جز آنچه را که برایش مباح است (نسبت به این شخص خاص) نمى ‏آورد . در اهل اللّه‏ ، همین نمود دارد ؛ چراکه در شرع ثابت شده که خدا به بنده (در حالتِ خاص) مى ‏گوید :«اِفْعَل ما شِئْتَ ، فَقَدْ غَفَرْتُ لَک ؛ هر کارى  خواهى  بکن ، تو را آمرزیدم .این ، همان کار مباح است ؛ هرکه به کار مباحى  دست یازد ، خدا او را مؤاخذه نمى ‏کند ، هرچند در ظاهر ـ در نگاه عموم مردم ـ معصیت به نظر آید ؛ چون این کار ، نزد شرع (در حقّ این شخص) معصیت نمى ‏باشد .گناهان اهل بیت ـ نزد خدا ـ از این دست ‏اند . پیامبر  علیه‏ السلام  درباره اهل بدر فرمود :وما یُدْرِیکم[۳] ! لَعَلَّ اللّه‏ قد اطَّلَعَ عَلَى  أَهْل بدر ، فقال : اِفْعَلوا ما شِئْتُم ،فقد غَفَرْتُ لکم ؛[۴]شما چه مى ‏دانید ! شاید خدا بر اهل بدر سر بزند و بگوید : آنچه راخواهید انجام دهید ، شما را آمرزیدم .و در حدیثِ ثابت ، آمده است :بنده، مرتکب گناهى  مى ‏شود ، سپس مى ‏گوید : پروردگار ا ! مرا بیامرز !خدا مى ‏گوید : آیا بنده‏ام گناهى  را مرتکب شد و دانست که پروردگارى  دارد که گناهان را مى ‏آمرزد و بر گناهان مؤاخذه مى ‏کند ؟!بار دیگر بنده گناه مى ‏کند [ و آمرزش مى خواهد ] تا اینکه در بارچهارم یا سوّ م ، خدا مى ‏فرماید : «هر کار خواهى  بکن ، تو راآمرزیدم» .[۵]پس ، خدا آنچه را برایش ممنوع ساخته ، مباح مى ‏گرداند تا جز آنچه را که برایش مباح است مرتکب نشود . در نتیجه ، نزد خدا گناهى  از او سر نمى ‏زند ،گرچه ما کسى  را که این صفت را داراست و حکمش نزد خدا این است ،نمى ‏شناسیم . این جهلِ ما ، به منزلت او در نزد خدا ، خدشه ‏اى  نمى ‏زند .کسى  که حالش چنین باشد ، جز به آنچه فعل یا ترکش براى  او مباح است ،دست نمى ‏یازد ؛ زیرا حکم اباحه ، در همه اَحوال مترتّب مى ‏شود .حال اهل کشف (با اختلافى  که در اَحوال آنهاست) حال کسى  نیست که حالش از وى  پوشیده ماند .هرکه این دو را یکسان انگارد ، به ستم حکم کرده است . آیا نمى ‏نگرى  که برشخص «مُضْطَر» (ناچار) تا زمانى  که اضطرار باقى  باشد ، هرگز «میته» (گوشت مردار) حرام نیست ؟ و بر شخص غیر «مُضْطر» هرگز «مردار» حلال نمى ‏باشد ؟این ، حکم ظاهرى  شریعت است . اَحکام شرایع بر اساسِ اَحوال مرتب ‏اند وما نسبت به شخصى  که حالش را نمى ‏دانیم (تا جایى  که راهى  [ براى  توجیه کاراو ] مى ‏یابیم) باید خوش گمان باشیم .[۶]

