اهل بیت (ع) و حقیقتِ عصمتِ آنها-ابن عربى ؛ سُنِّى یا شیعه ؟
درآمد
دست مایه بزرگ و مهمّ کسانى که بر تشیّع ابن عربى استدلال مى کنند ، سخنى است که وى پیرامون آیه تطهیر بر زبان مى آورد ، و آنچه را که نسبت به شمردهشدن سلمان محمّدى (فارسى ) از اهل بیت علیهم السلام بیان مى دارد .هنگامى که به این کلمات ابن عربى رجوع مى کنیم ، درمى یابیم که وى به اندازهاى که در صدد نفى ِ عصمت از اهل بیت است ، در پى اثباتِ عصمت براى آنها نیست .ابن عربى ، بزرگترین ترفندها را به کار مى گیرد تا دلالتِ این آیه را از تأثیر درتقویتِ عقیده شیعه ، ساقط سازد . در این راستا ، دو ادعاى باطل را پیشکش مى دارد که هر دو بر خلافت بداهتاند و مادران داغدار را مى خنداند :اوّل : مقصود از «اهل بیت» تنها ائمّه طاهرین علیهم السلام نمى باشند
، بلکه شامل جعفر و سلمان فارسى و همه اَولاد فاطمه تا روز قیامت ، مى شود .نیز ابن عربى مى کوشد میانِ «اهل البیت» و «آل البیت» فرق بگذارد و ادّعامى کند که مراد از «آل البیت» همه ذریّه پیامبر تا روز قیامت اند یاصالحان از همه امّت یا … و این کار را حریصانه پى مى گیرد تا کسى خلافِ آن را توهّم نکند .دوّم : آیه تطهیر از ارتکاب گناهان (حتّى دزدى ، زنا ، میگسارى ) مصون آورنیست . از این رو ، فاعلِ آنها سزامند کیفر در این دنیاست ، لیکن دستیازى به این معصیتها ، اثرى برایش در آخرت ندارد ، بلکه مانند گناهان اهل بدر ،بخشوده مى شود ؛ چراکه به پیامبر صلى الله علیه وآله نسبت دادهاند که به عُمَر گفت : خدا را چه دیدى ؟! شاید به بدرى ها سر بزند و ندا دهد : «إفْعَلُوا ما شِئْتُم ، فَقَد غَفَرْتُ لَکُم» ؛[۱] هرکار خواستید بکنید ، شما را آمرزیدم .لیکن در مقابل ، براى کوچکترین ولى از اولیاى صوفیّه ، ادّعاى عصمتِ حقیقى را دارد و براى عُمَر ، عصمت را ادّعا مى کند .بلکه ابن عربى، براى دشمنان اهل بیت علیهم السلام بزرگترین مراتب کرامت وطهارت را ثابت مى کند .متونى را که در این فصل مى آوریم ، این حقیقت را روشن مى سازد ، برآنیم آنها را ، بى هیچ شرح و توضیحى بیاوریم ؛ از این رو مى گوییم .
آمرزش گناهان معصوم
ابن عربى ، مى نویسد :بدان که خدا بعضى از بندگانش را بر معصیت هایى که بر آنها مقدّر داشته ، آگاه مى سازد ، آنان از شدّت حیاشان از خدا ، سوى آنها مى شتابند تا سریع توبه کنند و آنها را پشت سر اندازند و از ظلمتِ نگاه به آنها بیاسایند ؛ پس هرگاه توبه کنند ،آن گناهان ـ به همان اندازه که سیّئه و بدى بود ـ حسنه و کار نیک مى شود .چنین گناهانى ، به منزلتِ آنها آسیبى نمى زند ؛ زیرا وقوع آنها از مانند این کسان ، هتک حرمتِ ساحتِ الهى به شمار نمى آید ، اجراى قضا و قدر دربارهآنهاست و این سخن خداست که مى فرماید : « لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِکَوَمَا تَأَخَّرَ » ؛[۲] تا خدا گناهان پیشین و پسین تو را بیامرزد .پس [ بر اساس این آیه ] مغفرت بر وقوع گناه ، پیشى جُست .گاه براى این آیه در حقّ معصوم ، وجهى هست و آن اینکه : از گناهان پوشیدهمانَد ، گناهان او را بجوید ولى به وى دست نیابد و در نتیجه هرگز گناهى از او سرنزند ؛ چراکه او از گناهان مستور است .یا معصوم از عقوبت پوشیده ماند و کیفر او را نرسد ؛ زیرا عقوبت به جاى گناهان ناظر است ، خدا ـ به مغفرت خویش ـ هر بندهاى را که خواهد از واقع شدن عقوبت بر وى و مؤاخذه بر آن ، مستور مى دارد .