اذان اعلام براى نماز است یا بیان اصول عقاید -پژوهشی درباره اذان
قاضى عیاض مى گوید : بدان که اذان کلامى است که همه عقاید ایمانى را در برداردو شامل مسائل عقلى و سمعى ایمان است ، و اثبات ذات خداست و کمالاتى که شایسته اویند ـ یعنى صفات وجودى ـ و تنزیه خدا از ضد آن ـ یعنى صفات عدمى ـ واین همه ، در «اللّه اکبر» نهفته است . پس از آن ، به اثبات وحدانیّت و نفى ضد آن ـ شرک ـ تصریح شده ، چه شریک براى خداى سبحان محال است و این اساس ایمان و توحید مى باشد ، و مقدم بر همهوظایف دین . آنگاه به اثبات نبوت و شهادت به رسالت پیامبر اسلام ، تصریح شده که پس ازشهادت به توحید ، قاعده بزرگى است ، و جاى آن بعد از توحید است ؛ زیرا ازکارهایى است که وقوع آن جایز مى باشد ، و این مقدمات از باب واجبات اند ، و پس ازاین قواعد ، عقاید عقلى ـ واجب و محال و جایز در حق خدا ـ کامل مى شود . پس از آن ، خدا مردم را به عبادت فرا خواند ، پس دعوت به نماز کرد و آن را بعد ازاثبات نبوت قرار داد ، زیرا معرفت وجوب نماز از سوى پیامبر است نه عقل .
آنگاه به فلاح فرا خواند که همان رستگارى و جاودانگى در نعمتهاى دائمى است ؛ و یادآور امور آخرت ـ بعث و جزاء ـ و با این جمله شرح عقاید اسلام پایان مى یابد . سپس آن را با اقامه نماز ـ براى اعلام به شروع در نماز ـ تکرار کرده ، که خودتأکیدى است بر ایمان و تکرار ذکر خدا به قلب و زبان هنگام شروع در عبادت ، نیزبدان جهت که نمازگزار با دلیل روشن و بصیرت ایمانى به نماز ایستد ، و بزرگى عباداتى را که وارد آن شده و عظمت حق کسى را که مى پرستد و پاداش بزرگ او را …به یاد آرد[۱] .محمّد بن علان ـ شارح اذکار النَوویّه ـ سخن قاضى عیاض را با اندکى تصرّفاینگونه آورده است :آنگاه تکبیر را در آخر اذان تکرار کرد ، براى اعتنا و توجه به آنچه درپیش [ آغاز اذان ] گفته شد ؛ زیرا این مقام ، اصل زیر بنایى است که همه عقاید و قواعد بر آن استوار است ؛ و ختم اذان به کلمه توحید اشاره است به توحید محض و خالص …[۲]واژه پایانى اذان نام «اللّه» است تا با آغاز آن مطابقت کند ، و این خوداشاره است به اینکه ، خدا اول و آخر هر چیزى است . قاضى مى گوید :آنگاه این عقاید اسلام را هنگام اقامه نماز براى اعلام شروع در آن ،تکرار کرده ؛ و در این تأکید ایمان است و تکرار ذکر خدا به قلب و زبان هنگام شروع در عبادت ، تا نمازگزار با دلیل روشن و بصیرت ایمانى وارد نماز شود ، و بزرگى آنچه را در آن وارد شده و بزرگى حق کسى راکه عبادت مى کند به یاد آورد ، و به پاداش بزرگ او بر بندگانش امیدوارشود[۳] .ابن علان ـ در تعلیق بر کلام قاضى عیاض ـ مى نویسد : ابن حجر در شرح مشکات مى گوید : براى اعتنا و توجه به این مقام بزرگ ، چهارمرتبه «اللّه اکبر» در اذان تکرار شده است تا بزرگى رفعتش را برساند ، و گویا حکمت خصوص چهار مرتبه ، پاکیزه ساختنِ نفس است به این اقرار ، از شهواتى که از طبایعچهارگانه برمى خیزد ، و به نوبه خود ناشى از اخلاط اربعه است . و در شرح العباب مى گوید : و چه بسا حکمت گفتن «اللّه اکبر» چهار مرتبه این است که آدمى چهار طبع دارد ، هر کدامشان کمال و نقص دارند ، به هریک از آنها یک «اللّه اکبر» اختصاص یافته تا بر کمالش بیفزاید و نقص آن را بزداید ؛ و همین سخن درهر جا که چهار تکبیر وارد شده ، جارى است[۴] .