آل ‏البیت چه کسانى ‏اند ؟

 ابن عربى  ، مى ‏نگارد :بدان که «آل‏الرجل» در لغت عرب ، همان خواصِ نزیک به اویند ؛ خاصّه انبیاو آل آنها ، همان صالحان ، علماى  الهى  و مؤمنان ‏اند .[۷]وى  مى ‏گوید : پیداست که آل ابراهیم (پیامبران و فرستادگان) کسانى ‏اند که بعد اویند ؛ مانند : اسحاق ، یعقوب ، یوسف و انبیا وفرستادگانى  از نسل آنها باشرایع آشکار ، که نبوّتِ آنها را ـ از نزد خدا ـ گویا بود . پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  خواست که از میان امّت ، علماى  صالح را ـ که آل اویند ـ به مرتبه نبوّت نزد خدا ، برساند ، هرچند تشریع نکنند ، لیکن براى  آنها از شریعتِ خود ،نوعى  از تشریع را باقى  گذاشت .تا اینکه مى ‏گوید : پس قطع یافتیم که میانِ این امّت ، کسانى ‏اند که درجه آنها به درجه انبیا (در نبوّت نزد خدا ، نه در تشریع) مى ‏رسد .تا اینکه مى ‏گوید : خدا پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  را گرامى  داشت به اینکه آل او ، بر امّت‏هاى
انبیا گواه باشند ؛ چنان که انبیا را بر امّت‏ هاشان گواه ساخت .سپس این امّت (یعنى  علماى  آنها) را به اجتهاد در احکام ، ویژه ساخت وحکمى  را که اجتهاد آنها بدان بینجامد ، امضا کرد و آنان و مقلّدانشان را به آن حکم متعبّد ساخت ؛ همان گونه که حکمِ شرایع را براى  انبیا و مقلّدانشان مُقَرَّرداشت .و در میانِ هیچ امّتى  مانند این امّت «نبى » (پیامبر) وجود ندارد ،مادامى  که نبى  با وحى  منزل [ از سوى  خدا ] مقصود نباشد .خدا وحى  علماى  این امّت را در اجتهادشان قرار داد ؛ چنان که به پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  فرمود : « لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللَّهُ » ؛[۸] تا میانِ مردم به آنچه خدا به تومى ‏نمایاند ، حکم کنى  .پس ، مجتهد حکم نمى ‏کند مگر به آنچه خدا در اجتهادش به او مى ‏نمایاند واین [ گرچه ] عینِ تشریع نیست [ امّا ] نفحه‏ هایى  از نفحات تشریع مى ‏باشد .براى  آل محمّد  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  که همان مؤمنان از امّتِ آن حضرت‏اند ، مرتبه نبوّت نزدخداست [ این نبوت ] در آخرت ظاهر مى ‏شود و در این دنیا حکمى  براى  این نبوّت نیست مگر به همین مقدار اجتهادى  که برایشان مشروع است ، پس در دین و احکام ، اجتهاد نمى ‏ورزند مگر به امر مشروع از نزد خدا .اگر اتفاق افتد که کسانى  از اهل بیت بدین پایه از علم و اجتهاد برسند و این مرتبه از نبوّت را دارا شوند (مانند : حسن ، حسین ، جعفر و دیگران) میان «اَهل»و «آل» جمع کرده‏ اند [ هم اهل بیت پیامبرند و هم آلِ آن حضرت ] .پس مپندار که آل محمّد  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  همان اهل بیت خاصّ اویند [ چرا که ] چنین استعمالى  در عرب وجود ندارد ، خداى  متعال مى ‏فرماید : « أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ »[۹] ؛ آلِ فرعون را وارد کنید .[ خدا در این آیه ، از واژه «آل» ] خواصّ فرعون را قصد مى ‏کند .[۱۰]

عصمت و گناه کبیره

ابن عربى  ، پیرامون عصمتِ اهل بیت  علیهم ‏السلام و طهارت آنها بر اساسِ آیه تطهیر ،مى ‏نگارد :در این آیه ، انسان‏هاى  شریف ، همه اولاد فاطمه و کسانى  که از [ شمار ] اهل بیت‏ اند (مانند سلمان فارسى ) تا روز قیامت داخل ‏اند و حکم غفرانِ این آیه ،شامل آنهاست . آنان به جهت شرف محمّد  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  و عنایتِ خدا به آن حضرت(همراه با اختصاص و عنایت الهى  به آنها) پاک‏ اند .حکم این شرافت براى  اهل بیت ، جز در سراى  آخرت ، بروز نمى ‏یابد ، آنان آمرزیده محشور مى ‏شوند .
امّا در این دنیا ، هریک از آنها که [ به گناهى  دست یازد و ] مستحقّ حَدّى  شود ، بر وى  اجرا مى ‏گردد ؛ مانند شخص توبه‏ کار ، که اگر به حاکم خبر رسد وى زنا یا سرقت یا مى ‏خوارگى  کرده ، با وجود تحقّق مغفرت [ بر اثرِ توبه ] حَدّ بر اوجارى  مى ‏شود ؛ چنان که اَمثال وى  [ دیگر کسانى  که مرتکب گناهان شوند ] تعزیرمى ‏شوند ، و مذمّتِ وى  جایز نمى ‏باشد .سزامندِ هر مسلمانى  که به خدا و به آنچه او نازل کرده ایمان دارد ، این است که خدا را در این سخن بر آنها تصدیق کند که فرمود : « لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِرَّکُمْ تَطْهِیراً » ؛[۱۱] تا پلیدى  را از شما اهل بیت بزداید و پاک و پاکیزه‏ تان سازد .و اعتقاد یابد که خدا از همه گناهانى  که از اهل بیت صدور یابد ، در گذشته است ، پس سزاوار نیست که مسلمانى  آنان راسرزنش کند .[۱۲]