وجه اوّل ، اَتَم (کاملتر) است .مغفرت ، پیش از وقوع گناه (خواه فعل باشد یا ترک) مقدّم آمد ، پس ازمعصوم جز حَسَنه بروز نیابد ، آن را بنگرد و تحسین کند .بعضى از بندگانِ خدا هستند که در واقع [ و در تقدیر الهى ] جز آنچه را کهبرایش مباح است (نسبت به این شخص خاص) نمى آورد . در اهل اللّه ، همین نمود دارد ؛ چراکه در شرع ثابت شده که خدا به بنده (در حالتِ خاص) مى گوید :«اِفْعَل ما شِئْتَ ، فَقَدْ غَفَرْتُ لَک ؛ هر کارى خواهى بکن ، تو را آمرزیدم .این ، همان کار مباح است ؛ هرکه به کار مباحى دست یازد ، خدا او را مؤاخذه نمى کند ، هرچند در ظاهر ـ در نگاه عموم مردم ـ معصیت به نظر آید ؛ چون اینکار ، نزد شرع (در حقّ این شخص) معصیت نمى باشد .گناهان اهل بیت ـ نزد خدا ـ از این دست اند . پیامبر علیه السلام درباره اهل بدر فرمود :وما یُدْرِیکم[۳] ! لَعَلَّ اللّه قد اطَّلَعَ عَلَى أَهْل بدر ، فقال : اِفْعَلوا ما شِئْتُم ،فقد غَفَرْتُ لکم ؛[۴]شما چه مى دانید ! شاید خدا بر اهل بدر سر بزند و بگوید : آنچه راخواهید انجام دهید ، شما را آمرزیدم .و در حدیثِ ثابت ، آمده است :بنده، مرتکب گناهى مى شود ، سپس مى گوید : پروردگار ا ! مرا بیامرز !خدا مى گوید : آیا بندهام گناهى را مرتکب شد و دانست که پروردگارى دارد که گناهان را مى آمرزد و بر گناهان مؤاخذه مى کند ؟!بار دیگر بنده گناه مى کند [ و آمرزش مى خواهد ] تا اینکه در بارچهارم یا سوّ م ، خدا مى فرماید : «هر کار خواهى بکن ، تو راآمرزیدم» .[۵]پس ، خدا آنچه را برایش ممنوع ساخته ، مباح مى گرداند تا جز آنچه را که برایش مباح است مرتکب نشود . در نتیجه ، نزد خدا گناهى از او سر نمى زند ،گرچه ما کسى را که این صفت را داراست و حکمش نزد خدا این است ،نمى شناسیم . این جهلِ ما ، به منزلت او در نزد خدا ، خدشه اى نمى زند .کسى که حالش چنین باشد ، جز به آنچه فعل یا ترکش براى او مباح است ،دست نمى یازد ؛ زیرا حکم اباحه ، در همه اَحوال مترتّب مى شود .حال اهل کشف (با اختلافى که در اَحوال آنهاست) حال کسى نیست که حالش از وى پوشیده ماند .هرکه این دو را یکسان انگارد ، به ستم حکم کرده است . آیا نمى نگرى که برشخص «مُضْطَر» (ناچار) تا زمانى که اضطرار باقى باشد ، هرگز «میته» (گوشت مردار) حرام نیست ؟ و بر شخص غیر «مُضْطر» هرگز «مردار» حلال نمى باشد ؟این ، حکم ظاهرى شریعت است . اَحکام شرایع بر اساسِ اَحوال مرتب اند وما نسبت به شخصى که حالش را نمى دانیم (تا جایى که راهى [ براى توجیه کاراو ] مى یابیم) باید خوش گمان باشیم .[۶]
آل البیت چه کسانى اند ؟
ابن عربى ، مى نگارد :بدان که «آلالرجل» در لغت عرب ، همان خواصِ نزیک به اویند ؛ خاصّه انبیاو آل آنها ، همان صالحان ، علماى الهى و مؤمنان اند .[۷]وى مى گوید : پیداست که آل ابراهیم (پیامبران و فرستادگان) کسانى اند که بعد اویند ؛ مانند : اسحاق ، یعقوب ، یوسف و انبیا وفرستادگانى از نسل آنها باشرایع آشکار ، که نبوّتِ آنها را ـ از نزد خدا ـ گویا بود . پیامبر صلى الله علیه وآله خواست که از میان امّت ، علماى صالح را ـ که آل اویند ـ به مرتبه نبوّت نزد خدا ، برساند ، هرچند تشریع نکنند ، لیکن براى آنها از شریعتِ خود ،نوعى از تشریع را باقى گذاشت .