قُرطُبى و دیگران گفته اند : اذان با همین الفاظ اندک ، در بردارنده مسائل اعتقادى است ؛ زیرا با «اللّه اکبر» آغاز مى شود که در بردارنده وجود «اللّه» و کمال اوست ، آنگاهستایش توحید است و نفى شرک ، و سپس اثبات رسالت محمّد صلى الله علیه وآله . پس از شهادت به رسالت ، به طاعت مخصوص فرا مى خواند ، زیرا این عبادت جزاز سوى پیامبر شناخته نمى شود . آنگاه دعوت به رستگارى مى کند که همان بقاى همیشگى [ و جاودانگى در بهشت ] است ، و در آن اشارهاى است به رستاخیز . درپایان آنچه در آغاز اذان آمده ، تکرار و تأکید شده است .اعلام به فرا رسیدن وقت نماز و دعوت به [ نماز ] جماعت و آشکار ساختن شعاراسلام ، از دستاوردهاى اذان است[۵] . ابن خُزَیْمَه مى گوید : از آنجا که انسان ، با شهادت به توحید در اذان ، امید دارد که خدا او را از آتش رهایى دهد ، شایسته است هر مؤمنى سوى این فضیلت بشتابد بهامید آنکه خدا او را از آتش نجات دهد ، خواه در منزلش باشد یا در صحرا یا روستا یاشهر …[۶] قَسْطَلانى پس از نقل حدیثى از ابوهُرَیْرَه ـ که پیامبر فرمود : «آنگاه که براى نمازندا شود ، شیطان روى برمى گرداند ، و از خود باد خارج مى سازد تا صداى اذان شنیده نشود» ـ مى گوید : به جهت بزرگى امر اذان ـ چه در بردارنده قواعد دین است و اظهارشرایع اسلام ـ خدا وحى کرد که ، آنکه صداى مؤذن را بشنود ، آنگاه در روز قیامت اوبخواهد برایش شهادت مى دهند ؛ زیرا در حدیث آمده : هر جن و انس و چیزى که دربُرد صداى مؤذن قرار دارد ـ و صداى اذان او را مى شنود ـ روز قیامت برایش شهادت مى دهد[۷] . عبدالرزّاق ، از مَعْمَر ، از زُهْرى روایت کرده که ابوبکر صدّیق گفت : اذان شعارایمان است[۸] . صدوق به سندش از امام حسین بن على علیهم االسلام روایت مى کند که فرمود : ما درمسجد نشسته بودیم که صداى مؤذن از مناره بلند شد و گفت : اللّه اکبر ، اللّه اکبر ؛امیرالمؤمنین ، على بن ابى طالب علیه السلام ، گریست و ما به گریه او گریستیم ، چون مؤذن ازاذان فارغ شد ، فرمود : آیا دانستید مؤذن چه مى گفت ؟ گفتیم : خدا و رسولش و وصى او داناترند . فرمود : اگر سخن او را درمى یافتید ، اندکى مى خندیدید و زیادمى گریستید ، اینکه مؤذن مى گوید «اللّه اکبر» معانى زیادى دارد : ۱ ـ با «اللّه اکبر» قدیم و ازلى و ابدى بودن خدا لازم مى آید ، و علم و قوت و قدرتو حلم و کرم و جود و عطا و [ مقام ] و کبریائى اش ثابت مى شود ؛ پس وقتى که مؤذّن «اللّه اکبر» بر زبان مى آورد ، مى گوید : خدایى که [ عالَم ] خلق و امر از اوست ، و به خواست او خلق موجودند ، و هر چیزى براى خلق از اوست و همه چیز سوى اوبازمى گردد ، و او پیش از هر چیز و پس از آن است و پیوسته خواهد بود . برون هرچیزى است بى آنکه به حواس درآید ، و درون هر چیزى است بى آنکه محدود شود ،او باقى است و هرچه جز او فانى مى باشد . ۲ ـ «اللّه اکبر» یعنى خداى دانا و آگاه ، داناست به آنچه هست و به آنچه پیش ازهستى بوده است . ۳ ـ «اللّه اکبر» یعنى خداى توانا بر هر چیز ، بر آنچه بخواهد قدرت دارد ، و درقدرتش قوى است ، بر خلقش توانمند و به ذاتش قوى مى باشد ، و قدرت او بر همهاشیاء سیطره دارد ، آنگاه که امرش بر ایجاد چیزى باشد ، به او مى گوید : باش ، پسموجود مى شود . ۴ ـ «اللّه اکبر» براساس حلیم و کریم بودن خدا به این معناست که ، [ بر گناه بندگان ]شکیب مى ورزد گویا نمى داند ، و چشم مى پوشد و درمى گذرد گویا نمى بیند ، ومى پوشاند گویا عصیان نشده است ، به عقوبت از باب کرم و گذشت و حلمى که دارد ،شتاب نمى ورزد . ۵ ـ «اللّه اکبر» یعنى بخشنده ، [ بخشندهاى که ] عطایش بسیار است ، و در عین حال کریم است ؛ [ یعنى جوانمردانه (و بى منّت و تحقیر) مى بخشد ] . ۶ ـ در «اللّه اکبر» نفى صفت و کیفیّت خداست ؛ گویا شخص مى گوید : خدا فراتر ازآن است که توصیف کنندگان قدر صفت او را ـ که به آن وصف شده ـ درک کنند ؛توصیف گران تنها به اندازه درک خود ، خدا را وصف کنند نه به میزان عظمت و جلال خدا ، خدا بسى برتر است از اینکه واصفان ظرفیّت صفت او را دریابند . ۷ ـ «اللّه اکبر» یعنى خدا برتر و گرامى تر است ، از بندگان بى نیاز مى باشد و نیازى به اعمال آنها ندارد .اما اینکه مُؤَذّن مى گوید : «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه» ، اعلام به این است که ، شهادت جزبا معرفت قلبى روا نیست ؛ و من علم دارم که معبودى جز خداى بزرگ وجود ندارد ،و هر معبودى سواى خدا باطل مى باشد ؛ و این علم قلبى ام را به زبان مى آورم که ، «لاإله إلاّ اللّه» ؛ و شهادت مى دهم که پناهى از خدا به جز او نیست ، و نجات از شرّ هرموجود شَرور و رهایى از هر فتنهانگیزى ، جز به خدا نمى باشد . و چون بار دوم مى گوید : «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه» ، بدین معناست که ، شهادتمى دهم هدایتگرى جز خدا و راهنماى به دین جز او وجود ندارد ، و خدا را گواه مى گیرم به این شهادتم که ، خدایى جز «اللّه» نیست ، و نیز گواه مى گیرم ساکنانآسمانها و زمین و فرشتگان و همه مردمان در آن را و کوهها و درختان و جنبندگان ، وحیوانات وحشى و هر تر و خشکى را به این شهادتم که ، آفرینندهاى جز خدا وجودندارد ، و هیچ روزى دهنده و معبود ، و ضرر رساننده و نفع دهنده ، جمع کننده و بسط دهنده ، عطا بخش و مانع و ناصح و کافى و شافى و مقدم و مؤخرى جز «اللّه» نیست ،خلق و امر از اوست ، و همه خیر در دست او مى باشد ، و مبارک و خجسته است پروردگار عالمیان . و اما اینکه مُؤَذِّن مى گوید : «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه» ، به این معناست : خدا راشاهد مى گیرم که خدایى جز او نیست ، و محمّد بنده و فرستاده او مى باشد ، و پیامبرِبرگزیده و گرامى خداست که او را به سوى همه مردم فرستاده با مشعل هدایت و دینحق ، تا آن را بر همه ادیان چیره سازد ، هرچند نا خوشایند مشرکان باشد . و همه کسانى که در آسمانها و زمین اند ـ پیامبران مرسل و غیر مرسل ، فرشتگان ومردمان ـ شهادت مى دهند که محمّد سید اوّلین و آخرین است . و بار دوم که بانگ مى زند : «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه» ، مى گوید : شهادت مى دهمکه ، نیاز به هیچکس جز خداوند یگانه قهّار ـ که بى نیاز از همه بندگان و مخلوقات ومردمان است ـ نیست ؛ او محمّد را به سوى مردمان فرستاد تا آنان را مژده و بیم دهد وبا خواست خدا ونورى روشنایى بخش، آنها را به سوى خدا فرا خواند. پس هرکه او راانکار کند و رسالتش را برنتابد و به او ایمان نیاورد ، خداى بزرگ او را براى همیشه به دوزخ افکند و آتش دوزخ از او جدا ناپذیر گردد . و اما اینکه مُؤَذِّن مى گوید : «حَیّ على الصلاة» ، یعنى بشتابید به سوى بهتریناعمالتان و دعوت پروردگارتان ، و شتاب ورزید به سوى آمرزش خدا و خاموشساختن آتشى که بر دوشتان افروختید ؛ و کندى مکنید در آزادسازى بدنى که به گرو گذاشتید ، تا خدا کارهاى بدتان را بپوشاند و گناهانتان را بیامرزد ، و سیّئات شما را به حسنات تبدیل کند ؛ چه خدا پادشاهى کریم و صاحب فضلى بزرگ است ؛ و به مامسلمانان اجازه داده به خدمتش برسیم و در پیشگاه او بایستیم . و بار دوم که مى گوید : «حَیّ على الصلاة» ، یعنى بپا خیزید براى مناجات باپروردگارتان و عرض حاجتتان بر او ، و به کلام خودش به او توسُّل جویید و شفاعت بخواهید ، و بر ذکر قنوت و رکوع و سجود خضوع و خشوعتان بیفزایید ، و نیازهاتانرا پیش او آرید که اجازه این کار را به ما داده است . و اما این سخن مؤذن که ، «حَیّ على الفلاح» ، یعنى به بقائى روى آورید که فنایى باآن نمى باشد و نجاتى که هلاکى با آن نیست ، و بشتابید به سوى حیات بدون مرگ ، ونعمت پایانناپذیر ، و پادشاهى همیشگى ، و سرورى بى اندوه ، و اُنسى بدونوحشت ، و نورى بى ظلمت ، و گشایشى بى تنگنا ، و شادمانى دائمى و ثروتبى تنگدستى ، و صحّت و سلامتى بدون بیمارى و رنج [ و به عزّت بى ذلت ] ، و قوت بدون ضعف ، و کرامتى توصیف ناپذیر ، عجله کنید به سوى شادى نزدیک و دور ونجات آخرت و دنیا . و بار دوم که صدا مى زند : «حَیّ على الفلاح» ، مى گوید : سبقت گیرید به آنچه شمارا فرا خواندم و به سوى کرامتى بس بزرگ و منّتى سترگ و نعمتى عالى و با شکوه و رستگارى عظیم و براى همیشه در همسایگى محمّد صلى الله علیه وآله سکونت گزیدن در جایگاهصدق ، نزد خداوندِ به نهایت توانمند . و اما این سخنِ مؤذّن که : «اللّه اکبر ، اللّه اکبر» ، به این معناست که ، خدا برتر وبزرگتر از آن است که کسى از خلقش به کرامتى که نزد او براى بنده اش مى باشد ،آگاهى یابد ؛ این کرامت براى بندهاى است که خواست خدا را اجابت کند و از اوفرمان بَرَد و امر خدا را گردن نهد و او را بپرستد و هشدارهاى او را بشناسد ، و به ذکرخدا مشغول شود ، و خدا را دوست بدارد و به او ایمان آورد ، و به خدا اطمینان واعتماد کند ، و از او بترسد و امیدوار باشد و مشتاق دیدارش شود ، و حکم و قضاى خدا را بپذیرد و به آن خرسند گردد . و بار دوم که مؤذن مى گوید : «اللّه اکبر» ؛ یعنى خدا بزرگتر و برتر و بلند مرتب هتر ازآن است که کسى نهایت کرامتش