چکیده مطالب

از متون پیشین ، امور فراوانى  به دست مى ‏آید که به ذکر چند مورد بسنده مى ‏کنیم :یک : ابن عربى  مى ‏گوید : مقصود از «اهل بیت  علیهم ‏السلام» همه فرزندان فاطمه تاروز قیامت ‏اند و در میان آنها جعفر و سلمان فارسى  (با اینکه از فرزندانِ فاطمه
نیستند) داخل‏ اند .وى  سپس میانِ کلمه «اَهل» و «آل» فرق مى ‏گذارد و مى ‏گوید : مقصود از«آل البیت» همه مؤمنان از امّت محمّد  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله اند ، و گاه مى ‏گوید : مراد از «آل» علما ومخلصان‏ اند ، و گاه بیان مى ‏دارد : کسانى  از اهل بیت که این ویژگى  [ ایمان ، علم ،اخلاص ] را دارا باشند ، آل پیامبرند .[۱۳]دو : ابن عربى  ، ادّعا مى ‏کند که عصمتِ اهل بیت  علیهم‏ السلام مانعِ صدور کذب ،سرقت ، زنا ، شرب خمر و دیگر گناهان کبیره از سوى  آنها نیست و بیان مى ‏داردکه در این صورت ، ناگزیر باید بر آنها حد جارى  ساخت و در دنیاکیفرشان داد ،لیکن در آخرت ، گناهانشان آمرزیده است .سوّم : ابن عربى  ، چنان که به عصمت ائمّه  علیهم‏ السلام قائل است ، به عصمتِ اولیاء (کسانى  که آنها را در زمره انبیا نیز مى ‏شمارد) لب مى ‏جنباند و اشاره مى ‏کند که آنان ، آل پیامبرند .لیکن در حقّ عُمَر ، کلام را مطلق مى ‏آورد و به عصمتِ او اعتقاد مى ‏یابد واحتمال ارتکاب هیچ گناه بزرگ و کوچکى  را درباره او نمى ‏دهد ؛ با اینکه موضعِ عُمَر ، نسبت به پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  در بیمارى  وفاتِ آن حضرت ، روشن است ؛ چراکه گفت : «إنّه یَهْجُر» یا «غَلَبه الوَجَع» ؛[۱۴] پیامبر هذیان مى ‏گوید ، یا درد بر وى  چیره شده است .نیز موضعِ عُمَر و رفتارش ، برابر حضرت فاطمه  علیهاالسلام معروف است ؛ آن بانو راکتک زد ، جنینش را سقط کرد و … فاطمه  علیهاالسلام در حالِ قطع رابطه با عُمَر[ و خشمناک بر او و بر ابوبکر ] از دنیا رفت .افزون بر این ، مواضع عُمَر نسبت به امام على   علیه‏ السلام از روز روشن‏تر است و ابن عربى  به هیچ یک از اینها و دیگر خطاهاى  عُمَر ، اشاره نمى ‏کند .