تا اینکه مى گوید : پس قطع یافتیم که میانِ این امّت ، کسانى اند که درجه آنها بهدرجه انبیا (در نبوّت نزد خدا ، نه در تشریع) مى رسد .تا اینکه مى گوید : خدا پیامبر صلى الله علیه وآله را گرامى داشت به اینکه آل او ، بر امّتهاى انبیا گواه باشند ؛ چنان که انبیا را بر امّت هاشان گواه ساخت .سپس این امّت (یعنى علماى آنها) را به اجتهاد در احکام ، ویژه ساخت وحکمى را که اجتهاد آنها بدان بینجامد ، امضا کرد و آنان و مقلّدانشان را به آن حکم متعبّد ساخت ؛ همان گونه که حکمِ شرایع را براى انبیا و مقلّدانشان مُقَرَّرداشت .و در میانِ هیچ امّتى مانند این امّت «نبى » (پیامبر) وجود ندارد ،مادامى که نبى با وحى منزل [ از سوى خدا ] مقصود نباشد .خدا وحى علماى این امّت را در اجتهادشان قرار داد ؛ چنان که به پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : « لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللَّهُ » ؛[۸] تا میانِ مردم به آنچه خدا به تومى نمایاند ، حکم کنى .پس ، مجتهد حکم نمى کند مگر به آنچه خدا در اجتهادش به او مى نمایاند واین [ گرچه ] عینِ تشریع نیست [ امّا ] نفحه هایى از نفحات تشریع مى باشد .براى آل محمّد صلى الله علیه وآله که همان مؤمنان از امّتِ آن حضرتاند ، مرتبه نبوّت نزدخداست [ این نبوت ] در آخرت ظاهر مى شود و در این دنیا حکمى براى این نبوّت نیست مگر به همین مقدار اجتهادى که برایشان مشروع است ، پس در دین و احکام ، اجتهاد نمى ورزند مگر به امر مشروع از نزد خدا .اگر اتفاق افتد که کسانى از اهل بیت بدین پایه از علم و اجتهاد برسند و این مرتبه از نبوّت را دارا شوند (مانند : حسن ، حسین ، جعفر و دیگران) میان «اَهل»و «آل» جمع کرده اند [ هم اهل بیت پیامبرند و هم آلِ آن حضرت ] .پس مپندار که آل محمّد صلى الله علیه وآله همان اهل بیت خاصّ اویند [ چرا که ] چنیناستعمالى در عرب وجود ندارد ، خداى متعال مى فرماید : « أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ »[۹] ؛ آلِ فرعون را وارد کنید .[ خدا در این آیه ، از واژه «آل» ] خواصّ فرعون را قصد مى کند .[۱۰]
عصمت و گناه کبیره
ابن عربى ، پیرامون عصمتِ اهل بیت علیهم السلام و طهارت آنها بر اساسِ آیه تطهیر ،مى نگارد :در این آیه ، انسانهاى شریف ، همه اولاد فاطمه و کسانى که از [ شمار ] اهل بیت اند (مانند سلمان فارسى ) تا روز قیامت داخل اند و حکم غفرانِ این آیه ،شامل آنهاست . آنان به جهت شرف محمّد صلى الله علیه وآله و عنایتِ خدا به آن حضرت(همراه با اختصاص و عنایت الهى به آنها) پاک اند .حکم این شرافت براى اهل بیت ، جز در سراى آخرت ، بروز نمى یابد ، آنان آمرزیده محشور مى شوند . امّا در این دنیا ، هریک از آنها که [ به گناهى دست یازد و ] مستحقّ حَدّى شود ، بر وى اجرا مى گردد ؛ مانند شخص توبه کار ، که اگر به حاکم خبر رسد وى زنا یا سرقت یا مى خوارگى کرده ، با وجود تحقّق مغفرت [ بر اثرِ توبه ] حَدّ بر اوجارى مى شود ؛ چنان که اَمثال وى [ دیگر کسانى که مرتکب گناهان شوند ] تعزیرمى شوند ، و مذمّتِ وى جایز نمى باشد .سزامندِ هر مسلمانى که به خدا و به آنچه او نازل کرده ایمان دارد ، این است که خدا را در این سخن بر آنها تصدیق کند که فرمود : « لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِرَّکُمْ تَطْهِیراً » ؛[۱۱] تا پلیدى را از شما اهل بیت بزداید و پاک و پاکیزه تان سازد .و اعتقاد یابد که خدا از همه گناهانى که از اهل بیت صدور یابد ، در گذشته است ، پس سزاوار نیست که مسلمانى آنان راسرزنش کند .[۱۲]