را بر دوستان و کیفرش را بر دشمنان بداند ؛ و اندازه گذشت و آمرزش و نعمتش را براى کسانى که او و پیامبرش را اجابت کنند دریابد ؛ ومیزان عذاب و عقوبتِ عبرتآموز و رسوا سازى و خوارى اش را براى انکارکنندگانو معاندان بداند . و امّا «لا إله إلاّ اللّه» بدین معناست که ، خدا حجّت رسا دارد بر مردمان به سببرسول و رسالت و بیان شریعت و دعوت به سوى کمال ، و او فراتر از آن است که احدى بر او حجّت داشته باشد ؛ پس هرکه او را پاسخ گوید نور و کرامت مى یابد ، وهرکه انکارش کند او بى نیاز از همه است و به سرعت حسابرسى مى کند . و معناى «قد قامت الصلاة» ـ در اقامه ـ این است که ، وقت زیارت و مناجات با خدافرا رسیده است ، زمان آن است که بنده از خدا حوائجش را بخواهد و آرزویش رادریابد ، و راه رسیدن به خدا را بپیماید ، و به سوى کرامت و آمرزش و گذشت وخشنودى او بشتابد . صدوق مى گوید : راوى این حدیث به جهت تقیّه «حَیّ على خیر العمل» را نیاورده است[۹] ، در حدیث دیگر امام صادق علیه السلام در پاسخ سؤال از معناى «حَیّ على خیرالعمل» ، مى گوید : بهترین عمل ، ولایت است ، و در حدیث دیگر مى فرماید : بهترین عمل ، نیکى به فاطمه و فرزندانش مى باشد[۱۰] . ما به خواست خدا ، بستر تشریع این نظریه را ـ و نیز سخن ابن عبّاس را در اینزمینه ـ در باب اول[۱۱] و باب سوم[۱۲] ، روشن مى سازیم ؛ زیرا همه فرقه هاى شیعه ـاسماعیلیه ، زیدیه ، دوازده امامى ـ به جزئیّت حیعله سوم قائل اند و در این باره اختلافى با هم ندارند ؛ دُسوقى و دیگران تأکید دارند که امام على علیه السلام با حیعله سوماذان گفت ؛ و چه بسا ـ همانگونه که شیخ صدوق احتمال داده ـ راوى «حَیّ على خیرالعمل» را ازباب تقیّه ذکر نکرده است ، و این کار به دلیل دورانهاى [ سیاه و سختى ]بود که بر شیعه گذشت .مؤیّد آنچه ما در شرعیّت حَیْعَله سوم گفتیم و اینکه آن در اخبار نقل شده از امام على علیه السلام و ابن عبّاس موجود مى باشد این است که ، زیدیه از ابن عباس ، از على بنابى طالب روایت مى کنند که گفت شنیدم پیامبر صلى الله علیه وآله مى فرمود : «چون به سِدرةُ المُنتهى رسیدم … و در آن بود : حَیّ على خیر العمل ، حَیّ على خیر العمل»[۱۳] . صدوق در معانى الاخبار به سندش از عطا نقل مى کند که گفت : من ، و ابو العالیه وسعید بن جُبَیْر و عِکرِمه ، نزد ابن عباس در طائف بودیم ؛ پس مؤذن ـ که نامش قُثَم بنعبدالرحمان ثَقَفى بود ـ ندا داد : «اللّه اکبر ، اللّه اکبر» . ابن عباس پرسید آیا مى دانیدمؤذن چه مى گوید ؟ ابوالعالیه سؤال کرد چه مى گوید ؟ ما را به تفسیر آن آگاه کن . ابنعبّاس گفت : زمانى که مؤذن بانگ مى زند «اللّه اکبر ، اللّه اکبر» ، مى گوید : اى سرگرمشده ها به زمین [ و کار و کسب دنیا ] ، وقت نماز واجب شد ، از اشتغال به غیر آن دست کشید . و آنگاه که ندا مى کند : «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه» ، مى گوید : روز قیامت فرا مى رسد ، وآنچه در آسمانها و زمین است شهادت مى دهد که من در روز پنج بار شما را [ براى نماز ] با خبر ساختم . و چون ندا زند : «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه» ، مى گوید : قیامت به پا مى شود ، ومحمّد شهادت مى دهد ـ به نفع من بر شما ـ که من هر روز پنج بار شما را به اعلام براى نماز خبر دادم و حجّت من نزد خدا استوار است . و هنگامى که مى گوید : «حَیّ على الصلاة» مى گوید : دین پاینده است پس آن رااستوار بدارید ؛ و با «حَیّ على الفلاح» مى گوید : به سوى طاعت خدا بشتابید ، وسهمتان را از رحمت خدا ـ یعنى جماعت ـ بگیرید . و آنگاه که بنده گوید : «اللّه اکبر ، اللّه اکبر» مى گوید : همه کارها [ جز روى آوردن به نماز را ] حرام کردم ؛ و چون گفت : «لا إله إلاّ اللّه» ، مى گوید : امانت هفت آسمان وهفت زمین و کوهها و دریاها بر گردنه اى شماست ، مى خواهید روى بیاورید ومى خواهید روى گردانید[۱۴] . پیش از این ، کلام امام حسین علیه السلام ، گذشت که فرمود : «اذان سیماى دین شماست»و نیز سخن محمّد بن حنفیّه که مى گفت : «به سوى آنچه در شریعت اسلام اصل و ازمعالم دینتان است روى آوردید»[۱۵] .همچنین صدوق به اسنادش از فضل بن شاذان ، از امام رضا علیه السلام نقل مى کند که فرمود : مردمان به دلایل زیادى به اذان فرا خوانده شده اند ، از جمله آنها این است که :اذان فراموش کننده را به خود آرد و غافل را آگاه سازد و اِعلامى است براى فرا رسیدنوقت نماز براى آن که وقت را نمى داند و سرگرم دیگر چیزهاست ؛ و مؤذن با اذانمردم را به عبادت خدا فرا مى خواند و شوق عبادت را در آنها برمى انگیزاند و اقرار به توحید و یگانگى خدا را بر زبان مى آورد ، و ایمان را مى نمایاند و اسلام را آشکارمى سازد …پس از تکبیر ، دو شهادت بدان جهت است که آغاز ایمان توحید و اقرار به وحدانیّت خداست و پس از آن اقرار به رسالت پیامبر ، و فرمانبردارى و معرفت خداو پیامبر همتاى هم اند ، و نیز از آن رو که اصل ایمان دو شهادت است . همانگونه که درسایر حقوق دو شاهد قرار داده شده است ، در اینجا نیز دو شهادت هست . پس آنگاه که بنده به وحدانیّت خدا و رسالت پیامبر اقرار کند ایمانش کامل مى شود ؛ چه اصل ایمان ، ایمان به خدا و رسول اوست ؛ و دعوت به نماز پس از این دو شهادت ، براى آناست که اذان براى نماز تشریع شده است ؛ و همانا در میانه اذان ندا به نماز مى باشد وفرا خوان به رستگارى و بهترین عمل ، و اذان به نام خدا پایان مى یابد همچنان که با ناماو آغاز مى شود»[۱۶] .محمّد بن على بن ابراهیم بن هاشم ، در کتاب علل خود مى گوید : علت اذانبزرگداشت عظمت خداست و اقرار به توحید و نبوت و رسالت ، و فرا خوان به نمازو انگیزش بر زکات ؛ و معناى اذان اعلام است ، چه خداى متعال مى گوید : « وَأَذَانٌ مِنَاللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ »[۱۷] ، یعنى اعلام [ خدا و پیامبرش به مردم ] و امیرالمؤمنین علیه السلاممى گوید : «کنت أنا الأذان فی الناس بالحجّ ، من اعلام حج کردم میان مردم» ؛ و در قرآن آمده است : « وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ »[۱۸] ، یعنى اعلام کن مردمان را به حج و آنان را به حجفراخوان .