تجاهل نسبت به اهل بیت  علیهم ‏السلام

به رغم کسانى  که تشیّع ابن عربى  و پیروى  او را از اهل بیت  علیهم ‏السلام ادّعا مى ‏کنند ،مى ‏گوییم :سزاوارتر این است که ابن عربى  از کسانى  به شمار آید که در کتاب‏ هایش خود را نسبت به اهل بیت [ و مقام و منزلت آنها ] به نادانى  مى ‏زند (نه اینکه ازشیعیان و پیروان آنها شمرده شود) زیرا احترامِ وى  نسبت به دشمنان اهل بیت  علیهم‏ السلام به حدّ غلو مى ‏رسد و تعظیم وى  در برابر آنها ، با کلمات پیش پا افتاده‏اى که در حقّ اهل بیت  علیهم‏ السلام مى ‏آورد ، قابل مقایسه نیست .مراجعه به کتاب‏هاى  وى  مثل «فصوص الحکم» و «الفتوحات المکیّه» کفایت
مى ‏کند که دریابیم وى  در مقایسه با دیگران ، ذکر شایان توجّهى  از اهل بیت نمى ‏کند .بلکه وى  یادآور مى ‏شود که اهل بیت (که در میان آنها على  و حسن و حسین و … وجود دارد) گاه مرتکب زنا ، دزدى  ، مى ‏خوارگى  و … مى ‏شوند !! وخاطرنشان نمى ‏سازد که این اعمال از غیر آنها (خلفا و دیگر کسان) نیز ممکن است بروز یابد .

تنها براى  رفع خستگى

روشن است که هیچ ذکر و یادى  از على  و حسن و حسین و زهرا  علیهم ‏السلام نکردن نزد همه مسلمانان جایز نمى ‏باشد ، اینان در رأس کسانى ‏اند که همه مسلمانان عقیده دارند خدا مَودّت و محبّتِ آنها را واجب ساخت . پس ، ناگزیر ابن عربى  و غیر او ، باید در جاهایى  که اقتضا دارد ، آنان را یاد کنند ، تا از حالت تنگنا درامرى  که قرآن به آن ملزم کرده و احادیث متواتر آن را گویاست ، بیرون آیند .لیکن ابن عربى  ، در جاهاى  بسیارى  به این امر ، اهمیّتى  نمى ‏دهد و ذکر آنان راوا مى ‏نهد ، در حدّى  که گویا وجود آنها را احساس نمى ‏کند و هیچ نقش و مقامى  براى  آنها قائل نیست (بنگرید به ، کتاب‏هاى  مهمّ ابن عربى  ؛ مانند :  الفتوحات المکیّه ، فصوص الحکم ، رسائل ابن عربى  و …) .با وجود آنکه مى ‏بینیم وى  نسبت به دیگران و نسبت به کسانى  که با اهل بیت دشمنى  ورزیدند ، در ثنا و تعظیم ، اغراق مى  کند و با مناسبت و بدون آن ، فضایل و کرامات و مقاماتى  را براى  دشمنان اهل بیت  علیهم‏ السلام برمى ‏شمارد .
امّا از دیگر ائمّه  علیهم‏ السلام (مانند امام عسکرى  ، امام هادى  ، امام جواد ، امام رضا ،امام کاظم  علیهم ‏السلام) اگر سخنى  به میان آید ، نادره روزگار و شگفتى  عُمْر است .