چکیده مطالب
از متون پیشین ، امور فراوانى به دست مى آید که به ذکر چند مورد بسندهمى کنیم :یک : ابن عربى مى گوید : مقصود از «اهل بیت علیهم السلام» همه فرزندان فاطمه تاروز قیامت اند و در میان آنها جعفر و سلمان فارسى (با اینکه از فرزندانِ فاطمه نیستند) داخل اند .وى سپس میانِ کلمه «اَهل» و «آل» فرق مى گذارد و مى گوید : مقصود از«آل البیت» همه مؤمنان از امّت محمّد صلى الله علیه وآله اند ، و گاه مى گوید : مراد از «آل» علما ومخلصان اند ، و گاه بیان مى دارد : کسانى از اهل بیت که این ویژگى [ ایمان ، علم ،اخلاص ] را دارا باشند ، آل پیامبرند .[۱۳]دو : ابن عربى ، ادّعا مى کند که عصمتِ اهل بیت علیهم السلام مانعِ صدور کذب ،سرقت ، زنا ، شرب خمر و دیگر گناهان کبیره از سوى آنها نیست و بیان مى داردکه در این صورت ، ناگزیر باید بر آنها حد جارى ساخت و در دنیاکیفرشان داد ،لیکن در آخرت ، گناهانشان آمرزیده است .سوّم : ابن عربى ، چنان که به عصمت ائمّه علیهم السلام قائل است ، به عصمتِ اولیاء(کسانى که آنها را در زمره انبیا نیز مى شمارد) لب مى جنباند و اشاره مى کند که آنان ، آل پیامبرند .لیکن در حقّ عُمَر ، کلام را مطلق مى آورد و به عصمتِ او اعتقاد مى یابد واحتمال ارتکاب هیچ گناه بزرگ و کوچکى را درباره او نمى دهد ؛ با اینکه موضعِ عُمَر ، نسبت به پیامبر صلى الله علیه وآله در بیمارى وفاتِ آن حضرت ، روشن است ؛ چراکه گفت : «إنّه یَهْجُر» یا «غَلَبه الوَجَع» ؛[۱۴] پیامبر هذیان مى گوید ، یا درد بر وى چیره شده است .نیز موضعِ عُمَر و رفتارش ، برابر حضرت فاطمه علیهاالسلام معروف است ؛ آن بانو راکتک زد ، جنینش را سقط کرد و … فاطمه علیهاالسلام در حالِ قطع رابطه با عُمَر[ و خشمناک بر او و بر ابوبکر ] از دنیا رفت .افزون بر این ، مواضع عُمَر نسبت به امام على علیه السلام از روز روشنتر است و ابن عربى به هیچ یک از اینها و دیگر خطاهاى عُمَر ، اشاره نمى کند .
تجاهل نسبت به اهل بیت علیهم السلام
به رغم کسانى که تشیّع ابن عربى و پیروى او را از اهل بیت علیهم السلام ادّعا مى کنند ،مى گوییم :سزاوارتر این است که ابن عربى از کسانى به شمار آید که در کتاب هایش خود را نسبت به اهل بیت [ و مقام و منزلت آنها ] به نادانى مى زند (نه اینکه ازشیعیان و پیروان آنها شمرده شود) زیرا احترامِ وى نسبت به دشمنان اهل بیت علیهم السلام به حدّ غلو مى رسد و تعظیم وى در برابر آنها ، با کلمات پیش پا افتادهاى که در حقّ اهل بیت علیهم السلام مى آورد ، قابل مقایسه نیست .مراجعه به کتابهاى وى مثل «فصوص الحکم» و «الفتوحات المکیّه» کفایت مى کند که دریابیم وى در مقایسه با دیگران ، ذکر شایان توجّهى از اهل بیت نمى کند .بلکه وى یادآور مى شود که اهل بیت (که در میان آنها على و حسن و حسینو … وجود دارد) گاه مرتکب زنا ، دزدى ، مى خوارگى و … مى شوند !! وخاطرنشان نمى سازد که این اعمال از غیر آنها (خلفا و دیگر کسان) نیز ممکن است بروز یابد .