معناى «اللّه» این است که خدا نیستى را هست مى کند ، و چیزها را از نیستى ـ و نه ازچیز دیگر ـ پدید مى آورد ، در حالى که جز خدا دیگر مخلوقات از چیزى ، چیزهاى دیگر را مى سازند . این معناى «اللّه» است ، و این ویژگى فرق میان خدا و دیگرپدیدآورنده هاست .و «اکبر» بدین معناست که خدا بزرگتر از آن است که در آغاز [ و پیش از آنکه چیزها را بیافریند ] توصیف شود ، و فراتر از هر چیزى است آنگاه که چیزها رابیافرید . و معناى «أشهد أن لا إله إلاّ اللّه» ، اقرار به توحید است و نفى همتا و مانند براى خدا ،و آنچه جز «اللّه» پرستش شود پوچ و هیچ است و شایستگى خدایى ندارد . «أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه» ، اقرار است به رسالت و نبوّت ، و بزرگداشت رسولخدا ، این همان سخن خداى بزرگ است که فرمود : « « وَرَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ » ما ذکر تو رابلند ساختیم»[۱۹] ، یعنى اى پیامبر ، آنگاه که نام برده شوم نام تو نیز در پى آید .معناى «حَیّ على الصلاة» ، برانگیختن به نماز است و معناى «حَیّ على الفلاح»وا داشتن بر زکات .«حَیّ على خیر العمل» ، یعنى برانگیختن و تشویق به ولایت ؛ و علّت اینکه ولایتبهترین اعمال دانسته شده این است که هیچ عملى بدون آن پذیرفته نمى شود . [ و اذان اینگونه پایان مى یابد : ] اللّه اکبر ، اللّه اکبر ، لا إله إلاّ اللّه ، محمّد رسول اللّه ؛معاویه از آخر اذان «محمّدٌ رسول اللّه» را انداخت و گفت : آیا محمّد به اینکه در آغازاذان ذکر مى شود خرسند نمى شود که در آخر آن نیز نام او بر زبان آید ؟! و معناى اقامه همان اجابت و وجوب [ لزوم پاسخگویى ] است ، و معناى کلماتآن همان است که در جملات اذان گفته شد ؛ و معناى «قد قامت الصلاة» ، یعنى نمازواجب شد ووقت آن فرا رسید و به پا داشته شد . امام صادق علیه السلام در علّت آن [ اذان و اقامه ] مى فرماید : هنگامى که اذان بگویى و نمازبخوانى ، پشتسرت یک صف از ملائکه نماز گزارند ، و زمانى که اذان و اقامه بگویى و نماز بخوانى ، دو صف از فرشتگان ، پشتسرت نماز مى گزارند ، ترک اذان جز درنماز ظهر و عصر و عشاء جایز نیست ، در این سه نماز مى توان با اقامه ـ بدون اذان ـنماز خواند ، هرچند بهتر است اذان نیز گفته شود و ترک اذان [ در این سه نماز ] به صورت یک عادت در نیاید ؛ و جایز نیست در نماز مغرب و صبح اذان و اقامه ترک شود ، بدین جهت که در این دو نماز فرشتگان شب و روز حضوردارند[۲۰] .شیخ جعفر کاشف الغطاء ـ ضمن بیان حکم و فضل اذان ـ مى گوید : « … زیرا اذانبراى شعائر اسلام وضع شده نه ایمان»[۲۱] .این سخنان آشکارا مى رساند که اذان تنها اعلام براى وقت نماز نیست ، بلکه بیانگر کلیّات اسلام است و اصول عقیده و عقاید حق . اگر اذان ویژه اعلام وقت نمازبود ، شارع مى توانست به تشریع علامتى براى این کار بسنده کند ، چنانچه یهود ونصارى و گبرها با بوق و ناقوس و افروختن آتش و غیر آن این کار را انجام مى دهند . بنابراین اذان تنها اعلام براى فرا رسیدن وقت نماز نمى باشد ؛ مؤیّد این سخن ایناست که اذان بسیارى از امور اجتماعى و حیاتى را در برمى گیرد ، و با نگاه به آثار اذان در شریعت به آسانى مى توان به حقیقت آن آگاه شد .