در سیاق خرده‏ گیرى  بر اهل بیت  علیهم‏ السلام

بعد از آنکه دریافتیم ، چگونه ابن عربى  آیه تطهیر را که فضیلتى  بس بزرگ رابراى  اهل بیت در بر دارد ، دست مایه نکوهش و خرده‏ گیرى  بر آنها مى ‏سازد ، دراینجا ، دسته‏اى  از سخنان ابن عربى  را که به اهل بیت  علیهم ‏السلام مربوط مى ‏شود ،مى ‏آوریم .این سخنان ، بعضى  از چیزهایى  را در بر دارند که در گستره خرده‏ گیرى  از اهل بیت مى ‏گنجد و تکاپو براى  پایین آوردنِ شأن و مقامِ آنها به شمار مى ‏رود .اینها و دیگر نصوص ، اثبات مى ‏کند که حقیقت این مرد ، از تشیّع و نمادها ونشانه‏ هاى  آن ، بسى  دور است ، چه رسد به اینکه وى  به عقاید شیعه یا به شرایع واحکام آن پایبند باشد .از این رو ، مى ‏گوییم :کاستنِ منزلتِ حضرت فاطمه  علیهاالسلام به صورت پنهان ابن عربى  ، مى ‏نویسد :و از این رو ، پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  فرمود : مردانِ فراوانى  به کمال دست یافتندو از زنان ، جز مریم و آسیه ، به کمال نرسید .[۱۵]و مى ‏نویسد :چنان که پیامبر در کمال یابى  سخن فرمود ، و یادآور شد که در زنان نیز این امر رخ مى ‏دهد ، و از آنها مریم (دختر عمران) و آسیه (همسر فرعون) را معیّن ساخت .[۱۶]و مى ‏گوید :رسول خدا  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  به کمال مریم و آسیه ، شهادت داد . [۱۷] اگر ابن عربى  شیعه مى ‏بود ـ در اینجا ـ بر روایتِ بخارى  و مسلم و ترمذى  وابن ماجَه (که به صورت در پرده ، از منزلت حضرت زهرا  علیهاالسلام خُرده مى ‏گیرد)اعتماد نمى ‏کرد . وى  سپس بر اساسِ آن ، کمال را در حضرت مریم و آسیه (دخترمُزاحم) منحصر مى ‏سازد وهیچ اشاره‏اى  به حضرت خدیجه و حضرت زهرا  علیهاالسلام نمى ‏کند .با اینکه روایات اهل بیت  علیهم ‏السلام تأکید بر این حقیقت دارند که :برترین زنانِ اهل بهشت ، چهار نفرند ؛ مریم ، آسیه ، خدیجه ،فاطمه .[۱۸]و متون متواتر تأکید دارند بر اینکه : فاطمه  علیهاالسلام سرور زنانِ جهانیان (از اوّلین تاآخرین) است و امّا مریم ، فقط ، بانوى  عالَم زمانِ خودش مى ‏باشد .[۱۹]

بَدگویى  على  از فاطمه  علیهاالسلام

ابن عربى  مى ‏نویسد :على  با شتر قربانى  پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  از یمن آمد ، دید فاطمه از احرام در آمده ، لباس رنگى  پوشیده و سرمه کشیده است . على  ، این کار را برنتافت [ و پرسید : چراچنین کردى  ] فاطمه فرمود : به این کار امر شدم [ و پدرم دستور داد که چنین کنم ] .مى ‏گوید :على  در عراق مى ‏گفت : براى  بدگویى  از فاطمه (به خاطر کارى  که انجام داد)پیش پیامبر رفتم ، درباره آنچه براى  آن حضرت بیان کردم ، فتوا خواستم و گفتم که من این کار فاطمه را جایز ندانستم و بر او خرده گرفتم .پیامبر فرمود : فاطمه راست گفت ، فاطمه راست گفت .[۲۰]

حدیث ثَقَلین نزد ابن عربى

ابن عربى  ، حدیث ثقلین را به شیوه‏اى  روایت مى ‏کند که در آن هیچ ذکرى  ازاهل بیت  علیهم‏ السلام نباشد ، مى ‏گوید : پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  به «نَمِرَه»[۲۱] در عَرَفَه خطبه خواند ، از
سخنانى  که ایراد کرد این است که فرمود :در میانِ شما چیزى  را برجاى  گذاشتم که اگر به آن چنگ آویزیدهرگز ـ بعد از آن ـ گمراه نشوید و آن چیز ، کتاب خداست ؛ و ازشما [ در قیامت ] درباره من مى ‏پرسند [ که چه کردم ] چه پاسخى  مى ‏دهید ؟گفتند : شهادت مى ‏دهیم که تو [ آنچه را بر عهده‏ات بود ] ابلاغ کردى  و به ما رساندى  .. .[۲۲]در کجاى  این حدیث ، ذکرى  از اهل بیت است ؟!