تنها براى رفع خستگى
روشن است که هیچ ذکر و یادى از على و حسن و حسین و زهرا علیهم السلام نکردن نزد همه مسلمانان جایز نمى باشد ، اینان در رأس کسانى اند که همه مسلمانانعقیده دارند خدا مَودّت و محبّتِ آنها را واجب ساخت . پس ، ناگزیر ابن عربى و غیر او ، باید در جاهایى که اقتضا دارد ، آنان را یاد کنند ، تا از حالت تنگنا درامرى که قرآن به آن ملزم کرده و احادیث متواتر آن را گویاست ، بیرون آیند .لیکن ابن عربى ، در جاهاى بسیارى به این امر ، اهمیّتى نمى دهد و ذکر آنان راوا مى نهد ، در حدّى که گویا وجود آنها را احساس نمى کند و هیچ نقش و مقامى براى آنها قائل نیست (بنگرید به ، کتابهاى مهمّ ابن عربى ؛ مانند : الفتوحات المکیّه ، فصوص الحکم ، رسائل ابن عربى و …) .با وجود آنکه مى بینیم وى نسبت به دیگران و نسبت به کسانى که با اهل بیت دشمنى ورزیدند ، در ثنا و تعظیم ، اغراق مى کند و با مناسبت و بدون آن ، فضایلو کرامات و مقاماتى را براى دشمنان اهل بیت علیهم السلام برمى شمارد . امّا از دیگر ائمّه علیهم السلام (مانند امام عسکرى ، امام هادى ، امام جواد ، امام رضا ،امام کاظم علیهم السلام) اگر سخنى به میان آید ، نادره روزگار و شگفتى عُمْر است .
در سیاق خرده گیرى بر اهل بیت علیهم السلام
بعد از آنکه دریافتیم ، چگونه ابن عربى آیه تطهیر را که فضیلتى بس بزرگ رابراى اهل بیت در بر دارد ، دست مایه نکوهش و خرده گیرى بر آنها مى سازد ، دراینجا ، دستهاى از سخنان ابن عربى را که به اهل بیت علیهم السلام مربوط مى شود ،مى آوریم .این سخنان ، بعضى از چیزهایى را در بر دارند که در گستره خرده گیرى از اهل بیت مى گنجد و تکاپو براى پایین آوردنِ شأن و مقامِ آنها به شمار مى رود .اینها و دیگر نصوص ، اثبات مى کند که حقیقت این مرد ، از تشیّع و نمادها ونشانه هاى آن ، بسى دور است ، چه رسد به اینکه وى به عقاید شیعه یا به شرایع واحکام آن پایبند باشد .از این رو ، مى گوییم :کاستنِ منزلتِ حضرت فاطمه علیهاالسلام به صورت پنهانابن عربى ، مى نویسد :و از این رو ، پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود : مردانِ فراوانى به کمال دست یافتندو از زنان ، جز مریم و آسیه ، به کمال نرسید .[۱۵]و مى نویسد :چنان که پیامبر در کمال یابى سخن فرمود ، و یادآور شد که در زناننیز این امر رخ مى دهد ، و از آنها مریم (دختر عمران) و آسیه(همسر فرعون) را معیّن ساخت .[۱۶]و مى گوید :رسول خدا صلى الله علیه وآله به کمال مریم و آسیه ، شهادت داد . [۱۷] اگر ابن عربى شیعه مى بود ـ در اینجا ـ بر روایتِ بخارى و مسلم و ترمذى وابن ماجَه (که به صورت در پرده ، از منزلت حضرت زهرا علیهاالسلام خُرده مى گیرد)اعتماد نمى کرد . وى سپس بر اساسِ آن ، کمال را در حضرت مریم و آسیه (دخترمُزاحم) منحصر مى سازد وهیچ اشارهاى به حضرت خدیجه و حضرت زهرا علیهاالسلام نمى کند .با اینکه روایات اهل بیت علیهم السلام تأکید بر این حقیقت دارند که :برترین زنانِ اهل بهشت ، چهار نفرند ؛ مریم ، آسیه ، خدیجه ،فاطمه .[۱۸]و متون متواتر تأکید دارند بر اینکه : فاطمه علیهاالسلام سرور زنانِ جهانیان (از اوّلین تاآخرین) است و امّا مریم ، فقط ، بانوى عالَم زمانِ خودش مى باشد .[۱۹]
بَدگویى على از فاطمه علیهاالسلام
ابن عربى مى نویسد :على با شتر قربانى پیامبر صلى الله علیه وآله از یمن آمد ، دید فاطمه از احرام در آمده ، لباس رنگى پوشیده و سرمه کشیده است . على ، این کار را برنتافت [ و پرسید : چراچنین کردى ] فاطمه فرمود : به این کار امر شدم [ و پدرم دستور داد که چنین کنم ] .مى گوید :على در عراق مى گفت : براى بدگویى از فاطمه (به خاطر کارى که انجام داد)پیش پیامبر رفتم ، درباره آنچه براى آن حضرت بیان کردم ، فتوا خواستم و گفتمکه من این کار فاطمه را جایز ندانستم و بر او خرده گرفتم .پیامبر فرمود : فاطمه راست گفت ، فاطمه راست گفت .[۲۰]
حدیث ثَقَلین نزد ابن عربى
ابن عربى ، حدیث ثقلین را به شیوهاى روایت مى کند که در آن هیچ ذکرى ازاهل بیت علیهم السلام نباشد ، مى گوید : پیامبر صلى الله علیه وآله به «نَمِرَه»[۲۱] در عَرَفَه خطبه خواند ، از سخنانى که ایراد کرد این است که فرمود :در میانِ شما چیزى را برجاى گذاشتم که اگر به آن چنگ آویزیدهرگز ـ بعد از آن ـ گمراه نشوید و آن چیز ، کتاب خداست ؛ و ازشما [ در قیامت ] درباره من مى پرسند [ که چه کردم ] چه پاسخى مى دهید ؟گفتند : شهادت مى دهیم که تو [ آنچه را بر عهدهات بود ] ابلاغ کردى و به ما رساندى .. .[۲۲]در کجاى این حدیث ، ذکرى از اهل بیت است ؟!