[۱] . به نقل از نَووى در المجموع ۳ : ۷۵ ؛ نیز نگاه کنید به ، صحیح البخاری بشرح الکرمانی ۴ : ۵ ـ ۷ ؛ و سخن سیّد بکرى در حاشیه إعانة الطالبین ۱ : ۲۲۹ . [۲] . توحید محض همان «لا إله إلاّ هو» ، است که معناى دیگر «إنّا للّه وإنّا إلیه راجعون» مى باشد ؛ و یا بیاندیگر براى این سخن خدا که «وإلى ربّک المنتهى [۳] . نگاه کنید به ، الفتوحات الربانیّة على الأذکار النَوویة ۲ : ۸۴ . [۴] . الفتوحات الربانیّة ۲ : ۸۳ . [۵] . فتح الباری ۲ : ۶۱ ، کتاب الأذان ؛ بذل المجهود ۴ : ۳ ـ ۴ به نقل از فتح الباری ؛ عون المعبود ۲ : ۱۲۷ . [۶] . صحیح ابن خُزَیْمَه ۱ : ۲۰۸ . [۷] . ارشاد الساری ۲ : ۵ . [۸] . المصنّف ، لعبدالرزّاق ۱ : ۴۸۳/۱۸۵۸ . [۹] . قاضى نعمان بن محمّد بن حیون م۳۶۳ ه ، در کتاب «الایضاح» ـ به روایتى که در آن ذکر «حَیَّ على خیر العمل» نیامده است ـ اینگونه تعلیق زده است : گمان نمى کنم ـ واللّه اعلم ـ که این جمله از روایت ترک شده باشد مگر مانند آنچه ذکر آن در کتاب طهارات ـ از وجوهى که به خاطر آن روایات از اهل بیت مختلف است ـ آمد (یعنى تقیّه ؛ نگاه کنید به دعائم الاسلام ۱ : ۵۹ ـ ۶۰) ؛ اگر این [ جهت ] نباشد ، ثابت شده که بر عهد پیامبر به آن اذان داده مى شد تا اینکه خدا او را به جوار رحمت خود بُرد ، و عمر آن را از اذان انداخت . [۱۰] . معانی الأخبار : ۳۸ ـ ۴۱ متن روایت از این کتاب است ؛ التوحید : ۲۳۸ ـ ۲۴۱ ؛ مستدرک وسائل الشیعة۴ : ۶۵ ـ ۷۰ ، حدیث ۴۱۸۷/۱ ؛ نگاه کنید به بیان مجلسى در بحارالانوار ۸۱ : ۱۳۴ ـ ۱۳۵ ؛ و تفسیر امام علیه السلام از اذان در جامع الأخبار : ۱۷۱ و بحارالانوار ۸۱ : ۱۵۳ ـ ۱۵۵ . [۱۱] . کتاب حاضر : شرعیّت و شعاریّت «حَیّ على خیر العمل» . [۱۲] . جلد دیگر کتاب که در آینده به چاپ مى رسد : «أشهد أنّ علیّاً ولى ّ اللّه بین الشرعیّة والإبتداع» . [۱۳] . نگاه کنید به ، الاعتصام بحبل اللّه ۱ : ۲۹۰ . [۱۴] . معانی الأخبار : ۴۱ ؛ مستدرک وسائل الشیعة ۴ : ۷۱ ـ ۷۲ ؛ بحارالانوار ۸۱ : ۱۴۱ ـ ۱۴۳ . [۱۵] . هادی إلى الحق ـ از امامان زیدیّه ـ مى گوید : اذان از اصول دین است ، و اصول دین را پیامبر از زبان آدمى نمى آموزد الاعتصام بحبل اللّه ۱ : ۲۷۸ . [۱۶] . من لا یحضره الفقیه ۱ : ۲۹۹ ؛ علل الشرائع : ۲۵۸/۹ ، باب ۱۸۲ ؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام ۲ : ۱۰۳ ـ ۱۰۵ . [۱۷] . سوره توبه : ۲ . [۱۸] . سوره حج : ۲۸ . [۱۹] . سوره انشراح : ۴ . [۲۰] . بحارالانوار ۸۱ : ۱۶۹ ، به نقل از «کتاب العلل» اثر محمّد بن على بن ابراهیم بن هاشم . [۲۱] . کشف الغطاء چاپ قدیم : ۲۲۷ ، فی بیان کیفیّة الأذان ؛ در باب سوم [ در جلد دیگر از این بحث ] ، برسخن کاشف الغطا تعلیقى خواهیم آورد .شایان توجه است که ، اهل سنّت مى گویند اذان از شعائر اسلام است نه ایمان ، این سخن نظر شیعه نیست ؛ نگاه کنید به ، المجموع ، للنووى ۳۷ : ۸۰ ، عمدة القارى ۵ : ۱۱۶ ، به نقل از خطابى و شرح نووى بر صحیح مسلم .