امام از غیر اهل بیت

ابن عربى  ، هنگامى  که درباره امامت و امام سخن مى ‏گوید ، دو امر را بیان مى ‏دارد :یک : اینکه پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  خلیفه بعد از خود را نام نبرد و در این زمینه ، به صراحت سخنى  بر زبان نیاورد .احتمالاتِ اراده امامت صوفیّه [ در اینجا ] سودمند نمى ‏باشد ؛ چراکه قراین فراوانى  در کتاب‏هاى  مختلف او هست که شدّتِ تسنّن او را گویاست و این حقیقت را مى ‏رساند که ابن عربى  مى ‏کوشد مقام اهل بیت  علیهم ‏السلام را پایین آورد وفضایل آنها را درهم شکند .دو : ابن عربى  ، تصریح مى ‏کند به اینکه : مطلوب در امام و حاکم ، گزینش کسى  است که اَوصاف ویژه‏اى  دارد ؛ اختلاف ، در تعیینِ این شخص است ، نه دراوصافِ او .وى  مى ‏گوید :از این رو ، در امامِ مُعیَّن اختلاف شده ، نه در وصفِ بیان شده ؛ چراکه کمترخلیفه ‏اى  است که همه او را از جان و دل پذیرا شوند ، به ویژه هنگامى  که امور
جامعه آشفته باشد [ با وجود این ] بیعت با خلیفه ، صحیح است و [ و شخص بااین بیعت ] به رتبه بلندى  دست مى ‏یابد .و مى ‏گوید :از آنجا که حق تعالى  ، امام اَعلى  (و برتر) و مُتْبَع اوّل است ، فرمود : « إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ » ؛[۲۳] اى  پیامبر ، کسانى  که با تو بیعت مى ‏کنند ، با خدا بیعت مى ‏کنند ، دست خداى  بالاى  دستِ آنهاست .و به این مقامِ بزرگ ـ بعد از پیامبر اعظم ـ دست نمى ‏یابد مگر ختمِ اولیاء (که مقامى  بس بلند و ارجمند دارد) هرچند وى  از خاندان پیامبر نیست ، لیکن درنَسَبِ بالا با آن حضرت شریک است .بارى  ، وى  در دودمان بالاى  پیامبر ، به او مى ‏رسد ، نه در اَجدادِ پایین .[۲۴]این سخن ابن عربى  که : «وَإن لَمْ یَکُن مِن بَیْتِ النَّبی» (گرچه از خاندانِ پیامبرنباشد) اشاره دارد به اینکه لازم نیست امام ، منتسب به پیامبر  صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله  و از اهل بیت
چسبیده به آن حضرت باشد، به استثناى امام مهدى علیه‏ السلام  که اهل سنّت اعتقاد دارندوى  از نسلِ حضرت فاطمه  علیهاالسلام است .مى ‏بینیم که ابن عربى  براى  تصحیح خلافتِ ابوبکر ، با این سخن بستر سازى  مى ‏کند که : «ولا یَنالُ هذا المقام الأَجْسَم بَعْدَ النبی …» ؛ به این مقامِ بس بزرگ ـ بعداز پیامبر ـ نمى ‏رسد …تا اینکه مى ‏گوید : هرچند از خاندانِ پیامبر نباشد …وى  ، در همین کتاب ، پس از چند صفحه ، به آن تصریح مى ‏کند .[۲۵]
عدم درخواست معرفتِ امام زمان از خداابن عربى، در الفتوحات  مى ‏نگارد :من از خدا نخواستم که امام زمانم را به من بشناساند ، اگر این درخواست را مى ‏کردم ، خدا او را به من معرّفى  مى ‏کرد .[۲۶]اسماعیل خواجوئى  و فیض کاشانى  مى ‏گویند :اى  صاحبان بصیرت ،عبرت آموزید ! ابن عربى آن گاه که از شناخت امام زمان، بى ‏نیازى جست (با اینکه این حدیث را شنید که « هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد ، به مرگ جاهلیّت مرده است» واین حدیث ، میان همه علما ، مشهور مى ‏باشد) چگونه خدا او را به  خذلان گرفتار ساخت و او را با نفس خودش وا گذاشت و شیطان براو سیطره یافت .[۲۷]

جسارت بر امام على علیه ‏السلام

ابن عربى  ، مى ‏نویسد :در معر اج ، درجه على  را پایین‏تر از درجه ابوبکر و عُمَر و عثمان ،دیدم وابوبکر را در عرش مشاهده کردم . چون بازگشتم ، به على گفتم : چگونه در دنیا ادّعا مى ‏کردى  که تو ازاینان برترى  در حالى  که درجه‏ات را پایین‏تر از این اَشخاص دیدم ![۲۸]