امام از غیر اهل بیت
ابن عربى ، هنگامى که درباره امامت و امام سخن مى گوید ، دو امر را بیانمى دارد :یک : اینکه پیامبر صلى الله علیه وآله خلیفه بعد از خود را نام نبرد و در این زمینه ، به صراحت سخنى بر زبان نیاورد .احتمالاتِ اراده امامت صوفیّه [ در اینجا ] سودمند نمى باشد ؛ چراکه قراینفراوانى در کتابهاى مختلف او هست که شدّتِ تسنّن او را گویاست و این حقیقت را مى رساند که ابن عربى مى کوشد مقام اهل بیت علیهم السلام را پایین آورد وفضایل آنها را درهم شکند .دو : ابن عربى ، تصریح مى کند به اینکه : مطلوب در امام و حاکم ، گزینش کسى است که اَوصاف ویژهاى دارد ؛ اختلاف ، در تعیینِ این شخص است ، نه دراوصافِ او .وى مى گوید :از این رو ، در امامِ مُعیَّن اختلاف شده ، نه در وصفِ بیان شده ؛ چراکه کمترخلیفه اى است که همه او را از جان و دل پذیرا شوند ، به ویژه هنگامى که امور جامعه آشفته باشد [ با وجود این ] بیعت با خلیفه ، صحیح است و [ و شخص بااین بیعت ] به رتبه بلندى دست مى یابد .و مى گوید :از آنجا که حق تعالى ، امام اَعلى (و برتر) و مُتْبَع اوّل است ، فرمود : « إِنَّ الَّذِینَیُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ » ؛[۲۳] اى پیامبر ، کسانى که با تو بیعت مى کنند ، با خدا بیعت مى کنند ، دست خداى بالاى دستِ آنهاست .و به این مقامِ بزرگ ـ بعد از پیامبر اعظم ـ دست نمى یابد مگر ختمِ اولیاء (که مقامى بس بلند و ارجمند دارد) هرچند وى از خاندان پیامبر نیست ، لیکن درنَسَبِ بالا با آن حضرت شریک است .بارى ، وى در دودمان بالاى پیامبر ، به او مى رسد ، نه در اَجدادِ پایین .[۲۴]این سخن ابن عربى که : «وَإن لَمْ یَکُن مِن بَیْتِ النَّبی» (گرچه از خاندانِ پیامبرنباشد) اشاره دارد به اینکه لازم نیست امام ، منتسب به پیامبر صلى الله علیه وآله و از اهل بیت چسبیده به آن حضرت باشد، به استثناى امام مهدى علیه السلام که اهل سنّت اعتقاد دارندوى از نسلِ حضرت فاطمه علیهاالسلام است .مى بینیم که ابن عربى براى تصحیح خلافتِ ابوبکر ، با این سخن بستر سازى مى کند که : «ولا یَنالُ هذا المقام الأَجْسَم بَعْدَ النبی …» ؛ به این مقامِ بس بزرگ ـ بعداز پیامبر ـ نمى رسد …تا اینکه مى گوید : هرچند از خاندانِ پیامبر نباشد …وى ، در همین کتاب ، پس از چند صفحه ، به آن تصریح مى کند .[۲۵] عدم درخواست معرفتِ امام زمان از خداابن عربى، در الفتوحات مى نگارد :من از خدا نخواستم که امام زمانم را به من بشناساند ، اگر این درخواست را مى کردم ، خدا او را به من معرّفى مى کرد .[۲۶]اسماعیل خواجوئى و فیض کاشانى مى گویند :اى صاحبان بصیرت ،عبرت آموزید ! ابن عربى آن گاه که از شناختامام زمان، بى نیازى جست (با اینکه این حدیث را شنید که « هرکسبمیرد و امام زمانش را نشناسد ، به مرگ جاهلیّت مرده است» واین حدیث ، میان همه علما ، مشهور مى باشد) چگونه خدا او را به خذلان گرفتار ساخت و او را با نفس خودش وا گذاشت و شیطان براو سیطره یافت .[۲۷]