مراعات حُکّام در قضیه امام مهدى علیه ‏السلام

ابن عربى  در کتابش با عنوان «عَنْقاء مَغرب فی ختم الأولیاء وشمس المغرب»پیرامون امام مهدى علیه ‏السلام سخن مى ‏گوید .لیکن على  رغم آنکه در این امر ، از آنچه اهل سنّت بدان اعتقاد دارد ، بیرون نمى ‏رود ، در آغاز کتابش ادّعا مى ‏کند که وى  ، در نوشتن بعضى  از موارد ، تردیدداشت ؛ گاه آنها را آشکار و گاه مخفى  مى ‏ساخت . سپس از این تردید بازگشت وتصمیم گرفت این اَسرار را فاش سازد ، مى ‏گوید :لیکن از تیرهاى  [ بلاى  ] دشمن و شیطان بیم داشتم که در حضورسلطان به [ نام ] من تصریح کند و آنچه را قصد نداشتم بر زبان آوردو بدین خاطر ، در خانه شکنجه افتم .پس براى  صیانت از بدنم ، کرم را در پیله پوشاندم . سپس به نظرم آمد که از این اَسرار آنچه را حق است نزد او سپارم و در ابرازش بر اوتوکّل کنم؛ از این‏رو، این کتاب را درشناخت این دومقام قرار دادم…[۲۹]مى ‏گوییم :
ما بعد از مراجعه ، دریافتیم که وى  چیزى  را که سزامند باشد از اَسرار به شمارآید ، در این کتاب نمى ‏آورد ، بلکه آنچه را با اعتقادات اهل سنّت هماهنگ است و بس ، ذکر مى ‏کند .هرگاه اسرارى  را که از ترس سلطان مخفى  مى ‏ساخت ، اینها باشند ، دلالت دارد بر اینکه وى  مى ‏ترسید حکّام از سخن او پیرامون امام مهدى   علیه‏ السلام برداشت کنند که وى  بر عدم مشروعیّت حکومت‏هاى  آنها اعتقاد دارد .این حاکمان ، از اهل ظلم و جور بودند ؛ به ویژه آنکه ابن عربى  به این حدیث استناد مى ‏کرد که : امام مهدى   علیه ‏السلام زمین را آکنده از عدل و داد مى ‏سازد ، بعد ازآنکه از ظلم و ستم پُر شده باشد .[۳۰]افزون بر این ـ بر اساسِ تصریح خود ابن عربى  ـ وى  قصد گوشه زدن به چیزهایى  از این قبیل را نداشت .معناى  این سخن این است که بیم وى  از سلطان ، به خاطر اتهام وى  به تشیّع (یا مانند آن) نبود ؛ زیرا آنچه را در این کتاب و دیگر کتاب‏ هایش ابراز مى ‏دارد ، جوهر عقیده اهل سنّت وتقریر محضِ مذاهب فقهى  آنهاست وهمه رویکردهاى  اعتقادى  و فرهنگى  (و دیگر اندیشه ‏هاى ) آنان را بیان مى ‏کند . اگر ابن عربى  درجاهایى  با نگرش اهل سنّت ، مخالفت مى ‏ورزد ، این ناسازگارى  به خاطر چیزها یى  است که در قلمرو بینش صوفیانه درمى ‏آید ، نه تشیّع .
[۱] .  صحیح بخارى  ۴ : ۱۹ ، باب دعاء النبى  … ؛ صحیح مسلم ۷ : ۱۶۸ ، باب من فضائل أهل بدر ؛ سنن ترمذى  ۵ : ۸۳ ، سورة الممتحنة م .
[۲] .  سوره فتح ۴۸ آیه ۲ .