جسارت بر امام على علیه السلام
ابن عربى ، مى نویسد :در معر اج ، درجه على را پایینتر از درجه ابوبکر و عُمَر و عثمان ،دیدم وابوبکر را در عرش مشاهده کردم . چون بازگشتم ، به على گفتم : چگونه در دنیا ادّعا مى کردى که تو ازاینان برترى در حالى که درجهات را پایینتر از این اَشخاص دیدم ![۲۸]
مراعات حُکّام در قضیه امام مهدى علیه السلام
ابن عربى در کتابش با عنوان «عَنْقاء مَغرب فی ختم الأولیاء وشمس المغرب»پیرامون امام مهدى علیه السلام سخن مى گوید .لیکن على رغم آنکه در این امر ، از آنچه اهل سنّت بدان اعتقاد دارد ، بیروننمى رود ، در آغاز کتابش ادّعا مى کند که وى ، در نوشتن بعضى از موارد ، تردیدداشت ؛ گاه آنها را آشکار و گاه مخفى مى ساخت . سپس از این تردید بازگشت وتصمیم گرفت این اَسرار را فاش سازد ، مى گوید :لیکن از تیرهاى [ بلاى ] دشمن و شیطان بیم داشتم که در حضورسلطان به [ نام ] من تصریح کند و آنچه را قصد نداشتم بر زبان آوردو بدین خاطر ، در خانه شکنجه افتم .پس براى صیانت از بدنم ، کرم را در پیله پوشاندم . سپس به نظرمآمد که از این اَسرار آنچه را حق است نزد او سپارم و در ابرازش بر اوتوکّل کنم؛ از اینرو، این کتاب را درشناخت این دومقام قرار دادم…[۲۹]مى گوییم : ما بعد از مراجعه ، دریافتیم که وى چیزى را که سزامند باشد از اَسرار به شمارآید ، در این کتاب نمى آورد ، بلکه آنچه را با اعتقادات اهل سنّت هماهنگ استو بس ، ذکر مى کند .هرگاه اسرارى را که از ترس سلطان مخفى مى ساخت ، اینها باشند ، دلالت دارد بر اینکه وى مى ترسید حکّام از سخن او پیرامون امام مهدى علیه السلام برداشتکنند که وى بر عدم مشروعیّت حکومتهاى آنها اعتقاد دارد .این حاکمان ، از اهل ظلم و جور بودند ؛ به ویژه آنکه ابن عربى به این حدیثاستناد مى کرد که : امام مهدى علیه السلام زمین را آکنده از عدل و داد مى سازد ، بعد ازآنکه از ظلم و ستم پُر شده باشد .[۳۰]افزون بر این ـ بر اساسِ تصریح خود ابن عربى ـ وى قصد گوشه زدن به چیزهایى از این قبیل را نداشت .