[۳] .  در مصادر حدیثى  «یُدْریک» ضبط است م .
[۴] .  سنن اَبى  داود ۱ : ۵۹۲ ، حدیث ۲۶۵۰ ؛ سنن بیهقى  ۹ : ۱۴۶ ، باب المسلم یدلّ المشرکین … م .
[۵] .  بنگرید به ، صحیح مسلم ۸ : ۹۹ ؛ المستدرک على  الصحیحین ۴ : ۲۴۲ ؛ السنن الکبرى  نسائى ۶ : ۱۱۱ (م) .
[۶] .  الفتوحات المکیّه ۹ : ۲۲۸ ـ ۲۳۰ ، تحقیق ابراهیم مدکور و عثمان یحیى  .
[۷] .  همان ، جلد ۸ ، ص۱۷۵ .
[۸] .  سوره نساء ۴ آیه ۱۰۵ .
[۹] .  سوره غافر ۴۰ آیه ۴۶ .
[۱۰] .  همان ، جلد ۸ ، ص۱۷۷ ـ ۱۸۰ .
[۱۱] .  سوره احزاب ۳۳ آیه ۳۳ .
[۱۲] .  الفتوحات المکیّه ۳: ۲۳۰ ـ ۲۳۱ ؛ و بنگرید به ص ۲۳۴ ـ ۲۳۵ و۲۳۹ تحقیق ابراهیم مدکور و ….
[۱۳] .  همان ، جلد ۱۳ ، ص۴۵ .
[۱۴] .  الإیضاح : ۳۵۹ ؛ تذکرة الخواص : ۷۲ ؛ سرّ العالمین : ۲۱ ؛ صحیح بخارى  ۳ : ۶۰ و جلد ۴ ، ص۱۳۳ و۵ ؛ و جلد۱ ، ص۲۱ ـ ۲۲ ؛ و جلد ۲ ، ص۱۱۵ ؛ البدایة والنهایة ۵ : ۲۵۱ و۲۲۷ ؛ البدء والتاریخ ۵ : ۹۵ ؛  الملل والنحل ۱ : ۲۷ ؛ الطبقات الکبرى  ۲ : ۲۴۴ ؛ تاریخ الأُمم والملوک ۳ : ۱۹۲ ـ ۱۹۳ ؛ الکامل فی التاریخ ۲ : ۳۲۰ ؛ اَنساب الأشراف ۱ : ۵۶۲ ؛ شرح نهج البلاغه ۶ : ۵۱ ؛ تاریخ الخمیس ۱ : ۱۶۴ ؛ صحیح مسلم ۵ : ۷۵ ؛ مسند احمد ۱ : ۲۲ و۳۳۶ و۳۲۴ و۳۲ و۳۵۵ و۶۲ (و جلد ۳ ، ص۳۴۶) ؛ السیرة الحلبیّه ۳ : ۳۴۴ ؛ نهج الحق : ۲۷۳ .
[۱۵] .  الفتوحات المکیّه ۱۲ : ۲۶۹ ، تحقیق ابراهیم مدکور و عثمان یحیى  .
[۱۶] .  همان ، جلد ۱۳ ، ص۵۸۳ .
[۱۷] .  همان ، جلد ۱۰ ، ص۳۴۹ .
[۱۸] .  ذخایر العقبى  : ۴۲ ؛ بحار الأنوار ۲۹ : ۳۴۵ م .
[۱۹] .  معانى  الأخبار : ۱۰۷ ؛ روضة الواعظین : ۱۴۹ ؛ بحار الأنوار ۱۴ : ۲۰۶ م .
[۲۰] .  بنگرید به ، همان ، جلد ۱۰ ، ص۲۱۳ .
[۲۱] .  نَمِرَه ، نام مکانى  نزدیک عرفات م .
[۲۲] .  الفتوحات المکیّه ۱۰ : ۲۱۵ .
[۲۳] .  سوره فتح ۴۸ آیه ۱۰ .
[۲۴] .  مجموعه رسائل ابن عربى  المجموعة الثاثة : ۴۹ .
[۲۵] .  همان ، ص۵۵ .
[۲۶] .  این سخن در «جامع الشتات خواجوئى  : ۱۸» آمده است (م) .
[۲۷] .  بنگریدبه،بشاره‏الشیعه:۱۵۰ چاپ شده‏ باپنج کتاب، اثرفیض‏ کاشانى ؛ روضات‏الجنّات۲: ۱۹۵٫
[۲۸] .  منهاج البراعة ۱۳ : ۳۷۸ ـ ۳۷۹ ، به نقل از ابن عربى  .
[۲۹] .  مجموعة رسائل ابن عربى  المجموعة الثالثة : ۹ .
[۳۰] .  الفتوحات المکیّه ۳ : ۳۲۷ ، چاپ دار الکتب العلمیّة الکبرى  ، مصر .

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ 8 = شانزده

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <strike> <strong>