معناى این سخن این است که بیم وى از سلطان ، به خاطر اتهام وى به تشیّع(یا مانند آن) نبود ؛ زیرا آنچه را در این کتاب و دیگر کتاب هایش ابراز مى دارد ،جوهر عقیده اهل سنّت وتقریر محضِ مذاهب فقهى آنهاست وهمه رویکردهاى اعتقادى و فرهنگى (و دیگر اندیشه هاى ) آنان را بیان مى کند . اگر ابن عربى درجاهایى با نگرش اهل سنّت ، مخالفت مى ورزد ، این ناسازگارى به خاطرچیزها یى است که در قلمرو بینش صوفیانه درمى آید ، نه تشیّع . [۱] . صحیح بخارى ۴ : ۱۹ ، باب دعاء النبى … ؛ صحیح مسلم ۷ : ۱۶۸ ، باب من فضائل أهل بدر ؛ سنن ترمذى ۵ : ۸۳ ، سورة الممتحنة م . [۲] . سوره فتح ۴۸ آیه ۲ . [۳] . در مصادر حدیثى «یُدْریک» ضبط است م . [۴] . سنن اَبى داود ۱ : ۵۹۲ ، حدیث ۲۶۵۰ ؛ سنن بیهقى ۹ : ۱۴۶ ، باب المسلم یدلّ المشرکین … م . [۵] . بنگرید به ، صحیح مسلم ۸ : ۹۹ ؛ المستدرک على الصحیحین ۴ : ۲۴۲ ؛ السنن الکبرى نسائى ۶ : ۱۱۱ (م) . [۶] . الفتوحات المکیّه ۹ : ۲۲۸ ـ ۲۳۰ ، تحقیق ابراهیم مدکور و عثمان یحیى . [۷] . همان ، جلد ۸ ، ص۱۷۵ . [۸] . سوره نساء ۴ آیه ۱۰۵ . [۹] . سوره غافر ۴۰ آیه ۴۶ . [۱۰] . همان ، جلد ۸ ، ص۱۷۷ ـ ۱۸۰ . [۱۱] . سوره احزاب ۳۳ آیه ۳۳ . [۱۲] . الفتوحات المکیّه ۳: ۲۳۰ ـ ۲۳۱ ؛ و بنگرید به ص ۲۳۴ ـ ۲۳۵ و۲۳۹ تحقیق ابراهیم مدکور و …. [۱۳] . همان ، جلد ۱۳ ، ص۴۵ . [۱۴] . الإیضاح : ۳۵۹ ؛ تذکرة الخواص : ۷۲ ؛ سرّ العالمین : ۲۱ ؛ صحیح بخارى ۳ : ۶۰ و جلد ۴ ، ص۱۳۳ و۵ ؛ و جلد۱ ، ص۲۱ ـ ۲۲ ؛ و جلد ۲ ، ص۱۱۵ ؛ البدایة والنهایة ۵ : ۲۵۱ و۲۲۷ ؛ البدء والتاریخ ۵ : ۹۵ ؛ الملل والنحل ۱ : ۲۷ ؛ الطبقات الکبرى ۲ : ۲۴۴ ؛ تاریخ الأُمم والملوک ۳ : ۱۹۲ ـ ۱۹۳ ؛ الکامل فی التاریخ ۲ : ۳۲۰ ؛ اَنساب الأشراف ۱ : ۵۶۲ ؛ شرح نهج البلاغه ۶ : ۵۱ ؛ تاریخ الخمیس ۱ : ۱۶۴ ؛ صحیح مسلم ۵ : ۷۵ ؛ مسند احمد ۱ : ۲۲ و۳۳۶ و۳۲۴ و۳۲ و۳۵۵ و۶۲ (و جلد ۳ ، ص۳۴۶) ؛ السیرة الحلبیّه ۳ : ۳۴۴ ؛ نهج الحق : ۲۷۳ . [۱۵] . الفتوحات المکیّه ۱۲ : ۲۶۹ ، تحقیق ابراهیم مدکور و عثمان یحیى . [۱۶] . همان ، جلد ۱۳ ، ص۵۸۳ . [۱۷] . همان ، جلد ۱۰ ، ص۳۴۹ . [۱۸] . ذخایر العقبى : ۴۲ ؛ بحار الأنوار ۲۹ : ۳۴۵ م . [۱۹] . معانى الأخبار : ۱۰۷ ؛ روضة الواعظین : ۱۴۹ ؛ بحار الأنوار ۱۴ : ۲۰۶ م . [۲۰] . بنگرید به ، همان ، جلد ۱۰ ، ص۲۱۳ . [۲۱] . نَمِرَه ، نام مکانى نزدیک عرفات م . [۲۲] . الفتوحات المکیّه ۱۰ : ۲۱۵ . [۲۳] . سوره فتح ۴۸ آیه ۱۰ . [۲۴] . مجموعه رسائل ابن عربى المجموعة الثاثة : ۴۹ . [۲۵] . همان ، ص۵۵ . [۲۶] . این سخن در «جامع الشتات خواجوئى : ۱۸» آمده است (م) . [۲۷] . بنگریدبه،بشارهالشیعه:۱۵۰ چاپ شده باپنج کتاب، اثرفیض کاشانى ؛ روضاتالجنّات۲: ۱۹۵٫ [۲۸] . منهاج البراعة ۱۳ : ۳۷۸ ـ ۳۷۹ ، به نقل از ابن عربى . [۲۹] . مجموعة رسائل ابن عربى المجموعة الثالثة : ۹ . [۳۰] . الفتوحات المکیّه ۳ : ۳۲۷ ، چاپ دار الکتب العلمیّة الکبرى ، مصر .